76/12/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 19 تا 22
﴿وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾ ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾
درباره جنّت آدم روايتها گرچه يقينبخش نيستند امّا نقش کليدی و راهنمايی دارند. در بحثهاي قبل اشاره شد كه خبر واحد در مطالب علمی چون يقينآور نيست حجّت نيست. ولی در بخشهاي عملي همان مظنّه هم كافي است. در بخشهاي علمي و اعتقادي، انسان با داشتن خبر واحد صحيح، فقط ميتواند اسناد ظنّي به صاحبِ شريعت بدهد بگويد گمانم اين است که اين طور باشد. ولي خبر دو قسم است يك وقت در صدد تعبّد است، يك وقت در صدد هدايت است. اگر از جهت تعبّدی اين اخبار واحد در مسائل علمی و اعتقادی، حجّت نباشند در مسائل کليدی و راهنمايی حجّتاند. يعني راهنمايی ميكنند، يعني آن دفينهٴ عقل را آشكار ميكنند. همين روايتهاي متعدّدي كه دربارهٴ شجرهٴ بهشت، شجرهٴ منهيعنها آمده است، ملاحظه بفرماييد، ميبينيد [ كه] فكر را راهنمايي ميكند که لااقل انسان اگر به صورت جزم، به يك جايي نرسد، از شبهه ميرهد. روايتهايي كه دربارهٴ اين درخت بود مختلف بود، بعضي از آنها ظاهرش اين بود كه چون اين جنّت، جنّت دنيايي است كه شمس و قمر در آن طلوع و غروب دارند، پس درختش هم درخت دنيايي است. آن روايت توجيه شد به اينكه، اين جنّتي كه شمس و قمر دارد، ممكن است جنّت برزخي باشد. برزخ نسبت به قيامت كبرا جزءِ محدوده زمين حساب ميآيد گرچه قبل از ارتحال به برزخ، خود برزخ به حساب آخرت مطرح است. لذا آن روايتهايي كه دارد اين درخت، درخت علم است، يا درخت، درخت حسد است، هم باهم جمع ميشوند، و هم فكر را راهنمايي ميكند كه محدوده، محدوده طبيعت نبود. گرچه ممكن است اينها جزءِ اسرائيليّات باشد و جعل باشد. امّا بعضي از اينها را مثل مرحوم كليني و اينها نقل كردهاند نظير اينكه خدا اراده كرد تشريعاً ولي تكويناً اراده نكرده است، نهي كرده است تشريعاً خواست و تكويناً نخواست اين گونه از روايات را مرحوم كليني و اينها نقل كردهاند. ما با اين روايتها لااقل كه در حد ارشادند ميتوانيم به اينجا راهنمايي بشويم كه اين جنّت، جنّتِ به معني باغ دنيايي نبود، وگرنه دنيا دارتكليف است. ممكن نيست، كسي در دنيا زندگی كند و مكلَّف نباشد. آن برهان عام عقلي، تخصيصبردار نيست «عقليّةالأحكام لاتخصّص». نميشود گفت انسان مدّتي در جايي زندگي ميكند و مكلَّف نيست. آن برهان عام ضرورت نبوّت، كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در کتاب الإضطرار إلي الحجّة، در همان باب اوّل از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل ميكند و همچنين روايتهاي ديگر. كه مطابق با عقل است، جريان نبوّت را ضروري ميداند. ديگر ممکن نيست که امر ضروری تخصيصپذير باشد. مدّتي بشر بدون پيغمبر زندگی بکند بالآخره بشر، کارهای او ماندنی است و هر کاری که انجام میدهد در جان او اثر میگذارد. اين بايد از سود و زيان کارها باخبر باشد. لذا ممکن نيست کسی در زمين زندگی کند و زندگی انسانی داشته باشد و نبوّت و شريعت نداشته باشد. آن نشئه كه فرمود جنّت بود معلوم ميشود نشئه طبيعت و دنيا نبود اين يك مرحله. براي اينكه درخت او، درخت علم است يا درخت حسد. گر چه يك درخت يا حسد است يا علم. لکن در اين جهت شريکاند که آن درخت، درخت مادّی نبود. اينكه گفته شد مُثبتاناند، منافاتي از اين جهت ندارد. يعنى با جنّت برزخيبودن، منافات ندارد. و گرنه بالأخره يك درخت، يا درخت حسد است يا درخت علم. اين در قدم اوّل. پس درخت از سنخ درختهاي طبيعي نبود كه مثلاً گندم، و اينها باشد، درخت معنوی بود، اين يك. (طبق اين دو روايت). و هر دوی اينها يك جامعی دارند که آن محدوده، فضاي معنوي است نه مادّي. و امّا اينکه باهم میتوانند جمع بشوند براي اينكه اگر محدوده، محدودهٴ انسانيّت است منتها در برزخ، اين انسان چون داراي كمالات علمي و عملي و نقصهاي علمي و عملي است، ممكن است هم مبتلا بشود به علم هم مبتلا بشود به عمل. هم او را با علم آزمود هم ميشود او را با حسد آزمود. لذا يك انسان عالمی که حسود است، اين هم شجرهٴ منهيهٴ حسد دارد هم شجرهٴ منهيهٴ علم. اينکه استبعاد میشود چگونه انسان اگر عالم بشود سوءات او ظهور ميكند و ذات اقدس الهي آدم و حوّا(سلام الله عليهما) را از شجرهٴ علم بازداشت، منع كرد. و هم اين دليل بر جعل باشد اين سخن ناتمام است. ممكن است كسي برهان رجالي اقامه كند بگويد اين حديث جعل است از جهت رجال. براي اينكه اين راوي جزءِ وضّاعين است و جاعلان. امّا براساس محتوا بخواهد اشكال كند اين ناصواب است. در بحثهاي روزهای قبل هم به عرض رسيد که علم دو قسم است بالأخره. بعضی از علوم است که انسان، استعداد يادگيری آن را دارد و ياد میگيرد. بر فرض هم اگر زمينه را فراهم نكرد وارد در آن جلسه درس و بحث شد بهرهاي نميبرد امّا به گمراهی نمیافتد. حالا اگر کسی بحثهاي عميق اصول را آماده نبود براي درككردن، وارد يك جلسه درس شد هنوز در حد معالم هست رفته درس كفايه يا رسائل، حداكثر اين است كه وقت تلف كرده و استفاده نكرده، امّا گمراه نمیشود. امّا اگر وارد درس عرفان بشود، که آنجا در اين مسير بحث میکنند «داخلٌ في الأشياء لٰابالممازجة» محور بحث هم اين است. خب اين جز ضلالت و گمراهي چيزي ندارد. لذا آن بزرگان اهل عرفان از فُقَها حقشناسی میكنند ميگويند: بسيار كار خوبي كردند اين فقها كه اين علم را تحريم كردند. چون هر کسی بالأخره يك حدی دارد و يك حسابی دارد. خب آنها که عارف رسمياند که حرفهای آنها سکه قبولی دارد در حوزهها، آنها از فُقَها حقشناسي كردند كه كار خوبي كردند كه اين علم را براي همه گفتند روا نيست بالأخره يك عده برايشان حرام است اينها را بخوانند. حالا شما به عنوان تجربه يك بحثي طرح بكنيد در جمع چند طلبه جوان محور بحثتان هم «داخلٌ في الأشياء لٰابالممازجة»[1] ببيند سر از چه چيزي در ميآورد. خب بنابراين هر علمي براي هر كسي كه نيست. بالأخره زميني لازم است و آن اصل درخت علم نبود. درخت علمي كه مخصوص اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. خب همان طوري كه سلسلهٴ انبيا برابر﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[2] درجاتي دارند. سلسلهٴ مرسلين برابر﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[3] درجهاي دارند. علوم هم همين طور است! ائمه هم درجاتشان يكسان نيست. ائمه به معناي اعم. ممکن است آن علمی که ذات اقدس الهي بخواهد به صاحب قرآن بدهد، براي آدم(سلام الله عليه) روا نباشد. اصل علم را كه نهي نكردهاند به دليل اينكه فرمود ﴿وعَلّم آدَمَ الأسْماءَ﴾[4] فرمود: اين مرحلهٴ از علم برای اهلبيت است. امام(رضوان الله عليه) بعد از اينكه يکی از دوستان ما، که ايشان از شاگردان سابق مرحوم علامهٴ طباطبايي(رضوان الله عليه) بودند الآن هم جزءِ بزرگان حوزهاند و هستند ايشان ميفرمودند و ميفرمايند: که وقتي امام(رضوان الله عليه) شرح منظومهشان تمام شد، حالا ميخواهند بروند اسفار را شروع بكنند عدهاي رغبت داشتند كه بعد از شرح منظومه در اسفار ايشان شركت كنند. امام ديد اين طور مصلحت نيست. فرمود: کسانی بايد در درس اسفارشان شرکت کنند که رسالهاي مثلاً در فلان مسئله فلسفی بنويسند. گفتند: ما چند نفر شهيد مطهری بود و من بودم و فلاني بود و فلاني بود
بالأخره ما رسالههايمان را نوشتيم و قبول شد. اينها راه پيدا كرديم به محضر امام البته قبل از ٣٤ (حالا مثلاً يا سال سي بود يا ٢٩ بود). بعد آن چند نفر را اجازه دادند و ما رفتيم در محضر ايشان در درس أسفار شركت كرديم يك وقت است خداوند هر کسی را برای يک سلسله علوم آفريد ﴿َقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً﴾[5] گاهی انسان ذوق دارد علاقه دارد که به يك جايي شرکت کند اين اشتها، اشتهاي كاذب است. ميبينيد وقتي كسي كه از اطاق عمل آمد، خيلي تشنه است. امّا پزشک معالج میگويد اين عطش، عطش كاذب است الآن يك قطرهٴ آب به او بدهيد يا يك مقدار آب به او بدهيد، اين با آن جاي عملي كه ما تازه دوختيم بخيه زديم، اين سازگار نيست. مدّتی بايد تشنه باشد. دستگاهش الآن نميتواند آب جذب بكند. خب اين عطش کاذبی است شما وقتي يک قدری وارد میشويد میبينيد اين حرفها، همين حرفها را اگر يك کمی باز کنيد بينيد آن وقت چه در میآيد. يعني بعضی از اين روايتها را اگر ما بخوانيم در چنين جمعی، همين روايت است. امّا مثلاً ما فرض بفرمايد: ده تا روايت را ميبينيم، دو تايش را ميخوانيم در اين جمع. اگر جمع خصوصیتر باشد ممكن است چهار تا را بخوانيم. اگر يك قدر أخص باشد ممكن است همهاش را بخوانيم. همه روايت است امّا خب سؤالآفرين است مسئلهآفرين است. وقتي اين طور باشد خب انسان میبينيد كه بازكردن هر حرفي﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً﴾ عطش، عطش کاذب است. خيلی از چيزها را انسان دلش میخواهد بداند. اما خب زمينهٴ فراهم نيست. وسيله فراهم نيست. آن مقدّماتش فراهم نيست. مشكلي پيش ميآيد. اين است که در همين جريان ذريح محاربىّ، وقتي وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[6] به امام معنا ميكند. عبدالله بن سنان و ابن مسكان و اينها ميگويند ما تعجب ميكنيم چطور حضرت براي ما اين طور معنا نكرده [است] كه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ يعني لقاءَ الإمام. دوبارهٴ رفتيم خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كرديم كه اين ذريح محاربي از شما چنين چيزي نقل كرده! فرمود: بله من به او گفتم. اما «و مَن يحتمل مثل ما يحتمل ذريح»[7] . مگر هر کسی میتواند علم ما را حمل بكند. اين علم هم درباره أمر است كه«إنَّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ»[8] كه مربوط به ظهور حضرت است. هم دربارهٴ حديث است [و] هم دربارهٴ علم است «إن حديثنا صعبٌ مستصعب»، «إنّ علمنا صعبٌ مستصعب»[9] . شما ديديد اين اسبهايی که برای ميدان مسابقه، اينها میآروند مدتي اينها آزاد ميشوند خوي وحشيگری اينها ظهور میكند. اين اسبهاي وحشي را بخواهند آرام بكنند خيلي سخت است. يك اسبسوار ماهر ميخواهد كه مدّتها اينها را اهلي بكند بعضي از اينها كه به دشواري اهلي ميشوند ميگويند چنين سوارشدنی، صعب است. آنکه خيلی خيلی دشوار است میگويند مستصعب است. يعني اصلاً به قدري صعب است كه به عنان آدم نمیآيند به اختيار آدم نميآيند. حضرت فرمود: <إنَّ حديثنا صعبٌ مستصعبٌ لا يحتمله إلا ملك مقرب أو نبيّ مرسلٌ أو عبدُ إمتحن ألله قلبه للتقويٰ>[10] . در بعضي از روايتها هم «الاّ صدور امين » و مانند آن. اين است كه آدم وقتي حرم مشرّف شد در مشاهد مشرّفه زيارت جامعه كبيره ميخواند و در آنجا خواستههاي مهمي دارد، يكي از آن خواستههاي خيلي مهم اين است كه «محتجبٌ بذمّتكم»، «محتملٌ لعلمكم». اينها جملهٴ خبريّه است ولي چون در دعاست به قصد انشاء خوانده ميشود يعني من به دامن شما پناهنده شدهام، من آمدهام كه توفيقي بدهيد كه علوم شما را حمل بكنم يعني جزءِ كساني باشم كه فرموديد: <أو عبد إمتحن الله قلبه للتقويٰ>. من جزء آن افراد باشم. خب يك وقتي كسي مشهد مشرّف ميشود برگشتش، يك مثقال زعفران سوغات است. يك وقتي كسي مشهد مشرّف میشود براي اينكه زيارت جامعه را مكرر خوانده «محتملٌ لعلمكم» شد. حرم كه آدم مشرّف ميشود براي اين كارهاست ديگر «محتجب بذمتكم»، «محتمل لعلمكم». آمدهام كه طوري به من توفيق بدهيد كه علوم شما را حمل بكنم. خب بنابراين شما الآن اين روايتهايي كه در تفسير شريف برهان و غير برهان است، خودتان يك فراغتی پيدا کرديد يک، دوساعتي اين روايتهاي اين ـ سه بخش را ـ بخشي مربوط به سورهٴ مباركهٴ «بقره» است، بخشي مربوط به سورهٴ مباركهٴ «أعراف» است. بخشي مربوط به سورهٴ مباركهٴ «طٰه» است. ببينيد مجموع اين روايت قابل طرح در جلسه عمومي هست! يا نه بعضی سؤالآفرين است. خب، پس معلوم میشود كه چنين خيلي روشن نيست كه مثلاً يك تكهٴ باغي بوده، وجود مبارك حضرت آدم و حوّا آنجا بودند، بعد مثلاً گناه کردند. که انسان هميشه گرفتار گزندگی اين باشد که چطور پيغمبر معصيت کرده؟ خب بنابراين ما يک برزخ منفصل داريم که همگان بعد از مرگ وارد آن برزخ میشويم وقتي آنجا رفتيم دست شيطنت، شيطان از ما کوتاه است آنجا ديگر ما از شرّ وسوسه راحتيم. او بالأخره با ما همسفر است و از ديدن او ما رنج ميبريم براي اينكه به دست او به اين خطر افتاديم ـ معاذ الله ـ ولي آنجا ديگر کاری نمیكند چون آنجا ديگر دارتكليف نيست اين يك مرحله است. كه اين برزخ منفصل است و برزخ اکبر. يك مرحلهٴ برزخي است همهٴ ما كه الآن اينجا هستيم داريم. آنهايي كه خيلي عالياند، يك موجود سه طبقهاند. يك قسمتشان ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾ اند[11] . و يك قسمتشان موجود مثالياند. تمثلاتي بر آنها هست يعني آنچه که ديگران به عنوان رؤيای صادق دارند اينها در بيداری به عنوان حالت مناميه دارند در عين حال كه بيدارند چشمشان باز است حالت مناميه دارند. آنجا که جريان سيد الشهداء(سلام الله عليه) غالباً از همين قبيل است. اينكه فرمود: من در راه كه داشتيم ميرفتيم در راه کربلا ديدم خوابی به من دست داد و شنيدم كه به من ميگويد اين قافله ميرود بسوي مرگ اين قافله را تعقيب ميكند[12] . ظاهراً آن حالت، حالت مناميّه بود. نه اينكه حضرت خوابيد وضوي او باطل شد و در عالم خواب ديد چنين حرفی میزند اين طور نبود. يا عصر تاسوعا، صبح عاشورا كه حضرت فرمود: من جدّم را ديدم به من فرمود: «زود مهمان ماييد». اينها حالتهای مناميّه است. يعني انسان در حالي كه بيدار است در اين عالم هست وضوي او تام است صحيح است آن حالت دست ميدهد و ميبيند. يا صدايي را ميشنود اين را ميگويند برزخ. از اين مرحله بالاتر نشئه عقل است. نشئه عقل ديگر صورت در کار نيست فقط معارف کلی را میيابد. آن نصيب اوحدی از انسانها میشود. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان باب الرؤيه در کتاب شريف توحيد يك بابی دارد به عنوان «رؤية الله». خود مرحوم صدوق اين حديث شريف را نقل میكند كه ابوبصير. معمولاً به اين نابيناها ميگويند ابوبصير. ابوبصير هم خب نابينا بود. اين هم يک حکمتی داشت. که وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) فرمود:ميخواهي چشمت باز باشد و خيلی از مزاياي آخرت را از دست بدهی يا نه میخواهي فعلاً چشمت مصلحت بر اين است که بسته باشد و خيلي از مزايا را آنجا به تو بدهند. عرض کرد: من همان جا را میخواهم. بالأخره ابوبصير نابينا بود. اين ابيبصير كور و نابينا [در] حضور مبارك امام نشسته است. عرض كرد كه آيا خدا را مؤمنين در دنيا ميبينند يا قبل از دنيا ميبينند؟ فرمود: بله قبلاً ديدهاند. عرض كرد چه وقت؟ فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[13] و نشئه ميثاق و اينها. بعد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل ميكند که حضرت يك لحظه تأمّل کرد. به ابیبصير کور فرمود: «مگر تو الآن خدا را نمیبيني» الآن. البته آن به عنايت وجود مبارك امام صادق بود. حالی برای ابیبصير پيدا شد که آن «لقاءِالله» نصيبش شد. فرمود: «مگر الآن نميبيني»؟ بعد عرض كرد كه من اجازه دارم اين حديث را از طرف شما نقل كنم فرمود: نه[14] . تو اگر نقل بکنی، خب به دست اين مردم کوی و برزن ميافتد چه میشود! بخواهند همين طور حديث را بفهمند، كه تالي فاسد دارد. حرف ما را رد كنند كه آن هم تالي فاسد دارد. خب لذا مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين كتاب را براي خواص نوشت. خود مرحوم صدوق در پايان بحث رؤيةالله ميگويد: «والأخبارالتي ذكرها أحمدبن محمّدبنعيسي قمي كلّها عندي صحيحة» آن روايتهايي كه مربوط به رؤية الله است همهٴ آن نزد من تام است. ولي «إنّي تركتها مخافة» من از ترس اينها را نقل نكردم. خوفاً نقل نكردم. ديدم خب، ما آن كتاب را بنويسيم بگويم خدا را میشود ديد. خب اين به دست مردم بيفتد چه در ميآيد. با اينكه اين چند تا روايت را مرحوم صدوق در باب الروية نقل کرد. در همان کتاب توحيد صدوق. در آخرش يك «أقول» دارد يك «قال المصنف» دارد. تقريباً يك سطر به فرمايش خود مرحوم صدوق است. فرمود: نوع اين رواياتي كه در روية الله هست. نزد من صحيح است معتبر است ولی ما اينها را نقل نکرديم و نقل نمیكنيم فلان روايتهايي كه أحمد بن محمد بنعيساي قمي نقل كرد، نزد من صحيح است.ولي من نقل نميكنم. خب اين برخوردها باعث ميشود يك مقدار انسان را آرام ميکند ميفهمد خبري هست ولو انسان به او دسترسی نداشته باشد. پس جنّت كه گفته شد، جنّت آدم، جنّت برزخي است نظير همين حالتهايي كه انسان، درحالي كه در دنيا هست و چشمش باز است گوشش باز است، اهل اين نشئه طبيعت است ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأسْوَاقِ﴾[15] است. چنين حالتهايي دارد گاهی اين حالتها دوام پيدا میكند گاهي اين حالتها با وسوسههاي شيطان از آدم گرفته ميشود. اگر شجرهاي هست شجرهٴ علم هست يا شجرهٴ حسدي هست جمعش دربارهٴ فرشته ممكن نيست امّا دربارهٴ انسان ممكن است انسان هم ميتواند طمع علم زايد داشته باشد به او ميگويند که اين علم برای تو نيست. هم ميتواند ـ معاذ الله ـ حسد داشته باشد. كه بگويد چرا فلان گروه به درجه عاليه علم رسيدند. تمنیِ زوال نعمت محسود بکند که اين هم ميتوان او را نهی کرد. اين حالت را میگويند حالت برزخی. نه اينکه اگر گفته شد جنّت آدم، جنّت برزخي بود وسوسهٴ شيطان در نشئه برزخ بود. يعني« بعدالموت». اين چند بارتکرار شد. که يك برزخ داريم برزخ اكبر كه انسان بعد از مرگ وارد میشود. يك وقت نه برزخي داريم بين نشئهٴ طبيعت و نشئهٴ تجرّد تام عقلي، كه براي غالب انسانها هست حالا يا «حفرةٌ من حفرالنيران» هست و يا «روضة من رياضالجنة»[16] هست و مانند آن. اينكه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در سرزمين عرفات آن کاری را کرده كه آن شخص بفهمد فرمايش امام سجاد(سلام الله عليه) درست است كه «أقلّ الحجيج»[17] آن شخص گفت: «کثرالحجيج و قلّ الضجيج» حضرت فرمود نه عکس به عکس بگو، «ما اكثر الضجيج و أقلّ الحجيج» حاجی کم است ميگويي نه ببين، خب خيليها را نشان داد آنها كه اهل ولايت نبودند به آن صورت ديده شدند. اين حالت را ميگويند حالت برزخي. براي افراد عادي به عنايت معصومين(سلام الله عليهم) گاهی اين حال پيش میآيد. براي خود آنها خب به اذن الله خيلي از اوقات پيش میآيد اين حالت را ميگويند حالت برزخي. پس اگر گفته شد اين شجره، شجرهٴ علم است معنايش اين نيست که خدا نهی از علم کرده، خدا با ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ جلوي علم را باز گذاشته. امّا خدا بر اساس ﴿تلك الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[18] بر اساس ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[19] براي هر كسي درجاتي قرارداده است و قرآن را مُهمين بر كتب ديگر قرار داده. و کسانی که عِدل قرآناند. مُهمين بر کسانیاند كه عِدل تورات و انجيلاند. اگر«إنّي تاركم فيكم الثقلين»[20] نشان ميدهد كه عترت طاهرين(عليهم السلام) عِدل قرآناند «لن يفترقا». و قرآن مُهمين بر ساير كتب است. و صاحب هر كتابي و عالم هر كتابي به اندازه همان كتاب هيمنه دارد پس عترت طاهرين مُهمين بر کتب انبيای سلفاند يك. و بر انبياي سلف هيمنه دارند دو. اين مقاماند
پرسش ...
پاسخ: خب چرا مردم اگر اين فطرت الهی را شکوفا کنند، میتوانند در حد همان جابرها بشوند. الآن اينكه «سلمان منّا اهل البيت»[21] (عليهم السلام) در خصوص سلمان که نيست، درباره بعضی از زنها [هم] آمده،
درباره بعضی از مردها آمده، درباره بعضی از محدّثين همين شهر پربرکت« قم» آمده که اين «منّا اهل البيت». کسانی که «منّا اهل البيت» دربارهٴ آنها آمده، شما بخواهيد رقم بزنيد، ميبينيد كه منحصر به سلمان نيست دربارهٴ چند نفر است. آن وقت دو تا برهان اقامه میكنند خود ائمه(عليهم السلام). به دو آيهٴ قرآن استشهاد ميكنند كه هر كدام برهان تام است. براي تصحيح اين مسئله كه اگر كسي با اين خاندان رابطه پيدا کرد از اين خاندان محسوب میشود يكي در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است. خود ائمهٴ(عليهم السلام) هم فرمودند: که وجود مبارک ابراهيم خليل در قرآن کريم فرمود: ﴿مَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[22] فرمود: چون خليل حقّ فرمود: اگر کسی تابع من باشد، از من است. سلمان هم تابع اهل بيت بود از اينهاست. آيهاي ديگر، برهانی ديگر کريمهاي است ﴿ٴإِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[23] خب، طبق اين دو آيهٴ اگر كسي راه خليل حقّ را طي بكند «من خليل الله» ميشود. و اگر کسی تابع اهل بيت باشد منهم خواهد بود. لذا دربارهٴ بعضي از زنها نظير فضه دربارهٴ بعضي از مردها نظير اباذر و مقداد و بعد سلمان نظير آن محدّث قمي كه حضرت فرمود: اين عيساي قمي از ماست. اين راه باز است بالأخره. ولي منظور اين است كه، آن گزندگی شبهه از آدم گرفته ميشود كه چطور آدم معصيّت کرد چگونه فريب خورد. اين به عرضتان رسيد اگر دست ما به دامن مطلب نرسد، اين مقدار فايده را بحثهای روايی و قرآنی برای ما دارد که دست شبهه از دامن ما کوتاه میشود و از آنجا راحت ميشويم. ميفهميم كه خبر ديگری هست. اين طور نيست که يک نشئهٴ تكليفي بود و آدمي بود و ـ معاذ الله ـ معصيتي كرده و اينها.حالا در بعضي از روايات هم اين را ميخوانيم. بنابراين اين برزخها دو قسم است. پس مثبتان بودن اينها هم همين طور است. امّا اينكه بعضيها فرمودند كه، فقط انسانها و جنّها نيستند ممكن است كه فرشتهها هم مكلّف باشند چون در اوايل سورهٴ مباركه «أنعام» دارد كه اگر در زمين فرشتهاي بود ما فرستادهاي از جنس فرشتهها ميفرستاديم. اين در همان سورهٴ مباركهٴ «أنعام» مفصّلاً بحث شد که هم مقدّم ممنوع است هم تالی. بهانهگيرها ميگفتند كه بشر كه نميتواند پيغمبر باشد اگر نبوّتی حقّ است بايد مَلَک باشد. ذات اقدس الهي فرمود: تناسب بين رسول و مرسلإليه لازم است اگر شما ملائکه بوديد بله پيغمبر شما هم مَلَک بود. اگر ساکنان زمين مَلَک بودند ما هم مَلَک میفرستاديم امّا ساكنان زمين انساناند و جنّ. ما بايد كسي را بفرستيم كه آنها به او دسترسي داشته باشند. امّا دربارهٴ جنّ، دسترسي آنها به پيغمبر کاملاً آسان است اطلاع پيغمبر از زبان آنها کاملاً آسان است. آنها نبايد افراد ديگر را ببينند که بايد حجّةالله را ببينند كه ميبينند. با حجّة الله تماس داشته باشند كه دارند. بنابراين از آن جهت مشكلي پيش نمیآيد.
پرسش: وجه شبه علم به شجر ...
پاسخ: بالأخره همين طور است اگر شما،
تناسبي هست بالأخره ميگويند اگر کسی در عالم رؤيا ديد در استخری شنا میكند يا قدح آب زلالي خورده است يا با آب تماس داشت علم صحيح نصيبش ميشود. اگر ديد شيری خورده است حكمت نصيبش ميشود. و اگر ديد دستش يا پايش جسارت است به چيز آلودگی انسان رسيده، مال دنيا نصيبش ميشود اين است ديگر. تعبير خوابش هم همين است، يك تناسبي است. اگر كسي خوابی ببيند كه دارد حركت ميكند پايش خورده به يك آلودگی انسانی، خب، يك مالي نصيبش ميشود. يك تناسبي هست. البته اين تناسبها را معبّران تا حدودي ميفهمند.
ميگويند بهترين راه برای آشنايی به تعبير رؤيا، همان عفّتورزيدن است. اگر کسی عفيف باشد خدا خيلی چيز به او ميدهد يكي از آن هم تعبير رؤيا است. كه يوسف صديق از اين قبيل بود، ابنسيرين از اين قبيل بود. ما تلّي از مجهولات داريم ما خوابهاي خودمان را نميتوانيم حلّ بكنيم براي اينكه نه خودمان را شناختيم. نه عواطفمان را شناختيم. نه خاطرات قبلي را شناختيم نه آينده را شناختيم. کمتر کسی که خواب نبيند، و كمتر كسي كه خواب خودش را بتواند تعبير بكند. به هر تقدير، روايات هم نقش کليدی دارد که گفته شد. نقش ارشاد و راهنمايی دارد که گفته شد. البته اگر روايت صحيح باشد انسان ميتواند اسناد ظنّي به صاحب شريعت بدهد و امّا اينكه وجود مبارك حضرت آدم، معلّم ملائكه بود و كمال انساني داشت و از فرشتهها برخوردار بود اين چطور ﴿إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ در او اثر کرده است. خب بخش مهمش مربوظ به غرور و فريب است. اين میخواهد در عين حال كه كمالات انساني را دارد مزاياي فرشتهاي هم داشته باشد. يعني در عين حالي كه همهٴ اسما را ميداند، نيازي به خورد و خواب نداشته باشد چنين چيزی نيست.
امّا سؤال بعدی که اعضای بدن انسان را خدا آفريد، حالا اگر پيدا بشود مثلاً عيب و عار است؟ اين برای آن است که ذات اقدس الهي که حيوان خلق نکرد انسان خلق كرد. اعضاي تناسلي را براي نكاح خلق كرده، امّا نكاح محدود است ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ هست ﴿يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[24] هست ﴿َلاَ يُبْدِينَ﴾[25] هست. خب اين احکام و اوامر و نواهی که درسِ عفاف میدهد، يك دستمايه فطري دروني هم بايد او را همراهي بكند. اگر انسان طبيعتاً و فطرتاً مثل حيوان باشد يعنی هيچ چيز بدش نيايد، آن وقت اين تکليفات اين اوامر و نواهی بر او يك تحميل است. امّا دستمايهٴ فطري را به او بدهد كه اصلاً اين كار شرمندگی میآورد. يعنی فطرتاً اين طور است. بعد هم میفرمايد: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[26] ، ﴿َلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾[27] و کذا، اين برايش آسان است. اين در نهان حتيٰ آنهايي هم که بالأخره درندهخويي دارند، اوّل انساناند بعد ميشوند حيوان. باز هم بالأخره يك كسي به كسي درس نداد. حتيٰ آنها هم كه موحِّد نيستند، ملحدند. بدشان ميآيد از اين كار كه مثل حيوان زندگي كنند. در مجامع عمومي، در ملأ عام، اينها قرارداد که نيست.
مطلب بعدي آن است كه بلعم و شيطان و سامري و اينها كه سؤال شد چگونه اينها به کمالات رسيدند؟ به همين راه بود. خب در اثر عبادتهای فراوان «ذات اقدس الهي» يک سلسلهٴ کمالات برزخی را میدهد. اولاً، به هيچ کسی پست کليدی نمیدهد وقتي خدا ميداند اين افراد درونشان فاسد است، لايق نيستند، پست کليدی نظير «امامت، رسالت» امثال ذٰلک را نخواهد داد چون﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[28]
امّا افرادي هستند كه خدواند به آنها تا سرحد كرامت برزخي، اينها را پيش برده بيازمايد. بعد ميبيند اينها نالايق درآمدند، بلعم از اين قبيل بود. سامري از اين قبيل بود. شيطان از اين قبيل بود. سامري كه ميگويد﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[29] آن حبِّ مقام و جاهخواهي كه ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[30] او را به اين صورت درآورد، بلعم باعور هم كه بشرح ايضاً [همچنين] بود. شيطان هم كه استكبار داشت. غرض آن است که اينها که پست کليدی پيدا نکردند يک. به مقام مخلَصين، هم كه اوحدی از انسانها راه دارند راه پيدا نكردند دو. به کمال برزخی رسيدند، اينجا هم نشئهٴ انسان است. برزخ هم نه يعني مردند و وارد برزخ شدند. انسان همين ـ الآن كه ما اينجا هستيم الآن كه ما اينجا هستيم يك بدني داريم كه در مسجد اعظم است هر كدام يك جاي خاص خودش را گرفته اين يک. يك حرفهايي گفته میشود، يك حرفهايي شنيده ميشود اين هم آهنگ طبيعي است اين هم در محدوده طبيعت است اين هم باز جزءِ محدوده طبيعت است يك تصوراتي ما از اين معاني داريم كه اين مربوط به برزخ است اين معاني و اين حرفها و مطالبي كه بحث ميكنيم اين ديگر در قم و در مسجد اعظم كه نيست الآن اين مطلبها كه در مسجد اعظم نيست اين گفت و شنود در مسجد اعظم است آن فهم ما که اينجا نيست. هر جا که ما خواستيم سفر بکنيم سفر ميکنيم. در جمع ما ممکن است صاحبدلی باشد که از مرحلهٴ برزخ هم بگذرد به نشئهٴ عقل راه پيدا بکند. شايد بداند [که] اين جريان قصهٴ« آدم و حوّا» هم چه بوده خب پس بنابراين بعضي دو اشکوبه بعضی يك طبقهاند بعضی دو طبقهاند. بعضي براي ثواب ميآيند مينشينند. يك زائري آمده، براي ثواب نشسته است خب اين فقط يك طبقه است يعني حرف را ميشنود، گوينده را میبيند، شنونده را ميبيند همين. امّا چه شد اين در برزخ بحث اصلاً نيامده است. خيليها هستند كه در برزخ بحثاند. جمعی هم ممکن است كه آن مطالب عميق را خوب درک كنند. اين به آن معناست.
مطلب بعدی آن است که اينکه« ذات اقدس الهي» فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾[31] يعني چون نهی هر شيئي به آن اظهر خواص اوست ديگر. اگر خود آن شيئي قابل بهرهبرداريهاي ديگر باشد، ذات او مقبوض است. امّا اگر نه، گفتند ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾[32] (يعنی نکاح)، (حُرّمت عليکم الخمر) (يعنی شُربش و ساختنش و خيلي از چيزها). نهی اسناد داده شدهٴ به هر چيزی مقتضای همان شيء است. اينجا اگر گفته شد كه﴿لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ يعني اكل شجره. حالا برای اينکه يك مقداري اين بحث بازتر بشود که آيا اين نسيان از امر، نهی بود گويا اين نهی يادشان رفته است. يا عدوات شيطان يادشان رفته است. ظاهر کلمه اين است که وقتي خدا دارد عقاب میكند میفرمايد كه من مگر قبلاً به شما، نهی نکردم يك. مگر نگفتم اين دشمن شماست دو. در سورهٴ «طٰه» فرمود: ﴿فَنَسِيَ﴾[33] . چه چيز را نَسِيَ؟ عداوت را نسی يا نهي را نسي؟ نميشود گفت نهي را نسي. برای اينکه در خود روايتهاي ديگر آمده كه در حين جريان شيطان از نهی نام برده، گفته: ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾. شايد عداوت يادشان رفته. خب
حالا اين جنّت در روايتهايي كه مربوط به سورهٴ مباركهٴ «طٰه » است. قبل از اينکه روايت مربوط به سورهٴ مباركهٴ «طٰه» خوانده بشود، روايتي كه بعضي از برادران ـ سعيشان مشكور ـ زحمت كشيدند مرقوم فرمودند، آن روايت را بخوانيم آنچه که گفته شد در ذيل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[34] كه در تفسير صافي نقل كرده كه مثلاً در ذيل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ که مثلاً مؤمن عالم چندين ميوه ميدهد آن حديث در ذيل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» است، نيست يعني اين بزرگوار تفسير «صافي، برهان، نورالثقلين، مجمع، الميزان، جامع الاحكام قرطبي، روحالجنان و تبيان» اينها را ملاحظه فرمودند در آنها نبود. در ذيل آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «واقعه» ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ در تفسير صافي جلد پنج صفحه 123 مرقوم فرمودند كه حديثي است كه شايد اين معنا را تأمين بكند آنجا از بصائر از امام صادق(سلام الله عليه) اين چنين است كه﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ «إنّه ليس حيث يذهب الناس إنما هو العالم و ما يخرج منه»[35] عالم و كمالات علمي كه از او نشأت ميگيرد اين مصداق ﴿لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ﴾ است. خب ميدانيد اين بحث سورهٴ مباركهٴ شجره و اينها عرض كردم شايد چهارده سال قبل بوده و مطرح شده. خب آدم درست يادش نيست كه آن وقت ما از كجا نقل كرديم يا مثلاً در همان وقت ولي اين روايتي كه در ذيل آيهٴ سورهٴ مباركه «إبراهيم» هست آن هم همين را تأييد ميكند آن سورهٴ مباركه «إبراهيم» ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[36] آنجا چند تا روايت هست که به اين مضمون است از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾[37] أُكُل يعني ميوه، خوراكي، نه يعني خوردن. اين ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ با ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾ يک بيان پيام دارد. منتها آن يكي در سورهٴ «رعد» است اين يكي در سورهٴ «ابراهيم». قال(عليه السلام): يعني«ما يخرج إلي الناس من علم إلإمام في كل حين يسأل عنه»[38] . هر وقتی شما از امام علمی سؤال بكنيد ايشان جواب ميدهند ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾[39] . منتها اين روايت بر امام(سلام الله عليه) که تطبيق کرده، اينها مصداق کاملاند. حالا شاگردانی که از آنها هستند حالا فرض بفرماييد سلمانی از آنها ياد گرفته، چند چيزي را ميگويد، اين هم همان معنا را دارد. امّا روايتی که مربوط به سورهٴ مباركهٴ «طه» است دربارهٴ جنّت آدم، در ذيل آيهٴ ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[40] آنجا اين جريان را از مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه ـ از عيون الأخبار مرحوم صدوق ـ در تفسير شريف برهان از عيون الأخبار مرحوم صدوق نقل ميكنند كه آنها اعتراض كردند اباصلت هروي ميگويد که مأمون عدهٴ زيادي از اصحاب مقالات را، اصحاب ديانات را، يهودي و نصاري و مجوس و صابئين و ساير اهل مقالات را جمع كرده، و وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) «قد ألزمه حجّته كأنّه ألقم حجراً»[41] مثل اينكه سنگ در دهانشان ميانداخته، قام إليه عليبن محمد بنالجهم فقال له يا ابنرسولالله: أتقول بعصمة الأنبياء(عليهم السلام )؟ «قال: نعم». قال فما تعمل في قول الله عزوجل﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾؟ فقال الرضا(عليه السلام):«ويحک يا علی» به علی بن محمد میفرمايد: «إتّق الله و لا تنسب إلی أنبياء الله الفواحش و لاتتاول کتاب الله برأيک فإنّ الله عزوجلّ قد قال»: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إلاّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾[42] خب، معلوم ميشود اين جزء متشابهات است. و قال(عليه السلام): [و] «أمّا قوله عزوجلّ في آدم ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾ فإنّ الله عزوجلّ خلق آدم(عليه السلام) حجّةً في أرضه و خليفة في بلاده لم يخلقه للجنّة و كانت المعصيّة من آدم(عليه السلام) في الجنّة لا في الأرض و عصمته أن يكون في الأرض مقادير أمرالله عزوجلّ فلمّا أهبط إليالأرض و جعله حجّة و خليفة عصم بقوله عزوجلّ» ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَعِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[43] الحديث بطوله. بعد خب، جنّت كه اصلاً جاي تكليف نيست، معلوم ميشود كه معصيت آنجا معصيت بهشتيهاست مثل اينكه درباره فرشتگان دارد كه اينها «يخصّمون بالملاء الأعلي». يک مخاصمتی هم آنجا هست. آنجا که خصومتهای تشريعی راه ندارد که پس يک معصيتی هست که مناسب با بهشت است بايد با عصيان بهشتيان معنا کرد. آن وقت انسان راحت میشود اين هم بهشتي نيست كه مثلاً بهشت خلد باشد. و بهشتي نيست كه منافي با بدن عنصري وجود مبارك آدم در زمين بود اين در عين حال كه در زمين بود در جنّت بود اين، اين است مثل اينكه امام صادق(سلام الله عليه) به ابیبصير ميفرمايد: «همين جا كه نشستهاي خدا را ميبيني» اين است حالا كه معلوم شد كه در جنّت بود يك روايت ديگري هم باز ايشان نقل ميكنند، كه اين قبل از نبوّت بود و گناه کبيره نبود. اينها میسازد به اينکه قبل از نبوّت بود يعني قبل از اصل نبوّت بود. نه اينکه او به دنيا آمده، در محدودهٴ طبيعت بود و گناه کرده است. روايتهاي ديگری هم هست که ملاحظه میفرماييد.
«والحمد لله رب العالمين»