77/01/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 28 تا 30
﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾
در جريان نازل كرده لباس كه فرمود: ﴿قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾[1] بعد فرمود: ﴿وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ﴾ اين مشابه آيهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» به اين صورت آمده است ﴿المَالُ وَالبَنُونَ زِينَةُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ آيه 46 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است آنچه كه به حيات دنيا برميگردد زينت دنياست و مخلوق خداست اما باقيات و صالحات بهتر است و آنچه كه صبغه آخرت دارد ميماند ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[2] بنابراين در اين آيه هم فرمود كه آن لباسي كه ﴿يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾ يعني «لباس فاخر و زينة» آنها را خدا آفريد ولي لباس التقوي خير پس بنابراين آنچه كه در آيه محل بحث سوره «اعراف» گذشت تقريباً نظير چيزي است كه در آيه 46 سورهٴ مباركهٴ «كهف» است.
مطلب بعدي آن است كه وقتي آنها معصيتي را انجام ميدادند براي توجيه تبهكاري خود به دو عالم تكيه ميكردند يكي حفظ ميراث فرهنگي به اصطلاحشان كه اين از نياكانمان مانده و اين حجت است چيزي كه دوام پيدا كند از قداستي برخوردار است دوم تعليل كلامي كه اين كار كار خداست روي همان خلطي كه بين تكوين و تشريع كردند گفتند خدا عالم بود خدا قادر هست و خواهد بود و اين كارها را ما انجام داديم اگر كار مرضي خدا نبود خب خدا جلويش را ميگرفت ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾[3] كه اين خلط تكوين و تشريع بود كه بحثش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت چون آنها هر گناهي كه ميكردند مخصوصاً آنچه كه مربوط به عفاف و حجاب بود ميگفتند طبق اين دو عامل ما توجيه كننده و توجيه شونده داريم خدا در پاسخ ميفرمايد كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ آنها گفتند «و الله امرنا بالفحشاء» اسم ظاهر آوردند كلمه مباركه الله را ذكر كردند خدا هم با تأكيد اين را نفي كرد فرمود: ﴿قُل إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ ديگر نفرمود «ان الرّب» يا «ان ربيّ لا يأمر بالفحشاء» براي اينكه اين پاسخ با آن توهم مناسب باشد اين يك و چون در اينجا لازم بود كه به طور جمله اسميه و تاكيد باشد لذا هم جمله اسميه ملحوظ شد هم تاكيد آنها به صورت جمله اسميه ذكر كردند كه ﴿وَ اللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ اما در پاسخ ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قُل إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ آنها از گذشته خبر دادند ولي در پاسخ گذشته از اينكه با ﴿إِنَّ﴾ آمده است كه تاكيد است سنت الهي را بر خلاف اين قرار داد نفرمود «ان الله لم يـأمر بالفحشاء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ اين ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ خيلي مؤكّدتر از آن است كه بفرمايد (و الله ما امرنا بها) يك، يا (لم يامر بها) دو، يك وقت است كه با فعل ماضي جواب ميدهد ميفرمايد كه (و الله ما امر بها) يك وقت است كه با فعل مضارع مجذوم كه كار ماضي را ميكند پاسخ ميدهد مثل اينكه بفرمايد (ان الله لم يامر) بها اگر به هر كدام از اين دو سبك جواب ميداد كافي بود لكن سنت الهي استفاده نميشود ولي وقتي به صورت فعل مضارع منفي بازگو شد از آن سنت الهي استفاده ميشود يعني اصلاً سنت خدا اين نيست كه به زشتي امر بكند نه تنها در گذشته اين كار را نكرد در آينده هم اين كار را نميكند اين نكات فراواني است كه در پاسخ اين ﴿وَ اللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ به اين صورت ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ ذكر شده است.
مطلب بعدي آن است كه انسان نه تنها حق ندارد مطلبي را بر خلاف علم بگويد بلكه حق ندارد چيزي را كه نميداند بگويد وقتي فرمود: ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كه استفهام توبيخي است و انكاري است و نهي ميكند ميفرمايد كه شما حق نداريد چيزي را كه نميدانيد بگوييد خب يقيناً كسي چيزي را بر خلاف بداند هم حق گفتن ندارد وقتي به مجهول حق فتوا دادن ندارد به معلوم الخلاف به طريق اولي حق فتوا ندارد پس اين اكتفا به حداقل نيست اين براي مفهوم اولويت است براي اينكه ثابت كند كه از ضعيف به قوي تعدي بكند فرمود چيزي را كه نميدانيد نبايد بگوييد فضلاً از اينكه چيزي را بر خلافش براي شما ثابت شده است ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ آن گاه اين سؤال مطرح است كه اگر فحشا مورد امر خدا نيست خدا به زشتي امر نميكند آيا به زيبايي امر ميكند؟ يا نه هيچ امري ندارد انسان رهاست؟ ميفرمايد نه اينچنين نيست كه انسان رها باشد ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ پس بنابراين فحشا مورد امر نيست بلكه قسط مورد امر است و چون فحشا خلاف قسط است بر خلاف امر الهي است در حقيقت و همانطوري كه فحشا مفهوم جامعي دارد و مصاديق فراواني زير مجموعه فحشاست كه يكي از آنها مسئله ترك عفاف و حجاب است قسط هم مصاديق فراواني دارد كه يكي از آنها بحثي است كه ديروز اشاره شده يعني انسان حافظ نصيب خود و ديگران باشد اين ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ در لسان اثبات همان جامعيتي را دارد كه آيه كريمه ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[4] در لسان نفي آن جامعيت را دارد يك وقت است سخن از ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[5] است خب آن ممكن است شامل هر شخصي نشود فقط شامل فروشندگان و آنها كه اهل كيل و وزناند شامل آنها بشود يك وقت سخن از ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ است اين شامل همه انسانها ميشود آن مدرّسي كه دير ميآيد زود ميرود بيمطالعه درس ميگويد گرفتار اين نهي است آن كارمندي كه دير ميآيد زود ميرود آن نويسندهاي كه حق مقاله را استيفا نميكند همين است هر كسي وقت مردم، مال مردم، جان مردم، عرض مردم، حق مردم را كم ميگذارد مشمول اين نهي است اين از آن غرر آيات الهي است هر وقت ما به اين كريمه برخورد ميكنيم احساس حقارت ميكنيم ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ﴾ نه «لا تبخسوا المؤمنين» ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ﴾ حالا اگر كسي خواست يك كالايي را براي كشور كفر بفرستد اين ميتواند ميوههاي سالم را رو بگذارد ميوههاي پوسيده را زير يا ميوههاي خوب را بالا بگذارد ميوههاي غير مرغوب را پايين جعبه بچيند اينكه سخن از ايمان نيست يا سخن از اهل كتاب نيست كه فرمود ناس چه مسلمان چه كافر چه موحّد چه ملحد با او بد تا نكنيد حق كسي را در عالم ضايع نكنيد ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ نه تنها «اموالهم» نه تنها «اعراضهم» نه تنها «حقوقهم» هيچ شيء نه كلمهاي جامعتر از ناس است و نه كلمهاي جامعتر از شيء خب اگر كسي درست مطالعه نكند بيايد درس بگويد چه در حوزه چه در دانشگاه حقوق فراواني به عهده اوست در قيامت همينطور است ديگر اشكالي كردند جواب را بلد نيست بخواهد خودش را حفظ بكند حيثيت خودش را حفظ بكند خب گرفتار اين نهي الهي است همه اينها محرم است ديگر خب خيلي از موارد است كه انسان از خيلي از توفيقات بيبهره است نميداند چوب چه چيزي را دارد ميخورد كه خب در لسان اثبات فرمود: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ﴾ در لسان نفي فرمود: ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[6] خب حالا كه ﴿أَمَرَ رَبِّي بِالقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُم﴾ خب براي اينكه شما اهل قسط باشيد بهترين راه راه اخلاص در عبادت است.
پرسش ...
پاسخ: عيب ندارد اين ميتواند بعداً به اين آيه تمسك كرد و تطبيق بشود اما الآن كه قبل از پيدايش مساجد معناي آيه چيست؟ به آيه چطور عمل بكنند؟ اينكه گفته شد: «جعلت لي الأرض مسجداً و طهوراً»[7] يعني سراسر زمين جا براي نماز گذاشتن هست آن هم يكي از مصاديق هست وقتي مسجد پيدا شد ﴿أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ نه اينكه مسجدها را به طرف قبله بسازيد نه «اقيموا وجوه مساجدكم الي القبله» ﴿أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ آن وقتي كه اين آيه نازل شد يعني در مكه نازل شد كل مسجدي در كار نبود مردم از اين آيه چه چيزي ميفهميدند؟ مسلمين صدر اسلام كه مسجدي جز مسجدالحرام نبود از اين آيه چه چيزي ميفهميدند؟ اين دستور معماري كه نميدهد كه شما مسجدها را به طرف قبله بسازيد كه ميفرمايد كه در هر مسجدي چهرههايتان را به طرف الله كنيد البته آن هم يكي از مصاديق تطبيقي است به عنوان جري كه روايت ميتواند از آيه استفاده كند لذا امام (عليه السلام) به عنوان جري مصداقي را براي آيه ذكر ميكند ﴿وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ وجوه هم غير از عيون است ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[8] كه برخي از اهل سنت نظير اشاعره فكر ميكردند اين سخن ناصواب است وجه به معناي تمام آن چهره هستي انسان است كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[9] نه وجه يعني چشم نفرمود «عيون يومئذ ناظرة» اين ﴿وُجُوهٌ﴾ يعني كل هستي انسان به طرف خدا نظر ميكند آن هم نظر كند حالا شايد ببيند شايد نبيند، جان انسان متوجه لقاي حق است آن وقت اين منافات ندارد با لقاء الله كاري با ديدن الهي با چشم ظاهري كه ندارد كه الآن هم ميفرمايد كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ يا آيه محل بحث سوره «اعراف» فرمود: ﴿أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ خب ﴿أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ به كدام طرف؟ اين ﴿عِندَ﴾ نه يعني «اقيموا وجوهكم الي المساجد» يعني وقتي ميخواهيد نماز بخوانيد چهرههايتان را متوجه كنيد «و حذف ما يعلم منه جايز» معلوم است كدام طرف متوجه كنيد ديگر يعني الي الله متوجه كنيد بعد هم فرمود كه ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ او را بخوانيد همهاش خواستن نباشد قسمت مهم خواندن است ما اگر او را بخوانيم او ميداند همه خواستههاي ما را بالأخره برآورده ميكند گرچه ما موظفيم هر چيزي را از خدا سؤال كنيم و بخواهيم اما بالأخره براي چه اين همه سؤال بكنيم براي چه اين همه بخواهيم وقتي ما گفتيم يا الله يعني تمام نياز متوجه تمام الغني شد خب آن نيازها را برآورده ميكند ديگر آن قدري كه به دعا امر شده است به سؤال امر نشده است به خواندن امر شده است نه به خواستن ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[10] هم هست البته اما دعا خواندن است نه خواستن اين بده آن بده اين بده آن بده ميدهد ولي بالأخره آنچه را كه بايد بگيريم نخواهيم گرفت و چيزي را كه او ميخواهد بدهد نميدهد همين چيزهايي را ميدهد كه مورد نياز ماست عمده خواندن خداست وقتي انسان عرض حاجت خود محتاج را كه عين الحاجة است به حضور الله عرضه ميدارد او همهاش را ميدهد ديگر ﴿وَادْعُوهُ﴾ نه «و اسئلوه» و اشاره هم شد كه اگر كسي در نماز حواسش نزد نماز باشد اين بين راه است خود نماز توجه است تمام توجه انسان به توجه او باشد خب اين ناتمام است توجه بايد به سمت متوجه اليه باشد در نماز انسان بايد متوجه معبود باشد نه عبادت نه اينكه مواظب نمازش باشد شك نكند نه اينكه مواظب باشد اين آيات يعني چه قرائت يعني چه از حلق ادا كرده يا نه؟ اين كارها به طور ملكهاي از او صادر ميشود عمده توجه به معبود است.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر بخوانيد من استجابت ميكنم شما من را بخوانيد من لقاي خودم را به شما بگوييد يا الله من ميگويم لبيك حضور من را خواستيد شما را به حضور دعوت ميكنم به حضور ميپذيرم اسماي حسناي من را خواستيد مشاهده مرا خواستيد معرفت مرا خواستيد نصيب شما ميكنم ﴿ادْعُونِي﴾[11] البته ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[12] هم هست كه از فضل خدا سؤال بكنيد به شما خواهد داد شما از او بخواهيد نيازهايتان را با او در ميان بگذاريد حاجتهاي شما را بر آورده ميكند ولي لااقل در كنار اين خواستنها يك مقدار خواندن هم باشد خب ﴿وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ بخوانيد او را در حالي كه دين را براي او اخلاص ميكنيد يعني هواي خود را نه تنها جا نداشته باشيد هواي خود را هم در اين دعا مخلوط نكنيد آسايش خود را نخواهيد گرچه او همه آسايشهاي شما را تأمين ميكند ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر چون آنها گفتند: ﴿وَ اللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ خدا هم فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالفَحْشَاءِ﴾ بعد هم فرمود كه شما حق نداريد چيزي را كه نميدانيد بگوييد چه رسد به اينكه اينها براي شما تقريباً روشن است ميدانيد خلافش ثابت شده است لذا بين آن امر و نهي فرق گذاشته شد البته در جريان امر و نهي اول انسان بايد از مناهي بپرهيزيد بعد به سراغ اوامر برود يعني اول بايد از آلودگي رهايي پيدا كند بعد به سراغ آن فضايل برود اين نه براي آن است كه جان انساني نسبت به هر دو طرف خالي است بلكه انسان جانش نسبت به محبت الهي مزيّن است فقط بايد غبار روبي كند يا دفعاً را رفعاً كه آلوده نشود در آيه 36 سورهٴ مباركهٴ «نحل» به اين صورت آمده است ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ كه در آنجا عبادت الله مقدم بر اجتناب طاغوت ذكر شده است گرچه به صورت فا و ثم و ساير حروف ترتيبي ياد نشد ولي از نظر تقديم ذكري عبادت خدا اول ذكر شد اجتناب طاغوت بعد ذكر شد اجتناب هم يعني طغيانگري و معصيت در يك طرف قرار بگيرد شما در طرف ديگر قرار بگيريد ميگويند از گناه اجتناب كرد يعني چه؟ يعني گناه در يك جانب است او در جانب ديگر باهم در يك رديف نيستند اگر گناه در يك سمتي باشد و انسان در سمت روبهرو و مقابل او باشد ميگويند اجتناب كرده است و موضع گرفت او در يك جانب ديگري است اما اگر همه در يك خط باشند نميگويند اجتناب كردند آن در جنب يكديگر باشد جار و جنب صاحب بالجنب اينها احياناً ممكن است در يكديگر اثر بگذارند آن كه صاحب بالجنب است آنكه جار جنب است خيلي به هم نزديكاند ممكن است در يكديگر اثر بگذارند اما اگر اجتناب كرد يعني گناه در روبهروي اوست نه در پهلوي او اين را ميگويند موضع گرفت يعني گناه يك جانب است او در جانب ديگر اينجا فرمود با هر گونه طغياني موضع بگيريد اجتناب كنيد خب در آيه 36 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اول عبادت خدا ذكر شد بعد اجتناب طاغوت سرّش آن است كه عبادت خدا در نهان هر كسي تعبيه شده است خداوند اين انسان را بيسرمايه خلق نكرده گرچه علم به بدي و خوبي را به عنوان سرمايه به او داد و اين علم يكسان است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[13] از نظر الهام فجور و تقوا انسان مساوي است يعني به همان اندازه كه بديها را ميفهمد به همان اندازه خوبيها را هم ميفهمد در خطوط كلي، اما از نظر گرايش هم اينچنين است؟ يعني ذائقه جان انسان نسبت به فجور و تقوا علي السواء است؟ يعني فطرت انسان فجور و تقوا را يكسان قبول ميكند يا نه از نظر گرايش هرگز به طرف فجور گرايش ندارد؟ فجور بر او تحميل است مثل اينكه دستگاه هاضمه و گوارش كودك هر غذايي را به او بدهند هضم ميكند، خالي هم هست، استعداد هم دارد كه هر دو را هضم كند اما تناسب دستگاه گوارشي كودك به عسل و مواد مخدر يكسان است؟ يا يكي را هضم ميكند و نمو ميكند يكي را هضم ميكند و ميميرد؟ بله هر دو را ميتواند فرو ببرد اما يكي را بعد از فرو بردن باعث نمو او ميدانيم يكي را بعد از فرو بردن باعث مرگ او از نظر گوارش دستگاه يكسان نيست فطرت هم اينچنين است هيچ كودكي به دروغ .؟. نيست هيچ كودكي به خيانت .؟. نيست اين دروغ و خيانت را اول با شوخي يادش ميدهند بعد اين هزل ميشود جدّ اگر اين كودك در يك فضايي زندگي بكند كه اصلاً اين گناهان به عنوان شوخي هم نباشد او بعدها خيلي بهتر از اينها عمل ميآيد كه در شرايط كنوني رشد ميكند غرض آن است كه از نظر معرفت نفس انسان نسبت به فجور و تقوا علي السواء است ولي از نظر گرايش به اصطلاح عقل عملي هرگز نسبت به آن يكسان نيست اين دستگاه هاضمه روح انسان به سمت شهد تقوا مايل است و او را ميخورد پرورش پيدا ميكند بنابراين در درون انسان مسئله توحيد هست و اين «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» هم بارها ملاحظه فرموديد كه دوتا جمله نيست دوتا پيام نيست اين كلمه الا به معناي غير است جمعاً «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» يك جمله بيش نيست معناي «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين نيست كه قلب انسان به نفي و اثبات علي السواء است اول بايد مثلاً غير خدا را نفي بكند شرك را نفي كند بعد توحيد را بپذيرد اينچنين نيست بلكه اين الاّ به معناي غير است وقتي الاّ به معناي غير شد الاّ الله وصف براي گذشته است آن وقت معناي كلمه نوراني «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين است كه غير از اللهي كه دلپذير است و فطرتپذير است و در جان ما جا دارد ديگران نه الا اله غير اللهي كه اينجا حضور دارد اين است معنايش نه اين است كه هم اله را خبري نيست هم الله خبري نيست آن گاه اله را نفي ميكنيم الله را اثبات بكنيم الله اثباتپذير نيست لذا گاهي كلمه عبادت قبل ذكر ميشود گاهي بعد ذكر ميشود ميفرمايد: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ يعني اين را كه داريد اين را حفظ بكنيد آن بيگانه را طرد كنيد نگذاريد بيايد و اگر آمده است رفعش كنيد و معناي اخلاص هم همين است ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ يعني آن را كه داريد غبار روبي كنيد نگذاريد آلوده بشود يا اگر آلوده شد فوراً گرد گيري كنيد
مطلب بعدي آن است كه در اين كريمهاي كه فرمود: ﴿وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ كه در پايانش فرمود: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ اين ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ اين مقدمه است براي صحنه پاداش وگرنه اصل مطلب را در آيه 25 همين سوره «اعراف» قبلاً گذرانديم كه فرمود: ﴿فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ الآن سخن در اين نيست كه معاد حق است چون قبلاً فرمود: ﴿فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ الآن بازگو كردن اين صحنه براي آن است كه انسان دو گونه ميميرد در جريان آيه سورهٴ مباركهٴ 25 از اصل معاد خبر داد فرمود: ﴿فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ اما اينجا سخن در اين نيست كه قيامتي هست ميفرمايد وقتي قيامت هست حيات بعد از مرگ هست انسان دو گونه محشور ميشود ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ در جريان بدء و عود گاهي خدا ميفرمايد كه آن مبدء است و معيد آيات ديگري در قرآن كريم اين پيام را دارد اما اينجا نفرمود «كما بدأكم يعيد» براي اينكه اين آيات قرآن كريم غالباً با «نون» ختم شدند مثل ﴿الخَاسِرِينَ﴾[14] ﴿إِلَي حِينٍ﴾[15] ﴿تُخْرَجُونَ﴾[16] ﴿يَذَّكَّرُونَ﴾[17] ﴿يُؤْمِنُونَ﴾[18] ﴿تَعْمَلُونَ﴾[19] ﴿تَعْلَمُون﴾[20] اينجا هم بايد تعودون بفرمايد كه پايان آيات هماهنگ باشد اگر ميفرمود «كما بدأكم يعيدون» با پاياني آياتي كه همهاش به نون ختم ميشد با آنها هماهنگ نبود وگرنه آيات ديگري در قرآن كريم هست به اينكه او يبدء و يعيد آنجا چون در اثناي آيات است اين ضرورت ايجاب نكرد كه مثلاً به صورت فعل در بياورد و با نون ذكر بكند در آيه 104 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ميفرمايد: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ﴾ در اين گونه از آيات را در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه 34 به اين صورت است: ﴿قُلْ هَل مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ در اين گونه از موارد كه از اصل بدء و عود آفرينش سخن به ميان ميآيد ميفرمايد «هو المبدء و المعيد» اما اينجا براي رعايت فواصل و بخشهاي پاياني آيات ميفرمايد: ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ ولي هدف اين نيست كه معاد حق است براي اينكه در آيه 25 گذشت بلكه هدف آن است كه همانطوري كه در بدء پيدايش دو گونه نقشه طرح شد در ختم پيدايش هم دو گونه اين نقشه پياده ميشود ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ اين ﴿فَرِيقاً﴾ ﴿فَرِيقاً﴾ها حال است ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ٭ فَرِيقاً﴾ كذا فريقا كذا فريق را فريق گفتند براي اينكه متفرقاند آن گروه از اين گروه جدايند اين گروه هم از آن گروه متفرقاند جدايند ميشود فريق لذا فرقه فرقهاند نسبت به درونمرزي ميشود جماعت نسبت به برونمرزي ميشود فرقه نسبت به درونمرزي ميشود قبيله كل واحد مقابل ديگري است نسبت به برونمرزي ميشود فريق و فرقه نسبت به درون فريق است جماعه هست طايفه هست قبيله هست و مانند آن آن وقت همين گروه را همين قبيله را همين جماعت را همين طايفه را نسبت به طايفه ديگر قبيله ديگر جماعت ديگر گرفتند ميشود فريق چون از آنها متفرق هستند اينكه فرمود: ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ در دنيا انسان باهم است در آخرت است كه ﴿وَامْتَازُوا اليَوْمَ أَيُّهَا المُجْرِمُونَ﴾[21] اينها ميشوند دو فرقه اين از هم جدا ميشوند آيا اين ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ ناظر به تعودون است آنگاه آن تشبيه ناظر به اصل آن است كه عود مثل بدء است يعني همانطوري كه در سوره «انبياء» در سوره «يونس» فرمود همانطوري كه خدا شما را بدئاً آفريد حتماً دوباره زنده ميكند همين كه تشبيه در اصل اقتدار خدا بر عود و بدء است؟ يا نه اين تشبيه ناظر به آن حالت و خصوصيتي است كه مشترك بين عود و بدء است اگر اين آيه ناظر به اين باشد كه تشبيه متوجه آن است كه ختم مثل ابتدا مقدور خداست قهراً نظير آيه سوره «انبياء» و سوره «يونس» خوهد بود ولي اگر ناظر به اين باشد كه نه همان خصوصيتي كه در بدء بود همان خصوصيت در ختم هست نظير آيه ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[22] خواهد بود كه اين ناظر به آن كيفيت است يعني همانطوري كه در هنگام زادروز تنها بوديد در روز مرگتان هم تنهاييد اين نميخواهد بگويد كه بدء و ختمتان به دست خداست ميخواهد بفرمايد كه شما همان طوري كه تنها آمديد تنها ميرويد اينجا هم ميخواهد بفرمايد همانطوري كه دو گونه آمديد دو گونه سر از قبر برميداريد دو گونه آمديد دو گونه ميرويد خب آنهايي كه بنايشان بر اين است بگويند كه ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ ناظر اين تشبيه ناظر به آن است كه همانطوري كه بدء در اختيار خداست عود هم در اختيار خداست تشبيه در اصل قدرت است كه خدا قادر است يك، و شما تحت قدرت و مقدور بودن خدا هستيد دو، آن وقت نظير سوره «انبياء» است نظير سوره «يونس» است اين مشكلي ندارد و اما آنها كه بر ايناند كه اين ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾ آن مدار تشبيه و محور تناظر اين نيست كه همانطوري كه اصل خلقت شما به دست خداست ختمش هم عودش هم اعادهاش هم به دست خداست تا بشود نظير آيه 25 گذشته همين سوره بلكه ناظر به كيفيت است فرمود همانطوري كه موقع آمدن دو گونهايد موقع رفتن هم دو گونهايد نظير اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[23] خب اگر اين آيه ناظر به اين تشبيه عود و بدء در كيفيت باشد نه در اصل كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) به اين سمت مايل است آن وقت اين يك بار سنگيني را بايد تحمل كرد كه انسان رد ختم دو گونه هست ما قبول داريم يك عده اهل هدايتاند يك عده اهل ضلالتاند يك عده بهشتياند يك عده جهنمياند اما در بدء چگونه است؟ چگونه در هنگام پيدايش و پروروش اين طورند؟ اگر اين ﴿كَما﴾ ناظر به كيفيت باشد دو سؤال سنگين روبهروي آدم است كه يكي قابل پاسخ است ديگري به آساني قابل نيست بلكه دقت بيشتري لازم است، آن اولي آن است كه در جريان ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين راجع به جميع است نه راجع به مجموع يعني تك تك تك تك شما تك آمديد تك ميرويد اين درست هم هست ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا﴾ اين به صورت جميع است شامل تك تك افراد ميشود اين قضيه منحل ميشود يعني ميشد به كل واحد گفت كه «لقد جئت فردا كما خلقت فردا» به آن ميشود گفت «لقد جئت فردا كما خلقت فردا» و هكذا ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ ولي در اينجا كه ممكن نيست ما بگوييم تك تك شما داراي دو حالتيد چون دو حالت براي تك تك مقدور نيست تك تك دو حالت دارند يك حالت هدايت يك حالت ضلالت اينچنين نيست كه بالأخره يا انسان اهل ضلالت است و كفر يا اهل هدايت است و ايمان ديگر قهراً اين اگر ناظر به كيفيت باشد از سنخ ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[24] نيست كه كيفيت جميع باشد بايد كيفيت به مجموع برگردد يعني به اصل خلقت و مجموعه جامعه انساني برگردد نه به تك تك افراد آن گاه خطاب به جامعه انساني است كه جامعه انساني اين طور است در بدء پيدايش دو گونه رقم خورد در ختم آفرينش هم دو گونه رقم ميخورد يك عده اهل هدايت بودند يك عده اهل ضلالت همانطوري كه در بدء پيدايش ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ در ختم پيدايش هم به شرح ايضاً [همچنين] آن گاه توهم جبر مطرح است اين مطلب سنگيني است كه مطلب دوم است كه هم به سيدنا الاستاد متوجه حل اين معضل هست و البته مثل ساير مسائلي كه وارد شدند خوب هم حل كردند ميفرمايند كه اين ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ اين براي جامعه است براي مجموع است نه براي جميع اين يك، آينده مثل گذشت دو گونه رقم خورد و ميخورد دو، و ظاهر آيه اين است كه در بدء پيدايش دو گونه قلم خورد در ختم پيدايش هم دو گونه قلم ميخورد حالا برگرديم به خدمت آيه ببينيم از آيه جبر در ميآيد حالا قبول كرديم كه آينده مثل گذشته است عود مثل بدء است؟ بدء چطور است بدء اين است هدايت را خدا به خود اسناد ميدهد ضلالت را به خود اسناد نميدهد نميفرمايد «فريقاً هدي و فريقاً اضل» اين ﴿فَريقاً﴾ حال است وقتي حال شد مفعول نيست تا فاعلش اضل باشد كه يا مفعول نيست كه فاعلش هدي باشد كه آنها خيال كردند كه اين ﴿فَريقاً﴾ مفعول است وقتي خيال كردند ﴿فَريقاً﴾ حال است حالا ببينيد فخر رازيها به اين آيه كه ميرسند جشن ميگيرند اين جبريها وقتي به اين آيات ميرسند جشن ميگيريد خيال ميكنند اين ﴿فَريقاً﴾ مفعول است وقتي مفعول شد فاعلش را و ناصبش را هدي ميدانند ﴿فَرِيقاً هَدَي﴾ و ﴿فَرِيقاً﴾ اين ﴿فَرِيقاً﴾ دوم هم كه مفعول است منصوب است به اضل محذوف يعني «اضل فريقاً هدي فريقاً» پس هادي و مضل ابتدايي -معاذالله- اوست و اين جبر است در حالي كه اين حال است براي گروه مفعول نيست ناصبش هم خود تعودون است چكار به هدي دارد مثل آن است كه بفرمايد كما بدءكم تعودون مهتدين تعودون ضالين دو طور برميگردد اين خلع سلاح اول كه ديگر نميتوانند بگويند اين ﴿فَريقاً﴾ منصوب است به ﴿هَدَي﴾ قهراً آن ﴿فَرِيقاً﴾ دوم هم منصوب است به اضل اين طور نيست حالا كه خلع سلاح شدند آرام ميشود با آنها حرف زد تعودون به دو حال همانطوري كه ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[25] اين است اينجا هم همينطور است به دو حال ميآيند بعضي به اين حالت بعضي به آن حالت خب منشأ اين دو حال چيست؟ از اول رقم خورده كه ذات اقدس الهي همه را بر اساس فطرت هدايت كرده است ﴿فَرِيقاً هَدَي﴾ اين ﴿هَدَي﴾ آيا هدايت ابتدايي است؟ يا هدايت پاداشي؟ هدايت ابتدايي كه فريقاً برنميدارد كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ القُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[26] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ﴾[27] ﴿قُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن﴾[28] آنجا ديگر فريق و جماعت و قبيل و طايفه نيست كه ناس را خدا هدايت كرد اين درباره تشريع و از بيرون در درون هم برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «روم» فرمود كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[29] كه به عنوان نفي جنس هيچ كسي نميتواند فطرت انسان را عوض بكند نه خدا عوض كند نه غير خدا، خدا ميتواند عوض بكند ولي خب كار خوبي كرده چرا كار خوب را برگرداند ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[30] _معاذالله_ بيايد بد كند اينكه نميكند ديگري هم كه توان آن را ندارد لذا به صورت نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ خود خدا ميتواند اما هرگز نميكند چون ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ چرا بيايد اين احسن را به هم بزند غير خدا هم كه قادر نيست پس ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ پس از درون انسان مهتدي است از نظر بيرون هم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ديگر فريقاً، فريقاً ندارد كه پس اين هدايت ميشود هدايت پاداشي نه هدايت ابتدايي يعني كساني كه آن نداي فطرت را پاسخ دادند از درون وحي را از بيرون شنيدند و تقديس كردند به راه افتادند ايمان آوردند متخلق شدند ما به اينها يك جايزهاي هم داديم و آن هدايت تكويني است از اين به بعد ميل اينها را نسبت به فضيلت بيشتر كرديم اينها به آساني نماز شب ميخوانند به آساني دست به فضايل ميزنند به آساني هر ماه سه روز روزه ميگيرند به آساني از معصيت ميگذرند براي بعضيها سخت است ولي براي اينها خيلي آسان است اصلاً بياعتناياند حالا يا مييابند با آن شامه درون بوي بد گناه را «تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب»[31] يا اگر به آنجا نرسيدند كه بوي بد گناه به شامهشان برسد لااقل ميفهمند يا فهم است يا ديدن لذا به آساني از گناه ميگذرند اين ميشود هدايت پاداشي وقتي اين هدايت شده هدايت پاداشي آن ضلالت هم ميشود ضلالت كيفري نسبت به ضلالت به همين قرينه تقابل كه ضلالت ميشود ضلالت كيفري گذشته از اينكه خود آيه گوياست چون كاملاً لحن آيه برگشت اين ﴿فَريقاً﴾ كه منصوب است به حال منصوب است مفعول به كه نيست نسبت به ضلالت هم فرمود: ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ نه «اضلهم الله» ضلالت را خدا به خود اسناد نداد خب اين كتابي كه از هر فصاحتي افصلح است از هر بلاغتي ابلغ است همه جوانب را رعايت كرده و هماهنگ است خب چطور آنجا ميفرمايد هدي اينجا ميفرمايد: ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ نميفرمايد اضل معلوم ميشود اين ضلالت ضلالت كيفري است كه دامنگير آنها شده.
پرسش ...
پاسخ: حالا سؤال حالا اين سؤال فان قلت كه اين در ختم درست است در بدء چگونه درست است؟ فرمود: ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ اينها اين طورند اينها طورياند كه در جامعه انساني طورياند ه به سوء اخيتار خود با داشتن فطرت از درون و وحي از بيرون تحت ولايت شيطاناند مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب قيم توحيد خودش از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه اينكه گفتند: «الشقي من شقي في بطن اُمه»[32] يعني چه؟ السعيد در اين حديث نيست آنكه در اين حديث است اين است كه از حضرت سؤال ميكنند كه «الشقي من شقي في بطن اُمه» يعني چه؟ فرمود معنايش اين است كه «انه سيعمل أعمال الاشقياء» كسي كه در بطن أمه است ذات اقدس الهي ميداند كه اين شخص هرچه هدايت بكني هر چه به او بگويي نه حرف فطرت را از درون نه حرف وحي را از بيرون گوش نميدهد «سيعمل أعمال الاشقياء» وگرنه همه دستورات هست حتي آنهايي هم كه خدا «انه سيعمل أعمال الاشقياء» گفتند كه مستحب است زير گوش راستش اذان بگوييد زير گوش چپش اقامه ما تا آخرين لحظه موظفيم به اين دستور امر به معروف عمل بكنيم اوست كه بايد خودش انتخاب بكند لذا در همين كريمه فرمود: ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ مشابه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود: ﴿مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾[33] خب چرا ﴿مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾؟ ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ ما از بدء قصه تا ختم قصه جريان عدو مبين شيطان بودن را گفتيم گفتيم اين قسم خورده است آن وقتي كه قسم خورد من ناصح باشم چنان كاري را كرده حالا كه قسم خورده من اينها را اغوا ميكنم چه خواهد كرد همه را ما به شما گفتيم گفتيم اين عدو مبين است اينها كسانياند كه ﴿اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ خب حالا فان قلت چرا اينها ﴿اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾؟ براي اينكه ﴿هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[34] اينها ﴿إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ انسان تابه اين مرز فرهنگي و اعتقادي سيئ نرسد تحت ولايت شيطان نيست اميد برگشت هست يك وقتي است كسي بر اساس «غلبت عليه الشقوة»[35] گناه ميكند اين راه برگشت هست يك وقت است نه از نظر مكتب و از نظر عقيده اول گرفتار شبهه شد بعد كم كم به دنبالش رفت يك مقداري عمل كرد همانطوري كه انسان يك مختصر مطلبي را بداند و عمل متقي داشته باشد اين عمل آن علم را شكوفا ميكند «من عمل بما عُلّم كفي ما لم يَعلَم»[36] اين از بيانات نوراني اهل بيت (عليهم السلام) است مرحوم كليني نقل كرده ديگران هم نقل كردند «من عمل بما عُلّم كفي ما لم يَعلَم» ما ادعا ميكنيم ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[37] يكي از راههاي عادياش درس و بحث است يكي از راههاي مهمش عمل به آن علم است اين در طرف مثبت در طرف منفي هم اگر كسي _معاذالله_ يك چيزي را ياد گرفته عمل نكرده خب رخت برميبندد «العلم يهتف بالعمل فإن أجابه والاّ ارتحل عنه»[38] علم به عمل ميگويد من كه آمدم تو به همراه من بيا من وسيلهام اگر عمل اجابت كرد به دنبال علم حركت كرد اين علم ميماند و شكوفا ميشود وگرنه اين علم پر ميكشد «والاّ إرتحل عنه» شبهه در نطقه مقابلش است اگر كسي شبههزده شد كه ديگر فوراً دست برنميدارد كه خب اگر برابر شبهه مقداري به اين شبهه بها داد كم كم بها داد، كم كم بها داد اين شبهه برميگردد به جهل مركب در ميآيد وقتي به جهل مركب در آمد حق را باطل ميپندارد باطل را حق ميپندارد وقتي باطل را حق پنداست حق را باطل پنداست در آن جبههٴ جنگ دروني و جهاد اكبر اين فطرت بيچاره را زنده به گور ميكند فطرت را از بين نميبرد نميكُشد فطرت قابل مرگ نيست ﴿لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ الآن ممكن است هوسي اين فطرت را بگيرد آن را روي اغراض و غرايض دفن بكند قصري روي اغراض بگذارد در قصري كه روي خاك قبر فطرت بنا كرده است آنجا زندگي كند اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ شمس فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين «دسّا» اين «ياء» آن به «سين» تبديل شده است اصلش «دسَّس» بود ديگر ثلاثي مجرّدش «دسّ» است كه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ ثلاثي مزيدش «دسّس» است براي پرهيز از تكرار يك ياز اين «سين»ها تبديل شده به «ياء» و «الف» ﴿دَسَّاهَا﴾ يعني «دسّسها» اين «دسّس» براي تكثير و مبالغهٴ «دسّ» است دسيسه كردن، مدسوس كردن يعني چه، يعني انسان نظير كاري كه كلاغ كرده ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ و مانند آن انسان اين كلاغ چه كار ميكند در جريان قصّهٴ بنيآدم كه خواست يادش برود ﴿كَيْفَ يُوَارِيغ سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾ اينها خاكها را كنار ميبرند اين حبّهٴ گردو را داخل اين خاك ميگذارند بعد روي آن خاك ميريزند اين كار را ميگويند دسّ ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ كه در جاهليّت در سورهٴ نحل است همين است ديگر آنهايي كه دختر ميداشتند چه كار ميكردند ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ يعني خاكها را كنار ميگذاشتند اين را در خاك دفن ميكردند مقداري خاك رويش ميريختند ميشد دسيسه، اين كار را ميگويند دسيسه خب، ﴿قَدْ خَابَ﴾ كسي كه دسيسه بكند فطرت را اين نفس ملهمه است يعني چه، يعني اين نفسي كه نميميرد و ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾، ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين را كه نميتواند فطرت انسان عوض بكند كه اين را يك مُشت خاكِ غريضه و اغراض روي اين فطرت ميگذارد روي اين خاك مينشيند و زندگي ميكند آن بيچاره زنده به گور است خب، وقتي زنده به گور شد پيام او شنيده نميشود وقتي پيام او شنيده نشد، پيام او شنيده نشد انسان حق را باطل چون ميزان كه ندارد، ترازو كه ندارد كه ترازو را دفن كرده وقتي ترازو را دفن كرده برابر شهوت فتوا ميدهد، برابر غضب فتوا ميهد، برابر خيال و وهم فتوا ميدهد نه عقل علمي در كار است كه خوب عمل بكند نه عقل نظري زنده است كه خوب بفهمد چنين كسي ﴿وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾ از آن به بعد تحت ولايت شيطاناند.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»