درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 19 تا 22

 

﴿وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾ ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَايُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾

 

رواياتی که در ذيل آيه جنت آدم(سلام الله عليه) هست، بخشی از آن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست، مقداری از آن در همين سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هست، بخشی هم مربوط به سورهٴ مبارکهٴ «طه»، ملاحظه فرموديد که، يک قسمت از روايات دلالت دارد بر اينکه آن درخت، درخت علم بود، يعنی علمي که مخصوص اهل بيت(عليهم الصلاة وعليهم السلام) است، اگر کسی مأذون باشد مثل خود اهل بيت(عليهم السلام) مي‌توانند از آن مرحله عاليه علم استفاده کنند. و اگر کسی مأذون نباشد آسيب مي‌بيند، سِرّش آن است که برای هر انسانی درجه و رتبه‌ای است. بعضی از علوم است که نسبت به انسانهای کامل، يک مائده و مأدوبه الهی است و بعضی از علوم است که برای انسان متوسط زيانبار است؛ اينکه آنها از شجره استفاده کردند يا مختصری چشيدند و آسيب ديدند برای آن است که اگر کسی مأذون نباشد آسيب مي‌بيند، اذن الهی، هم برابر حکمت و مصلحت است. بعضی از علوم است که اگر انسان واجد آن شرايط نباشد ممکن است نفهمد، ولی آسيبی نمي‌بيند، لکن بعضی از علوم ديگر است که اگر کسی واجد شرايط نباشد، گمراه مي‌شود و آسيب مي‌بيند

شما همين علومي که در حوزه‌ها کم و بيش رايج است ملاحظه مي‌فرماييد، مثلاً فن شريف اصول، حالا اگر کسی مثلا ًدر حد مَعالِم است، اين اگر بخواهد در بحثهای رسايل يا کفايه شرکت کند اين مأذون نيست؛ و اگر شرکت کرد حداکثر آن است که وقت خودش را تلف بکند؛ چيزی بهره او نمي‌شود ولی اگر يک علمي باشد که درباره رواياتی بحث کند يا آياتی بحث کند که مي‌گويد: ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[1] يا رواياتی که مي‌گويد مثلاً: «داخل فی الاشياء لا بالممازجة»[2] يا «مع کل شيء لا بمقارنة وغير کل شی لا بمزايلة»[3] اگر محور بحث، اين‌گونه مسايل باشد و کسی واجد شرايط عقلی و نقلی و مقدمات قبلی نباشد؛ خب چنين کسی نه تنها بهره‌ای نمي‌برد، خب گمراه مي‌شود، مرتّب بحث هم در اين است که خدا «داخل فی الاشياء لا بالممازجة» او خيال مي‌کند نظير ورود اشيا عادی است در اشياي عادی، پس مي‌گويد حلول چه مي‌شود؟ تجسم چه مي‌شود؟ اين نه تنها متوجّه نمي‌شود، بلکه آسيب مي‌بيند. اينکه کسانی که در اين رشته‌ها کما بيش آشنا هستند اين علم را برای همه تجويز نمي‌کنند براي همين جهت ست. پس بعضی از علوم است که اگر انسان فاقد شرط بود [و] شرکت کرد حداکثرش اين است که بهره نبرد. اما بعضی از علوم ديگر است که، نه، ممنوع‌الورود است و آسيب مي‌بيند. بنابراين نمي‌توان گفت که اگر اين شجره، شجرهٴ علم اهل بيت(عليهم السلام) است آنها که خوردند؛ چرا بايد سوءات اينها آشکار بشود، بايد اينها عالِم بشوند. چون در همان روايت آمده [که] اگر کسی ممنوع باشد آسيب مي‌بيند و اگر مأذون باشد بهره مي‌برد.

مطلب ديگر آن است که، اين شجره، همان‌طوری که به شجره حنطه و امثال ذلك، تطبيق شده است به شجره علم هم از يک سو، تطبيق شده است به شجره حسد هم تطبيق شده است.رواياتی که در تفسير شريف برهان، ذيل همين بخش از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است؛ آمده که منظور از اين شجره، شجره حسد است و اينکه ذات اقدس الهي به آدم و حوا(سلام الله عليهما) فرمود: نزديک اين درخت نشويد يعنی درخت حسد، يعنی هرگز نسبت به کسانی که نسبت به شما برترند حسودانه ننگريد. خب پس بايد يک بهشتی تصور کرد، يک نشئه‌ای تصور کرد که درخت علمِ اهل بيت در آنجاست اين يک؛ يا يک بهشتی تصور کرد که درخت حسد در آنجاست اين دو؛ و آن شجره علم؛ شجره مادی نيست اين درختی نيست که با شيارکردن زمين و با بارش برف و باران برويد كه؛ يا آن شجره حسد هم بشرح ايضاً [همچنين] خب، اگر بهشت، درختانش از اين قبيل‌اند؛ طبق بعضی از روايات، درخت علمِ اهل بيت(عليهم السلام) طبق بعضی از روايات ديگر، درخت حسدند، معلوم مي‌شود که يک نشئه ديگر است؛ از عالم طبيعت بيرون است اين يک مطلب.

مطلب ديگر اينکه؛ وقتی که اينها وارد آن بهشت شدند و از آن درخت حسد مثلاً استفاده کردند ذات اقدس الهي فرمود: که شما از سماوات من پايين برويد برای اينکه «لا يجاورنی فی جنتی عاص ولا فی سماواتی»[4] يك انسانی که اهل عصيان باشد، اين مجاور من، در بهشت من و مجاور من در سماوات من نيست. اينها از سماوات به ارض آمدند خب با اينکه حضرت آدم(سلام الله عليه )در زمين خلق شد وقتي كه ﴿إن إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِين ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[5] همه در زمين بود يعنی وجود مبارک آدم(سلام الله عليه)را ذات اقدس الهي از همين مواد ارضی زمين آفريد، وقتی که تسويه بدنی حاصل شد با نفخ روح، او را زنده كرده است. همه آن کارها در زمين بود امّا يک حالتی برای او پديد آمد که سماواتی بود و بهشتی بود در آن حالت سماواتی و بهشتی، يعنی وارد نشئه‌ای شدند که شجره علم از يک سو، شجره حسد از سوی ديگر، در آنجا غرس شده است. اين بالأخره نبايد وارد محدوده اين شجره بشود، يا صلاحيت آن را ندارد، طبق روايتی که آن شجره را شجره علم اهل‌بيت(عليهم السلام) مي‌دانند يا نه اصلاًً آن شجره، شجره طالح است صالح نيست، طبق روايتی که مي‌گويد آن درخت، درخت حسد بود. آن وقت چنين نشئه‌ای را بايد فرض کرد و بعدها وقتی که حضرت آدم(سلام الله عليه) به زمين آمد به سِمَت نبوت رسيده است پس آن مرحله، مرحله تکليف نبود يک، بهشت آنجا هم، نظير باغهای دنيايي نبود دو، و بهشت خُلد و ابديت هم نبود با اينکه کسی که وارد آنجا شد، بيرون نمي‌آيد سه، قهراً يک جايی هم هست که کمال محض نيست چون اگر کمال محض باشد؛ گرچه روايت شجره علمي اهل‌بيت(سلام الله عليهم) آن را تأييد مي‌کند امّا وجود شجره حسد با آن موافق نيست برای اينکه کمال محض در آنجا حسد نگاه ندارد. اين يک نشئه برزخی را نشان مي‌دهد که انسان مي‌تواند بيش از حد خود مثلاً خيال بکند که دسترسی پيدا کند که به آنجا برسد يا بيش از حد خود را مورد حسد قرار بدهد، يعنی يک جايی است که انسان در آنجا هست يک، بالاتر از او هم وجود دارد دو، يا مي‌خواهد بلندپروازی کند [و] به آن مقام برتر برسد چون ممنوع است [و] دستش نمي‌رسد [و] مي‌افتد سه، يا نمي‌خواهد آن مقامي که بلند است؛ به آن مقام برسد بلکه مي‌خواهد آن مقام بلند، بلندی او از او گرفته بشود [و] او پايين بيايد او مي‌شود حسد چهار، بالأخره انسان بلندپرواز و انسان حسود، دو انسانی هستند که درباره يک موجود برتر دو گونه نگاه مي‌کنند. اگر يک انسانی باشد، يک مقام برتری وجود داشته باشد دو گونه نگاه مي‌کند؛ يا مي‌خواهد بلندپروازی کند، خودش را به آنجا برساند که مي‌افتد؛ يا نه مي‌خواهد آن موجود برتر که دارای مقام منيع است او سقوط بکند که مي‌شود حسد چون حسد، تمنّی زوال نعمت محسود است، خب، اگر کسی بخواهد بگويد که آنچه را كه آن دارد من هم داشته باشم كه اين مي‌شود غبطه اينكه چيز خوبی است خب بنابراين ما بايد يک نشئه‌ای را فرض بکنيم. اينکه مي‌گويند روايات خيلی نقش کليدی دارد حالا معلوم مي‌شود، يک وقت هست که تطبيق است، خب، آنجا مثلاً انسان مي‌تواند بگويد عقل ما هم مي‌توانست بفهمد، اما واقع قرآن بدون روايت، فهميدنی نيست؛ يعنی نقش کليدی دارد آنجا که انسان سرگردان است، ديديد الآن غالب ماها سرگردانيم که چيست بالأخره؟ اين روايات کليد نشان مي‌دهد يک چراغ سبزی نشان مي‌دهد که چه نشئه‌ای هست، چه چيز بود؟

هر روايتی يک گوشه راه را نشان بدهد بالأخره انسان از سرگردانی بيرون مي‌آيد، بارها به عرضتان رسيد؛ ما در درجه اول هدف ما آن است که آسيب نبينيم. وقتی محفوظ مانديم، حالا هر اندازه از کمالات قرآنی و علوم قرآنی بهره ما شد، اين جزء نوافل ماست آنکه فريضه ماست اين است که عقيدهمان را حفظ بكنيم. اگر خدای ناکرده با اين آيات طوری برخورد بكنيم که بمانيم، چه بخواهيم چه نخواهيم آسيب ديديم؛ يعنی اگر در روايت طوری شد که از يک طرفی وسوسه شد از يك طرفی ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[6] شد از يک طرفی ﴿اهْبِطُوا﴾[7] شد واز يک طرفی هم وسوسه شد از يک طرفی هم ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾ شد. خب يک آيه، دو آيه، سه آيه، چهار آيه، دو اشکال، سه اشکال بالأخره انسان در ذهنش گرفتار مي‌شود شبهه که آمد يک ويروسی است که به اين زوديها رها نمي‌کند آدم را، انسان هميشه يک خوره‌ای در دلش هست با چنين خوره و ويروسی كه نمي‌توان جزم داشته باشد به عصمت أنبيا وقتی اين عقيده زيرش آب بسته شد مشکلات ديگر پديدار مي‌شود. اما وقتی که انسان طوری زمينه بحث را به کمک روايات پيش‌برد؛ که اين عصيان، عصيانی نيست [که] به عصمت آسيب برساند، نه آن نسيانش و نه اين عصيانش، نه آن ﴿فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾[8] نه آن ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[9] هيچ‌کدام به عصمت آسيب نمي‌رساند آن‌گاه ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است، حرف انبيا را کاملاً گوش مي‌دهد. و چون فرهنگ ما اين است [که] در همه مراسم رسمي وقتی مي‌خواهيم عرض ادب بکنيم اول به آدم(سلام الله عليه) عرض ارادت بكنيم بعد به أنبياي ديگر «السلام علی آدم صفی الله» خب ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ‌إِبْرَاهِيمَ وَآلَ‌عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[10] حالا اگر خدای ناکرده کسی در درونش چنين شبهه‌ای پيدا شد که او هم لغزيد مثلاً آن وقت گناهان خودش را هم توجيه مي‌کند اعتقادش نسبت به خيلیها هم سست مي‌شود

بنابراين درباره آن امر اول که شبهه‌زدايی است غبارروبی است کم‌ترين مسامحه روا نيست اين جزء فرايض بحثهای تفسيری است از آن بالاتر حالا که انسان ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾[11] شد يک پايگاه فکری خوبی پيدا کرد، دينش محفوظ، عقيده اش محفوظ، حرمت اعتقاديش محفوظ، از آن به بعد هر چه توانست بالاتر و بيشتر مي‌رود آنها جزء نوافل است، خب، بنابراين ما چنين عالمي داشته باشيم كه يک طرفش علوم اهل‌بيت(عليهم السلام) است. اينها چون مثبتات هستند و قابل جمع‌اند همه روايات يک طرفی هم حسد است يعنی يک نشئه‌ای است که انسان در آن نشئه مي‌تواند زندگی کند يک، بالاتر از او وجود دارند دو، و آنها هم باز انسان هستند سه، و اين نه حق دارد بيش از اندازه خود پرواز کند، سقوط مي‌کند برای اينکه اين اندازه بيشتر قدرت پرواز ندارد نه حق دارد که آن بالايی را پايين بکشد به عنوان حسد هر اندازه که مقدور اوست بايد تلاش و کوشش کند. بخواهد بي‌جا پرواز کند سقوط مي‌کند، بخواهد آن مقام منيع را از بالا به پايين بکشد، او بالا نمي‌آيد و خود اين انسان سقوط مي‌کند آن محسود که مسلوب النعمة نخواهد شد. اين حسود است که ايمان خودش را از دست مي‌دهد «إن الحسد يأکل الايمان کما تأکل النار الحطب»[12] حالا اگر يک کسی رشد كرد ديگری نسبت به او حسد ورزيد آن محسود که مسلوب‌النعمة نمي‌شود. خود اين حسود را مي‌گويند: «إهبط الی الارض» خب حالا اگر بعضی از روايات دارد که از سماوات من بيرون برويد. بعضی از تعبيرات در همان روايتی که ذيل همين آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» است در تفسير برهان دارد از بهشت من بيرون برويد تعليلش هم اين است که «لايجاورنی فی جنتی عاص و لا فی سماواتی»[13] يعنی هيچ معصيت كاری در بهشت من و در سماوات من حضور ندارد. معلوم مي‌شود که وجود مبارک حضرت آدم(سلام الله عليه) كه در زمين بود و بدن عنصريش هم در زمين بود؛ يک حالتی برای آن حضرت پيدا شد، حالت برزخی، اين حالت برزخی مي‌دانيد در اينجا شيطان حضور دارد اما تکليف نيست اينجا تکليف شرعی نيست گذشته از اينکه حضرت آدم هنوز پيغمبر نشد اين نشئه، نشئه تشريع نيست، امر و نهی تشريعی در کار نيست. شيطان در اين نشئه حضور و ظهور دارد و نمي‌گذارد بالأخره انسان به آن مقام برسد در اين مرحله برزخی حضور دارد. خب

پرسش: امر تشريعي نباشد امر تكويني بايد باشد؟

پاسخ، نه، آن قبلش گذشت که اينها تکوين و تشريع نقيض هم نيستند که رفعشان محال باشد.

آياتی هم در قرآن کريم خوانده شد که خداوند مي‌فرمايد من در خيلی از مسائل برای شما مَثَل ذکر مي‌کنم: ﴿ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[14] که تمثيل هم آنجا بازگو شد و معنای تمثيل قرآنی هم نظير تمثيل کليله و دمنه و امثال ذلك نيست ـ معاذالله ـ و ثابت شد که آدم موجود حقيقی است، شيطان موجود حقيقی است، آن جنت موجود حقيقی است، ملائکه موجود حقيقی هستند و ملائکه در خدمت انسانيت انسان‌اند و شياطين و شيطان و ابليس در خيانت انسانيت انسان است؛ او در عداوت است، اين در محبت است.از اين مجموعه به صورت امر و نهی و سجود، و إبا و استکبار تعبير شده است. خب

پرسش ...

پاسخ: چرا به زبان تمثيل بيان کرده اند با شواهد گوناگون که ديگر شبهه‌ای نماند وقتی که مي‌فرمايد كه اين تمثيل هست: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[15] که در دو قسمت قرآن بود و فرمود ما برای شما مَثَل مي‌زنيم اين برای روشن‌شدن آن مطلب است؛ يک واقعيتهای عينی و خارجی است آن واقعيتهای عينی و خارجی را به اين صورت بازگو مي‌کند. در قسمت‌های ديگر خود آن واقعيت را بی‌پرده بيان مي‌کند. در بخشی از آيات آن واقعيتها را به صورت مثل ذکر مي‌کند. ببينيد، وقتی که اين جنت، همان جنت است که شجره علم اهل بيت(عليهم السلام) است و اين جنت، همان جنتی است که درخت حسد در اوست و همه اين روايت هم از خود اهل‌بيت(عليهم السلام) است. معلوم مي‌شود که سخن از گندم و امثال ذلك نيست، اين‌طور چيزها نيست، خب، البته اين بحث از آنچه که قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث شد و يا در سورهٴ مبارکهٴ «طه» خواهد آمد روشن‌تر مي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: چرا شيطان در نشئه نه، آن برزخ يعنی ما كه مُرديم، آن برزخ کبرا، اکبر است آنجا که مُرديم شيطان ـ معاذالله ـ با انسان هست اما وسوسه نمي‌کند يک قرين سوء است يک همسفر بدی است تا روز قيامت هم با آدم هست؛ در جهنم هم با آدم هست كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[16] و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾[17] شيطان در برزخ هم هست؛ در قيامت هم هست در جهنم هم هست. اما در جهنم، در قيامت، در برزخ، کسی را إغوا نمي‌کند به عنوان يک همسفر بد و قرين سوء با هم مي‌سوزند انسان وقتی که يک کار عادی انجام مي‌دهد اين نشئه طبيعی است که شياطين الإنس هم رهزنی مي‌کنند. يک وقتی تنها شد يا مثلاً حالتهای روحی برای او پيدا شد يا رؤياهاي صادقه دارد مي‌بيند در همان عالم يک سلسله مزاحمهايی هم پيدا مي‌شود. اگر از نشئه برزخی بالاتر آمد به تجرد تام عقلی رسيد به نشئه اخلاص رسيد، و از آنجا به محدوده مخلصين راه پيدا کرد آنجا ديگر البته شيطنت نيست.

خب، بنابراين قبل از اينکه به سؤالات ديگر بپردازم، اصل مسئله تا حدودی روشن بشود. فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ آنها هم بعد اعتراف کردند و گفتند: ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا﴾[18] اين ظلم را همان‌طوری که در بحث ديروز گذشت بايد برابر سورهٴ مبارکهٴ «كهف» معنی کرد ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[19] حالا شيطان از چه راهی دارد فريب مي‌دهد؛ البته باز بحثهای ديگري مربوط به جنت خواهد آمد ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ﴾ اينکه أحياناً گفته مي‌شود که از راه زن، آدم(سلام الله عليه) آسيب ديد، اين تام نيست. برای اينکه برابر سورهٴ مبارکهٴ «طه»، مستقيماً خطاب وسوسه‌آميز شيطان به آدم بود برای اينکه آيهٴ 120 سورهٴ «طه» اين است که: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ﴾ منتهی حالا چون آدم مخاطب اصلی است، شيطان به او خطاب کرد، غرض آن است که اين سخن که اوّل از راه زن و از راه حوا(سلام الله عليها) آسيب به آدم رسيد اين تام نيست برای اينکه يا خطاب مستقيماً به آدم است؛ يا به هر دو، اينجاها تعبير: ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا﴾ دارد در آيهٴ 120 سورهٴ «طه» دارد که: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ﴾

پرسش ...

پاسخ: آن وقت اين تعبير قرآنی كه دارد همين که وسوسه کرد اثر واقع شد در سورهٴ «طه» دارد که: ﴿قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي ٭ فَأَكَلاَ مِنْهَا﴾ با فاءتفريع يعنی بلافاصله، يعنی ارتکاب آدم و حوا(سلام الله عليهما) متفرّع بر وسوسه ابليس بود و ابليس هم مستقيماً سراغ آدم رفت. در آيه محل بحث يعنی آيهٴ بيست سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا﴾ اين ﴿لَهُمَا﴾ که در حقيقت به معنی (إليهما) است برابر با آيه سورهٴ مبارکهٴ «طه» كه دارد ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ﴾[20] اين وسوسه بايد (إليهما) باشد، اما چون در قالب سود و در لباس سودآوری با آنها درميان گذاشت تعبير [به] (لهما) شده است. در حقيقت (عليهما) بود (إليهما) بود، اما چون به زبان سودآوری وارد شده است تعبير به: ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ﴾ شد، خب،

پرسش ...

پاسخ: چرا، رد کرد براي اينكه فرمود: ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾ در آخر جريان دارد همه اينها نيرنگ بود. قرآن کتابی نيست که يک چيزی را بگويد؛ و اگر باطل بود ساکت بشود. در پايان دارد که اين نيرنگ بود؛ کل اين جريانها نيرنگ بود، خب، هدف او چند چيز بود. يکی از آنها اين بود که آن مقام انسانيت را، آن درجات برين را از اينها بگيرد آن‌گاه آثار سوء ديگری هم داشت و آن اين است که آن اعضای بدن اينها که انسان طبعاً، فطرتاً از کشف آنها عار دارد لذا از آنها به عوره ياد شده است آنها ظاهر مي‌شود. خب قبلاً اينها مستور بود، اينها آبرويشان محفوظ بود الآن کشف اينها ستر شده است، آبرويشان رفته است، خب اين طليعه امر است لذا گفته‌اند اين لام، لام عاقبت است نه لام غايت، غايت و هدف او آن است که او به اين کمال برين نرسد و آدم و حوا(سلام الله عليهما)هم مثل خود شيطان در برابر امر الهی، به عصيان و تمرد، آلوده بشوند و عمده آن سلب حيثيت است نه کشف عوره، عمده آن است لذا در بحثهای بعدی هم داريم كه به خواست خدا، يعنی همين آيهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که در پيش داريم، آنجا خداوند به بنی آدم خطاب مي‌کند: ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا﴾ يعنی مواظب باشيد که شيطان آبرويتان را نبرد برای اينکه با آدم و حوا اين کار را کرده است، خب، حالا تلاش شيطان اين باشد که انسان را برهنه کند، خب، اين‌چنين نيست که حالا کسی برهنه بود نظير همان جنت شرمنده بشود، مسلوب‌الحيثية بشود بعد بگوييد: ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾[21] به آن حد كه نيست، عمده مسلوب الحيثيةبودن است يعنی چيزی از انسان گرفته مي‌شود که انسان عار دارد. آن را مي‌گويند عوره، آبروی انسان برود، انسان عار دارد خب ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ﴾ آنچه که مبارات بود، مستور بود در وراء بود، حالا در علن بيايد ﴿مِن سَوْءَاتِهِمَا﴾ سوءات که جمع سوئه است به چيزی مي‌گويند که کشف او (يسوء الانسان) انسان بدش مي‌آيد، عيب انسان اگر برای ديگران كشف بشود انسان بدش مي‌آيد لذا (سيئه) هم از همين باب است. خب

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر مثل سم و مواد مخدر، گناهان هم همه همين‌طور است، گناه سم است ولی انسان در اثر سوء تدبير و سوء اختيار به جای اينکه اين بدن را بپروراند کم کم اين بدن را مسموم مي‌کند بعد کم‌کم اين را از پای درآورد الآن شما اين کودک نوزاد وقتی به دنيا آمده شما يک ذرّه‌اي هرويين آب بکنيد و به هر وسيله‌ای به خورد اين کودک بدهيد مي‌بينيد [که] تمام دستگاه گوارش اين کودک اين را تکذيب مي‌کند. اين را برمي‌گرداند تهوع مي‌کند اين دستگاه برای سم ساخته نشده، حالا اگر اين کودک نوزاد يک کمي سنی را پشت سر گذاشت يک ساله شد، دو ساله شد؛ مادرش اين را فريب داد يک مختصری مواد سمي هرويين را به صورت شکلات با يک شربت و شرينی به خوردش داد. روزی مثلاً يک دهم قاشق، کم‌کم كم‌كم وقتي دو ساله شد، سه ساله شد، چهار ساله شد؛ از اين مواد هروييني مثل عسل لذت مي‌برد بعداً از پای در مي‌آيد. خب اينها که معتادند ـ معاذالله ـ آنها از هرويين همان لذتی را مي‌برند که انسان سليم از عسل لذت مي‌برد؛ منتها يک لذت کاذب است لذا مار و عقرب اگر اينها را بزند نمي‌ميرند چون مسموم شدند اينها کسانی هستند که: ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجا﴾[22] اين صراط مستقيم را عمداً کج کرده‌اند. گناه واقع همين‌طور است؛ اين يک قرار داد نيست، حالا قيامت که روز ظهور حقيقت‌هاست مشخص مي‌شود به هر تقدير ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا﴾ حالا بعد ملاحظه بفرماييد که چقدر روايت لطيف است و سهم مؤثری دارد در معنا کردن آيه. ما اگر به روايت مراجعه نکنيم خب، بعضی از روايتهاست که به منزله نوافل تفسيری است يک نکته مثلاً تطبيقی دارد. اما بعضی از روايتهاست که واقع نکته کليدی دارد؛ ما اگر به روايات مراجعه نکنيم به آيهٴ 115 سورهٴ «طه»، برسيم که چند روز قبل هم اشاره شد خيال مي‌کنيم که حضرت آدم(سلام الله عليه) فراموش کرده است ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ﴾ فراموش کرده همين نسی را بعضی از اصحاب گرفتند و از ائمه(عليهم السلام) سؤال کرد‌ند که خب، اگر نسی حضرت آدم فراموش کرد؛ چرا ذات اقدس الهي آن را آن‌قدر توبيخ مي‌کند مي‌فرمايد: ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[23] بعداً خود آدم مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا﴾[24] با اينکه نسيان منتفی است. حضرت فرمود نه، اين نسيان نبود برای اينکه در حين ارتکاب، ابليس آن ما وقع را بياد اينها آورد؛ گفت: ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا﴾ خب، او اگر مي‌خواست فراموش بکند بايد نهی را فراموش بکند در حالی که در حين ارتکاب، ابليس آن نهی را ياد آوری کرد و گفت آن نهی‌اي که شده مي‌دانيد برای چه هست؛ برای اين منظور است خب اين تفسير به رأی کرده، نسيان نهی نيست، تفسير به رأی آن نهی است.اين نهی را ياد آوری کرده، گفته که(افتادگی نوار) ... وگرنه طبق اين روايتی که امام(سلام الله عليه) فرمود اين نسيان نبود؛ برای اينکه حين ارتکاب متوجه نهی بود بايد كه معنای خاص خودش را داشته باشد آن عهد را بايد به چيز ديگری تطبيق كرد خب

پرسش ...

پاسخ: آن را در بعضی از روايات دارد که وجود مبارک حضرت آدم(سلام الله عليه) فرمود ما اصلاً هيچ فکر نمي‌كرديم که کسی که به نام خدا دروغ بگويد چون ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ گفتند ما هيچ فکر نمي‌کرديم کسی شش هزار سال سابقه عبادی داشته باشد و به الله، سوگند ياد بکند که من مخلصانه و ناصحانه با شما رفتار بكنم. لذا قرآن مي‌فرمايد كه: مغرور شدند، فريب خوردند. خب

پرسش ...

پاسخ: نهی صريح بود ولی تفسير به رأی بود. حالا ببينيد اين نهی را او چگونه تفسير کرده ﴿قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِين﴾ اين ﴿إِلاّ أَن تَكُونَا﴾ يعنی ذات اقدس الهي که فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ از اين درخت استفاده نکنيد برای اين بود که مبادا فرشته بشويد يا ابد بخواهيد بمانيد؛ اين درخت تقريباً آبِ زندگانی ميوه زندگانی است. اگر آب زندگانی به کسی برسد او برای هميشه زنده است. مثلاً، اگر چنين چيزی باشد؛ ميوه زندگانی هم همين طور است و شما اگر از ميوه اين درخت استفاده کرديد؛ مخلَّد خواهيد بود ديگر نمي‌ميريد و خلود و جاودان‌بودن مطلوب است. چون خودش را هم جاودانه طلب کرد ﴿أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُون﴾[25] يوم يبعثون به بعد هم روز مرگ نيست. اگر کسی تا روز قيامت زنده باشد برای ابد زنده است؛ چون از آن به بعد كه همه مرده‌ها زنده مي‌شوند اصلاً خود اين جاودانه‌بودن خواسته خود شيطان است خب، اينکه گفت خداوند نهی نکرد مگر برای يکی از اين دو منظور، يعنی اگر شما از ميوه اين درخت خورديد فرشته مي‌شويد يک، يا جاويد مي‌شويد دو، در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است با «أو» ذکر شده است. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» با واو ذکر شده که اينها هميشه مانعةالخلو است جمع را شايد، اينکه گفت: ﴿إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ اين است که از يکی از اين دو يقيناً خالی نيست جمع اينها را شايد يعنی ممکن است که اگر شما بخوريد هم فرشته بشويد و هم جاودانه بمانيد ولی بالأخره اگر هر دو نبود يکی يقينی است در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به واسطه واو جمع ذکر کرده آيهٴ 20 سورهٴ «طه» اين است [که]: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾ يعنی من شما را راهنمايی بکنم به يک درختی که ميوه‌اش باعث خالد و مُخلدبودن شماست و باعث سلطنت جاودانه شماست و کهنه نمي‌شود. حالا اگر آن ﴿مُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾ بيان ديگری از شجره خلد باشد با بحث اين آيه هيچ ارتباطی ندارد احدهما را گفته ديگری را نگفته يعنی در آيه محل بحث که سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است: ﴿إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ آن‌وقت، اين خلود را در سورهٴ «طه» آيهٴ120 اين‌چنين ذکر کرده: ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي﴾ شجره خلد و مُلکي که کهنه نمي‌شود اين مُلکی که کهنه نمي‌شود و فرسوده نمي‌شود لازمه همان خلود است يعنی انسان يک وقتی زنده است برای ابد و نمي‌ميرد؛ اين يک مرحله از کمال، يک وقت هست نه مقتدرانه و مَلکانه مخلد است اين دو، شيطان هم مي‌گويد كه نه تنها جاويد هستی به عنوان سلطان جاويد هستي، صاحب مُلك جاويد هستي به عنوان مَلك به عنوان جاويد هستي يک قرائتی از ابی يحيي نقل شده؛ مشابه آن در بين علما اماميه از سيد مرتضی(رضوان الله عليه) نقل شده که قرائت کرده‌اند: ﴿إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ﴾ نه (مَلَکَين) به قرينه ﴿مُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾ منتها حالا اشکال کرده‌اند که قبلاً كه چنين مَلِک لايبلايی در کار نبود و مَلِک مخلَّدی نبود تا اينکه شيطان به آدم(سلام الله عليه) بگويد که اگر شما اين را بخوريد يک پادشاه جاويد خواهيد بود اينکه نبود مي‌ماند همان (مَلَک) لكن مَلَک بودن هم به اعتبار مَلِک‌بودن آنهاست مُلک‌داشتن آنهاست مليک‌بودن آنهاست يک سلطه‌ای دارند از آن جهت گفته شده ملک به هر تقدير اگر اين شجره خلد ﴿وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾ معادل ﴿إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ باشد آن‌گاه اين ﴿أَوَ﴾ با جمع بسازد و اما اگر نه آن هر دو يعنی ﴿شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾ بيان ﴿أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ است منتها انسان مخلد يک وقت هست که فقط زنده است يک وقت است نه مقتدرانه زنده است. در سورهٴ «طه» اين‌چنين آمده است که اگر از ميوه اين درخت استفاده کرديد نه تنها خالد و جاويديد بلکه مَلِکانه جاويديد كه اين طمع رابر مي‌انگيزاند خب

پرسش ...

پاسخ: بعضيها خواسته‌اند به همين آيه استشهاد کنند که فرشتگان از انسان برترند؛ منتها تام نيست برای اينکه فرشتگان از آن جهت که نمي‌ميرند و از آن جهت که گرفتار ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[26] يعنی در مکابد و رنج نيستند از اين جهت يک رفاهی دارند حالا اگر کسی علم آدم را داشته باشد؛ و حيات فرشته را خب، راحت‌تر است ديگر آن را مي‌خواهد به هر تقدير فرمود: ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ آنکه از سيد مرتضی هم نقل شده است، اين است که منظور شيطان اين است که شما مخاطب به نهی نيستيد خدا شما را نهی نکرده فرشته‌ها را نهی کرده يک، و مخلدين را نهی کرده دو، شما كه نه جز فرشتگانيد نه جز مخلدين ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ آنها اين‌طور معنا کردند. يعنی شما مشمول نهی نيستيد؛ نهی شامل حال شما نمي‌شود؛ مگر اينکه جزء فرشتگان باشيد يا مخلدين؛ نه آن هستيد؛ نه اين، پس نهی شامل حال شما نمي‌شود، ولی با آيه سورهٴ مبارکهٴ «طه» اصلاً هماهنگ نيست چون سورهٴ «طه» مي‌گويد اگر شما از اين درخت استفاده کرديد فرشته مي‌شويد يا مخلد، بنابر اينکه (مُلك) به (مَلِک) برگردد بنابراين آن معنا که بعضي‌ها مثل سيد مرتضی اينها کردند که شيطان خواست فريب بدهد که شما مشمول نهی نيستيد برای اينکه نه خطاب نهی متوجه فرشته‌هاست و خطاب نهي متوجه خالدين است و شما نه خالديد و نه فرشته اين تفسير تام نيست خب.

اما در بين سؤالاتی که شده است. بعضيها پاسخ داده شده. اين ﴿مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً﴾[27] ممکن است همان ابليس باشد، ممکن است شيطان ديگر باشد (شيطان) يعنی موجود شرور حالا يا من الانس يا من الجن، بالأخره قرين او خواهد بود. اين روشن نيست که خودِ ابليس است ولی چنين انسانی تحت ولايت ابليس است. و در قيامت هم تحت ولايت ابليس قرار مي‌گيرد و با هم به جهنم مي‌روند. حشرشان با ابليس است ولی حشر با ابليس غير از اقتران با ابليس است اما وسوسه که به معنای تأثير در شعور از راه صوت خفی و مانند آن است اين وسوسه قبل از تکليف بود ملاحظه فرموديد، در يک بهشتی بود که از يک سو درختانش، يا درخت علم است يا درخت حسد که معلوم مي‌شود درخت برزخی است، نه درخت طبيعی مادی از سوی ديگر، وسوسه آنجا هم مناسب با همان‌جا خواهد بود. اگر برای ما روشن بشود که وجود مبارک حضرت آدم(سلام الله عليه) در زمين بود حالت بهشتی پيش آمد در اين حالت بهشتی که حالت سمائی است. هم علم بود، هم حسد بود. و او نه توان آن را داشت که به علم اهل‌بيت برسد نه حق داشت حسودانه با کمالات برخورد کند. ديگر نيازی نيست که انسان بگويد شيطان خودش را در درون مار مخفی کرده است از آن راه رفته است، اينها سنداً ضعيف است دلالت اينها هم ضعيف است. بخشی از اينها هم البته اسرائليات است که آمده اما در همين روايات خود ما آنکه مرحوم کلينی نقل کرده در تفسير علی ابن ابراهيم است يک مقدار جنبه سندی خوبی هم دارد اينها بحثهای کليدی را مي‌توانند به عهده بگيرند اما درباره فرشتگان در نوبتهای قبل هم گفته شد که فرشتگان دو قسم‌اند: آنهايی که حاملان عرش‌اند، مقربين‌اند، حاملان وحی کلی هستند نظير جبراييل(سلام الله عليه)، اسرافيل(سلام الله عليه)، عزاييل(سلام الله عليه)، ميکاييل(سلام الله عليه) اينها حسابشان جداست اما فرشتگان ديگری ممکن است باشند در حد نفوس، برهان عقلی بر امتناع آنها نيست، منتها دليل نقلی بايد چنين وجودی را ثابت کند، فرشتگانی باشند در حد انسان دارای نفس باشند و دارای قوا و انگيزه‌هايی باشند؛ احياناً عصيان بکنند، برهان عقلی بر استحاله وجود چنين فرشته‌ای است منتها دليل نقلی بايد اين را اثبات بکند چون فرشتگان انواع و اقسام فراوانی دارند؛ منتها دليل بايد اثبات کند جريان ميوهٴ درخت علم هم كه پاسخ داده شد؛ برای اينکه برای بدون إذنها اين مشکل را دارد برای مأذونها ثمر دارد در جريان شيطان گذشته از جريان تمثيل که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ذکر کردند ممکن است كه واقعيت امری هم داشته باشد چون درباره ابليس آن محذوری که درباره آدم(سلام الله عليه) هست، نيست درباره فرشتگان محذور هست، نيست براي اينكه آدم(سلام الله عليه) گرچه انسان است مکلف است اما هنور نوبت نيامده اين يک، فرشتگانی كه اصلاً رسالت و نوبت تشريعی به آن صورت ندارند دو، ولی ابليس اين محذور را ندارد چون ابليس ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[28] اين يک ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾[29] اين دو، جن هم مثل انس واقعاََ مکلف است اين سه، يقيناً كساني بودند؛ حالا از چه گروهی از انسانهای قبل که پيام الهی را به اينها مي‌رساندند آنها مي‌توانند مکلف باشند امر و نهي داشته باشند امر و نهي تشريعی داشته باشند از خود آنها ثابت نشده کسی پيغمبر بشود؛ ولی يقيناً پيغمبر دارند مثل همه انبيايی که بعدها آمدند اينها برای ثقلين؛ يعنی و الجن و الانس مبعوث‌اند ديگر «و إنا من المسلمون و من القاسطون»[30] يک عده از جنيان مسلمان‌اند يک عده اهل قسط و ظلم‌اند و مانند آن.

پرسش ...

پاسخ: برای آدم(سلام الله عليه) نشئه تکليف نبوده ولی اينها چون ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾[31] مي‌تواند مکلف باشد ولی برای انسان اولين پيغمبر خود حضرت آدم است که هنور به مقام نبوت نرسيده مشکل ما در جريان حضرت آدم است و فرشتگان وگرنه ابليس که «کان من الجن» اين يک مقدمه ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ اين دو مقدمه جن مثل إنس مکلف است اين سه، ممکن نيست اينها همين‌طور بدون تکليف، بدون راهنما عمر را بگذرانند انسانهايی که قبلاَ بودند انبيايی که قبل بودند آنها ممکن بود برای اينها پيام آورده باشند آن امتناع عقلی ندارد راهش هم كه باز نيست.

پرسش ...

پاسخ: بله، عقل دارد ولی عقل در محدوده همان کمالات تکوينی سخن مي‌گويد وقتی شرع نباشد عقل يکی از منابع حکم خداست در محدوده حکم خدا، ولی وقتی که نبوتی نيامده، شريعتی نيامده، کتابی نيامده عقل سراج است نه صراط خودش که دين نمي‌آورد که، وقتی که راهنمايی مي‌کند از آن راهنماييهای ارشادی دارد قهراً.

پرسش ...

پاسخ: نه، خب، وحی نه، وحی راهنمايی تشريعی دارد ديگر، البته راهنمايی دارد؛ ولی شريعت است يعنی پايانش بهشت و جهنم است ديگر، خب، اين سه نکته، در همان تعبير تفسير برهان يکی راجع به شجر حسد آمده بود يکی راجع به نسيان، که نسيان نبود برای اينکه ابليس متذکر شد. يکی هم هبوط است که هبوط از سماوات و أرض است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] حدید/سوره57، آیه3.
[2] ـ ر.ك: كافي، ج1، ص86؛ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[3] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[4] ـ بحار الانوار، ج11، ص189؛ تفسير عياشي، ج2، ص11.
[5] ص/سوره38، آیه71 ـ 72.
[6] طه/سوره20، آیه121.
[7] بقره/سوره2، آیه38.
[8] طه/سوره20، آیه115.
[9] طه/سوره20، آیه121.
[10] آل عمران/سوره3، آیه33.
[11] هود/سوره11، آیه17.
[12] ـ كافي، ج2، ص306.
[13] ـ تفسير عياشي، ج2، ص11.
[14] زمر/سوره39، آیه27.
[15] اسراء/سوره17، آیه89.
[16] حج/سوره22، آیه4.
[17] ص/سوره38، آیه85.
[18] اعراف/سوره7، آیه23.
[19] کهف/سوره18، آیه33.
[20] طه/سوره20، آیه120.
[21] اعراف/سوره7، آیه23.
[22] اعراف/سوره7، آیه45.
[23] طه/سوره20، آیه121.
[24] اعراف/سوره7، آیه23.
[25] اعراف/سوره7، آیه14.
[26] بلد/سوره90، آیه4.
[27] سوره رخرف، آيه 36.
[28] کهف/سوره18، آیه50.
[29] حجر/سوره15، آیه27.
[30] ـ ؟؟؟؟.
[31] حجر/سوره15، آیه27.