76/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 19 تا 21
﴿وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾ ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾
گرچه بحث آدم (سلام الله عليه) و ورود او و حضرت حوا به بهشت و آن شجره منهي عنها و مانند آن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً بحث شد اما شايد الآن در حدود پانزده سال قبل بحث شده مثلاً الآن فاصله زياد شده بعضي از آقايان حضور نداشتند و همه آن بحثها را هم نميشود اينجا بازگو كرد لكن بعضي از آن بحثها اينجا طرح ميشود تا از آن شدت اشكال و آن سولت شبهه بكاهد الآن مهمترين شبههاي كه اشكالها را آسيب ميرساند و از اين سؤالها معلوم ميشود يكي اين است كه چگونه وجود مبارك حضرت آدم مثلاً معصيت كرد؟ اگر برابر سورهٴ مباركهٴ «طه» باشد كه نسيان است به عقيده ما گناه براي انبيا ممنوع است چه سهواً چه خطائاً بنابراين آن ﴿فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾[1] . گرچه از شدت شبه ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[2] ميكاهد ولي باز همچنان شبهه باقي است سؤال ديگر اين است كه.
پرسش ...
پاسخ: بله حالا منظور آن است كه از جمعبندي اين آيات يك مقداري از شبهه ميكاهد.
و سؤال ديگر اين است كه اين بهشت كجا بود دنيا بود آخرت بود؟ و مانند آن حالا بعضي از مطالب گرچه قبلاً بازگو شد حالا يك مقدار هم مثلاً با گذشت اين فاصله زماني اجمالاً بازگو ميشود و بعضي از روايات خوانده ميشود كه بالأخره آدم يا به نتيجه روشني ميرسد يا لااقل دامن او از اين شبههها و اشكالات روز نجات پيدا ميكند بالأخره احدي الحسنيين نصيب انسان ميشود يا به يك نتيجه قطعي ميرسد كه اين خيلي سخت است يا لااقل دست شبهه از دامن او كوتاه ميشود اگر دست خود آدم به دامن مطلب نرسد كه به جايي برسي و نتيجه قاطعي دست يابيم لااقل شبهه دامان ما را رها ميكند الآن ما يك مشكلي داريم كه چگونه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) معصيت كرده است؟ ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[3] اين يعني چه؟ وقتي برخورد ميكنيم به سورهٴ مباركهٴ «طه» كه قبل از سوره «بقره» نازل شد و در مكه نازل شد آنجا ميبينيم اين عصيان به صورت نسيان در ميآيد نه عمد فرمود: ﴿فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾[4] .
پرسش ...
پاسخ: بله حالا وقتي كه نسيان شد معلوم ميشود كه «ظلم كل شيء بحسبه» در سورهٴ مباركهٴ «كهف» دارد كه ﴿كِلْتَا الجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[5] از سورهٴ مباركهٴ «كهف» ميفهميم كه اينكه ذات اقدس الهي اين قصه را نقل ميكند ميفرمايد كه دوتا باغ بود كه هر دو ثمربخش بود هم در حقيقت باغداري بود هم كشاورزي هم خود درختان مثمر بودند هم زير اين درختها بذر افشاني ميشد و مزرعه ميشد اين را در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بيان كرد كه خود اين درختها مثمر بودند زير اين درختها هم كشاورزي ميشد بعد فرمود: ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ هيچ كدام از اين دوتا درخت ظالم نبودند اين ظلم در اين گونه از موارد معناي لغوي خاص خود را دارد ظلم يعني نقص اگر چنانچه انسان در محدوده تكليف آن كمالات و سعادتهاي خود را ناقص كند ظلم است در نظام تكوين اگر يك چيزي به كمال نرسد ظلم است و اگرنه ظلم تشريعي كه حرمت تشريعي دارد كه براي باغ و درخت فرض ندارد در حالي كه خدا در كهف فرمود كه ﴿كِلْتَا الجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[6] ما از اينجا ميفهميم كه «ظلم كل شيء بحسبه» ظلم هر عالمي هم مناسب آن عالم است اگر در نشئه تكليف باشد ظلم هم يك معناي معهود را دارد كه حرمت شرعي را به همراه دارد اگر در محدوده تكليف نباشد به معناي نفس است اين نفس يك امر مشتركي است بين تكوين و تشريع بين قبل از تكليف و بعد از تكليف بعد از اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد ﴿فَنَسِيَ﴾[7] ما ميفهميم كه آن ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[8] عمد نبود حالا اگر كسي بپرسد كه گناهان براي انبيا ممنوع است چه عمداً چه سهواً اين سخن حق است اين اشكال بجاست ولي برابر همان سوره «طه» و برابر سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين جريان براي قبل از نبوت بود وجود مبارك حضرت آدم هنوز پيغمبر نشده بود اين دو مطلب يك مقدار ببينيد اشكال سبكتر ميشود بعد يك كسي ممكن است سؤال بكند اشكال بكند يك اشكال واردي هم هست كه بالأخره قبل النبوه و بعد النبوه به عقيده ما اينها معصوماند اينچنين نيست كه اينها مثلاً قبل از نبوت بتوانند آزاد باشند و قبل از تكليف مثلاً آزاد باشند بعد از تكليف نه اينها قبل از تكليف هم همينطورند جوابش اين است كه يك وقت است كه تكليف هست عالم عالم شريعت، هست دين هست، كتاب هست، سنت هست و اين شخص نابالغ است مثل امام (سلام الله عليه) كه در دوران كودكي هم معصوم است يعني خلاف نميكند ولي نشئه نشئله تلكيف است ديني هست شريعتي هست ولي او هنوز بالغ نشده در چنين مواردي گفته ميشود كه معصومين (عليهم السلام) در دوران كودكيشان هم معصوماند خلاف نميكنند ولي اگر اصلاً تكليف نباشد يعني نشئه هنوز نشئه نبوت نيامده هيچ كسي پيغمبر نشده هيچ كتابي نيامده هيچ ديني نيامده چنين جرياني ديگر اصلاً سخن از تحريم و امثال ذلك نيست و اولين پيغمبر براي نسل كنوني وجود مبارك حضرت آدم (سلام الله عليه) است اگر نسلهاي قبل بودند چه اينكه ظواهر بعضي از روايات تأييد ميكند اينها منقرض شدند البته در بعضي از روايات دارد كه قبل از آدم، آدمي بود قبل از عالم عالمي بود و آن روايات كه دارد تا به الف ميرسد الف آدم بود در روايت ديگر دارد فعلاً ما در هشتمين عالم هستيم حالا هر عالمي چند تا آدم داشت حسابش جداست اين جريان زمين آفرينش اين حساب يك ميليون سال و يك ميليارد سال و يك بيليارد سال و يك بيليون سال نيست ولي نسل فعلي نسل حضرت آدم و حوايند قبلاً هر چه بود منقرض شد اين نسل فعلي بشر كه بيش از پنج ميلياردند اينها از يك پدر و يك مادرند برابر آن آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه خوانديم اگر اولين پيغمبر در اين محدوده وجود مبارك حضرت آدم است و حضرت آدم هنوز پيغمبر نشد هنوز ديني نيامد هنوز شريعتي نيامد پس حرمت و وجوب تشريعي نيست پس معصيتي اصلاً در كار نيست ميبينيد انسان يك مقدار سبكتر ميشود اگر دست آدم به يك مطلب عميق نرسد كه حرف آخر را بزند لا اقل دست شبهه از دامن آدم قطع ميشود ديگر آدم راحت است آن گزندگي كه در درون خود احساس ميكند از او نجات پيدا ميكند خب اين شده سه مرحله و سه بخش وقتي به روايات مراجعه ميكنيد ميبينيد روايات چند طايفه است يك طايفه دارد كه اين بهشتي كه وجود مبارك آدم و حوا (سلام الله عليه) در آن بهشت بودند اين بهشت دنيا بود كه شمس و قمر در او طلوع ميكند نه بهشت آخرت براي اينكه بهشت آخرت هر كسي رفت بيرون نميآيد و اين بهشت دنيا بود كه شمس و قمر در او طلوع ميكند اين يك مطلب وقتي شما به آيات ميرسيد ميبينيد كه اين سه مقطع وجودي را كه يكي دنياست يكي برزخ است يكي قيامت كبرا دو گونه تقسيم ميكنند گاهي اين برزخ را به حساب آخرت ميآورند ميگويند دنيا كه تمام شد آخرت شروع ميشود اين برزخ جرء آخرت است براي اينكه خيلي از احكام آخرت در برزخ هست تكليف نيست خيلي از حقايق براي آدم روشن ميشود «روضة من رياض الجنة» است يا «حفرة من حفر النيران»[9] است و مانند آن پس به اين حساب برزخ جزء آخرت است ولي وقتي قيامت را حساب ميكنيم و افراد وارد نشئه قيامت ميشوند ميبينيد برزخ را جزء زمين و محدوده زمين حساب ميكنند يعني وقتي افراد از برزخ وارد قيامت كبرا شدند وزنده شدند از آنها سؤال ميكنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ ٭ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ العَادِّينَ﴾[10] آنها سؤال ميكنند چه مدت در برزخ بوديد؟ اينها ميگويند براي ما خيلي روشن نيست آنهايي كه رقم شمارند و شمارهها نزد آنهاست از آنها بپرسيد جريان برزخ را جزء محدوده زمين حساب ميكنند با اينكه برزخ در زمين نيست بالأخره انسان وقتي رحلت كرده است بين الدنيا و الاخرة است ميبينيد جهنمي كه در برزخ هست در دريا هم هست برزخ و قبر از امام (عليه السلام) سؤال ميكنند كه قبر از چه زماني شروع ميشود؟ فرمود: «و منذ ما البرزخ» برزخ از چه زماني شروع ميشود؟ فرمود: «منذ القبر» كه ما چهار عالم نداريم يك دنيا يك عالم قبر يك عالم برزخ يك عالم قيامت برزخ و قيامت يك عالم است از حضرت كه سؤال ميكنند برزخ از چه زماني شروع ميشود؟ ميفرمايد: «القبر منذ حين موته»[11] همين كه آدم وارد قبر شد وارد برزخ شد خب آتش برزخي كه گوشه از گوشههاي قيامت است در استخر هم هست در دريا هم هست در بحر هم هست در نهر هم هست در زمين هم هست حالا اگر كسي آدم فاسدي بود نظير فرعون ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي اليَمِّ﴾[12] آن هم «حفرة من حفر النيران»[13] دارد شما در جريان طوفان نوح (سلام الله عليه) كه ملاحظه ميفرماييد ميبينيد كه ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾[14] نه ثم ادخلوا نه و ادخلوا فرمود اينها غرق شدند بلافاصله رفتند در آتش خب پس معلوم ميشود يك آتشي هست كه در آب هم هست اينجا كه با ثم عطف نفرمود فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ يعني آن خطيئاتي كه داشتند و گناهاني كه داشتند غرق شدند بعد هم بعد از غرق مستقيماً رفتند در آتش خب اينكه قبر «حفرة من حفر النيران» در آتش و در دريا هم هست آن كسي كه فكر ميكند كه انسان را در همين خاك كه گذاشتند حتماً سؤال و جواب در همين خاك هست و حرف بايد بزنند يا ضبط صوت بگذارند او در حقيقت خيال ميكند برزخ جزء دنياست احكام دنيا را دارد ولي نه بهشت آنهايي هم كه اصحاب اخدودند سوختند، سوختند و رفتند «روضة من رياض الجنة» همانجا كه جسدشان خاك بود همانجا «روضة من رياض الجنة» بود حالا آنها را كسي دفن نكرد كه بنابراين برزخ در خيلي از احكام جريان قيامت بر او بار است وقتي جريان قيامت بر او بار بود ما مادامي كه در دنيا هستيم برزخ را طليعه آخرت ميدانيم و جزء احكام آخرت است وقتي وارد قيامت كبرا شديم برزخ جزء محدوده زمين است به دليل اينكه از يكديگر سؤال ميكنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾[15] خب در پايان سورهٴ مباركهٴ «يونس» هست ظاهراً كه در آنجا دارد كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ﴾[16] اين ﴿مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ﴾ را گفتند براي برزخ است براي اينكه قيامت كه سماوات و ارض بساطش برچيده شد تمام نجوم تكوير شدند تناسل نجوم شد منطمس شدند و مانند آن در برزخ يك شمس و قمر مناسب با آن عالم هست ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ﴾[17] نيست نه اين نيامده هنوز ﴿وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[18] بساط آسمان و زمين در قيامت كبرا برچيده ميشود نه در برزخ منتها در برزخ يك آسمان و زمين مناسب خاص خود را دارد اگر گفته شد شمس و قمر، شمس و قمري است كه مناسب با عالم برزخ است در آنجا هست لذا در بخشهايي كه مربوط به جنت برزخي است دارد كه اينها آنجا راحتاند و صبح و شام غذاي آنها ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾[19] اين بكره و عشي كه روزي دو مرتبه به اينها غذا ميدهند اين مربوط به جنت برزخي است يا دارد ﴿أَوْ هُمْ قَائِلُونَ﴾[20] اينها خواب قيلوله دارند در بهشت كه كسي نميخوابد خواب نيست اصلاً اين قيلوله بودن براي جنت برزخي است خب پس برزخ قيلوله هست عشيه هست بامداد هست و مانند آن سماوات و ارض هست ممكن است كه اين شمس و قمري كه هست براي جريان برزخي باشد اين يك، در حد يك احتمال اين يك و اين هم كه در روايت دارد اين بهشت از بهشتهاي دنياست براي اينكه برزخ از يك لحاظ به حساب دنيا ميآيد برابر اينكه ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾[21] خُب چرا اين احتمال منقدح است كه منظور از اين بهشت بهشت برزخي باشد و منظور از شمس و قمر شمس و قمر برزخي باشند؟ به دليلي طايفه ديگر از روايات كه وقتي سؤال ميكنند اين درخت چه درختي است؟ ميفرمايد شجره علم اهل بيت است خب آن شجره علم اهل بيت كه در باغ سرنديب و امثال سرنديب نيست وقتي از امام (سلام الله عليه) سؤال ميكنند اين شجره منهي عنها چه چيزي بود؟ حضرت فرمود اين شجره علم بود اين علم مخصوص اهل بيت است كسي حق ندارد از او استفاده بكند اگر كسي از اين درخت بخواهد استفاده كند بايد خدا اجازه بدهد خدا به اهل بيت (عليهم السلام) اجازه داد به ديگري اجازه نداد به اين مقام برسد ميبينيد تفاوت اين دوتا روايتها چقدر است؟ خب آن روايت كمك ميكند به اينكه انسان احتمال بدهد اين شجره، شجره معنوي است نه مادي وقتي معنوي بود احتمال ميدهد كه آن جنت جنت برزخي باشد نه دنياي وقتي جنت، جنت برزخي بود ديگر سخن از دنيا و تكليف و امر و نهي و نسيان و عصيان رخت برميبندد اگر ما به طور قاطع نتوانيم به يكي از اين راهها برسيم به طور قاطع دست شبهه از دامن ما كوتاه ميشود و نجات پيدا ميكنيم اين يك گزندگي در ما نيست يك وقت است كه انسان گرفتار شبهه است حتماً بايد پاسخ بدهد كه به صورت جزم براي او مسلم باشد دنيا بود يك بعد النبوه بود دو ظرف ظرف تكليف بود سه امر و نهي تشريعي است چهار آن گاه بدهكار ميشود بايد جواب بپردازد آدم گير ميكند ولي وقتي خود اين روايات به كمك آن آيات يك مقدار راه احتمال عقلايي را باز كرد اگر ما دستمان به دامنه مطلب نرسد كه بتوانيم حرف آخر را بزنيم كه آن كار خيلي سخت است لااقل دست شبهه از دامن فكر ما قطع ميشود آدم نجات پيدا ميكند حالا.
پرسش ...
پاسخ: بله اين حجت داشتن براي محدوده احتجاج است در دنيا و در ظرف تكليف جا براي احتجاج است آن گاه در چنين محدودهاي دوتا حجت ذات اقدس الهي دارد يكي نبوت است از بيرون يكي عقل و فطرت است از درون حالا اگر چنانچه اصلاً جا براي احتجاج نبود هنوز جا براي نبوت نبود آن گاه اين سخنها كه مثلاً آدم (سلام الله عليه) معصيت كرده است چيست؟
مطلب ديگري كه در بحث ديروز گفته شد مستحضريد كه مسائل عملي به ظنون و اصالت عدم غفلت و اصالت عدم سهو و اصالت عدم نسيان و امثال ذلك وابسته است كه تشبيه شد به تلي از شن اما اين تلي از شن روي يك زمين مستحكمي استوار است و آن اصول اعتقادي است آن اصول اوليه و اصول اعتقادي اينكه گفته «ظنيّة الطريق لا ينافي قطعية الحكم» را براي اينكه مبناي قوي و برهاني هست كه در اصول دين انسان برهان قوي دارد در اينكه اين امور حجتاند دليل قوي دارد در اينكه راه همين است كه بايد به اين عمل بكند دليل قوي است منتها اين امور امور ظني است مثل اينكه ما در خيلي از مسائل به متخصصين فن مراجعه ميكنيم و در آنجا ما يقين نداريم ولي حرف آنها را گوش ميدهيم ولي اينكه حرف متخصصين هر رشته را گوش ميدهيم در عين حال كه به جزئيات يقين نداريم سرش آن است كه پشتوانه اين عمل كردنها آن ادله قطعي است كه ما نيازمنديم براي درمان خودمان به طبيب مراجعه كنيم براي ساختن راه و بيابان و خيابانمان به متخصصين فني مراجعه كنيم در هر رشتهاي چون آن اصول قطعي است بنابراين در اين امور فرعي به استناد آن امور قطعي عمل ميكنيم ولو در اين امور فرعي يقين پيدا نكنيم حالا تبركاً بعضي از رواياتي كه در تفسير شريف برهان آمده در زمينه بهشت و اين شجره منهي عنها و مانند آن كه اينها معمولاً در بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يك مختصري از اين روايات را بخوانيم شما حتماً اگر مايل باشيد به بحثهاي روايي جلد اول تفسير برهان مراجعه بفرماييد و بخشي از روايات هم كه مربوط به آيات محل بحث است يعني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم مراجعه بفرماييد تا لااقل يك مقداري از اين شبهه كاسته بشود وقتي از شبهه كاسته شد آدم راحت است ما موظفيم جلوي شبهه را بگيريم نه موظفيم همه اسرار قرآن را بفهميم خيلي از چيزهاست كه مربوط به ما نيست ميبينيد ديگر انسان قدم به قدم دچار سؤال است.
پرسش ...
پاسخ: عقل ميفرمايد كه اين كاري را كه مولي دستور داده است بر خلافش نكن عقل طريق است عقل سراج است نه صراط در بحثهاي قبل به عرضتان رسيد كه صراط داريم كه دين است عقل سراج است چراغ خوبي است و دين صراط است اگر صراطي نيامده خب عقل ما را به چه چيزي هدايت كند اگر قبل از تكليف است يك سلسله اموري است مربوط به دنياي آدم اما آنچه كه مربوط به مسئله قيامت است مربوط به مسئله سؤال و جواب است مربوط به تطاير كتب است و مانند آن، آن هنوز نيامده عقل يك راهنماي خوبي است سراج خوبي است براي صراط ولي هنوز صراط نيامده عقل براي محدوده داخلي خود زندگي دنيايي آن وقت چراغ خوبي است.
پرسش ...
پاسخ: امرش آخر امر تشريعي نبوده به چه كسي امر كرد.
حالا اجازه بدهيد اين روايتهايي كه در تفسير شريف برهان جلد اول صفحه 178 به بعد است بخوانيم معلوم ميشود كه اين حداقل به دو طايفه از روايات ميرسيم يكي اينكه ظاهر اين بهشت بهشت دنياست شمس و قمر دارد يكي هم اينكه اين شجره منهي عنها شجره علم اهل بيت است.
البته اولين روايت را از تفسير منسوب به وجود مبارك امام عسگري (سلام الله عليه) است كه سندش محل بحث است البته در آن حديث دارد كه ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ اين شجره العلم «شجرة العلم شجرة علم محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و آل محمد (عليهم الصلاة و عليهم السلام) الذين آثرهم الله عزّوجلّ بها دون خلقه» هيچ كس حق ندارد از آن شجره علم استفاده كند «فقال تعالي ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصة (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دون غيرهم و لا يتناول منها بأمر الله الا هم» فقط اينها مأذوناند از اين شجره استفاده كنند «و منها ما كان يتناوله النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي و فاطمه و الحسن و الحسين (عليهم السلام) بعد اطعامهم اليتيم و المسكين و الاسير» تازه آنها هم اين طور نيست كه هر وقت دستشان بخواهد برسد برسد اين طور نيست اينها هم بعد از يك سلسله ايثار دستشان ميرسد يعني بعد از اينكه برابر آيه سوره «انسان» عمل كردهاند تازه از آن علم بهره به آنها ميرسد «حتي لم يحسّوا بعد بجوع ولا عطش ولا تعب ولا نصب» بعد از اينكه از آن شجره نوشيدند و استفاده كردند و تغذيه كردند ديگر احساس گرسنگي نكردند ديگر احساس تشنگي نكردند ديگر احساس تعب و نصب نكردند همان چهار وصفي كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» بود براي اينها آمده ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي﴾[22] «و هي شجرة تميزت بين أشجار الجنة» خب كدام جنّت است كه يك چنين شجرهاي دارد؟ «إن سائر أشجار الجنّة، كان كل نوع منها يحمل نوعا من الثمار و المأكول» هر درختي از درختهاي بهشت يك ميوه ميدهد «و كانت هذه الشجرة و جنسها» اين درخت استثنائاً و هم جنس او هم نوع او «تحمل البر و العنب و التين و العناب و سائر انواع الثمار و الفواكه و الاطعمة» انواع خوراكيها و غذاها در آن درخت است همان يك درخت «فلذلك اختلف الحاكون بذكر الشجرة» اگر مورخان يا مفسران در تعيين اين شجره اختلاف كردند بعضيها گفتهاند گندم است درخت گندم بود البته اينها را ميگويند نجم نه شجر شجر به معناي جامع شايد اينها را هم شامل بشود ﴿وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾[23] آنكه ريشه و امثال ذلك دارد به آن ميگويند شجر آن كه نه در حدّ خوشه است به آن ميگويند نجم ﴿وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾ اينها مقابل هماند گندم و جو و برنج را ميگويند نجوم نجم نه شجر و اشجار ولي اگر حاكيها و مورخان و مفسران اختلاف دارند «فقال بعضهم هي برة و قال آخرون هي عنبة و قال آخرون هي تينة و قال آخرون هي عنابة» براي همين جهت است همه راست ميگويند براي اينكه اين درخت همه اين ميوهها را ميدهد.
روايت ديگري كه از ابالصلت نقل شده است از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) سؤال ميكند كه مورخان و مفسران و مانند آن به طور گوناگون معنا كردهاند كدام يك از اينها درست است فرمود همهاش درست است براي اينكه آن درخت يك درختي است كه همه اين ميوهها را ميدهد خب.
پرسش ...
پاسخ: حالا ملاحظه بفرماييد لازم نيست تجسم پيدا كرده باشد ما بايد تعقل بكنيم يك قدري جلوتر برويم ببينم كه آنجا چه خبر است .... (انتهينوار)
بعد خوب روشن ميشود يك وقت اگر موفق نشد دست شبهه از دامن او كوتاه ميشود اين حداقل فايده است كه انسان خيال نكند كه يك نشئهاي بود بعد النبوة بود بعد التكليف بود نهيي بود و وجود مبارك حضرت آدم با اينكه از مخلصين بود امتثال نكرد اين طور است حالا.
بعدياش «قال الله تعالي ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾» پس اين شجره شجره علم بود و ذات اقدس الهي به آدم و حوا (سلام الله عليهما) فرمود: «﴿وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ تلتمسان بذلك درجة محمد و آل محمد و فضلهم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فان الله تعالي خصهم بهذه الدرجة دون غيرهم وهي الشجرة التي من تناول منها بإذنالله عزّوجل اُلهم عِلم الأولين و الآخرين» اينكه درباره وجود مبارك امام باقر آمده است باقر علوم الأولين و الآخرين درباره ساير ائمه هم همين طور است منتها فرصتي پيدا نكردند «اُلهم علم الأولين و الأخرين من غير تعلم و من تناول منها بغير اذن خاب من مراده و عصي ربه» اين به مقصد نميرسد خب بنابراين اگر چنانچه جريان حضرت آدم مطرح است يعني ديگر حضرت آدم به آن اوج اهل بيت نرسيده است اين ميشود ظلم اين ميشود نقص «﴿فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ بمعصيتكما و التماسكما درجة قد أوثر بها غيركما» غير از شما كساني هستند كه بايد به اين درجه برسند شما درجهتان اين نيست اين حديث ميبينيد يك فضاي ديگري جلوي آدم باز ميكند وقتي شجره شجره علم شد قهراً آن باغش هم باغ دنيايي نيست و اين انگور و خرما و نميدانم عنب و عناب و اينها هم امثال ذلك نيست حالا نحوه ورود شيطان و اينها كه بحث ديگر است كه ملاحظه بفرماييد.
روايت ديگري كه در همين كتاب هست صفحه 180 اين بابويه (رحمه الله) «قال حدثنا محمد بنالحسن (رحمهالله) قال حدثنا محمد بنالحسن الصفار عن ابراهيم بن هاشم عن عثمان عن الحسن بن بسام عن ابي عبدالله (عليه السلام) قال سألته عن جنة آدم فقال جنة آدم من جنان الدنيا تطلع فيه الشمس و القمر و لو كانت من جنان الخلد ما خرج منها أبداً» از اين تغابن كه قاطع شركت است برميآيد كه منظور از اين دنيا در مقابل آن جنة الخلد است نه دنيا در مقابل برزخ باشد يعني آن جنت خلد نبود كه به متقيان و مؤمنان وعده ميدهند چون اگر كسي وارد جنّت خد بشود هرگز بيرون نميآيد و انسان وقتي وارد قيامت شد جريان برزخ جزء محدوده زمين به حساب ميآيد به دليل اينكه در قرآن از آنها سؤال ميكنند: ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾[24] خب پس اگر در طايفهاي از اين نصوص آمده است كه اين بهشت از بهشت دنياست نه يعني بهشت دنياي طبيعي كه در مقابل برزخ باشد احتمال اينكه يك امر برزخي باشد را تحمل ميكند.
پرسش ...
پاسخ: انساني كه جامع باشد گاهي در نشئه برزخ است گاهي در نشئه دنياست انسان مادي كسي كه قاصر است اين فقط در دنيا زندگي ميكند كساني كه جامع هستند هم در دنيا زندگي ميكنند هم در برزخ زندگي ميكنند آنها كه جامعاند اينطورند ديگر يك كسي كه واقعاً تعارف هم ندارد و شوخي هم نيست و اغراق هم نيست يك شب چهل جا مهماني ميرود اين با وجود برزخي ميرود ديگر پس معلوم ميشود اينها مسلطاند ميتوانند هم برزخي زندگي كنند هم مادي زندگي كنند.
پرسش ...
پاسخ: در برزخ كه ميتواند راه پيدا كند چون به جنت خلد راه پيدا نميكند خب.
روايت بعدي كه عليبن ابراهيم نقل ميكند مرفوعه هم هست «حدثني ابي رفعه قال سئل الصادق (عليه السلام) عن جنة آدم أمن جنان الدنيا كانت أم من جنان الآخرة؟ فقال كانت من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس والقمر ولو كانت من جنان الأخر ة ما اُخرج منها أبداً» اين هم مشابه آن است «قال فلما اسكنه الله الجنة و أتي جهالة الي الشجرة اخرجه لأن الله خلق خلقة لا تقوي الاّ بالأمر والنهي والغذاء واللبس والاسكان والنكاح و لا يدرك ما ينفعه مما يضره الاّ بالتوقيف فجاءه ابليس»[25] آن گاه سخن از آمدن ابليس است روايت ديگري كه در صفحه 181 همين جلد اول تفسير شريف برهان است اين است عليبن ابراهيم ميگويد: «حدثني ابي عن ابن ابي عمير عن ابن مسكان عن ابي عبدالله (عليه السلام) قال ان موسي (عليه السلام) سأل ربه ان يجمع بينه و بين آدم (عليه الصلاة والسلام)» خب ميبينيد يك كسي كه در مرحله كمال هست اين محيط بالدنيا و البرزخ است سؤال كرد كه بين او و بين آدم (سلام الله عليه) جمع بشود «فجمع» ذات اقدس الهي بين موسي و آدم جمع كرد «فقال له موسي يا أبه ألم يخلقك الله بيده و نفخ فيك من روحه و أسجد لك الملائكة و أمرك ان لاتأكل من الشجرة فلم عصيته؟» اين همه نعمتها را خدا به تو داد چرا معصيت كردي؟ جوابي كه آدم (سلام الله عليه) به موساي كليم ميدهد اين است «فقال يا موسي بكم وجدت خطيئتي قبل خلقي في التوراة» فرمود مگر در تورات ذات اقدس الهي اين جريان را براي تو بازگو نكرد و نفرمود كه قبل از اينكه من به دنيا بيايم اين سرگذشت و سرنوشت تدوين شده بود در تورات چند سال اين سرگذشت من و جريان من قبل از آفرينش به چند سال آمده؟ «قال بثلاثين الف سنة» در تورات من آمده كه سي هزار سال اين جريان قبل از خلقت تو بود «قال هو ذلك» فرمود پس وضع در آن سي هزار سال قبل روشن شد كه من بايد چه كار بكنم «قال الصادق (عليه السلام) فحج آدم موسي» امام صادق (سلام الله عليه) فرمود كه حضرت آدم حضرت موسي (سلام الله عليه) را محجوج كرده حجت او را در هم شكست و حجت خود را نافذ كرده است خب اين جريان سي هزار سال چه سي هزار سالي است؟ فرمود اين خطيئه سي هزار سال قبل محقق شد يا تدوين شد نقشهبرداري شد كه من بايد اين كارها را ميكردم تا اينكه به زمين بيايم.
پرسش ...
پاسخ: نه اگر جبر باشد كه خطيئه نيست همه اين كارها با اختيار خود انسان انجام ميگيرد خدا ميخواهد كه با اختيار زيد كاري را انجام بدهد حالا آن روايت بعدي را هم كه نفي جبر را به همراه دارد آن را هم ميخوانيم.
روايت بعدي كه باز از تفسير امام عسگري (سلام الله عليه) است اين است كه «قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) لما عرف الله ملائكته فضل خيار أُمة محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و شيعة علي (عليه السلام) و خلفائه (عليهم السلام) و احتمالهم في جنب محبة ربهم ما لا تحتمله الملائكة ابان بني آدم الأخيار المتقين بالفضل عليهم» همه اين فضائل را مشخص كرد «ثم قال فلذلك فاسجدوا لآدم لما كان مشتملاً علي انوار هذه الخلائق الأفضلين ولم يكن سجودهم لآدم انما كان آدم قبلة لهم يسجدون نحوه لله عزّوجل» كه اين مربوط به ﴿اسْجُدُوْا﴾ است كه آدم قبله بود نه مسجود له بلكه مسجود اليه بود در حالا براي اينكه وقت ميگذرد اين روايت را هم بخوانيم روايتي است كه در تفسير برهان از مرحوم كليني نقل شده است صفحه 183 مرحوم كليني «عن عليبن ابراهيم عن ابيه عن عليبن معبد عن واصلبن سليمان عن عبدالله بن ثنان عن ابي عبدالله (عليه السلام) قال سمعته يقول أمر الله ولم يشأ وشاء ولم يأمر امر ابليس أن يسجد لآدم وشاء أن لايسجد ولو شاء لسجد ونهي آدم عن أكل الشجرة وشاء أن يأكل منها ولو لم يشاء لم يأكل» ذات اقدس الهي بالأخره مدير عامل هستي است هيچ كاري در عالم بدون اراده حق انجام نميگيرد خب خداوند يك امر تكويني دارد يك امر تشريعي امر تكويني او اين است كه انسان آزاد باشد فرمود ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[26] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[27] ﴿وَقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُر﴾[28] اين امر تكويني است چون ﴿وَقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُر﴾ يا ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾ هر كسي مختار است جلوي اختيار را هرگز نميگيرد جلوي آزادي را هرگز نميگيرد اين آزادي در دين است هيچ كسي مجبور نيست آزاد است اما در محدوده شريعت امر ميكند به واجبات نهي ميكند از محرمات اين ميشود نهي تشريعي در نهي تشريعي اراده عبد متخلل است خدا ميخواهد كه اين مكلف با اختيار و اراده خودش اين كار را طي كند نخواست هم نخواست چون ذات اقدس الهي روي اراده تكويني اراده كرده اين مكلف آزاد باشد هر راهي را كه مكلف رفته روي آزادي است او كه روي اراده تكويني نخواست كه انسان يك طرفه باشد كه وگرنه ميشد جبر او روي اراده تكويني خواست جن آزاد باشد انسان آزاد باشد هر كه خواست آزاد باشد آزادي تكويني را ذات اقدس الهي به همه داد ولي فرمود كه هر راهي را كه ميخواهيد برويد آزادي ولي پايان بعضي از راهها سم است و آتش پايان بعضي از راهها بهشت است و خوب من عقل دادم نقل دادم تا بفهمي كدام راه را بروي برابر آن اراده تكويني انسان آزاد است جن آزاد است شيطان آزاد است هر راهي را روي آن اراده تكويني خدا راه را كه نبست كه نخواست كه آدم معصيت نكند نخواست كه ابليس معصيت نكند آزاد او را گذاشت ولي روي اراده تشريعي آن راه را بسته است گرچه آن نشئه نشئه تشريع نبود ولي منظور آن است كه اگر يك وقتي اتفاقي ميافتد خدا آزاد گذاشته در اين بحثهاي روز هم بايد ملاحظه بفرماييد اگر به آياتي تمسك ميكنند به رواياتي تمسك ميكنند ميگويند دين به آدم آزادي داده بله دين به آدم آزادي داده اما در نظام تكوين آزادي داده در نظام تشريع كه آزادي نداد كه انسان عمداً به طرف جهنم برود كه فرمود گناه باطنش اين است و سم است با سم بازي نكنيد با آتش بازي نكنيد نكنيد اين كار را خب اگر يك سلسله آياتي هست كه بشر آزاد است يعني در انتخاب راه واقعاً آزاد است جلوي هيچ كس را كه نميشود گرفت اينكه ميشود جبر اما شرعاً چطور شرعاً هم آدم آزاد است يا شرعاً بنده است وجود مبارك حضرت امير دارد «الهي كفي بيّ عزاً أن أكون لك عبداً وكفي بيّ فخراً أن تكون ليّ رباً»[29] خدايا افتخار من همين بس كه من بنده توام حرف تو را هم گوش ميدهم تو راهنمايي ميكني غرض آن است كه حالا اين روايات را حتماً ملاحظه بفرماييد ديگر تكرار نكنيم چون در بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود مبسوطاً گذشت اين مقدار از آن شدت شبهه ميكاهد كه انسان دست شبهه به دامن انسان نرسد.
«و الحمد لله رب العالمين»