77/01/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 26
﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾
يكي از احتمالات اينكه شجره ملعونه در قرآن همين شجرهاي باشد كه وجود مبارك حضرت آدم و حوا از آن نهي شدند مطرح است چون خداوند در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» همراه با نقل جريان آدم (سلام الله عليه) از شجره ملعونه ياد كند آيهٴ شصت سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْيَاناً كَبِيرا ٭ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينا﴾ تا پايان اين بخش گاهي احتمال داده ميشود كه آن شجره ملعونهاي كه در سورهٴ «اسراء» آيهٴ شصت ذكر شده است همين شجرهاي باشد كه آدم و حوا (سلام الله عليهما) از نزديكي به آن نهي شدند براي اينكه اين مناسب با قصه حضرت آدم است كه در آيهٴ 61 همان سورهٴ «اسراء» جريان سجده آدم و سجده براي آدم و امتناع ابليس از سجده مطرح شد اين احتمال ناتمام است براي اينكه شجره منهي عنها غير از شجره ملعونه است ممكن است طبق بعضي از روايات كه آن مقام منيع علم باشد نه اصل العلم به وجود مبارك آدم بفرمايد كه شما وارد اين مرحله نشويد بنابراين شجره منهي عنها با شجره ملعونه في القرآن فرق ميكند آن شجره در قرآن لعن نشده است گذشته از اينكه در سورهٴ «اسراء» گرچه جريان آدم مطرح است اما سكونت بهشت و نهي از شجره در آن بخش از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اصلاً نيامده اين شجره ملعونه في القرآن ميتواند شجره خبيثه باشد كه قرآن به عنوان مثال خداوند در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 26 ياد كرده است فرمود: ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ﴾ اين خبيث قرين و نزديك با ملعون است ميتواند آن شجره باشد چه اينكه ميتواند همان شجره زقّوم باشد كه شجره زقّوم چون عذاب است ﴿طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ﴾[1] است و مايه آزمون هم هست در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيهٴ 61 به بعد اين است ﴿أَذلِكَ خَيْرٌ نُّزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾ درباره شجره زقوم ميفرمايد: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِين ٭ إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيم ٭ طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِين ٭ فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُون ٭ ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْباً مِنْ حَمِيم ٭ ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْجَحِيم ٭ إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّين ٭ فَهُمْ عَلَي آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ﴾ اين چون عذاب جهنم است و با لعنت كه بعد از رحمت است هماهنگ است گذشته از اينكه در همين آيات تلاوت شده سورهٴ «صافات» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ﴾ در سورهٴ «اسراء» هم اين را فتنه و مايه امتحان قرار داد فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾[2] كه اين شجره منصوب است معطوف بر روياست يعني «و ما جعلنا الشجرة الملعونة في القرآن الا فتنة للناس» در سورهٴ «صافات» هم فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ﴾ آن ناس هم همان طبقه تبهكار است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْيَاناً كَبِيراً﴾[3] پس آن ناس كسانياند كه گرفتار فتنه ميشوند به دليل اينكه فرمود: ﴿وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْيَاناً كَبِيراً﴾ آنچه كه در آيهٴ شصت سورهٴ «اسراء» به عنوان فتنه ياد شده است در حقيقت فتنه براي ظالمين و آزمون ظالمين است و همين معنا مناسب با آيهٴ 63 سورهٴ «صافات» است كه فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ﴾ كه ين شجره زقّوم را چه اينكه در بخشهاي ديگر يعني نظير سورهٴ «دخان» اين شجره به عنوان شجره عذاب ياد شده است كه آيهٴ 43 به بعد سورهٴ «دخان» اين است ﴿إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم ٭ طَعَامُ الأثِيم ٭ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُون ٭ كَغَلْيِ الْحَمِيم ٭ خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ الْجَحِيم ٭ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيم ٭ ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾ و نميشود گفت كه صرف اينكه چيزي در جهنم است ملعون نيست براي اينكه اصحابالنار هم كه فرشتگان بهشتاند آنها در جهنم مثلاً حضور دارند آنها ملعون نيستند براي اينكه خدا فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاّ مَلاَئِكَةً﴾[4] آنجا اصحابالنار يعني موكلين اينجا اصحاب نار يعني معذّبين آنچه كه در جهنم است ﴿طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ﴾[5] است اين ملعون است براي اينكه دور از رحمت خداست اين بر خلاف آن موجودات شريف و كريمي كه به دستور خدا سرپرستي جهنم را به عهده دارند آنجا كه فرمود فرشتگاني از طرف خدا موكّل نارند آنها در جهنم نيستند آنها سرپرستان جهنماند كه جهنم زير نظر اينهاست بنابراين اين شجره ملعونه في القرآن همان شجره خبيثه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است كه محصول او همين شجرة الزقوم سورهٴ «صافات» و سورهٴ «دخان» خواهد بود و اين شجرهاي كه آدم و حوا (سلام الله عليهما) از آن نهي شدند اين شجره ملعونه في القرآن نيست اين شجره منهي عنهاي في القرآن است نه ملعونه في القرآن شجره ممكن است منهي عنها باشد مثل اينكه به انسان بگويند شما در آن حال نزديك مسجد نشويد نزديك حرم نشويد يا مثلاً جنگ در مسجدالحرام ممنوع است در حرم ممنوع است آن منهي عنهاست نه ملعون شما از قرب به اين ملعونيد از استفاده از اين ملعونيد مثلاً به انسان غير طاهر در حال طمس يا جنابت ميگويند چيزي را در مسجد ننهيد وضع شما چيزي را در مسجد در حال غير طهارت ممنوع است مثل اينكه به غير طاهر ميگويند به قرآن نزديك نشويد ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[6] تماس با قرآن براي غير طاهر نهي شده است اين منهي عنه است ولي اين معنايش اين نيست كه قرآن مثلاً از رحمت خاصه دور است يا كعبه از رحمت خاصه دور است يا مسجد از رحمت خاصه دور است به آدم و حوا (سلام الله عليهما) دستور داده شد شما از اين درخت استفاده نكنيد اكل از درخت منهي عنه است نه خود درخت چه رسد به اينكه اين شجره ملعونه في القرآن باشد خب اين نكتهاي بود مربوط به بحث شجره.
اما درباره خطابي كه فرمود ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ خطاب در قرآن كريم به چند نحو و قسم است يك قسم خطاب عمومي است به همه انسانها ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[7] كه اين ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ هم از همان سنخ است اين عموميترين خطابهاي قرآني است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ از اين بالاتر خطابي است كه به موحّدان متوجه است اعم از مسلمانها و غير مسلمانها و در بين اين افرادي كه اهل توحيدند گاهي مسلمين از آنها جدا ميشوند و آنها به عنوان ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[8] مخالباند از اينها خصوصيتر خطابهايي است كه متوجه به مؤمنين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[9] و از آنها خصوصيتر مؤمنيني هستند كه لبيباند، عاقلاند، جزء خواص از اهل ايماناند كه از آنها به عنوان ﴿يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾[10] ﴿يَا أُوْلِي الألْبَابِ﴾[11] يا مانند آن ياد ميشود اولي الالباب بودن اولي الابصار بودن يك درجه خاصي از ايمان را ميطلبد از اين خطاب خصوصيتر خطابي است كه خداوند به انبيا و مرسلين دارد ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾[12] ما فلان فلان و از همه اينها اخص خطابي است كه به شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجه است كه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[13] و مانند آن اين شش قسم خطاب در قرآن كريم است از عموميترين خطابها شروع ميشود تا به خصوصيترين خطابها كه به شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين خطاب ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ جزء همان خطابهاي اولي است يعني عموميترين خطابهاست لذا آنچه كه به عنوان ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ و مانند آن متوجه جميع انسانهاست احكامي كه همراه با آنها ذكر ميشود جزء شرايع عامه محسوب ميشود يعني همه انبيا(عليهم السلام) آن شرايع را آوردند اين احكام را آوردند اين بحثهاي اخلاقي را آوردند و آنچه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در همين تقريباً يك ورق چهار بار به بنيآدم خطاب ميكند ﴿يَا بَنِيآدَمَ﴾ اين احكام مربوط به همه انسانهاست در همه دورههاي تاريخ اختصاصي به گرو ه خاصي مردم سرزمين مخصوصي و مانند آن ندارد آن خطابهاي چهارگانه اين است يكي در آيهٴ 26 همين سورهٴ «اعراف» ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً﴾ آيهٴ 27 ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم﴾ اين دو آيه مستقيماً خطاب به بنيآدم است براي تحذير بنيآدم از تبعيت شيطان آيهٴ 31 تشويق بنيآدم است به اينكه مراكز مذهب را جايگاه زينت اصلي خود بداند آيهٴ 31 اين است ﴿يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ و آيهٴ 35 همين سورهٴ «اعراف» درباره رسالتهاي عامه سخن ميگويد ﴿يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي﴾ اين خطابهاي چهارگانه نشان ميدهد كه آنچه را كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «طه» به شخص آدم (سلام الله عليه) فرمود: ﴿ يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ﴾[14] و مانند آن منظور آدم همان انسان است، آدم هست، آدم نوعي است كه وجود مبارك حضرت آدم بشخصه مشمول اين خطابهاست و فرزندان او هم مشمول همين خطابند مثلاً آيهٴ 117 سورهٴ مباركهٴ «طه» كه ميفرمايد: ﴿يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ﴾ همين تعبير را خداوند به بنيآدم دارد پس معلوم ميشود كه شيطان تنها عدو آدم و حوا (سلام الله عليهما) نيست عدو انسان است از آيهٴ 117 سورهٴ «طه» بر ميآيد كه شيطان دشمن شخص آدم و حوا نيست بلكه دشمن انسان است كه آدم و حوا(سلام الله عليهما) دو فرد از اين نوعاند ساير افراد هم كه بنيآدماند آنها هم افراد همين نوعاند و شيطان با اين نوع عداوت دارد اختصاصي به آن دو فرد ندارد و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه فرمود يا همين سورهٴ «اعراف» كه بعد ميآيد در سورهٴ «بقره» بعد از جريان هبوط ميفرمايد كه آيهٴ 38 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ همين معنا را كه به آدم و حوا و امثال آنها خطاب ميكند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به همه بنيآدم خطاب ميكند آيهٴ 35 سورهٴ «اعراف» ميفرمايد: ﴿يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم هست كه اگر از طرف ما پيامبري بيايد شما بايد اطاعت كنيد يا در سورهٴ «اعراف» بعداً ميفرمايد كه ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي﴾[15] اين اختصاصي به شخص آدم و حوا ندارد همه را در بر ميگيرد اين ﴿يَا بَنِيآدَمَ﴾ شامل آدم و من دونه خواهد شد.
مطلب بعدي آن است كه آنچه به عنوان آدم(سلام الله عليه) در قرآن كريم مطرح است گاهي آدم يعني انسان كامل كه اختصاصي به شخص او ندارد و هر انسان كاملي مشمول آن حكم است ولي فرزندان او به نحو عموم مشمول نيستند نظير ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[16] آن تعليم اسماء براي انسان كامل است خواه خود حضرت آدم خواه انسانهاي كامل ديگر ائمه، انبياي مرسلين (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها مشمولاند اين يك مطلب گاهي منظور از آدم شخص آدم است بما انه نبيء نه بما انه انسان كامل بما انه نبي نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَإِبْرَاهِيمَ وَآلَعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[17] اين منظور از آدم بنيآدم نيست هر انساني نيستند براي اينكه قرآن كريم اينها را صفي خاص الهي ميداند صفوة الله براي آدم است و نوح و انبياي ابراهيمي و انبيايي كه فرزندان اينها هستند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَإِبْرَاهِيمَ وَآلَعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ آن عالمين ديگر مصفطي نيستند آنها صفي الله نيستند آنها هم بنيآدماند ولي آنها مفضل عليهاند نه مفضل قسم سوم جايي است كه وقتي گفته ميشود آدم يعني انسان مثل همين آيات سورهٴ مباركهٴ «طه» كه ميفرمايد ما به آدم گفتيم: ﴿إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ﴾[18] يعني آدم مشخص مراد نيست در اينجا شخص آدم مراد هست ولي شيطان دشمن شخص آدم نيست بما انه شخص بلكه بما انه انسان لذا دشمن شخص آدم هست (سلام الله عليه) دشمن شخص حواست (سلام الله عليها) و دشمن فرزندان آدم هست بما ان كل واحد انسان لذا در همين بحثهاي آيهٴ 27 سورهٴ «اعراف» دارد ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم﴾ يعني همانطوري كه شيطان فتنهاي بود براي آدم و حوا (سلام الله عليهما) و عدو آنها بود براي شما هم فتنه است و عدو.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ چون در جريان آدم و حوا (سلام الله عليهما) فرمود بعد از اينكه اينها از آن درخت تناول كردند ﴿بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ﴾ بعد هم توبه كردند هم آن نقص ظاهري برطرف شد هم آن سوئه باطني براي اينكه فرمود: ﴿فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ يعني «فتصيرا من الظالمين» آن مقداري كه از لطف الهي دور شدند آن سوئه باطني است آن مقداري كه اندام اينها براي اينها ظاهر شد اين سوئه ظاهري است ذات اقدس الهي در اين آيه محل بحث دو نعمت داد كه يكي سوئه ظاهري را ميپوشاند و ديگري سوئه باطن را آنچه سوئه ظاهر را ميپوشاند همين لباس متعارف است كه فرمود: ﴿قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ و آنچه سوئه باطن و عيب باطن را ميپوشاند تقواست كه «التقي رئيس الاخلاق»[19] و آن را به عنوان جامه تقوا تعبير كرد فرمود: ﴿وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ﴾ آن كه ميگويد «مرد خدا پرست كه تقوا طلب كند خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش» يعني خواه اسود باشد خواه ابيض خواه صهيب رومي ابيض باشد خواه بلال حبشي اسود آن ديگر جامه جامه ظاهري نيست كه يا مشكي است يا سفيد آن «خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش» يعني خواه صهيب رومي باش خواه بلال حبشي آن منظورش چيز ديگر است اما اينجا اگر ميفرمايد ﴿وَلِبَاسُ التَّقْوَي﴾ براي پوشيدن آن سوئه باطني است فرق اين لباسها آن است كه در سوئه باطني اصل وجودش سوئه نيست ظهورش سوئه است ولي سوئه باطني وجودش سوئه است نه تنها ظهورش ظهورش سوئه مضاعف است كاري كه لباس ظاهر و لباس باطن ميكنند هم فرق ميكند لباس ظاهر سوئه را ميپوشاند يعني جلوي ظهور را ميگيرد نه اصل وجود را چون اصل وجود كه سوئه نيست آفرينش اندام تناسلي كه بد نيست و داشتن آن اندام تناسلي هم كه سوئه نيست ظهورش سوئه است ولي رذايل اخلاقي هم وجودش سوئه است هم كشفش سوئه مضاعف و جامه تقوا نه ميگذارد آن سوئه باطني پديد بيايد يك، نه اگر ـ معاذالله ـ پديد آمد اجازه ميدهد كشف بشود براي اينكه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ﴾[20] اگر كسي با تقوا باشد جلوي اشاعه فحشا را ميگيرد دو، لذا لباس تقوي هم كان تامه و كان ناقصه هر دو را ميپوشاند و به ليس تامه تبديل ميكند اولاً نشد به ليس ناقصه مبدل ميكند ثانياً ولي لباس ظاهري همان آن هم در حقيقت كان تامه را ميپوشاند چون اصل وجودش سوئه نيست ظهورش سوئه است فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً﴾ كه اين لباس زشتيهاي شما را ميپوشاند ﴿يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ اين اصل فايده لباس است عيبپوشي كار لباس است اما مزيّن بودن، جامه خوب بر تن كردن آن ديگر نقشي ندارد لذا آن ريش كه به معناي زيبايي و از پر هم گرفته شده به معناي تراوت و نظارت و زيبايي و جمال است آن نقشي ندارد در موارات سوئه لذا او را بعد از ﴿يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ ذكر فرمود نفرمود «قد انزلنا عليكم لباسا و ريشا يواري سوآتكم» كه كل واحد نقشي در موارات داشته باشند آن زيبايي لباس نقشي در موارات ندارد آنچه كه در اصل موارات نقش دارد همان لباس است.
مطلب ديگر آن است كه گاهي خداوند خلقت را با انزال كنار هم ذكر ميكند يا از خلقت به عنوان انزال ياد ميكند تا نشان بدهد كه اين از مخزن غيب آمده بر اساس ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[21] هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست كه خدا او را خلق كرده و بر اساس آنچه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «حجر» آمده است كه ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾[22] معلوم ميشود كه هر چه كه نزد انسان است ريشه غيبي در مخزن الهي دارد از آنجا تنزل ميكند گاهي براي تنبه اين نكته كه آنچه را كه مخلوق است از ريشه غيبياش تنزل كرده از مخزن الهي تنزل كرده و چون ﴿مَا عِندَ اللَّه﴾ است «لا ينفد» تكيهگاه غيبي دارد از زمين برنخواست از مخزن غيب تنزل كرده مخزن غيب هم عند الله است و هر چه هم عند الله است زوال ناپذير است اين براي دو نكته است يكي اينكه اين نعمت ريشه الهي دارد دوم اينكه دائماً اين نعمت هست اگر كسي بخواهد از اين نعمت برخوردار باشد چون ريشهاش مخزن الهي است و مخزن الهي هم زوال ناپذير است پس دائماً اين نعمت هست ميشود در اثر ارتباط با ذات اقدس الهي از اين نعم به طور دائم استفاده كرد چون در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[23] اگر در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُه﴾[24] پس خزينه هر چيزي نزد خداست هر چيزي چندين خزائن دارد نه هر چيزي خزينه دارد نفرمود «ان من شيء الا عندنا خزينته» و نفرمود مجموع اين اشياء خزائن دارند تا مجموع در مقابل مجموع باشد اينچنين نيست مجموع در مقابل جميع است يعني كل وحد واحد واحد خزائن دارند ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُه﴾ آن ﴿إِن مِّن شَيْء﴾ نه اينكه اشياء خزائن دارند تا معلوم بشود «لكل شيء خزينة» نه بلكه كل شيء خزائن دارد حالا بعضي از خزائن نازل استفاده ميكنند بعضي از خزائن وسطا بعضي دسترسي دارند به آن خزائن اعلي هر چيزي بالأخره چندين مخزن دارد اگر در سورهٴ «حجر» فرمود هر چيزي چندين خزائن دارد و اگر در سورهٴ «حجر» فرمود همه اين خزائن نزد خداست و اگر در سورهٴ «نحل» فرمود هر چه نزد خداست ثابت است و اگر در آيه محل بحث سوره اعراف فرمود من لباس را براي شما نازل كردم آن جمال و جلال را براي شما نازل كردم و لباس تقوا را هم براي شما نازل كردم اين نشانه آن است كه اين لباسها زوال ناپذير است اولاً، و اگر چنانچه با مخزن الهي رابطه بر قرار كنيد ميتوانيد دائماً از اين لباسها بهره ببريد ثانياً، آنجايي كه كار مهم است از همين خلقت براي اينكه به آن آيه سورهٴ «حجر» هم اشاره بشود تعبير به انزال ميكند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» از آفرينش آهن به عنوان انزال ياد كرده است كه فرمود آيهٴ 25 سورهٴ «حديد» اين است ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾ اين انزال حديد به معناي خلقنا الحديد نيست كه ﴿أَنزَلْنَا﴾ يعني خلقنا ﴿أَنزَلْنَا﴾ يعني اين موجود خارجي را كه در مخزن غيبي حضور و ظهور علمي داشت ما تجلي داديم تنزل داديم وقتي به صورت موجود مادي در آمد مخلوق مادي ماست وقتي به صورت مجرد در خزينه موجود است آن جزء محدوده مشهود عيني ماست آنجا هم مخلوق است براي اينكه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[25] آن خلق ديگر مقابل ندارد هر چيزي مصداق شيء است مخلوق است چه عالم امر چه عالم خلق چه عالم طبيعت چه مخزنهاي الهي اما به اين عالم كه رسيد يك خلق ريشهداري است بالأخره ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[26] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم به ريشه خلقت انعام و امور دامي اشاره كرد در آيه شش سورهٴ مباركهٴ «زمر» اينچنين ياد ميكند: ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ در آيهٴ شش سورهٴ «زمر» اينچنين فرمود: ﴿وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الأنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْقٍ﴾ خب پس اينكه فرمود: ﴿أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ يعني اين از مخزن غيب آمده است و شما با حفظ آن مخزن ميتوانيد هميشه از حفظ چنين لباسي برخوردار بشويد.
پرسش ...
پاسخ: همان با او هماهنگ است براي اينكه «فاعل لا بمعني الحركات»[27] كه در خطبه نهجالبلاغه آمد كارش با اراده است وقتي اراده ميكند در همان خطبه ديگر نهجالبلاغه است كه «الحمد لله المتجلي لخلقه بخلقه»[28] موجودي كه با اراده كار ميكند نه با ابزار تجلي دارد ديگر.
﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً﴾ كه اين لباس ﴿يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ پس اصل فايده لباس اين است كه ﴿يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ﴾ آن زشتيهاي شما را ميپوشاند پس پوشش لباس براي ستر عيب است نه براي اظهار فخر ﴿وَرِيشاً﴾ كه خب يك امر زايدي است آن هم فضل الهي است كه جامه خوب و زيبا و با جمالي را براي انسان آفريد اما خداوند در اين تعبر فرمود من لباس نازل كردم معمولاً لباس را به همان قميص و قبا و ردا و ازار ميگويند و به ثوب نميگويند لباس ما يك پارچه داريم يك قميص يك پارچه داريم يك قبا يك پارچه داريم يك عبا يك پارچه داريم يك ازار يك پاره داريم يك زراء معزر پارچه همان است كه در كارخانه است و در مغازههاست آن را ميگويند ثوب اما آن ثوب كه لباس ما نيست وقتي قميص شد قبا شد رداء شد عبا شد ازار شد معزر شد مقنعه شد خمار شد ميشود لباس خدا لباس را به خود اسناد داد فرمود من لباس فرستادم نفرمود ثوب خلق كردم ثوب هم تازه كار كارخانه است آنچه را خدا ميآفريند مواد اولي مواد خام است مواد خام يا علفي است يا پشمي بالأخره يا زمين ميروياند يا حيوانات وقتي جلوتر ميرويد ميبينيد كه خب اين كار زمين است كه كنف، پنبه و مانند آن رويانيد يا آن كار شتر است كه كرك يا بز است كه مو يا گوسفند است كه پشم ميرويانند كدام را ذات اقدس الهي نازل كرده است ميفرمايد از آن سادهترين كار شروع بكنيد تا آن دقيقترين كاري كه بافندگان و ريسندگان انساني دارند و تا خياطهايي كه برش ميكنند ميدوزند، ميسازند، ميبافند همه اين كارها به خدا اسناد دارد براي اينكه شما چه كاري از خودتان ميبينيد همان طوري كه زمين را ذات اقدس الهي آفريد و همه استعدادها را او آفريد و همان خدا بود كه به كشاورز ميگويد: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[29] زارع حقيقي ماييم شما حرث ميكنيد ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾[30] حرث بذرافشاني، زرع آن است كه اين بذر مرده را حيات ميدهد فرمود: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[31] شما كه زارع نيستيد كارتان حرث است ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾[32] درباره پدرها هم ميفرمايد كه ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُون ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[33] كار آباء امناء است نقل المني من موضع الي موضع آخر است نظير كار حارث كه نقل البذر من موطن الي موطن آخر است اينكه زرع نيست آن كه اين حبه را حيات ميدهد زارع است آن كه اين نطفه را به صورت انسان در ميآورد او خالق است ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُون ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ خب پس اگر كسي خيال بكند زمين ميروياند اينچنين نيست زارع ذات اقدس الهي است و اگر كسي خيال بكند اين گوسفند است كه پشم ميروياند اين بز است كه مو ميروياند اين شتر است كه كرك ميروياند اين هم غفلت است ذات اقدس الهي ميفرمايد اين كارهاي عميق و عجيب علمي را كه اينها نميدانند انسان نميداند چه رسد به حيوان كه اين كارها را انجام بدهد ما همان كاري كه در درون اوست ميكنيم بيرونش هم به عهده ماست خب خدايي كه ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾[34] لبن خالص را خارج ميكند در درون همان خدا هم مو ميروياند كرك ميروياند پشم ميروياند بالأخره شما اين چشمهها را در دامنه كوه ميبينيد بالأخره از داخل لجن در ميآيد از داخل گل در ميآيد يك ذره خاك با او نيست شفافترين آب همين آب چشمه است كه از داخل گل در ميآيد بالأخره از داخل خاك در ميآيد بالأخره يك ذره خاك با او نيست يك ذره شن با او نيست خب آن هم ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ لبن خالص در ميآيد اينچنين نيست كه اين لولهها جدا باشد كه نه جدا هم نيست ﴿مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾[35] اين كار از انسان ساخته نيست چه رسد به حيوان اين براي درون گوسفند بيرون هم بشرح ايضاً [و همچنين] پس كسي نميتواند بگويد كه مواد اوليه را زمين يا دام تهيه ميكنند پس قدم به قدم جلوتر برويد قدم به قدم دنبالتر بياييد صادق است كه ذات اقدس الهي همين كارها را كرده ديگران ابزارند راهنمايي اين ابزار و استخرام اين ابزار و بهرهبرداري از اين ابزار هم باز به عهده ذات اقدس الهي است لذا در آيهٴ 96 سورهٴ مباركهٴ «صافات» ميفرمايد كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ پس كسي نميتواند بگويد كه جامه را كه كارخانه ريسندگي و بافندگي بعد از اينكه ثوب را تحويل گرفت ميدهند به خياطها و خياط است كه لباس درست ميكند نه قدم به قدم شما جلوتر ميرويد ميبينيد از زمين شروع كرده تا خياطي كه بالأخره آن مواد خام را به صورت قبا و ردا در ميآورد مشمول آيهٴ 96 سورهٴ «صافات» است كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ آن وقت همه ميشوند ابزار او لذا ميفرمايد اين لباس را ما نازل كرديم هم مواد خام را هم مواد پيچيده را خب اين فكري كه بتواند مواد خام را بتواند به صورت لباسهاي رنگين در بياورد چه كسي داد؟ آن قدرت را چه كسي داد؟ آن دست و پا را چه كسي داد ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[36] براي اوست ﴿خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾ آن هم براي اوست لذا صادق است كه بفرمايد: ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً﴾ خب البته جامه زيبا طوري بايد باشد كه انسان به جامه فخر بدهد نه از جامه فخر بگيرد معمولاً بزرگان كه حضور ائمه (عليهم السلام) مشرف ميشدند خب اين بهره معنوي را داشتند نظير دعبلها و امثال آنها كه قصائدي در مدح اهل بيت (عليهم السلام) ميگفتند يك كار ديني و تبليغي به اذن آنها انجام ميدادند توقع خلعت داشتند خلعت هم به اين معنا نيست كه انسان ثوب به كسي بدهد ثوب يعني پارچه نو كه از بازار ميخرد ميآورد اين را خلعت نميگويند اينها توقع داشتند كه وجود مبارك معصوم (سلام الله عليه) لباسي را از بدن مطهرش خلع بكند به اينها بدهد كه اينها تبرك بجويند تا بشود خلعت لذا وقتي آنها پارچههاي نو ميدادند اينها در كمال صراحت به خودشان اجازه ميدادند كه عرض بكنند نه ما ثوب نميخواهيم قميص ميخواهيم خب ثوب چه بركتي دارد خب ثوب در بازار فراوان است قميص ميخواهيم يعني پيرهن شما را ميخواهيم اين را ميگفتند خلعت آن وقت وجود مبارك حضرت مثلاً در آن پوستين خب به دعبل داد همين دعبلي كه به قم آمد و از كنار قم گذشت همين متدينين قم با هر تلاش و كوششي بود بالأخره رفتند يك مقداري از آن پوستين گرفتند از دعبل به هر وسيلهاي بود گرفتند اينها چون ميدانند اين تبرّك است وگرنه جامه چه ارزشي دارد يعني ثوب چه ارزشي دارد آنكه به بدن مطهر ولي خدا رسيده است اگر خلع بشود به يك سرايندهاي بدهند ميگويند خلعت.
«و الحمد لله رب العالمين»