درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

ـ تفسير سوره أعراف - 060 تايپ: اصلاح علمی: علی پور مقابله: عبدالحسينیاصلاح صوت: سليمی تاريخ: 00/00/00 پرينت: p2 کليدواژه: ـ تفسير سوره أعراف - 060 تايپ: اصلاح علمی: علی پور مقابله: عبدالحسينیاصلاح صوت: سليمی تاريخ: 00/00/00 پرينت: p2 کليدواژه: معاونت امور هنری و رسانه ایآماده سازی اسناد و منابعمعاونت امور هنری و رسانه ایآماده سازی اسناد و منابع

 

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 28 تا 30

 

﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ ﴿فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾

 

در جريان امر «بالقسط» و اقامه وجوه، گاهي سخن از وجه ظاهري است؛ نظير استقبال كه فرمود هر جا هستيد ﴿فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾[1] كه استقبال وجه حسّي و ظاهري است. يك وقت سخن از وجه باطني است كه گوهر ذات انسان است نظير اينكه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[2] كسي كه متدين است حرف او در همه شئون اين است ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾[3] چنين انساني محيا و ممات او «لله رب العالمين» است بنابراين آنجايي كه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ با آنچه در سوره مباركه «بقره» فرمود خيلي فرق مي‌كند. يكجا استقبال ظاهري است كه مربوط به صورت است در مقابل دست و پا يك جا مربوط به گوهر ذات است اينجا هم كه مي‌فرمايد: ﴿وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ اين مربوط به گوهر ذات است؛ يعني در هر جايي كه براي نماز است و جاي اطاعت است متوجه الله باشيد نه اينكه نظير ديگران شياطين را اولياي خود قرار بدهيد.

اما درباره اينكه فرمود: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ دو مطلب است: يكي بحث روايي است كه فريقين نقل كردند هم مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده است هم در جوامع روايي اهل سنت آمده است كه روزي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حضور اصحاب دست راستشان را بلند كردند فرمودند در دست من چيست؟ عرض كردند «الله و رسوله أعلم». فرمود: در اين دستم اسماي اهل بهشت و اسماي آبای آنها «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ» هست، كساني كه اهل بهشت هستند نام همه آنها و نام پدرانشان تا روز قيامت در دست راست من است. بعد دست چپشان را بلند كردند فرمودند در دست چپ من چيست؟ عرض كردند نمي‌دانيم! فرمود: اسماي اهل جهنم اسماي آبای آنها «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ» هست بعد دستشان را هم رها كردند؛[4] معلوم مي‌شود چيزي در دست حضرت نبود. خواستند ارائه كنند که يمين ما اشاره به آن اصحاب ميمنة است و يسار ما اشاره به اصحاب مشئمه است گرچه خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين همراه او «كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين‌»‌ هستند[5] اينها اصلاً دست چپ ندارند، كساني كه «أصحاب الميمنة»‌ هستند با دست چپ همان اطاعت‌هايي را دارند كه با دست راست دارند چه اين كه كفار و اصحاب مشئمه‌اند و «كلتا يديه شمال» هستند آنها اصلاً دست راست ندارند؛ زيرا با دست راست هم معصيت مي‌كنند همان‌طوري كه با دست چپ معصيت مي‌كنند و منظور چپ و راست ظاهري نيست يمين و يسار يا يمين و شمال در حقيقت «ميمنة» و «مشئمة» است كه در سوره مباركه «واقعه» تبيين شد. كسي كه اهل يمن و بركت است جزء «أصحاب الميمنة» است، كسي كه اهل مشئمت و زشتي و معصيت است جزء «أصحاب المشئمة» است وگرنه چپ و راست در اينجا كه نقشي ندارند؛ منتها از باب تشبيه معقول به محسوس يا تمثّل و مانند آن، وجود مبارك حضرت دست چپ و راست خودشان را نشان دادند. اين نقل را هم مرحوم كليني در بين خواص نقل كرد و هم علماي سنت نقل كردند كه اين ناظر به علم ازلي است که محققين اهل سنت هم پذيرفتند كه علم ازلي سبب گناه نمي‌شود؛ چون خداي سبحان گرچه در ازل مي‌داند كه فلان شخص چه مي‌كند اما مي‌داند كه فلان شخص با سوء اختيار خودش تن به گناه مي‌دهد چه اينكه مي‌داند ديگري با حسن اختيار خود فضيلت را تحصيل مي‌كند. اگر خداوند در ازل مي‌داند كه چه كسي معصيت مي‌كند چه كسي اطاعت، مبادي عصيان و طاعت را هم مي‌داند؛ يعني مي‌داند كه فلان شخص با اينكه مي‌تواند راه گناه را طي كند به حُسن اختيار خود راه ثواب را مي‌پيمايد و ديگري با اينكه مي‌تواند راه اطاعت را طي كند با سوء اختيار خود راه گناه را طي مي‌كند.

پس او در ازل مي‌داند كه فلان شخص با اختيار خود چه راهي را مي‌رود و شخص ديگر با اختيار خود چه راه ديگري را طي مي‌كند. پس اين منافات ندارد كه اشخاص مختار باشند جبر باطل باشد، چه اينكه تفويض باطل است و ذات اقدس الهی هم در ازل بداند. آنهايي كه اهل تحقيق نيستند در بين اشاعره احيانا به علم ازلي استشهاد مي‌كنند ولي محققين آنها اين را نمي‌پذيرند؛ منتها آنها در مسئله قدرت مشكل دارند مثل آلوسي مي‌گويند که ما قبول درايم كه علم ازلي تعلق مي‌گيرد به شيء «علي ما هو عليه»؛ لكن مشكل ما در مسئله قدرت است.[6] درباره قدرت هم آنجا مثل مسئله علم پاسخ متقن داده شد كه قدرت خدا به «كل شيء» تعلق مي‌گيرد؛ اما با حفظ مبادي خودشان، اينطور نيست كه نظام علّي و معلولي باطل باشد و ذات اقدس اله فاعل قريب اشياء باشد اين چنين نيست؛ همه اشياء به فواعل نزديكشان ارتباط دارند و همه اشياء بعد از استنادشان به فاعل قريب «علي ما لها من المبادي» با ذات اقدس الهی ارتباط پيدا مي‌كنند. پس اين حديث نشانه جبر نيست و البته حديثي است حق.

مطلب ديگر آن است كه گاهي ذات اقدس اله جريان مبدأ را ذكر مي‌كند و بعد معاد را؛ نظم طبيعي همين است آن جايي كه مي‌خواهد اوصاف الهي را و اسماي خدا را شرح بدهد مي‌گويد: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[7] نمي‌فرمايد «هو الآخر و الأول»؛ اول، اول را ذكر مي‌كند، آخر، آخر را ذكر مي‌كند ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾، آنجا كه در صدد نقل اسماي حسناي الهي است و همچنين آنجايي كه در صدد بيان افعالي است كه به اين اسماء استناد دارد؛ در سوره مباركه «يونس» چندجا اين تعبير هست كه او «يَبْدَؤُ و يُعِيد»[8] است.

يك وقت است كه مسئله استدلال بر معاد است. در جريان معاد نظم طبيعي اين است كه اول جريان معاد ذكر بشود بعد مبدأ به عنوان دليل بعد ذكر بشود. اگر در بحث معاد سخن از اعاده است، اعاده اول بايد ذكر بشود يعني بايد بفرمايد كه خداوند شما را بعد از مرگ زنده مي‌كند و اگر كسي بگويد چگونه؟! مي‌تواند بفرمايد به همان دليلي كه قبلاً شما چيزي نبوديد شما را آفريد اين قدرت را هم دارد كه در بحث معاد آن مطلب محوري معاد است آن را اول بايد ذكر بكند و جريان مبدأ را به عنوان دليل و شاهد بعد ذكر بكند؛ نظير آيات پاياني سوره مباركه «يس» كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[9] اول سخن در اين است كه خداوند اين عظام رميم را احيا مي‌كند. اگر كسي بگويد: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ آن گاه پاسخ مي‌دهند كه ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛[10] كسي كه اولين بار او را ايجاد كرده است همان خدا توان آن را دارد؛ نظير اينكه ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[11] براي اينكه ما اصل او را خلق كرديم.

اگر اين تعبيرات هست پس محور اصلي در بحث معاد ذكر اعاده است آنگاه ذكر «بدأ» به عنوان دليل و شاهد بعد مطرح مي‌شود نه قبل؛ ولي در محل بحث جريان مبدأ اول ذكر شد فرمود: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ اين براي اينكه اصلاً شبهه در ذهن كسي حضور و ظهور پيدا نكند سوالي در ذهنش ترسيم نشود تا نياز به جواب داشته باشد از همان اول دليل را ذكر مي‌كنند مي‌فرمايند: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ اين اصلاً سؤال منقدح نمي‌شود كه چگونه خداي سبحان اين عظام رميم را، اين ذرات پراكنده را دوباره زنده مي‌كند براي اينكه مهم‌ترش را اول انجام داد وقتي كه انسان هيچ نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[12] «لا شيء» را شيء كرد انسان كه مي‌ميرد كه «لاشيء» كه نمي‌شود روحش كه موجود است سر جايش محقق است معدوم نخواهد شد بدنش هم كه متفرق است نابود كه نخواهد شد پراكنده مي‌شود تبديل مي‌شود به چيز ديگر، اين طور نيست كه نابود محض بشود بشود «ليس» تامه، تبديل مي‌شود.

لذا اگر كسي جريان مبدأ را بپذيرد جريان معاد براي او خيلي روشن است، استدلال قرآن كريم هم اين است كه ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْه‌﴾[13] معاد آسان‌تر از مبدأ است ولي اين را به زبان توده مردم مي‌فرمايد نه به زبان برهان. بعد فورا استدراك مي‌کند فرمود كه ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾؛[14] اين كه ما گفتيم وقتي خدا مبدأ بود، «بدأ» كار خداست «عود» براي خدا اهون و آسان‌تر است اين را براي تفهيم گفتيم وگرنه ـ معاذ‌الله ـ خدا موجودي نيست كه يك كار براي او آسان باشد يك كار آسان‌تر؛ اگر حقيقتي قدرت محض بود با اراده كار مي‌كند حالا برای او ديگر فرض ندارد كه يكي آسان باشد يكي آسان‌تر. شما يك قطره آب را تصور كنيد اقيانوس اطلس را هم تصور كنيد در تصور كه «سهل المئونه» است براي شما سخت نيست؛ اين چنين نيست كه تصور اقيانوس سخت باشد تصور يك قطره آب آسان باشد. ذات اقدس الهی با اراده و علم كار مي‌كند نه با ابزار «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»،[15] اگر او با علم كار مي‌كند علم او باعث تحقق شيء است ديگر سختي و آساني ندارد. لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْه‌﴾ فورا استدراك كرد فرمود ما اين را براي تفهيم شما گفتيم وگرنه وصف «اعلي» مخصوص خداست. خدا ـ معاذ‌الله ـ اين‌طور نيست كه مثلاً كاري براي او آسان باشد كاري آسان‌تر، اين‌چنين نيست در اين گونه از موارد مي‌فرمايد وقتي او شما را که «لا شيء» بوديد شيء كرد دوباره شما را زنده مي‌كند؛ اصلاً سؤال در ذهن منقدح نمي‌شود.

بنابراين ذكر مبدأ گاهي به عنوان شاهد و دليل بعد از ذكر معاد است؛ نظير بخش پاياني سوره مباركه «يس» و امثال آن، يك وقت است كه قبل از ذكر معاد است نظير آيه محل بحث كه اصلاً شبهه در ذهن كسي نيايد ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾؛ منتها همان‌طوري كه قبلاً گذشت اين بحث ناظر به اصل مبدأ و معاد نيست ناظر به آن «كان» ناقصه و كيفيت مخصوصه است؛ يعني همان‌طوري كه در طرف مبدأ دو قسم بوديد در برگشت هم دو قسم هستيد ﴿فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ كه اين «فريقاً»‌ها حال است و ناصب آنها هم همان ﴿تَعُودُونَ﴾ هست نه مفعول؛ بنابراين گرچه «هَدَي» مفعول مي‌خواهد ولي «و حذف ما يعلم منه جايز»، مفعول آن محذوف است و معلوم.

مطلب بعدي ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ است؛ حق در قرآن به چند قسم است: يك وقت است كه اولاً و بالذات يك موجودي به يك روالي تنظيم شده است؛ مثل اينكه آسمان و زمين به حق خلق شدند ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[16] يا ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[17] كه اين را مي‌گويند حق «مخلوق به». يك حق محض است كه خود خداست ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[18] كه اين خارج از بحث است اين عين ذات حق است. يك حق است كه فعل خدا با آن تنظيم شده است كه اين را مي‌گويند حقي كه جهان با اين حق خلق شده است حق «مخلوق به» كه عالم با حق خلق شده است كه اين در آيات فراواني است كه خدا آسمان و زمين را به حق خلق كرده است؛ حالا يا «باء»، «با»ي مصاحبت است يا «با»ي ملابست است كه در لباس حق است يا در صحبت حق است ولي به هر حال «بالحق خُلقت السماوات و الارض». چون نظام كيهاني با حق خلق شد ممكن است كه فعلاً اين روشن نباشد چگونگي مخلوق بودن نظام به حق، ولي در قيامت اين معنا ظهور مي‌كند چه اينكه در آيه دو به بعد سوره مباركه «انشقاق» به اين صورت است: ﴿وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ ٭ وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ٭ وَ أَلْقَتْ مَا فِيهَا وَت َخَلَّتْ ٭ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ﴾[19] زمين حقانيتش آن طوري كه هست روشن مي‌شود حقيقت ارض روشن مي‌شود چيست، آن روز است كه ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها﴾[20] حق بودن زمين آن روز روشن مي‌شود؛ شهادت آن، شكايت آن، آگاه بودن آن، همه اينها روشن مي‌شود ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها﴾ و مانند آن. برای اين كه به حق خلق شد. اما انسان اين چنين نيست كه به ضلالت خلق شده باشد انسان به هدايت خلق شده است براي اينكه براساس فطرت آفريده شده ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[21] اين كه فرمود: ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾ در محل بحث از سوره «اعراف»، يا ﴿حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَة﴾[22] در سوره مباركه «نحل»؛ اين غير از ﴿أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ ٭ وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ٭ وَ أَلْقَتْ مَا فِيهَا وَ تَخَلَّتْ ٭ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ﴾ غير از آن است براي اينكه ارض اصولا با حق خلق شد، انسان با ضلالت خلق نشد ضلالت يك وصف عارضي است؛ منتها تثبيت شدن ضلالت بر انسان به سوء اختيار خود انسان است نظير ختم، نظير طبع و مانند آن. انسان با صبغه الهي و فطري خلق شده است اما گاهي گناه روي او چاپ مي‌شود. يك وقت گناه دست نويس است قابل پاك كردن است كه دارد ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[23] توبه گناه را محو مي‌كند و مانند آن. يك وقت است نه گناه در جان آدم چاپ مي‌شود، اين را مي‌گويند طبع شده. قبلاً حالا چاپ نبود ولي وقتي كه چيزي را طبع مي‌كردند اثرش مي‌ماند سكه‌اي كه مي‌زدند مي‌ماند، مي‌گويند مطبوع است، در او طبع شده است.

‌پرسش: ...

پاسخ: البته شیء ثابت زايل نشدنی است، اين ضرورت به شرط محمول است؛ يعنی چيزی که زايل نشدنی است، زايل نشدنی است اما چه چيزي زايل نشدنی است اين يك؛ و آيا ضلالت براي انسان ثابت است يا زايل شدني، اين دو. ضلالت براي انسان ضروري نيست بلكه بر خلاف طبع اوست انسان بر اساس فطرت خلق شده است. اگر كسي اول گناه كرد مثل آن است كه اين گناه را دست نويس روي جان خود نوشت اگر ذات اقدس اله به او مهلت داد او از اين مهلت استفاده نكرد اين دست نويس كم‌كم، رفته‌رفته به صورت طبع در مي‌آيد ﴿طُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ﴾[24] مي‌شود طبع.

پرسش: ضلالت تحصيلی است، آن وقت «الشَّقِيُّ شَقِيٌّ فِي بَطْنِ أُمِّه‌»[25] که حصولی می‌شود؟

پاسخ: وقتي از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) سؤال كردند طوري كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل مي‌كند؛ امام(سلام الله عليه) فرمود: معناي حديث اين است كه «إن الله سبحانه و تعالي يعلم أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِيَاء»؛ نه اينكه ـ معاذ‌الله ـ هر كسي در بطن مادرش شقاوت براي او تثبيت شده است.[26] فرمود معناي «الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّه‌» اين است كه ذات اقدس الهی وقتي اين كودك در زهدان مادر هست مي‌داند كه اين شخص با اينكه همه امكانات اطاعت براي او هست رفقاي او راه خير را طي كردند او هم مي‌دانست راه خير كجاست و مي‌توانست طي كند به سوء اختيار خود طي نمي‌کند «إن الله سبحانه و تعالي يعلم أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِيَاء».

بنابراين اگر انسان از اين فرصت الهي سوء استفاده كرد حسن استفاده نكرد، توبه نكرد انابه نكرد كم‌كم اين دست نويس به صورت چاپ در مي‌آيد مي‌شود ﴿طُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾؛ يا در جريان ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[27] كه در سوره مباركه «بقره» گذشت به اين صورت بود كه خداوند اول اين نامه را مهر نمي‌كند؛ «خاتَم»؛ يعني مهر، يعني امضا؛ انگشتري را هم كه مي‌گفتند خاتَم، براي اينكه معمولا آنچه را كه اينها مي‌خواستند امضا بكنند اگر حك مي‌كردند روي نگيني و او را در دست مي‌گذاشتند كه با همان هم پاي نامه را مهر مي‌كردند؛ لذا آن انگشتر را مي‌گفتند خاتَم. انگشتر را كه مي‌گفتند خاتَم، براي اينكه با آن مهر مي‌كردند «به يُختم الشّيء». ذات اقدس الهی فرمود من پايان نامه بعضي‌ها را امضا مي‌كنم مهر مي‌كنم: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾.

در بحث‌هاي سوره مباركه «بقره» ملاحظه فرموديد كه هرگز خدا تا آن آخرين كلمه وقتي جا خالي هست امضا نمي‌كند، وقتي آدم نامه را امضا مي‌كند مهر مي‌كند كه تمام شده باشد چيزي براي گفتن ندارد هر چه ‌مي‌خواهد بگويد گفت، آن وقت امضا مي‌كند. اگر كسي چيزي براي گفتن نداشت هر چه ‌مي‌خواست بگويد گفت، خدا به او مهلت داد، گفت برگرد توبه كن برنگشت، گفت جبران بكن جبران نكرد، گفت قضاي صلوات و صيام را به جا بياور به جا نياورد، همه مهلت‌ها را به او داد و اين حرفي براي گفتن ندادند آن گاه است كه اين نامه را وقتي به پايان رسيد ذات اقدس الهی مهر مي‌كند ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ وگرنه تا آن آخرين مهلت كه جا براي توبه باشد كه خدا مهر نمي‌كند.

پس اگر سخن از ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ هست، اگر ﴿طُبِعَ عَلی‌ قُلُوبِهِم‌﴾[28] هست، اگر ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾[29] هست كه در «اعراف» هست، اگر ﴿حَقَّتْ عَلَيْهِ الضلالة﴾ است كه در سوره «نحل» است، همه بعد از آن است كه شخص حجت بالغه خدا براي او به نصاب رسيده، يعني او راه را براي خود بسته است؛ چنين افرادي ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾. پس اين ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾ يا ﴿حَقَّتْ عَلَيْهِمْ الضلالة﴾ با ﴿حَقَّتْ﴾ سوره «إنشقاق» خيلی فرق دارد. او با فطرت اولي اين حق است؛ آن حق است اينجا باطل براي او «ثَبَتَ»؛ گرچه حق يك معناي جامعي دارد به معني ثبات، اما يك ثبات اصيل است كه با نظام هماهنگ است مثل خود حق، يك ثبات فرعي است كه با نظام هماهنگ نيست ولي چون زوال‌ناپذير است مي‌گويند ثبت؛ نظير بيماري مزمن كه زوال‌ناپذير است بيماري باطل است حق نيست، ولي الان ثابت شد؛ ضلالت باطل است ولي براي چنين شخص ثابت شد چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾،[30] ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[31] پس اين چنين نيست كه حق «بالاصالة» و «بالاولي» باشد حق «بالتبع» است.

مطلب بعدي آن است که چون ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ چنين چيزي براي آنها حق شد؛ الان هم در بين فالگيرها همين‌طور است، در بعضي از كشورهاي صنعتي كه متاسفانه صنعت در عين حال كه پيشرفت كرده خرافات هم به موازات صنعت پيشرفت كرده. حيف آن صنعت و پيشرفت صنعت كه به خرافات آلوده است، خيلي‌ها به مسئله سيزده عقيدهمندند، به صبر و جخد عقيده‌مندند، به فالگيري و جن‌گيري عقيده‌مندند. در همين كشورهاي صنعتي پيشرفته. بعضي‌ها هستند كه شياطين را به عنوان مركز فرماندهي مي‌پرستند يا به آنها پناه مي‌برند كه جريان آنها در سوره مباركه «جن» آيه شش به اين صورت آمده است: ﴿وَ أَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾ اين يك نحوه تولّي است كه اين خارج از بحث كنوني ماست؛ اينها اگر مشكلي دارند چيزي گم كردند به سراغ جن‌گير مي‌روند كه اين كار كاري است باطل، نه او راست مي‌گويد و نه وثوق آور است گاهي هم ممكن است مطابق با واقع دربيايد ولي كاري است باطل. آن يك نحوه تولي است كه ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾ كه آن خارج از بحث است، يك نحوه تولّي است در مسائل عقايد و افكار و اخلاق كه محل بحث اينجاست و آن فرمود ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾؛ چون ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ﴾[32] اگر كسي تحت ولايت شيطان بود با اينكه همه امكانات را دارد با اينكه تا آخرين لحظه عمر هم از مسائل رفاهي برخوردار است ولي احساس فقر مي‌كند هميشه از فقر مي‌ترسد و فحشا هم بر او تحميل مي‌شود چون اين تولي كرده است شياطين را كه ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ﴾. منظور از تولّي در اينجا بخش دوم است نه آن «تولي» كه در آيه شش سوره مباركه «جن» آمده.

﴿وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ مشابه اين همان است كه در سوره مباركه «كهف» به اين صورت آمده است؛ آيه 104 سوره كهف اين است: ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[33] كار فراواني مي‌كنند ولي وقتي كار هدف نداشته باشد ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[34] چيزي را پيدا نمي‌كنند؛ يعني از نظر فضيلت گم است و اما از نظر رذايل اوزاري است بر دوش اينها سنگيني مي‌كند. پس ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ به اين است. مشابه اين قبلاً در سوره مباركه «نساء» آيه 47 گذشت كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَي أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾؛ گاهي انسان وارونه فكر مي‌كند ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ كه صورت برگشته است انسان وارونه فكر مي‌كند.

اما در كلمه: ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ همه اين تعبيرات از جريان حضرت آدم (سلام الله عليه) استفاده مي‌شود كه فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾. جريان آدم را به ياد بياوريد كه در اثر وسوسه شيطان ﴿لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا﴾[35] شد ﴿لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما﴾[36] شد و مانند آن. شما زيورهايتان را زينت‌هايتان را هنگام نماز حفظ بكنيد اخذ بكنيد نه بكنيد، نه اينكه زينت‌هايتان را بكنيد كه «انزعوا» نه، زينت‌هايتان اينجاست حالا ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ يا به اين معناست كه اگر شما زينت مي‌خواهيد زينت در نماز است يعني خود نماز زينت است مسجد زينت است نماز خواندن در مسجد زينت است اين يك معنا؛ يا به وقتي مي‌خواهد نماز بخوانيد جامه‌هاي خوب و طيّب و طاهر و فاخرتان را آن وقت بپوشيد لباس ميهماني‌تان را هنگام نماز بپوشيد، اين هم مي‌تواند معناي آيه باشد.

از وجود مبارك امام باقر،[37] از وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليهما) ـ اهل سنت هم نقل كردند آلوسي هم نقل كرد ـ كه وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) جامه خوب و نيكو را هنگام نماز مي‌پوشيد مي‌فرمود: «فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَال‌».[38] اگر لباس خوب را انسان براي ديگران مي‌پوشد چه بهتر كه در موقع نماز بپوشد. آن تعبيري كه قبلاً از كتاب من لا يحضره الفقيه مرحوم صدوق نقل كرديم تعبير بسيار خوبي بود كه ايشان روايتي نقل كرد كه در آن روايت معصوم(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه اگر كسي لباس خوب را هنگام نماز از تن بيرون بياورد با همان لباس كثيف منزلي نماز بخواند معلوم مي‌شود «فَلَيْسَ لِلَّهِ اكْتَسَی»؛[39] معلوم مي‌شود اكتساي او و كسوه در بر كردن او و پوشيدن او براي خدا نيست؛ چه بهتر كه انسان لباس خوب را هنگام نماز بپوشد. ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾؛ يعني «عند كل صلاة»، موقع نماز لباس‌هاي خوبتان را بپوشيد، معطر شدن هم كه نشانه همين است.

مطلب بعدي آن است كه عده‌ای به اين گونه از آيات استشهاد مي‌كردند كه اين دليل است براي اينكه رسالت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جهاني است؛ تعبيراتي كه ﴿يا أَيُّهَا النَّاس‌﴾ در او هست، ﴿يا بَني‌ آدَمَ﴾ در آن هست معلوم مي‌شود خطاب به همه است. سيدنا الاستاد نقدي دارند مي‌فرمايند كه اين تعيبرها نشانه آنهاست كه اين احكام مشترك است خواه به زمان يك پيغمبر بيان بشود خواه به زبان انبياي ديگر، ممكن است كه با چند وحي به زبان چند پيغمبر يك مطلب مشتركي گفته شده باشد. اين فرمايش درست است؛ اما ظاهر تعبير ﴿يا بَني‌ آدَمَ﴾ چيست آيا ظاهر تعبير ﴿يا بَني‌ آدَمَ﴾ اين نيست كه الان قرآن دارد به تمام انسان‌هاي روي زمين خطاب مي‌كند؛ پس معلوم مي‌شود قرآن براي همه انسان‌هاست. الان آن تعبيراتي كه ﴿يا أَيُّهَا النَّاس‌﴾، ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي﴾[40] كذا، آيا اين خطاب ﴿يا أَيُّهَا النَّاس‌﴾ شامل همه انسان‌هاي روي زمين هست يا نه؟ البته ممكن است همين حرف را انبيا سلف آورده باشند چه اينكه آوردند، ولي الان پيام قرآن آيا شامل همه مردم روي زمين هست يا نه؟ اين از نظر وسعت مكاني و چون قرآن «إلي يوم القيامة» حضور و ظهور دارد معلوم مي‌شود كه از نظر زمان هم براي هميشه هست پس همگاني است، يك؛ كلي است، دو. دائم است و كلي، كليت و دوام را از اين آيات مي‌شود استفاده كرد هميشه اين آيات زنده است؛ حالا ممكن است كه به وسيله انبياي ديگر هم اين احكام ابلاغ شده باشد چه اينكه شده؛ به دليل اينكه مي‌فرمايد ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾،[41] ولي تعبير يا بني آدم نشان مي‌دهد كه اين پيام عمومي است.

﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا﴾؛ در جريان حضرت آدم اين قصه بود؛ مسئله زينت بود پرهيز از ظهو سوءآت و عورات بود، اكل و شرب معتدل بود، پرهيز از اسراف بود؛ چون در جريان حضرت آدم و حوا(سلام الله عليهما) فرمود: در محدوده اكل و شرب از هر ميوه‌اي مي‌توانيد استفاده كنيد ولي نزديك اين درخت نشويد،[42] پس معلوم مي‌شود اكل و شرب هم يك معياري دارد يك مرزي دارد؛ جامه پوشيدن هم حدي دارد سطر عورت هم حدي دارد اظهار و سوءات و عورات قبيح است و فحشاء است همه اين امور از جريان حضرت آدم استفاده مي‌شود لذا فرمود يا بني آدم آن جريان آمد را به صورت احكام الان براي شما تبيين مي‌كنيم.

﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا﴾ چرا ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾. آن ﴿كُلُوا وَ اشْرَبُوا﴾ امرش براي اباحه است، اما ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ نهي تحريمي است به دليل ﴿لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾. آنجا نفرمود «يحب الآكلين، يحب الشّاربين» تا رجحان استفاده بشود از آنجا فقط ترخيص استفاده مي‌شود امر اباحي است اما ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ از آن جهت كه نفي كرده محبوبيت خدا را معلوم مي‌شود نهي تحريمي است. پس آن دوتا امر براي اباحه است به دليل اينكه تعليل ندارد اين نهي براي تحريم است براي اينكه تعليل دارد ﴿وَ لاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾.

اينكه فرمود: ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ احيانا اين سؤال ممكن است براي برخي مطرح بشود كه آيا مي‌شود از زيورهاي الهي استفاده كرد يا نه؟ فرمود: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾[43] شما به فكر حلال باشيد از حرام بپرهيزيد، حلال براي شما محذوري ندارد خودتان كم‌كم به جايي مي‌رسيد كه زينت را در چيز ديگر مي‌دانيد اين ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[44] آن گاه به جايي مي‌رسيد كه اصلاً بهترين عبادت براي شما آن است كه همين عملي كه باعث تقرب بود همين عمل باعث بُعد شماست. گفتند كه هر كسي با جامه معطر نماز بخواند يا با بدن معطر نماز بخواند ثواب يك ركعت آن معادل با ثواب چند ركعت است نماز با عطر اين است. همين عطري كه مايه فضيلت صلاة است در حج استعمالش محرم است. انسان به هر حال به جايي مي‌رسد كه «عند القُرب» آن زينت خاص براي او مطرح است همين جامه‌هاي مزين را گفتند از تن به دور كنيد حالا شما در طليعه امر، زاهدانه زندگي نكنيد، اگر در اواخر امر، عارفانه زندگي كرديد قابل تحمل هست اول كه سخت بگيريد يا خودتان مي‌افتيد يا ديگران را نااميد مي‌كنيد ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾ بعد هم كم كم به جايي مي‌رسيد كه اينها در ذايقه شما لذيذ نيست، در ذايقه شما چيز ديگر لذيذ است. هر كسي به هر حال از كنار مردار مي‌گذرد بايد بيني‌ خود را بگيرد. مگر در حال احرام كه حق ندارد بيني را بگيرد براي اينكه هر چه فخر است بايد در پاي حق قرباني كند؛ چطور مي‌شود انساني كه اين همه دستور دادند معطر زندگي كنيد با عطر نماز بخوانيد و از كنار زباله رد نشويد اگر از کنار كنيف گذشتيد بيني‌تان را بگيريد آنجا گفتند اگر محرِم شديد حق نداريد بيني‌تان را بگيريد گاهي انسان به آنجا هم مي‌رسد ولي آن در پايان راه است در طي عمر بيست روز است يا ده روز است كه احرام مي‌بندد هشت ده روز به اين وضع است؛ حالا اگر كسي جزء اوحدي از انسان‌ها بود چيز ديگر براي او جاذبه نداشت مثل اهل بيت(عليهم السلام) يك راه ديگر طي مي‌كند، ولي در طليعه امر فرمود به خودتان فشار نياوريد.

﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ﴾ آنها را ذات اقدس الهی براي بندگان خودش خلق كرده چه اينكه در مسئله حمل و نقل فرمود نه تنها ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ﴾ بلكه ﴿لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً﴾؛[45] يعنی«ركوبا و زينةً». در اين گونه از موارد فرمود حلال باشد بقيه محذوري ندارد؛ البته اسراف را قبلاً نهي كرده است، يك؛ تظاهر به ثروت را هم در ادله ديگر نهي فرموده، دو؛ حالا اگر کسي وضع مالی او خوب است مرفه است، او آيا مجاز است كه در كنار ديگران همين طور خرامان خرامان برود يا تظاهر به ثروت روا نيست لباس شهرت را كه برخي‌ها منع كردند آن هم يك حساب ديگر است ولي اصلش «في الجمله» نه «بالجملة» تحريم نشده است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه144 و 149 و 150.
[2] روم/سوره30، آیه30.
[3] انعام/سوره6، آیه79.
[4] الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص444.
[5] المحاسن، ج1، ص264؛.
[6] روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‌11، ص351.
[7] حدید/سوره57، آیه3.
[8] یونس/سوره10، آیه4 و 34.
[9] یس/سوره36، آیه78.
[10] یس/سوره36، آیه79.
[11] سوره قيامت، آيات 3 و4.
[12] انسان/سوره76، آیه1.
[13] روم/سوره30، آیه27.
[14] روم/سوره30، آیه27.
[15] ر.ک: نهج البلاغه، خطبه1؛ «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَة».
[16] انبیاء/سوره21، آیه16.
[17] عنکبوت/سوره29، آیه44؛سوره جاثية، آيه 22.
[18] حج/سوره22، آیه6 و 62؛ سوره لقمان، آيه 30.
[19] انشقاق/سوره84، آیه2 و 5.
[20] زلزال/سوره99، آیه4.
[21] روم/سوره30، آیه30.
[22] نحل/سوره16، آیه36.
[23] هود/سوره11، آیه114.
[24] توبه/سوره9، آیه87.
[25] کنز الفوائد، ج1، ص216.
[26] التوحيد (للصدوق)، ص356.
[27] بقره/سوره2، آیه7.
[28] توبه/سوره9، آیه87.
[29] اعراف/سوره7، آیه30.
[30] اعراف/سوره7، آیه30.
[31] کهف/سوره18، آیه104.
[32] بقره/سوره2، آیه268.
[33] کهف/سوره18، آیه103 و 104.
[34] فرقان/سوره25، آیه23.
[35] اعراف/سوره7، آیه20.
[36] اعراف/سوره7، آیه27.
[37] تفسير العياشی، ج2، ص15.
[38] تفسير العياشی، ج2، ص14؛ المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‌4، ص349.
[39] من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص206.
[40] بقره/سوره2، آیه21.
[41] بقره/سوره2، آیه183.
[42] بقره/سوره2، آیه35؛ سوره أعراف، آيه 19؛ ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾.
[43] اعراف/سوره7، آیه32.
[44] حجرات/سوره49، آیه7.
[45] نحل/سوره16، آیه7 و 8.