77/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 53
﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْويلَهُ يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾
بنا شد خطوط كلي تأويل در قرآن كريم بازگو بشود بحث مبسوط تأويل در آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه فرمود آيات الهي دو دستهاند يك عده محكماند يك عده متشابه آيهٴ هفت سورهٴ «آلعمران» ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾ آنجا گذشت تأويل يعني عاقبت از اُول است و اُول به معناي رجوع آنچه كه اين حادثه به او برميگردد او را ميگويند تأويل حادثه عاقبت هر حادثهاي تأويل اوست قهراً تأويل از سنخ علم نيست از سنخ عين است وجود خارجي است اين مطلب اول و در مقابل تفسير است تفسير گاهي به ظاهر است گاهي به باطن است گاهي به حد است گاهي به مطلع است آنچه كه در رديف مفاهيم و معاني است تفسير است حالا يا تفسير به ظاهر يا تفسير به باطن آنچه به عين خارج برميگردد كه عاقبت اين معاني است آن را ميگويند تأويل پس تأويل در مقابل تفسير است نه در مقابل تفسير ظاهر تفسير چه ظاهر باشد چه باطن چه به ظاهر باشد چه به باطن در مقابل تأويل است تأويل از سنخ لفظ نيست از سنخ معنا نيست از سنخ صورت ذهني نيست از سنخ علوم نيست تأويل يعني عاقبت آن عين خارجي است اين يك مطلب عين خارجي را كسي ميداند اين علم به تأويل دارد اين دو مطلب پس علم به تأويل داشتن معنايش اين نيست كه تأويل از سنخ علم است مثل اينكه انسان عالم به عاقبت امور باشد به علم الهي علم به عاقبت معنايش اين نيست كه عاقبت از سنخ مفاهيم است مثل اينكه انسان علم دارد به شجر خب شجر يك وجود خارجي است علم به شجر يك وجود ذهني است يك صورت ذهني است پس تأويل از سنخ تفسير نيست تأويل عين خارجي است به معناي عاقبت است و تفسير از سنخ مفهوم و علم است حالا گاهي به ظاهر است گاهي به باطن اين مطلب اول مطلب دوم اينكه حالا كه تأويل به معناي عاقبت شد چه اينكه قرطبي و امثال او هم مفتطن شدند و تأويل را به معناي عاقبت معنا كردند و سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) اصرارش بر اين است كه تأويل همان عين خارجي است اين گاهي در دنياست گاهي در آخرت است تأويل يك مطلب گاهي در دنيا ظهور ميكند گاهي در آخرت عاقبت يك امر گاهي در دنيا ظهور ميكند گاهي در آخرت گرچه آن عاقبت نهايي در آخرت ظهور ميكند ولي عاقبت نسبي و پايان نسبي در دنيا هم ظهور ميكند يعني اگر كسي دست به تباهي زد عاقبت امر او بيماري است ميگويند تأويل اين حادثه بيماري اوست يعني اُول و رجوع و پايان اين كار بيماري است عاقبت را هم كه عاقبت گفتند براي اينكه در عقب اين حادثه است عقوبت را هم كه عقوبت گفتند عقاب را هم كه عقاب گفتند از همين سنخ است چيزي كه به دنبال يك مطلب ميآيد عقب يك مطلب ميآيد عاقبت اين كار است و چون عقوبت و عقاب به دنبال تبهكاري است از اين جهت او را عقوبت ناميدهاند پس تأويل كه به معناي عاقبت است گاهي در دنيا ظهور ميكند گاهي در آخرت و تأويل نهايي و عاقبت جامع و كل در قيامت ظهور ميكند كه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[1]
مطلب سوم آن است كه تأويل كه به معناي عاقبت است گاهي تلخ است گاهي شيرين عاقبت حسنات وجود خارجي آن حلاوت است عاقبت سيئات وجود تلخ آن سيئات است پس عاقبت اختصاصي به تلخ يا شيرين ندارد هم درباره حسنات هست هم درباره سيئات پس تأويل به معناي عاقبت است اولاً عاقبت گاهي در دنيا ظهور ميكند گاهي در آخرت ثانياً گاهي زشت است گاهي زيبا گاهي تلخ است گاهي شيرين ثالثاً.
مطلب چهارم آن است كه اين تأويل كه به معناي عاقبت است و وجود عيني است نه وجود علمي گاهي تحت علم قرار ميگيرد كه انسان عالم به تأويل هست علم گاهي به مفاهيم تعلق ميگيرد گاهي به اعيان خارجي گاهي انسان معناي چيزي را ميفهمد گاهي علم به وجود خارجي چيزي پيدا ميكند بنابراين اگر تأويل متعلق علم شد معنايش اين نيست كه تأويل يك امر ذهني است تفسير يك امر ذهني است اما تأويل يك امر عيني است و هر دو متعلق علم قرار ميگيرد چه اينكه هر دو متعلق انبا و گزارش قرار ميگيرند پس اگر يك جايي علم به تأويل اسناد داده شد معنايش اين نيست كه تأويل از سنخ مفهوم است بلكه تأويل كه به معناي عاقبت است و از سنخ عين است و وجود خارجي است اين تحت علم قرار ميگيرد حالا ذات اقدس الهي هم عالم به تأويل است بالذات راسخان در علم به تعليم الهي عالمان بالعرضاند.
مطلب بعدي آن است كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مطرح است يعني آيهٴ هفت اين نيست كه كساني كه در قلبشان انحراف است ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾ اينها متشابهات را به ميل خود معنا ميكنند بلكه منظور آن است كه اينها اصلاً متشابهگرايند در مقام عمل خارجي رفتارشان اين است كه به دنبال متشابهات ميروند كه ميخواهند متشابه را پياده كنند كه ميخواهند تأويل كنند يعني عاقبت اين الفاظ را در خارج پياده كنند ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ ميخواهند اين آيه را آنگونه پياده كنند البته هر پيادهكردني هر كار اجرايي مسبوق به كار علمي است خب كسي ميتواند درست پياده كند كه درست بفهمد و تأويل او را جز خدا و راسخان در علم كسي نميداند پس خداست كه ميتواند تأويل او را پياده كند راسخان در علماند كه به اذن خدا پياده ميكنند بنابراين تأويل از سنخ عين خارجي است نه از سنخ مفهوم حالا شواهدي كه براي اين امور چهارگانه ميتوان از قرآن كريم استفاده كرد يكي پس از ديگري بخوانيم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 59 كه قبلاً گذشت به اين صورت است فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾ در بحث آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «نساء» آنجا مبسوطاً گذشت كه اين آيه از تثليث شروع ميشود اولاً به تثنيه ختم ميشود ثانياً و به توحيد منتهي ميشود ثالثاً فرمود مؤمنين شما مطيع خدا و پيامبر و اوليالامر باشيد اين صدر آيه است كه تثليث است بعد در وسط آيه سخن از تثنيه است سخن از تثليث نيست فرمود: ﴿فإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ اصلاً سخن از اوليالامر نيست فرمود مرجع حل نزاع شما خدا و پيامبر است براي اينكه ممكن است در كار اوليالامر شما اختلاف كنيد كه چه كسي ولي امر است براي اينكه يك مرجعي باشد كه اختلاف شما را درباره اولياي امور مشخص كند مرجع حل تنازع در اوليالامر كه خود اوليالامر نيست لابد به رسول بايد برگردد لذا در وسط آيه سخن از اوليالامر نيست ﴿فإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ در ذيل آيه سخن از رسول هم نيست براي اينكه رسول مطاع است به اذن الله است اين به توحيد ناب برميگردد ﴿إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ ديگر سخن از رسول نيست زيرا اگر انسان تابع رسول است چون خدا فرمود پس متاع بالذات خداست آنگاه ذات اقدس الهي فرمود از رسول اطاعت كنيد فرمود از اوليالامر اطاعت كنيد و مانند آن به هر تقدير اين آيه سه بخش دارد كه اول تثليث بعد تثنيه بعد توحيد كه بالعرض بايد به بالذات برگردد آنگاه فرمود: ﴿ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾[2] يعني اين گونه از تفكرهاي الهي عاقبتش خوب است احسن است تاويلاً يعني اولاً يعني مئالاً يعني عاقبتاً پس اين تأويل يك عين خارجي نيست از سنخ لفظ يا مفهوم نيست محل بحث ما هم همين است يعني آيهٴ 53 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است اين است كه خداوند تهديد ميكند تبهكارها را فرمود شما منتظر تأويل قرآنيد تأويل نه يعني تفسير به باطن چون هم تفسير به ظاهر را پيامبر فرمود هم تفسير به باطن را پيامبر فرمود اهلبيت فرمودند اينها منتظر چيزي نيستند همه حرفها گفته شد آنچه كه مربوط به ظاهر است فرمودند آنچه كه مربوط به باطن است فرمودند تطبيق را فرمودند تفسير را فرمودند اينها منتظر تأويل به معناي بيانشدن يك معناي ذهني نيستند همه اينها بيان شد اينها منتظر عاقبت كارند ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ﴾ يعني تأويلالكتاب چون قبلش اين است كه ﴿وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَي عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾[3] اينها منتظرند كه عاقبت قرآن چيست يعني چطور پياده ميشود بعد فرمود: ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ قيامت تأويلالقرآن ميآيد خب تأويل القرآن هم مربوط به دوزخيان است هر مربوط به بهشتيان است هم مربوط به اعرافيان است و مانند آن همه معارفي كه خدا در قرآن كريم ذكر كرد در قيامت ممثل ميشود ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾ خب براي اثبات اينكه تأويل وجود خارجي است از سنخ علم نيست از سنخ صورت ذهني نيست منتها علم به تأويل تعلق ميگيرد نه خود تأويل از سنخ علم باشد آيات سورهٴ مباركهٴ «يونس» و «يوسف» هم شاهد خوبي است در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 39 به اين صورت آمده است فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾ اينها كه آيات الهي را تكذيب كردند براي اينكه هيچ كدام از اين دو امر را كه انسان را آگاه ميكند ندارند نه وجود علمي قرآن را دارند نه وجود عيني قرآن را عالم نيستند به معارف الهي لذا تكذيب ميكنند وجود عيني قرآن هم كه در قيامت پياده ميشود نه در دنيا اينها كه الآن قيامت را درك نميكنند ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾[4] اين يك، ﴿و َلَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾[5] اين دو، نه عين را بلدند نه علم را بالأخره انسان يا بايد از معاني با خبر باشد يا وجود خارجي را ببيند اين نه البته براي يك عده مانعة الخلو است كه جمع را شايد آنكه ميگويد: «لو كشف الغطاء مازددت يقينا» او هم تأويل را عالم است هم تفسير را و اما اين گروه نه عالم تفسيرند نه از شاهد تأويل ﴿بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ يوسف آيهٴ شش به اين صورت است بعد از اينكه روياي خود را وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) براي پدر بزرگوارش يعقوب(سلام الله عليه) ذكر فرمود آنگاه يعقوب به يوسف(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُءْياكَ عَليٰ إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوُّ مُبينٌ﴾[6] بعد فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ﴾[7] تأويل احاديث غير از تعبير خواب است احاديث اين احدوثه اين حادثه اين رخداد كه در خارج واقع شد يك سيري دارد يك پاياني دارد پايان اين حادثه عاقبت اين حادثه را ميگويند تأويل اين احدوثه اگر كسي در متن آن حادثه باشد كه تأويل را ميبيند اگر به علم الهي عالم غيب باشد تأويل احاديث را بلد است يعني اين احدوثه عاقبتش چيست اين حادثه به كجا ختم ميشود پس تأويل الاحاديث سنخ عين است نه سنخ علم علم به تأويل الاحاديث از سنخ علم است مثل اينكه الآن اين اتومبيلي كه حركت كرده است از ساعت هشت از قم به طرف تهران بعد از يك ساعت كجا ميرود اين؟ تأويل اين اتوبوس است عاقبت اين كار است اگر كسي همانجا باشد كه عاقبتش را ميبيند اگر علم غيب داشته باشد كه عاقبتش را ميبيند كه اين به سلامت به مقصد ميرسد يا خداي ناكرده تصادف ميكند ولي اول و رجوع اين حادثه به يك امر عيني را كه تأويل الاحاديث مينامند از سنخ مفهوم نيست اين وجود خارجي است منتها اين وجود خارجي را كسي ميتواند از راه علم غيب آگاه بشود وجود مبارك يعقوب به يوسف(عليهما السلام) فرمود خدا به تو تأويل رخدادها را ميدهد اين حادثه به كجا ختم ميشود را بلدي تأويل رويا او از سنخ ديگر است يك معبّر كسي است كه هم روانشناس خود باشد هم روانشناس اين شخصي كه در رويا چيزي را ديده است بداند هم فضاي فكري او را بررسي كند يكي از پيچيدهترين علم همين تأويل روياست خيلي از ماها آن قدرت را نداريم كه خواب خودمان را تعبير كنيم مگر تعبير رويا يك كار آساني است؟ نظير كتابهاي عادي است كه انسان مطالعه بكند بفهمد كسي كه مشكل خودش را نتوانست حل كند اين چگونه به خودش اجازه ميدهد خواب ديگران را تعبير كند اينقدر اين حوادث نفس پيچيده است خاطرات نفساني پيچيده است خاطرات شيطاني پيچيده است خاطرات رحماني پيچيده است فوق اينها خاطرات الهي پيچيده است يكي از مشكلترين كارها همين تعبير روياست و اين هم با درس خواندنها حل نميشود يك طهارت روح ميطلبند گفتند وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در اثر آن نزاهت كه برهان رب را ديده است يك چنين بركتي خدا به او داد ابن سيرين هم گفتند از همين سنخ بود كسي بتواند بر خويشتن خويش مسلط بشود عند الاشتها يك چنين نورانيتي به او داده ميشود خب پس اينكه مثل غالب ماها مشكل خودمان را نميتوانيم حل بكنيم خيلي از ماها خيلي از شبها خيلي از خوابها را ميبينيم و واقع عاجزيم از تعبيرش كه اين چه هست اينها. تعبير رويا اين است كه آن معبّر بعد از اينكه همه مسيرها را شناسايي كرد عبور بكند و عبور بدهد اين خاطره را كه مثلاً اين شخص يادش هست و بيدار شد و يك چنين رخداد و حادثهاي را براي معبّر نقل ميكند اگر خيلي آشفته باشد اين را ميگويند اضغاث احلام اضغاث اضغاث، اضغاث مثل اين است كه شما ميرويد يك دسته سبزي ميگيريد اين ضغث است يك چهار پنج تا برگ خوراكي در آن هست بقيه علف هرز اينها را ميگويند دستهاي اضغاث ضغث جدا كردن اين سه چهارتا برگ خوراكي از بين اين همه علف هرز سخت است ديگر يا همهاش هرز است اين را ميگويند اضغاث احلام اگر رابطه منظوم باشد منظم باشد حساب شده باشد به يك واسطه يا دو واسطه نه ده بيست واسطه به يكي دو واسطه باشد اين معبّر ميتواند از اين واسطه اول عبور بكند به واسطه دوم از واسطه دوم عبور بكند به واسطه سوم بعد آن واسطه سوم آن حق است يعني آنكه اول اين شخص در عالم روياي صادق ديد آن حق است منتها اگر خود ذهن شفاف باشد در روز پراكنده حرف نزند پراكنده فكر نكند همان را كه در عالم رويا به او دادند همان در ذهنش ميماند و همان واقع ميشود نه زحمت خود را زياد ميكند نه زحمت معبّر را اما اگر روز پراكندهگوي بود پراكندهخوي بود هرچه دستش آمد خورد و گفت و نوشت چنين آدمي به تعبير مرحوم بوعلي اصلاً خواب صادق نميبيند حالا بر فرض يك آدم معتدلي بود خواب صادقي ديد آنچه را كه اول به او نشان دادند حق است همان را اگر بتواند بدون لايهها و كم و زياد حفظ بكند كه ديگر نياز به تعبير ندارد عين جريان واقع ميشود نظير آنچه كه وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليه) گفتند ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾[8] آن نفس و ذبح را ديده است غير از اين نديد اگر يك مقدار فاصله باشد ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[9] اين بالأخره آن يازده ستاره را در كنار نيرين ديده است فاصله كم بود اين قابل تعبير هست كه شخص عبور بكند از آنچه را كه ديد آنچه را كه در يادش هست و آنچه را كه اول ديد اين معبّر ميتواند عبور بكند آنچه را كه اين شخص يادش مانده به آنچه را كه در عالم خواب به او دادند آنچه را كه يادش مانده خودش ساخت آن را به او ندادند اين دست ساز نفس اوست آنچه را كه به او دادند او حق است به او عبور بكند و به او ميرسد اين از سنخ مفاهيم است اين را ميگويند تعبير رويا اما تعيبر احاديث كه اين حادثه عاقبتش چيست اين موجود خارجي اين بعد چه ميشود؟ اين وضعي كه الآن هست كجا ميرود؟ اين را مي گويند تأويل الاحاديث آن را ميگويند تعبير المنايا او از سنخ مفهوم و صور ذهني و امثال ذلك است تأويل الاحاديث از سنخ وجودات خارجي است وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) گذشته از تعبير رويا تأويل الاحاديث هم بلد بود در آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «يوسف» يعقوب(سلام الله عليه) به يوسف(عليه السلام) ميفرمايد خداوند به تو تاويلالاحاديث را ياد ميدهد يعني اين حادثهاي كه اتفاق افتاد ميفهمي كه پايانش چيست اين جنگ پايانش چيست اين صلح پايانش چيست؟ اين حادثهاي كه الآن هست عاقبتش چيست اين را ميگويند تأويل الاحاديث اين از سنخ لفط نيست از سنخ مفهوم نيست خب فرمود تأويل الاحاديث را خدا به شما ياد ميدهد اين در آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «يوسف» در آيهٴ 21 همان سورهٴ «يوسف» به اين صورت آمده است ﴿وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسي أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا﴾ آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي اْلأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ﴾ ما تأويل احدوثهها و رخدادها را به او ياد داديم يعني يك حادثهاي كه اتفاق افتاد او ميفهمد كه عاقبتش چيست اين را يادش ميدهيم در همان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 36 و 37 سخن از تأويل و انباي تأويل است ﴿وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنّي أَراني أَعْصِرُ خَمْرًا وَ قالَ اْلآخَرُ إِنّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ﴾[10] اينجا منظور تعبير نيست يعني اين دوتا حادثه عاقبتش چيست؟ چطور پياده ميشود؟ خود تأويل يعني وجود خارجي وجود خارجي قابل تعليم هست قابل انبا هست قابل تنبئه هست و مانند آن اول اين دوتا حادثه چيست؟ به كجا ميرسد؟ آنگاه وجود مبارك يوسف فرمود: ﴿لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَني رَبّي إِنّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ﴾[11] كه اين را به بركت توحيد ميداند من از مليت شركآلود قومم گذشتم موحّد شدم ذات اقدس الهي اين نعمت را به من داد كه من عاقبت حوادث را ميدانم عاقبت كار شما اين است برايشان شرح داد در آيهٴ 45 همان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» بعد از اينكه سلطان مصر آن رويا را ديد و اينها گفتند: ﴿أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ اْلأَحْلامِ بِعالِمينَ﴾ آنگاه ﴿وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ﴾ يعني عاقبت اين كار چه هست من شما را با خبر ميكنم براي اينكه من خودم در زندان بودم و يك رويايي ديدم و تأويل آن را از صاحب آن زندان شنيدم كه جريان وجود مبارك يوسف را بازگو ميكند در آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است كه ﴿وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ﴾ يعني بعد از اينكه آن يازده نفر در پيشگاه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) خضوع كردند يوسف به پدرش چنين مطلب را اعلام داشت كه چون من در طليعه امرم ديدم كه يازده ستاره و شمس و قمر براي من سجده كردند الآن شما سيزده نفر در برابر من خضوع كرديد اين تأويل روياست تأويل يعني وجود خارجي نه تعبير ﴿هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ﴾ يعني آن يازده ستاره با شمس و قمر كه سجود كردند عاقبت آن مطلب همين سجود خارجي شما سيزده نفر است ﴿وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ﴾ اين وجود خارجي پس از سنخ تعبير نيست بعد هم در آيهٴ 101 به خدا عرض ميكند ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ﴾ كه حالا برخيها بر ايناند كه وجود مبارك يوسف؟ تقاضاي مرگ بكند در حال خطر و سختي كه انسان پخته ميشود تمني مرگ كار آساني است احيانا بعضيها هم انتحار ميكنند آن كار كار بسيار بدي است در حال سراء و رفاه انسان تمني مرگ بكند هنر است وگرنه در چاه افتاده اگر تقاضاي مرگ بكند كه هنر نيست حالا كه روي تخت عزّت آمده است تمني مرگ بكن هنر است اين را مثل قشيري و امثال قشيري دارند كه وجود مبارك يوسف آن وقتي كه او را به بردگي فروختند ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾[12] آنگاهي كه ﴿أَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبّ﴾[13] آن گاهي كه گفتند: ﴿اقْتُلُوا يُوسُف ... يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ﴾[14] آن مشكلات و نوكري و چاه افتادن و آنها را كه تحمل ميكرد تقاضاي مرگ نميكرد حالا كه مقتدر علي الاطلاق مصر شد تمني مرگ بكند اما بياني كه مرحوم سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي دارند اين است كه اين تمني يوسف در حقيقت عمل به وصيت يعقوب است و همچينن عمل به وصيت ابراهيم(سلام الله عليهم اجمعين) كه آنها گفتند سعي كنيد مسلمان بميريد ﴿لاَ تَمُوتُنَّ إلاّ وَأَنْتُم مُسْلِمُون﴾[15] اين هم عرض ميكند: ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾[16] يعني خدايا توفيق بده كه من مسلمان بميرم اين بيان سيدنا الاستاد تام است شواهد تفسيري هم او را تأييد ميكند اما خب حالا چرا اين دعا را در چاه نگفت؟ اين چرا دعا را وقتي ﴿شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَة﴾[17] نگفت دعا هميشه خوب است با اسلام مردن هميشه خوب است اما آن تعبير لطيف قشيري همچنان به لطافت خود باقي است بالأخره اينها تمنيشان اين است كه مسلان بميرند خب عمل به وصيت يعقوب هم اين است ﴿إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيه ... وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾[18] خب نميشود گفت: ﴿لاَ تَمُوتُنّ﴾ چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[19] اينكه قابل نهي نيست آنكه قابل نهي است قيد اختياري است كه همراه مرگ است نميشود گفت نمير ميشود گفت كافر نمير مسلمان بمير ﴿لاَ تَمُوتُنّ﴾ كه قابل نهي نيست چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اما آن قيد اختيارياش قابل نهي است ميشود گفت كافراً نمير مسلماً بمير ﴿لاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُون﴾ اين بيان سيدنا الاستاد لطيف هست كه وجود مبارك يوسف دارد به وصيت يعقوب و ابراهيم(سلام الله عليهم اجميعين) عمل ميكند اما حالا اين دعا را الآن كرده؟ آن وقتي كه ﴿شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْس﴾ نكرده آن وقتي كه ﴿أَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبّ﴾[20] نكرده آنگاه كه ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأيٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾[21] نكرده اين لطيفهاي كه در گفتار جناب قشيري هست همچنان محفوظ خواهد بود به هر تقدير تأويل از سنخ وجود خارجي است منتها قابل تعلق علم است چه اينكه در جريان موسي و خضر(سلام الله عليهما) هم آن وجود خارجي را دارد عالم ميكند در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ 78 اينچنين است كه وجود مبارك خضر به موسي(عليهما السلام) فرمود: ﴿قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا﴾ عاقبت اين كار چيست؟ من براي شما گزارش ميكنم اين از سنخ لفظ نيست مفهوم نيست ببينيد يك گروهي كشتي كرايهاي داشتند و وسيله ارتزاقشان هم همين كشتي كرايهاي بود در اثر جنگ يا غير جنگ آن سلطان ساحل دريا كشتيهاي سالم را غصب ميكرد وجود مبارك موسي ديد خضر(سلام الله عليهما) اين كشتي را سوراخ كرده يك پارچهاي هم گذاشته و ديگر آب حق نفوذ نداشت نفوذ هم نكرد گفت چرا اين كار را كردي؟ فرمود تأويلش اين است اين از سنخ لفظ نيست از سنخ مفهوم نيست فرمود: ﴿أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْبًا﴾[22] ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا﴾ من خواستم براي اينكه وسيله ارتزاق اين كارگرها محفوظ بماند اينها يك كشتي باري داشتند از آن ارتزاق ميكردند وسيله نانشان همين بود خب اين از سنخ لفظ نيست از سنخ مفهوم نيست ميشود گفت اين لفظ تأويلش آن است باطنش آن است باطنش آن است اما نميشود گفت كه رازش اين است راز و رمزش اين است راز و رمز قضيه كه جزء سنخ از سنخ لفظ نيست از سنخ مفهوم نيست فرمود تأويلش اين است تاويل آن ديوار هم اين است كه ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحًا﴾[23] چون پدر اينها يك آدم خوبي بود خدا من را فرستاده كه اين بچهها در اثر خوبي پدر به يك جايي برسند يعني در اين نظام هرگز خوبي فراموش نميشود هميشه خضر سر راه هست اينچنين نيست كه حالا يك قضية في واقعه باشد كه سنت الهي اين است نه خضر از بين رفته است نه امام معصوم از بين ميرود هميشه اينها سر راهاند حالا تا چه كسي صالح باشد و تا چه كسي فرزند صالح باشد هيچ ممكن نيست صلاح در عالم گم بشود حالا گفتند جد هفتادم بود يا هفتم بود اينها هم بالأخره در تفسير آمده اين خضر هم هميشه هست بالاتر از خضر هم هميشه هست فرمود: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا﴾[24] اين هم تأويل اينكه من چرا ديوارها را چيدم خب اين سنخ لفظ نيست سنخ مفهوم نيست ميشود گفت كه اين معناي لفظ آن است كه باطنش آن است بالأخره باطن با ظاهر بايد از سنخ لفظ و مفهوم يك تناسبي داشته باشد ديگر جبت و طاغوت را ميشود تطبيق كرد بر اولي و دومي درست است اينها قابل تطبيق هست اما اين را نميگويند تأويل كه ولي را ميشود تطيبق كرد بر حضرت امير اين ميشود تطبيق اينكه تأويل نيست كه اما حالا يك قضيهاي راز و رمزش را خضر براي موسي(سلام الله عليهما) دارد شرح ميدهد ميگويد اين تأويل آن كار ماست پس معلوم ميشود سنخ تأويل در مقابل تفسير است و آن وقت تفسير يا به ظاهر است يا به باطن تأويل اصولاً از سنخ عين خارجي است آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده اين است در پايان اين آيه كه ﴿قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ اينها خداوند فرمود: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾[25] مشابه اين همان است كه در آيهٴ صد به بعد سورهٴ مباركهٴ «شعراء» است كه ميگويند: ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِين ٭ وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيم ٭ فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ ببينيد اينها بيچارهها اول به دنبال شفيعاند هميشه اين شفاعتطلبي كاذب را اين مشركين مقدم ميآورند كه گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلى اللَّهِ زُلْفَي﴾[26] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[27] هميشه ميگويند اينها مشكل ما را حل كنند وقتي ديدند شفيعي در كار نيست براي اينكه صديق حميمي هم ندارند ميگويند اي كاش پس ما برگرديم سر جاي خودمان در سورهٴ «شعراء» هم آيهٴ 99 به بعد اول تقديم شفاعت است بعد ميگويند: ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[28] مطلب نهايي اين است كه خدا ميفرمايد اينها سرمايه را باختند در دنيا سه حال هست يا انسان سود ميبرد يا ضرر ميكند يا نه سود و نه ضرر اصل سرمايه محفوظ است ولي در جريان آخرت اين طور نيست اين يا سود است يا ضرر اگر چيزي انسان گيرش آمد كه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[29] اگر گيرش نيامد يقيناً ضرر كرده است چون سرمايه را از دست داد در آخرت هيچ ممكن نيست كسي بتواند كار بكند يعني بين انسان و بين عمل صالح اراده قدرت كار فاصله است اين از آدم گرفته شده لذا انسان اگر سود نبرد يقينا ضرر كرد حالت ثالثي نيست چون همه حقايق آنجا ظهور ميكند يك، انسان هيچ كاري نميتواند بكند دو، مگر ميتواند ايمان بياورد ظرف ايمان ظرف تكليف است و آن دنياست انسان حق را ميبيند ولي نميتواند ايمان بياورد نميتواند زباني بگويد حق با شماست اقرار بكند حق با شماست كار اختياري بكند كه ثواب ببرد اين در قيامت محال است وگرنه اگر آنجا هم دار تحصيل عمل صالح بود تازه ميشد دنيا آنجا هم يك رسالتي ميطلبيد و يك شريعتي.
«و الحمد لله رب العالمين»