درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 19 تا 22

 

﴿وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾ ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ﴾ ﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾

 

جريان آدم و حوا(سلام الله عليهما) و سكونت آنها در بهشت و خصوصيتهاي بهشت و ارشاد به عداوت شيطان و وسوسه شيطان نسبت به اينها در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «طه» و سورهٴ «اعراف» آمده است منتها سورهٴ مباركهٴ «بقره» چون در مدينه نازل شد بايد بحثهايي كه مربوط به سورهٴ «اعراف» و همچنين سوره «طه» است روشن بشود گرچه از نظر تدوين سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً نوشته شده ولي سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «طه» چون قبلاً نازل شده از همين سير طبيعي بحث به دست مي‌آيد كه بايد اول سورهٴ «اعراف» سورهٴ «طه» و «اعراف» مشخص بشود بعد سورهٴ مباركهٴ «بقره» البته در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا حدودي مبسوطاً از «اعراف» و «طه» كمك گرفته شده در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا اشاره فرمود كه من به شما گفتم كه اين دشمن شماست يا همين قسمتها در سورهٴ «اعراف» دارد كه خداوند به آدم فرمود من به شما گفتم كه اين دشمن شماست بايد ببينيم كجا خداوند به آدم(سلام الله عليه) فرمود كه اين دشمن است در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» همين آيه‌اي كه امروز خوانده شد آيهٴ 22 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ ﴿وَأَقُل لَكُمَا﴾ يعني الم اقل لكما مگر من قبلاً به شما نگفتم كه اين شيطان دشمن مبين شماست آنچه كه تا كنون از جريان آدم و حوا و شيطان گذشت سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه در سورهٴ «بقره» چنين چيزي نيست عمده سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است در سورهٴ «اعراف» خداند هشدار مي‌دهد به آدم و حوا(سلام الله عليهما) مي‌فرمايد كه اين شيطان دشمن شماست معلوم مي‌شود كه سورهٴ «طه» نه تنها قبل از سورهٴ «بقره» نازل شده بلكه قبل از سورهٴ «اعراف» هم نازل شد چون در سورهٴ «اعراف» دارد كه من قبلاً به شما گفتم كه اين شيطان دشمن شماست آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» است از عداوت آنها سخن به ميان مي‌آيد پس معلوم مي‌شود كه سورهٴ «طه» قبل از اعراف است در سورهٴ «طه» آيه 115 به بعد به اين صورت است ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾ حالا اين نسيان چه نسياني است و اين نفي عزم چگونه نفي عزمي است؟ بايد ان‌شاء‌الله در سورهٴ «طه» بحث بشود ولي معلوم مي‌شود كه اين مقدار معلوم مي‌شود كه عصيان نبود عمد در كار نبود عمد نبود هر چه بود نسيان بود قهراً آن ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾[1] هم بايد بعد از نيسان باشد نه به عنوان عصيان اين سورهٴ «طه» مي‌تواند مبيّن خيلي از اين مطالب مربوط به حضرت آدم باشد چون سخن از نسيان است نه عصيان پس آنجا كه دارد ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي﴾ معلوم مي‌شود اين روي عمد نبود.

مطلب ديگر آن است كه اين نسيان گاهي به معناي رفتن مطلب از خاطره است گاهي با نفي عزم همراه است يعني آن جزء اولوالعزم نبود اولوالعزم يعني مرداني كه اهل تصميم و جدّند حوادث گاهي امر عادي است از آن خيلي به عظمت ياد نمي‌كند گاهي امر مهم است وقتي امر مهم بود مي‌گويند ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور﴾[2] اولاً انسان هيچ كاري را بدون عزم و اراده انجام نمي‌دهد يعني اگر كسي بخواهد به عنوان امتحان هم كه شد تصميم بگيرد بر خلاف اين اصل عمل كند يك چنين چيزي محال است يعني كاري را بدون اراده انجام بدهد انسان از آن جهت كه انسان است فاعل مختار است او مضطر است مجبور است كه با اراده انجام بدهد منتها حالا يا حسنه يا سيئه مجبور بر هيچ طرف نيست نه بر اطاعت مجبور است نه بر عصيان مجبور است ولي مجبور است با اراده كار كند يعني خلق مضطرا خلق مختارا مضطرا بالاختيار جبل مختارا يك موجود مختار كه نمي‌تواند بدون اراده كار بكند حالا كدام راه را انتخاب مي‌كند؟ اين مربوط به حسن اختيار و سوء اختيار خودش هست همان‌طوري كه دو دوتا پنج تا نيست دو دوتا سه تا نيست و محال است دو دوتا پنج تا باشد محال است انسان يك كاري را بي‌اراده انجام بدهد يك وقتي دست انسان را مي‌گيرند او را از جايي به جايي مي‌برند در اينجا انسان مورد فعل است نه مصدر فعل اينجا كه فاعل نيست يك وقت است كه در عالم خواب يك پا را حركت مي‌دهد آنجا هم كه فاعل نيست با اينكه براي آنجا يك مبدأ اختيار ضعيفي هم قائل‌اند ولي انسان در حال بيداري بخواهد كاري را انجام بدهد بدون اختيار يك چنين چيزي مثل دو دوتا پنج تا يا دو دوتا سه تا محال است انسان مجبور است كه با اراده كار كند منتها يا اراده حلال يا ارده حرام يا طاعت يا معصيت در هيچ كدام از دو راه مجبور نيست ولي در اصل اينكه فاعل بالاراده باشد مجبور است.

‌پرسش ...

پاسخ: شايد، عمده آن است كه هر كاري را انسان با عزم و اراده انجام مي‌دهد ولي اگر آن كار مهم بود مي‌گويند ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾[3] يعني كاري است كه بايد رويش تصميم بگيري انسان مي‌نشيند بر مي‌خيزد آبي مي‌نوشد يك غذايي مي‌خورد حرفي مي‌زند همه اينها با عزم است و اما اگر خواست يك كار مهم‌تري را انجام بدهد يك رشته تخصصي را مثلاً خواست انتخاب بكند مدتها فكر مي‌كند مشورت مي‌كند تأمل مي‌كند تدبّر مي‌كند اين را جزء عزم الامور مي‌داند عزم الامور يعني «الامور التي ينبغي ان يعزم عليها» كه انسان از اول بايد تصميم بگيرد جبهه رفتن من عزم الامور است يعني انسان مدتها بايد رويش كار بكند تصميم بگيرد يك طرفه بكند اما آدم مي‌خواهد قدم بگذارد اينجا آدم بگذارد يا يك متر بعد يا يك متر قبل از اين طرف خيابان برود يا آن طرف خيابان برود يك امر عادي است ديگر حالا خيلي رويش تصميم‌گيري ندارد گرچه آنها هم بدون عزم محال است غرض آن است كه كارهاي مهم را مي‌گويند اين «من عزم الامور» است كه لقمان به فرزندش فرمود ﴿وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ﴾[4] به چند امر نصيحت كرد بعد فرمود ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ يعني من «الامور التي ينبغي ان يعزم عليها» انسان بايد رويش تصميم بگيرد در چنين جرياني ذات اقدس الهي درباره حضرت آدم فرمود ما عزمي از او نيافتيم خب معلوم مي‌شود كه اين نسيان به صورت عصيان بود يك، و اين كار هم كار مهمي بود ولي آدم(سلام الله عليه) رويش تصميم نگرفت اين دو؛ بعد فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبَى ٭ فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ﴾[5] هنوز اينها از يكديگر فاصله نگرفته بودند اين ﴿هذَا﴾ اشاره به قريب است آنجا شيطان حضور داشت ذات اقدس الهي فرمود اين موجود نسبت به تو و همسرت دشمن است يعني نسبت به انسانيت دشمن است وگرنه خداوند كه شيطان را امر نكرده است كه براي حوا سجده كند كه براي انسانيت آدم سجده كرده است آن انسانيت البته هر كجا هست مسجود است پس يك مطلب اينكه كجا خداوند فرمود من قبلاً به شما گفتم ﴿وَأَقَلُّ﴾ يعني «الم اقل لكما انه لكما عدو مبين» اين را قبلاً گفته به دليل سورهٴ مباركهٴ «طه» البته آنچه كه فعلاً مطرح است «بقره» است كه در مدينه مطرح شد «اعراف» و «طه» است كه در مكه مطرح شد ولي براي ماها كه بيان مي‌كند معلوم مي‌شود كه «طه» قبل از «اعراف» و «بقره» بود ولي در آن صحنه به حضرت آدم مي‌فرمايد من قبلاً به شما گفتم آنجا ديگر «طه» و «اعراف» و «بقره» نبود كه آنجا در يك مرحله وجود مبارك الهي به حضرت آدم فرمود اين براي شما دشمن است و بايد مواظب باشيد كه شما را از بهشت بيرون نكند و مرحله دوم فرمود من به شما گفتم اين دشمن شماست شما چرا حرف او را گوش داديد و از بهشت بيرون رفتيد .

‌پرسش ...

پاسخ: چون وقتي آيات «يفسر بعضه بعضا»[6] قرينه هست شاهد هست معلوم مي‌شود كه عصيان نبود ديگر ﴿فَنَسِيَ﴾[7] پس معلوم مي‌شود عصيان لغتاً يعني تعدي نه عن عمد اگر چنانچه عصيان به اين معناست با قرينه همراه است معلوم مي‌شود عالماً و عامداً نبود ديگر اگر ما يك لفظ بي‌قرينه بر يك معنايي حمل كنيم با قرينه ديگر بر آن معنا حمل نخواهيم كرد.

حالا چند مطلب پيچيده است كه بايد در حد سؤال مطرح بشود وقتي در حد سؤال مطرح شد آن‌گاه آن شدتي كه قبلاً در ذهن آدم هست آن تسكين مي‌پذيرد كم كم انسان فرصت فكر دارد و به يك نتيجه‌اي مي‌رسد به حسب ظاهر بعضي از آيات لحنش تند است نظير ﴿عَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَ﴾[8] نظير اينكه شيطان چگونه وسوسه كرده نظير اينكه اينها جزء مخلصين‌اند نظير اينكه انبيا(عليهم السلام) معصوم‌اند چگونه اين نهيهاي الهي را اينها ناديده گرفتند؟ اينها سؤالاتي است كه ذهن را مي‌گزد چه انسان بخواهد چه نخواهد چه در جلسه بحث قانع بشود چه نشود بالأخره با اين سؤالهاي دروني مشغول است ولي وقتي فضاي آن قصه مشخص شد يك مقدار انسان آرام مي‌گيرد مطمئن مي‌شود كه اين گزندگي خاطرات بيجاست يك راه حلي دارد و آن اين است كه چه برابر سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه برابر سورهٴ مباركهٴ «طه» اصل شريعت و اينكه وجود مبارك حضرت آدم(سلام الله عليه) به مقام نبوت برسد همه اينها بعد از اين قصه‌هاست يعني بعد از اينكه در بهشت بودند از بهشت بيرون آمدند و در زمين مستقر شدند از آن به بعد وحي تشريعي آمد وجود مبارك آدم به مقام نبوت رسيد ديني شد شريعتي شد امر و نهي تشريعي شد و مانند آن پس در آن فضا اينها نبود وقتي كه انسان به اين نتيجه رسيد كه در آن فضا امر نهي تشريعي نبود آن گزندگي اين امور كاري به او ندارد از اينها راحت مي‌شود مي‌ماند يك مطلب علمي مجهول كه اين چه سري بود پس آنجا كجا بود آنجا چه بود حد اكثر اين است كه بگويد «لست ادري».

‌پرسش ...

پاسخ: بسيار خب عقل هم در محدوده شرع يعني وقتي كه انسان شريعتي يافت اين شريعت يا با كتاب يا با سنت يا با اجماع يا با عقل حكم صادر مي‌كند اما اگر شريعتي نبود آنجا عقل حكم دارد اما نحوه حكمش چيست؟ حد اكثر اين است كه انسان بگويد «لست ادري» و اما در جريان محدوده شريعت نمي‌تواند بگويد «لست ادري» اين خاطره او را مي‌گزد مي‌گويد «لست ادري» يعني چه؟ بايد پاسخ فراهم بكني هميشه گرفتار اين خاطره است كه بالأخره در محدوده دين هست اين نهي است چگونه آنها خلاف كردند مي‌بينيد خيلي فرق مي‌كند بين اينكه انسان در فضاي شريعت فكر بكند يا فضاي فوق شريعت اگر در بهشت بود در آن عالم جا براي تكليف نبود آن‌گاه حد اكثر اين است كه بگويد اين هم جزء اسرار الهي است خيلي از چيزهاست كه ما نمي‌دانيم يكي‌اش هم اين اما وقتي در محدوده شريعت باشد ديگر اين سؤال يقه آدم را رها نمي‌كند هميشه انسان گرفتار اين دست به يقه است چه بحث بكند چه نكند در همه حال گرفتار اين است خب اگر برابر سورهٴ «بقره» برابر سورهٴ «طه» و مانند آن ثابت شده است كه آن فضا قبل از نبوت بود يك مقدار آدم راحت است ده تا مسئله است كه فخر رازي اينجا اشاره مي‌كند مي‌گويد ما مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث كرديم آن ده مسئله بازگو مي‌شود كه چيست ان‌شاء‌الله البته در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم آن مسائل ده گانه به علاوه مسائل ديگر هم مطرح شد يكي از آنها اين است كه آيا اين صحنه قبل از نبوت بود يا بعد از نبوت بود؟ حالا شايد ايشان موفق نشده كه از آيات و قرآن كمك بگيرد ولي به خوبي از آيات قرآن برمي‌آيد كه اين صحنه قبل از نبوت بود چه بود؟ خيلي از چيزهاست مثلاً راز مگوي ... بين موسي و خضر(سلام الله عليهما) وقتي معلوم مي‌شود كه آن سخن از ولايت است نه سخن از شريعت انسان مي‌فهمد اينها جزء اسرار عالم است در محدوده تكليف نيست آنها اسوه ما نيستند ما مكلف نيستيم حد اكثر آن است كه بگويد من اين را نمي‌فهمم علمش را به اهلش ارجاع مي‌دهم اين گرفتار يك گزندگي اشكال نيست برخلاف اينكه در محدوده شريعت مثلاً در جريان ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[9] اين را كاملاً بايد جواب بدهد چه اينكه بزرگان جواب قانع كننده‌اي هم دادند بالأخره اين در اين محدوده است اما حالا شما ملاحظه بفرماييد قدم به قدم اين جريان در يك عالمي بود كه هنوز حضرت آدم در آنجا به نبوت نرسيد و آن قصه هم به نسيان برمي‌گردد نه عصيان آن وقت انسان يك احساس آرامشي مي‌كند كه پس آن ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى﴾[10] با اين ﴿نَسِيَ﴾ همراه است حالا ملاحظه بفرماييد در همان سورهٴ مباركهٴ «طه» كه از نظر سير طبيعي قبل از «اعراف» و قبل از «بقره» است فرمود: ﴿و فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ﴾[11] مبادا اينها شما را از بهشت بيرون كنند آن وقت فتشقي يعني به زحمت بيفتي به شقاوت در مقابل سعادت نيست نظير ﴿مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى﴾[12] قهراً به آن معنا خواهد بود نه شقاوت در مقابل سعادت كه جهنم مي‌آورد خب چرا؟ به چه دليل براي اين تشقي يعني به زحمت افتادن؟ به دليل اينكه آنجا سخن از تكليف نبود قهراً سعادت و شقاوت تشريعي نبود به دليل همين تعليلي كه در آيه بعد است مي‌فرمايد وقتي در بهشت هستي در زحمت نيستي بيرون كه بروي به زحمت مي‌افتي ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَ ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَى﴾[13] بالأخره انسان يا از درون آسيب مي‌بيند يا از بيرون انسان بخواهد از درون آسيب ببيند گرسنگي تشنگي و مانند آن از درون او را مي‌رنجاند از بيرون بخواهد آسيب ببيند وقتي برهنه باشد سرد و گرم روزگار او را رنج مي‌دهد مي‌رنجاند فرمود نه از درون مشكلي داريم گرسنه نمي‌شوي نه از بيرون مشكلي داري براي اينكه برهنه نيستي خوبي بهشت اين است كه انسان بدون رنج گرسنگي لدّت سيري مي‌چشد بهشت غذا خوردن هست آب خوردن هست و همه اين نعمتهايي كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم مشخص كرده هست با لذايذش نه با آلامش لذتهاي دنيا محفوف به دو علن است يك درد قبلي يك درد بعدي انساني كه يك ليوان آب مي‌خورد اين شمالاً درد مي‌كشد جنوباً هم درد مي‌كشد مسبوق به درد است ملحوق به درد است قبلاً تشنه است رنج عطش او را وادار مي‌كند بالأخره به سراغ آب برود بعد از اينكه آب خورد همه آب كه جذب نمي‌شود اين نشئه نشئه جذب محض كه نيست در فشار حصر است كه بايد دفع كند خب پس يك ليوان آب هم مسبوق به رنج است هم ملحوق به رنج است اين قصه را ابن ابي الحديد نقل مي‌كند كه يكي از خلفاي عباسي يا غير عباسي به زاهد عصرش گفت عظني مرا موعظه كن او گفت حالا فرصت هست در اين اثنا او تشنه‌اش شد و خليفه آبي خواست گفت حالا خليفه من مي‌پرسم اگر رفتي به قصد شكار يا غير شكار مسافرتي كردي در بياباني و ديگر با اين تشكيلات سلطنتي كه سفر نمي‌كني اگر تشنه شدي و اگر يك ليوان آب نخوري مي‌ميري و اين قدح آب در اختيار يك كسي است كه توان آن را نداري با فشار از آن آب بگيري و او مي‌گويد كه من اين قدح آب را به اندازه نصف ثروت تو به تو مي‌فروشم و تو اگر ننوشي مي‌ميري حاضري؟ گفت بله من نصف ثروتم را بدهم يك قدح آب بگيرم بنوشم كه نميرم گفت حالا اگر آن قدح آب را خوردي هنگام درد يك مشكلي در مثانه پيدا شد پزشك معالج گفت نصف ثروتت را بايد بدهي من تو را معالجه كنم وگرنه مي‌ميري حاضري؟ گفت بله گفت حالا ثروتي كه نصفش براي خوردي يك ليوان آب است نصفش هم براي دفع او خودت را مواظب باش اين براي همه هست حالا آن افسانه است يا واقعيت است قصه‌اي واقع شد يا ساختند بالأخره نه تنها مربوط به آب است اين يك تكه نان سنگك هم همين‌طور است مسبوق به درد است ملحوق به درد است در بهشت اين‌طور كه نيست انسان بدون رنج تشنگي از كوثر استفاده مي‌كند و لذت سير شدن را مي‌برد و ديگر دفع هم ندارد در غذا هم همين‌طور است همه لذايذ دنيا ملحوق و مسبوق به دو رنج است اما تمام نعم بهشت نعمت به به است مرتب هر وقت خواست غذا مي‌خورد اما بدون رنج گرسنگي غذا مي‌خورد بدون رنج دفع ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا﴾[14] هيچ‌گاه گرسنه نمي‌شوي با اينكه همه نعمتها حاضر است و همه نعمتها هم براي توست و همه را هم مي‌تواني استفاده كني و هر وقت هم خواستي مي‌خوري حالا اين جوع اختصاصي به چيز ندارد منظور تمثيل است تعيين نيست گرسنگي و تشنگي تشنگي هم همين‌طور است ديگر كه حالا تشنگي را بعد ذكر مي‌كند ﴿وَلاَ تَعْرَى﴾ پس نه از درون نه از بيرون ﴿وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَي﴾[15] اين براي گرسنگي اين براي سيراب ما در دنيا آب كه مي‌نوشيم اين سابقه رنج و لاحقه رنج هست ولي بهشتيها كه از كوثر استفاده مي‌كنند نه سابقه رنج دارند نه لاحقه ضمأ يعني تشنگي بدون رنج تشنگي لذت سيرابي در بهشت است وگرنه مي‌شود دنيا بدون رنج بيروني انسان در بهشت به سر مي‌برد فرمود بالأخره گرماي بيرون كه نيست در جريان گرسنگي مي‌فرمايد نه عامل بيروني نه عامل دروني چيزي فشار نمي‌آورد در جريان تشنگي هم فرمود نه عامل دروني نه عالم بيروني چيزي فشار نمي‌آورد نه حرارت از درون فشار مي‌آورد كه تشنه بشوي نه آفتابي از بيرون مي‌تابد كه تو در ضحا قرار بگيري و سوخت و سوز حرارت بيروني آسيب برساند چون آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[16] و آن فضا كه روشن است خود مؤمن نور مي‌دهد كه ﴿يَسْعَي نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾[17] بعد مي‌فرمايد ﴿رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا﴾[18] آن فضاي باز كه ديگر با آفتاب و امثال آفتاب نور نمي‌گيرد نه برق مصنوعي است نه آفتاب طبيعي ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[19] و اين باغهاي وسيع كه آن را گفتند جنت يا ﴿وَجَنَّاتٍ أَ لْفَافاً﴾[20] ملفوف است لفيف است پيچيده است همه درختها به هم متصل است و جايي براي شهود غير مثلاً درخت نيست گاهي مي‌بينيد يك تكه نور مثلاً اينجا پيدا شده اين نور چيست؟ مي‌گويند مومني است كه از غرفه‌اي به غرفه‌اي ديگر دارد مي‌رود خب يك چنين عالمي است پس نه از درون انسان تشنه مي‌شود نه از بيرون گرماي آفتاب او را آسيب مي‌رساند نه از درون گرسنه مي‌شود نه از بيرون فشار سرما باعث عريان بودن او خواهد شد و آسيب مي‌رساند يك چنين عالمي است اين معلوم مي‌شود ديگر سرندي و امثال ذلك نيست در اين بحثها حد اقلش اين است كه ما صحيحه مي‌خواهيم حداقلش البته صحيحه‌اي داشته باشيم باز حجت نيست چون بحث علمي است بحث فقهي كه نيست اگر صحيحه باشد آدم مي‌تواند اسناد ظني بدهد به شارع مقدس مگر اينكه خبر واحد محفوف به قرينه قطعيه باشد يا متواتر چون اخبار واحد در اين‌گونه از مسائل حجت نيست يعني علم نمي‌آورد انسان هم كه مي‌خواهد علم پيدا كند علم نمي‌آورد با اين اصالت شما ببينيد يك روايت كه تا به امام صادق(سلام الله عليه) برسد شما انباري از اصول داريد انباري از اصول تك تك اين ده دوازده تا راوي كه بين شما هست تا امام صادق(سلام الله عليه) درباره تك تك اينها و درباره تك تك اين جمله‌ها اصالت عدم غفلت اصالت عدم سهو اصالت عدم نسيان اصالت عدم تك تك جمله با اين اصول ثابت مي‌كنيد ديگر حالا شايد جمله چيز ديگر بود او يادش رفته اصالت عدم غفلت كلمه چيز ديگر بود او يادش رفته اصالت عدم سهو تك تك اينها درباره تك تك اين روات تك تك اين جمله‌ها يك تلي از اصول درست مي‌كنيد مگر سآدم خوش‌باوري باشد كه چهارتا صحيحه ديده زود يقين پيدا كند مگر يقين علم به اين آسانيها پيدا مي‌شود خب پس ماييم و روي اين تل شن اينكه اين اصول تل شني است مثل كوه نيست كه استوار باشد او برهان است اين اصالت عدم غفله ان‌شاء‌الله يادش رفته ان‌شاء‌الله كم نگفته ان‌شاء‌الله زياد نگفته اين يك كسيب مهيل ... است مگر روي اين تل شني انسان مي‌تواند بايستد يقين پيدا كند ولي در مراحل عملي به ما گفتند متعبد باش مي‌گوييم چشم اما در مسائل علمي كه به دست ما نيست گرچه لفظاً انسان ممكن است ساكت باشد بگويد حرف نزند اما در درون كه اطمينان پيدا نمي‌كند دل كه دست انسان نيست آن عمل است گفتند اگر شك كردي بين سه و چهار همان جا السلام عليكم بگو يك ركعت ايستاده يا دو ركعت نشسته چشم اين كار است ديگر كار را آدم مي‌گويد چشم اما به آدم بگويند اين‌طور بفهم آدم نمي‌تواند بگويد چشم مي‌گويد دست من نيست اين است كه اخبار آحاد در اين گونه از موارد حجت نيست خب وقتي ظواهر قرآن نشان داد كه آن منطقه چنين منطقه است ما با هر گوشه دنيا تطبيق مي‌كنيم مي‌بينيم بالأخره باب هد باشد ... امثال ذلك باشد همين وضع است كدام باغ شرقي است كه با باغ غربي فرق دارد آنجا هم آدم گرسنه مي‌شود قبلاً گرسنه است بعد غذا مي‌خورد بعد هم دفع مي‌كند تشنه مي‌شود آب مي‌نوشد بعد دفع مي‌كند يك چنين خاصيتي را كه ذات اقدس الهي اين خواص چهارگانه را كه ذكر مي‌كند براي باغي از باغهاي دنيا نيست آن هم آنهايي كه باغمندند و باغدارند مگر كمال است در آنجا؟ .. كه آدم را آنجا وعده بدهد مگر چنين جايي جاي اينجا حرم است كه خدا وعده بدهد كه مبادا از اينجا بيرون بروي يك چنين داشتن نعمتي كه كمال نيست كه بنابراين اين پيداست يك مقام معنوي است حالا كجاست؟ معلوم نيست ...(انتهاي نوار)

كسي برود با ايمان و عمل صالح بايد برود محصول تكليف است يك و از آنجا هم اگر كسي رفت ديگر بيرون نمي‌آيد دو آنجا منقطع الاول هست ولي منقطع الاخر نيست يعني خيلي افرادند كه اول بهشت نمي‌روند اول فشارهايي در برزخ مي‌بينند در ساحره قيامت مي‌بينند ـ معاذ‌الله ـ در جهنم مي‌بينند بعد «اولئك عتقاء الله من النار»[21] وقتي آزاد شدند وارد بهشت مي‌شوند وقتي وارد بهشت شدند هر كسي در بهشت است ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[22] آنجا ديگر منطقع الاخر نيست جهنم است كه مي‌تواند منطقع الاخر باشد براي بعضيها براي بعضي البته مخلدند خب اين محدوده بهشت است و اين هم ذات اقدس الهي به آدم فرمود كه من قبلاً به شما گفتم كه اين دشمن شماست حالا معلوم مي‌شود كه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 22 فرمود: ﴿وَأَقُل لَكُمَا﴾ يعني «الم اقل لكما» ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ قبلاً فرموده آن‌گاه سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بعد از اينها نازل شد معناي خاص خودش را پيدا مي‌كند آن معاني ده‌گانه قبل از اينكه به آن معاني برسيم به اين سؤال پاسخ داده بشود كه اگر آيات قرآن يك قصه‌اي را يك جرياني را در چند سوره ذكر مي‌كند در هر سوره‌اي يا در بخشي گوشه‌اي از گوشه‌هاي او اشاره مي‌كند قهراً اختلافي نخواهد بود اين سر از تناقض درنمي‌آورد چون در تناقض وحدتهاي نه‌گانه شرط است يعني يك جريان را با حفظ همان حيثيت با رعايت همان شرط در يك قسمت به صورت سلب در يك آيه به صورت اثبات بيان مي‌كند اين مي‌شود تناقض اما اگر در يك جرياني يك قصه‌اي يك گوشه‌اش را در يك سوره نقل مي‌كند گوشه ديگر را در سوره ديگر نقل مي‌كند كه جمع اينها بشود قصه كامل اينكه تناقض نيست خب اما مسئله ده‌گانه كه فخر رازي اشاره كردند يكي اين است كه اين امر اسكن امر واجب است يا اباهه است؟ اين يك، خب همين مشكل از تفسير به اصول هم رفته اگر ثابت بشود كه اين امرها امر تشريعي نيست قهراً نه وجوب است نه اباهه سؤال دومشان مسئله دومشان اين است كه حوا(سلام الله عليها) چگونه خلق شده است؟ كه اين در طليعه مباركهٴ سورهٴ «نساء» حل شده چون اينجا سخن از حوا يعني زوج آدم آمده بدون نام بردن، سؤال سوم اين است كه اين بهشت در آسمان بود در زمين بود در كجا بود؟ كه تا حدودي اشاره شده كه در زمين به اين صورت نبود براي اينكه بعدها دارد كه برويد در زمين ﴿لَكُمْ فِي الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِين﴾[23] مطلب چهارم آن است كه باز درباره.

‌پرسش ...

پاسخ: لذا چون هدف اولي اين بود كه در زمين باشد اين بالأخره در زمين آمد ديگر منتها منطقه خلافت او خصوص زمين نيست وجود عنصري آدم(سلام الله عليه) بايد در زمين باشد نه قلمرو خلافت او در زمين است كه قبلاً هم گذشت اينها چون بين فرشتگان هم داوري مي‌كنند.

‌پرسش ...

پاسخ: خلقت آدم در زمين صورت گرفت اما اين مرحله مرحله غير زميني است.

﴿فَكُلّاً﴾ آيا اين امر امر اباهه است يا امر تكليف؟ فرقي كه بين آن سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «بقره» است اين است كه آنجا فرمود ﴿وَكُلّاً﴾[24] اينجا دارد ﴿فَكُلّاً﴾ اينها با هم منافي هم نيستند براي اينكه اين واو براي مطلق جمع است چه ترتيب چه غير ترتيب و اين ﴿فَكُلاَ﴾ براي جمع مرتب است يعني دومي بلافاصله پشت سر اولي انجام گرفته چون آن واو داراي يك مطلق جمع است چه با ترتيب چه بي‌ترتيب اين ﴿فَكُلّاً﴾ براي جمع مرتب هست اينها به منزله مطلق و مقيد نيستند بلكه مثبت‌اند و با هم سازگارند منافي هم نيستند تا ما بگوييم كه اينجا دلالت بر ترتيب دارد آنجا دلالت بر عدم ترتيب آنجا عدم الدلاله علي الترتيب نه دلاله علي عدم التفريع بنابراين آن ﴿وَكُلّاً﴾ با ﴿فَكُلاَ﴾ منافي هم نيستند.

مطلب بعدي هم درباره نهي ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ ايشان گفتند كه بايد بحث بشود كه نهي تحريمي است يا تنزيهي؟ يا هيچ كدام؟ وقتي محدوده شريعت نيست اين هم نيست حالا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند نهي ارشادي است امر امر ارشادي است مولوي نيست البته نهي مولوي يا تحريمي است حرمت مي‌آورد يا تنزيهي كراهت مي‌آورد ولي نهي ارشادي حرمت و كراهت ندارد لكن نهي ارشادي هم بايد معنا بشود نهي ارشادي و همچنين امر ارشادي در محدوده شريعت حكم شرعي را به همراه دارد براي اينكه امر ارشادي يا نهي ارشادي گرچه خودش پيام مستقل ندارد اما تابع مرشد اليه است مرشد اليه اگر واجب بود اين مي‌شود واجب اگر مستحب بود اين مي‌شود مستحب مثلاً شما دو تا امر را و دو تا نهي را حساب بكنيد يك امر وجوبي خدا دارد يك امر استحبابي نظير صلات ليل و مغربين و نافله ليل كه يكي واجب است يكي مستحب نهي هم يك نهي تحريمي داريم كه مثلاً غصب حرام است يك نهي تنزيهي داريم كه مثلاً در مورد با آداب اكل است خب پس يك امر وجوبي داريم يك امر استحبابي يك نهي تحريمي داريم يك نهي تنزيهي آن وقت يك ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾[25] هم داريم اين ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ امر ارشادي است اين ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ كه امر ارشادي است يك امر جدايي نيست تابع مرشد اليه است مرشد اليه در اين چهار جا مختلف است چهار تا حكم شرعي است اين‌چنين نيست كه اين ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾ پيام شرعي نداشته باشد خودش پيام شرعي مستقل ندارد مثلاً حالا اگر كسي نماز شب خواند اين‌چنين نيست كه دو تا ثواب بدهند يكي اينكه ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً﴾[26] را امتثال كرده يكي ﴿أَطِيعُوا اللّه﴾ را يا مثلاً اگر كسي غصب كرده او را دو تا عقاب بكنند يكي ﴿لا تغصب﴾ را امتثال نكرده يكي ﴿أَطِيعُوا اللّه﴾ را امتثال نكرده يا حالا اگر ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَة﴾ اگر كسي امتثال كرده به او دو تا پاداش بدهند يكي ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَة﴾ را اطاعت كرده يكي ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ را اين‌چنين نيست اين ﴿أَطِيعُوا﴾ امر ارشادي است تابع مرشد اليه است مرشد اليه گاهي واجب گاهي مستحب گاهي حرام گاهي مكروه است ولي محدوده محدوده شريعت است اين مي‌شود امر ارشادي ولي آنجا چنين امر ارشادي هم نيست اينكه ايشان مي‌فرمايند امر مولوي نيست امر ارشادي است بايد توجه بكنيم كه امر ارشادي در فضاي شريعت به امر تشريعي مي‌رسد به امر مولوي هدايت مي‌كند خب

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ گرچه برخي مثل زمخشري اينها مي‌گويند كه هذي بايد باشد نه هذه اصل هذي بود و آن‌ها بدل «يا» است اينكه فرمود از اين درخت يك شخص معين درخت است يا نوع مثلاً فرمود از انگور نخوريد يا از اين درخت انگور نخوريد اين بايد بحث بشود كه از اين درخت انگور نخوريد كه فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة﴾ يا «هذه الشجره بما لها من الصنف و النوع والجنس» مورد اجتناب بايد باشد اين بايد بحث بشود سؤال بعدي آن است كه حالا اين شجره چيست؟ از كجا مي‌دانسته انگور است خرما است يا گندم است يك روايتي از امام رضا(سلام الله عليه) هست كه به حضرت عرض كردند كه اين روايتها مختلف است بعضي از روايتها دارد كه گندم بود بعضي دارد كه انگور بود بعضي دارد كه خرما بود فرمود همه‌اش درست است عرض كردند چطور درست است؟ فرمود درخت بهشت مثل درخت دنيا نيست كه ديگر انگور خرما ندهد كه هر چه شما خواستيد مي‌دهد خب ببينيد اين سر از كجا درمي‌آورد يك درخت در بهشت اين‌طور است واقعاً اينكه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[27] درخت بهشت ذيل اين آيه كريمه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ يك بيان لطيفي مرحوم فيض در صافي نقل مي‌كند اُكُل يعني خوراكي نه يعني اكل درختان بهشت دوازده ماهه است يعني هر روز ميوه مي‌دهد نه اينكه حالا سالي يك فصل ميوه بدهد اكل يعني ما ياكل يعني خوراكي دائماً ميوه دارد خب اين يك مطلب و هر درختي را صاحب درخت هر چه بخواهد مي‌دهد اين دو مطلب ذيل اين ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ اين روايت را ظاهراً مرحوم فيض در صافي نقل مي‌كند كه مي‌فرمايد اگر خواستيد چطور درخت بهشت يك درخت است اما چندين ميوه مي‌دهد ببينيد در دنيا يك مؤمن را فرض كنيد كه عالم به علوم گوناگون است متخلق به اخلاق گوناگون است ميوه تواضع مي‌دهد ميوه حلم دارد ميوه صبر دارد ميوه بردباري دارد ميوه اطاعت دارد ميوه خضوع دارد ميوه خشوع دارد ميوه حكمت دارد ميوه فقه دارد ميوه اصول دارد ميوه علوم ديگر دارد اينها ميوه‌اند كه اين شخص مي‌دهد ديگر خب اين‌گونه از روايتها وقتي بحث بشود مي‌بينيد كه مطالب فراواني را به همراه دارد حالا به تفسير صافي تازگي‌ مراجعه نكرديم ذيل اين كريمه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[28]

مطلب بعدي آن است كه اين گناه گناه صغيره بود يا گناه كبيره؟ خب باز هم مي‌بينيد در فضاي شرع دارد فكر مي‌كند اصلاً گناه نبود تا صغيره باشد يا كبيره سؤال بعد اين است كه حالا اينكه خدا فرمود اگر اين كار را كرديد ﴿فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ آيا اين صغرا مي‌شود براي آن كبرا ﴿أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾[29] يا نه هر ظلمي مندرج تحت آن نيست؟ مطلب بعدي آن است كه مخاطب اصلي اين حضرت آدم است كه ﴿يَا آدَمُ اسْكُن﴾ اما حرفهاي بعدي تكليفهاي بعدي متوجه آدم و حواست دارد كه ﴿كُلّاً﴾ ﴿شِئْتُمَا﴾ ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ ﴿فَتَكُونَا﴾ همه خطابهاي تثنيه است و اصلش متوجه حضرت آدم است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾ نه تكونا ظالمين نفرمود فتكونا ظالمين فرمود: ﴿فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ معلوم مي‌شود عده‌اي هم حالا يا نسبت به آينده‌اند كه بعدها ظلم مي‌كنند يا انسانهايي كه قبلاً بودند و منقرض شدند و جزء ظالمين بودند شما جزء آنها خواهيد بود در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ﴿وَقُلْنَا﴾ دارد كه ﴿وَقُلْنَا يَاآدَمُ﴾[30] اما اينجا مستقيماً دارد ﴿يَا آدَمُ اسْكُن﴾ ندارد كه قلنا يا آدم بعضيث از بزرگان اهل معرفت مي‌گويند اين ﴿لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَة﴾ استثناي از ‌«من حيث شئتما» است بيان ذلك اين است كه خدا دو تا مطلب را فرمود، فرمود: ﴿فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا﴾ يعني بخوريد يك، هر جا هم خواستيد برويد برويد دو، اين ﴿وَلاَ تَقْرَبَا﴾ استثناي از ﴿حَيْثُ شِئْتُمَا﴾ است همه جا نرويد نزديك اين درخت نرويد خب البته تا اينجاش درست است‌ اي كاش بقيه را هم ادامه مي‌دادند اينكه فرمود: ﴿فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا﴾ خب از هر درختي كه خواستيد استفاده كنيد آزاديد خب كسي كه خواست از درختهاي ديگر استفاده كند هم قرب به آن درخت رواست هم چيدن ميوه آن درخت رواست نسبت به ﴿هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ قرب به اين درخت نارواست اكل ثمر اين شجر هم نارواست اين‌چنين نيست كه اين ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ فقثط استثناي از ﴿حَيْثُ شِئْتَما﴾ باشد كه.

مطلب ديگر آن است كه اين ﴿حَيْثُ شِئْتُمَا﴾ دو تا پيام دارد يك پيام مقدّمي دارد كه شما نزديك هر درخت مي‌توانيد بشويد براي چيدن يك پيام نفسي دارد كه هر جا خواستي قدم بزنيد آزاديد ولو براي چيدن ميوه نباشد تمام محدوده بهشت براي قدم زدن شما آزاد است اما ﴿وَلاَ تَقْرَبَا﴾ يك پيام نهيي دارد پيداست كه نهي مقدّمي است يعني نزديك اين درخت نشويد براي چيدن حالا اگر خواستيد از زير درخت عبور كنيد قدم بزنيد اينكه نهي ندارد آن نهي مقدّمي است معلوم است براي چيست اين مي‌گويد ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ اين ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[31] پيداست كه قرب براي تصرف است اين نهي مقدّمي است وگرنه اگر مال يتيم آنجاست كسي مي‌خواهد كنارش قدم بزند حالا ساك يتيم آنجاست اين كنار ساك مي‌خواهد قدم بزند اين ممنوع است؟ اينكه مي‌فرمايد ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيم﴾ ﴿أَمْوَالَ الْيَتَامَي﴾[32] ﴿إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ و مانند آن اين براي آن است كه نظير ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِش﴾(افتادگي صوتي) .... با مال يتيم بخواهي ارتباط برقرار كني مي‌سوزي با فواحش بخواهي ارتباط برقرار كني مي‌سوزي اين پيداست اين نهي مقدمه آن كار است اين قرب مقدمه آن كار است بنابراين اين تفتن خوبي است كه اين ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾ استثناي از ﴿حَيْثُ شِئْتُمَا﴾ باشد و اما آن اصل شجره كه منهي است از او هم از همه كه فرمود: ﴿فَكُلاَ﴾ كه مطلق است از آن اكل مطلق هم استثنا شده است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] طه/سوره20، آیه121.
[2] لقمان/سوره31، آیه17.
[3] لقمان/سوره31، آیه17.
[4] لقمان/سوره31، آیه17.
[5] طه/سوره20، آیه116 ـ 117.
[6] ـ بحار الانوار، ج54، ص218.
[7] طه/سوره20، آیه115.
[8] طه/سوره20، آیه121.
[9] فتح/سوره48، آیه2.
[10] طه/سوره20، آیه121.
[11] طه/سوره20، آیه117.
[12] طه/سوره20، آیه2.
[13] طه/سوره20، آیه119.
[14] طه/سوره20، آیه118.
[15] طه/سوره20، آیه119.
[16] انسان/سوره76، آیه13.
[17] حدید/سوره57، آیه12.
[18] تحریم/سوره66، آیه8.
[19] انسان/سوره76، آیه13.
[20] نبأ/سوره78، آیه16.
[21] ـ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص176.
[22] نساء/سوره4، آیه57.
[23] بقره/سوره2، آیه36.
[24] بقره/سوره2، آیه35.
[25] نساء/سوره4، آیه59.
[26] اسراء/سوره17، آیه79.
[27] الرعد/سوره13، آیه35.
[28] الرعد/سوره13، آیه35.
[29] هود/سوره11، آیه18.
[30] بقره/سوره2، آیه35.
[31] انعام/سوره6، آیه152.
[32] نساء/سوره4، آیه10.