77/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 42 تا 44
﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إلاَّ وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَنَادَيٰ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾
ظاهر كريمهٴ ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اين بود كه شرط ورود در بهشت ايمان و انجام همه اعمال صالح است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ چون چنين كاري دشوار هست فرمود: ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إلاَّ وُسْعَهَا﴾ يعني هر كسي برابر تكليف و وسعي كه دارد بايد عمل صالح انجام بدهد اينها اولاً و بالاصالة اصحاب الجنةاند و مخلدند و چنين گروهي منزه از غلند براي اينكه بهشت عالمي است كه ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً﴾[1] اينكه فرمود: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ اعم از دفع و رفع است آن مومنين مطهري كه منزه از غل بودند نسبت به اينها دفع است آنهايي كه احياناً آلودگي داشتند كينه و عداوتي داشتند بعد اصلاح شده است و تطهير شدند نسبت به آنها رفع است پس هر دو را شامل ميشود نميشود گفت مؤمنين واقعي كه منزه از غلاند نزع معنا ندارد نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آية الكرسي گذشت كه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[2] اين اخراج از ظلمات به نور نسبت به مومنين واقعي دفع است و نسبت به اوساط از اهل ايمان رفع است آنها كه مطهر و مومن واقعي بودند اصلاً ظلمتي نداشتند تا آنها را خدا از ظلمات به نور خارج كند معناي اخراج ﴿مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[3] يعني اينها را اجازه نميدهند كه وارد ظلمت بشوند و غل هم منظور خصوص كينه و عداوت و امثال ذلك است نه هر وصف دروني اعم از حزن و اندوه كه آن با ايمان هم سازگار است ولي در بهشت البته چنين وصفي هم نيست يعني حزن نيست چون بهشتيها ميگويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾[4] و حزن اصولا در بهشت راه ندارد قبل از بهشت ممكن است يك عده محزون باشند اينها كسانياند كه ﴿يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً﴾[5] حزن دارند خوف دارند ولي خدا به كساني كه اهل خوف و حزناند و بين خوف و حزن به سر ميبرند ﴿وَيَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[6] به چنين گروهي وعده داده است كه در قيامت مبراي از خوف خواهند بود پس بنابراين هم معناي غل مشخص شد هم اهميت از دفع و رفع اما درباره اينكه كافر نسبت به بهشت چه حسابي دارد كافر البته بايد معذب بشود اگر عنود بود كه مخلد در نار است كه فرمود آنها ﴿اصْحَابُ النَّارِ﴾ هستند ﴿هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ و اگر معاند نبود به مقداري كه كفر داشت سوخت و سوز ميشود عذاب ميشود وقتي اين عذاب او را تطهير كرد به همان مايههاي اوليه فطرت رسيدند آنگاه ميتوانند وارد بهشت بشوند كه «اولئك عتقاء الله من النار»[7] البته برخيها وارد بهشت نخواهند شد شايد در اعراف بمانند عدهاي هم كه وارد بهشت ميشوند كسانياند كه به همان فطرت اصليشان باقي ماندند يعني به آن فطرت اصليشان رسيدند اين كفر براي آنها وصف عارضي بود و به عناد و لجاج و امثال ذلك نرسيد و عارضي هم با شستشو و تطهير و تعذيب برطرف ميشود و آن فطرت اصلي ميماند اين براي فطرت است ديگر اگر كافري بر اساس آن فطرتش ديگر حالا فطرتش را كه حفظ كرده بود فطرت توحيدي است محفوظ بماند آن كفر عارضياش با عذاب در برزخ و قيامت و در جهنم برطرف ميشود اگر كفر براي او مقوم نشد ووصف عارضي بود در دنيا هم اگر رهبران الهي فيضشان بيشتر به اينها ميرسيد اينها دسترسي به رهبران الهي داشتند و يك سلسله مواهب الهي معجزات الهي را بيشتر ميديدند شايد دست از كفر برميداشتند ولي بالاخره حجت خدا بر اينها تمام شد لكن عنادي نداشتند ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[8] كه در قيامت هم عدهاي ميگويند ﴿رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ چنين گروهي به مقدار معصيتشان كه كفر است ميسوزند وقتي سوختند تطهير ميشوند وقتي تطهير شدند آن فطرت اصليشان باقي ميماند برابر او وارد بهشت ميشوند البته برخي ممكن است در غير بهشت بمانند يك گروه دوم كه وارد بهشت ميشوند بهشت هم درجاتي دارد اينچنين نيست كه درجات اينها با درجات ساير بهشتيها يكسان بشود اينها در درجهٴ نازله بهشت به سر ميبرند
مطلب ديگر آن است كه آيا ورود كافر به بهشت با حصرهايي كه در قرآن كريم آمده است مخالف است يا نه؟ بالأخره يا اينها تخصصاً خارجاند يا تخصيصاً زيرا در آن حصرها آمده است كسي كه موحد است بر اساس فطرت حركت ميكند چنين كسي بهشتي است اين گونه از كافران كه كفر براي آنها در گوهر ذات آنها راه پيدا نكرد است اينها لدود و لجوج و عنود نشدهاند كفر بر آنها وصف عارضي است به مقدار اين كفر هم ميسوزند وقتي سوختند اين وصف هم برطرف ميشود چون عارضي است به منزله فصل مقوّم و اينها نيست قهراً موحد خواهند بود و آن نصوص حاصره هم ميگويد موحدان و مومنان وارد بهشت ميشوند اينها هم برابر توحيد و ايمان فطريشان وارد بهشت خواهند شد پس ديگر مزاحم با آن حصر نيست
مطلب ديگر آن است كه اگر نه واقعاً آن حصر ناظر به كسي باشد كه گذشته از آن ايمان فطري عمل صالح هم داشته باشد و بدون عمل صالح اصلاً وارد بهشت نخواهد شد قهراً اين ادله ميشود حاكم بر آن حصر آن حصر ميشود حصر اضافي نه حصر ذاتي براي اينكه نصوص شفاعت و مانند آنكه ميگويد كساني كه كفرشان در حد لجاج و عناد نيست عذاب آنها منقطعالآخر هست چون چنين است عذاب آنها منقطعالاخر است پس اين ادله يا حاكم يا مخصص يا وارد بر آن ادلهاي است كه به حسب ظاهر ميگويد بهشت مخصوص كساني است كه داراي ايمان و عمل صالح باشند
مطلب بعدي آن است كه آيا ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا﴾ اگر انبيا نبودند سالبه به انتفاع موضوع بود يا نه؟ اين پاسخش همان است كه اگر انبيا نبودند بهشت و جهنمي هم نبود انساني هم نبود براي اينكه انسان يك موجود تشريعي است و متكامل است انسان باشد و وحي و شريعت نباشد معنايش اين است كه خداوند يك موجود مستعدي را بيافريند و زمينه تكامل او و مستعدله را فراهم نكند اينكه با حكمت سازگار نيست اگر انسان هست يقيناً بهشت و جهنم هست چون انسان يك موجود ابدي است بعد از مرگ زنده است قهراً عقايد و اخلاق و اعمالي كه دارد بازدهش بعدالموت است بعدالموت هم ميشود بهشت و جهنم پس اگر انبياء نبودند در حقيقت معنايش اين است كه شريعت و دين نبود و معنايش اين است كه انسان ديگر انسان نبود فقط حيوانات و گياهان و اينها خلق ميشد حالا كه انسان هست تكامل انسان هم به دين است و دين هم به آورنده دين كه وحي و نبوت و نبي است احتياج دارد و محصول دين هم در قيامت ظهور ميكند پس همه اينها ميشود حق آن گاه بهشتيها ميگويند ما الان به واقعيت رسيديم دوزخيها ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[9] ميگويند ما فهميديم چه چيزي حق است ولي نميتوانيم ايمان بياوريم ما را برگردان دنيا كه ايمان بياوريم چون قيامت ظرف ظهور حقايق است نه جا براي ايمان «اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل»[10] قيامت جا براي ايمان نيست مشكل دوزخيان اين است كه واقعيتها را مشاهده ميكنند به عيناليقين ولي نميتوانند ايمان بياورند قبول بكنند ميفهمند چه هست اما نميتوانند قبول بكنند ايمان فعل اختياري است و تحت تكليف است و بين نفس و ايمان اراده فاصله است همه اينها به محدوده تكليف برميگردد اما علم فعل اختياري نيست اگر كسي يك مطلب روشني را گفت ما چه بخواهيم چه نخواهيم فهميديم همين كه در را باز كردند نور تابيد ما چه بخواهيم چه نخواهيم فهميديم كه الان روز است آفتاب طالع است و مانند آن اينچنين نيست كه بين نفس و بين علم اراده فاصله باشد كه كسي بگويد من ميخواهم بفهمم و ميخواهم نفهمم ميتواند بگويد من ميخواهم مطالعه كنم نخواستم نه ميخواهم گوش بدهم نخواستم نه مطالعه كردن گوش دادن اينها فعل اختياري است ولي وقتي مقدمات تهيه شد انسان مضطر به فهم است نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم و اما ايمان اينچنين نيست ايمان فعلي است از افعال نفس كاملاً در مقابل علم بين نفس و ايمان اراده فاصله است ممكن است انسان مطلبي را بداند ولي گردن ننهد باور نكند نپذيرد در برابر او خاضع نشود پس ايمان يك فعل اختياري است فعل اختياري تلكيف ميطلبد تكليف نشئه شريعت و رسالت و نبوت و وحي است و اين در دنياست مشكل دوزخيان اين است اينها كه در دنيا ميگفتند ﴿وَقَالُوا مَا هِيَ إلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[11] اين حرفها را در آيات گوناگون خدا از اينها نقل ميكند ميزدند مشكل اينها اين است كه بعدالموت ميبينند حق چيست ميفهمند حق چيست ولي نميتوانند ايمان بياورند ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[12] كه اين ﴿نَعْمَلُ﴾ اعم از عمل قلبي و قالبي است مثل انساني كه تشنه است به او گفتهاند آن سمتي كه تو ميروي راه نيست اين حرف راه بلدها را گوش نداد تا آنجا كه توان داشت به سرعت به سمت سراب رفت وقتي به سمت سراب رفت تمام توان و قوه خودش را ازدست داد دست و پاي او ديگر از كار افتاد عطش هست اولاً بعد معلوم شد آنچه را كه ميدويد به دنبال سراب است ثانياً و راه آب را آنجا ميفهمد كجاست ثالثاً توان رفتن ندارد رابعاً عذابش از همان جا شروع ميشود خامساً اينچنين نيست كه اگر كسي به دنبال سراب رفت بعد وقتي فهميد آب جاي ديگر است اين سراب بود بگويد خب حالا برميگرديم حالا برميگرديم و توبه ميكنيم براي دنياست جا براي رجوع است اما در آخرت جا براي رجوع نيست مثل كسي كه اين راههاي صعبالعبور را رفته سرش شكسته، دستش شكسته، پايش شكسته هيچ قدرتي براي رفتن ندارد آنگاه فهميد دنبال سراب ميآمد اينجا جاي آب نبود آب جاي ديگر است حالا آب را ميبيند آبشار را ميبيند ولي نميتواند برود ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[13] خب اگر آنجا جاي ايمان باشد ميگويند ربنا آمنا آنجا جاي ايمان نيست مشكل كافر از همان لحظه به بعد شروع ميشود خب
پرسش ...
پاسخ: بله آن مقدماتش در برزخ است كمالش در قيامت است چون در برزخ هم دوزخ برزخي هست «القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران»[14]
پرسش ...
پاسخ: بله اينها تمني باطل دارند لذا وقتي جهنم رفتند ميگويند ما را برگردان و وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) به همان آيه استشهاد ميكند كه اينها خدا علم محال هم دارد و اين است كه ميفرمايد ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[15] اين محال است براي اينكه اصلاً دنيايي نيست تا اينها بدنيا برگردند مگر اينكه خدا دنياي مستانفي را بيافريند غرض آن است كه اينها در آخرت نميگويد حالا كه ما ديديم حالا قبول كرديم آمنا علمنا هست چون علم چه انسان بخواهد چه نخواهد ولي ايمان فعل اختياري است واجب هم هست تحت تكليف است تكليف كه شد رسالت و شريعت ميطلبد خب بنابراين مومنين كسانياند كه به اين نعمت ميرسند خدا را شاكرند ميگويند ما خدا را شاكريم كه ما را هدايت كرد راهنمايي كرد از دوزخ رهايي بخشيد به بهشت رساند به وسيله انبيا و اگر انبيا نبود ما اهل اينكه به اينجا برسيم نبوديم بدون هادي، راهنما، راه بلد نميشد به اينجا بياييم كه قبلاً هم در آن بحث روز قبل هم اشاره شد كه خداوند به همه انسانها ميفرمايد انبيا چيزي به شما ياد ميدهند كه شما نه تنها نميدانيد نميتوانيد ياد بگيريد كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[16] اين را در قبال تلاوت يك تعليم كتاب و حكمت دو تزكيه سه در قبال همه آنها اين ﴿يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾ هست چهار ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين چهارمي مهم است يعني انبيا حرفي به بشر ياد ميدهند كه آنها هيچ ممكن نيست ياد بگيرند خب اخبار غيب را انسان چگونه ياد بگيريم؟ براي بهشت چه چيزي لازم است بهشت چه سنخ است بهشت چيست؟ او چه ميفهمد هيچ علمي آن قدرت را ندارد در دنيا ذات اقدس الهي فرمود انبيا چيزي به بشر ياد ميدهند كه بشر نه تنها نميداند نميتواند هم ياد بگيرد در بهشت مومنين ميگويند خدايا تو را حمد كه ما را به جايي رساندي به وسيله انبيا كه اگر آنها نبودند هرگز ما اين چيزها را نميدانستيم و آن را هم با ﴿مَا كُنَّا لِنَهْتَدِي﴾ ياد ميكنند پس آنچه را كه وجود مبارك خليل حق در دعاهايش از ذات اقدس الهي خواست و ذات اقدس الهي هم آن دعاها را مستجاب كرده است و فايده نبوت و رسالت عام را ذكر كرد كه فرمود ما انبيايي فرستاديم يا رسولي مبعوث كرديم كه ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا﴾ يك ﴿وَيُزَكِّيكُمْ﴾ دو ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ سه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چهار كه اين از همه آن فرازها مهمتر است همين ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ را بهشتيها در بهشت ميگويند ﴿مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ﴾ كه اين حرف در نوبت قبل هم گفته شد و امروز هم تكرار شد براي اينكه تا روشن بشود چيزهايي را انبيا به انسانها ياد ميدهند كه مقدور هيچ بشري نيست كه اگر انبيا نبودند ياد بگيرند خب اين كمال است اين كمال را چرا حقشناسي نكنند خب اگر نبود بهشت و جهنم هم نبود انسان هم نبود گرچه سالبه به انتفاع موضوع است آن وقت انسان هم نبود البته ولي حالا كه موجبه هست هم موضوع محفوظ است هم محمول محفوظ است بايد شكر كرد
پرسش ...
پاسخ: مقدماتش هست براي همه چون هدايت تشريعي براي همه هست ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[17] است ولي اينها چون عمل كردند توفيق دريافت هدايت تكويني را هم يافتند
پرسش ...
پاسخ: هدانا در دنيا اينها در قيامت ميگويند خدا را شكر ميكنيم كه در دنيا ما را هدايت كرده ديگر
پرسش ...
پاسخ: آن شكر جزء ملكات است نه شكري كه مستحب باشد يا واجب باشد ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[18] اين نظير حمدي كه فرشتگان دارد شكري كه فرشتگان دارند سلامي كه فرشتگان دارند نه اينكه تكليف باشد و بخواهند ثوابي ببرند فرشتگان حمدي دارند ثنايي دارند ولي تكليفي نيست خب
پرسش ...
پاسخ: آنها به سوء اختيار خودشان نرسيدند وگرنه هيچ جايي نيست ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾[19] حالا يا انبيا بلاواسطه ميروند يا معالواسطه در آن زماني هم كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشتند يا انبياي ديگر حضور داشتند اينطور نبود كه تمام روستاها را خود پيغمبر برود كه خلفاي آنها ائمه آنها مبلغين آنها منصوبين عام يا منصوبين خاص ميرفتند مردم را هدايت ميكردند نظير آن قصه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾[20] نظير آن قصه
پرسش ...
پاسخ: اگر كسي قاصر باشد كه كافر مستضعف فكري كه معذب نيست جاهل قاصر كه معذب نيست خب
پرسش ...
پاسخ: آن مواهب الهي را ميدهند خطوط كلي علوم بشري را هم ياد ميدهند چون در اين قسمتهاي بشري چون خدا عقل درك آن معارف را داده اما درباره معارف غيبي نه لذا درباره معارف هدايت به صورت باز آيات داريم درباره خطوط كلي علوم عادي يك سلسله دستورات جامعي داريم چون بقيه را خود بشر ميتواند با انديشه و اينها بفهمد كه آن هم حجت خداست در حقيقت لذا در جريان زرهبافي يا ساخت و ساز، معماري خيلي از چيزها خطوط كلياش را فقط قرآن گفته مخصوصاً در جريان حضرت داود و سليمان كه حكومت و رهبري هم داشتند خب اينكه گفتند ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ﴾ اين نكته را دارد كه ﴿وَمَا كُنَّا﴾ دارد ﴿قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ﴾[21] آن وقت اينها حرفهايشان را كه زدند ندا ميآيد ﴿وَنُودُوا﴾ حالا منادي كيست؟ روشن نيست ذات اقدس الهي است بلاواسطه يا فرشتهاي از فرشتگان الهي است هر دو ممكن است ﴿وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اينها الآن وارد بهشتاند و در مشهد بهشتاند دور نيست اما با اينكه در محضر بهشتاند در مشهد بهشتاند در پيشگاه بهشتاند خدا ميفرمايد آن بهشت نظير اينكه قرآني كه بشر در خدمت اوست خدا ميفرمايد ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[22] يا ﴿تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ﴾[23] كه قبلاً هم در بحث ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾ و مانند آن اشاره شد كه اين ناظر به رفعت درجت است وگرنه بُعد مكاني در كار نيست زيرا الان اينها وارد بهشت شدهاند اينها كسانياند كه ميگويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾[24] يا ﴿أَوْرَثَنَا الأرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاء﴾[25] و مانند آن پس اين ﴿تِلْكَ﴾ ظاهرش اين است كه ناظر به رفعت درجه است بعد فرمود ﴿أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ بايد كه هم عمل جارحه با شد هم عمل جانحه يعني مجموعه ايمان و عمل صالح است كه ايمان عمل قلبي است و آن انجام واجبات ترك محرمات اعمال جوارحي است فرمود اين را به وسيله اعمال صالح شما ارث برديد اين در حقيقت كسب نيست فرق ارث با كسب و تجارت و امثال ذلك آن است كه در آن گونه از موارد گاهي مال يعني در مواردي كه انسان از مال بهره ميبرد دو قسم است گاهي مال به جاي مال مينشيند حالا يا عين به جاي عين مثل بيع يا منفعت به جاي منفعت يا عين به جاي منفعت مينشيند مثل اجاره يا اعم از انتقال عين به عين يا يا منفعت به منفعت يا عين به منفعت و منفعت به عين است مثل مصالحه و مانند آن كه در حقيقت عوضي جاي عوض ديگر مينشيند مال اعم از عين و منفعت به جاي مال ديگر مينشيند اعم از عين به منفعت اين را ميگويند كسب كه مال به جاي مال ديگر مينشيند مال منتقل ميشود مال عوض و معوض است نقل مال است يا عين يا منفعت ولي در ارث اينچنين نيست مال به جاي مال بنشيند مالك به جاي مالك مينشيند اينطور نيست كه مالي از كسي به كسي ديگر منتقل بشود در قبال چيزي كه مالكها عوض نشوند ولي مالها عوض بشوند خب آن فرق جوهري كسب و ارث اين است كسب به همه شئونش اعم از بيع و صلح و مساقات و مزارعه و مضاربه و مزارعه و صلح و اجاره و امثال ذلك مال به جاي مال قرار ميگيرد ولي در ارث مالك به جاي مالك مينشيند صاحب مال به جاي صاحب مال مينشيند چيزي را به جاي چيزي قرار نميدهند وقتي مورِّث رخت بربست وارث به جاي مورث مينشيند مال منتقل نشد مال سرجايش هست مالك عوض شد يكي رفت ديگري آمد سر جاي او نشست منتها ما تعبيرمان اين است كه مال از مورِّث به وارث منتقل شده است قهراً نه وارث به جاي مورِّث نشست قهراً و مال همان مال است مال تكان نخورد
پرسش ...
پاسخ: بالأخره بهشت با همه مواهبي كه دارد ارث است اين ارث يك فرق جوهري با كسب دارد بر حسب ظاهر آياتي هست كه دارد ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾[26] ﴿بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ﴾[27] اينها درست است ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَي﴾[28] اين يك بخش از آيات است كه بخش مهم آيات را اينها تشكيل ميدهند عنوان سعي، عمل، كسب، اجر ﴿فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ﴾[29] اينها درست است بيع و شراء درست است اجر درست است كسب درست است سعي درست است و مانند آن اما اقلي از آيات سخن از ارث است نه سخن از اجاره اجر در قرآن كم نيست كسب هم كه كم نيست جريان اينكه به شما اجر ميدهند يا جريان اينكه شما كسب كرديد كه در قرآن كم نيست ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِم﴾[30] اما مسئله ارث كم است و در ارث سخن از كسب نيست سخن از انتقال مال از كسي به كسي نيست سخن از تبادل بين مالين نيست سخن از خلافت مالكي است به جاي مالك ديگر اين مهم است خب شرط اينكه مالكي به جاي مالك ديگر بنشيند شخصي به جاي شخص ديگر بنشيند چيست؟ پيوند است اگر پيوندي بين شخص بعدي و شخص قبلي باشد با غيبت شخص قبلي شخص بعدي حضور پيدا ميكند با ممات شخص قبلي شخص بعدي حيات پيدا ميكند بالأخره دو خصوصيت هست يكي اينكه در ارث شخص به جاي شخص مينشيند مالك به جاي مالك مينشيند حتي عوض و معوض هم نيست كه دو شخص جابجا بشوند نظير نكاح، نكاح مثل بيع نيست بيع ثمن و مثمن عوض ميشود ولي در نكاح وزان زوج و زوجه وزان ثمن و مثمن هست از بعضي از جهات فقهي اين آن هم نيست شخصي كه تصرفش مستور ميشود شخص ديگر به جاي او مينشيند اين يك نكته و براي اينكه دومي به جاي اولي بنشيند پيوند لازم است اين نكته دوم آن نكته اول اين هم نكته دوم اينجا به قرارداد نيست پيوند است هيچ كسي به جاي پدر نمينشيند مگر پسر در طبقات ارث همين طور است ديگر پس در ارث مال به جاي مال نمينشيند صاحب مال به جاي صاحب مال نمينشيند يك و شرط اين خلافت و جابجايي هم پيوند است دو
پرسش ...
پاسخ: آخر مال را شما عوض ميكنيد ميگوييد «بعت هذا بهذا» مالك كه به جاي مالك نمينشيند كه اين ثمن از كيسه مشتري خارج ميشود و به جاي او مثمن ميآيد مثمن از كيسه بايع خارج ميشود و به جاي او ثمن مينشيند اين مالها جابجا شده آن مال رفته و به جايش اين مال آمده اين مال رفته و به جايش آن مال آمده بنابراين در مسئله ارث اين دو نكته جوهري معتبر است خب و قسمت مهم آيات هم جريان كسب است و اجر است و بيع و شرا و امثال ذلك است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[31] هست ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[32] و مانند آن هست تجارت هست بيع هست شراء هست اشترا هست اجر هست اما ارث كم است خب حالا كه ارث شد پس اين شخص بايد به جاي مالك اولي بنشيند اين قسمتش در قرآن تأمين است براي اينكه فرمود وقتي بهشتيان وارد بهشت شدند ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾[33] هر كاري بخواهند انجام ميدهند اين ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾ يعني مشيئت اينها در طول علل پيدايش اشياء بهشتي است اينطور نيست كه انسان در بهشت مثل دنيا باشد كه تابع خصوصيتهاي زمان و زمين باشد كه بلكه خصوصيتهاي زمين و امثال زمين تابع اراده بهشت است حالا كجا قصر باشد كجا باغ هر جا بهشتي بخواهد كجا درخت باشد كج چشمه هر جا او بخواهد او ميخواهد امروز اينجا درخت باشد آينده ميخواهد اينجا چشمه باشد هر جا بخواهد اينطور نيست كه باغهايي باشد انسان ناچار است كه اين درخت را براي همه داشته باشد يا اب را هميشه داشته باشد ذيل كريمه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[34] يعني در بهشت چشمههايي است كه بهشتيان مفجر آن عيوناند اينها اين چشمهها را ميجوشانند آنجا مرحوم امين الاسلام نقل كرد كه بهشتي اگر با دستش يك خطي بكشد چشمه ميجوشد اشاره نكند جاي ديگر خط بكشد جاي ديگر چشمه ميجوشد مثل دنيا نيست كه چشمه جاي مشخصي است و انسان تابع چشمه است كه خب وقتي ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾[35] هرچه انسان در بهشت بخواهد پديد ميآيد ولي غير از حق و حسن چيزي نمينخواهد آنجا اصلا قبيح نيست تا قبيح طلب كند پس معلوم ميشود كه اشياي بهشتي تابع اراده بهشتياند ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾ چنين شخصي چون متخلق به اخلاق الهي شد آيت الهي شد ميشود خليفة الله وقتي خليفة الله شد به جاي مستخلف مينشيند و چون با او ارتباط دارد بهشت را از او به ارث ميبرد پس اين دو نكته جوهري محفوظ است كه خليفه خدا به جاي خدا مينشيند كه خليفه معنايش همين است و اينكه خليفه خدا به جاي خدا نشست محصول آن پيوندي است كه بين عبد و مولي است اين شخص به وسيله عبادت «الصلاة قربان كل تقي»[36] «الصوم قربان كل تقي» «الزكات قربان كل تقي» «الحج قربان كل تقي» «الجهاد قربان كل تقي» مرتب قربان است هر عملي كه انسان را به خدا نزديك كند قرباني اوست ديگر، ديگر قرباني اختصاصي به روز دهم كه ندارد گاو و گوسفند كه نيست كه نماز قرباني است روزه قرباني است هر عملي كه «يتقرب به العبد من المولي» قرباني اوست با اين اعمال صالحه قرباني شد قربان شد قربان شد «بار ديگر از ملك قربان شوم» نه تنها پران شوم از او مقربتر ميشوم خب اين قربان، قربان، قربان تا به جايي رسيد كه استحقاق خلافت پيدا كرد حالا به جاي الله مينشيند اين است كه ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ از چنين انساني به منزله ﴿كُنْ﴾ از الله است خدا ميفرمايد ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[37] ميشود اين مومن صالح ميگويد ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ درخت سبز ميشود بهشت روييده ميشود چشمه ميجوشد و مانند آن ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا﴾[38] اين معني ارث است حالا آنچه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است كه ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[39] در ضمن آن روايتي هم هست آن روايت اين است كه خداوند براي هر انساني جايگاهي در بهشت و جايگاهي در دوزخ معين كرده است اگر كسي كافر شد ـ معاذالله ـ مومن جاي او را ارث ميبرد اين است كه گفته شد ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[40] اين روايت في الجمله صحيح است معتبر ميتواند باشد و معنايش هم قابل قبول ميتواند باشد اما گوشهاي از رمز و راز را حل كرده نه آن اصل را خب حالا آن سهمي كه خودش داشت چه؟ چون اين دارد ﴿نُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ براي زيدي كه مومن است و عمل صالح شما قبول كرديد برابر آن روايت كه خداوند براي هر انساني جايي در بهشت معين كرده جايي در دوزخ حالا اگر كسي تبه كار بود ـ معاذالله ـ به طرف جهنم حركت كرد جاي او را انسان مومن تصاحب ميكند لذا تعبير ارث شده است چون از غير به او ميرسد خب جاي خودش كه براي خودش ست اين چه؟ اين را چطوري توجيه ميكنيد اينكه از غير به او نرسيده درحالي كه آياتي كه دارد ﴿تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً﴾[41] يا ﴿تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ و مانند آن شامل تمام بخشهاي بهشت ميشود نه آن بخشي كه مؤمن از كافر ارث برده است و اين تعبير هم درباره جهنم نيامده پس اين دو نقص خيلي از روايات است كه انسان نميفهمد علمش را به اهلش ارجاع ميدهد او نميتواند مشكل ارث را حل بكند چون دربارهٴ جهنم به جهنميها گفته نميشود اين جهنمي است كه شما ارث برديد براي اينكه براي هر كسي جايي در جهنم معين شده است كسي كه راه ايمان را طي كرده آن جايش خالي است كسي كه راه كفر و عناد را طي كرده گذشته از اينكه جاي خودش را ميگيرد جاي ديگري را هم ميگيرد خب به او نميگويند اين دوزخي است كه شما ارث برديد در اثر كفرتان كه ارث آن است كه انسان با مورِّث راستين پيوند برقرار كنم مورث راستين هم خداست به دليل اينكه ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[42] خب سماء چه؟ ﴿لِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[43] او هم وارث است هم مورث هم ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[44] اصل از آن او بود و هم ﴿أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾[45] خب ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ آن ﴿مَن يَشَاء﴾ چه كسي است؟ فرمود ﴿أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾ آن عباد صالح كسانياند كه خدا زمين را به آنها ارث ميدهد اينها به جاي الله مينشينند ميشوند خليفة الله في الارض لذا اگر ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ﴾[46] است كار الهي ميكنند اگر ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[47] است كار الهي ميكنند اگر ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾[48] است كار الهي ميكنند به هر جا دست بزنند يا اصلاح ميكنند با به اذن خدا اماته ميكنند يا احيا خب بنابراين آنكه با خدا پيوند دارد به جاي خدا در مقام فعل مينشيند ميشود وارث الله اين ميشود ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[49] فردوس از آن خداست اينها خليفه خدايند به جاي خدا مينشينند تصرف در فردوس ميكنند ﴿مَّا يَشَاءُ﴾ آن روايت اگر معنايش قابل قبول باشد بايد درباره جهنميها هم بگوييم يك و از آن جهت ديگرش اشكالش اين است كه اين قسمتي كه خود بهشتي كه از آن خود او بود به او رسيد چه؟ چون براي هر كسي منزلي در بهشت هست منزلي در جهنم حالا آن منزلي كه از آن خود او بود با عمل صالح به او رسيد چه؟ اين را شما چگونه با ارث حل ميكنيد خب بنابراين اينكه وجود مبارك امام باقر به قطاده فرمود تو به چه چيزي فتوا ميدهي گفت من به قرآن فتوا ميدهم با اينكه او مرجع علمي و رسمي حوزه اهل سنت بود خب تفسيري دارد خيلي از مفسران حرف قطاده را نقل ميكنند حضرت فرمود تو چگونه به قرآن فتوا ميدهي در حالي كه «و ما ورثك الله من كتابه حرفا»[50] تو اين علمالدراسه را داري درسها را خواندي اما علمالوراثه را كه نداري با چه كسي ارتباط داري با چه كسي مرتبطي تا ارث ببري يك حرف ازعلمالقرآن را ارث نبردي اين هم كتاب را فرمود ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾[51] اين ارثالقرآن است بنابراين به بهشتيها ميگويند ﴿وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[52] و يكي از بهترين دعاهاي خليل حق همان است كه در سورهٴ «شعرا» آمده است كه ﴿وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «شعرا» خواسته خليل حق را كه ذكر ميكند آيهٴ 85 اين است ﴿وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ﴾ آن آيات ديگري هم كه قرائت شده است مراجعه ميكنيد مطالعه ميفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»