درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 12 تا 15

 

﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ ﴿قَالَ أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ﴾

 

جريان مأمور شدن فرشته‌ها كار آساني نيست شايد پيچيدگي مأمور بودن فرشته‌ها زمينه امر بر تمثيل را فراهم كرده باشد ولي جريان مأمور شدن شيطان دشوار نيست براي اينكه شيطان از جن است كه جن مكلف است مثل انسان مسلمان و كافر دارد مطيع و عاصي دارد بهشت و جهنم دارند و مانند آن و چون جن قبل از انس خلق شده است لابد مكلف بودند و وحي و نبوت و شريعتي داشتند و خود ابليس هم كه قبل از انسان خلق شده بود و به عبادت مشغول بود مكلف بود دستوراتي داشت چون قبل از آدم(سلام الله عليه) طبق بعضي از نقلها انسانهاي فراواني بودند و هر جا انسانيت هست تكليف هست وحي هست شريعت هست منتها همه آنها منقرض شدند و نسل كنوني بشر به آدم و حوا(سلام الله عليهما) منتهي مي‌شود بنابراين تبيين اينكه شيطان قبل از آفرينش انسان مكلف بود يا نه؟ خيلي دشوار نيست عبادتهاي او بر اساس تكليف بود خيلي دشوار نيست عبادتهاي فرشته‌هاست كه توجيه طلب مي‌كند عبادت شيطان قابل توجيه هست كاملاً چون مكلف است و مي‌تواند وحي و شريعتي به وسيله پيامبر مناسب با آنها يا نه پيامبري از انس به آنها ابلاغ شده باشد.

مطلب بعدي آن است كه گرچه ابليس از جن است چون در قرآن فرمود: ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[1] لكن اگر استثنا از ملائكه باشد استثنا منقطع است ولي استثنا از مأمورين به سجده است نه از خصوص ملائكه بيان ذلك اين است كه اينجا دو مطلب است يكي تعبير از مأمورها به ملائكه است كه خدا فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا﴾[2] در اين مطلب اول بر اساس تغليب شيطان هم جزء مأمورها قرار گرفت و بر اساس تغليب امر هم شامل حال آنها شد پس او شده مأمور، مأمور به سجده.

مطلب دوم آن است كه حالا كه او شده مأمور به سجده است و مأمور به سجده با آن امر اولي بود اين استثناي الا شيطان كه از مأمورين به سجده است اين ديگر استثناي متصل است نه منقطع اگر در مطلب اول بر اساس تقليل وقتي گفته شد ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا﴾ يعني ما هم به ملائكه گفتيم هم به ابليس گفتيم سجده كنيد پس ابليس جزء مأمورين به سجده است در مطلب بعدي كه از مأمورين به سجده همگان سجده كردند الا ابليس اين ديگر استثنا متصل است نه منقطع چون آنجا عنوان ملائكه عنوان مشير است وقتي منظور از ملائكه اعم از ملك و ابليس بود بر اساس تغليب پس مأموران به سجده اعم از ملائكه و ابليس‌اند آن‌گاه فرمود همه مأموران به سجده سجده كرده‌اند الا ابليس كه ديگر اين عنوان عبره است ﴿فَسَجَدُوا﴾[3] يعني آن مأموران به سجده سجده كردند فقط ابليس سجده نكرده است روي اين عنايت كه مطلب دوم را از مطلب اول جدا بكنيم ديگر اين استثنا استثناي منطقع نيست استثناي متصل است در مطلب اول بر اساس تغليب ملائكه بر هر دو گروه اطلاق شده است يعني هم بر فرشتگان هم بر ابليس پس ابليس مأمور به سجده شد آن‌گاه مأموران به سجده همگان سجده كرده‌اند مگر يكي از آن مأمورها كه ابليس باشد روي اين تحليل اين استثنا مي‌شود متصل.

مطلب سوم آن است كه گرچه اين سؤال و جواب اعتراض و پاسخ و مانند آن ظاهرش اين است كه بلا‌واسطه است اما در قرآن كريم خيلي از خطابهاست كه خداوند به انسانها يا به غير انسانها خطاب مي‌كند در حالي كه مع‌الواسطه است مثلاً خدا در قرآن گاهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه به مؤمنين بگو گاهي هم مستقيماً به ما مي‌فرمايد: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا﴾[4] اين ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ گرچه مستقيماً خطاب خدا به ماها مؤمنين است اما اين خطاب به توسط پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ما رسيده است اين‌چنين نيست كه بلا‌واسطه باشد در موارد ديگر هم اين‌چنين است كه ظاهر خطاب بلا‌واسطه است ولي باطنش مع‌الواسطه است اينجاهايي كه خدا مي‌فرمايد ما به شيطان گفتيم چرا سجده نكردي؟ او در جواب اعتراض تكبرآميز داشت معنايش اين نيست كه اين گفتگوها بلا‌واسطه انجام شد چون گرچه خداوند مع كل شيء است لا بالمقارنه لكن شيطان آن قابليت را ندارد كه مخاطب بلا‌واسطه خدا قرار بگيرد و متكلم باشد بلا‌واسطه با ذات اقدس الهي سخن بگويد.

مطلب چهارم آن است كه همين جريان.

‌پرسش: ...

پاسخ: براي اينكه لياقت شيطان آن حدي نيست كه بلا‌واسطه با ذات اقدس الهي سخن بگويد اين كسي كه مطرود است درجه نازله دارد هابط است چگونه با كسي كه در اوج عظمت است بلا‌واسطه سخن بگويد.

‌پرسش: ...

پاسخ: به هر وسيله است بايد مع‌الواسطه باشد براي اينكه شيطان آن قابليت را ندارد كه بلا‌واسطه با خدا سخن بگويد بلا‌واسطه سخن خدا را بشنود.

مطلب چهارم آن است كه ذات اقدس الهي جريان امر به سجده ملائكه و سجود ملائكه و ترك سجده ابليس را در چند سوره ذكر فرمود گاهي به همين اصل مكتب اكتفا كرد كه ما به ملائكه گفتيم سجده كنيد بر اساس تغليب همگان سجده كردند و ابليس سجده نكرده است ديگر سؤال و جوابي مطرح نيست سؤال توبيخي و اعتراضي كه خدا به ابليس بفرمايد چرا سجده نكردي او بگويد من از او برترم و بر او فخر دارم و مانند آن در بعضي از سور نظير همين سورهٴ «اعراف» سورهٴ «حجر» سورهٴ «ص» اين سؤال و جوابها مطرح است در سور ديگر اين‌چنين نيست يا اصلاً به اين سؤال جواب اشاره نشده يا خيلي اجمال اشاره شده مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به اين صورت ذكر شده است در سورهٴ «حجر» و «ص» با نقل سؤال و جواب ذكر شده اما در سورهٴ «اسراء» آيه 61 اين است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِيسَ﴾ ديگر ندارد خدا به ابليس فرمود چرا سجده نكردي؟ او پاسخ داده باشد لكن به طور اجمال و اشاره سخن ابليس را نقل مي‌كند كه ﴿قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً﴾ اين به طور اجمال اشاره است به اينكه سؤال و جوابي واقع شده به ابليس گفته شد چرا سجده نكردي؟ او در جواب گفت كه من براي طين سجده نمي‌كنم لكن اين اجمال در سورهٴ مباركهٴ «كهف» و «طه» هم نيامده در سورهٴ «كهف» به اصل مسئله اشاره شده است و آن اين است كه ذات اقدس الهي در آيهٴ پنجاه سورهٴ «كهف» مي‌فرمايد: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ اما ديگر ندارد ما از ابليس توضيح خواستيم كه چرا سجده نكردي ابليس گفت كه ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ و مانند آن اصل جريان ذكر شده بدون آن تتمه در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم اين‌چنين است آيه 116 «طه» اين است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِيسَ أَبَي﴾ ديگر ندارد بعد از ابا خداوند از او توضيح خواسته او در حقيقت استكبار كرده و مانند آن.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه اين سخنان شيطان هم مع‌الواسطه است يعني به مثلاً سخناني كه ذات اقدس الهي به كفار مي‌گويد به وسيله پيغمبر آنها مستقيماً به خود پيغمبر پاسخ مي‌دهند منتها قرآن نقل نمي‌كند كه آنها در جواب پيغمبر به پيغمبر اين‌چنين گفتند قرآن مي‌گويد كه آنها اين‌چنين گفتند يعني آنها به پيغمبر گفتند نه به خدا گفتند آنها مستقيماً كفار كه مستقيماً با خدا گفتگو ندارند كه مستقيماً به خود پيغمبر اعتراض مي‌كنند.

در سورهٴ مباركهٴ «حجر» همين جريان آمده است با نظير سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است با گفتگويي كه توبيخ‌آميز است آيه 28 به بعد سورهٴ «حجر» اين است كه ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ ٭ قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَالَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ ٭ قَالَ لَمْ أَكُن لأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾ اين سؤال و جواب آمده چه اينكه همين سؤال و جواب به صورت مبسوط در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «ص» هم آمده است آيه 73 به بعد سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است كه ﴿فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ٭ قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ٭ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾[5] غير از ﴿أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ﴾[6] است گاهي انسان به ذهنش مي‌آيد كه خب حالا شيطان با ملائكه سجده نكرده است خلاصه به جماعت سجده نكرده است اما فرادا سجده كرده است يانه؟ اين ﴿لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾ آن فرادايش را هم نفي مي‌كند چه اينكه اين سؤال و جوابهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و مانند آن است آن فرادايش را هم نفي مي‌كند دارد كه ﴿مَا مَنَعَكَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ خب اين اصل سجده را نفي مي‌كند چه ﴿مَعَ السَّاجِدِينَ﴾ چه ﴿مِّنَ السَّاجِدِينَ﴾ چه به جماعت چه به فرادا لذا در قرآن لذا ﴿مَعَ السَّاجِدِينَ﴾ دارد يكجا ﴿مِّنَ السَّاجِدِينَ﴾ دارد تا خيال نشود او ﴿مَعَ السَّاجِدِينَ﴾ سجده نكرده فرادا سجده كردند نه آن نه جماعتاً سجده كرده است نه فرادا.

‌پرسش: ...

پاسخ: اينكه به عكس دلالت مي‌كند چون الملائكة جمع محلي به الف و لام است دوتا تأكيد هم دارد ﴿فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ ما اثبات بكنيم كه يك عده به عنوان عالين‌اند و مأمور به سجده نيستند اين محال نيست ولي خوب دليل معتبر طلب مي‌كند.

مطلب پنجم آن است كه انسان تشنه اين جريانهاست مي‌بينيد شما مثلاً مسائل عادي كه از قرآن كريم بحث مي‌شود اين‌قدر سؤال و جواب نمي‌آيد اين‌قدر نوشته نمي‌آيد اما انيجا اين نوشته زياد است براي اينكه انسان بالأخره مي‌فهمد چه شده اين جريان همان طوري كه همه ماها در اين گونه از وقايع تشنه‌ايم ببينيم بالأخره قضيه به كجا ختم شد همه كساني كه در مشهد و مكتب قرآن كريم‌اند اين‌چنين‌اند لذا اين قال قال به عنوان جواب سؤال مقدر است مثلاً وقتي گفته شد ﴿فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾[7] ذهن مخاطبين مي‌رود به اينكه خب چرا سجده نكرده چطور شد سجده نكرده آن وقت خدا مي‌فرمايد ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ﴾ اين نقل سؤال و جواب در حقيقت پاسخ دادن به آن سؤال مقدور و مقدر مخاطبان است يعني اگر كسي سؤال بكند تتمه جريان چه بود تتمه‌اش اين است كه خدا از ابليس سؤال توبيخي كرد كه چرا سجده نكردي؟ او هم چنين پاسخي داد غالب اين نقلها تقريباً مي‌تواند جواب سؤال مقدر باشد كه انسان بالأخره بفهمد قضيه به كجا ختم شده است.

مطلب ششم آن است كه اين شيطنت در درون انسانهايي است كه خود را در مقابل قرآن قرار بدهند -معاذ‌الله- يا در مقابل عترت قرار بدهند ـ معاذ‌الله ـ اين است كه كسي مي‌داند ظاهر قرآن اين است اما مي‌گويد من نظرم اين است يا براي او مسلم شده است كه عترت اين‌چنين فرمودند مي‌گويد من نظرم اين است اين يك قال اقول كردن با كلام خداست قال اقول كردن با خليفه خداست فرقي نمي‌كند در برابر قال قرآن يك اقول گفتن در برابر قال عترت يك قلت گفتن اين همان شيطنت است مي‌بينيد متأسفانه در برخي از تفاسير اهل سنت همين‌طور نقل شده آلوسي در تفسيرش نقل مي‌كند مي‌گويد صاحب حلية الاولياء ابو نعين و ديلمي اين دو بزرگوار از جعفربن محمد عن ابيه عن جده رضي الله عنهم عن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون روش آنها در نقل همين است ديگر، ديگر(عليه السلام) كه نمي‌گويند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از اجداد كرامش و گرامي‌اش از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «من قاس شيئاً من الدين برايه قرنه الله مع ابليس»[8] بعد آلوسي مي‌گويد قال جعفر يعني وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) «من قاس شيئاً الدين برايه قرنه الله مع ابليس و اجيب» اين همان روح است همان روحيه است جعفربن محمد مي‌گويد ما مي‌گوييم او اين طور مي‌گويد ما اين طور مي‌گوييم اگر كسي بگويد «حسبنا كتاب الله» محصولش همين در مي‌آيد كه مثلاً بگويد جعفر بن محمد آن طور حرف مي‌زند «و اجيب» خب اين چطور جرأت مي‌گويد او اين طور گفت اين طور جواب داده شد اين خطرش به اينجاها منتهي شود ديگر خب حالا در برابر قرآن بالصراحه اين طور نگفتند در برابر عترتي كه مع‌القرآن است همين‌طور گفتند بازگشتش به اين است كه مثلاً قرآن اين طور گفته «و اجيب» روح قضيه به اين بر مي‌گردد اگر پذيرفتند كه عترت مع‌القرآن است هرگز جدا نمي‌شوند حرفهايشان يكي است اگر قرآن ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[9] جعفربن محمد(عليه السلام) هم ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ ديگر نمي‌شود گفت قال جعفر بن محمد و اجيب قال اقول قال قلت به هر تقدير.

مطلب هفتم آن است كه همين آلوسي به جاي اينكه بگويد اولين خطري كه دامنگير بشريت شد يا متفكران حوزه‌هاي اسلامي شد قياس است مي‌گويد كه شيطان لعين اول «من اسس بنيان التكبر و اخترع القول بالحسن و القبح العقليين» چون خودشان بر اساس تفكر اشعري منكر حسن و قبح عقلي‌اند و اماميه و معتزله قائل به حسن قبح عقلي‌اند و اينها اين حرف را باطل مي‌دانند مي‌گويند عقل در ادراك حسن و قبح سهمي ندارد مي‌گويند اول كسي كه قول به حسن و قبح عقلي را اختراع كرده است شيطان است براي اينكه آمده گفته چه چيزي بالاتر است چيست و بالا نبايد براي پايين سجده كند آن را به استناد عقل گفته غافل از اينكه اصل حسن و قبح را ذات اقدس الهي امضا كرده منتها در صغرا خدشه كرده عقل مي‌گويد آنچه را كه ذات اقدس الهي امر كرده است و انسان به او عالم نيست حسن در اين است كه حرف خدا را گوش بدهد و قياس باطل و بيجاي شيطان در اين است كه اين گفته من از او بالاترم براي اينكه آتش از خاك بالاتر است اولاً صغراً ممنوع است و ثانياً كبراً قياس است حالا آتش از خاك بالاتر است به چه دليل تو از او بالاتري؟ عظمت انسان به همان روح اوست كه تو نديدي او را خب بنابراين اول كسي كه حسن و قبح عقلي را اختراع كرد شيطان نيست.

مطلب ديگر آن است كه يعني مطلب هشتم آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾ اين هبوط با ذلّت همراه است يا براي آنكه در معناي هبوط ذلّت مأخوذ است يا نه در خصوص مقام با ذلّت همراه است شايد در معناي هبوط ذلّت مأخوذ نباشد البته هبوط اين معنا را مي‌رساند كه كسي از جاي بلند به جاي پست و نازل بيايد از بالا به پايين آمدن هبوط است يك وقتي انسان از مكان بالا به مكان پايين مي‌آيد از اتاق بالا به اتاق پايين مي‌آيد از پشت بام به اتاق مي‌آيد يا از نزديكهاي سقف به كف مي‌آيد يك بنّايي است يك معماري است يا دارد سقف را مرمّت مي‌كند بعد كه كارش تمام شد با كمك نردبان پايين مي‌آيد اين يك هبوط مكاني است نه مكانت در او ذلّت اخذ نشده در حقيقت هبوط ذلّت اخذ نشده براي اينكه مثلاً موساي كليم(سلام الله عليه) به همراهانش فرمود: ﴿اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَ لْتُمْ﴾[10] در حقيقت هبوط همين كه انسان از جاي بلندي به جاي پستي بيايد همين كافي است حالا خواه با ذلّت باشد كه هبوط مكانت است يا نه ذلّت نباشد كه هبوط مكاني است اما در خصوص مقام با ذلّت همراه است به دليل اينكه فرمود: ﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ يك وقت صغُر است يك وقتي صغِر يك وقتي مي‌گويند فلان شخص كوچك است كه اينجا معناي قصر را دارد يا فلان طفل صغير است يك وقت است نه صاغر است كه ﴿يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾[11] كه اين با ذلّت همراه است صغار همان ذلّت دروني است اينجا كه فرمود: ﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ معلوم مي‌شود آن هبوط مكانت هست تنها هبوط مكان نيست و سرّش آن است كه در نصوص فراواني به نقل فريقين آمده است كه «من تواضع لله و رفعه الله من تكبر وضعه الله»[12] اگر كسي لله تواضع بكند خداوند او را بلند مي‌كند و اگر كسي تكبر بكند خداوند او را نازل و ساقط مي‌كند اگر كسي تواضع بكند چون انسان بزرگواري است تابع امر خداست قربة الي الله دارد اين كار را مي‌كند پس حقيقت او يك انسان رفيعي است چون اين كار را قربة الي الله انجام داده وقتي تقربا الي الله انجام داده مي‌شود نزديك خدا و چون خدا كمال محض است اين شيئي كه متقرب الي الله شد مي‌شود كامل پس بلند است وقتي حقيقت تواضع رفعت بود آن‌گاه ذات اقدس الهي چنين انساني را هم بلند مي‌كند كه بالاترين نمونه‌اش ﴿وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ﴾[13] است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشمول آن بود در مقابلش «من تكبر وضعه الله» اگر كسي خود را برتر دانست انسان متكبر كه خود را برتر مي‌داند اين مطابق با واقع نيست وقتي مطابق با واقع نشد واقعش مي‌شود ذلّت او پست است چون ممكن نيست كه هم تكبّر دروغ باشد هم آن فرومايگي او اگر كسي ادعاي برتري كرد و اين ادعاي او كاذب بود پس پست‌تر است پست است ديگر ممكن نيست كه نه رفيع باشد نه وضيع نه عالي باشد نه داني اگر ادعاي علو او كاذب است پس معلوم مي‌شود او عالي نيست وقتي عالي نبود مي‌شود داني پس هر تكبري چون دعواي بي‌جاست يك فرومايگي حقيقي و راستين را در درون خود دارد و اين معنا در قيامت ظهور مي‌كند براي اينكه قيامت ظرف ظهور حقايق است لذا وقتي قرآن كريم جزاي مستكبر و متكبر را بيان مي‌كند گذشته از مسئله سوخت و سوز بدني مي‌فرمايد كه براي اينها ﴿عَذَابَ الْهونِ﴾[14] است هون يعني خواري چرا؟ براي اينكه يك آدم متكبر عزيز بي‌جهت بود كه هر وقت او را سفارش به تقوا مي‌كردند ﴿إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[15] او با معصيت مي‌خواست عزيز باشد يعني عزيز بي‌جهت اگر عزتش دروغ است ذلتشراست است ديگر ممكن نيست هم عزّتش كاذب باشد هم ذلّتش كاذب كساني كه عزيز بي جهتند عزّتشان كاذب است ذلّتشان يقيناً صادق است اين يك مقدمه قيامت هم ظرف ظهور صدق و حق است اين دو مقدمه ذلّت اينها در قيامت ظاهر مي‌شود اين نتيجه لذا فرمود براي اينها عذاب هون است عذاب مَهين است مُهين است و مانند آن اين ذلّت و رسوايي و خواري براي آن است كه درون هر تكبري يك هون و وهن راستين است شيطان كه متكبر بود اين رفعتش و خير بودن او دروغ و باطل است در درون اين كذب يك صدقي نهفته است و آن صغار است فرمود: ﴿إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ و صاغر كه در منزلت عاليه جا ندارد.

مطلب دهم آن است كه جريان سجده به خليفة الله و مسجود شدن انسان به قدري اهميت دارد كه ذات اقدس الهي ظاهراً دوبار از اين قضيه حكايت كرده است يكي قبل از خلقت يكي بعد از خلقت قبل از خلقت به فرشتگان فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[16] اين قبل از آفرينش آدم بود فرمود من تصميمم اين است مي‌خواهم خليفه‌اي بيافرينم كه بدنش از طين است و جانش به من ارتباط دارد كه اين اضافه اضافه تشريفي است ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[17] و نحوه آن آفرينشش هم اين است كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ اين را قبل از آفرينش دارد فرمود من مي‌خواهم بشري را بدنش را از طين و روحش را كه به من اضافه دارد تأمين بكنم وقتي او را تأمين كردم بدنش را از طين و روح او را هم خودم افاضه كردم و نفخ كردم شما بايد سجده كنيد حالا بشر را آفريد آن‌گاه دارد ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ اين ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾[18] بعد از افرينش آدم است آن ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[19] قبل از آفرينش آدم است اين براساس اهميت مسئله خلافت است مسجود بودن است و لزوم سجده است و مانند آن خب يك امر مهمي كه ذات اقدس الهي قبل از پيدايش او مقدمه را ذكر مي‌كند بعد هم خودش را ذكر مي‌كند و در آفرينش بدن او در آفرينش روح او ابتكارات فراواني را به كار مي‌برد در تمام اين صحنه‌ها اين عدوالله متكبر مستكبر حاضر و ظاهر هست مي‌داند كه بدنش از چيست روحش هم از چيست همه را مي‌فهمد به دليل اينكه در آن جريان گفت كه من همه را فريب مي‌دهم ﴿إلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[20] معلوم مي‌شود مي‌فهمد اخلاص يعني چه؟ معلوم مي‌شود يك عده مخلص‌اند آنها را هم خوب مي‌شناسد خب اين خيلي مقام است او كجا اخلاص را بشناسد؟ او كجا مخلص را مي‌شناسد؟ او كجا بالاتر از مخلِص مخلَص را مي‌شناسد؟ او كجا مي‌فهمد كه به مخلص دسترسي ندارد؟ همه را مي‌فهمد يك كسي كه شش هزار در جمع فرشته‌ها بود خيلي چيز مي‌فهمد يك چنين آدمي عدو مبين ماست شما حالا خيال مي‌كنيد او كسي را رها مي‌گذارد حالا يك كسي سي سال چهل سال درس خوانده درس گفته كتاب نوشته اين طور نيست هر چه ما بخوانيم او بلد است بالأخره چون همه راهها را رفته ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾[21] يك چنين آدم مصلّحي عدو مبين ماست او اگر معناي اخلاص را نفهمد معناي مخلِص را نفهمد بالاتر از مخلِص مخلَص را نفهمد از كجا گفته ﴿إلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ براي اينكه ذات اقدس الهي تمام اين جريانها را دانه دانه به اينها تشريح كرده قبل از آفرينش را گفته بعد از آفرينش را گفته آفرينش بدنش را گفته آفرينش روح را گفته در اين هفت سوره مثلاً كه اين قصه آمده هيچ كدام تكرار نيست در هر سوره‌اي يك گوشه از آن گوشه‌ها آمده مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «ص» كه ظاهراً جامع‌تر از ساير سور هست آن راز و رمزش هم ذكر كرده مثلاً در آيه 75 سورهٴ مباركهٴ «ص» دارد كه ﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾ تو كه فهميدي او مخلوق دو دست من است با اينكه او دستي ندارد «كلتا يديه يمين»[22] حالا يا ملك و ملكوت است يا جمال و جلال است يا تشبيه و تنزيه است يا طبيعت و فرا طبيعت است بالأخره يك معنايي بود كه او فهميد در هر جا يك جهت را ذكر كرد يك جا مي‌گويد من امر كردم تو گوش ندادي يك جا مي‌گويد مخلوق با دو دست مرا تكريم نكردي در اينجا اعتراضش اين نيست كه من گفتم تو نكردي در سورهٴ «ص» اعتراضش اين است كه ﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾ يك وقت سخن از امر است يك وقت سخن از خصوصيت مسجود له است فرمود او كه آدم كوچكي نبود من خيلي سرمايه گذاشتم براي آفرينش او خب چرا سجده نكردي؟ مي‌بينيد در جريان سورهٴ «اعراف» سخن اين است كه من كه گفتم چرا نكردي ﴿مَا مَنَعَكَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ چرا امر من را اطاعت نكردي در سورهٴ «ص» سخن در اين نيست كه چرا من گفتم تو نكردي چرا آدم را تكريم نكردي؟ اين آدم كوچكي نيست اين با يدي من خلق شده است خب او هم كه در نهج‌البلاغه دارد كه شش هزار سال خدا را عبادت كرده است «لايدري»[23] يعني براي ديگران معلوم نيست نه «لاادري» من نمي‌دانم براي ديگران معلوم نيست كه آيا شش هزار سال دنياست يا شش هزار سال آخرت است اگر شش هزار سال آخرت باشد نشعه آخرت است آنجا ديگر تشريع و امثال ذلك معنا ندارد حالا اگر شش هزار سال دنيا باشد حساب تشريعي خاصي دارد كه اولين مطلب از مطالب دهگانه بحث امروز بود حالا شيطاني كه شش هزار سال عبادت كرده است و در جمع فرشته‌ها بود او همه اين درجات را مي‌داند قهراً مي‌فهمد چه كسي مخلِص است چه كسي مخلَص نيست به سراغ مخلِصين مي‌آيد اما به سراغ مخلَصين نمي‌آيد خيلي انسان بايد زحمت بكشد كه مخلِص بشود در بين مخلِصين حالا چه كسي مخلَص مي‌شود؟ آن ديگر لطف خداست مخلَص يعني كسي كه «استخلصه الله لنفسه» آن ديگر از آن به بعد ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[24] او را هم مي‌فهمد لذا انسان تا آخرين لحظه در معرض خطر است بر فرض احراز بكند كه همه كارهاي او مخلِصاً لله است آن بعدي را چگونه احراز مي‌كند كه مخلَص است البته اگر كسي از محدوده مخلِصين فراتر رفت وارد قلمرو مخلَصين شد آن‌گاه مي‌فهمد كه شيطان اسير اوست.

پرسش: ...

پاسخ: در آنجا هم شيطان كاري نتوانست بكند اينها در محدوده تشريع است حالا ان‌شاءالله در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خواهيم آمد كه آنجا كه شيطان وسوسه كرد كجا بود اينها همه قبل از تشريع بود و اين جريان ﴿إلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[25] بعد از تشريع است يعني بعد از اينكه شريعتي آمده عده‌اي مخلَص‌اند بالاترش مخلَص‌اند در اين محدوده شريعت من به مخلَص دسترسي ندارم اما در جنتي كه آدم(سلام الله عليه) بود قبل از هبوط الي الارض بود آنجا هنوز وحيي شريعتي حكمي نيامده نه حكم تحريمي آمده نه حكم تنزيهي آمده حكم تشريعي بالأخره يا به تكليف ختم مي‌شود يا به وضع تكليف هم اگر مثلاً نهي باشد يا تحريم است يا تنزيه اگر امر باشد يا ايجابي است يا ترجيحي همه اينها جزء محدوده احكام تكليفي است كه زير محدوده حكم تشريعي است تشريع يا بالوضع است يا بالتكليف تكليف اگر نهي باشد يا تحريمي است يا تنزيهي.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] کهف/سوره18، آیه50.
[2] بقره/سوره2، آیه34.
[3] بقره/سوره2، آیه34.
[4] جمعه/سوره62، آیه9.
[5] اعراف/سوره7، آیه11.
[6] حجر/سوره15، آیه32.
[7] اعراف/سوره7، آیه11.
[8] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص47.
[9] فصلت/سوره41، آیه42.
[10] بقره/سوره2، آیه61.
[11] توبه/سوره9، آیه29.
[12] ـ وسائل الشيعه، ج14، ص516.
[13] انشراح/سوره94، آیه4.
[14] انعام/سوره6، آیه93.
[15] بقره/سوره2، آیه206.
[16] ص/سوره38، آیه71 ـ 72.
[17] بقره/سوره2، آیه30.
[18] بقره/سوره2، آیه34.
[19] ص/سوره38، آیه71 ـ 72.
[20] ص/سوره38، آیه83.
[21] یس/سوره36، آیه62.
[22] ـ كافي، ج2، ص126.
[23] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.
[24] حدید/سوره57، آیه21.
[25] ص/سوره38، آیه83.