درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 34 تا 36

 

﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ ﴿يَا بني‌آدم إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَي وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ ﴿وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾

 

در جريان حضرت آدم و حوا (سلام الله عليهما) طبق آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «طه» و همچنين در سوره اعراف كه محل بحث است آمده خدا فرمود شما در زمين مستقر باشيد و زندگي شما در زمين است و مرگ شما هم در زمين ﴿قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ اين ناظر به مرگ هر فرد است زندگي هر فرد و مرگ هر فرد و بعث هر فرد لكن آيه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾ ناظر به مرگ يك ملت است كه فرمود هر امتي يك مدتي دارد كه آن مدت كه فرا برسد تقديم و تأخير در او روا نيست مثل اينكه هر شخص يك اجل و مدتي دارد كه با فرا رسيدن آن اجل و مدت با انقضاي آن اجل و فرا رسيدن زمان ارتحال تقديم و تأخير ممكن نيست جريان امت اگر جامعه و امت وجود جدايي داشته باشد وجود حقيقي داشته باشد و جداي از فرد براي او مرگ و زندگي و همچنين حشر و كتاب مطرح است در بعضي از تعبيرات سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اين معنا استشمام مي‌شود يا استظهار مي‌شود كه جامعه وجود دارد، قهراً مرگ دارد، حيات دارد و حساب و كتاب دارد همان‌طوري كه فرد وجود دارد جامعه هم وجود دارد و بخشي از آيات قرآني خطاب به جامعه است لكن اثبات وجود خارجي و عيني براي جامعه كار آساني نيست وجود اعتباري براي ملت و امت و جامعه هست اما وجود خارجي و عيني كه جداي از وجود فرد باشد كار آساني نيست البته هر فرد حيثيت اجتماعي دارد و اين بر خلاف آن است كه جامعه يك وجود جدايي داشته باشد آن بايد جداگانه بحث بشود در بحثهاي آيه پايان سورهٴ مباركهٴ پايان سوره «آل‌عمران» كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[1] آنجا شايد بحث شده است كه آيا جامعه واقعاً وجود دارد يا نه و خيلي هم روشن نشد كه جامعه وجودي جداي از وجود افراد داشته باشد ولي اين مقدار مقطوع است كه هر فردي داراي حيثيت فردي است و حيثيت جمعي و اين خيلي فرق مي‌كند به اينكه ما بگوييم جامعه يك وجود حقيقي جداي از وجود افراد دارد ولي در تعبيرات عرفي مي‌شود گفت فلان ملت منقرض شد يا فلان ملت هنوز زنده است يا فلان ملت مستقل است يا وابسته، بر اساس اين تعبير كه فلان ملت يا فلان امت مستقل است يا زنده است يا منقرض شد تعبيرات قرآن كريم هم قابل توجيه استه كه فرمود: ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾.

مطلب ديگر آن است كه در مسائل اجتماعي يا اقتصادي كه جنبه اعتباري هم دارد مي‌توان گفت كه مجموعه انسان مثلاً مالك مجموعه ذخاير زمين هست براي اينكه اصل ملكيت يك امر اعتباري است، براي اين ملكيت كه امر اعتباري است، وجود اعتباري مالك هم كافي است، مثل اينكه مي‌گويند دولت مالك است يا فلان شخصيت حقوقي مالك است يا فلان مؤسسه مالك است، ملكيت چون امر اعتباري است مي‌شود به امور اعتباري ديگر استناد پيدا كند مثل مؤسسه مثل جهت مثل دولت و مانند آن مي‌گويند اين ملك فلان مدرسه است يا ملك قبرستان است يا وقف قبرستان است كه اصل عين ثابت است ولي منفعت را بايد در تعبير قبرستان يا مسجد يا حسينيه يا مدرسه صرف كرد اما وجود حقيقي براي اين گونه از عناوين نيست يعني مؤسسه وجود حقيقي ندارد دولت وجود حقيقي ندارد حوزه وجود حقيقي ندارد و مانند آن، اينها چون امور اعتباري‌اند يعني ملكيت و امثال ملكيت چون امور اعتباري‌اند براي اينها مالكان اعتباري هم كافي است ولي مسئله مرگ و زندگي حقيقي براي موجود اعتباري ممكن نيست اگر چنانچه امت واقعاً وجود حقيقي داشته باشد قهراً مرگ و زندگي حقيقي هم خواهند داشت ولي چون اثبات وجود عيني و خارجي به نحو حقيقت براي امت جامعه ملت و مانند آن آسان نيست اثبات حيات و ممات و اثبات حشر و نشور و اثبات كتاب و حساب و سؤال براي جامعه مشكل است در ذيل كريمه ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾[2] آنجا سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بياني دارند كه دوتا كتاب در قيامت مطرح است يك كتاب مربوط به افراد است كه اعمال و عبادات اشخاص در آن نامه عمل مطرح است كه هر كسي كتاب خود را و نامه عمل خود را دريافت مي‌كند يك كتاب اجتماعي است كه اعمال جامعه در آن كتاب مطرح است ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾ كه اين ناظر به كتاب جمعي است علي ‌اي حال اثبات وجود عيني و خارجي حقيقي براي امت، ملت جامعه كار آساني نيست اما اينكه هر فردي داراي دو حيثيت است حيثيت شخصي و حيثيت جمعي اين قابل قبول است و همان تعبير عرفي كه براي ملت و جامعه و امت يك استقلالي قائل‌اند حيات و ممات هم در برابر آن مي‌توان قائل شد كه فرمود: ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾.

مطلب بعدي آن است كه مشابه اين تعيبر درباره افراد هم آمده است كه هر كسي يك اجلي دارد وقتي مدت عمرش فرا رسيد تقديم و تأخير ممكن نيست، تأخيرش ممكن نيست و معنا كاملاً قابل درك است، اما تقديم ممكن نيست يعني چه؟ وقتي مرگ فرا رسيد عمر تمام شد تقديم ممكن نيست تأخير ممكن نيست، تأخير ممكن نيست قابل فهم است اما تقديم ممكن نيست يعني چه؟ اگر كسي مدت عمرش مثلاً نود سال بود امروز آن نودمين سال است آخرين روز سال است خب جاء اجله در اينجا كه جاء اجله لا يستاخر معنا دارد اما لا يستقدم يعني چه؟ اگر لا يستقدم معنايش اين است كه قبل از مجيئ اجل او بميرد اين تعبير چون در جاي ديگر هم هست حتماً بايد توجيه بشود وقتي عمر تمام شد تأخير فرض دارد منتها خدا تأخير را نفي مي‌كند تقديم فرض ندارد چون تقديم معنايش اين است كه اين قبلاً مرده باشد خب اگر قبلاً مرده باشد كه عمري ندارد تا ما بگوييم عمرش تمام شد كه قهراً به اين معنا خواهد بود كه مثلاً امارات انقضاي اجل هست، همين كه مقدمات انقضاي اجل فرا رسيد يك لحظه ديرتر يا يك لحظه زودتر ممكن نيست وگرنه انقضاي حقيقي اجل و به سر آمدن حقيقي مدت آن تأخير فرض دارد ولي تقديم فرض ندارد لابد بر مقدمات و امارات بايد حمل بشود.

مطلب ديگر آن است كه منظور از اين ساعت همان تعبير رايج هست مفهوم ندارد كه بگوييم حالا اين يك ساعت تقديم و تأخير ندارد اما نصف ساعت تقديم و تأخير دارد البته ساعتي كه در كتاب و سنت است به معناي شصت دقيقه نيست بالأخره يك مقدار عُرفي است، يك مقداري از زمان هست، ولو يك لحظه، اين مفهوم ندارد در مقام حد نيست كه ما بگوييم كه تأخير و تقديم يك لحظه ممكن نيست تا ما بگوييم نصف آن لحظه ممكن است، بلكه معنايش آن است كه وقتي عمر تمام شد به هيچ نحوي از زمان ولو به سرعت نوري هم حساب بشود تقديم نيست براي اينكه آن زمان را بالأخره باشد شخص زنده بماند و حيات اشخاص هم به وسيله ذات اقدس الهي است كه ﴿يُحيِي وَ يُمِيت﴾[3] اگر خدا افاضه حيات نكند در آن يك لحظه هم يا نصف لحظه هم يا ربع لحظه هم حيات ممكن نيست بنابراين اين‌چنين نيست كه مفهوم داشته باشد و بگوييم كمتر از ساعت ممكن است اما خود ساعت ممكن نيست يا كمتر از يك لحظه ممكن است اما خود يك لحظه ممكن نيست.

پرسش: ... پاسخ: چون دارد ﴿فَإذا جَاءَ أجَلُهُمْ﴾ يعني اگر وقت رفتنش آمد اگر وقت رفتنش آمد ديگر نمي‌شود گفت كه جلوتر ممكن نيست دنبال‌تر ممكن نيست، دنبال‌تر ممكن نيست را مي‌توان گفت اما جلوتر ممكن نيست را نمي‌شود گفت كه خب.

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿يَا بني‌آدم إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ كل اين تفصيل از آن متن و ايجاز استنباط شد اصل قصه حضرت آدم (سلام الله عليه) به اين صورت بود كه نيازي به اكل و شرب داشت خدا براي او حلال كرد بعضي از چيزها را تحريم كرد شيطان هم وسوسه مي‌كند كه به آن حرام انسان آلوده بشود و ارتكاب محرّم و پذيرش وسوسه شيطان باعث خروج از محدوده سعادت است و انسان در زمين كه زندگي مي‌كند حيات و مماتش در زمين است، حشرش هم از اين است كه انسان دوباره سر از خاك بردارد آن‌گاه ذات اقدس الهي به آدم و حوا و اينها فرمود از اين به بعد اگر شريعت بيايد حكم من بيايد و كسي اطاعت نكند اهل ضلالت است و عذاب و اگر احياناً اطاعت بكند و اهل اطاعت باشد اهل بهشت است همان تعبيري كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بسط آدم و حوا و مانند ان فرمودند مشابه اين را به بني‌آدم مي‌فرمايند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 38 اين است ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه اين ناظر به اصل رسالت و شريعت است خطاب به حضرت آدم و حواست مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 123 خطاب به حضرت آدم و حوا به اين صورت است ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَي ٭ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾ خب همان خطابي كه به حضرت آدم و حوا مي‌فرمايد الآن به بني‌آدم مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿يَا بني‌آدم إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ٭ وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ﴾ يعني اگر چنانچه شريعتي هست كتاب و سنتي هست مردم دو دسته‌اند يك عده تابع حرف (عليهم السلام)‌اند اينها اهل تقوا و صلاح و فلاح‌اند و خدا به اينها وعده مي‌دهد كه شما نترسيد نهراسيد گرفتار عذاب نخواهيد شد و به فيض بهشت مي‌رسيد و كساني كه اهل تكذيب و استكبارند مورد تهديد الهي‌اند فرمود: ﴿أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ همين دو مطلبي را كه به حضرت آدم فرمود كه اگر كسي مومن بود اهل بهشت است و اگر نبود اهل دوزخ، الآن به بني‌آدم خطاب مي‌كند روايات فراواني در اين بخش بود كه بعضي از اين روايات در بحث ديروز خوانده شد بخشي از آنها در بحث امروز قرائت مي‌كنيم كه عصاره اين روايات اين است كه بهره‌برداري از زينتهاي الهي حرام نيست و بعضي از امور نه تنها حرام نيست بلكه صبغه عبادت هم دارد مثل اينكه انسان جامع تميز و نو هنگام نماز جمعه و جماعت بپوشد خود را معطّر كند، در بحث ديروز اشاره شد كه زينت اگر چنانچه صبغه عبادي نداشته باشد به الله انتساب ندارد ﴿زِينَةَ اللّهِ﴾[4] نيست بلكه زينت خود انسان محسوب مي‌شود يا ﴿زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ست در سورهٴ مباركهٴ نور به زنها خطاب مي‌كند كه ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ﴾[5] خب آنها زينة الله نيست اگر زن خود را هنگام نماز معطّر كند در داخله منزل آن ﴿زِينَةَ اللّهِ﴾است اما وقتي كه خودش را مزيّن مي‌كند كه ديگر ﴿زِينَةَ اللّهِ﴾نيست صبغه عبادي ندارد كه چيزي ﴿زِينَةَ اللّهِ﴾است كه در نماز باشد در نماز جمعه باشد جماعت باشد حضور در مراكز عبادي باشد عيدين باشد و مانند آن.

‌پرسش: ... پاسخ: خب البته آن ديگر اگر چنانچه امر توسلي را قربة الي‌الله انجام بدهد ثواب هم مي‌برد در ذيل آيات ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[6] روايات فراواني بود كه بعضي از آنها را خوانديم و بعضي از آنها را امروز مي‌خوانيم البته بخش قابل ملاحظه‌اي از اين روايات بايد از نظر سند بررسي بشود ولي چون مطلبش مطابق با قرآن است نيازي به بررسي سندي ندارد.

‌پرسش: ... پاسخ: اگر آمد كه ديگر جا براي تقديم معنا ندارد كه.

پرسش...

پاسخ: خب آن را بايد تقدير بگيريم ديگر يعني «اذا لم يجئ اجلهم لا يستقدمون» بايد اين گونه بگوييم ديگر يعني اگر نيامده كسي قبل از فرا رسيدن اجل نمي‌ميرد يك چيزي را بگوييم محذوف است ديگر در حالي كه ظاهر آيه اين است كه ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ خب.

در جريان ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[7] بعد هم كه نهي از اسراف فرمود همان جامه متعدد داشتن اسراف نيست جامه حرام داشتن اسراف است در بحث ديروز اشاره شد كه ما يك وقت است كه سخن از حلال و حرام است يك وقت سخن از كمال و نقص الآن سخن در اين است كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام.

‌پرسش: ... پاسخ: آن اصل كلي است آن را هم شامل مي‌شود مي‌فرمايد كه شما اگر توانستيد جلوي مرگ خودتان را بگيريد ﴿فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[8] خب اينهايي كه به ميدان جنگ نرفته‌اند مگر زنده ماندند كساني كه پشت جبهه ماندند آمار تلفاتشان هم كمتر از جبهه نبود حالا يا تصادف بود يا بيماري بود يا سكته بود به همان معادل كه جبهه تلفات مي‌داد شهيد مي‌داد پشت جبهه هم تلفات مي‌داد ولي حرف در اين است كه وقتي بفرمايد: «اذا جاء اجلهم لا يستقدمون» اين معنا ندارد يعني وقتي عمرشان تمام شد ديگر زودتر از تمام شدن نمي‌ميرند مي‌بينيد اين قابل درك نيست بايد بفرمايد كه اگر عمرشان تمام شد تأخير ممكن نيست و اگر هنوز عمرشان تمام نشد اجلشان به سر نيامد تقديم ممكن نيست يك چيزي با يد تقدير گرفت ديگر.

اين چهار مطلب از هم جدا بشود يكي كمال و نقص است كه دوتاست يكي هم حلال و حرام است مي‌شود چهارتا اين آيات و همچنين رواياتي كه در ذيل اين آيه هست مي‌فرمايد زينت، داشتن اينها حرام نيست نه اينكه اينها كمال است آن بحثي كه ديروز از نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) خوانديم آن تحليل عقلي است براي اثبات اينكه داشتن كمال نيست و نداشتن هم نقص نيست بر خلاف علم و جهل، بر خلاف تواضع و تكبر، بر خلاف عدل و ظلم كه يكي كمال است و ديگري نقص داشتن بما هو داشتن كمال نيست نداشتن بما هو نداشتن نقص نيست رواياتي كه در اينجا هست در برابر افراد متحجر كه اهل افراط بودند و جلوي ائمه (عليهم السلام) را مي‌گرفتند مي‌گفتند اين چه جامه‌اي است كه شما پوشيديد؟ چه لباسي است كه در بر كرديد؟ آنها استدلال مي‌فرمودند كه اينكه حرام نيست ما هم گاهي در مراكز عمومي و رسمي در اعياد و غير اعياد از اين لباسها استفاده مي‌كنيم حالا اين رويات را بايد يكي پس از ديگري بخوانيم دو مطلب نوراني ديگري در نهج‌البلاغه هست كه نهج‌البلاغه هم در تلو قرآن كريم يك كتاب عميق درسي است تنها آن كلمات حكمتش براي موعظه كاربرد ندارد آن دو مطلب نوراني ندارد كه انسان تا زنده است بايد كار كند ما بازنشستگي در اسلام نداريم كه كسي بازنشسته بشود البته كار در هر عمري و در هر عصري مناسب با توان همان عصر است، با توان همان عمر است كسي كه به هشتاد سالگي رسيده است كه نمي‌تواند مثل جوان هجده ساله كار كند ولي بي‌كاري ولو به عنوان يك روز در اسلام قدغن است، ممنوع است هر كسي درهر رشته‌اي بايد كار بكند يك روايتي كه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «ان قامت الساعة و في يد أحدكم الفسيلة فان استطاع أن لا تقوم الساعة حتي يغرسها فليغرسها»[9] اين مي‌تواند شاهد باشد فرمود اگر يك فصيله‌اي يك بوته‌اي يك خوشه‌اي و يك شاخه‌اي دست شماست يك نهالي و گفتند بعد از چند لحظه قيامت شما قيام مي‌كند، مي‌ميريد و با مرگ قيامت صغراي شما قيام مي‌كند ولي ديگران هستند اين نهال را بكار و بمير، نگو حالا من كه يك لحظه بيشتر نيستم اگر قلم دستت هست اين مقاله را بنويس و بمير، اين آيه را تفسير كن و بمير، اين روايت را شرح بكن و بمير، يك صفحه بنويس و بمير، كاري كه ابوريحان بيروني مي‌كرد در جريان مرگ ابوريحاني بيروني كه معاصر با مرحوم بوعلي بود بود اين‌چنين نقل كردند كه او در بستر بيماري منتهي به مرگ فرستاد فلان فقيهي كه در همان محله ايشان مي‌نشستند احضار كردند، آن وقت درباره ميراث اجداد كه يكي از مسائل مشكله فقه است در شرح لمعه هم ميراث اجداد كه طبقات گوناگون اگر جمع بشوند چگونه ارث مي‌برد مسئله پيچيده‌اي است در آن حالت نيمه احتضار اين فقيهي كه در محله ايشان مي‌نشستند احضار كرد تا اين مسئله فقهي را حل كند به او گفتند شما الآن با اين حالت به فكر حل مسئله فقهي هستيد، فرمود من بفهمم و بميرم كه بهتر است كه انسان اگر چيزي با بفهمد به همراه مي‌برد و غذاي روحي است براي او در قبر و اين مسئله را با آن فقيه محله‌اش مطرح كردند و روشن كردند بعد آن فقيه خداحافظي كرد از محضر ابوريحان، هنوز به منزل نرسيده بود كه در اثناي كوچه شيونش به گوشش رسيد كه معلوم مي‌شود ابوريحان مرد، درباره ابن جوزي و امثال ابن جوزي اينها بزرگاني بودند در اسلام حالا يا بعضي از اين طريق بعضي از آن فريق بعضيها وصيت مي‌كردند كه مثلاً وقتي كه ما را مي‌خواهيد شست و شو كنيد آبي را كه براي شستن ما گرم مي‌كنيد از اين بريده‌هاي قلم ما آن ديگ را گرم بكنيد آن آب را گرم بكنيد براي اينكه قبلاً كه قلم خود نويس و خودكار و اينها نبود كه قلم ني بود ديگر در تمام مدت عمر آنچه را كه ما ني تراشيديم و با اين قلم ني كتاب نوشتيم آن براده‌ها و بريده‌هاي اين ني را من جمع كرده‌ام كه با او آب گرم كنند و ما را غسل بدهند كه در قبر راحت باشيم، اين كار علما بود يا مقابل آنچه كه مرحوم ابن طاووس دارد كه دستور داد در نگين انگشتري نام اهل بيت (عليهم السلام) را نوشتند بعد وصيت كرد كه اين انگشتر مخصوص را بعد از مرگ من در دهن من بگذاريد كه تا فرشته‌ها از من سؤال مي‌كنند «من امامك» بگويم چه كسي است اينها باور كردند مرگ را جريان قبر را، احتضار را، سؤال را، جواب را، آماده بودند براي او خب اين نحوه عمل كردشان وصيتهايشان نشان مي‌دهد كه اينها چگونه برداشتي از مرگ و بعد از مرگ داشتن آماده بودند، به ما گفتند تا زنده‌اي كار و روزي كه كسي بگويد من فارغ التحصيل شدم همين مقدار درس براي من بس است حالا چه حوزي باشد چه دانشگاهي اين اولين روز جهل اوست، اولين روز جهل هر كسي آن وقت فرا مي‌رسد كه بگويد من فارغ التحصيل شدم، اگر انسان توانست آن توفيق را خدا به او داد كار فرهنگي فكري علمي دانشگاهي حوزوي مي‌كند اگر از اين صنف و سنخ نبود توفيق كار فكري نداشت لااقل كارهاي ديگر حالا يا صنعت است يا كشاورزي است يا دامداري اين بيان نوراني كه از جاي جاي نهج‌البلاغه برمي‌آيد اين است كه انسان تا زنده است بايد كار بكند منتها جوان بود هشت ساعت، الآن يك ساعت، نيم ساعت، پس تا آخرين لحظه طمع در كار، تلاش در كار عبادت است اين يك، در مقابلش قناعت در مصرف به ما نگفتند در كار قانع باشيد كه گفتند در مصرف قانع باشيد آن وقت چنين جامعه‌اي مي‌شود جامعه بهشتي كه تا آخرين لحظه طمع در توليد اين يك و تا آخرين لحظه قناعت در مصرف اين دو، سيره خود ائمه (عليهم السلام) هم همين‌طور بود وگرنه وام گرفتن از يهودي و كشاورزي كردن اين چه چيزي را نشان مي‌دهد؟ نشان مي‌دهد كه تا آخرين لحظه وجود مبارك حضرت امير داشت كار مي‌كرد ديگر و ائمه هم همين‌طور تا خودشان مقدور بود كار مي‌كردند نه كه بالأخره كارگر داشتند سرپرستي آنها را به عهده مي‌گرفتند مديريت داشتند اما در مصرف قانع باشند پس طمع در كار يك، قناعت در مصرف اين دو، اينها جزء فضايل و كمالات است حالا اگر كسي برابر با استعداد خود خود را عرضه كرد و مالي آن‌چنان كه متوقع بود به گير او نيامد آن ديگر ﴿أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ﴾[10] آن ديگر دست كسي نيست ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ﴾[11] آنجا جزء اسرار و رموزي است كه واقعاً مصالح را كسي نمي‌داند فرمود كه ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ﴾ و خداوند ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾[12] و نحوه تأَمين ارزاق هم روي لطف و كارهاي لطيف الهي است كسي نمي‌فهمد كه انسان را از راههايي تأمين مي‌كند كه انسان هرگز پيش بيني نمي‌كرده است تا اعتماد انسان به غيب بيش از تكيه كردن او به نشئه شهادت باشد آن مطلبي كه ديروز در نهج‌البلاغه بررسي شد اين است كه داشتن مال مثل داشتن علم كمال نيست، نداشتن مال مثل نداشتن علم نقص نيست آن روي برهاني كه خود حضرت امير اقامه كردند ولي اگر چنانچه ملتي در اثر تنبلي فقير باشد خب اين همان قبل از اينكه فقير باشد به نقص رسيد است «ما ضرب الله العباد بسوط اوجع من الفقر»[13] اين در تعبيرات ديني ما هم هست كه هيچ فرد يا ملتي را خدا با تازيانه‌اي دردناكتر از فقر تنبيه نكرده است سوت يعني تازيانه با سين و تاي مؤلف، اين تازيانه فقر دردناك‌ترين تازيانه است كه خدا هيچ ملتي را مبتلا نكند خب پس انسان تا قدرت دارد بايد در تأمين روزي خود تلاش بكند و خدا هم فرمود اگر شما تلاش كرديد ما شما را تأمين مي‌كنيم ممكن نيست تأمين نكنيم لكن حالا اگر كسي تلاش و كوشش كرد مالي پيدا كرد نبايد بگويد اين مال كمال است، من كامل شده‌ام، داشتن مال مثل داشتن عدل داشتن تواضع داشتن علم داشتن عقل اين كمال نيست كه حالا اگر كسي تلاش و كوشش كرد مالي به دست او نيامد تا ما بگوييم اين نقص دارد وگرنه آن قياس استثنايي كه حضرت اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه ترتيب داد آن قياس استثنايي مي‌شود حاكم.

مطلب ديگر از اين امور چهارگانه يعني وقتي روشن شد كه داشتن مال بما انه مال كمال نيست و نداشتن بما انه فقد المال نقص نيست نقص نفساني نيست نوبت به حلال و حرام بهره‌برداري از مال مي‌رسد، اين روايات الآن در صدد اين نيست كه ما لا ترغيب بكند شما تجمل‌گرا باشيد دارد كه اگر كسي در جامه نو لباس عيد و جمعه برگذار كرد يا خود را براي حضور در مجامع عمومي و رسمي مزيّن كرد، معطّر كرد كار حرامي نيست بلكه في‌الجمله مورد تشويق هم هست حالا تا آن شخص به چه قصدي خود را مزيّن كرده باشد، در صفحه 533 همان جلد دوم تفسير شريف برهان اين است فرمود كه از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل شده است: «من سال الناس شيئا و عنده ما يقوته يومه فهو من المسرفين»[14] كسي كه قوت يك روز خود را دارد براي قوت فردا از كسي چيزي خواست اين اسراف كرده، اسراف يعني تعدي كرده خب روايت بعدي‌اش هم كه از علي‌بن ابراهيم است آن هم تشويق مي‌كند به پوشيدن لباسها در حال طواف و عيدين و جمعه و امثال ذلك مرحوم كليني نقل مي‌كند كه اميرالمومنين(سلام الله عليه) عبدالله‌بن عباس را براي پيامي به ابن الكواء و اصحابش از اين مقدسهاي خوارج فرستاد عبدالله‌بن عباس يك جامه ظريفي «عليه قيمص رقيق و حلة» در بر كرده است آن خوارج وقتي عبدالله‌بن عباس را ديدند گفتند «يا ابن عباس انت خيرنا في انفسنا و انت تلبس هذا اللباس» توهم اين جامه‌ها را مي‌پوشي شايد اصلاً اين عمداً اين كار را كرده كه با آنها مناظره كند چون آنها متحجّر بودند ديگر ابن عباس در جواب فرمود «و هذا اول ما اخاصمكم فيه» آن‌گاه آيه ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾[15] را خواند جمله ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[16] را خواند و آن خوارج را مجاب كرد روايت بعدي كه در صفحه 534 هست كه باز مرحوم كليني نقل مي‌كند عن يونس‌بن ابراهيم گفت من وارد محضر امام صادق (سلام الله عليه) شدم و بر من جبه خز و طيلسان خز بود وجود مبارك امام صادق به من نگاه كرد عرض كردم «جعلت فداك عليّ جبة خز و طيلسان خز فما تقول فيه»؟ پوشيدن اين جامه‌ها و لباسها چطور است؟ حضرت فرمود بأسي نيست عرض كردم «سداه ابريسم» تارش را پودش ابريشم است ابريشمش غالب نبود فرمود: «ما بأس بابريسم فقد اصيب الحسين (عليه السلام) و عليه جبّة خز» خب وجود مبارك سيدالشهداء (سلام الله عليه) در كربلا آن جبه خز در برش بود كه غارت كردند حضرت بهترين لباس را پوشيد به ميدان آمد ديگر البته آن پيراهن را تعجب كردند كه چرا آن پيراهني كه «لا يرغب فيها احد» آن را براي چه چيزي مي‌خواهد كه فرمود آن را من بايد در زير بپوشم كه آن غارت نشود كه متأسفانه آن را هم غارت كردند بعد «ثم قال» بعد خود حضرت بعد از اينكه اين جريان يونس‌بن عبدالرحمان را به او تفهيم كرد به خود عبدالرحمان تفهيم كرد فرمود كه عبدالله‌بن عباس كه سفير اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به طرف خوارج بود «لبس افضل ثيابه و تطيب بافضل طيبه و ركب افضل مراكبه فخرج فواقفهم» با آنها گفت گو كرده، مناظره كرده اين گويا نشان مي‌دهد تعمدي كرد كار بود تا متحجّران خوارج را توجيه كند آنها گفتند «يا ابن عباس بينا انت افضل الناس اذ اتيتنا في لباس الجبابرة و مراكبهم» آن‌گاه ابن عباس براي توجيه خوارج فرمود اين آيه را خواند ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ يونس‌بن ابراهيم مي‌گويد كه امام صادق (سلام الله عليه) نه تنها به من فرمود آن جامه‌اي كه تو در بر كرده‌اي عيب ندارد قصه برخورد ابن عباس با خوارج را هم ذكر كرد آن‌گاه در پايان به من فرمود: «فالبس و تجمّل فان الله» يا خود ابن عباس گفت «فان الله جميل يحب الجمال» منتها «و ليكن من حلال».

جريان ديگري كه باز مرحوم كليني نقل مي‌كند حديث مرفوعه‌اي است مي‌گويد كه سفيان ثوري در مسجدالحرام وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) را ديد ديد جامه‌هاي خوبي در بر امام صادق (سلام الله عليه) است گفت كه «و الله لاتينه و لاوبخنه» نزد خودش گفت كه من مي‌روم به وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) را -معاذ‌الله- توبيخ مي‌كنم نزديك شد گفت «يا ابن رسول الله و الله ما لبس رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل هذا اللباس و لا علي و لا احد من آبائك» هيچ كدام از گذشتگان شما اين‌طور جامه فاخر در بر نكردند شما چه جامه‌اي است كه پوشيديد؟ آن‌گاه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «كان رسول الله في زمان قتر مقتر» آن وقتي بود كه همه در زحمت بودند گرفتاري مالي داشتند «و كان ياخذ لقتره و اقتداره» اما «و ان الدنيا بعد ذلك ارخت عزاليها فاحق اهلها بها ابرارها» الآن كه وضع مسلمين بهتر شد شايسته‌تر از همه و بهره‌برداري از حلال مردان الهي‌اند بعد اين آيه را خواند ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ «و نحن احق من اخذ منها ما اعطاه الله [عزوجل] غير اني» بعد فرمود يك مطلب ديگر هم هست ثوري يك چيز ديگر هم هست ما كه بيرون مي‌آييم براي حفظ آداب اجتماعي جامه خوب را در برمي‌كنيم اما براي اينكه تن به پرورش تن و تن‌پروري عادت نكند آن جامه زبر را آن زير پوش زبر را پوشيديم ولي تو به عكس يك جامه زبري را رو كردي يك جامه نرمي را به بدن پوشيدي كه بدنت در رفاه باشد فرق ما و شما اين است فرمود كه «ثم اجتذب يد سفيان» سفيان ثوري را «فجرها اليه ثم رفع الثوب الاعلي و اخرج ثوباً تحت ذلك علي جلده غليظا» دستش را كشيد جلو بعد فرمود كه اين جامه كه مي‌بينيد بالأخره جامه‌اي است كه براي جامعه پوشيدم ولي آن جامه زيري كه مي‌بينيد كه به بدن من متصل است مرتبط است يك جامه غليظ و درشت و زبر است كه آن را پوشيدم مبادا بدنم به رفاه عادت كند ولي تو به عكس «فجرها اليه ثم رفع الثوب الاعلي و اخرج ثوبا تحت ذلك علي جلده غليظا فقال (عليه السلام) هذا البسه لنفسي و ما رايته للناس» آن جامه رويي را كه تو ديدي براي اينكه در جامعه حضور پيدا كردم خب مردم بالأخره خوششان بيايد و آن جامه غليظ و زبر را پوشيدم كه بدنم به رفاه عادت نكند «ثم جذب ثوبا علي سفيان» كه «اعلاه غليظ خشن و داخل ذلك ثوب لين» آسترش نرم بود و ابره‌اش زخيم بود گفت اين رويي را اين بخش رويي را براي مردم پوشيدي به تظاهر و آن قسمت درونش كه آستر است و به بدن تو وابسته است نرم قرار دادي «لبست هذا الاعلي للناس و لبست هذا لنفسك».

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه200.
[2] جاثیه/سوره45، آیه29.
[3] یونس/سوره10، آیه56.
[4] اعراف/سوره7، آیه32.
[5] نور/سوره24، آیه31.
[6] اعراف/سوره7، آیه31.
[7] اعراف/سوره7، آیه31.
[8] آل عمران/سوره3، آیه168.
[9] ـ مستدرك الوسائل، ج13، ص460.
[10] روم/سوره30، آیه37.
[11] زخرف/سوره43، آیه32.
[12] شوری/سوره42، آیه19.
[13] ـ شرح نهج‌البلاغه، ج20، ص301.
[14] ـ بحارالانوار، ج93، ص155.
[15] اعراف/سوره7، آیه32.
[16] اعراف/سوره7، آیه31.