77/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 35 و 36
﴿يَا بنيآدم إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَي وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ ﴿وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾
بعد از بحث قرآني روايات فراواني كه در ضمن اين آيات مطرح شده بود تا حدودي مطرح شد از بعضي از آيات قرآن و همچنين روايات برميآيد به اينكه بهرهبرداري از مواهب طبيعي در عين حال كه مباح است نشانه كمال و سعادت نيست استقلال يك ملت كمال هست استقلال اقتصادي فرد يا جامعه كمال آنهاست اين در حقيقت استقلال است كه كمال است و عدم نياز به بيگانههاست كه كمال است اما نه داشتن انسان مستقل باشد و نيازمند به بيگانه مخصوصاً كفار نباشد اين كمال است اما خود داشتن و بهرهبرداري كردن از مواهب اين كمال نيست اين مباح است داشتن مال نظير داشتن علم، نظير داشتن عدل، نظير داشتن عقل اينها جزء كمالات باشد اينچنين نيست از آن تحليل نهجالبلاغه كه كاملاً بر آمد از آيات سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم استفاده ميشود آيه 32 و 33 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾ اما ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ فرمود اين تفاوتهاي مادي براي تسخير متقابل انسانهاست كه انسانها يكديگر را تسخير كنند ولي متقابل هم نه مسخره كنند يك، يا تسخير يك جانبه باشد دو، اينها هر دو ممنوع است تسخير متقابل هر كسي خدمتي ارائه كند و در مقابل غنيمتي دريافت كند اين حق است لكن در عين حال كه از معيشتهاي دنياي سخن فرمود آنگاه اضافه فرمود كه ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ رحمت الهي بهتر از مالي است كه اينها دارند جمع ميكنند آنگاه در آيه سي و سوم فرمود: ﴿وَ لَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ ٭ وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً عَلَيْهَا يتَّكِئُونَ ٭ وَ زُخْرُفاً﴾ ما اگر هراس اين نبود كه مردم دست از دين بردارند و به طرف كفر گرايش پيدا كنند هر كس كه كافر بود وضع مالي او را روبهراه ميكرديم و كافر اينقدر نعمت ميداديم كه اين سقف خانهاش را از نقره درست كند الآن اين سقفها بالأخره يك مقدارش را تير چوبي است يا تير آهن است يك مقدارش هم سيمان فرمود ما اگر اين خوف و هراس نبود اينقدر به كفار ميداديم كه اينها به جاي تير آهن تير نقره در سقفشان كار ببرند، سقف نقرهاي درست كنند، ولي ميترسيم كه افراد كوتهنظر بگويند كه چون كافر متنعم است اينها به كفر گرايش پيدا كنند وگرنه براي ما سرگرم كردن كفار به متاع الدنيا آسان است و داشتن كمال نيست ﴿وَ لَوْلاَ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ همهشان يكسره به طرف كفر نروند اگر اين ترس نبود ﴿لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ﴾ نردبانها و پلكانها و راههايي كه اينها ظهور دارند، تبرّج دارند و روي آن پلهها رفت و آمد ميكنند ﴿وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً عَلَيْهَا يتَّكِئُونَ﴾ براي خانههاي آنها درهايي باشد و در خانههاي آنها تختهايي باشد كه روي تخت زندگي كنند نه روي زمين ﴿وَ زُخْرُفاً﴾ زيورها و زينتهايي براي آنها قرار ميدهيم اما ﴿وَ إِن كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين نشان ميدهد كه مال بما انه مال مثل علم نيست، مالدار نظير علمدار نيست، نظير عدلدار نيست آن هم تحليلي كه در نهجالبلاغه به عمل آمده پس يك مطلب راجع به اين است كه بهرهبرداري از مواهب الهي حلال است يك، يكي اينكه داشتن اين مال كمال نيست اين دو، سوم اينكه استقلال و تماميت ارضي اينها جزء كمالات است آنها مقدمه اين كمال است اين سه، چهارم اينكه وقتي آدم دستش به اين مواد رسيد عادلانه توزيع ميكند اين چهار، در آن بحثهاي قبل از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) نقل شد كه ابن ابي الحديد ميگويد كه كار حضرت اين بود كه هر هفته اين بيت المال را رفت و رو ميكرد و دو ركعت نماز ميخواند ميگفت: «ليشهد لى يوم القيامة»[1] خب اين كاري است بالأخره براي خود آن حضرت كه انسان بتواند هر چه زودتر اين اموال عمومي را بين مستمندان توزيع كند بعد بيت المال را جارو كند و دو ركعت هم نماز بخواند بفرمايد: «ليشهد لي يوم القيامة» خب ولي بهرهبرداري از مواهب الهي در مراكز عبادي صبغه ديني دارد كه انسان جامه خوب را در هنگام نماز بپوشد، در روز جمعه بپوشد، براي عيدين بپوشد و مانند آن رواياتي هم در اين مسئله بود كه بخشي از آن روايات خوانده شد رواياتش فراوان هم هست يك مقدار هم از آن روايات را بخوانيم آن روايتها تقريباً شبيه احاديثي است كه قبلاً خوانده شد كه حتماً مطالعه ميفرماييد و محصول تازهاي ندارند مهمترين بحث همان بحثي است كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان به عنوان بحث مختلط قرآني روايي ذكر ميكند كه بعضي از اينها مربوط به آيات است بعضي از اينها مربوط به روايات است كه آنها ذيل كريمه ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾[2] آمده است و روايات مشكلي هم هست روايات حلش مشكلتر و پيچيدهتر از آيات است به كمك آيات و روايات ديگر آن سلسله رواياتي كه به عنوان روايات طينت هست و حلش آسان نيست تقريباً حل ميشوند الآن ما به بقيه رواياتي كه در تفسير شريف برهان هست به اينكه بپردازيم بعد انشاءالله اين بحث مختلط قرآني روايي ايشان را مطرح كنيم در همين كتاب تفسير برهان جلد دوم صفحه 534 به بعد اين رواياتي است كه ملاحظه فرموديد و بعدش هم الآن بايد بخوانيم در بعضي از روايات دارد كه وجود مبارك ابيالحسن(سلام الله عليه) ميفرمايد كه اينها مواهب الهي است، وجود مبارك يوسف صديق وقتي به اين مقام رسيد از اين لباسها استفاده ميكرد و آنچه كه خداوند از حاكم ميطلبد عدل است و «انما يحتاج من الامام اذا قال صدق و اذا وعد انجز و اذا حكم عدل» از امام عدالت ميخواهند و صداقت ميخواهند و وفاي به عهد ميخواهند «ان الله لا يحرم طعاما و لا شرابا من حلال و انما حرم الحرام قلّ او كثر» بعد ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ را قرائت فرمودند آن جريان ﴿قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[3] آن را هم به سبكي كه قبلاً بحث شده است تفسير ميفرمايند در روايت ديگري كه در صفحه 536 هست معاويةبن ميسره عن حكمبن عطيبه ميگويد من وارد شدن بر ابي جعفر (عليه السلام) او در يك خانه تميزي بود و قميص تازهاي داشت، ملحفه رنگيني دربر كرده بود كه اثر رنگ در دوش آن حضرت پيدا شد من به خانه و هيئت حضرت نگاه كردم حضرت فرمود: «يا حكم ما تقول في هذا فقلت و ما عسيت ان اقول و انا اراه عليك و اما عندنا فانما يفعله الشاب» من حرفي ندارم خب شما اينها را انجام ميدهيد ولي جوانها اين كارها را ميكنند شما چرا؟ حضرت فرمود: «يا حكم من حرّم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق و هذا مما اخرج الله لعباده فأما هذا البيت الذي تري فهو بيت المرأة و انا قريب العهد بالعرس و بيت بيتي البيت الذي تعرف» اين خانه براي من نيست اين خانه براي مرئهاي است كه «انا قريب العهد بالعرس» خب جامهها را گوناگون ميپوشيدند البته آن روايت هم شهادت داد آن جامهاي كه به بدن خودشان ميچسباندند آن معمولاً زبر بود تا بدن عادت نكند به رفاه وجود مبارك حضرت امير نامهاي هم براي مردم مصر نوشت وقتي كه محمدبن ابي بكر را والي مصر كرد نامهاي نوشت و در آن نامه به مردم اينچنين دستور داد براي محمدبن ابي بكر هم اينطور مرقوم فرمود كه «ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الآخرة فشاركوا اهل الدنيا في دنياهم و لم يشاركوا اهل الدنيا في آخرتهم»[4] مردان با تقوا با مردان اهل ايمان در دنيا شريكاند ولي مردم اهل دنيا در آخرت متقين هم شريك نيستند آنگاه در همان نامه اين آيه ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾[5] را مرقوم فرمود.
روايت بعدي هم كه از عياشي است در صفحه 537 اين است كه حكم بن عطيبه ميگويد من ديدم وجود مبارك ابي جعفر (عليه السلام) يك ازار احمري، سرخ رنگي در بر كرده است «فاحددت النظر اليه» من چشمم را دوختم حديد كردم با حدّت نظر با تيزي نگاه به آن حضرت نگاه كردم، حضرت فرمود: «يا ابا محمد ان هذا ليس به بأس» بعد آيه ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ﴾ را تلاوت فرمود، جريان جبه خز و طيلسان خز هم كه وجود مبارك امام صادق فرمود عيب ندارد جريان سيدالشهداء را هم استشهاد كرد كه «قد اصيب الحسين بن علي (عليه السلام) و عليه جبة خز» روايت ديگري است كه وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) استشهاد ميكند ميفرمايد: «اما علمت ان يوسف بن يعقوب نبي ابن نبي كان يلبس أقبية الديباج مزرورة بالذهب و يجلس في مجالس آل فرعون يحكم فلم يحتج الناس الي لباسه و انما احتاجوا الي قسطه و انما يحتاج من الامام في أنّ اذا قال صدق و اذا وعد انجز و اذا حكم عدل ان الله لا يحرم طعاما و لا شرابا من حلال» فقط حرام را تحريم كرده است.
روايات ديگري هم در همين زمينه هست كه ملاحظه ميفرماييد در جريان ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾[6] آمده است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عرض آن حضرت رساندند كه سعد ميگويد من اگر نامحرمي را با همسرم ببينم او را با شمشير ميكشم، حضرت فرمود كه سعد خيلي آدم غيوري است و من از او غيرتمندترم و غيرتمندتر از همه خداست به دليل اينكه فحشا را حرام كرده است انسان غيور و غيرتمند است كه تن به فحشا نميدهد «ما زني غيور قط»[7] اين از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است هرگز انسان غيرتمند چشمش به ناموس ديگري دراز نميشود آن بيغيرت است كه اين كار را ميكند براي اينكه براي او بيتفاوت است ديگر انسان غيور تن به اين گناه نميدهد «ما زني غيور قط» وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد من از سعد غيرتمندترم و غيرتمندتر از همه خداست كه فحشا را حرام كرده است اين روايت در ساير جوامع روايي ما هم آمده در كتاب شريف برهان هم هست بعضي از روايات ديگري هم كه نخوانديم مشابه همان روايتي است كه خوانديم عمده همان بحثهايي است كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مطرح كردند كه آنها خيلي مهمند بخشي از آنها در جلد دوم اصول كافي هست و قسمت مهم اينها را مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در وافي جمع كرده و آن احاديث هم جزء احاديث مشكله ماست و آن اين است كه ظاهر اين آيه محل بحث كه فرمود خداوند افراد را كه آفريد دو گروهاند ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾[8] ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[9] ظاهر اين آيه آن است كه آينده مثل گذشته است، معاد مثل مبدء است، اگر انسانها در معاد دو دستهاند بعضي مهتدياند بعضي ضالاند براي آن است كه در مبدأ اينگونه بودند، در قبال اين آيات روايات فراواني است كه آنها چند طايفه هستند يك طايفه نظير همين آيات ميگويند كه در ازل ذات اقدس الهي كه انسانها را ميآفريد دو دسته بودند «منهم كافر و منهم مؤمن» نظير آنچه در صدر سورهٴ مباركهٴ «تغابن» هست ﴿فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُؤْمِنٌ﴾[10] اين طايفه محذوري ندارد براي اينكه دارد مردم دو دستهاند يك عده مؤمناند يك عده كافر خب درست است در ازل هم خدا اينچنين مقدر كرد و ميدانست كه يك عده مؤمناند و يك عده كافر و تقدير او برابر با كارهاي عالمانه و مختارانهاي است كه مردم انجام ميدهند يعني خدا در ازل ميدانست يك عده ايمان ميآورند يك عده ايمان نميآورند اما آن عده كياناند؟ چه گروهياند؟ اينها مشخص نيست اين طايفه اولي بيمحذور است اصل اينكه مردم دو دستهاند بله مردم دو دستهاند همه مؤمن نيستند همه هم كافر نيستند يك عده ايمان ميآورند يك عده ايمان نميآورند اما آن عده چه كسانياند؟ چطور شده؟ چگونه شده؟ هيچ كدام در آن نيست.
پرسش: ...
پاسخ: عيب ندارد چون درباره زيد مشخص و عمر معين كه نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر درباره خصوص زيد باشد ميشود طايفه ثانيه و ثالثه روايات اما در طايفه اولي خدا ميفرمايد كه ميداند يك عده مؤمناند يك عده كافر اما چه كسانياند؟ مثل اينكه وقتي امتحان كنكور عمومي هست ما ميدنيم يك عده قبولاند يك عده قبول نيستند، همه قبول نيستند و همه هم رد نيستند اين علم مشكلي ايجاد نميكند اما حالا چه كسي قبول ميشود چه كسي قبول نميشود؟ آن اول بحث است كه حالا چرا اين شخصي كه قبول شد رد نشد و بالعكس؟ اما ما ميدانيم به اينكه وضع طوري نيست كه همه قبول باشند همه آن استعداد را ندارند كه قبول باشند اين را يقين ميدانيم كه استعدادها مختلف، امتحان هم موادش دشوار، همه به اين پاسخ صحيح بدهند اين طور نيست هيچ كسي اشتباه نكند هيچ كسي جاهل نباشد بالأخره بعضي اشتباه ميكنند.
پس اين طايفه كه طايفه اولي است اين مشكلي ايجاد نميكند نظير همان آياتي است كه در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» هست كه ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُؤْمِنٌ﴾[11] اما طايفه ثانيه است كه طليعه اشكال را به ذهن ميآورد و آن اين است كه خداوند كه خواست افراد را خلق بكند از مناطق گوناگون زمين خاك گرفت بعضي از جاها شورهزار بودند بعضي از جاها آب شيرين داشتند بعضي از جاها خاكش آماده بود بعضي از جاها خاكش آماده نبود هم از نظر خاك روايات مختلف است هم از نظر آب مختلف است هم از نظر اينكه طينت بعضيها بهشتي است طينت بعضيها دوزخي است مختلف است اينهاست اين روايات طينت كه بعضيها از خاك پاك بعضي از خاك آلوده بعضي از آب پاك بعضي از آب آلوده بعضي از بهشت بعضي از جهنم خلق شدهاند اين مشكل آفرين است خب ما براي حل اين مشكل بايد اين مقدمات و اصول را يكي پس از ديگري طي كنيم اول اينكه اينكه احياناً دارد بعضي سعادتمندند بعضي شقياند «السعيد من سعد في بطن امه» يا «الشقي من شقي في بطن امه»[12] اين ناظر به اين نيست كه بعضي افراد ذاتاً سعادتمندند، بعضي افراد ذاتاً شقياند، آن طوري سعادت و شقاوت ذاتي اشخاص است كه هيچ عاملي دخيل نيست اين با قدرت مطلقه و مالكيت مطلقه ذات اقدس الهي هماهنگ نيست خب چطور بنده خدا يك وصفي دارد كه خدا در آن وصف دخيل نيست؟ اگر ذاتي باشد به اين معنا كه نه قابل اثبات باشد نه قابل سلب باشد نه قابل اعطا باشد نه قابل نفي باشد اين با مالكيت مطلقه، عليت مطلقه، قدرت مطلقه ذات اقدس الهي هماهنگ نيست پس اگر در بعضي از روايات آمده است كه يك عده شقياند در بطن ام، يك عده سعيدند در بطن ام به اين معنا يقيناً نخواهد بود اين يك، اصل دوم آن است كه نظير ذاتي به معناي زوجيت اربعه و مانند آن نيست كه زوجيت اربعه گرچه ذاتي اربعه است ولي مجعول معالواسطه است يعني اگر ذات اقدس الهي اربعه را جعل نكند به اوهستي ندهد به او وجود اعطا نكند اربعه معدوم اربعه نيست چه رسد به اينكه زوج باشد يا فرد، شيء معدوم خودش خودش نيست، چه رسيد به اينكه وصف او براي او ثابت بشود خب در اين حد قابل قبول هست كه بعضي از امور ذاتي اشياء باشند و ذاتي اينكه ميگويند قابل جعل نيست يعني جعل جديد نميطلبد و به تبع ذات جعل ميشود يعني همان خدايي كه هستي نار را به نار داد، حرارت همبه تبع او جعل شد، هستي را به اربعه داد، زوجيت هم به تبع اين هستي جعل شد، ذاتي به اين معنا قابل قبول هست در خارج هم محقق هست منتها اينها مجعول مع الواسطهاند جعل بسيط و جدا نميطلبد يك، جعل تعليفي مستقل نميطلبد دو، به تبع جعل بسيط اول مجعول ميشود سه، يعني همين كه ذات اقدس الهي اربعه را ايجاد فرمود لازمه اربعه زوجيت است و اگر اربعه را ايجاد نكند اربعه معدوم اصلاً اربعه نيست تا زوج يا فرد باشد، ذاتي به اين معنا قابل قبول هست اما سعادت و شقاوت ذاتي به اين معنا نيست براي اينكه اين با تعليم انبيا سازگار نيست با هدايت انبيا سازگار نيست اين همه انبياء آمدند كه مردم را هدايت كنند راهنمايي كند خب اگر سعادت براي بعضيها ذاتي باشد شقاوت براي بعضيها ذاتي باشد ذاتي كه نه اختلافپذير است نه تخلفپذير خب انبيا ميآيند چه كنند؟ نه تنها از نظر برهان عقلي هماهنگ نيست قابل نقض هم هست، براي اينكه ما خيلي افراد ديدم اول صالح بودند بعد طالح شدند يا اول طالح بودند بعد صالح شدند توبه به همين معناست خيليها خوب بودند بد شدند خيليها بد بودند خوب شدند راه براي تغيير باز است پس معلوم ميشود هيچ كدام از اينها ذاتي نيست تغيير ممكن است گذشته از اين دو مطلب عقلي راه عقلا آنهايي هم كه موحّد نيستند بالأخره تعليم و تربيت را مؤثّر ميدانند اگر تعليم و تربيت مؤثّر نباشد و هر كسي بالذات يا سعيد است يا شقي كه اين همه بحثهاي تربيتي در عالم مطرح نيست خب پس اينچنين نيست كه سعادت و شقاوت صلاح و فلاح ذاتي افراد باشد يعني حتي در حد زوجيت اربعه به اين معنا نيست پس اگر روايات فراواني درباره طينت آمده كه مربو طبه آب و خاك است يك، مربوط به هواست دو، وراثت است سه، محيط خانوادگي است چهار محيط اجتماعي است پنج، يا به تعيبرات ديگر بعضيها طينتشان از عليين است بعضي از سجّيين شش، يا بعضي از بهشتاند بعضي از جهنم هفت، همه اينها در دو پيام خلاصه ميشود يكي اينكه به نحو عليت تامه نيست يعني اينچنين نيست كه آن كه از محيط خوب آب و هواي خوب فضاي خوب تربيت خوب اين علت تامه باشد براي سعادت و هرگز شقي نشود اين يك، و آنهايي كه از محيط نامناسب برخواستند علت تامه باشد براي شقاوت اين هم نيست براي اينكه ما از هر جهت نمونههاي خلاف داريم گاهي ميبينيم كساني با شرايط خوبي زندگي كردند البته آب و هواي خوب، محيط خوب، غذاي سالم، اينها زمينه است در حد اقتضا نه عليت. زمينه است براي رشد و شكوفايي اما ميبينيم در همين شرايط افراد فاسد و طالح برميخيزند گاهي ميبينيم در منطقههاي سوزان استوايي يك افراد نابغهاي برميخيزند اين نشان ميدهد هيچ كدام از اينها ذاتي نيست گذشته از اينكه ما ميبينيم در يك شرايط مساعد يك خانواده دوتا برادر پيدا ميشوند كه يكي كميلبن زياد نخعي ميشود از اصحاب سرّ حضرت امير (سلام الله عليه) يكي هم حارثبن زياد نخعي ميشود كه جزء اشقياء است كه قاتل فرزندان مسلم (سلام الله عليهم اجمعين) است خب بالأخره هر دو برادرند ديگر همان حارثبن زياد نخعي هم اين كميل بن زياد نخعي، فرزندان امام هم همينطوراند يكي جعفر كذاب در ميآيد يكي مثلاً امام معصوم در ميآيد پس شرايط يكي، حوادث عادي يكي، اما افراد مختلف معلوم ميشود اسرار و علل فراواني پشت پرده است كه ما به آنها دسترسي نداريم.
مطلب ديگر آن است كه اين شرايط مختلف هيچ كدام از اينها در آن عنصر محوري نصاب دخيل نيست حداقل نصاب انسانيت، تكليف، سعادت در همه انسانها هست حتي افرادي كه ولد غير حلالاند اينكه دارند اگر كسي ولد حلال نباشد سعادتمند نميشود يعني آن كمالات عاليه را پيدا نميكنند وگرنه حداقل نصاب تكليف را داراست و به همان اندازه كه داراست مسئول است خدا بيش از او هم نميطلبد، آنهايي كه امكانات بيشتري دارند در برابر آنها مسئوليتشان هم بيشتر است، اين طور نيست كه كسي كه در يك آب و هواي معتدلي تربيت بشود در يك خانواده مرفهي تربيت بشود دسترسياش به مراكز علمي مناسب باشد اما مسئوليتي كه او دارد با مسئوليت يك كسي كه در منطقه سوزان استوايي زندگي ميند يكسان باشد اين طور كه نيست ذات اقدس الهي از او يك مسئوليت بيشتري ميطلبد از آن كسي كه فاقد شرايط اقليمي است مسئوليت كمتري ميطلبد آن حد اقل نصاب تكليف كه انسان جهنم نرود، بهشت برود، تكاليف را درك بكند و امتثال بكند در همه هست چون اين فرمود «لا تبديل لخلق الله»[13] اگر تفاوتي هست و تفاضلي هست در مازاد نصاب است وگرنه اين ﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[14] براي قطبي و استوايي و بين القطب و الاستوا يكسان است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[15] براي قطبي و استوايي و بينالقطب و الاستواست آن حداقل نصاب براي اصل تكليف براي اصل سعادت براي رسيدن به بهشت براي نجات از جهنم در همه هست اگر تفاوتي هست نسبت به آن مراتب برتر است البته هر كسي نعمتش بيشتر باشد مسئوليتش بيشتر است به چه دليل فرمودند عالم لبه جهنم حركت ميكند و جاهل هفتاد قدم اين فاصله هفتاد قدم نشانه كثرت است يعني جاهل از جهنم خيل دور است او اگر يكبار -معاذالله- گناه كرد ممكن است بيفتد ولي در جاده خاكي ميافتد هنوز جاي جهنم نيست، بار دوم ميافتد، بار سوم ميافتد بالأخره نجات پيدا ميكند اما عالم «علي شفا حفرة من النار» حركت ميكند كه افتادن همان و سوختن همان «يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد»[16] خب اين يك نعمت بيشتري دارد مسئوليتش هم بيشتر است چرا ذات اقدس الهي به زنان پيغمبر فرمود شما اگر گناه كرديد دو برابر ديگران معاقبيد؟ اينكه منحصر به آنها نيست كه يك تمثيل است نه تعيين فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾[17] ، ﴿وَ مَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ﴾[18] و اگر كسي -معاذالله- كسي همسر پيغمبر بود و گناه كرد دو برابر ديگران عقاب ميشود خب حالا اگر كسي عالم بود اينچنين است فرزند عالم بود اينچنين است در حوزه بود اينچنين است كسي كه نعمت او بيشتر است مسئوليت او هم بيشتر است ديگر خب اينكه به زنهاي پيغمبر خطاب كرد، به دختران پيغمبر هم خطاب كرده يا نه؟ به پسران پيغمبر خطاب كرد يا نه؟ به خواهران پيغمبر هم خطاب كرد يا نه؟ بالأخره آنهايي كه در بيت وحي و نبوتاند يك حسابي دارن ديگر به اين بيت منسوباند فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾[19] ، خب اگر كسي اهل تقوا باشد ﴿نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ﴾[20] اگر كسي بيتقوايي كرد -معاذالله- دو برابر ديگران كيفر ميبيند حالا درباره همسرهاي پيغمبر مادرهاي پيغمبر چطور؟ دخترهاي پيغمبر چطور؟ خواهرهاي پيغمبر چطور؟ برادرهاي پيغمبر چطور؟ خب آنها هم همين است ديگر در اين بيتاند مگر اينكه كسي رابطه نداشته باشند، پس هر اندازه نعمت ذات اقدس الهي بيشتر شد مسئوليتش هم بيشتر است خب يك مطلب اين است كه ما ضرورتاً بين افعال اختياري و اضطراري فرق ميگذاريم يك وقت است كسي با ميل و اختيار خودش از مسجد بيرون ميبرد، يك وقت دست كسي را ميگيرند از مسجد بيرون ميبرند خب يقيناً بين اين دو كار عقلاً فرق است يك جا شخص مضطر است مورد فعل است يك جا مختار است مصدر فعل است اين فرق هست، پس نميشود گفت انسان هيچ سمتي ندارد افعال هم برخيها حسناند برخيها قبيح اين را هم نميشود انسان منكر اين بديهي حكمت عملي بشود آن بديهي حكمت نظري است اين بديهي حكمت عملي و ذات اقدس الهي در حد اقتضا اين امور را ذكر كرد روايات فراوان است روايات باب طينت گاهي به تراب برميگردد، گاهي به ماء عذب فرات و ملح اجاج برميگردد، گاهي به طبيعت جنت و نار برميگردد، اما محصول همه اين طوايف گوناگون اين است كه در حد اقتضاء است نه در حد عليت، آن هم آن نصاب لازم را همگان دارند هيچ كس فاقد آن نصاب نيست -معاذالله- اگر كسي فاقد آن نصاب بود هم مكلف نيست.
پرسش: ...
پاسخ: همين ديگر اگر كسي ولد حلال نبود آن نصاب لازم درك را بر اساس ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[21] داراست بر اساس ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[22] داراست البته او با كمالات علمي و عقلي و طهارت روحي كمتر دسترسي پيدا ميكند، مسئوليت او هم كمتر است از اين افراد مثل او هم در عالم فراواناند افرادي كه ولد حلالاند و در حد او درك ميكنند اينچنين نيست كه تنها او باشد كه اين مقدار چيز ميفهمد كه افراد حلالزاده در عالم فراواناند كه در حد او درك ميكنند.
از روايات طينت برنميآيد كه انسان مجبور است و همين محصول در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق آمده كه آنجا مرحوم صدوق نقل كرد از وجود مبارك معصوم (سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه «الشقي من شقي في بطن امه» يعني چه؟ فرمود كه ذات اقدس الهي ميداند كه «انه سيعمل أعمال الاشقياء» اين كودكي كه در بطن مادر هست خداوند ميداند كه اين شرايط رشدش چگونه است، با چه كسي رفاقت ميكند در حالي كه ميتواند نكند، با چه گروهي رفاقت نميكند در حالي كه ميتواند رفاقت بكند، كجا با حسن اختيار خود راه خوب را طي ميكند در حالي كه ميتواند نرود، كجا با سوء اختيار خود راه بد را ميپيمايد در عين حال كه ميتواند به خلاف برود «انه سيعمل أعمال الاشقياء»[23] بنابراين نه سخن از جبر هست نه سخن از نااميدي انسان تا آخرين لحظه هم مكلف است و هم اميدوار، حالا بقيه بحث را يعني اين بحث مختلط قرآني روايي تقريباً در حدود هشت ده صفحه هست عصاره پنج شش صفحهاش اينجا به عرضتان رسيد پنج شش صفحهاش را هم ميبينيد كه اين بحث تمام بشود انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»