77/01/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 28 تا 30
﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾
در آن كريمه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[1] اين نه تنها جعل ابتدايي نيست در جعل كيفري هم ابتدائاً خدا شيطان را ولي كسي قرار نميدهد يعني كيفر الهي اولاً بعد از عفو و صفح بعد از راه توبه و انابه از خفيفترين مرحله شروع ميشود تا به مراحل شديد برسد اول ميفرمايد كه اگر كسي از نام و ياد حق اعراض كرد ﴿مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾[2] شيطاني كه از دور وسوسه ميكرد الآن ما او را نزديك ميكنيم او را همسايه قرار ميدهيم او را قرين انسان تبهكار قرار ميدهيم نه ولي او همتاي او ميكنيم شريك او ميكنيم نظير ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾[3] اول دور است در حد وسوسه دعوت ميكند اگر كسي تبهكار شد كيفر خدا اين است كه شيطان را به او نزديك ميكند شريك كار او ميكند نه ولي او اول شاركهم في الاولاد است اول ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ﴾ است و مانند آن ولي باز راه باز است هنوز راه باز است اگر كسي با داشتن همه امكانات توبه و انابه در تحت سرپرستي شيطان قرار گرفت آن گاه است كه خدا فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[4] اين ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ همانهايي هستند كه در آيه سي همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه همين الآن تلاوت شد ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ چون آنها آمدند تحت ولايت و سرپرستي شيطان ذات اقدس الهي اين را امضا كرده است پس اينچنين نيست كه خداوند شيطان را ولي كسي قرار بدهد اگر كسي تولّي كرد شيطان را تحت ولاي او قرار گرفت ذات اقدس الهي او را به حال خودش رها ميكند اين «اللهم لا تلكني الي نفسي طرفة عين أبداً»[5] به همين صورت است ملاحظه فرموديد گرچه در اين آيه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ اما برهانش را هم در كنارش ذكر كرد فرمود: ﴿أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اين ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ چه كساني هستند؟ همانهايي هستند كه ﴿اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ پس در آن مرحله نهايي هم ذات اقدس الهي شيطان را بر كسي مسلط نميكند اگر كسي سلطه شيطان را پذيرفت خدا او را به حال او رها ميكند پس اينكه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اين تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است يعني اينها كساني هستند كه لا يؤمنوناند نه ما آمنوا نه لم يؤمنوا از اين قبيل نيست كه درباره گذشته باشد بلكه به نحو فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار ميكند يعني اصلاً اهل ايمان نيستند اينهايي كه اصلاً اهل ايمان نيستند خودشان تحت ولايت شيطان رفتند ما هم اينها را به حال خودشان رها كرديم پس اين منافات ندارد كه خدا از يك سو بفرمايد: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ بعد هم بفرمايد: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ اين تمام شد.
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي غير خدا را ولي خود قرار بدهد نه پايگاه علمي دارد نه پايگاه عملي اصل كلي را در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» به عنواني ك مثال ذكر فرموده است آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ العَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ هر كسي غير خدا را خواه شياطين انس خواه شياطين جن و مانند آن را ولي خود قرار بده اگر ادراكي دارد ادراكش در اثر اينكه حسبان است و وهم است و خيال است و مظنه موهون است و اگر عملي دارد بر اثر اينكه به پايگاه قدرت الهي وصل نيست موهون است فرق نميكند علماً و عملاً ﴿إِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنكَبُوتِ﴾ ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ العَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنكَبُوتِ﴾ در محل بحث فرمود: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ خب اين ميشود صغراي قياس كبرا هم اين است كه هر كسي ولي من دون الله بگيرد نظير آن است كه به بيت العنكبوت تمسك كرده است ﴿إِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنكَبُوتِ﴾ لذا نه از نظر مسائل علمي حرف مبرهني دارند نه از نظر مسائل عملي موفقاند از نظر علمي موفق نيستند لذا فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حرف جاهلانه ميزنيد و آنچه را كه هم كه مبناي فكريتان قرار داديد بيش از حسبان و مظنه و گمان و وهم و خيال نيست ﴿وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ پس حرفي را كه نسبت به خدا ميزنند حرف جاهلانه است حرفي كه مبناي كار خودشان است حرفي است روي مظنه و گمان كه ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ وقتي مجاري ادراكيشان موهون و ضعيف بود عملي هم كه به استناد اين مجاري موهوم ا نجام ميگيرد آن عمل موهوم خواهد بود.
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا﴾ اين ﴿قَالُوا﴾ به عنوان جواب سؤال مقدر قابل تقرير است يعني وقتي به آنها اعتراض بكنند كه چرا چنين كاري ميكنيد اينها دو عامل ذكر ميكنند يا نه به عنوان دفع دخل مقدر قبل از اينكه از آنها سؤال بشود راهي براي قانونگذاري خودشان ذكر ميكنند كه ديگر زير سؤال قرار نگيرند: ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا﴾ يا قبلاً يك چنين حرفي را ميزدند كه زير سؤال قرار نگيرند يا بعد از اينكه زير سؤال قرار گرفتند از آنها سؤال كردند كه چرا اين كارها را انجام ميدهيد ﴿قَالُوا﴾ به دو دليل تمسك كردند يكي اين كه سنت ماست ميراث فرهنگي ماست آثار باستاني ماست ﴿ قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا﴾ دوم هم اينكه ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اين يا دو دليل است يا دو دليل نيست بلكه يك دليل است كه دليل ديگر به او متكي است يك وقت است كه جاهلها و افراد مشرك به دو گروه تقسيم ميشوند يك عده توده مردماند كه به آثار باستاني تكيه ميكنند يك عده انديشمنداناند كه به برهان عقلي تمسك ميكنند كه اين قابل توجيه است كه بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» روي اين روال گذشت يك وقت است كه نه زيربناي همه حرفها يك استدلال است و آن اين است كه اول ببينند كه گذشتگان ما اين كار را كردند اگر سؤال بشود كه گذشتگان شما چرا اين كار را كردند؟ جواب ميدهند كه ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر روي اين تحليل باشد كه كار خودشان را به عمل گذشتگان استناد بدهند و براي توجيه كار نياكانشان به برهان عقلي تمسك بكنند آن گاه وقتي خداوند برهان عقلي اينها را عليل ميداند تضعيف ميكند جواب آن ﴿وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا﴾ را هم خواهد داد آنكه فخر رازي و امثال فخر رازي طي كردند اين است كه اينها گفتند كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[6] روي تقليد و چون تقليد باطل بود و بينالغي بود ذات اقدس الهي اين را بطلانش را ظاهر كرد چه اينكه در موارد ديگر هم فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[7] و اما آن دليل عقلي را قرآن ذكر ميدهد و پاسخ ميگويد ولي اگر بگوييم نه اين از باب تقسيم دليل نيست كه دو دليل در مسئله باشد از اين باب نيست بلكه از باب استناد احد الدليلين به دليل ديگر است در قدم اول اگر از آنها سؤال بكنيد كه چرا اين كار را كرديد؟ ميگويند چون سنت ديرين ماست نياكان ما ميكردند اگر از آنها سؤال بشود كه نياكان چرا ميكردند؟ ميگويند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر خدا بفرمايد در جواب كه خدا چنين كاري نميكند به فحشا امر نميكند پس دليلي كه شما و نياكانتان به آن دليل استناد داريد باطل است قهراً جواب هر دو خواهد داده شد نه اينكه تقليد را چون بين الغي بود يا در جاهاي ديگر ابطال فرمود اينجا ذكر نكرد خب.
مطلب ديگر آن است كه جناب امام رازي ميگويد كه اينكه خدا فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ براي اينكه شما از كجا ميگوييد: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ شما كه منكر وحييد شما كه نبوت را قبول نداريد شما كه منكر وحي هستيد منكر نبوتيد نبوت را قبول نداريد چگونه ميگوييد: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾؟ اين سخن تام نيست كه جناب امام رازي گفتند براي اينكه آنها الله را قبول دارند يك، به عنوان رب الارباب قبول دارند دو، چه اينكه به عنوان خالق كل قبول دارند سه، و ميگويند او چون قدرت مطلق دارد و عالم بكل شيء است از وضع ما و قانونگذاري ما با خبر است هم از بتپرستي ما مستحضر است يك، هم از قانون گذاري ما با خبر است كه چه چيزي نزد ما حلال است چه چيزي نزد ما حلال است دو، و هم قدرت تغيير دارد سه، از اينكه ميداند و كاري ميكند اوضاع را به هم نميزند معلوم ميشود راضي است، اين خلاصه برهاني است كه بر اساس قياس استثنايي در مواردي از قرآن گذشت يكياش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه آنها برهانشان اين بود: ﴿ سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[8] وقتي انبيا به اينها اعتراض ميكردند كه شرك بد است و اين تحريمهايي كه شما ميگوييد .؟. حرام است هم حرام است و مانند آن حرام است چه كسي اينها را به شما گفته؟ ميگويند ما اين كار را كه كرديم نياكان ما اين كار را كردند خدا كه به اين وضع ما عالم است قدرت هم دارد كه جلوي ما را بگيرد و چون عالم است و قدرت هم دارد و جلوي ما را نگرفت ما از اينها كشف رضا ميكنيم، اين بود كه قرآن كريم در بخشهايي از آيات مخصوصاً سورهٴ مباركهٴ «انعام» به اين مغالطه بين تكوين و تشريع اشاره ميكند كه خدا تكويناً قادر است ولي جلوي انسان را باز گذاشته تشريعاً جلوي انسان را باز نگذاشته و تحريم كرده به لسان وحي پس اينكه آنها گفتند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ نه يعني از راه وحي تا خدا بگويد شما كه وحي را قبول نداريد چرا حرف جاهلانه ميزنيد كه امام راضي پنداشت آنها يك قياس استثنايي را روي براهين عقلي اقامه كردن از آن قبيل نيست كه اين يك در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» شواهدي هم بود كه خدا گاهي به آنها استدلال ميكند ميفرمايد شما حرفي كه داريد يا بايد برهان اقامه كنيد يا جدال حرفي را كه ميزنيد يا بايد دليل عقلي او را امضا كند يا لااقل ما گفته باشيم شما عليه ما به عنوان جدال برهان اقامه كنيد ما ميگوييم شرك بد است بتپرستي بد است اين كارها پايانش دوزخ است شما يا دليل عقلي بياوريد كه شرك درست است يا به حرف يكي از انبيا به عنوان جدال احسن كه ما قبول داريم نبوت را و شما قبول نداريد به عنوان جدال يك حرفي از انبيا بياوريد: ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[9] اين در اوائل سورهٴ مباركهٴ «احقاف» است يعني يا با برهان با ما حرف بزنيد يا با جدال يا ما در يكي از كتابهاي سلف گفتهايم كه شرك رواست شما بگوييد كه شما كه قبلاً به زبان فلان پيامبر گفتهايد شرك رواست الآن چرا جلوي ما را ميگيريد؟ يا نه دليل عقلي اقامه كنيد: ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين مناظرهاي است كه ذات اقدس الهي با وثنيين حجاز در ميان گذاشت نه با اهل كتاب خب پس معلوم ميشود كه خدا راه استدلال را باز كرد فرمود يا برهان يا جدال يا ما گفته باشيم شما به رخ ما بكشيد يا دليل عقلي اقامه كنيد در اين گونه از موارد هم ذات اقدس الهي ميفرمايد برهان اقامه كنيد يا جدل راه تنها اين نيست كه جناب فخر رازي پنداشت بعد بگويد كه شما كه وحي را قبول نداريد از كجا ميگوييد خدا آنرا حلال كرده؟ خب آنها همين كه در سوره «انعام» آيه 147 و 148 و مانند آن استدلال ميكنند روي آن تكوين استدلال ميكنند منتها مغالطه است و قرآن كريم هم در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» جواب داد به اينكه ما به عكس استدلال ميكنيم اگر خدا ميخواهد جلويش را ميگرفت و چون تكويناً شما را آزاد گذاشته هر كاري را كه شما بخواهيد بكنيد در دنيا آزاديد در قيامت كيفر ميبينيد.
پرسش ...
پاسخ: تكوين داد ديگر در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» بر اساس تكوين پاسخ داد كه اگر خدا ميخواست جلوي اينها را ميگرفت ولي خدا تكويناً جلوي اينها را آزاد گذاشته.
پرسش ...
پاسخ: خب شما ميفرمايد بله شما خلط كرديد ديگر مغالطه كردند گفتند: ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اگر ميگوييد تكويناً امر كرد خدا كه تكويناً آزاد گذاشته اصلاً امر تكويني معنا ندارد نسبت به موجود مختار امر تكويني عصيانپذير نيست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[10] يك موجود مختاري كه كمال او در آزادي اوست كه نميشود به او امر تكويني كرد اين ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[11] جايي حاصل ميشود كه انسان با امر تشريعي مامور بشود نه با امر تكويني بر اساس تكوين انسان آزاد است در آيات فراواني از سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود مثل آيه 107 ﴿ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ﴾ خب اگر خدا ميخواست جلوي اينها را ميگرفت تكويناً در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد گاهي ميبينيد به بعضي از آيات تمسك ميكند كه انسان آزاد است البته تكويناً آزاد است اگر تكويناً انسان آزاد نباشد كه كمالي براي انسان نيست اما هيچ كدام از آنها مصحح آزادي به معناي بيبند و باري نيست همه مواردي كه اينها براي آزادي انسان استشهاد ميكنند يك آزادي تكويني است خب در همه آن موارد يك امر تشريعي هست يك نهي تشريعي هست يك ايجابي هست يك حرمتي هست يك بهشتي هست يك جهنمي هست چه آزادي است كه سر از ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[12] در ميآورد پس معلوم ميشود انسان تشريعاً آزاد نيست ديگر اگر آزاد باشد كه چگونه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[13] خب.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ يعني انسان بالأخره يا بايد روي عقل يا بايد روي نقل سخن بگويد عقل هم حجت خداست نقل هم حجت خداست «ان لله علي الناس حجتين»[14] بارها ملاحظه فرموديد كه هرگز عقل در مقابل دين نيست عقل در مقابل شرع نيست نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا ديني نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي بايد گفت عقلي است يا نقلي براي اينكه عقل در اصول ثابت شد از حجج الهي است بخشهاي قابل توجهي از مسائل اصولي كه زير بناي فقه است با عقل انجام ميشود مسئله ضد است كه با عقل است مقدمه واجب است كه با عقل است اجتماع امر و نهي است كه عقل است در مسئله اجتماع امر و نهي و اينگونه از مسائل عميق يا برائت عقلي آن وقت برائت نقلي مؤيد اوست بسياري از بحثهاي عميق اصول كه زير مجموعه فقه است با عقل تأمين ميشود عقل حجت خداست هرگز عقل كه در مقابل دين نيست نميشود گفت كه اين مطلب عقلي است يا ديني عقلي است يا شرعي بايد گفت عقلي است يا نقلي اگر ظاهر روايت بود دين است اگر برهان عقلي بود اين هم دين است همان عقلي كه خدا را ثابت ميكند اسماي حسنا را ثابت ميكند نبوت را ثابت ميكند وحي را ثابت ميكند ضرورت عصمت انبيا را ثابت ميكند لزوم معجزه را ثابت ميكند فرق معجزه با علوم غريب را ثابت ميكند تلازم بين اعجاز و صدق دعواي آورنده اعجاز را ثابت ميكند همهاش عقل است ديگر همين عقل اگر با همين مبادي به يك امري رسيد فتوا داد آن ميشود حجت الهي ديگر اينكه در مقدمه واجب ميگويند واجب نيست يعني واجب جدا و مستقل ديگر نيست وگرنه اگر عقل فتوا داد به وجوب مقدمه كسي بگويد مقدمه كه واجب نيست من انجام نميدهم خب يقيناً ذيالمقدمه هم ترك ميشود انسان به دوزخ ميرود منتها به دوزخ رفتنش براي ترك آن واجب نفسي است نه واجب مقدمي خب واجب مقدمي را گاهي نقل ثابت ميكند گاهي عقل ثابت ميكند مثل اينكه طهارت ثلاث را نقل ثابت ميكند حالا اگر كسي وضو نگرفت بدون وضو نماز خواند در قيامت عذاب ميشود براي اينكه نماز نخوانده نه براي اينكه وضو نگرفته چون وضو كه وجوبي ندارد وجوب شرطي دارد نه وجوب نفسي خب مقدمه را چه عقل بگويد چه نقل بگويد مصلحت نفسي ندارد ترك او چون باعث ترك ذيالمقدمه است ذيالمقدمه كه ترك شد انسان را عقاب ميكنند چه اينكه ذيالمقدمه هم اگر محقق شد انسان را ثواب ميدهند.
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿أَتَقُولُونَ﴾ تتمه آن ﴿قُلْ﴾ هست جزء مقول قرار ميگيرد «قل امر ربي بالقسط اتقولون» يعني «قل اتقولون ما لاتعلمون» اينچنين نيست كه اين سخن مستقيم الهي باشد كه خداوند با آنها بخواهد حرف بزند اين طور نيست ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ «قل أتقولون علي الله ما لا تعلمون» اين جمله ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در محل نصب است تا مفعول قل باشد ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ را «قل أتقولون علي الله ما لا تعلمون» را نه اين است كه خود ذات اقدس الهي با آنها مستقيماً سخن بگويد خب حالا كه قسمت منفي روشن شد خدا به فحشا امر نميكند و نبايد حرف غير عالمانه زد پس خدا به چه چيزي امر ميكند؟ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ از اينجا معلوم ميشود كه قبل از امر و نهي الهي ما يك فحشا و قسطي داريم و اين با سخن اشاعره كه منكر حسن و قبلي عقلياند هماهنگ نيست جناب فخر رازي با يك كلفتي ميخواهد اين را جواب بدهد و تفسير آلوسي هم با يك تكلفي ميخواهد پاسخ بدهد فخررازي پاسخش از اين اشكال اين است كه ظاهر آيه اين است كه ما قبل از امر و نهي فحشا و قسطي داريم يك چيزي است به نام فحشا خدا به فحشا امر نميكند بلكه نهي ميكند يك چيزي هم داريم به نام قسط كه خدا به قسط امر ميكند ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ جناب فخر رازي ميگويد كه آن اشيائي كه متعلق امر و نهياند قبل از تعلق امر و نهي نه فحشايند و نه قسط بعد از اينكه تعلق گرفتند و ما عمل كرديم و آثارش را مشاهده كرديم روي استقراء معلوم ميشود كه آنكه خدا امر كرده قسط بود آنكه نهي كرده فحشاء است وگرنه قبلاً چنين چيزي نيست خب اين يك تكلفي است كه ايشان دارند در تفسير آلوسي آمده كه ﴿لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ ﴿أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ اين فحشاء و قسط از آن قسم حسن و قبحي است كه ما هم ميپذيريم و خارج از محل نزاع است اين حسن و قبحي كه محل اختلاف بين اشاعره و معتزله است حسن و قبح به معناي چيزي كه با طبع سازگار باشد يا با طبع سازگار نباشد و مانند آن كه نيست كه بوي بد فحشاء است و بوي خوب حسن است به اين معناست، علم حسن است جهل فحشاء است اين چيزها كه كمال است و حسن است عقل قبول دارد جهل نقص است عقل قبول دارد حسن و قبح به اين معنا كه چه چيزي كمال است چه چيزي نقص است يا چه چيزي زيباست چه چيزي قبيح است يا كدام رايحه دلپذير است و كدام رايحه شامه را ميآزارد اينها كه مورد اختلاف نيست فلان بود بد است فلان بو خوب است فلان منظر خوب است فلان منظر بد است علم خوب است جهل بد است اين چيزها را كه ما قبول داريم اينها خارج از بحث است اين گونه از امور اگر چنانچه مورد امر و نهي باشد بله قبل از اينكه امر بيايد علم كمال است جهل نقص و گل معطر است و زيباست و خوب است كنيف جاي بدي است اينها را كه ما قبول داريم خب درست است كه آن خارج از محل بحث است درست است كه جناب اشاعره آنها را قبول دارند اما آيه محل بحث قسط و فحشاي اخلاقي و حقوقي و نقلي است همين است كه محل بحث است همين را ميگويند آيه كه درباره زيبايي گل و زشتي كنيف سخن نميگويد آيه درباره بد حجابي و بيحجابي سخن ميگويد كه اينها را دارند ميفرمايد اين بيحجابي فحشاء است آن عفاف قسط است اين را آيه ميخواهد بگويد همين را كه شما منكريد آيه ميخواهد بگويد نه آنكه اتفاق فريقين است و خارج از بحث.
مطلب ديگر اين است كه جناب امام رازي خيال كردند كه ﴿أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ يعني «بالتوحيد» يعني «امر ربي به لا إلهَ إلاّ اللّهُ» اين برداشت هم ناصواب است البته براي اينكه گرچه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» از بارزترين مصاديق قسط است توحيد از بارزترين مصاديق قسط است اما استدلالي كه ايشان كردند تام نيست استدلالي ايشان در اوائل سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است در سوره «آلعمران» آيه هجده اين صورت است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا العِلْمِ قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ ايشان خيال كردند كه چون صدر آيه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» است قسط هم يعني توحيد در حالي كه اين دليل آن شهادت است خب خدا از كجا شهادت ميدهد به توحيد؟ خدا از كجا شهادت ميدهد به توحيد؟ آيا لفظاً فرمود: «﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾[15] كما ذهب اليه بعض، ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[16] كما ذهب اليه بعض» يا نه فعلاً شهادت داد كاري كرد كه معلوم بشود بيش از اين خدا نيست خدا شهادت داد كه شريك ندارد از كجا شهادت داد؟ لفظاً گفت: «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» تا اشكال فخر رازي و امثال فخر رازي وارد بشود كه اتحاد شاهد و مدعي است خودش مدعي است كه من واحدم ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾ خودش هم شهادت به وحدانيت ميدهد اين وحدت شاهد مدعي را چه كنيم حالا برفرض با صرف نظر از اين اشكال آيا منظور اين است كه لفظاً خدا شهادت داد يا فعلاً؟ آيه ميخواهد بفرمايد خدا كاري كرد معلوم بشود شريك ندارد چرا؟ براي اينكه جهان را با قسط و هماهنگي آفريد اگر دوتا خدا بود هر دوتا كار خودشان را خودشان انجام ميدادند چون ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾[17] قيام به قسط و عدل دارد، سراسر عالم بر اساس عدل است پس معلوم ميشود يك موجود اين كار را كرده نه دو نفر به دليل سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[18] اين ﴿لَفَسَدَتَا﴾ هم به نحوه ظريفي در آن دعاي عرفه سيدنا الاستاد (سلام الله عليه) تفسير شده كه فرمود: «سبحانك سبحانك لو كان فيهما آلهةً الاّ الله لفسدتا و تفطرتا» خيليها خيال ميكردن اين راجع به كان ناقصه است يعني عالم به هم ميخورد اوضاعش حضرت در آن دعا فرمود اصلاً عالم يافت نميشد «لفسدتا و تفطرتا» خب بنابراين اين ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ يعني چون كارش هماهنگ است پس معلوم ميشود صاحب كار يكي است.
پرسش ...
پاسخ: شايد.
مطلب سوم آن است كه آيه پيامش فوق اين دوتاست خدا نه با لفظ شهادت داد كه «لا إلهَ إلاّ اللّهُ» تا كسي بگويد اتحاد شاهد و مدعي است نه با فعل بلكه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[19] يعني اصلاً الوهيت شريك بر نميدارد شهدت الالوهيت بالوحدانيه براي اينكه اگر الوهيت يك ذات متناهي باشد ما بايد جستجو بكنيم با دليل عقلي يا نقلي ببينيم همتايي دارد يا نه اما اگر الوهيت به حقيقت نا محدود گفته ميشود حقيقت نامحدود جا براي خدا ديگر نميگذارد خلأيي نيست تا خداي متعال آن خلأ را پر كند اصلاً الوهيت شهادت به وحدانيت ميدهد حالا اين معناي سوم سر جايش محفوظ معناي دوم هم سرجايش محفوظ معناي اول هم سر جايش محفوظ هر سه ميتواند در مراحل گوناگون معتبر باشد ولي اينكه جناب فخر رازي فرموده است كه منظور از قسط توحيد است اين ناصواب است براي اينكه «قائماً بالقسط» دليل بر حرف ايشان نخواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: خب البته آن وقت لذا اينكه عرض شد مصداق كامل است از بارزترين مصاديق قسط است به همين جهت است ولي اگر ما بخواهيم طبق آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» شاهد بياوريم كه منظور از قسط توحيد است اين شهادت است براي اينكه آنجا ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ ناظر به فعل است چون كارش هماهنگ است معلوم ميشود صاحب كار يكي است و اگر صاحب كار دوتا بود ﴿لَفَسَدَتَا﴾ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ﴾ حالا اين عند ميتواند ظرف زمان باشد يك ميتواند ظرف مكان باشد دو اين مخلصين ميتواند حال و قيد باشد براي هر دو امر «وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ مخلصين وادعوه مخلصين» اينچنين نيست كه ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ﴾ اين ﴿مُخْلِصِينَ﴾ مخصوص ﴿وَادْعُوهُ﴾ باشه بلكه ميتواند قيد و حال باشد براي هر دو ﴿وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ اين گونه از عناوين پيدا بود كه جريان پاداشي است چه اينكه از آيه 36 سورهٴ مباركهٴ «نحلً كاملاً بر ميآيد در بحث ديروز اين آيه 36 اشاره شد كه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ خب اين بعثت اين رسالت اين ارسال پيامآور براي همه مردم قريه است ديگر ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ پس اين هدايت هدايت عام است از اينكه ميفرمايد: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾[20] معلوم ميشود پاداشي است نه ابتدايي ابتدا كه ديگر منهم و منهم نبود كه ابتدا همين بود كه ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ﴾[21] يعني للناس جميعاً به همه مردم گفتيم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ و تمام مردم شهر و روستا اين پيام را رسانديم يا به واسطه پيامبر يا به واسطه امام يا به واسطه نائب خاص يا به واسطه نائب عام بالأخره حرف وحي به گوش مردم رسيده است نظير آنچه در اوائل (سلام الله عليه) يس بيان كرد كه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ القَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا المُرْسَلُونَ﴾[22] و مانند آن گاهي نمايندههاي پيامبر ميروند خب وقتي نمايندههاي پيامبر گاهي به امپراطور روم ميروند گاهي به امپراطوري ايران ميروند گاهي به حبشه ميرفت اينها ديگر بعث صادق است ديگر وقتي نماينده حضرت امير به مصر ميرود بعث صادق است ديگر حجت الهي بايد برسد بالأخره وگرنه هر قريهاي كه پيغمبر مستقل نداشت بايد حرف پيغمبر به آن قريه برسد و رسيد پس اين به عنوان هدايت عام همه مردم زير مجموعه هدايت عامهاند بدون تفريق از اينكه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾[23] معلوم ميشود هدايت پاداشي است بعد از آن هدايت اولي كه تشريعي است و عمومي است بعضي ميپذيرند بعضي نميپذيرند آنهايي كه پذيرفتند ذات اقدس الهي به آنها هدايت پاداشي ميدهد گرايشي ميدهد به خوبي اين عالم را پيش ميبرد اصلاً به اين فكر نيستند كه چه كسي بايد اينها را تأمين بكند خيليها هستند كه در اواخر عمر كه به جايي ميرسند در اوائل عمر و طلبگي اصلاً به اين فكر نيستند چه كسي بايد اينها را تأمين كند شرح علما را كه شما ميخوانيد ميبينيد به اين صورت است اصلاً غافلاً زندگي ميكند «كفي بالغفلة بركة» اصلاً به اين فكر نيستند كه چه كسي بايد اينها را تأمين كند مثل اينكه ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾[24] در اينها به خوبي محسوس است خوب آرام ميآيند حوزه و آرام هم مجتهداً برميگردند بدون دغدغه يعني در كمال آرامش زندگي ميكنند خب البته اين نعمت است تصيب هر كسي نيست بعضيها هستند كه همين كه صبح بلند شدند يك تابلوي فقر نزد ايشان است چه كنيم «من اصبح ... و الدنيا أكبر همه» در روايات دارد كه يك تابلويي از فقر «كتب الله الفقر بين عينيه»[25] اين هميشه هر چيزي را نگاه ميكند فقر ميبيند چه كنيم چه مشكلي داريم آينده چه خواهد شد هر روز ميترسد خب آنها كه به اين راه الهي با حسن اختيار خودشان قدم برداشتند خدا به اينها پاداشي ميدهد اين پاداش اين است كه اينها را آرام نگه ميدارد ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ﴾[26] درباره گروه دوم نميفرمايد «منهم من أضله الله» ميفرمايد: ﴿مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾[27] ما خواستيم اينها به راه بيايند ولي ضلالت بر اينها ثابت شده است ما گمراهشان نكرديم خب اين تعبيرات اينچنين نيست كه صرف تفنن در تعبير باشد هدايت پاداشي است مثل هدايت ابتدايي به خدا اسناد دارد ضلالت كيفري مثل هدايت ابتدايي نيست ضلالت كيفري مثل خود آنهاست اين هم كه اينجا فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ﴾ و ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً﴾ اينها منصوب به حال است نه مفعول ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ اين است چرا ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾؟ ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ و اينها جاهلاً كار ميكنند طبق مظنه و وهم كار ميكنند و خيال ميكنند كه مهتديناند چون ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً﴾[28] اينها يقين هم ندارند.
«و الحمد لله رب العالمين»