درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 21 تا 23

 

﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ ﴿قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾

 

شبهات شش‌گانه‌اي كه شارح اناجيل از مناظرهٴ ابليس با فرشتگان ذكر كرده است كاملاً قابل دفع بود و هست و اين چون و چراهايي كه ابليس طرح كرده است هم‌اكنون هم در قالب بعضي از شبهات ارائه مي‌شود كه فايده فلان خلقت چيست؟ فايده فلان تكليف چيست؟ و مانند آن، اگر ما نقش عقل را در شناخت كاملاً بررسي كنيم و بگوييم عقل چراغ معارف است در جهان‌بيني، عقل قاضي و حاكم نيست بلكه چراغ روشني است هم حق عقل را ادا كرديم و هم حق وحي را حفظ كرديم و هم حق ذات اقدس الهي را كه حق محض است و حاكم مطلق است محفوظ نگه داشتيم. عقل حاكم نيست كه ذات اقدس الهي يا اسماي حسناي الهي محكوم عقل قرار بگيرند كه ما بگوييم «يجب علي الله» كه چنين كار را بكند، لكن عقل چراغ روشني است، عقل چه در بخشهاي حكمت نظري چه در بخشهاي حكمت عملي در صورتي كه مبادي برهان را خوب رعايت كند چراغ خوبي است سراج‌المنير است، دربارهٴ غير ذات اقدس الهي در عين حال كه سراج است مي‌تواند قاضي هم باشد ولي دربارهٴ ذات اقدس الهي فقط سراج است، چراغ است، نمي‌تواند حكمي را بر خدا تحميل كند كه ذات اقدس الهي محكوم قوانين عقلي قرار بگيرد به طوري كه عقل بتواند او را محاكمه كند.

پرسش ...

پاسخ: بله، اين كتب يعني اسمي از اسماي الهي بر اسم ديگر حاكم است؛ يعني مثلاً اگر خدا قهّار است، اگر خدا منتقم است، اگر بر اساس ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[1] حكم مي‌كند، اگر او «أشد‌المعاقبين» است همه اينها زير مجموعهٴ عدل است، اسمي از اسماي حسناي الهي كه عدل است اين عدل بر قهّار بودن و منتقم بودن و «أشد‌المعاقبين» بودن حاكم است و همچنين اسماي حسناي برتر نسبت به اسماي حسناي مادون، خودش بر خودش لازم كرده است معنايش اين نيست كه ذات اقدس الهي محكوم خودش است، آن كه خودش نمي‌تواند بر خودش چيزي را به عنوان قهر حكم بكند، اينكه فرمود در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين آيه مفصل بحث شد كه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[2] خدا بر خودش لازم كرده است اين نه يعني خدا محكوم خود خداست بلكه اسمي از اسماي حسناي الهي براسم ديگر حاكم است، اينكه خدا رحمان است، اينكه خدا رحيم است، اينكه خدا غفور است و مهربان است همه اينها زير پوشش حكمت است و اينكه خدا قهّار است، منتقم است، «أشد‌المعاقبين» است همه اينها زير پوشش عدل است، آن‌گاه عدل خدا بر قهاريّت خدا سايه مي‌افكند لذا قهر خدا هميشه عادلانه است و گذشت و رأفت و پذيرش توبه و آمرزش گناهان و امثال ذلك همه اينها زير پوشش حكمت است، چون حكيم است برابر با حكمت غفور است رحيم است توّاب است و مانند آن، چون عادل است برابر با عدل منتقم است قهّار است شديد‌العقاب است و مانند آن وگرنه بيرون از ذات اقدس الهي يك موجودي به عنوان عقل يك حكيم بر خدا حكم كند چنين چيزي قابل پذيرش نيست. خب در همان آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اين مباحث به صورت مبسوط آمده.

الآن آنچه كه مهم است اين است كه ما عقل را به عنوان سراج منير بشناسيم يك، و شعاع اين چراغ را هم تا ذات اقدس الهي توسعه بدهيم دو، قهراً اسماي حسناي الهي، افعال الهي زير پوشش اين چراغ است سه، آنجايي هم كه اين چراغ نور ندارد، تاريك است و روشن نمي‌كند آنجا را هم بررسي كنيم چهار، و راه حل آن منطقه‌اي كه عقل روشن نمي‌كند و تاريك است بررسي كنيم پنج، و اين بررسي كردن آن منطقه‌هاي تاريك را هم به عهدهٴ آن نقاط روشن عقل بايد واگذار كنيم شش، عقل آن جاهايي را كه تاريك است و روشن نكرده براي آنجا راه حلّي به ما نشان داد يا نه؟ اين كار در بخشهاي كتابهاي حكمت و كلام مطرح است امّا الآن مهم‌ترين رسالت علم اصول فقه همين است كه شعاع حجيّت عقل را مشخص كند چون فقه، اخلاق، حقوق اينها نيازمندند به حجيّت عقل، حجيّت عقل را علم اصول فقه به عهده مي‌گيرد همان‌طوري كه حجيّت ظاهر قرآن، حجيّت خبر واحد و حجيّت اجماع را اصول فقه به عهده مي‌گيرد حجيّت عقل را هم او به عهده مي‌گيرد، الآن اين رسالت اوست. منتها اين اصولي كه فعلاً رايج است در عين حالي كه لازم است امّا خيلي هم عيب دارد و هم نقص، شما مي‌بينيد رسائل مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) و همچنين كفايةالاصول مرحوم آخوند كه دو كتاب محوري حوزه هستند فقط در باب عقل از قطع به حجيت علم سخن مي‌گويد، همين، بعد هم اين قطع را اگر قطع قطاع بود يعني قطع رواني آيا معتبر است يا نه بحث مي‌كنند و قطع منطقي را هم بحث مي‌كند، اين قطع قطاع همان قطع روانشناختي است به اصطلاح روز يعني قطعي است كه قابل اقامه برهان نيست، كسي كه خب بالأخره قطع پيدا مي‌كند چون اگر قابل اقامه برهان باشد مي‌تواند با حفظ مبادي برهان اقامه كند ديگران هم قطع پيدا كنند، يك انسان زودباورِ خوش‌باوري كه زود قطع پيدا مي‌كند اين قطع روانشناختي است نه قطع منطقي، همين چند صفحه و همين چند جمله در اصول اكتفا شده در حالي كه بخش عظيمي از رسالت اصول به اين است كه بگويد عقل تا كجا حجت است چون در فقه ما به همين احتياج داريم، در اخلاق به اين احتياج داريم، در حقوق به اين احتياج داريم، مخصوصاً بعد از پذيرش يك نظام اسلامي اگر علم اصول رسالتش را انجام بدهد ديگر كسي نمي‌گويد كه فقه قدرت ادارهٴ كشور را ندارد، علم مي‌تواند اداره كند، خب آن علم برخاسته از عقل است، آن عقل حجت الهي است حجت شرعي است، اگر چيزي را عقل فتوا داد مي‌شود شرع، ديگر عقل در مقابل شرع نيست، عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل شرع، شما مي‌بينيد در كتابهاي فقهي مثل مكاسب و امثال مكاسب مي‌گويند اين مطلب را «يدلّ عليه العقل» و النقل «يدل عليه ادلّةُ الأربع العقل و الكتاب و السنة و الإجماع» عقل اگر مطلبي را ثابت كرد مي‌شود شرعي، عقل در مقابل دين نيست كه بگوييم اين مطلب عقلي است يا ديني، عقل در مقابل شرع نيست كه بگوييم عقلي است يا شرعي، عقل در مقابل نقل است؛ يعني اين مطلبي كه واجب است بايد به آن عمل بكنيم دليلش عقل است يا نقل، اگر عقل بود واجب است نقل هم بود واجب است، علم اصول رسالتش اين است ديگر كسي نمي‌گويد به اينكه: ما ولايت فقيه نخواهيم داشت، نظام ما نظام فقهي نخواهد بود، مگر كشور را با فقه مي‌شود اداره كرد؟ خب اگر معلوم بشود فقه گاهي با عقل ثابت مي‌شود گاهي با نقل بله مي‌شود اداره كرد، اگر چيزي را عقل فهميد ولو به عنوان مقدمه اين مي‌شود واجب. حالا به عنوان نمونه بر هر معيلي تأمين هزينه و نفقهٴ عائله او واجب است، آنها كه واجب‌النفقهٴ او هستند، اگر كسي كوتاهي بكند و هزينهٴ فرزندان خود را تهيه نكند معصيت كرده است در قيامت هم جهنّم مي‌رود، خب اين حكم فقهي است. چگونه بايد هزينه تهيه كند؟ اين را هم بايد قرآن بگويد؟ اين را بايد روايت بگويد؟ يا نه ذات اقدس الهي به اين شخص عقل داد فرمود به اينكه: تو عقل داري مي‌داني چگونه كار بكني، بفهم چگونه كار بكني اين شخص اگر توانست براساس كشاورزي براساس دامداري مقدماتي فراهم كند، در روستايي كه نشسته آن زمين را آبياري كند، اين مزرعهٴ خوبي فراهم بكند و عائله را با اين تأمين كند، چگونه آبياري كند، چگونه شيار كند، چگونه بذر افشاني كند، چگونه درو كند، كاشت و داشت و برداشتش چگونه باشد، اگر كسي اين كار را نكرده در قيامت بگويد خدايا تو كه در قرآن آيه‌اي نازل نكردي من چگونه بيل بزنم كه چگونه آبياري كنم كه، هفته‌اي چند روز آب بدهم كه، روايت هم كه چنين چيزي به ما نگفته كه، خب آيا چنين كسي را جهنّم مي‌برند يا نمي‌برند؟ فرمود به اينكه من به تو عقل دادم، اين عقل مثل روايت است اين عقل مثل آيه است، حجت من است، تو مي‌توانستي در اين روستا عائله‌ات را تأمين كني، خودت را تأمين كني، خودت كَلّ بر مردم شدي معصيت، عائله‌ را تأمين نكردي گناه كردي. حالا اگر كسي مدير عامل يك كشور شد، او مي‌تواند بگويد به اينكه در قرآن كه ما آيه‌اي نداريم چگونه از معادن استفاده كنيم چگونه آبهاي كشور را مهار كنيم چگونه بارانهايي كه آمده بركات الهي است، اينها را ذخيره كنيم، سدّ سازي كنيم، چگونه سدّ بسازيم؟ آيا سدّ ما خاكي باشد يا بتوني باشد؟ تاج سد چقدر باشد؟ طولش چقدر باشد؟ عمقش چقدر باشد؟ اين را كه قرآن نگفته، آنجا كه روايات نگفته، خب ما هم دست روي دست بگذاريم ملّت بشود فقير، يا چنين كسي را خداوند در قيامت محاكمه مي‌كند، عقلي كه ذات اقدس الهي به مسئول يك كشور داده است يا عقلي كه ذات اقدس الهي به معيل يك خانواده داده است اينها حجة الله است، اين است كه وجود مبارك ابي‌إبراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) فرمود: «إنّ لله علي النّاس حجتين»[3] همين است، اينها حجت خداست، منتها علم اصول الآن بايد بالنده باشد در شرايط كنوني، به جاي آن بحثهاي غير مفيد شعاع عقل را مشخص كند، به اين سؤال پاسخ بدهد كه نه ما مديريت فقهي داريم، فقه اعم از آن است كه با نقل ثابت بشود يا با عقل ثابت بشود چون عقل من‌الحجج الشرعيه است، اگر حجت شرعي است اين است.

يك بياني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است، اين بيان را مرحوم صاحب تحف‌العقول از ابن‌سكّيت نقل كرده، اينكه بعضي از آقايان مرقوم فرمودند، البته درست است دربارهٴ ابن سكّيت گفته‌اند كه اين از اصحاب امام نهم و دهم هست لٰكن در تحف‌العقول سؤال شده است كه ابن سكّيت به وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كرد: «ما الحجة علي الخلق اليوم»[4] ، يك وقت است كه ما در يك فضاي شيعه‌نشين بحث مي‌كنيم، يعني همه امامت امام رضا(سلام الله عليه) را قبول دارند آن‌گاه فرمايشي را كه امام بفرمايد حجت خداست، امّا اصلاً معلوم نيست كه امام هفتم كه رحلت كرده است چه كسي به جاي او نشسته، گروهي سر از وقف در آوردند و واقفي شدند گفتند ما هفت امام بيشتر نداريم، خب عده‌اي هم كه حق با آنهاست گفتند ما ائمه‌مان دوازده نفرند و بعد از وجود مبارك ابي‌ابراهيم امام رضا(سلام الله عليه) به مقام امامت مي‌رسند، اين محل بحث است كه آيا ما بعد از امام هفتم امام ديگر داريم يا نه؟ اين محل كلام است، خب ما اين مطلب را با چه چيز ثابت كنيم؟ با حرف امام رضا ثابت كنيم؟ اينكه اوّل الكلام است، با چه چيز بايد ثابت كنيم؟ امامت آيا مستمرّ است يا منقطع؟ اين اوّل‌ كلام است، اين را با چه چيز ثابت كنيم؟ در چنين فضايي ابن سكّيت از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه امروز حرف خيلي است حجت خدا بر مردم كيست؟ شما بگوييد امام اينكه اوّل ‌الكلام است هنوز ثابت نشده امامت امام كه، «ما الحجة علي الخلق اليوم»، اين را صاحب تحف‌العقول در ذيل كلمات قصاري كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است به عنوان«باب ما روي عن الامام رضا(عليه السّلام)»نقل فرموده‌اند. «فقال(عليه السّلام): العقل» آنچه كه حرف آخر را در شرايط كنوني مي‌زند عقل است «يَعرف به الصّادق علي الله فيُصدقه و الكاذب علي الله فيكذّبه»[5] عقل مي‌فهمد كه چه كسي حجت خداست و چه كسي حجت خدا نيست، آن‌كه صادق است گزارش صادق از طرف خدا مي‌دهد يعني امام است و معصوم است او را عقل مي‌فهمد، آن‌كه مدعي دروغين است او را هم عقل مي‌فهمد يكي را كه صادق است تصديق مي‌كند و ديگري را كه كاذب است تكذيب مي‌كند، «فقال ابن السكّيت: هذا والله هو الجواب».

درباره ابن‌السّكيت كه ابويوسف يعقوب‌بن‌اسحاق اهوازي است از رجال فارس است معروف به ابن سكّيت اين از احد اعلام لغويين و جهابذهٴ ادبيهاست. حامل لواي علم ادبيت و ادب و شعر و لغت است، در انواع علوم مي‌گويند متصرّف است، ثقه جليل‌القدر عظيم المنزله است از عظماي شيعه است، منتها از خواص اصحاب امام نهم و دهم است، عمر طولاني را در محضر امام نهم و دهم گذراند ولي اين‌چنين نيست كه حالا نتواند از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل كند، ناقلش هم مؤلّف كتاب تحف‌العقول است، به هر تقدير

پرسش ...

پاسخ: خب الآن شما مي‌بينيد افرادي كه چهار، پنچ ساله هستند حافظ كلّ قرآن‌اند، شما احتمال نمي‌دهيد كسي جزء نوابغ باشد، پانزده ساله باشد محضر امام را درك بكند؟

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر خب اينها كه جزء نوابغ‌اند همين است ديگر، الآن شما ببينيد كساني كه پنج، شش ساله هستند جزء نوابغ‌اند، حافظ كلّ قرآن‌اند، تفسير موضوعي بلد هستند، با اشارات بلد هستند و مانند آن، همان كودكي كه قرة‌العين ماست ما يك ديداري داشتيم يك چيزي هديه ناقابلي من به او دادم ديدم گفت كه:﴿بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾[6] اين است.

پرسش ...

پاسخ: خب حالا اگر كسي در مشهد امام باشد، در محضر امام باشد، مورد لطف امام زمان خودش باشد خب چطور چهارده، پانزده ساله هست چنين حرفي مي‌زند درك نمي‌كند؟

پرسش ...

پاسخ: خب بله آنها تعجّب كردند، يعني مرحوم فيض مي‌فرمايد: اين از اصحاب امام نهم و دهم است بله، براي اينكه قسمت مهم عمرش را در مشهد امامين همامين نهم و دهم گذرانده، امّا اين‌چنين نيست كه نقل صاحب تحف‌العقول هم يك نقل گزاف باشد ما بگوييم اين نقل درست نيست براي اينكه او چهارده، پانزده ساله است.

به هر تقدير اگر شعاع عقل روشن بشود اوّلاً انسان مي‌فهمد كه عقل چراغ است قاضي نيست يك، يعني درباره ذات اقدس الهي.

و مطلب ديگر آن است كه تا آنجا كه اين شعاع مي‌تابد حجت است و خود عقل خيلي از جاها را مي‌داند كه نمي‌فهمد، كنه ذات را مي‌فهمد كه نمي‌فهمد، بعد مي‌فهمد به اينكه مسئول فهم هم نيست، مؤاخذه هم نمي‌شود كه حالا چرا كنه ذات را نفهميدي، مي‌فهمد كه خيلي از اسرار غيب را نمي‌فهمد و مي‌فهمد كه مسئول هم نيست ولي اين كمال است، به دنبال اين هست كه حركت كند ولي مي‌فهمد كه خيلي از چيزها را نمي‌فهمد و لازم است كه بفهمد لذا مي‌فهمد كه كسي بايد از طرف خدا بيايد به نام پيامبر كه اين امور را بر او مشخص كند چون انسان يعني مجموعهٴ انسان با مجموعهٴ عالم ارتباط دارد و جهل انسان خيلي بيش از علم اوست براي اينكه خواص اشياي زميني و دريايي و صحرايي و آسماني را نمي‌داند، خواص كارها را هم نمي‌داند، عقل مي‌فهمد كه خيلي از چيزها را نمي‌فهمد و مي‌فهمد كه با آنها در ارتباط است و بايد هم در ارتباط باشد و مي‌فهمد كه بايد كسي بيايد كه او را راهنمايي كند و خود را در اين فهم هم معصوم مي‌داند، هيچ احتمال اشتباه نمي‌دهد، مي‌گويد: من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم، مي‌فهمم كه محتاجم، مي‌فهمم خداي من حكيم است، مي‌فهمم خدا مرا بي‌راهنما رها نمي‌كند، من را آورده وسط گذشته‌اي دارم من نمي‌دانم چيست، آينده‌اي دارم نمي‌دانم كجا مي‌روم، اين خدا مرا بي‌راهنما راهنمايي نمي‌كند و ذرّه‌اي احتمال اشتباه در اين اصول نمي‌دهد لذا به جريان نبوت و رسالت تصديق يقيني دارد كه يقيناً خدا پيغمبر نازل مي‌كند، صادر مي‌كند مي‌فرستد كتاب نازل مي‌كند اينها شعاع عقل است. پس عقل آنجايي را هم كه نمي‌فهمد براي آنجا برنامه دارد منتها دربارهٴ كار خدا دو قسم است، يك قسم مربوط به بود و نبود است كه علوم تجربي و جهان‌بيني يعني حكمت و كلام، طبّ و هندسه و اين‌گونه از علوم با شعب وابسته به آن تأمين مي‌شوند، يك قسمت مربوط به بايد و نبايد هست كه فقه است و اخلاق است و حقوق، همه اينها را از كار خدا مي‌گيرد وگرنه از خود كه چيزي ندارد، حتيٰ در بديهي‌ترين بديهيّات كه مثلاً مي‌گويد دو دو‌تا چهارتا اگر دويي را خدا خلق نكرده بود حركتي را خدا خلق نكرده بود، جمع‌بندي را خدا خلق نكرده بود دو دو‌تا چهارتا نمي‌شد، اينكه مي‌گويند رياضيّات در مجردات راه ندارد براي اينكه جمع و تقسيم آنجا راه ندارد، جمع و تقسيم حركت است، حالا ما تصوير مي‌كنيم يك دويي را در كنار دو قرار مي‌دهيم مي‌شود چهار، اگر موجودي حركت‌پذير نباشد، ثابت باشد او محكوم قوانين رياضي نيست لذا رياضي سقفش محدود به عالم مجردات است، هرگز آن مراحلي كه حكمت و كلام پيش مي‌روند رياضي پيش نمي‌رود، آنجا كه جاي حركت است، جاي جمع است، جاي منهاست، تفريق است كه تفريق هم حركت است جمع هم حركت و جمع مكرر مي‌شود ضرب و تفريق مكرّر مي‌شود تقسيم، جاي حركت جاي جمع و تفريق است حالا تكرار كه شد مي‌شود ضرب و تقسيم يعني در محدوده طبيعت و قلمرو مادّه، اينجا رياضي حاكم است چون بحثهاي كمّي و كيفي دارد و اگر چيزي منزّه از رياضيّات بود و بايد با رياضت درك بشود مثل ذات اقدس الهي، اسماي الهي، اسم اعظم، اين‌گونه از چيزها، آنجا جاي رياضي نيست، آنجا جاي رياضت است. اينكه در تقسيم‌بندي علوم تجربي را اوّل فكر مي‌كردند علوم رياضي را وسط و حكمت و فلسفه را آخر ذكر مي‌كردند براي اينكه آن سايه افكن است؛ يعني همه قوانين رياضي بايد زير مجموعه قوانين فلسفي حجّت بشوند، مبادي آن را كه انسان با رياضيّات درك نمي‌كند كه، مبادي آن را با بحثهاي عقلي مي‌فهمد ولي به هر تقدير عقل چراغ خوبي است، به همان دليل كه خدا را مي‌فهمد نه خدا را اثبات ‌بكند ـ معاذ الله ـ ، اين‌طور نيست كه حالا اگر عقل نباشد او ثابت نيست، اين‌طور نيست، عقل چراغي است براي خود عاقل كه انسان مي‌فهمد او را، خب خدا را كه مي‌فهمد كار خدا را هم مي‌فهمد، كار خدا بخشي كه مربوط به بود و نبود است آنها در علوم تجربي و رياضي و حكمت و كلام مطرح است بخشي كه مربوط به بايد و نبايد است اين را براساس قوانيني كه خودش دارد تطبيق مي‌كند، بر اساس آن قوانين تطبيق مي‌كند وگرنه كار خدا منزّه از اين قوانين حكمت عملي است؛ يعني مثلاً بگويد خدا بايد اين كار را بكند خدا نبايد اين كار را بكند اين‌چنين نيست، كار خدا هميشه براساس بود و نبود است لذا آن ضرورتي كه در بحث نبوت مطرح است با وجوبي كه در فقه مطرح است خيلي فرق مي‌كند، اين يك وجوب اعتباري است آن يك ضرورت عقلي نظري است و فرق مهم ديگري كه هست اين است كه در مسائلي كه به بود و نبود برمي‌گردد يعني به حكمت نظري برمي‌گردد خواه در علوم تجربي، خواه در علوم رياضي، خواه در حكمت و كلام همه آن علوم بيش از سه جهت ندارند؛ يعني جهت در قضاياي نظري سه‌تاست، ضرورت است و امكان است و امتناع، آن وقت اين سه جهت به سيزده جهت بسيط و مركب در منطق تقسيم شده وگرنه ريشه جهات در قضاياي تجربي، نظري، حكمت و كلام ضرورت است و امكان است و امتناع. امّا جهت در قضاياي حكمت عملي كه به بايد و نبايد بر‌مي‌گردد به پنج‌تاست نه تنها سه‌تا وجوب و حرمت و اباحه، كراهت و استحباب، اين كراهت و استحباب كه شايسته بودن است سزاوار بودن است اينها اصلاً در حكمت نظري راه ندارد، يا هست يا نيست، خوب است اين‌طور باشد بهتر است اين‌طور باشد اين حرف حكمت عملي است وگرنه در حكمت نظري يا هست يا نيست، اگر در محدودهٴ امكان است امكان هم براي شي ضروري است، امكان هم براي ممكن ضروري است.

خب در حكمتهاي عملي يعني در بحثهاي فقهي، در بحثهاي اخلاقي، در بحثهاي حقوقي كه براساس بايد و نبايد حرف مي‌زنند مي‌بينيد قضاياي موجهه پنج‌تاست و اگر ما يك منطق ديگري مي‌داشتيم كه ريشهٴ اين پنج‌تا را هم بررسي مي‌كرد شايد خيلي بيش از آن سيزده قسم بود، آنجا سه قسم بود كه وقتي به منطقي دادند تكثير شده موجهات بسيط و مركب شده سيزده‌تا، اينجا پنج‌تاست وقتي به موجهات منطقي در بيايد شايد خيلي بيش از سيزده‌تا قسم دربيايد. خب ما قضيه‌اي داريم كه جهت او شايد است شايسته است، آنجا كه شايد است مي‌شود مباح، آنجا كه شايسته است مي‌شود مستحب، آنجا كه شايد است مي‌شود مباح آنجا كه سزاوار ترك اوست مي‌شود مكروه، كراهت و استحباب اصلاً در علوم نظري راهي ندارند، ما مظنّه داريم امّا مظنّه فتواي قطعي نمي‌دهد، به هر تقدير عقل چه در حكمت نظري چه در حكمت عملي درك را به عهده مي‌گيرد امّا همان عقلي كه خدا را مي‌فهمد كار خدا را هم مي‌فهمد، همان عقل به همان اندازه كه از درك ذات اقدس الهي عاجز است از راز و رمز كار او هم عاجز است؟؟؟[7] كه در اسرار قضا و قدر نمي‌گنجد، عقل نمي‌گنجد، يك خضر راهي لازم است كه بگويد راز اينكه ما آن سفينه را شكستيم چه بود، آن كودك را نوجوان را كشتيم چه بود، اين ديوار را بازسازي كرديم چه بود، عالم پر از اسرار قضا و قدر است خضرِ راه است كه فقط از طرف ذات اقدس الهي باخبر است و خضرشناسان را باخبر مي‌كند.

امّا حالا نوبت برسد به اين سؤال كه حالا اگر كسي تبهكاري كرد و در قيامت حالا در دنيا ممكن است انسان او را از بين نبرد براي اينكه ممكن است فرزند او مسلمان باشد و اينها ولي در قيامت چه اثر كه دائماً بسوزد؟ خب اگر چنين چيزي بساطش برچيده بشود دست ظالمان دراز خواهد بود امّا اگر كسي بداند به عذاب ابد گرفتار است چنين كاري را نمي‌كند يا كمتر مي‌كند، البته اگر مصلحت در آنجا اين باشد كه ذات اقدس الهي از كسي عفو بكند عفو مي‌كند ولو مشرك، ولو بت‌پرست منتها ﴿ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[8] .

چون قبلاً هم در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت به اينكه در طرف احسان و عبادت و تقوا و كارهاي خير خدا به عنوان موجبهٴ كلّيه فرمود: هر كه راه خوب كرد ما به او پاداش مي‌دهيم حالا يا ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[9] يا ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[10] يا بيش از آن، اين يك موجبهٴ كلّيه است و هرگز خدا خلف وعده نمي‌كند امّا دربارهٴ گناه گنهكاران فرمود ممكن است ما عفو بكنيم ممكن است عفو نكنيم، اگر گنهكار توبه كرد آن را هم به عنوان موجبهٴ كلّيه فرمود: ﴿أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[11] توّاب و رحيم است، ممكن نيست كه كسي توبه بكند و ذات اقدس الهي توبه او را نپذيرد، اين همان موجبهٴ كلّيه است. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾[12] كه به نحوهٴ موجبه كليه وعده داده است اين در زمينه توبه است به دليل اينكه در جملهٴ بعد فرمود: ﴿وَأَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ﴾[13] .

خب پس اگر كسي گناه نكرد [و] انسان باتقوايي بود به نحو موجبهٴ كلّيه خدا وعده احسان به او داد ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[14] اين يك و اگر گناه كرد و توبه كرد توبه نصوح، اين هم به نحو موجبه كليه فرمود هر تائبي مقبول نزد ماست ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾ حالا گنهكاري كه توبه نكرد، اين گنهكار دو قسم است، يك وقتي گناه او شرك است، يك وقتي گناه او فسق است، اگر اين گنهكار كه گناه او شرك است اين هم برگشت و توبه كرد آن هم البته مشمول آن موجبه كليه دوّم خواهد بود، خدا توبه او را هم قبول مي‌كند، توبهٴ هر مشركي مقبول است، اين همه مشركين بودند توبه كردند و مسلمان شدند در صدر اسلام جزء اصحاب خاص شدند يا اصحاب عام شدند، اليوم هم اگر هر مشركي توبه بكند توبه او مقبول است، حتي مرتد ملي و فطري هم اگر توبه بكنند توبه آنها از نظر بحث كلامي مقبول است منتها در بحثهاي فقهي آن مرتد فطري آن چهارتا حكم فقهي‌اش همچنان محفوظ است وگرنه از نظر بحث كلامي كه توبه هر انساني مقبول كه. خب اين به نحو موجبهٴ كلّيه است اگر توبه بكند حالا اگر كسي توبه نكرد، يك گنهكاري توبه نكرد و مُرد آيا اين حتماً عذاب مي‌شود يا نه ذات اقدس الهي وعيد به عذاب داده است؟ ممكن است عفو بكند. اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾[15] يعني بي‌توبه چون باتوبه هر مشركي را مي‌آمرزد ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾ اين يك، ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾[16] يعني بي‌توبه، امّا اين ديگر موجبهٴ كليه نيست موجبهٴ جزئيه است ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾[17] بي‌توبه را هر كه را ذات اقدس الهي مصلحت بداند مي‌بخشد، گاهي در اثر داشتن پدران خوب، مادران خوب بستگان خوب، يك وقتي مي‌بينيد فرزند او شهيد است جانباز است آزاده است، به لطف فرزند پدر را مي‌بخشد با اينكه پدر توبه نكرد أو بالعكس، آدم نمي‌داند گاهي مي‌بينيد كسي يكي از اجدادش تبهكار بود نسل چندش يك طلبه و روحاني خوبي درآمد اين «يغفر لمن يشاء» أو بالعكس معلوم نيست كه خدا با يك لطف خاص چه مي‌كند.

پرسش ...

پاسخ: خب حالا اگر بهشت رفتند البته. غرض اين است كه الآن بحث در بخشايش گناه اين افراد است، خب عقل حكم بكند كه حتماً خدا او را نبايد ببخشد چنين چيزي نيست، عقل چراغ خوبي است، در اين گونه از موارد عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد، هيچ برهاني ندارد كه حتماً اين زيد را بايد ببرد جهنّم، خب به چه دليل اين زيد را بايد ببرد جهنّم، او كه محكوم حكم عقل نيست، اگر ذات اقدس الهي محكوم حكم عقل بود مي‌شد محدود يعني تا اينجا اين كار را بايد بكند بقيّه حق ندارند، اين مي‌شود محدود، برهاني ما داشته باشيم كه اين كار حكمت است حتماً خدا مي‌كند، آن را هم نمي‌دانيم چه مي‌دانيم. نه آن‌طوري كه معتزله مي‌گويد «يجب علي الله» ما در اينجا فتوا داريم كه سخني است باطل نه آن‌طوري كه حكماي اماميه مي‌فرمايند «يجب عن الله» در اينجا چنين فتوايي دارد، مگر ما چه مي‌دانيم كه يقيناً خدا اين را عذاب مي‌كند؟ ما از اسرار گذشته باخبر نيستيم، از آينده باخبر نيستيم. اينكه بعد نوهٴ صالح پيدا شد گفت: «الله واغفر لآبائنا و اجدادنا و امهاتنا و جداتنا»[18] شايد اين مغفرت آن گذشته در اثر اين آينده حل شده باشد، ما چه مي‌دانيم؟

اگر خدا كسي را مي‌آمرزد برابر حكمت است، كسي را رنج مي‌دهد برابر با عدل است لذا«كتب عدله علي قهره كتبت حكمته علي مغفرته» حكيمانه مي‌آمرزد عادلانه عذاب مي‌كند حالا هرچه بخواهد، اين كلّي است كه عقل مي‌فهمد جزئي را كه نمي‌فهمد، حالا كه نمي‌فهمد چه بگويد، خودش مي‌فهمد كه نمي‌فهمد مي‌گويد من ساكتم، من كه عقلم ساكتم، آن وقت ممكن است ذات اقدس الهي كسي را در قيامت حالا صدام را(عليه لعاعن الله و الملائكة و الناس أجمعين) اين را كسي توقّع دارد كه خدا ببخشد؟ نيست ديگر براي اينكه آنها كه در بهشت‌اند تشفّي قلبشان به سوخت و سوز چنين قهّار است، اين داغ ديده در بهشت منتظر است كه ذات اقدس الهي انتقامش را بگيرد، آن‌گاه وقتي انتقام گرفت ﴿إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ﴾[19] قلب اينها خوشحال مي‌شود، اگر چنين كاري نيست خب ممكن است خدا ببخشد، بنابراين اگر خداي سبحان در قيامت از كسي مي‌بخشد يقيناً براساس حكمت است، اگر نمي‌بخشد يقيناً براساس عدل است، حالا مي‌داند كه اگر از يك ظالمي بگذرد خب عدّه‌اي متأثر مي‌شوند از اولياي الهي اين كار را نمي‌كند و اگر بداند از يك ظالمي بگذرد نه تنها آسيبي به كسي نمي‌رسد عده‌اي از اوليا خوشحال مي‌شوند كه اين اين‌قدر سوخت بس است خب مي‌بخشد، اين«كتبت حكمته علي مغفرته» حكيمانه مي‌بخشد «كتبت عدالته علي عقابه» عادلانه عقاب مي‌كند. از آن به بعد جزئيّات را عقل واقعاً نمي‌فهمد و يك خضرِ راهي بايد مشخص كند كه چه كسي چقدر مي‌سوزد چه كسي چقدر نمي‌سوزد، و آن قسمتها هم چون خلف وعيد است خلف وعيد مخالف با حكمت نيست ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[20] نه لايخلف الوعيد، او وعده را خلف نمي‌كند يقيناً چون خلف وعده برخلاف حكمت است امّا خلف وعيد، خلف تهديد كه مخالف حكمت نيست، به هر تقدير

پرسش ...

پاسخ: ما مي‌خواهيم بگوييم چنين چيزي نيست ديگر، او مي‌گويد به اينكه حسن و قبحي نيست، مي‌گويد كه حكمتي در كار باشد كه خدا مغفرتش حكيمانه باشد نيست، عدلي باشد كه عذاب او عادلانه باشد نيست بلكه «هر چه آن خسرو كند شيرين بود»، عقل هيچ نمي‌فهمد ولي اماميه مي‌گويند نه عدل هست منتها يجب عن الله است، حكمت هست منتها يجب عن الله است نه يجب علي الله، كار خدا محدود به اين امور نيست ولي يقيناً خدا عادلانه عذاب مي‌كند يقيناً خدا حكيمانه مي‌بخشد، امّا از چه كسي مي‌بخشد؟ هر جا حكمت او اقتضا بكند، آنجائي كه اگر از كسي ببخشد باعث رنجش اولياي الهيست اين حكيمانه نيست از صدام پليد نمي‌گذرد، آنجائي كه اگر ببخشد مورد رضاي اولياي الهيست از يك تبهكاري ممكن است ببخشد، لذا در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[21] اين «من‌ يشاء» او «من‌ يشاء» حكيم است.

اين يكي از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است در صحيفهٴ سجاديه حاكم بر همه ادعيه است، همان‌طور كه در بحثهاي فقهي و در بحثهاي اخلاقي ما مي‌بينيم بعضي از نصوص حاكم بر بعض ديگر است حالا يا به توسعه موضوع يا به تضييق، بحثهاي حقوقي هم به شرح ايضاً. وجود مبارك امام سجاد در اين دعا دارد «يا من لاتبدّل حكمته الوسائل»[22] خدايا در عين حال كه به ما فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[23] ما توسّل مي‌كنيم، نماز مي‌خوانيم چون نماز بهترين وسيله است فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ روزه مي‌گيريم وسيله است، فوق همه اينها ولايت اهل‌بيت(عليم السلام) وسيله است فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ ما توسّل مي‌كنيم امّا توسل به ولايت، توسل به روزه، توسل به نماز هيچ‌كدام حكمت تو را تغيير نمي‌دهد «يا من لاتبدّل حكمته الوسائل» حالا ما مأموريم توسّل بجوييم، گفتي مشكل داريد ﴿اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[24] مي‌گوييم چشم، گفتي مشكلي داريد توسّل به اهل بيت كنيد مي‌گوييم چشم، امّا اگر مصلحت نبود انجام نمي‌دهي ما هم گله نداريم چون تو روي حكمت كار مي‌كني نه روي توسّل، اگر حكمت بود همان را مي‌دهي اگر حكمت نبود جاي ديگر جبران مي‌كني، البته دستي كه به طرف خدا دراز بشود يقيناً خالي برنمي‌گردد اين كه گفتند دستتان را به صورت بماليد براي همين است، حالا اگر حكمت بود همان‌جا مي‌دهد، نبود گناهي از گناهان را مي‌بخشد، گناه نداشتيم حسنه‌اي بر حسنات ما مي‌افزايد، از جاي ديگر جبران مي‌كند چيزي ديگر مي‌دهد اين است كه گفتند نه دست كسي را ببوس و نه بگذار دست تو را ببوسند، خودت دست خودت را ببوس، چو دريا به سرمايهٴ خويش باش، خب آدم دست خودش را مي‌بوسد راحت، براي اينكه اين دست از كوي دوست آمده، مگر به ما نگفتند به اينكه وقتي دست دراز كردي دعا كرديد اين دست را به صورت بماليد، بالاي سر بماليد، ببوسيد براي اينكه از راه دور آمده، پر بركت است، خب حالا براي چه دست زيد را ببوسي، در همين تحف‌العقول چقدر مذمت شده بوسيدن دست زيد و عمرو، نه بگذاريد كسي دست شما را ببوسد نه دست كسي را ببوسيد، دست خودت را ببوس، خب حيف نيست آدم دست خودش را نبوسد، حيف نيست دستي پيدا نكند قابل بوسيدن با اين راه نزديكي كه ما داريم، ببينيد در عُدّهٴ داعي بن فهد و امثال ذلك آمده ديگر كه دعا مي‌كنيد دست را به سوي الله دراز كنيد يقين بدانيد اين دست خالي بر‌نمي‌گردد، اين دست با دست الله تماس گرفته، با يدالله تماس گرفته خب اين را ببوس، ببو، بالاي سر بگذار ائمه هم همين كار را مي‌كردند ديگر. اصراري داشتند ائمه(سلام الله) كه دست كسي را نبوسند، كسي هم دست آنها را نبوسد امّا دست خودشان را كاملاً مي‌بوسيدند، وقتي اين دست با دست بي‌دستي الله تماس بگيرد قابل بوسيدن است ديگر، وقتي آدم مي‌تواند يك همچنين دستي پيدا كند خب چرا دنبال دست زيد و عمرو برود

«والحمد الله ربّ العالمين».

 


[1] سجده/سوره32، آیه22.
[2] انعام/سوره6، آیه54.
[3] ـ كافي، ج1، ص16.
[4] ـ تحف العقول، ص450.
[5] ـ كافي، ج1، ص25.
[6] نمل/سوره27، آیه36.
[7] ـ نوار افتادگي دارد.
[8] نساء/سوره4، آیه48.
[9] نمل/سوره27، آیه89.
[10] انعام/سوره6، آیه160.
[11] توبه/سوره9، آیه104.
[12] زمر/سوره39، آیه53.
[13] زمر/سوره39، آیه54.
[14] زمر/سوره39، آیه20.
[15] نساء/سوره4، آیه48.
[16] نساء/سوره4، آیه48.
[17] نساء/سوره4، آیه48.
[18] ـ ؟؟؟؟.
[19] مطففین/سوره83، آیه29.
[20] آل عمران/سوره3، آیه9.
[21] نساء/سوره4، آیه48.
[22] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.
[23] مائده/سوره5، آیه35.
[24] بقره/سوره2، آیه153.