76/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 19 تا 21
﴿وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾ ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾
دو بحث را سيدناالاستاد(رضوان الله تعاليٰ عليه) در همين جلد هشتم الميزان مطرح كردهاند كه بنا شد به خواست خدا اين دو بحث يكي پس از ديگري مطرح بشود.
پرسش: اين مقاسمه اينجا هم معناي خودش را دارد، بين الاثنين است، مربوط به منازعهٔ في اليمين است، مثل همان مشتري و مدعا عليه نزاع دارند در آن بحث؟
پاسخ: لكن. يك وقت است كه نزاع دارد مخاصمه دارد، اين طرفيني است يك وقت مقاسمه دارد مقاسمه سوگند طرفيني نيست يك طرف سوگند ياد كرد.
پرسش ...
پاسخ: نزاع بله، نزاع، مخاصمه اينها باب مفاعله است امّا مقاسمه اين ديگر طرفيني نيست براي اينكه طرفين سوگند ياد نكردهاند فقط يك طرف سوگند ياد كرد.
خب، آن دو تا بحث مهم يكي اين است كه جريان آفرينش ابليس چگونه است؟ يكي هم آن بحث مختلط قرآني و غير قرآني است كه آن سؤال و جواب را مطرح ميكند.
در جريان ابليس فرمايش ايشان اين است كه جريان شيطان و جريان ذرّيهٴ او تقريباً به آن عظمت و اهميتي كه قرآن قائل است براي خيليها حل نشده، نام شيطان را فقط گاهي مي برند براي اينكه از او به خدا استعاذه كنند يا او را لعن كنند و مانند آن، و گاهي هم سؤالهاي اعتراض آميزي درباره آفرينش شيطان دارند كه خداوند چرا شيطان را آفريد؟ او كه ميدانست شيطان يك موجود شرير است و شرور است، شرّ را چرا آفريد؟ و خداوند چرا او را در جمع فرشتگان راه داد؟ و خداوند چرا او را با اينكه ميدانست سجده نميكند امر به سجده كرده است؟ و اگر امر به سجده كرد چرا توفيق امتثال را به او نداد؟ اگر ميدانست كه او به امتثال موفق نميشود چرا او را به سجده كردن امر كرد؟ و اكنون كه او مهلت خواست چرا او را مهلت داد؟ چرا اين موجود شرير را بقائاً اينقدر مهلت داد تا ﴿يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾[1] ؟ چرا او را متمكن كرده است كه درباره انسانها وسوسه كند؟ چرا او را از انظار بشر دور كرد كه او و قبيلش انسان را ميبينند و انسان او را نميبيند؟ چرا او را ظاهر نكرده است تا انسان با او به نبرد برخيزد؟ و اگر خدا يك همچنين قدرتي به شيطان داد كه او به تنهايي با همه بنيآدم هست چرا به انسان يك قدرت مقابلي نداد كه با او درگير بشود و بر او پيروز بشود؟
از اين چراها در جريان آفرينش آدم زياد است، يک بحثهاي ممتد ديگري است دربارهٴ جريان آدم با فرشتهها، جريان شيطان با فرشتهها يك سلسله بحثهايي است مربوط به جريان شيطان با آدم(سلام الله عليه) يك سلسله بحثهايي است مربوط به جريان شيطان با بني آدم و همچنين بحثهاي ديگري است مربوط به اينكه چطور او وارد بهشت شد و آدم و حوا را فريب داد؟ با اينكه آدم و حوّا طبق نهي الهي قبلاً آگاه بودند كه نبايد از اين شجره استفاده كنند، چطور استفاده كردند، وچطور فريب شيطان را خوردند با اينكه آدم از علوم اسما بهرهاي داشت، از معارف اسما الهي بهرهاي داشت و چگونه مرتكب نهي شد با اينكه پيامبر است و انبياء معصوماند و چگونه از بهشت بيرون آمد با اينكه بهشت جاي خروج نيست؟
از اين چگونهها و سؤالهاي فراوان مربوط به بخش بعدي كه جريان وسوسهٴ ابليس دربارهٴ آدم در محدودهٴ بهشت است. اين سؤال در ذهن افراد عادي گاهي خطور ميکند و گاهي هم مستور هست واما وقتي انسان با بحثهاي تفسيري انس پيدا ميكند، اين سؤالها باعث ميشود كه يا گرفتار افراط بشود يا گرفتار تفريط، وقتي ميخواهد آيه را معني كند بالأخره يك قولي را ناچار است كه انتخاب بكند.
اقوالي كه در اين مسئله هست و سند آن اقوال همين شبهات ياد شده است بين افراط و تفريط ميگردد، بعضيها كه افراطي انديشيدهاند گفتهاند: جريان حضرت آدم سمبليك است، قصه قصهٴ تخيل است وگرنه يك همچنين واقعيتي نبود جريان ابليس را هم سمبليك از قواي دروني و نفس عماره و مانند آن ميدانند، وقتي در برابر اين همه سؤالات ماندند، آنگاه اصل قصه را به صورت سمبليك و نمادين و اينها تفسير ميكنند.
عدّهاي ديگر قصه را به واقعيت قبول دارند كه آدمي بود و شيطاني بود و امر و نهيي بود و مانند آن لكن چون حُسن و قبح عقلي را قائل نيستند ميگويند: اين سؤالها ممنوع است چون ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[2] شما ميخواهيد دربارهٔ كار خدا سؤال كنيد خدا كه مسئول قرار نميگيرد، اگر كاري را بشر انجام بدهد مسئول است اما كاري را كه خدا انجام ميدهد انسان نبايد دربارهٴ كار خدا چون و چرا بكند. غافل از اينكه آن كريمهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه دارد ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ اين معناي عميقي دارد، نه معنايش اين است كه خدا كار او گزاف است ـ معاذ الله ـ روي حُسن و قبح نيست، معنايش اين است كه شما اگر بخواهيد كاري را انجام بدهيد بخواهيد از خود خدا سؤال بكنيد كه چرا اين كار را كرده است؟ يعني چه كسي به تو دستور داد؟ او مبدٲ فاعلي كلّ است از غير دستور نميگيرد اگر بخواهيد سؤال كنيد كه تو براي چه انگيزهاي اين كار را كردهاي؟ او خودش هدف كلّ است، او همه انگيزهها به سمت اوست اگر يك موجودي كاري را انجام ميدهد براي نيل به كمال است اگر آن كمال نامحدود بود خود آن كمال نامحدود اگر دارد كاري را انجام ميدهد براي چيز ديگر نيست بلكه چون كمال نامحدود است از او فيض نشأت ميگيرد نه اينكه او كاري را انجام داده است كه به يك مقصدي برسد.
درباره غير خدا ميشود سؤال كرد كه مبدأ فاعلي اين كار چيست؟ چه كسي وادارت كرده و چه انگيزهاي داشت؟ هم سؤال از فاعل مطرح است و هم سؤال از غايت. وقتي كه ما سلسله فواعل را براساس بطلان دور و تسلسل يا علل وعوامل ديگر رسيديم به ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[3] كه فاعل بالذّات است ديگر نميشود از فاعل بالذّات سؤال كرد كه چه كسي وادارت كرده است چون خود او اوّلين نقطه هستي است و اگر درباره اهداف و غايات ما سؤال ميكنيم از يك فاعلي سؤال ميكنيم که روي چه هدف و انگيزهاي، براي چه منظوري اين كار را انجام دادي؟ ميخواستي به چه مقصدي برسي؟ اين درباره غير خدا درست است، حتي آنها كه انسان كاملاند كار را لوجه الله انجام ميدهند لكن اگر به ذات اقدس الهي منتهي شديم اصلاً سؤال آنجا متمشّي نميشود نه حق سؤال نداريم، ما از يك فاعلي ميپرسيم تو حكيمانه كار ميكني و هرگز كار را عبث انجام نميدهي، كار را انجام ميدهي براي اينكه به يك مقصدي برسي، مقصود تو در اين كار چيست؟ اين سؤال معقول است و يك جواب معقولانهاي هم دارد تا اينكه اين بحثهاي ما در سلسله غايات، در سلسله اهداف به «هو الآخر»[4] منتهي ميشود. تسلسل همانطوري كه در طرف مبادي فاعلي محال است در طرف مبادي غايي هم بشرح ايضاً [همچنين] يعني همانطوري كه ما در سلسله مبادي فاعلي بايد به فاعل بالذّات كه ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[5] است برسيم وگرنه تسلسل لازم ميآيد در سلسله اهداف هم بايد به «هو الآخر»[6] برسيم وگرنه تسلسل لازم ميآيد. هر كسي كاري را انجام ميدهد براي نيل به كمال نقل كلام درآن كمال ميكنيم كدام كمال موجود است، معدوم نيست آن هم منشأ اثر است آن براي كمال برتر و برين انجام ميدهد نقل كلام در آن كمال برتر ميكنيم تا برسيم به جايي كه «وكُلّ كمالك كامِل»[7] آنجا كه رسيديم اين چون كمال نامحدود است فعل از او نشأت ميگيرد، نه اينكه او كاري را انجام ميدهد براي اينكه اين كار واسط باشد و وسيله باشد و به وسيله اين كار به يك مقصدي برسد و گرنه او كمال محض نيست، كمال نامتناهي نيست، «هو الآخر» نيست ميشود هوالاوسط، لذا ذات اقدس الٰهي كه كمال نامحدود است كاري را انجام نميدهد كه به وسيله آن کار به يك كمالي برسد ولي چون حكيم علي الاطلاق است هر كاري كه از او نشأت ميگيرد سراسر منفعت و حكمت است، در بحثهاي قبل هم گذشت كه ذات اقدس الهي چون غنيّ علي الاطلاق است كاري را براي خودش انجام نميدهد، كاري را نميكند كه سودي ببرد كاري را نميكند جودي بكند كه اگر اين كار را نكند جود نكردهاست و بخل ورزيده است و ناقص ميشود كه به وسيله اين كار ميخواهد به جود برسد او نكرد عالم را، كه سودي ببرد يك، او نيآفريد كه جودي بكند دو، هم كه جودي بكند محال است و هم كه سودي ببرد محال است، يك وقت است يك انسان متمكّني سرمايه حلال فراهم كرده خودش نيازي به مسكن ندارد اما براي بيمسكنها مسكن ميسازد كه جودي بكند اين شخص متمكّن ناقص است، قبل از تسكين ديگران ناقص است با تسكين ديگران به يك كمال نسبي ميرسد براي ديگران مسكن ميسازد كه خود به جود برسد و ثواب ببرد و كامل بشود اگر اين كار را نكند بخيل است جواد نيست با اين كار بخل زدايي ميكند وجود را جذب ميكند و كامل ميشود تا برسيم به انبيا و اوليا تا برسيم به كساني كه ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[8] آنها لقاءُ اﷲ ميطلبند، بدون اين كار به لقاء اﷲ نميرسند و ناقصاند با ﴿يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيرا﴾[9] به لقاءُ اﷲ ميرسند و كامل ميشوند، اين براي انسانها است، اين براي موجودات است براي ملائكه است براي غير خداست.
وقتي رسيديم به ذات اقدس الهي كه «هو الآخر» است او كمال نامتناهي است اگر كمال نامتناهي شد فرض ندارد كه آن كمال نامتناهي كاري را انجام بدهد براي اينكه به چيزي برسد، براي اينكه قبلاً جواد نبود حالا ميخواهد جواد بشود اين محال است پس كار خدا «تا» برنميدارد «من نكردم خلق تا سودي برم ٭٭٭ من نكردم خلق تا جودي كنم» تا برنميدارد. اين يك مطلب چون ﴿غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِين﴾[10] است و امّا از آن طرف كه حكيم علي الاطلاق است از خيّر محض هم جز نيكويي نايد، آن وقت سراسر عالم علم است و حكمت، همه علما و دانشمندان در كنار سفرهٴ تكوين نشستهاند اگر ميبينيد ما سلسلهٴ علما و دانشمندان، طبّ داريم براي اينكه اينها يك گوشهاي از اسرار گياهان را فهميدهاند يك گوشهاي از اسرار دستگاه هاضمه را فهميدهاند. خب، پس علم در متن هستي است كساني که به گوشهاي از اين هستي پي ميبرند ميشوند عالم و همچنين قدرت در متن هستي است كساني كه به گوشهاي از اسرار خداوند پي ميبرند ميشوند مقتدر.
خب، ذات اقدس الهي چون ﴿غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِين﴾ است كاري را نميكند كه به وسيله آن كار به يك مقصدي برسد اين يك چون حكيم علي الاطلاق است هر كاري كه از خدا صادر ميشود براساس خير است و رحمت است و بركت است و منفعت است وعلم و مانند آن، لذا كريمه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[11] ميگويد آن وقت خدا اصلاً زير سؤال قرار نميگيرد شما ميخواهي از مبدأ بالذّات سؤال بكنيد فاعل تو كيست؟ او كه فاعل الفواعل است ميخواهي از كمال محض بپرسي انگيزهٴ تو چيست؟ او كه هدف الاهداف است سؤال برنميدارد اين معناي عميق آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انبياء» چون براي آنها حلّ نشد آمد سر از تفكّر جبري در آورند كه هر چه بكند آزاد است، خير ميآفريند، شرّ ميآفريند، مؤمن را به جهنّم ميبرد كافر را به بهشت ميبرد، هر چه بكند ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ آن معناي عميق عقلي به اين وضع مبتذل اشعري درآمده است.
اين يك مطلب، خب برخيها كه باز افراطي يا تفريطي فكر كردهاند گفتهاند به اينكه آدم بود ابليس بود فرشتگان بودند، آدم آدم شخصي هست، قصه قصهٴ تخيّلي نيست سمبليك نيست امّا آدم پيغمبر نبود ـ معاذ الله ـ اين يك، گروه ديگر گفتند: نه، آدم پيغمبر بود ولي اين جريان براي قبل از نبوت است و انبيا قبل از نبوت معصوم نيستند، ميتوانند گناه بكنند ـ معاذ اﷲ ـ حرف جناب صاحب تفسير المنار اين است كه فقط روافض قائلاند به اينكه انبيا معصوموناند قبل از نبوت و بعد از نبوت وگرنه ما دليلي نداريم كه انبيا قبل از نبوت معصوم باشند و در بحث ديروز به عرضتان رسيد اينها چون ديدند آن كساني كه به زعم اينها جانشينان پيامبراند، دستشان بالا نيست نبوت را پائين آوردند كه ديگري بتواند جاي او بنشيند اينكه ميبينيد ميگويند فلان كس جانشين پيامبر است براي اينكه نبوت به جائي رسيده كه كسي كه قبلاً مشرك و بت پرست بود ميتواند جاي پيامبر بنشيند و بشود خليفة النّبي، اگر بگويند به اينكه كسي كه سوء سابقه دارد قبلاً بتپرست بود مشرك بود اين نميتواند، خب دستشان كوتاه ميشود ناچارند بگويند خود انبيا هم قبلاً اينطور بودند ـ معاذ اﷲ ـ خود انبيا هم قبل از نبوت تباهي داشتند بذهكار بودند يا بذهكاري برايشان عيب نبود و بعد كه نبي شدند معصوم شدند، انبيا را پائين آوردند تا خلفاي اينها بتوانند آن خلاٴ را پُر كنند.
به هر تقدير اين گوشههائي از اقوال افراط و تفريط است و شيطان را هم ميشناسند براي اينكه لعن ميكنند و هرگز بحث نظام أحسن را مطرح نكردهاند و رفتند در پشتبام جهان خلقت و نظام خلقت را نقشهٔ خلقت را به دست تواناي مهندسش ترسيم شده ببينند، ببينند كه عالم چقدر زيبا آفريده شده، اگر يك كسي وارد يک اتاق خانهاي بشود كه اين خانه بالأخره يك پذيرائي دارد و يک دستشوئي دارد، او دستشوئي را ببيند بگويد جاي بدي است امّا اگر اين خانه را روي نقشهٴ ترسيم شدهٴ معمار ببيند ميگويد خانه خانهٴ خوبي است حالا اگر يك قدري انسان بالاتر بيايد و كلّ خلقت را بررسي كند آنگاه ميبيند گرچه شيطان موجود بسيار بدي است گرچه جهنّم جاي بسيار بدي است امّا در كلّ نظام وجود اينها ضروري است در كلّ نظام اگر اينها نباشند نظام نظام أحسن نيست حالا بعد شرح داده ميشود.
اينها مجموعهٴ سؤالهايي است كه زمينه آن اقوال را فراهم كرد آنگاه ايشان ميفرمايند اگر ما حقيقت را از اعتبار يعني آن بحثهاي بود و نبود را كه حقيقي است از بحثهاي بايد و نبايد كه اعتباري است جدا بکنيم مسائل تكوين را از مسائل تشريع جدا بكنيم آنگاه معلوم ميشود كه وجود جهنّم ضروري است جهنّم بسيار جاي خوبي است، شيطان وجودش ضروري است، شيطان بسيار موجود خوبي است و اگر نبود دنيا نبود و اگر نبود وحي و شريعت نبود و اگر نبود كتاب و دين و سنت نبود. بيان ذلك اين است، حالا ايشان بحثهايشان دربارهٴ شرّ طبيعي و غير طبيعي به صورت وسيع هست امّا آنچه كه ميشود در اين بحثها اشاره كرد اين است، آن جهت اوليٰ يا مقدمهٴ اوليٰ اين است كه اوّلاً چيزي در جهان شرّ نخواهد بود يعني ممكن نيست يک موجودي شرّ باشد، اگر يك موجودي شرّ است حتماً براي ديگري شرّ است وگرنه شرّ يك امر وجودي نيست يعني ممكن نيست يك موجودي در خارج اين شرّ باشد آفت باشد، اين ممكن نيست اين محال است شما فرض كنيد الف شرّ است، اين الف شرّ است يعني چه؟ چكار ميكند؟ براي خودش شرّ است يا براي موجودات ديگر؟ خودش كه مانند موجودات ديگر از خدا هستي دريافت كرد، حيات دريافت ميكند، كمالات دريافت ميكند تغذيه دارد زاد و ولد دارد نكاح و تناسل دارد. شما مار و عقرب را حساب بكنيد تذرو و طاووس را هم حساب بكنيد اين چهار تا موجود و چهار تا حيوان هر اندازه كه تذرو و طاووس لذت ميبرند مار و عقرب هم لذّت ميبرند، حيات براي هر دو لذيذ است هستي براي هر دو گواراست نكاح براي هر دو لذيذ است، تغذيه براي هر دو گواراست، مادر شدن و فرزندآوردن براي هر دو لذيذ است پرورش فرزند براي هر دو لذيذ است عاطفه در هر دو موجود است، هيچ امتيازي تذرو و طاووس نسبت به مار و عقرب ندارد، هر اندازه كه تذرو و طاووس لذّت ميبرند مار و عقرب هم لذّت ميبرند.
مار براي خودش شر است عقرب براي خودش شرّ است نه، اگر مار و عقرب شرّاند براي آن است كه يك رهگذري را مصدوم ميكنند، حالا يا ليستامّه يا ليسناقصه يا او را از بين ميبرند يا حياتش را از ميان ميبرند، اگر او را از بين بردند ميشود ليستامّه، اگر سلامتش را از بين بردند او را مريض كردند ميشود ليسناقصه، تا يک موجودي به موجود ديگر بر خورد نكند و چيزي از او نگيرد اين لفظ شين و راي مشدد در عالم پيدا نخواهد شد مفهومش هم پيدا نخواهد شد. هيچ ممكن نيست ما شرّ در عالم داشته باشيم مگر اينكه يك موجودي نسبت به موجودي ديگر يك كار عدمي بكند نه كار وجودي؛ يعني يا حياتش را بگيرد بشود ليستامّه يا سلامتش را بربايد بشود ليس ناقصه، اگر چنين كاري نباشد شرّ اصلاً در عالم نيست.
ما بيماري را ميگوئيم شرّ براي چيست؟ براي اينكه يا كشنده است يا سلامت را از بين ميبرد. سارق سرقت را ميگوئيم شرّ براي چيست؟ براي اينكه امنيّت را از بين ميبرد، شراب را ميگوئيم شرّ براي چيست؟ براي اينكه عقل را از بين ميبرد امنيّت را نظم را و مانند آن را از بين ميبرد، جنگ را که ميگوييم شرّ براي چيست؟ براي اينكه حيات را از بين ميبرد سلامت را از بين ميبرد، اقتصاد را از بين ميبرد، همهٴ اينها به اعدام برميگردد. اگر يك تك موجودي در عالم فرض بشود كه كاري با موجود ديگر نداشته باشد هرگز مفهوم شرّ انتزاع نميشود، قهراً خير هم در كار نخواهد بود براي اينكه شرّ و خير مقابل هماند، فساد و صلاح مقابل هماند، پس يك موجودي ما داشته باشيم كه اين شرّ باشد چنين چيزي محال است آنكه فرمود:
«والسْرُ اعدامٌ فکم قد ضلَّ مَن ٭٭٭ قال بِيَزدانٍ ثُمّ اهرمن» از همين جاست. هر چه شما تحليل بكنيد ميبينيد محال است يك موجودي شرّ باشد، حتماً اين شرّ امر اضافي و قياسي است يعني حتماً بايد دو موجود باشد يك، و يكي به ديگري آسيب برساند دو، آسيبش هم يا به ليستامّه است يا به ليسناقصه سه، كه از اينجا شما شرّ انتزاع ميكنيد.
پس بنابراين ممكن نيست شيطان براي خود شرّ باشد، او حيات دارد، هستي دارد حيات دارد لذّت دارد زاد و ولد دارد قبيل قبيل دارد نكاح دارد همان لذّتهايي كه يك انسان ميبرد او هم ميبرد، همان عواطفي كه يك مادر نسبت به فرزند دارد، پدر نسبت به فرزند دارد او هم نسبت به فرزندانش دارد.
پرسش: ... جهنمي دارد، عذابي دارد
پاسخ: درست است اين شخص كافر يا اين شخص شرور يا اين شخص سارق، اين اگر يك موجود ديگري نباشد كه يک موجود ديگر به نام سارق به او آسيب برساند خود اين شخص كه شرّ نيست، براي خودش كه شرّ نيست چون خلاف ميكند نسبت به غير يا ليستامّه يا ليسناقصه، حيات را ميبرد يا امنيت ميبرد، شرّ از اين محدوده انتزاع ميشود البته وقتي شرّ انتزاع شد كيفر انسان شرور هم جهنّم است.
پس مقدمهٴ اوليٰ اين است كه شرّ يك امر وجودي نيست و اگر ما يك تك موجود داشتيم اصلاً شرّ در عالم پيدا نبود مثلاً در عالم فقط الف موجود بود شرّي پيدا نميشود.
پرسش: خلقت نفس چطور؟
پاسخ: آنجا هم كه گفته شد براي اينكه انسان داراي شئون فراوان است، اگر انسان بسيط محض بود يعني شهوت و
غضب نبود فقط همان عقلي كه «ما عُبِد ُبِه الرَحمٰن»[12] بود، وهم و خيالي نبود همان عقل نظري جهانبين درست بود ما شرّي دروني به نام مغالطات علمي و عملي نداشتيم، انسان يك مجموعهاي از قواست.
خب، بنابراين روي اين تحليل ما به دو آيهٴ قرآن ميرسيم ميبينيم كه هر دو گوياست يكي ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْء﴾[13] يک، يكي ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[14] اين دو، يعني هر چه كه شيء بر او صادق است مخلوق خداست و هر چه را هم كه خدا آفريد زيبا آفريد، هر چيزي براي خودش خوب است به چه دليل طاووس زيباست و مار زيبا نيست؟ به چه دليل تذرو زيباست و عقرب زيبا نيست؟ آن هم نظم عميق علمي دارد مگر هر چيزي عقرب ميشود مگر هر چيزي مار ميشود عقرب با يك سلسله اموري بيمار ميشود، با يك سلسله امور دقيق پزشكي درمان ميشود، با يك سلسله امور دقيق پزشكي باردار ميشود با يك سلسله امور دقيق پزشكي مادر ميشود و بارش را به زمين مينهد همهٴ احكامي كه براي حيوانات ديگر است براي او هم هست. سؤال ... اگر برخوردي نباشد هيچ موجودي از موجود ديگر به نحو ليستامّه يا ليسناقصه چيزي را نكاهد ما مفهوم شرّ نخواهيم داشت.
پس شرّ در محدودهٴ اضافات و قياسات و نسب و برخوردهاست يك، در رُبايش هست و كاهش هست نه افزايش اين دو، يعني اگر دو موجود داشته باشيم كه يكي به ديگري كمال ميدهد، باز هم شرّ نخواهيم داشت. پس شرّ وقتي انتزاع ميشود كه ما دو موجود داشته باشيم اين يك شرط، يكي نسبت به ديگري يا ليستامّه يا ليس ناقصه را وارد كند دو، كه ما مفهوم شرّ انتزاع بكنيم سه، پس هيچ موجودي فينفسه شرّ نيست، اين يك بحث.
بحث ديگر مربوط به جريان شيطان است حالا مار و عقرب فايدهشان چيست؟ بيماريها، ميكروب فايدهشان چيست؟ اين بحثها را فلسفه به عهده ميگيرد امّا آنچه كه بحث تفسيري ما به عهده دارد همين جريان شيطان و آدم و فرشتگان است.
اگر انسان در عالم گناه نميكرد خب اطاعت ميشد ضروري. راه ميشد يك طرف، اگر كسي گناه نميكرد اطاعت ميشد ضروري، وقتي اطاعت بشود ضروري و راه بشود يك طرفه لازم نيست شريعتي باشد شريعت براي اين است كه مردم را ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[15] باشد، خب مردم كه قائم بالقسطاند شريعت براي چيست؟ اين همه تلاشها و زحمتها و كوششها براي چيست؟ اگر گناه در خارج نباشد و اطاعت ضروري باشد راه يك طرفه است وقتي راه يك طرفه شد ديگر نيازي به دين نيست نيازي به قانون نيست نيازي به امر و نهي نيست، قهراً منهاج و شريعت رخت برميبندد قهراً صحّافهٴ آسماني و كتب آسماني و انبيا و مرسلين سمتهايشان رخت برميبندد، وقتي اينها رخت بربستند بساط بهشت و جهنّم هم برچيده ميشود براي اينكه بهشت و جهنّم براي آن است كه اگر كسي بد كرد بسوزد ديگر كسي بد نميكند كه.
پرسش: استاد به هر حال خب مراتب اينها هست.
پاسخ: خب حالا بگذاريد اصل بحث مطرح بشود. خب اگر گناه نباشد در عالم راه ميشود يك طرفه وقتي راه يك طرفه شد ضروري شد بالضّروره انسان مطيع است، شريعتي نيست منهاجي نيست امر و نهيي نيست و مانند وقتي شريعت و منهاج و نبوت و رسالت نبود بهشت و جهنّم هم رخت برميبندد. ميبينيد اگر گناه نباشد چه تفاوتي در كلّ عالم پيدا ميشود؟ حالا منشأ گناه كيست؟ يك موجودي ميطلبد كه از انسان بكاهد و او ميشود شيطان، حالا انسان يك مقداري نقشه خلقت را دارد بررسي ميكند كه چقدر عالم زيباست البته راههاي فراواني دارد كه چگونه خدا شيطان را آفريد، خب اگر يك راه انحرافي داد يك راه نفوذ براي شيطان باز كرد دهها راه براي اطاعت باز كرد كه آنها هم گفته ميشود كه آنجا روشن خواهد شد. دوباره به همين دو آيه برميگرديم كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[16] يك آيهٴ ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[17] آيهٴ ديگر آنگاه معلوم ميشود عالم چقدر زيباست كه بعضي از حكماء هم گفتهاند: اگر فرشتگان و شيطان و انسان و حيوان و دَد و ديو و آسمان و زمين حرف در بيايند ميشود موسيقي اگر اينها بشوند آهنگ، ميشود موسيقي. از بس عالم منظم است. خب، پس اگر يك كسي نباشد كه راه انحراف را به انسان نشان بدهد و انسان انحراف پذير نباشد كلّ اين بساطها برچيده ميشود و آخرتي هم در كار نخواهد بود.
پرسش: سخن شما در مورد غير انسان است؟
پاسخ: داريد ميبينيد هر جا جاي حرف نيست كه بندهٴ خوب خدا.
خب، غير انسان هم همينطور است حالا ما بنا شد كه در خصوص انسان اين سخن را بگوئيم آن بحثهاي غير انساني، يعني در جمادات، در نباتات همهٴ اينها بحثهاي ضد هم مطرح است منتها حكمت و كلام عهدهدار اوست امّا اين بخش قرآن كه مربوط به بحث تفسيري است الآن دربارهٴ اين سؤالهائي كه چرا شيطان خلق شد بحث ميكنيم.
پس اگر يك موجودي نباشد كه انسان را به انحراف وادار كند، نه بهشتي خواهد بود نه جهنّم نه نبوتي خواهد بود نه رسالت، چون راه يك طرفه است كسي كه با كسي كاري ندارد جنگ و دعوايي هم نيست، غيبت و تهمت و دروغي هم نيست، خب پس اگر او نباشد كلّ نظام، نظام ديگر خواهد بود ديگر اين نظام نيست اين يك مطلب. حالا او چه ميكند؟ پس وجود او ميشود ضروري، وجود يك منشأئي كه در انسان نفوذ بكند او را وادار به گناه بكند ميشود ضروري چون گناه ممكن است، بايد امري باشد نهياي باشد هدايتي باشد شريعتي باشد نبوّت و رسالتي باشد پاداش و كيفري باشد همين كه هست شما سورهٴ مباركهٴ «الرّحمٰن» كه ميگويند عروسالقرآن است وقتي برّرسي ميكنيد ترجيع بندش بهبه است ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[18] اين نعمت من است﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ در اين ﴿فَبِأَيِّ﴾، ﴿فَبِأَيِّ﴾، ﴿فَبِأَيِّ﴾، وقتي ميرسيد به جهنّم ميفرمايد ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان ٭ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[19] چقدر جهنّم جای خوبيه که شما الآن داريد جهنّم را مثل بهشت در نقشه الهي ميبينيد جهنّم هم آيةٌ الهية بهشت هم آيةٌ الهية بسياري از ماها وقتي قيامت شد در و ديوار جهنّم را ميبوسيم، ميگوييم اگر تو نبودي، ما از ترس تو نبود دست به خيلي گناه ميزديم تو باعث شدي که ما نجات پيدا کرديم. معلوم ميشود در کّل نظام، جهنّم جاي بسيار خوبي است، ما از ترس جهنّم دست به خلاف نميزنيم لذا اين ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[20] همان طوري که ﴿فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ ٭ فَبِأَيِّ﴾[21] ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ ... فَبِأَيِّ آلاَءِ﴾[22] اين هم جزء آلاء الهيست وقتي شما جهنّم را در نقشهٴ خلقت الله داريد ميبينيد از چشم مهندس ميبينيد نه از چشم يک تبهکار، از چشم تبهکار يا از چشم يک مکلّف ميبينيد بسيار جاي بدي است انسان بايد از او استعاذه کند و امّا در بحثهاي تفسيري وقتي نقشهٴ خلقت را گذاشتيد از چشم مهندس و از دست توانمند معمار عالم داريد نگاه ميکنيد ميبينيد که ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ جواب ميخواهد، جهنّم هم جاي نعمت بسيار خوبي است.
پرسش: خيلي معذرت ميخواهم، ميفرماييد وقتي ما ميرويم به آنجا درب جهنّم را ميبوسيم اگر جهنّم نبود ما رهايي پيدا نميکرديم، اگر نبود از چه چيز رهايي پيدا نميکرديم؟
پاسخ: اگر آن ترس جهنّم نبود خيلي از ماها خوفاً من النّار اين کار را ميکرديم اگر خوفاً من النار نبود، انسان رها ميشد ديگر، حيواني زندگي ميکرد.
پرسش: اگر جهنّم نبود که مشکلي نبود که؟
پاسخ: نه، دو تا حرف است، ميگوئيم خدا او را آفريد که ما ديگر حيواني زندگي نکنيم، اين کريمهٴ ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا﴾ نشان ميدهد که اين هم از آلاء الهي است، نشانهاش آن است که مظلومين از وجود جهنّم لذّت ميبرند براي اينکه تبهکاران و ظالمين به انتقام الهي گرفتار شدند ﴿فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ﴾[23] ذيل اين کلمه را بخوانيد.
خب چطور مجرمين در دنيا مؤمنين را مسخره ميکردند و ميخنديدند، در قيامت مؤمنين هم از ورود تبهکاران به دوزخ لذّت ميبرند و خوشحالاند ﴿فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ﴾ خب بنابراين اکثري ماها هم همينطوريم که خوفاً من النّار گناه نميکنيم پس وجود جهنّم در عين حال که جايي در عالم بدتر از جهنّم نيست يک، و وجود شيطان در عين حال که کسي بدتر از شيطان نيست دو، در نقشهٴ خلقت جزء ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[24] است رو اين نقشه که انسان مطالعه ميکند خيلي از اين سؤالات رخت برميبندد که چرا خدا شيطان را آفريد؟ چرا خدا شيطان را مهلت داد؟ چرا خدا به او فرصت داد انسانها را بفريبد؟ خب اگر او نبود خيلي از بساط خلقت برچيده ميشد، اين يک مطلب.
بخش ديگر اين است که حالا او مگر چه ميکند؟ کار او در کلّ عالم همانطوري که قبلاً گذشت در حدّ کلب معلّم است اين بيگدار که به آب نميزند، اين فقط وسوسه ميکند، وسوسه ميکند يعني چه؟ يعني انسان يك عقلي دارد يک فطرتي از درون و وحي و ادلّهٴ نقليه از بيرون، مشخص شده است که تقوا چيست و فجور چيست؟ هم از درون ذات اقدس الهي انسان را ملهم کرده است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[25] و هم با فطرت او را مسلح کرده است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[26] هم از بيرون به وسيلهٴ انبيا و مرسلين و ائمه(عليهم السلام) حقّ را براي مردم ذکر کردهاند. آن وقت به ما هم گفتند تمام کارهايتان را بر کتاب و سنّت عرضه کنيد، ميزان به شما داديم هر خاطرهاي را به ميزان و قرآن و عترت وزن کنيد، هر انگيرهاي را به اين ترازو وزن کنيد اگر ديديد خوب است بدانيد الهي است و الهام حقّ، اگر ديديد بد است بدانيد وسوسه است و خطرش هم شيطان و جهنّم هم هست او هم شما را رها نميکند.
تا زنده هستيد در دسترس وسوسهٴ شيطانايد يک، بعد از مرگ گرفتار همين دشمنايد که شما را فريب داد، ديدار او هم براي شما يک عذاب روحي است بعد از مرگ که کاري با آدم ندارد ولي ديدار چنين موجودي که حيات معنوي انسان را از انسان ميگيرد يک عذاب روحي است، روح را با صحبت ناجنس عذابي اليم است، در برزخ هم با آدم هست که عذاب آدمي زياد بشود «حفرة من حفر النيران» در قيامت با آدم هست عذاب انسان مضاعف ميشود طوري است که ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[27] امّا تا زندهايم اين با ما هست که ما را فريب بدهد چه در بخش طبيعي همين کارهاي ظاهري ما، چه آنجا که در نشئهٴ برزخ وارد شديم، اين برزخ غير از آن برزخي است که انسان ميميرد و وارد برزخ اکبر ميشود، حالت برزخي، فرض کنيد رؤيا.
يک مؤمني خواست خواب خوب ببيند، در همان عالم رؤيا هم باز اين دخالت ميکند خواب خوب نصيب کم انساني ميشود، خواب شفّاف، در عالم رؤيا هم باز ميبيني دخل و تصرف ميكند يا اگر کسي اهل معنا بود،صاحب دل بود همان حالت رؤيا را در بيداري داشت که به آن ميگويند حالت مناميّه مرحوم حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله تعالي عليه) در يک ديداري که با ايشان داشتيم خدا رحمتش کند ايشان ميگفتند با اينکه عصر روز ماه مبارک رمضان بود، اسم يکي از علماي بزرگ اصفهان(رضوان الله عليه) را برد که فلان عالم وارد اين هشتي و ورودي مسجد امام کنوني و مسجد شاه سابق شد، نزديکهاي غروب بود براي افطار كه نماز افطار را آنجا بخواند، ديد يک گاوي به او حمله کرد در همان ورودي مسجد امام، اين خودش را جمع کرد که از شاخ گاو محفوظ بماند، خب آدم وقتي گاو حمله ميكند به طرف آدم ميآيد آدم پيداست که خودش را جمع ميکند، اين کاملاً خودش را جمع کرد و نجات داد خودش را بعد رفت نمازش را خواند. مرحوم آقاي ارباب(رضوان الله عليه) ميفرمودند به اينکه: فرداي آن روز يکي از متمکنين حالا هر کسي بود رفت پيش آن عالم بزرگوار گفت اين چه برخوردي بود که ديروز عصر ديروز نزديکيهاي غروب دم در مسجد امام با ما کردي، ما که بدي نکرديم با شما، ما آمديم که به شما سلام بکنيم. فرمود من شما را نديدم که. خب همين است اين بزرگوار فرمود: اين حالت مناميّه براي آن عالم بزرگ اصفهان پيش آمد که باطن افراد را ميديد.
اين اختصاصي به جريان امام سجاد در سرزمين عرفات ندارد كه، اين بزرگان هميشه هستند. صاحب آن مرحوم ملّا عبد الرّزاق نقل ميکند که: ما ميشناسيم شايد از خودش يا از ديگري که بعضي حرف ميزنند از دهنشان آتش در ميآيد. خب آنکه جز فحش و بدگويي و ناسزا چيزي ندارد همين است، اين حالت را ميگويند حالت برزخي، اين براي بعضي پيش ميآيد، شيطان در اين حالت هم نفوذ ميکند، نميگذارد اينها آرام بگيرد اين را ميگويند حالت برزخي. اگر در جريان جنّت آدم(سلام الله عليه) گفته ميشد جنّت برزخي يعني چنين حالتي، اين منافات ندارد به اينکه شيطان در برزخ نيست، آن برزخ بعد الموت است اين برزخ حالت برزخي است، حالا ماها که افراد عادي هستيم چنين حالتي نداريم، براي خيلي از ماها يک خوابهاي خوبي ممکن است اتفاق بيفتد، اين در خواب هم نفوذ دارد، آن حالت را ميگويند حالت برزخي. براي کساني که به مرحله عالشي عقل رسيدهاند در بحثهاي عقلي هم باز نفوذ دارد چون اينها که هنوز به مرحله اخلاص نرسيدهاند كه، بالأخره عقل که نميتواند در کليّات نتيجه بگيرد كه، در هر قياسي بالأخره يک صغرايي ميطلبد، صغرا را وهم و خيال بايد تأمين کنند، اين در واهمه و متخيّله دخل و تصرّف دارد مگر نه آن است که انسان با يک صغرا و يک کبرا استنتاج ميکند، غالباً صغرا صبغهٴ جزئيت دارد اين جزئي را انسان بايد ببرد زير پوشش کلّي خودش، نه زير پوشش کلّي ديگري، اين وهم يا خيال اگر در تحت عاقله نباشد، به اصطلاح آن بزرگان به امامت عاقله نماز فطري نخواند، اين اصغرهاي بيگانه را تحت اکبرهاي بيگانه مندرج ميکند اينجا مغالطه پيش ميآيد خب يک طرفش عقل است امّا يک طرفش جزئي است، اين جزئي را خيال و وهم بايد ترسيم بکنند و تحويل بدهند، شيطان در اين متخيّله و خيال، در اين متوهّمه و واهمه دخل و تصرف دارد آن وقت نا به جايي را دوستي را به جاي دشمن، دشمني را به جاي دوست، بيگانه را به جاي آشنا، آشنا را به جاي بيگانه تحويل اين نفس ميدهد، نفس يک بيگانه را با آشنا جفت ميکند مغالطه نتيجهاش ميشود.
اين برزخي که گفته شد شيطان در برزخ هست در حالت برزخي هست اين حالت برزخي است و گرنه برزخ به اين معنا که انسان وقتي مرد وارد برزخ اکبر شد در آنجا البته ديگر چون تکليف نيست شيطنت شيطان هم آنجا راه ندارد. خب، پس شيطان در همه اين محدودهها راه دارد و حداکثرش هم وسوسه است، چندين برابر وسوسه الهام الهي است، همان طوري که ذات اقدس الهي در جريان وعيد و کيفر فرمود به اينکه اگر کسي يک کار يك بد بکند گاهي اصلاً ممکن است که ما عفو بکنيم چنين که عفو ميكنيم ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[28] بدون توبه، بدون توبه، با توبه که به صورت موجبه کلّيه همه را ميپذيرد ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ بدون توبه، منتها ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ يك همچين خدايي، خب گاهي ممکن است اين به وعيدش اصلاً عمل نکند يا اگر هم به وعيد عمل بکند ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[29] فقط يکي امّا اگر کسي دربارهٴ وعده نيّت خير بکند ولو موفق نشود به اينکه آن کار خير را انجام بدهد براي او حسنه مينويسند، اگر انجام بدهد گاهي ده برابر، گاهي هفتصد برابر، گاهي هزار و چهار صد برابر، گاهي هم ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾[30] همان طوري که در وعده و وعيد اين همه تفاوت سنگين هست چون «سَبَقَت رَحمَتُه غَضَبَه»[31] در الهامهاي الهي و وساوس شيطاني هم بشرح ايضاً [همچنين]، يعني اگر يک وسوسه از يک سو ميآيد چندين الهام از عقل ميآيد، از وحي از فطرت ميآيد، از دوستان خوب ميآيد، از در و ديوار عالم ميآيد «مٰا مِنْ شَيءٍ تَرٰاهُ عَيْنُکَ ِالاّ وَ فِيهِ مَوعِظَةٌ»[32] از همه راهها نصيحت ميآيد، الهام ميآيد تا جلو وسوسه را بگيرد.
آن وقت ديديد چقدر نظام نظام زيباست، ميشود أحسن النظام ،از اين زيباتر ديگر ممکن نيست چون اگر از اين زيباتر ممکن بود يقيناً ذات اقدس الهي ميآفريد، لذا دوباره که برگرديم خدمت آن دو آيه ميبينيم پيام شفّافتري دارد يکي اينکه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[33] يکي اينکه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[34]
«والحمد لله ربّ العالمين»