77/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 32 و 33
﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُو إِنَّهُ لاَيُحِبُّ المُسْرِفِينَ﴾ ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالبَغْيَ بِغَيْرِ الحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾
اين خطاب ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ ظهور دارد در همگاني بود و كلي بودن دستورات قرآن كريم و نقدي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بر استدلال بعضيها وارد فرمودند ظاهراً تام نيست منافات ندارد كه يك حكمي در شرايع قبلي بوده ولي الآن همان حكم به ضميمه احكام ديگر براي همه مردم الي يوم القيامة تثبيت شده است الآن قرآن كريم تمام مردم روي زمين را الي يوم القيامة مخاطب قرار ميدهد اين منافات ندارد كه بعضي از اين احكام قبلاً نازل شده باشد به زبان شرايع قبلي هم گفته باشند فعلاً خداوند به هر كسي مصداق انسان است خطاب ميكند و اين آيه هم الي يوم القيامة حضور و ظهور دارد براي اينكه قرآن خاتم كتب و صحف آسماني است چون عمومي افرادي دارد براي اينكه فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ و عموم ازماني دارد چون لا كتاب بعده پس معلوم ميشود كه براي يك كتابي است جهاني منافات ندارد كه همين مطلب را انبياي ديگر گفته باشند فعلاً قرآن با همه انسانها الي يوم القيامة اين خطاب را در ميان گذاشتند.
مطلب دوم آن است كه اين ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ يك امر اباحي نيست نظير ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا﴾ نيست به دليل اينكه هر جا سخن از زينت مطرح است يك صبغه عبادي به او ميدهد گاهي ميفرمايد: ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ اين دو تعبير هر كدام از اينها يك صبغه عبادي دارد بر خلاف ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا﴾ ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا﴾ ميتواند يك امر اباحي باشد دليلي ندارد كه اكل عبادت باشد شرب عبادت باشد ولي دليلي از اين دو تعبير قرآني برميآيد كه تزيّن يك نحو عبادت است يك محبوبيتي دارد براي اينكه اين تزيّن را در حالتهاي عادي ياد نكرده است انسان ميخواهد به مهماني برود خود را معطر ميكند اين نظير ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا﴾ است انسان ميخواهد در خيابان حركت كند خود را مزين ميكند اين نظير ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا﴾ است اما انسان ميخواهد به مسجد برود خود را معطر ميكند اين ديگر نظير ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا﴾ نيست خب پس به اين دو تعيبري كه هر كدام از اينها يك جنبه عبادي را در بر دارد معلوم ميشود كه تزيّن ميتواند محبوب خدا باشد و انسان ميتواند با اين عمل قصد قربت بكند.
مطلب ديگر آن است كه برخيها نقل ميكردند كه جامهها را و پوشاكيها را برميداشتند حالا يا براي آن بود كه ميگفتند ما اگر برهنه عبادت بكنيم مقبولتر است يا روي اين پندار باطل بودند جامهاي كه ما در آن گناه كرديم با آن جامه خدا را عبادت نميكنيم لذا در هنگام طواف عارياً طواف ميكردند كه اسلام آمد جلوي اين كار را گرفت فرمود هنگام عبادت مخصوصاً در مسجدالحرام خود را مزيّن كنيد و مزيّن بودن هم به اين است كه آن جامه فاخري كه ما براي شما نازل كرديم آن را در بر كنيد در آيات قبل فرمود كه ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾[1] كه اين ريش آن جامه فاخر است خب.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ اينچنين دلالت ندارد كه هر انساني موظف است در همه مساجد حضور پيدا كند بلكه نظير ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾[2] جمع در مقابل جمع است عموم در مقاب لعموم است نه اينكه هر فردي مكلف باشد به هر مسجدي سري بزند اين طور كه نيست نظير ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ معنايش اين نيست كه براي شما واجب است تمام عقدهايي كه مردم كردهاند وفا بكنيد خب عقدي كه زيد انجام داد بر عمرو واجب الوفا نيست اين ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ منحل ميشود كه هر كسي عقد خودش را وفا بكند كه اين عام در مقابل عام هست جمع در مقابل جمع است ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ يعني هر كسي هر مسجدي ميرود مزيّناً برود نه اينكه شما موظفايد همه مساجد برويد و خود را براي تزيين در همه مساجد آماده كنيد.
پرسش ...
پاسخ: بله زينت غير از نظافت است خب. ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه آنها چون زينة الحياة الدنيا است اين زينتي كه اينجا دارد زينة الله است كه حالا بعد آيهاش تلاوت ميشود.
اما اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تُسْرِفُوا﴾ اين هر سه را شامل ميشود اختصاصي به اكل و شرب ندارد هم آن امري كه صبغه عبادي دارد آن را شامل ميشود هم اين دوتا امري كه براي اباحه نازل شدند آنها را شامل ميشود «خذوا زينتكم عند كل مسجد ولا تسرفوا»، «كلوا ولا تسرفوا»، «واشربوا ولا تسرفوا» اين «ولا تسرفوا» يك نهيي است كه به هر سه امر تعلق ميگيرد اختصاصي به يكي از اينها ندارد يا اختصاصي به اكل و شرب ندارد چون تزيّن هم بالأخره يك حدي دارد گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه مسرف محبوب نيست گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه نه تنها محبوب نيست بلكه مسرف اخوان الشيطاناند و شيطان كافر است اينها هم كه اخوان آنها هستند به منزله كفر عملي است نظير آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ﴿إِنَّ المُبَذِّرِينَ﴾ قبلش فرمود كه ﴿وَآتِ ذَا القُرْبَي حَقَّهُ وَالمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً ٭ إِنَّ المُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾ اينها برادر شيطاناند يا نه امثال شيطاناند اخ و اخت گاهي به معنا برادر و خواهر است گاهي هم به معناي مثل است اين كه در كتابهاي ادبي مثل سيوطي و امثال سيوطي دارند باب كان و اخواتها يعني باب كان و امثالها الاخت هو المثل نه اخت يعني خواهر ﴿ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[3] يعني مثلها، باب كان و نظاير كان، اخ و اخت در اين گونه از موارد به معني مثل است امثال است مبذّرين مثل شيطاناند حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجور هم واحد است چون ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾ اينها هم كفران نعمت دارند كفر دارند منتها در برابر شكر نه در برابر ايمان بعضي از مراحل اسراف سر از استكبار در ميآورد كه آن فعلاً خارج است بحث است آن ميتواند كفر اعتقادي باشد لكن در آيه 27 سوره «اسراء» كه ميفرمايد: ﴿إِنَّ المُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾ كه اين كفر حداقل در مقابل شكر است نه كفر در مقابل ايمان آن كه شاكر است حق نعمت را ادا ميكند بجا صرف ميكند آن كه كفران نعمت ميكند حق نعمت را ادا نميكند بيجا مصرف ميكند اين بيجا مصرف كردن را ميگويند تبذير مثل اينكه انسان در شورهزار بذر بپاشد يا در جاهايي كه سنگلاخ است و آب ندارد آنجا بذرافشاني كند بذرافشاني كردن در جايي كه استعداد رويش ندارد ميگويند تبذير يعني بذر را بيجا پاشاند اسراف هم به همين معناست خب ﴿وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ المُسْرِفِينَ﴾ پس گاهي سخن از نفي محبوبيت است گاهي هم تعبير مبغوضيت و ممقوتيت و امثال ذلك در كار است براي اينكه به اين اعراب و امثال اعراب بفرمايد كه پوشيدن جامههاي زينت در اين گونه از مراسم عبادي ممنوع نيست استفهام انكاري دارد ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ در جاهليت طبق نقل بعضي از مورخان هنگام طواف از پوشيدن جامهها خودداري ميكردند و از خوردن غذاهاي لذيذ و خوب و چربيها هم خود داري ميكردند در چنين زمينهاي ذات اقدس الهي به عنوان اصل جامع اين آيه را به صورت استفهام انكاري نازل كرده است كه چه كسي زينت خدا را حرام كرده است و چه كسي طيبات را حرام كرده است دليل بر جواز اينها گاهي در ماده كلمه است گاهي در اضافهاي كه به كلمه رخ ميدهد درباره رزق سخن از طيب است خود اين طيب بما هو طيب نشانه حليت است پاك كه نميتواند حرام باشد كه درباره زينت خود كلمه زينت بما هي زينت اين نشانه حليت و جواز نيست اما اضافهاي كه به الله پيدا كرد است معلوم ميشود جايز است زينة الله و اين اضافه هم در جريان تشريع است نه تكوين براي اينكه در تكوين كه همه اشياء را خدا آفريد حتي زينتهاي محرّم را هم خدا آفريد چه اينكه خبائث را هم خدا آفريد خداوند طيبات را حلال كرده است به وسيله انبيا به ما ابلاغ فرمود خبائث را حرام كرد ﴿يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الخَبَائِثَ﴾[4] كه در اوصاف پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالإِنْجِيلِ﴾[5] كه ﴿يَأْمُرُهُم بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِم﴾ خب اينكه طيبات را حلال كرده است و خبائث را حرام كرده است در حقيقت شارح خداست و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكم الهي را ابلاغ ميكند پس چه طيبات چه خبائث همه را خدا خارج كرده است از زمين اگر غذاهاي زيانبار است مخلوق خداست اگر حيوانات محرّم الاكل است مخلوق خداست اينكه فرمود خدا خلق كرد يا ﴿اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ «اخرج الله» اين تكوينا چه درباره خبائث چه درباره طيبات عام است همه را شامل ميشود اما درباره خوراكيها صرف اينكه خدا خلق كرده است كافي نيست از آنها به عنوان طيب ياد ميكند كه خود ماده كلمه نشانه حليّت است درباره زينت خود ماده نشانه حليت و رجحان نيست بلكه اضافهاي كه اين ماده به الله پيدا كرده است اين رجحان را ميفهماند زينة الله خب كه اين ﴿أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ اين ﴿أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ مطلق است چه حلال چه حرام همه را خدا آفريد بنابراين درباره زينتي كه خداوند براي بندگانش آفريد اين اضافه زينت به الله نشانه رجحان اوست پس ميشود انسان وارد مسجد بشود براي نماز جمعه و جماعت لباس فاخر بپوشد قربة الي الله خود را معطر كند قربة الي الله متزين بشود قربة الي الله آن گاه آن روايتهايي كه دارد «ان الله جميل يحب الجمال»[6] و مانند آن هم تأييد ميكند غرض آن است كه از اين گونه از امور ميشود رجحان استنباط كرد صرف اباحه از اينها نميشود اكتفا به اباحه كرد بلكه بالاتر از اباحه رجحان در ميآيد يك بياني را سيدنا الاستاد در الميزان از تفسير المنار نقل ميكنند بعد ميفرمايند چه بيان خوبي است «وما اجود ما قال صاحب المنار» به مناسبت اينكه در مصر زندگي ميكرده است و مصر تقريباً دروازه اروپاست حرفها اول از غرب به مصر و امثال مصر ميرسد بعد به اين فلات شرقي ميرسد وقتي ايشان نقل ميكنند يعني صاحب المنار نقل ميكند ميگويد وقتي برخي از مبلغان و مبشران مسيحيت از اسلام بدگويي ميكردند و سعي ميكردند كه اسلام راه پيدا نكند برخي به آنها ميگفتند نه اسلام هر كجا رفت مدنيت را آورد تمدن را آورد آن گاه دو نمونه ذكر ميكنند ميگويند يك عده در جاهليت به سر ميبردند يك عده هم در تمدن صنعتي و اينها هر دو از جهت اخلاقي و اجتماعي گرفتار توحش بودند و اسلام به هر دو سرزمين رفت و اينها را متمدن كرد اما آنهايي كه در توحش و جاهليت بودند مردم درس نخوانده آفريقا بودند اينها در كهوف و قابات زندگي ميكردند يا در غار در كهف يا در غاب در بيشه و جنگل خب اين مردم كهوف و غابات، غار و غاب اين مردم وحشي برهنه را كه معيشت اينها معيشت عاريان است اسلام آمده اولين كاري كه كرده فرموده پوشيدن بر شما واجب است بعد اضافه ميكند كه نه تنها آنها را متمدن كرده باعث شده كه دروازه آفريقا باز بشود كه ما منسوجاتمان را آنجا بفروشيم قبلاً همين آفريقاييها قبل از اينكه مسلمان بشوند كسي از ما پارچه نميخريد چون نيازي نداشتند اما الآن پوشيدن براي آنها لازم شد اسلام رفت گفت اين چه زندگي است شما داريد از كهوف و غابات از غار و غاب به در آييد براي خودتان مسكن درست كنيد يك، و از اين زندگي برهنه بودن كالحيوان به در آييد جامه در بر كنيد دو، خودتان را عاري نكنيد يك و اگر كسي عاري بود به او نگاه نكنيد دو چون نگاه كردن به عاري حرام است ديگر خب البته موارد استثنا در خصوص مردها خارج از بحث است اين درباره سرزميني كه اهل تمدن صنعتي نبودند اما هند با همه قدمتي كه داشت و حضارت و تمدني كه داشت و صنعتي كه داشت ولي زندگي نيمه عريان يا عريان را رها نميكرد وقتي اسلام رفت بر آنها زندگي مؤدبانه، كاسيانه، متزينانه را لازم كرده است اين هم هند پس چرا شما با اسلام درگيريد؟ حالا بهره اقتصادي براي ما داشت يك طرف مدنيت را هم به همراه خود برد كه نكته اصلي است طرف ديگر وگرنه همين مردم عادت كرده بودند كه برهنه زندگي كنند اصلاً براي آنها زشت نبود چه زنشان چه مردشان برخي اصرار داشتند كه بعضي از قسمتهاي بدنشان حتماً بايد مكشوف باشد خب اولين پيام دين پوشيدن جامه است و مزيّن كردن است اين نميتواند بر خلاف تمدن باشد خب ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ اينها براي همه مردم است اينها جزء دستورات بين المللي اسلام است سخن از ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ است بعضي از احكام است كه سخن از حوزه اسلامي است نظير ارث ارث يك حكم بين المللي اسلامي كه نيست اين در داخل اسلام و حوزه اسلامي است يعني اگر كسي مسلمان بود اين از مسلمان ارث ميبرد مال او را مسلمان ديگر ارث ميبرد و مانند آن كافر از مسلمان ارث نميبرد اما اين گونه از امور مربوط به حوزه اسلامي نيست مثل احترام به پدر و مادر اين ديگر داخل در حوزه اسلامي منحصر به اين نيست ميفرمايد پدر و مادر بايد احترام كنيد ولو مسلمان هم نباشند ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾[7] ولو از شما ارث نميبرند طاهر نيستند مثلاً روي مبناي كساني كه كافر را طاهر نميدانند اما حفظ ادب حفظ احترام واجب است اداي امانت نسبت به بر و فاجر واجب است چه مسلمان چه كافر چه مسلمان چه يهودي چه مسيحي چه صابئي چه زرتشت و چه مشرك هر كدام از اين فرق خمسه چيزي به شما دادند ادايش واجب است حفظ امانت واجب است وفاي به عهد واجب است مواثيق بين الملل را بايد احترام بگذاريد واجب است اينچنين نيست كه فرد يا دولت اسلامي با يك دولت غير اسلامي تعهدي ببندد بعد واجب الوفا نباشد اينچنين نيست اينها جزء دستورات بين المللي اسلام است مسئله زينت هم همينطور است حالا ﴿عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ش مخصوص است اما ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ يا آن جمله ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾[8] اينها سخن از بني آدم است فرمود حالا يا مسلمان يا كافر بالأخره جامه بپوش برهنه زندگي نكن در هر فصلي جامه مناسب آن فصل را بپوش و خود را در جامعه مزيّن كن اين ديگر سخن از ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ و امثال ذلك نيست منتها صبغه عبادياش براي مسجديهاست وگرنه آن دستور اجتماعياش و تمدنش براي همه انسانهاست فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾[9] اينجا هم فرمود: ﴿مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ پس اينها در دنيا جزء وظايف عمومي است لكن همه اين نعمتها كه در دنيا مشترك بين مسلمان و غير مسلمان است بين مؤمن و كافر است همه اين نعم در آخرت مخصوص مؤمنين است در آخرت كفار مزيّن نيستند اينگونه از جامهها براي آنها نيست اينها ثوب قطراني دارند -معاذالله- مثل اينكه يك جامهاي از قير در بر كسي كنند خب اين قير داغ را به بدن كسي ميمالند اين پوشاك اوست ثوب قطران همين است ديگر چه اينكه غذاي او ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ﴾[10] ﴿ضَرِيعٍ﴾ يعني خار و تيغ اينكه در مدت زندگي تيغ ميزد با زبان خود يا با زبانه قلم آبروي اين و آن را ميبرد در قيامت هم طعام او ضريع است يك تيغزن را كه ديگر سيب و گلابي نميدهد كه تيغ به او ميدهند ديگر ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ﴾[11] كه ﴿ لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾[12] فرمود اين گونه از نعم در دنيا مشترك بين بني آدم است هر كسي ميخواهد باشد اما همه اين نعم در آخرت مخصوص مؤمنين است ﴿قُل﴾ اين اهميت مسئله باعث شد كه كلمه ﴿قُل﴾ تكرار بشود ﴿قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ يعني «كائنة يوم القيامة خالصة» در حالي كه خالص است برخيها خواستند بگويند كه منظور از اين ﴿خَالِصَةً﴾ يعني بدون رنج و خالص از رنج و غصه و امثال ذلك است اين معنا في نفسه درست است كه نعمتهاي الهي در قيامت در بهشت كه براي مؤمنين است آنجا همراه با رنج نيست اما آيه در صدد اين نبود كه مثلاً نعمتهاي دنيا مخلوط به رنج است تا بفرمايد در آخرت خالص است بلكه آيه در صدد اين است كه در دنيا براي همه انسانهاست در آخرت براي مؤمنين است اگر سياق آيه اين بود كه اين نعمتها در دنيا محفوف به رنج است آن گاه آن ﴿خَالِصَةً﴾ نشان ميداد كه اين نعمتها در آخرت خالص از رنج و غصه خواهد بود و اما آيه در صدد اين مطلب است كه اين نعمتها در دنيا مشترك بين همه است و در آخرت مخصوص مؤمنين است كه آنها ميگويند: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الكَافِرِينَ﴾[13] در آخرت دوزخيان از بهشتيان تقاضا ميكنند كه يك مقداري آب به ما بدهيد ﴿أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ﴾ آنها ﴿قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الكَافِرِينَ﴾ كه آن حرمت تكويني است چه اينكه قبلاً بحثش گذشت ﴿﴿قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ بعد فرمود: ﴿كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ما كه گفتيم ﴿كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ﴾[14] اين طور مسئله را مبرهن ميكنيم كه چه چيزي جزء احكام امضايي است و چه چيز جزء احكام تأسيسي است و اين امضايي معنايش اين نيست كه ما در بخشي از دين از شرع بينيازيم امضايي معنايش آن است كه ما در بخشي از احكام دين نيازي به نقل نداريم نه نيازي به دين نداريم براي اينكه عقل حجت خداست خدا با اين عقل در قيامت با ما محاسبه ميكند روي اين عقل به ما ثواب ميدهد روي اين عقل به ما عقاب ميكند اين حجةالله است هيچ فرقي بين عقل با نقل كه نيست نقل هم حجت خداست عقل هم حجت خداست همانطوري كه نقل سنداً بايد معتبر باشد يك اصل صدور جهتاً بايد معتبر باشد دو يعني تقيه نباشد دلالتاً بايد معتبر باشد سه متشابه نباشد نص يا ظاهر باشد اين سه ركن محوري را بايد داشته باشد تا بشود حجت عقل هم به شرح ايضاً [و همچنين] بايد مبادياش مبرهن باشد ديگر ظني نباشد يقيني باشد رابطه موضوع و محمول مقدم و تالي يقينآور باشد اينها شرايطش هست صورت قياس مشخص ماده قياس مشخص تا بشود يقين همان عقل با همان ابزاري كه مسئله توحيد را اسماي حسناي الهي را ضرورت وحي و نبوت را ضرورت اعجاز را فرق اعجاز با علوم قريبه را مشخص ميكند همان عقل اگر با همان سلسله مباني و مبادي يك مطلبي را تفهيم كرده است خب ميشود حجت خدا و يكي از بهترين راه براي حليت زينت و حليت طيبات آن است كه نياز طبيعي است، عقل ميگويد محال است كه خداي سبحان در نهان انسان يك نيازي خلق بكند بعد چيزي كه اين نياز را برطرف بكند حرام باشد مثلاً درخت را نيازمند آب قرار بدهد ولي آب را بر درخت تحريم بكند اينچنين نيست انسان را با دستگاه گوارش بيافريند كه چه اينكه درباره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾[15] فرمود انبيا اينچنين نيست كه جسد داشته باشند و غذا نخورند اين طور نيست خب دستگاه گوارش بيافريند و غذا را تحريم بكند اين ممكن نيست يا دستگاه جمال طلبي را در نهان انسان بيافريند ولي زيبايي را تحريم بكند اين طور نيست، منتها گاهي انسان در اثر وهم و خيال بين طيّب و خبيث فرق نميگذارد اشتباه ميكند اينجا عقل از راه تحليل و نقل از راه تفصيل روشن ميكنند كه آنچه را كه مورد نياز شماست آن طيبات است آن خبائث مورد نياز شما نيست اگر اشتها داشتيد اشتهاي كاذب است مثل انساني را كه عمل كردهاند از اتاق عمل اين انسان را بيرون آوردند روي تخت آسايشگاهش گذاشتند اين خيلي تشنه است اين عطش عطش كاذب است آن پزشك معالج ميگويد الآن اگر يك مقدار آب به دستگاه گوارش اين بيماري كه تازه دستگاهش را عمل كرديم برسد آسيب ميرسد الآن نبايد به او آب داد اين يك چند ساعتي بايد بگذرد هر عطشي كه عطش صادق نيست ولي اصلش كه انسان حس تزيّن در او هست حس نياز به اكل و شرب در او هست اين چيزها را ذات اقدس الهي آفريد به عقل ميگويد كه محال است كه چيزهايي كه در خارج از راه صحيح به اين نيازهاي طبيعي و فطري پاسخ ميدهد محرّم باشد اين نيست.
مسئله زينت بخش مهمش به مسائل اجتماعي برميگردد لذا ميبينيد جامعههاي مختلف زينتها و تزينهاي آنها فرق ميكند اصناف متنوع زيورها و تزينهاي آنها فرق ميكند جامه عرب با عجم يك نحو است تازي و فارسي يك نحو است اقوام و نژادها در تزيّنشان فرق ميكند اصناف هم در تزيّنشان فرق ميكنند زنها زينتشان يكي است مردها زينتشان يكي است مردها مثلاً دانشمندان و علما يكي كسبه و پيشهور يكي كشاورز يكي اينها امر اجتماعي است اين طور نيست كه حالا زينتها اگر به عكس بشود محال عقلي لازم بيايد اينها يك امر قراردادي است ولي اصلش يك امر مشتركي است خصوصياتش ديگر مربوط به تغييرات اجتماعي است حالا اگر بيايند جامهها را عوض بكنند كساني كه اهل آن صنفاند جامه اين صنف در بر كنند كساني كه اهل اين صنفاند لباس آن صنف را در بر كنند محال عقلي لازم نميآيد اينها ديگر مربوط به قراردادهاي اجتماعي است ولي اصل زينت را كه ذات اقدس الهي به خود اسناد ميدهد معلوم ميشود كه يك رجحاني دارد و اين اسنادش هم اسناد تشريفي و تشريعي است نه تكويني براي اينكه در تكوين همه اشياء به الله مستندند ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ بعضي خواستند بگويند كه معناي آيه اين است كه اين زينتها و طيبات در دنيا براي مؤمنين است و كفار به تبع اينها دارند استفاده ميكنند ﴿قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً﴾ يعني اينها در دنيا مخصوص مؤمنين است و كفار به تبع اينها استفاده ميكنند اين هم تام نيست براي اينكه صدر اين بحث مانند آيات ديگر همه بنيآدم را مخاطب قرار ميدهد ميفرمايد كه اينها را ما براي شما فرستاديم ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾[16] اينچنين نيست كه اينها براي مؤمنين باشد و كفار به بركت مؤمنين از اينها بخواهند استفاده بكنند البته به بركت مؤمنين خيلي از نعم در منطقههايي نصيب غير مؤمن ميشود و اما اصل آفرينش اين نعم مشترك است براي مؤمن و غير مؤمن
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر يعني اين ديگر ﴿فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ قيد است براي ﴿آمَنُوا﴾ ﴿قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ خب.
پرسش ...
پاسخ: بله آخرت ظرف جزاست فرمود اينها كه دنيا ايمان آوردند جزاي آنها در آخرت اين است كه فقط اينها از اين نعم استفاده ميكنند در آخرت كه دار جزاست درا حساب است دار عمل نيست «اليوم عمل ولا حساب و إنّ غدا حساب ولا عمل»[17] كساني كه در دنيا ايمان آوردند جزاي آنها اين است كه در آخرت از اين نعم استفاده ميكنند و كساني كه در دنيا ايمان نياوردند از اين نعم محروماند.
پرسش ...
پاسخ: بله اما بعد از اينكه گفتند روشن شد آدم خيال ميكند كه در همه عوالم بايد ايمان بياورند اين بعد از اينكه روشن شد و به ما فرمودند: «اليوم عمل ولا حساب و إن غدا حساب ولا عمل» بعدها معلومشان ميشود كه دنيا ظرف ايمان است ظرف ايمان فقط دنياست در آخرت ايمان محفوظ هست نه حادث در آخرت هم ايمان دارند اما نه اينكه ايمان بياورند خب پس اينها محرم نيست ﴿زِينَةَ اللّهِ﴾ محرّم نيست طيبات محرّم نيست چه چيزي محرّم است؟ ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الفَوَاحِشَ﴾ زشتيها را كه در مقابل طيبات است حرام كرده اين نشان ميدهد كه حسن و قبح را طيب و فحشا را عقل ميفهمد بعضي از اقسام را عقل ميفهمد و نقل او را امضا ميكند بعضي از قسمتها را عقل كمرنگ ميفهمد نقل او را پر رنگ ميكند بعضي از قسمتها را اصلاً عقل نميفهمد و نقل او را به عنوان تأسيس ذكر ميكند كه اگر عقل پي به آن فحشا يا طيب ببرد فتوا به حليّت يا حرمت خواهد داد اين هم كه اماميه ميگويد كه احكام الهي الطافي است واجبات الهي الطاف الهي است و الطاف عقلي است سرّش همين است كه هر محرمي ريشه فحشا دارد هر محللي ريشه طيب دارد ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾ اصل بحث در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در دو مقطع بازگو شد مقطع مهمش همان آيه 151 به بعد سوره «انعام» بود در سوره «انعام» آيه 151 اين است ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ اليَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشِدَّهُ وَأَوْفُوا الكَيْلَ وَالمِيزَانَ بِالقِسْطِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ كه اين وصاياي ده گانه بود كه قبلاً گذشت برابر آن در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيات محل بحث ميفرمايد كه ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالبَغْيَ بِغَيْرِ الحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در جريان فحشا چه ظاهر چه باطن چه فحشاي ظاهر چه فحشاي باطن يا نه چه فحشا در اماكن عمومي يا اماكن خصوصي همه اينها محرم است اثم و بغي و امثال ذلك را هم كه تحريم كرده نمونههايي كه در قرآن كريم فرمود كه قمار و شراب ﴿إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا﴾[18] كه چه چيزي معصيت است و گناه است اينها را هم تا حدودي مشخص كرده يك وقت است كه انسان طلب ميكند به حق مثل اينكه حق خودش را ميگيرد يك وقت طلب ميكند به غير حق كه اينها را ميگويند باغي و ظالم بغي به غير حق محرم است شرك بالله اينچنين است ﴿وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ اين ﴿مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ قيد توضيحي است نه قيد احترازي اصلاً شرك برهانپذير نيست لذا در قرآن كريم به اين صورت ذكر شد كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[19] اين ﴿فَإِنَّمَا﴾ جزاست و جواب است آيه معنايش اين خواهد بود كه ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ و آن معنايش اين است كه اصلاً شرك برهان پذير نيست ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ اصلاً شرك برهانپذير نيست براي اينكه خداست كه سراسر جهان را احاطه كرده است ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[20] جاي خالي نيست تا خداي ديگر ن خلأ را پر كند كه اگر او ﴿ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[21] است اگر ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[22] است اگر شهادت و احاطه و قدرت عين ذات اوست و اگر اينها نامتناهي است آن وقت جاي خالي نيست تا غير بيايد آن خلأ را پر كند پس اصلاً شرك برهانپذير نيست در اين گونه از موارد هم كه فرمود: ﴿وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ سلطان اعم از عقلي و نقلي است كه نمونههايش هم در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» و امثال احقاف بود فرمود كه بالأخره ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[23] حالا شما كه منكر وحييد وحي را حجت نميدانيد با ما يا از راه جدال دليل نقلي ارائه كنيد كه يك پيامبري آمده باشد شرك را امضا كرده باشد يا ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ يا برهان عقلي اقامه كنيد براي شرك خدا سلطاني نيافريد نه سلطان عقلي نه سلطان نقلي برهان را هم سلطان ميگويند براي اينكه مسلط بر وهم و خيال است اگر كسي دليل قاطع پيدا كرد ديگر وهم و خيال و شبهه و امثال ذلك زير مجموعه او ذوب خواهد شد فرمود شرك سلطان ندارد يعني برهان ندارد ﴿وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كه چيزي را كه نميدانيد بگوييد اين ميشود محرّم.
«و الحمد لله رب العالمين»