درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 12 تا 15

 

﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ ﴿قَالَ أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ﴾

 

مطالب ديگري كه برابر با پيشنهاد آقايان مطرح مي‌شود اين است سرّ تكرار جريانها در قرآن كريم مخصوصاً جريان شيطان و فرشتگان آن است كه انسان در مسائل علمي با يك بار گفتن مي‌فهمد مطلبي وقتي يك بار ذكر شده برهان اقامه شد انسان مي‌فهمد و اگر نيازي به تأكيد يا تكرار بود در حد ضرورت يك بار يا دو بار به صورتهاي ديگر همان مطلب تقرير مي‌شود يا برهان اضافه مي‌شود در مطالب علمي تكرار بالأخره بايد برابر ضرورت باشد يا برهان غير از برهانهاي قبلي باشد ولي در مسائل موعظتي و اخلاقي تكرار ضروري است خود تكرار لازم است سرّش آن است كه سبب غفلت مكرر مي‌شود سبب ضلالت مكرر مي‌شود شيطان در درون انسان هر لحظه وسوسه مي‌كند لذا يك مطلب را انسان وقتي فهميد كافي نيست براي تذكر يا براي نجات از وسوسه براي نجات از وسوسه تكرار لازم است لذا جريان موعظت و درسهاي اخلاقي در قرآن به صورتهاي گاهي برهان گاهي قصه گاهي تمثيل ذكر مي‌شود آنجا كه مطلب علمي است تكرار با افاضه‌هاي برهان و تجديد بيان ذكر مي‌شود و آنجا كه مسئله اخلاقي است و موعظه است خود تكرار ضروري است لذا گفتند عبادتها را مكرر كنيد و به نوبت عبادت را امتثال كنيد اگر مي‌گفتند مثلاً شبانه روز يك بار عبادت كافي است اين مشكل غفلت را حل نمي‌كند يا اگر مي‌گفتند اين هفده ركعت نماز را يك ساعت بخوانيد در يك وقت بخوانيد باز كافي نبود انسان طليعه روز را با عبادت مي‌گذارند يك مقداري كه به زندگي دنياي انس پيدا كرد گرفتار غفلت مي‌شود باز در اثناي روز مي‌گويند كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ﴾[1] يا ﴿حافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَي﴾[2] بعد در طليعه شب هم براي اينكه غفلتهاي روز را ترميم بكنند و شب را هم دريابند در طليعه شب هم مي‌گفتند باز نماز مغربين را بخوانيد اين تقسيم عبادتهاي مثلاً هفده ركعت بر اين اوقات براي غفلت‌زدايي است براي آن است كه سرّ تكرار مطالب در قرآن مخصوصاً وسوسه شيطان براي آن است كه غفلت زياد است.

مطلب ديگر آنكه گذشته از اين مطالب علمي و نكات تازه‌اي را در هر جايي به همراه دارد اگر قصه مثلاً موساي كليم مكرر ذكر مي‌شود يا قصه حضرت عيسي مكرر ذكر مي‌شود گذشته از اينكه فايده‌هاي اخلاقي دارد در هر جا يك نكته تازه‌اي را هم به همراه دارد.

مطلب دوم آن است كه كلمه تعال اساسش بر همين است كه به بالا دعوت مي‌كند انبيا چون مرحله بالاتر هستند امت را به مقام برتر دعوت مي‌كنند خواه دعوت مشركين باشد كه ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾ كه دعوت كفار است به اسلام خواه دعوت اهل كتاب باشد ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾[3] كه اهل كتاب را به محتواي توحيدي و وحدتهاي الهي دعوت مي‌كند يا نه دعوت كافر نيست دعوت اهل كتاب نيست دعوت مسلمان موحّد است نظير آنچه كه در سورهٴ «احزاب» ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد به اهل بيتش بفرمايد كه ﴿إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً﴾[4] اينها هم دعوت مي‌شوند به يك مرحله بالاتري كه اساس خانواده متلاشي نشود روي قهر بلكه با روي ميل اينها طلاق بگيرند هميشه امر تعال دعوت به مرحله بالاتر هست مگر يك جايي كه محفوف به قرينه تامه باشد.

مطلب سوم آن است كه در كلمه هبوط همان‌طوري كه در بحث ديروز گذشت تنزل مكانت معتبر نيست در هبوط تنزل مكان هست اما تنزل مكان معتبر نيست مگر در بعضي از جاها كه نظير همين ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا﴾ و مانند آن وگرنه در سورهٴ مباركهٴ «هود» جريان نوح را ذات اقدس الهي با هبوط ياد مي‌كند كه مي‌فرمايد ما به هود گفتيم با سلام و بركت پايين بيا ﴿يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ﴾ كه در هنگام فرودآمدن سخن از تنزل مكان است نه سخن از تنزل مكانت آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَي أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ﴾ با بركت و سلامت نازل بشود از بالاي اين طوفان به روي جودي و مانند آن.

‌پرسش ...

پاسخ: بله آنجا مكانت است آنجا چون بهشت بود حالا از بهشت تنزل كرده است.

مطلب بعدي آن است كه اين سخنهايي كه.

پرسش ...

پاسخ: همان ديگر اهل كتاب اشاره شد كه اينها به محتواي مباهله دعوت شدند كه توحيد است و ﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً﴾[5] اين محتواي يك محتواي بلندي است آنهايي كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[6] از اين حضيض به توحيد ربوبي منتقل مي‌شوند و بالا مي‌آيند اين يك هم به توحيد و هم به وحدت خاصي كه بين اقليتها برقرار مي‌شود يك مطلب بلندي است بالأخره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق آيه مباهله اينها را به مرتبه بالاتر دعوت كرد.

مطلب بعدي آن است كه اين گفتگوهايي كه بين ذات اقدس الهي و شيطان هست گرچه دارد قال قلت قال اقول و مانند آن اما بعيد است كه اين گفتگوها بلاواسطه باشد استبعاد در مطالب تفسيري در مطالب نقلي در مطالب مفهومي كافي است مي‌شود چون وقتي بعيد بود لفظ ظهور ندارد ديگر نمي‌شود آن گفتگوي بلاواسطه را استظهار كرد با بعيد بودن ظهور منعقد نمي‌شود ولي در مسائل عقلي استبعاد كافي نيست استحاله لازم است يعني محال بايد باشد ولي در بحثهاي لفظي و تفسيري استبعاد كافي است در جريان شيطان او چون گرفتار حجاب ظلماني است كسي كه محجوب است به حجاب ظلماني اين توان آن را ندارد كه مستقيماً كلام الله را استماع كند اما درباره خطابهايي كه ماها در عبادت با ذات اقدس الهي در ميان مي‌گذاريم مي‌گوييم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[7] اما اينها به چه صورت است؟ اينها كسي كه به نماز ايستاده است دارد خدا را مي‌پرستد اين گرفتار حجاب ظلماني نيست يقيناً براي اينكه به عبوديت خود اقرار دارد به ربوبيت خدا اقرار دارد به ربوبيت ذات اقدس الهي نسبت به همه جهانيان اقرار دارد كه رب العالمين به اينكه او نه تنها رب دنياست رب آخرت هم هست اقرار دارد مي‌گويد ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[8] چنين كسي گرفتار حجاب ظلماني نيست البته گرفتار حجاب نوري هست اين شخص آن‌چنان نيست كه به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[9] برسد و بلاواسطه ذات اقدس الهي را ادراك كند او من وراء حجاب به خدا مي‌گويد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾.

‌پرسش ...

پاسخ: آن ديگر عبادت نبود اين بله آن عبادت نبود همان نظير «رب تالي القرآن و القرآن يلعنه»[10] از آن قبيل بود اين سورهٴ مباركهٴ «حمد» قرآن است منافق كه اين آيه را مي‌خواند در نماز يا غير نماز همين آيه او را لعنت مي‌كند چون او گرفتار حجاب ظلماني است او در برابر دين صاحب‌نظر بود براي خودش وقتي به او گفتند كه اين ظرف نقره است يا ظرف طلاست چرا در ظرف طلا آب مي‌خوري؟ و ما از پيغمبر شنيديم كه اگر كسي ظرف طلا و نقره را به كار بگيرد «يجرجر في بطنه نار جهنم»[11] چرا از اين طلا و نقره استفاده مي‌كني؟ گفت «اني سمعت بذلك ولكني لا اري بذلك باسا»[12] من هم شنيدم پيغمبر اين را گفته ولي به نظر من عيب ندارد خب يك چنين كسي اينكه قرآن هم بخواند «رب تالي القرآن و القرآن يلعنه» گفت بله من هم اين حديث را شنيدم ولي به نظر من عيب ندارد خب اين در برابر صاحب شريعت قرار مي‌گيرد او نمي‌گفت هرگز ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ اين مي‌گفت به اينكه «اعبد نفسي» «و ما اتخذ الهه هواه»، «اعبد الهي» وقتي مي‌گفت ﴿إِيِّاكَ﴾ مخاطبش همان هواي او بود چون ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[13] خب اما اگر كسي نه واقعاً مسلمان است موحّد است به خدا و قيامت و وحي و نبوت و رسالت معتقد است به همه اين امور اقرار دارد به ربوبيت حق تعالي به جميع شئونش اقرار دارد به عبوديت خود اقرار دارد چنين كسي اگر مي‌گويد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[14] مستقيماً با خداي خود سخن مي‌گويد گرفتار حجاب ظلماني نيست اما مبتلا به حجاب نوري است يعني اسماي حسناي الهي حجاب او هستند اينها حجابها حجابهاي نوري است يك وقت است كسي كور است اصلاً به آفتاب نگاه نمي‌كند يك وقت است نه كور نيست مي‌خواهد نگاه بكند ولي از پشت ديوار دارد به آفتاب نگاه مي‌كند يك وقت است نه كسي بصير است پشت ديوار نيست مستقيماً به آفتاب نگاه مي‌كند اما شعاع آفتاب نمي‌گذارد او افتاب را ببيند موحّداني كه به عبادت ايستادند اين‌چنين‌اند اينها با ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[15] در ارتباط‌اند به او مي‌گويند ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ و به او مي‌گويند ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِين﴾ اما بسياري از اينها مبتلا به حجاب نوري‌اند يعني آن مراحل برتر حجاب نوري است اگر از اين آقا سؤال بكنند بالأخره چه مي‌خواهي اين يا خوفاً من النار است يا شوقاً الي الجنة كم‌اند كساني كه بدون حجاب نوري بگويند كه «وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك»[16] كه بشود «تلك عبادة الاحرار» و عبادت شاكرانه داشته باشند آنها حجابي ندارند يا حجابشان خيلي رقيق است حجاب نوري البته ندارند خب اينها كساني‌اند كه از خدا خواستند «حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة»[17] بنابراين ديگران با خدا سخن مي‌گويند و بلاواسطه هم سخن مي‌گويند منظور از بلاواسطه يعني حجاب ظلماني در كار نيست حجار نوري البته سر جايش محفوظ است و بسيار از بندگان الهي اينها يا عبد الكريم‌اند يا عبد الرازق‌اند يا عبد الشافي‌اند يا عبد الكافي‌اند اينهايند همين اسماي حسنايي كه در دعاي شريف جوشن كبير آمده آن كسي كه عبده باشد بسيار كم است.

مطلب بعدي آن است كه در جريان ابليس اينها ظاهراً بيش از تجرد وهمي و خيالي ندارند يعني چون جنّ‌اند زاد و ولد دارد بدني دارد و آثار بدني در اينها هست غريزه‌اي دارند شهوتي دارند غضبي دارند ذريه‌اي دارند ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ﴾[18] و مانند آن اما روح آنها آن‌چنان تجردي داشته باشد كه به تجرد عقلي محض برسد نيست چون ظاهراً در قرآن كريم گرچه براي جن پيغمبر قائل هست قرآن كه آنها هم پيغمبر دارند همان‌طوري كه انسانها پيغمبر دارند اما پيغمبري از جن در قرآن نيست كه مثلاً يك جني رسول خدا باشد يك چنين چيزي نيست خطاب به هر دو گروه هست يعني به انس و جن كه شما امتهايي هستيد قبل از شما اممي بودند كافري داريد مسلماني داريد و مانند آن ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[19] هم خطاب به ثقلان هست همان جن و انس براي آنها وحي و نبوت و شريعتي هست مثل انسان اما از آنها كسي پيغمبر شده باشد ظاهراً نيست آن‌قدر كمال عملي داشته باشند كه به مقام وحي و نبوت برسند ظاهراً بعيد است اما خود ابليس به تجرد عقلي تام راه ندارد چون در مسئله عقل كه العقل «ما عبد به الرحمٰن و اكتسب به الجنان»[20] آنجا جا براي معصيت نيست او اگر هم عقلي دارد در جريان جنگ با نفس عقل او به دام نفس افتاده است مثل عالم فاسق عالم متهتك كه او عقل دارد عقل نظري يعني معارف برتر را درك مي‌كند اما ان عقل عملي كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» آن را ندارد وگرنه مطالب عاليه را خوب مي‌فهمد رياضيات را خوب مي‌فهمد مطالب عميق فقهي و اصولي يا تفسيري يا فلسفي و كلامي را خوب مي‌فهمد اما موقع امتحان كه شد دستش مي‌لرزد چنين كسي عقل نظري دارد يعني مطالب برتر را درك مي‌كند آن عقل عملي كه «عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[21] آن را از دست داده است چون آن را از دست داده است از آن جهت تجردش در حد وهم و خيال است ولي از نظر بحثهاي نظري ممكن است به تجرد عقلي برسد عقل نظري البته شيطان تا اين حد ممكن هست كه مسائلي را درك بكند اما آن عقل عملي مجرد كه «عبد به الرحمن او اكتسب به الجنان» آن را ندارد.

مطلب بعدي آن است كه در جريان اضلال و اينها گرچه اين سؤال در اينجا آمده ولي مربوط به آيات ديگري است كه بخشي‌اش در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت و شايد در بحثهاي آينده هم بيايد كه يا در همين جا دارد ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[22] ذات اقدس الهي هرگز كسي را بدئاً و ابتدائاً اغوا، اضلال نمي‌كند قبلاً هم گذشت كه هدايت دو قسم است هدايت ابتدايي و هدايت پاداشي هدايت ابتدايي آن است كه همگان را خدا هدايت كرده است ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[23] است و همه را به راه راست هدايت كرده است دستور داد يعني هدايت تشريعي ابتدايي گذشته از آن هدايتهاي فطري اما هرگز اضلال ابتدايي ندارد ـ معاذ‌الله ـ كه شخص را گروهي را خدا اغوا بكند تبليغ سوء بكند يا ميل به فساد ايجاد كند نه اضلال ابتدايي تكويني دارد كه گرايش به گناه را در دل كسي ايجاد بكند نه تبليغ سوء مي‌كند كه اضلال تشريعي باشد بلكه هدايتش تشريعي است ابتدايي هم هست اما هدايتهاي پاداشي هم تشريعي هست هم تكويني هست هم گرايش به فضيلت پيدا مي‌كند ايجاد مي‌كند و مانند آن لكن اضلال كيفري دارد يعني به وسيله عقل و فطرت در درون انسانها را به حقيقت‌يابي و حقيقت‌خواهي و حقيقت‌جويي مسلح مي‌كند متنعم مي‌كند هدايت مي‌كند اين يك، از بيرون با هدايتهاي وحي و تشريعي تبليغي و تعليمي ديگران انسان را سوق مي‌دهد به فضايل اخلاقي اين دو، اگر كسي با داشتن عقل و فطرت از درون با وحي و نقل از بيرون بيراهه رفت باز به او مهلت مي‌دهد و سهل‌انگاري مي‌كند مسامحه مي‌كند در كيفر اين سه، و اگر اين شخص باز گناه را ادامه داد و با داشتن عقل و فطرت از درون و نقل و وحي از بيرون و با گناه كردن راه توبه را هم به سوي او باز مي‌گذارد كه بلكه ان‌شاء‌الله برگردد توبه كند «انت الذي فتحت لعبادك بابا الي عفوك و سميته التوبة»[24] راه توبه را باز مي‌گذارد چهار، اگر كسي از همه اين مراحل چهارگانه گذشت و ديگر بيراهه رفته است از آن مرحله يعني مرحله پنجم به بعد ذات اقدس الهي او را گمراه مي‌كند اضلال مي‌كند اين مطلب اما حالا اضلال مي‌كند يعني چه؟ در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد اضلال يك وصف وجودي نيست كه ذات اقدس الهي به كسي بدهد بگويد من تو را گمراه كردم دست كسي را بگيرد بيراهه ببرد اين‌چنين نيست اضلال بكند يعني ديگر حالا آن لطف خاص خود را از اين مي‌گيرد او را به حال خودش رها مي‌كند وقتي به حال خود رها كرد مي‌افتد اين مي‌شود «الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابدا»[25] در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هست كه كارهايي كه خدا به عنوان اضلال مي‌كند نه به اين معناست كه يك چيزي به كسي مي‌دهد به عنوان ضلالت چون ضلالت امر وجودي نيست همان عدم الهدايت است عدم و ملكه است در برابر هدايت فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾[26] ذات اقدس الهي اگر كسي را بخواهد هدايت كند دري را كه خدا باز كند احدي نمي‌تواند ببندد اما گاهي خدا در را به روي كسي باز نمي‌كند همين او را به حال خودش رها مي‌كند وقتي به حال خود رها كرد مي‌افتد اين‌چنين نيست كه فيضي از خدا صادر بشود به عنوان ضلالت اينكه نيست فرمود ﴿وَمَا يُمْسِكْ﴾ به بعضيها نمي‌دهد چون حالا اين شخص در مرحله پنجم است مرحله اول و دوم و سوم و چهارم و راه امهال و توبه و همه را پشت سر گذاشت و زير پا گذاشت بعد او را به حال خودش رها مي‌كند اين مي‌شود اضلال كيفري بنابراين جريان اضلال و كيفر كه سؤال شده از اين قبيل است.

مطلب مهم عبادت فرشتگان است كه بعضي آقايان مرقوم فرمودند كه مي‌شود تكويني نباشد و تشريعي باشد منتها اسمش تشريعي نياوريم يا خصوصيتهاي ديگري يا بينابين باشد نه تشريعي باشد نه تكويني وضع فرشتگاني كه در قرآن مشخص شد اين است كه ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾[27] هيچ كدام از اينها نيستند مگر اينكه يك حد مشخصي دارند ديگر بالاتر نمي‌روند اينها قهراً مي‌شوند ثابت نه ساكن اگر موجودي حد مشخصي داشت اهل ترقي نبود اهل تكامل نبود اين ديگر امر تشريعي نخواهد داشت وقتي ثابت بود نه ساكن بدء و حشرش يكي است او غرق عبادت است و كمال او در همين عبادت اوست نه اينكه عبادت مي‌كند تا كامل بشود خودش متن كمال است به عنوان تقريب ذهن نه به عنوان تمثيل بلكه به عنوان تشبيه نه تمثيل ما در اذهانمان بعضي از قواعد علمي هست بعضي از مطالب است كه باطل است و خيالات است هيچ اوهام است هيچ ولي بعضي از مطالب است كه درباره توحيد است نبوت است وحي است رسالت است يك قواعد عقلي تامي است كه هر كدام ما در عقايدمان داريم اينها معدوم نيستند موجودند يك، مادي نيستند مجردند دو، چون موجودند و معدوم نيستند واجب الوجوب نيستند براي اينكه واجب الوجود بيش از يكي نيست اينها بندگان واجب‌اند مثلاً قضاياي علمي ما داريم هر مخلوقي خالقي دارد هر متحركي محركي دارد هر معلول علتي دارد اين قضاياي علمي كه ما درك مي‌كنيم كه مطابق با واقع هست اينها معلومات‌اند موجودات‌اند جاي اينها در نفوس ماست و اينها بندگان خدايند ممكن نيست يك چيزي موجود باشد و بنده خدا نباشد كه اين علوم و معارف بندگان خدايند عباد الهي‌اند و يقيناً تقربي دارند در حد خودشان فيضي مي‌گيرند از ذات اقدس الهي ولي ثابت‌اند نه ساكن يك وقت است ما مي‌گوييم سنگ ساكن است چون موجودي است مادي يك وقتي مي‌گوييم اين قضيه كه ﴿اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[28] ، ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾[29] ، ﴿لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾[30] اين معارفي كه ما درك مي‌كنيم آن را كه خدا دارد معلوم بالعرض است آنچه كه ما داريم در ذهن ماست در نفس ماست معلوم بالذات است معلوم بالذات مطابق با معلوم بالعرض است آنكه بيرون است كه بيرون است گاهي ما به آن مي‌رسيم گاهي نمي‌رسيم حالا اگر رسيديم در اين مسائل علمي پيدا كرديم كه علم مطابق با واقع بود خب اين علوم معدوم كه نيستند موجودند جاي اينها نفس ماست اينها موجودات خارجي‌اند اينها وجود ذهني نيستند بين علم و وجود ذهني خيلي فرق است اينكه مي‌بينيد در فلسفه بحث وجود ذهني را در يك جا ذكر مي‌كنند بحث علم را در جاي ديگر ذكر مي‌كنند بين علم و وجود ذهني مثل آسمان و زمين فرق است اين‌طور نيست كه علم بحث وجود ذهني داشته باشد وجود ذهني حساب خاص خود را دارد علم وجود خارجي است منتها جايش نفس است وجود ذهني اصلاً و جود ذهني است به هر تقدير وجود ذهني چيزي ديگر است علم چيزي ديگر است لذا در فلسفه در حكمت متعاليه اينها دو مرحله جداي از هم دارند بحث وجود ذهني جاي ديگر است بحث علم جاي ديگر است خب اينها موجودند مثل تقوا مثل عدالت كه اينها موجودند اينها موجود خارجي‌اند منتها جايش نفس است اين‌طور نيست كه شجاعت عدالت تقوا اينها وجود ذهني باشند كه اينها موجودات خارجي‌اند جايش نفس است خب اينها موجودند معدوم نيستند وقتي موجود شدند يقيناً ممكن الوجودند واجب نيستند وقتي ممكن الوجود بودند مخلوق‌اند مربوب‌اند عبد خدايند و ثابت‌اند اين‌چنين نيست كه اين علوم ترقي بكند رشد بكند مثل درخت كامل بشود علم علم است.

‌پرسش ...

پاسخ: بله؟ اينها؟ فرشتگان بالأخره ذات اقدس الهي اينها را آفريد ديگر حالا تا برسيم به ممثل.

پرسش ...

پاسخ: بالأخره مي‌خواهيم تشبيه بكنيم تا تقريب بشود كه فرشتگان در چه حدّند حالا بعضي از رواياتي كه در نهج‌البلاغه آمده آنها راه هم بخوانيم ببينيم كه چه مقدار درباره فرشتگان حضرت ما را توجيه كردند. پس ما بعضي از موجودات داريم كه اينها موجودند نه معدوم، ثابت‌اند نه ساكن، مجردند نه مادي و تحولي هم در اينها نيست اينها هم بندگان خدايند مگر مي‌شود چيزي در عالم موجود با شد و بنده خدا نباشد علوم اين‌چنين‌اند معارف اين‌چنين‌اند اگر ما اين سلسله از معارف را درك كرديم از درونمان به بيرون هم مي‌توانيم سفر بكنيم كه ممكن است در عالم بيرون چيزهايي باشند از اين قبيل يعني موجودند نه معدوم ثابت‌اند نه ساكن مجردند نه مادي و تحول ناپذيرند دائماً اين علومي كه در ذهن ماست مگر مي‌خوابند مگر پير مي‌شوند مگر ضعيف مي‌شوند مگر عمر بر آنها مي‌گذرد الآن مي‌شود عمر كره زمين يا كرات ديگر را مشخص كرد حالا يا تخميناً يا تحقيقاً كه چند ميليون سال يا چند ميليارد سال سنشان است اما مي‌شود گفت كه «كل مخلوق فله خالق كل معلول فله علة» اين چند سالش هست اين چند سال دارد زندگي مي‌كند اينها كه نيست اينها نبش زمان و زمين گذشته يك موجود مجرد است يك چنين موجوداتي هم در عالم خارج هستند به نام ملائكة بعضي از ملائكة اين چنين‌اند فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾[31] اينها دائماً در حال عبادت‌اند نه مي‌خوابند نه غافل‌اند نه ساهي‌اند نه عاصي‌اند نه گرفتار وهن و فطور و سستي‌اند اين‌چنين‌اند.

‌پرسش ...

پاسخ: از يك جنس به اين معنا كه يك جامعي دارند وگرنه فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ اوصاف اينها مشخص است محدود است برنامه‌هاي اينها مشخص است در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه آمده كه بعضي ساجدند اهل ركوع نيستند بعضي راكع‌اند اهل سجود نيستند دائماً در يك حالت مشخصي‌اند برابر: ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ نشان مي‌دهد هر كدام يك مرتبت خاصي دارند خب چنين موجودي مخلوق خداست مربوب خداست عبد خداست مطيع خداست امري هم دارد امرش هم تكويني است نه تشريعي اما امر تكويني براي تكامل كيان اينها نيست بر خلاف امر تكويني كه در زنبور عسل و مانند آن است زنبور عسل وقتي بالأخره امر تكويني به او مي‌رسد با الهام الهي كامل مي‌شود ديگر ملكه مي‌شود و مي‌تواند زنبورهاي ديگر را بپروراند ﴿وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُون ٭ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً﴾[32] خب بعد هم عسل بدهد اين كار را ذات اقدس الهي به اين زنبور دستور داده امر كرده ﴿كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي﴾ كجا آشيانه بساز كجا تغذيه بكن كجا عسل بپروراند چطور عسل تأمين بكن چطور عسل به مردم بده خب فرمود اين كارها را بكن اين كار مي‌كند و كامل مي‌شود بعد كم كم مي‌شود ملكه زنبورها يك چنين تكاملي در امر تكوين راه دارد در نشعه طبيعت اما در منطقه فرا طبيعت چطور؟ يك چنين چيزي هست يا نه نسبت به؟ بعضي از فرشته‌ها كه نيست نسبت به بعضي از فرشته‌هاي ديگر محتمل است اين‌چنين باشد ممكن است فرشتگاني ما داشته باشيم در حد نفوس انساني كه چند روز قبل هم اشاره شد دليلي بر استحاله فرشتگان در حدي كه با عبادتها كامل بشوند ما نداريم اما اين فرشتگان معهود مجرد ثابت‌اند زاد و ولد ندارند امثال ذلك ندارند استحاله عقلي ندارد كه موجودي باشد فرشته و در حد نفس انساني البته اثبات مي‌خواهد بعضي از شواهد تأييد مي‌كند كه اينها اين‌چنين‌اند يعني با عبادتهايشان كامل مي‌شوند چون حالا فرشتگان اصنافي دارند بعضي از فرشته‌ها آن‌طوري كه در همان خطبه اول نهج‌البلاغه آمده پاهاي اينها در تخوم زمين هست و اعناق اينها از آسمانها گذشته و دوش اينها و شانه اينها براي بار عرش آماده است و اقطار عالم را اينها احاطه مي‌كنند آن‌گاه هيچ جاي عالم نيست مگر اينكه اينجا فرشته حضور دارد يك فرشته است اين‌طور است يا همه‌شان اين‌طورند ظاهراً همه‌شان اين‌طورند پس يك سلسله فرشتگان هستند كه پاهايشان در اعماق زمين است گردنهايشان از آسمانها مي‌گذرد اينها توجيه مي‌طلبد ديگر اينكه نمي‌تواند يك موجود مادي باشد كه ولي درباره خود بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ اعراف دارد كه فرشتگاني كه عند اللهي‌اند اينها هرگز از عبادت خسته نمي‌شوند آيهٴ 206 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه آخرين آيه اين سوره است اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ﴾ كه اين سجده‌اش مستحب است در بخش ديگر دارد «لايستحصرون» اصلاً خسته نمي‌شوند در نهج البلاغه اوصاف فراواني براي فرشتگان ذكر مي‌كند بخشي از آنها در خطبه اول نهج‌البلاغه است كه فرمود نوم و نسيان و عصيان براي اينها اصلاً نيست و خسته هم نمي‌شوند و نمي‌خوابند و مانند آن هيچ گونه فطوري براي اينها نيست نه نومي هست نه سهوي هست و نه نسياني در خطبه دوم نهج‌البلاغه بند هجده به بعد «فملأهن اطواراً من ملائكته منهم سجود لايركعون و ركوع لاينتصبون و صافون لايتزايلون و مسبحون لايسأمون لايغشاهم نوم العيون و لا سهو العقول و لا فترة الابدان و لاغفلة النسيان» بعد سمتهاي اينها را هم توضيح فرمود «و منهم امناء علي وحيه و السنة الي رسله و مختلفون» يعني «مترتبون»، «بقضائه و امره و منهم الحفظة لعباده والسدنة لابواب جنانه و منهم الثابتة في الارضين السفلي اقدامهم و المارقة من السماء العليا اعناقهم و الخارجة من الاقطار اركانهم والمناسبة لقوائم العرش اكتافهم ناكسة دونه ابصارهم متلفعون تحته باجنحتهم» دربخشهاي ديگر وقتي اجنحه فرشته‌ها را مشخص مي‌كند مي‌فرمايد: «اولي أجنحة تسبح جلال عزته» يعني اينها داراي بالهايي هستند كه بال آنها مسبّح حق است.

‌پرسش ...

پاسخ: خب حالا آن بايد جداگانه بحث بشود منظور اين است كه يك موجودي است كه همه جاي عالم را گرفته همه جاي عالم را گرفته و جامع آنها اين است كه اهل غفلت نيستند سهو نيستند نسيان نيستند.

‌پرسش ...

پاسخ: يعني شأنيت اين عصيان در آنها نيست اصلاً.

حالا ملاحظه بفرماييد در خطبه 91 بخش ديگري از اوصاف ايشان را كه ذكر مي‌فرمايند، مي‌فرمايند كه اينها رذائل اخلاقي اصلاً ندارند «و لم يختلفوا في ربهم باستحواذ الشيطان عليهم» چون درباره شيطان دارد كه ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ﴾[33] مي‌فرمايد اينها مثل انسان نيستند كه گرفتار شيطنت شيطان بشوند «و لم يفرقهم سوء التقاطع و لا تولاهم غل التحاسد و لا نشعبتهم مصارف الريب و لا اقتسمتهم اخياف الهمم فهم اسراء ايمان لم يفكهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا وني و لا فتور» اين‌چنين نيست كه از بند ايمان به در آيند گاهي خسته بشوند گاهي سهو كنند گاهي كينه داشته باشند گاهي انحراف فكري داشته باشند و مانند آن «و ليس في اطباق السماء موضع إهاب» يعني در طبقه‌هاي آسمان جاي يك پوستين انداختن نيست يك پوست تختي ... بخواهيد بيندازيد نيست مگر اينكه آنجا يا فرشته‌اي است دارد سجده مي‌كند يا فرشته‌اي است دارد ركوع مي‌كند «و ليس في اطباق السماء موضع إهاب» يعني جا براي پوست تختي ... نيست «الا و عليه ملك ساجد او ساع حافد» خب اين البته بايد در بحثهاي نهج‌البلاغه حل بشود يا بحثهايي كه در قرآن كريم درباره اوصاف فرشته‌ها آمده مطرح بشود در اينجا فرمود كه «يزدادون علي طول الطاعة بربهم علما و تزداد عزة ربهم في قلوبهم عظما» از اين بيان معلوم مي‌شود كه اينها در برابر اطاعت طولاني كه دارند يك بركت جديدي نصيبشان مي‌شود و آن اين است كه علم اينها به خداوند بيشتر مي‌شود و عزّت خداوند در دلهاي اينها بيشتر مي‌شود اگر يك چنين تحولي در اينها پيدا شد قهراً اينها مي‌توانند يك نحو مأموريتي داشته باشند كه اگر آن امر را امتثال كردند مزيد علم بشود مزيد عزّت بشود و مانند آن اين كار را مي‌كنند با حسن اختيار خود و آن پاداش را هم مي‌گيرند و اما اگر دليل ديگر كه قطعي بود عقلي يا نقلي اقامه شد به اينكه اصلاً تحول در آنها راه ندارد اينها همواره ثابت‌اند اين ازدياد علم يا ازدياد عزّت به ظهور و خفا بر مي‌گردد مثل اينكه ذات اقدس الهي اسماي حسنايش بعضي ظاهرند بعضي مخفي‌اند گاهي آن مخفي ظاهر مي‌شود گاهي آن ظاهر مخفي مي‌شود اينها در نهان خود اينها را دارند به ظهور و خفا بر مي‌گردد نه به زياده و نقصان در بخش ديگر از همين نهج‌البلاغه خطبه 183 وقتي برخي از فرشتگان را نظير فرشتگان موكّل آتش را ذكر مي‌كنند مي‌فرمايند كه اصلاً جهنم با غضب فرشته افروخته مي‌شود در دنيا اگر يك كوره‌اي را بخواهند داغ كنند گداخته كنند گداختگي‌اش را افزون كنند آن مواد خام سوخت و سوز را بيشتر مي‌كنند يا زغال سنگش را بيشتر مي‌كنند يا هيزمش را بيشتر مي‌كنند يا مواد انفجاري تي ان تي‌اش را بيشتر مي‌كنند يا گازوئيل و نفت و بنزينش را بيشتر مي‌كنند بالأخره آن مواد مخترقه را اضافه مي‌كنند تا اين كوره داغ‌تر بشود ولي جهنم اين‌چنين نيست همين كه مالك(سلام الله عليه) كه مسئول جهنم است عصباني بشود جهنم افروخته مي‌شود غضب الهي دارد مثل اينكه ذات اقدس الهي ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم﴾[34] دارد يك غضب نفساني ما داريم يك غضب عقلي غضب نفساني نقص است در حيوانات هست در انسان هست چه اينكه شهوت هم اين‌چنين است يك وقت غضب غضب عقلي است اين غضب عقلي در ذات اقدس الهي هم هست در وصف جهنم وجود مبارك حضرت امير در خطبه 183 اين‌چنين مي‌فرمايد كه شما حساب خودتان را بكنيد شما كه با يك تيغ با يك خار با يك لغزش از پا درمي‌آييد، نمي‌توانيد تحمل كنيد چگونه عذابي را تحمل مي‌كنيد كه سوخت و سوزش با عصباني شدن فرشته تأمين مي‌شود بند شانزده به بعد خطبه 183 نهج‌البلاغه «افرأيتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه» يك خاري يك تيغي اگر به پايتان برود جزع مي‌كنيد «والعثرة تدميه» اگر بلغزيد خون از پايتان مي‌آيد «والرمضاء تحرقه» در هواي گرم اگر برويد مي‌بينيد كه مي‌سوزيد «فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان» چگونه شما مي‌توانيد بين دو محدوده كه بالايش طبق است پائينش طبق است بالايش بسته است پائينش بسته است در كنار سنگ گداخته و قرين شيطان كه قرين سوء هم دارد آدم كه هم عذاب روحي است هم عذاب جسمي بعد فرمود: «أعلمتم ان مالكا(عليه السلام)» مالك كه مسئول جهنم است «اذا غصب علي النار حطم بعضها بعضا لغضبه» همين كه مالك عصباني شد مي‌بينيد اين آتش افروخته‌تر مي‌شود خب اين هيزم دارد آرام آرام مي‌سوزد وقتي يك هيزم ديگري افروخته شد آتش افروخته مي‌شود آتش غضبش اين است كه اول از خودخوري شروع مي‌كند اول خودش را مي‌خورد بعد ديگري اول اين هيزم را مي‌خورد بعد ديگري اول اين زغال سنگ را داغ مي‌كند بعد ديگري اول اين گازوئيل يا بنزين يا ماده ديگر اول اين را مي‌سوزاند بعد آن ماده را بعد آن چيز ديگر كه بايد سوخته بشود آتش خاصيتش اين است غضب خاصيتش اين است اول خود انسان را از بين مي‌برد بعد ديگري را خب فرمود كه «اذا غضب علي النار حطم بعضها بعضا لغضبه» اين تحتيم حتام كردن يعني تكه تكه كردن جزء جزء كردن (فجعله حتاما) اين علف كه سبز است اين خوشه و شاخه كه سبز است خرم است زود نمي‌شكند بعد وقتي پاييز شد مي‌شود حتام همين كه بادي به او برسد دستي به او برسد مي‌شكند اين حالت را مي‌گويند حالت تحتيم شكستگي فرمود اين آتش با عصباني شدن مالك يكديگر را مي‌شكنند خب پس فرشته طوري است كه اصلاً جهنم در اختيار اوست ساير فرشتگان هم كه زير مجموعه اين مالك(سلام الله عليه) هستند كه ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاّ مَلاَئِكَةً﴾[35] اينها هم ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[36] حالا اين‌چنين نيست كه حالا يك ماده‌اي بياورند يك هيزمي بياورند يك گازوئيلي بياورند يك زغال سنگي بياورند اين آتش را افروخته كنند همين كه مالك(سلام الله عليه) عصباني بشود كافي است يك چنين موجودي را كه مسلط بر نار است نار در اختيار اوست او را كه به نار تخويف نمي‌كنند آن‌گاه ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾[37] معلوم مي‌شود كه خوف عقلي است نه خوف نفسي مي‌بينيد ذات اقدس الهي به موساي كليم مي‌فرمايد كه از مار نترس از عقرب نترس از اين اژدها نترس از هيچ چيز نترس اما ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾[38] ، اما ﴿مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾[39] آن مي‌شود خوف عقلي اين خوف از مار و عقرب مي‌شود خوف نفسي ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأعْلَي﴾[40] به همين موساي كليم كه مي‌گويد نترس به همين موساي كليمها مي‌فرمايد: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ اين مي‌شود خوف عقلي آن خوف خوف نفسي است كه نشانه نقص است غرض اين است كه اگر در بين فرشتگان طوري باشد كه برابر خطبه 91 و امثال ذلك كساني باشند در حد نفوس انساني آنها خب قابل امرند اما البته اين اثبات مي‌خواهد فتحصل كه ظاهر امر آن‌طوري كه در قرآن كريم آمده يا عصيان ناپذير است مي‌شود تكويني يا عصيان‌پذير است مي‌شود تشريعي و چون امر آنها عصيان‌پذير نيست تشريعي نخواهد بود و ظاهرش اين است كه اين امر امر تكويني است اما اگر چنانچه نظير «يزدادون علي طول الطاعة بربهم علما» باشد «تزداد عزة ربهم في قلوبهم»[41] باشد اينها

پايان نوار


[1] اسراء/سوره17، آیه78.
[2] بقره/سوره2، آیه238.
[3] آل عمران/سوره3، آیه64.
[4] احزاب/سوره33، آیه28.
[5] آل عمران/سوره3، آیه64.
[6] مائده/سوره5، آیه73.
[7] فاتحه/سوره1، آیه5.
[8] فاتحه/سوره1، آیه4.
[9] نجم/سوره53، آیه8.
[10] ـ جامع الاخبار، ص48.
[11] ـ مستدرك الوسائل، ج2، ص597.
[12] ـ ؟؟؟؟؟.
[13] جاثیه/سوره45، آیه23.
[14] فاتحه/سوره1، آیه5.
[15] نور/سوره24، آیه35.
[16] ـ بحار الانوار، ج41، ص14.
[17] ـ مفاتيح‌الجنان، مناجات شعبانيه.
[18] کهف/سوره18، آیه50.
[19] الرحمن/سوره55، آیه13.
[20] ـ كافي، ج1، ص11.
[21] ـ كافي، ج1، ص11.
[22] اعراف/سوره7، آیه16.
[23] بقره/سوره2، آیه185.
[24] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 45.
[25] ـ كافي، ج2، ص524.
[26] فاطر/سوره35، آیه2.
[27] صافات/سوره37، آیه164.
[28] بقره/سوره2، آیه20.
[29] مائده/سوره5، آیه117.
[30] اعراف/سوره7، آیه180.
[31] صافات/سوره37، آیه164.
[32] نحل/سوره16، آیه68 ـ 69.
[33] مجادله/سوره58، آیه19.
[34] مجادله/سوره58، آیه14.
[35] مدثر/سوره74، آیه31.
[36] تحریم/سوره66، آیه6.
[37] نحل/سوره16، آیه50.
[38] الرحمن/سوره55، آیه46.
[39] نازعات/سوره79، آیه40.
[40] طه/سوره20، آیه68.
[41] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 91.