درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 35 و 36

 

﴿يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَي وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ ﴿وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾

 

نوع اين آياتي كه تلاوت شد بحث تفسيري‌شان تا حدودي گذشت عمده آن بحث ملفّق از آيات و روايات بود كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مطرح كردند در آنجا روايات فراواني است كه دربارهٴ طينت انسان سخن مي‌گويد و اين روايات چند طايفه بود بعضي از اينها دلالت داشت كه در هنگام آفرينش انسان خاكهاي گوناگوني به كار رفت طين و ترابهاي طيّب و خبيث به كار رفت آنها كه در آفرينش آنها از خاكهاي پاك و از خاكهايي كه مربوط به هواي ملايم است سرزمين ملايم است حاصلخيز است انسانهاي صالحي متكوّن مي‌شوند و كساني كه از خاكهاي شوره‌زار و خاكهاي غير ثمربخش آفريده شده‌اند انساني طالحي به بار مي‌آيند گاهي تعبير به اين صورت است، گاهي تعبير به ماء عَذب و ماء مِل.. عجاج است يعني در هنگام آفرينش انسانها اين خاكها را كه جمع كرده‌اند گاهي آبهاي طيّب و گوارا روي اين خاكها ريختند به صورت طين در آمده گاهي آبهاي شور و تلخ به اين خاكها اضافه كردند به صورت گِل و طين در آمده آنها كه از آب شيرين و عذب و فرات و گوارها متكوّن شدند انسانهاي صالحي‌اند آنها كه از آبهاي تلخ و شور متكوّ‌ن شدند انسانهاي طالحي‌اند اين دو طايفه. طايفهٴ ديگر دربارهٴ جنّت و نار است كه برخيها ريشه‌شان از جنّت است برخي ريشه‌شان از نار آنهايي كه در تكوّ‌ن اصلي‌شان از مايه‌هاي اصلي بهشت استفاده شده است انسانهاي صالحي مي‌شوند و آنها كه در هنگام آفرينش از مايه‌هاي دوزخي استفاده شده است آنها انسانهاي طالح و فاسد در مي‌آيند اين سه طايفه. طايفهٴ چهار تعبير به نور و ظلم دارد كه برخيها ريشهٴ نوراني دارند برخيها ريشهٴ ظلماني اين طوايف چهارگانه و امثال اينها دو توجيه دارد يك توجيه در بحثهاي روز گذشته و مانند آن بازگو شد و يك توجيه امروز مطرح است عصاره و خلاصهٴ آن توجيه گذشته اين بود كه هيچ كدام از اينها در حدّ سبب تام ذاتي‌بودن يا علّت تام بودن نيستند حدّاكثر پيام اين طوايف چهارگانه در حدّ اقتضاست يعني آنها كه در آب و هواي خوب تربيت شدند استعداد آنها براي خوب شدن بيشتر از ديگران است آنهايي كه در منطقه‌هاي سوزان استوايي تربيت شدند استعدادشان كمتر است ولي هيچ كدام فاقد آن نصاب اصلي و اوّلي سعادت‌اند يك چون آن نصاب به صورت نفس مُلهمه به همه داده شد به صورت فطري به همه داده شد حدّاقل نصاب هستي سعادت در هر انساني هست اما زايد بر آ‌ن نصاب لازم افراد مختلف‌اند البته هر كسي از نعمت بيشتري برخوردار بود استعدادش براي فراگيري علم و تحصيل عمل صالح بيشتر است قهراً مسئوليت او هم بيشتر بر اساس ﴿لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾ او در قبال اين نعمت استعدادي كه خدا به او داده است مسئول است و كساني كه فاقد آن استعدادهاي برترند مسئوليت آنها هم كمتر است ولي اصل نصاب لازم را براي تحصيل سعادت دارند لذا نه جبر پيش مي‌آيد يك، نه هيچ كس مي‌تواند خود را از زير مسئوليت خارج كند دو، و نه ذاتي به آن صورت هست كه از حيطهٴ قدرت خدا بيرون باشد سه، اين عصارهٴ جوابي بود كه در بحثهاي قبل مطرح شد.

و اما آنچه در امروز و اين نوبت مطرح است آن است كه اينكه خداوند گاهي به صورت مبدأ گاهي به صورت معاد ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[1] كه نشان مي‌دهد آينده مثل گذشته است و در گذشته انسانها دو گروه بودند قبلاً بيان شد كه اگر اين گزارش اجمالي باشد كه خداوند در ازل مي‌داند يك عده بدند يك عده خوب اين ضرري ندارد براي اينكه بر اساس اشخاص معيّن كه حساب نشده است البته انسانها دو دسته‌اند اما چه كسي بد است و چه كسي خوب اين را بيان نمي‌كند و آن بحث هم ندارد عمده آن گزارشهاي تفصيلي است كه اشخاص در گذشته و در مدبأ مشخص باشند كه كدامشان اهل سعادتند كدامهايشان اهل شقاوتند اگر در حدّ اقتضا باشد باز مستلزم جبر نيست براي اينكه همان جواب روزهاي قبل است و اما اگر نه، به صورت نتيجهٴ نهايي باشد اين يك جواب ديگري مي‌طلبد كه آن امروز بيان مي‌شود و آن اين است كه اگر ما روح را يك امر مجرّدي مي‌دانيم كما هو الحق اين موجود مجرّد گرچه در نشئه‌اي كه با طبيعت ارتباط دارد كارهاي طبيعي انجام مي‌دهد و كارهاي طبيعي او زمان‌دار است مكان‌دار است خصوصيتهاي مادي مي‌پذيرد اما اصل آن عمل منزّه از زمان و مكان است اگر ثابت شد روح موجودي است مجرّد و اگر ثابت شد كارهايي كه مربوط به روح است از سواد تجرّد برخوردار است و اگر ثابت شد كه كارهاي پايه‌اي و مقدّماتي او گرچه مادي است ولي اين مستلزم آن نيست كه متن روح مادي باشد يا كارهاي روح مادي باشد قهراً روح و انساني از تجرّد برخوردار است و هر موجود مجرّدي ثابت است وقتي ثابت شد از گذر زمان و مكان منزّه است قهراً چنين موجودي را هم مي‌شود به لحاظ مبدأ سنجيد و نسبت داد هم به لحاظ معاد براي توضيح اين مطلب ما از انديشهٴ انسان و مقدّمات انديشهٴ انسان بايد استفاده كنيم انسان مي‌انديشد و بعضي از قوانين عقلي را درك مي‌كند حالا يا قوانين عقلي مربوط به علوم تجربي است يا بالاترش رياضي است يا بالاتر از اينها فلسفي است يا بالاتر از اينها عرفاني است يا فوق اينها وحياني است بالأخره انسان اينها را مي‌فهمد اين علوم و انديشه‌هايي كه انسان فهميد هيچ كدام زمان‌مند نيست تاريخ‌بردار نيست مثلاً در مسائل رياضي اگر بگويند 25 ضرب‌ در 35 چقدر خواهد شد نتيجهٴ او يك امر كلّي است كه هميشگي و دائمي خواهد بود اين‌چنين نيست كه زمان‌مند باشد كه ما بگوييم اين قانون براي دويست سال قبل است يا دو ميليارد سال قبل است يا دو بيليارد سال قبل است و مانند آن اين اصلاً زمان‌پذير نيست نه قديم زماني است نه حادث زماني قوانين عقلي كه مي‌گويند مثلاً هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست اين نيازمند به علت است مثل اين قانون فلسفي كه در نهج‌البلاغه از بيان حضرت امير استفاده شد فرمود «كل قائم في سواه معلول» اين نظام علّي كه در نهج‌البلاغه با اين صورت بيان شد معنايش اين است كه هر موجودي كه هستي او عين ذات او نيست علت دارد، يك وقت است موجود مثل خداست كه هستي او عين ذات اوست او عين هستي است او ديگري سبب ندارد، يك وقت است نه يك موجودي است كه هستي او عين ذات او نيست وقتي هستي او عين ذات او نيست حتماً سبب دارد «كل قائم في سواه معلول» يعني «فله علة» اين قانون عقلي زمانمند نيست كه ما بگوييم اين الآن كودك است يا پير است يا جوان است يا مثلاً دو ميليون سال سنش است يا بيليارد سال سنش است نه قديم زماني است نه حادث زماني اصلاً تاريخي بر نمي‌دارد چيزي كه مجرد است تاريخ بر نمي‌دارد هر مخلوقي خالقي دارد هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست نيازمند است و هر چيزي كه هستي او عين ذات او بود بي‌نياز است اينها يك سلسله قوانيني است ثابت و مجرد وقتي مجرد شد روحي كه اينها را درك مي‌كند يقيناً مجرد است براي اينكه اينها وصف روح‌اند انديشه وصف روح انديشور است پايه‌ها و مقدمات ادراك اينها گرچه زماني است مثلاً انساني كه مي‌نشيند مطالعه مي‌كند روي مسائل رياضي يا حكمت و كلام در آن اتاقي كه مي‌نشيند آن اتاق مكان است آن شب يا روزي كه دارد مطالعه مي‌كند آن زمان است اما اين فهم كه ديگر زمان‌بردار نيست اين قانون كه ديگر زمان نيست اين قانون نه در كتابخانه اوست نه در آن تاريخ است لذا انسان داوري مي‌كند مي‌گويند برابر اين قانون آن دو هزار سال قبلي كه فلان انديشور آن سخن را گفته است او درست گفت و ديگري نادرست گفت بنابراين خود آن قانون منزه از زمان و زمين است كاري كه يك انسان انديشور براي درك آن قانون دارد آن كار زمان و زمين بر مي‌دارد كه مثلاً فلان شخص در فلان شب در كتابخانه‌اش كه مطالعه مي‌كرد به اين قانون رسيده است آن مقدمات درك آن مطالعه كردن گوش دادن نوشتن اينها كه كارهاي مادي است اينها زمان‌بردار است اما خود آن انديشه كه زمان‌بردار نيست خب كاري هم كه انسان درباره ملكات نفساني مي‌كند اين طور است كارهايي كه انجام مي‌دهد براي اينكه به ملكه عدالت برسد آن كاراها زماني است زميني است در فلان زمان فلان كار خير را انجام داده در فلان مكان اين كار خير را انجام داده روي تكرار و تمرين به ملكه شامخه عدالت رسيده است اين عدالت كه ديگر زماني نيست اين عدالت يك وصف ثابت است براي جان او به سعادت رسيده است به ايمان رسيده است اينها هيچ حكم از احكام موجود ماده را ندارند نه قابل تقسيم به نصف و ثلث‌اند نه قابل تقسيم به ماضي و مضارع‌اند هيچ كدام از اين كميتهاي متصل و منفصل قار و غير قار در آنها نيست گرچه آن پايه‌ها و مقدماتشان مادي است خب وقتي اين امور ثابت شد مي‌شود هم اينها را نسبت به گذشته اسناد داد هم نسبت به آينده هم در گذشته بودند هم در آينده بودند لذا آنهايي كه قائل‌اند كه روح جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است آنها همين احاديث نوراني «خلق الله الارواح قبل الاجساد»[2] را قبول دارند مي‌گويند روح قبل از بدن است منتها اين قبليتش قبليت زماني نيست براي اينكه روح كه مجرد است نه با بدن است «معية زمانيه» نه قبل از بدن است «قبلية زمانية» نه بعد از بدن است بعدية زمانيه مثل همان قانون عقلي اين قانون عقلي كه مي‌فرمايد: «كل قائم في سواه معلول»[3] يعني هر چيزي كه قائم به ذات نيست قائم به غير است معلول است اين چند سال قبل از زمين است؟ با زمين هست؟ نه چند سال بعد از زمين مي‌ماند؟ اين سؤال هم جواب ندارد اصلاً اين سال و ماه بر نمي‌دارد با زماني نيست تا متزمّن باشد يعني زمان‌مند باشد نه سابق زماني است نه لاحق زماني است نه معيت زماني دارد هيچ چيزي ندارد منتها چون موجودي است مجرد تقدم رتبي يا ذاتي و وجودي يا وجوبي و مانند آن نسبت به عالم ماده دارند لذا ارواح قبل از اجسادند حتي حكمت متعاليه كه قائل است به اينكه روح «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است مع ذلك فتواي حكمت متعاليه اين است كه روح قبل از بدن است قبليتي كه شايسته روح است خب روي اين بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در آن بحث مختلط قرآني و روايي مي‌فرمايند اين وجه ديگر است و دركش هم مي‌فرمايند آسان نيست و آن اين است كه اگر سعادت و شقاوت به جان انسان برمي‌گردد و اگر جان انسان مجرد است و اگر سعادت و شقاوتي كه وصف جان مجرد است از تجرد و ثبات برخوردار است و اگر هر موجود مجرد ثابتي از گزند زمان و زمين مصون است و اگر همواره ثابت است او را مي‌شود تارتاً به گذشته اسناد داد تارتاً به آينده و اين‌چنين فرمود: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[4] هميشه اين طور بود يعني حالا كه انسان از نبش زمان مي‌آيد بالا صادق است كه بگويند قبلاً هم همين‌طور بود الآن هم همين‌طور است بعداً هم همين‌طور است منتها نه قبليتش زماني است نه معيتش زماني نه بعديتش زماني است اين هم يكي از مطالبي كه مربوط به توجيه اين احاديث طينت است.

‌پرسش ...

پاسخ: آخر خود آن زمان مخلوق خداست.

پرسش...

پاسخ: البته در آن معنايي كه تقدم ذاتي باشد در بحث تقدم ذاتي هميشه همين‌طور است ذات اقدس الهي داراي تقدم ذاتي است و احدي هم با او نيست نه ارواح ما نه اشياء ديگر هيچ كدام اما نمي‌شود گفت كه در يك تاريخي در يك زماني خداوند بود و هيچ چيزي نبود خب براي اينكه خود آن زمان فيض خداست ديگر مخلوق خداست ديگر اين‌چنين نيست كه زمان موجود بالذات باشد كه زمان را هم خدا آفريد خب.

‌پرسش...

پاسخ: بله منتها اين تقدم روح بر بدن حق است و خواه انسان بگويد روح قبل از بدن بود خواه بگويد همراه با بدن به عنوان يك موجود مجرد حادث مي‌شود خواه بگويد در اثر حركت جوهري روح پديد مي‌آيد ولي وقتي اين روح به نشئه تجرد رسيد اين موجود مجرد منزّه از زمان است وقتي منزّه از زمان شد در همه حالات ثابت است به اذن الله.

پرسش...

پاسخ: ثابت‌اند ديگر اينها ملكات نفساني‌اند اينها فعلي كه باعث پيدايش اين ملكات است اينها زماني‌اند ولي انسان كاري مي‌كند كه از زمان بالا مي‌آيد مثل اينكه دارد در اتاقش مطالعه مي‌كند آن وقتي كه دارد مطالعه مي‌كند زمان هست آن جايي كه دارد مطالعه مي‌كند مكان هست همه اينها علتهاي معده است تا خداوند يك مطلب عميق علمي را به او بفهماند كه «كل قائم في سواه معلول»[5] اين ديگر زماني نيست او خيال مي‌كند الآن فهميده است و اين قانون الآن پديد آمد نه اين شخص الآن داشت مطالعه مي‌كرد آن قانوني كه منزّه از زمان و مكان است او را يافت خود آن قانون هميشه بوده است لذا وقتي مطالعه ميكند مي‌بيند دو هزار سال قبل هم عده‌اي همين حرف را زدند يك قدري جلوتر مي‌رود مي‌بيند چهار هزار سال قبل وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) هم به شاگردانش همين مطلب را گفته است يك قدري جلوتر مي‌رود مي‌بيند كه قرآن كريم از نوح پيغمبر (عليه الصلاة و عليه السلام) همين مطلب را نقل مي‌كند خب پس پنج هزار سال قبل هم بوده شش هزار سال قبل هم بوده و هكذا هر چه جلوتر مي‌رود مي‌بيند اين فرمايش حضرت امير (سلام الله عليه) كه «كل قائم في سواه معلول» اين را انبياي ابراهيمي هم گفته‌اند وجود مبارك حضرت ابراهيم هم فرمود نوح فرمود آدم هم فرمود اين ديگر زمان‌بردار نيست ولي آن شخصي كه دارد مطالعه مي‌كند آن مقدمات كارش زماني است سعادت و شقاوت هم همين‌طور است كاري كه دارد انجام مي‌دهد آن كار زماني است اما ملكه عدالت كه ديگر زماني نيست يك امر ثابت است ملكه عدالت كجايي است؟ رنگش چيست؟ قدش چقدر است؟ فهم كجايي است؟ رنگش چيست؟ فهم كه رنگ ندارد قد و كم و كيف ندارد انديشه اين‌چنين است فهم اين‌چنين است سعادت اين‌چنين است اينها امور ثابتي‌اند چون ثابتي‌اند مي‌شود هميشه اسناد داد اين يك وجه دومي است كه ايشان مي‌فرمايند روايات طينت را ما به اين وجه دوم هم مي‌توانيم حمل كنيم.

‌پرسش...

پاسخ: انديشه تغيير نمي‌كند رابطه شخص با انديشه تغيير مي‌كند انديشه چه حق چه باطل تغيير نمي‌كند اصلاً انديشه مصون از تغيير است اين نفس است كه ارتباطش با انديشه فرق مي‌كند مثلاً حالا فرض كنيد يك كسي كه سنش به دوران فرتوتي و صد سالگي رسيد يك انسان خوش‌حافظه‌اي هم هست اين يك قرن با مطالعات سر و كار داشت دوراني كه مهد كودك رفته بود چيزهايي استاد يادش داده بودند آنها يادش است بعد مي‌گويد وقتي كه بزرگ‌تر شديم وارد دبستان و اينها شديم آن هم يادش است مطالب باطلي كه در آن وقت ياد گرفت آنها يادش است بعد مي‌گويد ما يك قدري بالاتر آمديم به بطلان آنها پي برديم فهميديم آنها باطل است راه ابطالش هم باز يادش است به حوزه‌هاي علميه آمده و مقدمات را مي‌خواند آنها هم يادش است آن اساتيدي كه بد درست مي‌گفتند [آنها] هم يادش است اساتيدي كه خوب درس مي‌گفتند آنها يادش است يك هشت ده سالي قائل بود مثلاً با شك در مقتضي نمي‌شود استصحاب كرد اينها هم يادش هست بعد ديد حق با مرحوم شيخ است شك در مقتضي هم مصحح استصحاب است آنها هم يادش است نه باطل حق مي‌شود نه حق باطل مي‌شود انديشه انديشه است اين عالم است كه رشد مي‌كند وگرنه علم ممكن نيست چه علم كودكي چه علم پيري دانش از آن جهت كه دانش است تكان نمي‌خورد به دليل اينكه اين شخص هم اكنون يادش هست كه صد سال قبل فلان مطلب باطل را به او گفتند او الآن يادش است كه او را گفتند و الآن مي‌داند آن باطل است نه تنها الآن مي‌داند باطل است همين كه به حوزه‌هاي علميه آمد فهميد آن داستان مثلاً داستاني بود جزء اسرائيليات كه معلم در مكتب‌خانه به او گفت هشتاد سال است كه بر خلاف آن اسرائيلي نظر دارد و او را ابطال كرده است اما انديشه به انديشهٴ ديگر تبديل نشد يك وقت است آب دمايش كم مي‌شود آب مي‌جوشد دماي آب واقعاً عوض شد يا افسرده مي‌شود سرد مي‌شود زير صفر مي‌رود اين دماي او عوض شد اين را مي‌گويند حركت اين يا تناقص است يا تكامل است او ماشئت فسمه خود آب حركت مي‌كند هوا هم به شرح ايضاً [و همچنين] گاهي سرد مي‌شود گاهي گرم مي‌شود اما علم بما انه علم محال است تكان بخورد چون مجرد است هرگز انديشه باطل حق نمي‌شود انديشه‌اي به انديشه ديگر تبديل نمي‌شود اين انديشور است اين انديشمند است كه چون نفس است و «جسمانية الحدوث» است و «روحانية البقاء» است و در مسير حركت و تحوّل و تبدّل است اين روابطش با علوم و افكار عوض مي‌شود گاهي به اين معتقد است چند سال رابطه‌اش به هم ‌مي‌خورد باز به يك علم ديگري معتقد مي‌شود نه اينكه علم يك علم ديگر مي‌شود علم كامل مي‌شود اين نفس است كه كامل مي‌شود اين عالم است كه كامل مي‌شود خب بنابراين مقدمات كار تاريخ‌بردار است ولي دانش از آن جهت كه دانش است هيچ تكان نمي‌خورد چون فهم مجرد است نمي‌شود او را تقسيم كرد نمي‌شود او را از بين برد نمي‌شود او را كم كرد نمي‌شود او را زياد كرد يعني در دسترس طبيعت نيست فهم يك امر فراطبيعي است خب.

مطلب مهم در باب طينت اين است كه رواياتي است كه مي‌گويد كه وقتي قيامت فرا رسيد ذات اقدس الهي خوبيها را از بدان مي‌گيرد به خوبان مي‌دهد بديها را از خوبان مي‌گيرد به بدان مي‌دهد خوبان در قيامت فقط بهشتيان‌اند در دنيا اگر كسي كافر و ملحد بود كار خوبي هم انجام داد در قيامت از اين كار خوب خود طرفي نمي‌بندد فرمود كفار كساني‌اند كه ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[6] قيامت كه انسان ترازو و ميزاني را مي‌بيند تا اعمالش با آن ميزان سنجيده بشود خدا مي‌فرمايد ما براي كفار وزن و ترازويي اقامه نمي‌كنيم چون او چيزي نياورد كه بسنجيم و اين هم كه مي‌فرمايد: ﴿وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾[7] معلوم مي‌شود براي موّحدين است كه به اندازه يك مثقال ذره هم خدا حساب مي‌كشد وگرنه براي كفار فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾ خب اين روايات هم به اين آساني قابل درك نيست بينشان صحيحه هم هست اين‌چنين نيست كه سنداً ضعيف باشند نه روايت معتبر‌اند مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در علل الشرايع از ابي ابراهيم بيسي از وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه حضرت مي‌فرمايد كه در قيامت كه شد خداوند حسنات را از افراد تبهكار مي‌گيرد به آنها چيزي نمي‌رسد بعد عرض مي‌كند اينها حكم الله است؟ فرمود بله اينها حكم ملكوت است خب اين روايات يكي دوتا هم نيست درباره در بحث تولي و تبري هست در بحث ايمان و كفر هست سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) توجيهي كه دارند اين است كه مي‌فرمايند كه حسنات و سيئات يك امر اعتباري و قراردادي نيست نظير اخلاق و سنن عادي مردمي كه چه چيز خوب است چه چيز بد است بدون اينكه ريشه در تكوين داشته باشد اگر چنانچه آداب و سنن الهي ريشه در تكوين دارد و اگر چنانچه چيزي معصيت بود واقعاً سمّ است و اگر چيزي طاعت بود واقعاً شهد است حقيقتي است پشت پرده اين احكام اعتباري منتها به زبان امر و نهي بيان شده وگرنه در حقيقت يك طبي است به اين صورت بيان شده پس يك سنخيتي لازم است وقتي سنخيت لازم بود چون اينها كه اعتبار نيست به قرار داد وابسته باشد كه اگر سنخيت لازم است همه حسنات بايد به افراد حسن برگردد بايد به مؤمنين برگردد تبهكاراني كه در دنيا كار خير انجام دادند خدا بر اساس عدل پاداش دنيايي به آنها خواهد داد آن هم ... ﴿لا يُغْنْي مِنْ جُوعٍ﴾[8] يك خياباني را به نام اينها بكنند يك مؤسسه‌اي را به نام اينها بكنند نام اينها به اين صورت بماند يا نامي براي اينها در دنيا تأمين بشود اينها هست و اما آخرت كه ﴿يَومَ تُبْلَي السَْرائِر﴾[9] هست اين چون به آخرت معتقد بود كار را براي آخرت نكرد كار را به دستور خداي آخرت آفرين نكرد چنين روح پليدي در آخرت طرفي نمي‌بندد يك حقيقت اخروي و يك روح ناپاكي كه به آخرت معتقد نيست ارتباط ندارد لذا فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[10] ﴿وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[11] هر چه كه به عنوان عبادات انجام داد هباء منثور است هر كار خيري كرد بهره دنياي دارد البته اما بهره اخروي نخواهد داشت اين حقايق و اين امور خير بايد به صاحبان اصلي كه با اينها مناسب‌اند برگردد در سورهٴ مباركهٴ «انفال» زمينه اين بحث فراهم هست كه ذات اقدس الهي براي جدا كردند بدان از خوبان و بديها از خوبيها در قيامت كبرا برنامه‌اي دارد در سورهٴ «انفال» آيه 37 به اين صورت است: ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ آن روز خبيث را از طيب جدا مي‌كنند اين خبيثها را كنار هم روي هم قرار مي‌دهند همه را يكسر به جهنم مي‌برد معلوم مي‌شود سيئات همه اينها به ائمه كفر برمي‌گردد حسنات همه اينها به ائمه عدل برمي‌گردد اينها خبائث بعضها روي بعض متراكم‌اند متراكب‌اند ﴿فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ﴾ حسنات هم بعضها روي بعض‌اند و در بهشت ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ﴾ اين يكي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود اينكه ما گفتيم طيب در قبال خبيث و گفتيم خبيث در مقابل طيب اين‌چنين نيست كه خبث خبيث و طيب طيب ذاتي باشد و از قلمرو قدرت خدا بيرون باشد اين‌چنين نيست طيب داريم به اذن خدا كار مي‌كند خبيث در عالم هست به اذن خدا آن هم كار تلخ دارد اين‌چنين نيست كه اينها قاهر بر الله باشد -معاذ‌الله- آيه 58 سوره «اعراف» اين است ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ﴾ كه اين يك تمثيلي است از معقول به محسوس ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ﴾ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لاَيَخْرُجُ﴾ آن نبات ﴿إِلَّا نَكِداً﴾ ناقص ﴿كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾ پس اگر خبث و طيبي هست اين‌چنين نيست كه قاهر بر قدرت خدا باشد اين يك و اين خبيثها هم كنار هم جمع مي‌شوند تا متراكم بشوند و به دوزخ بيفتند و طيبها كنار هم جمع مي‌شوند تا متراكم بشوند و به بهشت راه پيدا كنند بنابراين چون يك امر حقيقي است نه قرار دادي خوبي اگر در عالم پيدا شد به بركت خوبان عالم است به آنها برمي‌گردد اگر انبيا و اوليا نبودند هيچ كسي پرچمدار عدل و قسط نمي‌ديد اگر در عالم چهار نفر داعيه اصلاح طلبي دارند اينها در كنار سفره انبيا (عليهم السلام) نشسته‌اند منتها آن جنبه الهي دعوت را رها كرده‌اند و جنبه مردمي‌اش را گرفته‌اند مردم يعني به اصطلاح رهبران مصلح اينها وقتي چشم به جهان گشودند كه سفره عدل انبيا پهن بود اينها آمدند آن توحيد و معاد را نگرفتند وحي و نبوت را نگرفتند و جنبه مردمي را گرفتند استقلال را گرفتند آزادي را گرفتند امنيت را گرفتند انبيا اينها را در كنار توحيد و عقايد و اخلاق و حقوق آوردند اين‌چنين نيست كه ماركس و انگلس اين حرفها را از خود در آورده باشند كه خب شما ببينيد هزار سال قبل از اينها 1200 سال قبل از اينها كساني بودند كه مي‌گفتند ما حالا با شكم سير بخوابيم و در اقصا نقاط كشورمان يك گرسنه‌اي باشد من اين طور نيستم خب اين را خاندان اهل‌بيت(عليهم السلام) گفتند اين حرفها وقتي بود كه ايران و رم را اينها فتح كرده بودند ديگر مگر آن روز بيش از دوتا ابرقدرت روي زمين كس ديگري بود به قدري اين دوتا ابرقدرت معروف تاريخ بودند كه اگر مي‌گفتند كه روم شكست خورد معلوم مي‌شد كه ايران برد ديگر لازم نبود بگويند ايران فاتح شد كه لذا فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾[12] ديگر لازم نيست كه بگويند ايران غالب شد ديگر چون آن روز در آن سرزمين غير از ايران كسي نبود كه روم را شكست بدهد مثل دو ابرقدرتي كه تا يك دهه قبل بو د اگر ابرقدرت غرب و ابرقدرت شرق اگر مي‌گفتيم كه آمريكا شكست خورد يعني شوروي پيروز شد اگر مي‌گفتيم شوروي شكست خورد يعني آمريكا پيروز شد بقيه ديگر اقمار اينها بودند ديگر به قدري اين دو ابرقدرت زبانزد تاريخ بودند كه ديگر نيازي به ذكر فاعل نبود ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ يعني ايرانيها پيروز شدند ﴿وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾[13] خب يعني سيغلبون براي اين دو امپراطوري حرفهاي حضرت امير را گوش مي‌دادند ديگر چون همه آنها زير حكومت او بود در آن پنج سال بعداً ارباً اربا شد چهل پنجاه دولت در آمد وگرنه يك دولت مركزي بيشتر نداشت كه از قلب فرانسه تا اين بخشهاي وسيع آسياي ميانه همه مسلمان بودند زير يك پرچم الآن شده چندين دولت خب آنها اين حرفها را شنيده بودند بعدها وقتي ماركسها و انگلسها و امثال ذلك آمده بودند حرف مردمي زدند اينها در كنار سفره حضرت امير و امثال حضرت امير نشستند منتها آن جنبه‌هاي الهي را ما وراي طبيعي را بهشت و جهنم را كتاب و سنت را گذاشتند كنار همين مسئله استقلال و امنيت و آزادي و اينها را گرفتند خب بنابراين هر خيري از هر مصلحي اگر ديده شد به صاحبان اصلي اصلاح كه انبيا و اوليا هستند برمي‌گردد و هر شرّي هم كه شد بالأخره به آن ائمه كفر برمي‌گردد لذا روايات طينت را وجود مبارك امام باقر به ابي ابراهيم مي‌فرمايد كه اين حكم ملكوت است البته در دنيا اين طور احكام نيست به حسب ظاهر احكام نيست حتي در برزخ هم به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ظهور مي‌كند اين فقط در قيامت كبرا ظهور نمي‌كند آنجا كه حشر اكبر است و ميزان اكبر است و ترازوي اكبر است آنجا فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[14] آن‌گاه سؤال شد كه خداوند زير سؤال قرار نمي‌گيرد نمي‌شود از خدا سؤال كرد كه چرا اين كار را كردي ايشان مي‌فرمايند كه از خدا چرا سؤال بكنيم اگر سؤال در اين است كه چرا مي‌دانستي فلان شخص كافر است چرا اين را آفريدي؟ اين پر از حكمت است خب اين شخص كه يك گياه تنها رسته نيست كه اين پسر خيليهاست پدر خيليهاست اين اگر خلق نشود لازمه‌اش اين است كه آباء و امهات او خلق نشوند لازمه‌اش اين است كه ابناء و بنات او خلق نشوند در حالي كه بسياري از بزرگان و مردان صالح پدران او بودند و بسياري از بزرگان صالح فرزندان او هستند اين‌چنين نيست كه اگر يك كسي بد بود اين شقي بن شقي باشد الي آدم كه يا شقي ابو الشقي ابو الشقي الي خاتم كه نه ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾[15] اين‌چنين نيست شما اگر بگوييد اين زيد چرا خلق شد؟ خب باشد خيلي از آباء و اجداد صالح او هم خلق نشوند خيلي از ابناء و بنات صالح او هم خلق نشوند وجود مبارك حضرت امير در جبهه‌هاي جنگ وقتي مالك اشتر رفت بگويد من خيليها را كشتم فرمود نه من اين طور نبودم خيلي از همين خوارج خيلي از اين كفار كه از كنار شمشير من مي‌گذشتند من مي‌ديدم اين مثلاً اعقاب دهم يا صدم اين يك شيعه خوبي خواهد بود او را نمي‌كشتم يك چنين ديدي است بالأخره و اگر كسي بخواهد سؤال بكند كه خدايا تو چرا اين كار را كردي؟ در آن شيطنتهاي شيطان كه چندتا سؤال مطرح بود آنجا اين سؤالها مطرح شد و پاسخ داده شد كه برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾[16] اصلاً ذات اقدس الهي مسئول قرار نمي‌گيرد اصلاً سؤال لغو است نه اينكه آن طوري كه جبريه استفاده كردند كسي قدرت سؤال ندارد نه اصلاً سؤال لغو است بيان ذلك اين است كه اگر كسي كاري انجام مي‌دهد كار به معناي اعم يا خبر است يا انشاء است يا قول نيست كه به صورت خبر و انشاء تقسيم بشود فعل است كسي كه كاري انجام مي‌دهد يا خبر مي‌دهد اگر حرف باشد يا نه حكمي است كه دارد انشاء مي‌كند مثل قاضي اگر آن هم حرف باشد يا نه حرف نيست قول نيست فعل است يك كاري انجام داد اينجا سؤال معقول است كه انسان بگويد آقا اين حرفي كه زدي اين خبري كه گفتي دليل خبر چيست؟ مي‌گويد من خودم در آن صحنه بودم ديدم فلان حادثه اتفاق افتاد آمدم گزارش دادم اين هم سؤال آن هم جواب يا سؤال مي‌كنند كه شما كه در محكمه قضا نشستي چرا حكم كردي كه اين مال براي زيد است؟ مي‌گويد براي من ثابت شد كه اين زيد وارث آن مورّث است آن هم پدر اين بود آن مرد مال به او ارث مي‌رسيد «من حكمت بان هذا المال للزيد» اين قول انشائي او زير سؤال رفت آن هم پاسخش اينجا سؤال مقعول آن هم جواب يك وقت كسي كاري كرده حرف نزده كه به طور خبر باشد يا انشاء يك كاري كرده چرا اين كار را كردي؟ مي‌گويد من فلان كار را چيزي را لازم داشتم رفتم به دنبال فلان كار تا مشكلم حل بشود اين هم سؤال اين هم جواب اما درباره ذات اقدس الهي كه عالم را آفريد كه در قرآن اين‌چنين آمده ما هم عرض مي‌كنيم: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[17] اين مجموعه سماوات و ارض اين نظام كيهاني را او آفريد ما سؤال مي‌كنيم خدا چرا اين كار را كردي اين يعني چه؟ اين سؤال از چرا كه چون پاسخ اين چرا باشد يا سؤال از مبدأ فاعلي است يا سؤال از مبدأ مادي است يا سؤال از مبدأ غايي و صوري است مثلاً شما اين سراميكي كه مي‌بينيد چهارتا سؤال مي‌كنيد از چه درست شده؟ چطور درست شده؟ چه كسي درست كرده؟ براي چه درست كرده؟ همه سؤالات را شما در اين سراميك يا در اين فرش روي اين چهارتا سؤال است ديگر از چه درست شده؟ يعني ماده اوليه‌اش چيست يك سؤالي است يك جوابي چطور با چه الگويي شما اين نقشه را درست كرديد؟ اين يك سؤال است يك جواب مساعدي هم مي‌دهد چه كسي اين را درست كرده؟ پاسخش اين است كه فلان استاد چرا درست كردي؟ حالا پاسخش اين است كه انگيزه‌اش يا براي خودش است يا براي فروش آن هم فاعل آن هم غايت آن هم ماده آن هم سوره بالأخره هر سؤالي باشد به اينها برمي‌گردد آنها هم كه ماده و صورت را انكار مي‌كنند در فضاي ماده و صورت دارند زندگي مي‌كنند بالأخره خب درباره ذات اقدس الهي ماييم و عالم چه چيزي را سؤال بكنيم بگوييم عالم را از چه چيزي خلق كردي؟ آن ماده هم كه فعل اوست چيزي در كار نبود كه خدا از چه ماده‌اي بسازد، بگوييم روي كدام الگو كدام نقشه؟ خب نقشه و الگو هم كه فعل اوست قبلاً يك نقشه‌اي نبود كه خدا روي آن نقشه و آن صورت .. بكند اگر سؤال بكنيم كه چه كسي اين كار را كرده؟ كه خوشد فاعل بالذات اين كار است اگر سؤال بكنيم كه براي چه اين كار را كردي خودش؟ پاسخ همه پرسشهاست خودش هدف هر فعل است از هدف كه سؤال نمي‌كنند كه تو چه انگيزه‌اي داشتي در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد موجودي كه غني محض نيست حتي انبيا و اوليا آنها هم مي‌توانند پاسخ بدهد مي‌گويند ما اين كار را كرديم ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾[18] چرا اين كار را كرديد؟ ﴿يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً﴾[19] مي‌گويند: ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ ما احتياج داريم به وجه خدا به لقاء الله به رحمت الهي اين كار را كرديم از شما توقعي نداريم غير خدا هر كه باشد هر چه باشد فعلي انجام مي‌دهد براي چيست؟ براي كمالي است خدا خود چون كمال محض است اصلاً فرض ندارد ما از كمال محض سؤال بكنيم آقا تو اين كار را براي چه كردي؟ چون هر موجودي هر كاري را براي نيل به كمال مي‌كند خود كمال محض اگر داشت كاري انجام مي‌دهد ديگر فرض ندارد كه ما از او سؤال بكنيم كه آقا براي چه كردي كه؟ بلكه ما بايد سؤالمان را عوض بكنيم بگوييم چون او كمال محض است «از خيّر محض جز نكويي نيايد» خب پس او اصلاً زير سؤال قرار نمي‌گيرد ما بگوييم مطابق چه قانوني اين كار را كردي؟ قانون هم كه كار اوست بگوييم با كدام مصلحت عالم را آفريدي؟ مصلحت هم كه جزء عالم است بگوييم از آن خطر هراسي نداشتي كه چنين عالمي را آفريدي؟ خطري در كار نبود او عدم محض بود در عدم محض نه مفسده است نه مصلحت «كان الله و لم يكن معه شيء»[20] الآن هم همين‌طور است غير ذات اقدس الهي عدم محض بود در عدم محض نه مصلحت است نه مفسده لذا سؤال ما اصلاً معنا ندارد كه خدا را زير سؤال ببريم بگوييم چرا اين كار را كردي و آن كه خيال مي‌كند كار خدا مطابق با نفس الامر است اين در حقيقت يك تفكر اشعري مرموز و مستتري دارد اين قائل به تعدد قدماست اگر كسي گفت ـ معاذ‌الله ـ خداوند كارش را برابر با ما هو المطابق لنفس الامر كار انجام مي‌دهد اين يعني چه يعني نفس الامري هست -معاذ‌الله- كه كار خدا نيست موجود است و در قبال خداست و خداوند كار خود را برابر آن نفس الامر انجام مي‌دهد خب نفس الامر كه فعل اوست يا معدوم است يا اگر هست فعل اوست.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه29 ـ 30.
[2] ـ بحارالانوار، ج58، ص132.
[3] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[4] اعراف/سوره7، آیه29 ـ 30.
[5] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[6] کهف/سوره18، آیه105.
[7] انبیاء/سوره21، آیه47.
[8] غاشیه/سوره88، آیه7.
[9] طارق/سوره86، آیه9.
[10] کهف/سوره18، آیه105.
[11] فرقان/سوره25، آیه23.
[12] روم/سوره30، آیه2.
[13] روم/سوره30، آیه3.
[14] کهف/سوره18، آیه105.
[15] روم/سوره30، آیه19.
[16] انبیاء/سوره21، آیه23.
[17] آل عمران/سوره3، آیه119.
[18] انسان/سوره76، آیه9.
[19] انسان/سوره76، آیه8.
[20] ـ بحارالانوار، ج54، ص234.