76/11/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 12 تا 15
﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ ﴿قَالَ أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ﴾
مطالب ديگري كه مربوط به اين آيات محل بحث است اين است كه فعلاً بر مدار اينكه اين يك امر واقعي بود نه تمثيل كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) آن راه را طي كردند شايد سر انجام ما هم به همان نتيجه برسيم ولي فعلاً بنا بر اين است كه يك امري بوده است واقعاً امر بوده نه تمثيل اگر امري متوجه فرشتگان باشد كه شيطان در جمع فرشتگان است همه اين مشكلات را اين امر به بار ميآورد كه خيلي از اين سؤالها بدون جواب ميماند و در حد يك احتمال ابتدايي پاسخ مييابد از طرفي قرآن كريم فرشتهها را به عصمت ستود كه اينها معصوماند براي اينكه فرشتگان موكّل دوزخ را معصوم معرفي كرد فضلاً از فرشتگان موكّل بهشت و فضلاً از فرشتگاني كه موكّل مافوق جنّت و نارند اگر درباره ملائكه موكّل دوزخ فرمود: ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[1] و مانند آن درباره فرشتگان دوزخ فرمود كه ﴿ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾ درباره فرشتگان بهشت به طريق اولي چون دوزخ در بخش دركات عالم هستي است و بهشت در بخش درجات عالم هستي است اگر موكّلان دركات معصوماند موكّلان درجات بطريق اولي معصوماند خب پس اگر اين آيه درباره موكّلان بهشت نازل ميشد ما نميتوانستيم استشهاد كنيم كه موكّلان دوزخ هم معصوماند مگر به دليل ديگر ولي وقتي درباره فرشتگان دوزخ كه ﴿مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إلاَّ مَلاَئِكَةً﴾[2] و بعد درباره همين اصحاب الناري كه ملائكهاند فرمود: ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾[3] ميفهميم ملائكهاي كه موكّل بهشتاند به طريق اولي معصوماند و ملائكهاي كه موكّل ما فوق الجنة و النارند آنها هم به طريق اولي معصوماند حالا آنها معصوماند و مجرد هم هستند آنگاه اين سؤالات بدون جواب ميماند كه اولاً آن سؤال استفهاميشان چرا؟ كه گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[4] اين يكي و ملائكه چون مجردند در محدوده ثبات به سر ميبرند حالت منتظره ندارند چطور شد قبلاً عالم نبودند بعد عالم شدند يا قبلاً آگاه از انباء و گزارش اسما نبودند به وسيله گزارشگران آسماني يعني آدم(سلام الله عليه) كه خدا فرمود ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[5] عالم شدند اين دو؛ نبوت آدم وقتي به زمين آمد نبوت تشريعي است ولي وقتي براي فرشتگان حقايق اسما را گزارش ميداد نبوت انبائي است آن نبوت ديگر تشريع به همراه ندارد حقايق غيبي را ذات اقدس الهي به انسان كامل آموخت بعد فرمود به ملائكه گزارش بده نفرمود علمه خب اين امر چه امري است؟ اگر امر تكويني است امر تكويني كه عصيانپذير نيست چطور شيطان معصيت كرده است ظاهرش وحدت امر است اگر امر تشريعي است فرشتگان كه شريعتي ندارند نبوتي؛ وحيي؛ رسالتي ندارند دوزخ و بهشتي ندارند بالأخره اين سؤال همچنان باقي است شايد همه اين ابهامات و سؤالها سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) را وادار كرده باشد كه بفرمايد اين نه امر مولوي است نه امر تشريعي است نه امر تكويني بلكه تمثيل است كه حالا بعد به فرمايش ايشان هم ميرسيم خب تا اينجا اگر كسي بگويد كه اين ملائكه چگونه امتحان ميشوند؟ اين ملائكه چگونه مكلف ميشوند؟ بعضيها اينچنين پاسخ دادند كه منظور از اين ملائكه كه مأمورند ملائكة الارضاند نه كل ملائكه اگر ملائكة الارض باشند بعضي از سؤالها پاسخ ميگيرد چون ملائكة الارض نظير آن ملائكه كه حاملان عرشاند و ماند آن نيستند چون براي ملائكه هم درجاتي است بعضي در حد نفساند بعضي در حد عقلاند بعضي هم احياناً ممكن است لغزشي داشته باشند مثل انسان عادل باشند كه لغزششان ممكن است اگر ملائكة الارضي در عالم باشند و حكم انسان را داشته باشند بنابراين خيلي از اين سؤالها پاسخ ميپذيرد كه آنها امتحانپذيرند تكليفپذيرند احياناً عصيانپذيرند و مانند آن لكن اثبات چنين ملائكهاي كار آساني نيست كه ملائكه كه مخصوص محدوده زميناند آنها مأمور بودند و اگر چنانچه چنين ملائكهاي باشد دليلي بر عصمت آنها نيست آنها نظير انسانهاي عادلاند براي اينكه آن آيهاي كه مربوط به موكّلان دوزخ است اين جزء ملائكة القيامه است نه ملائكةالارض در آن نشئه بعد از اينكه بساط زمين برچيده شده است بهشت و جهنم ظهور ميكند گرچه وجود دارند هم اكنون وجود دارند ولي ظهورش آن وقت است ملائكهاي كه موكّل دوزخ است يا ملائكهاي كه موكّل دوزخاند يا ملائكهاي كه موكّل بهشتاند غير از ملائكة الارضاند بنابراين ممكن است اينها عادل باشند نه معصوم آنگاه تشييعشان راه دارد امتحانشان راه دارد عصيان و اطاعتشان راه دارد خيلي از اين مسائل راه دارد لكن اثبات چنين ملائكهاي كار آساني نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما اختياري كه انسانها دارند امر و نهيي كه انسانها دارند براي فرشتهاي مثل جبرئيل(سلام الله عليه) نيست حالا آن اگر هم باشد ممكن است جزء ملائكة الارض باشند كه زير مجموعه جبرئيل(سلام الله عليه) كار ميكنند اگر خلاصه يك چنين ملائكهاي ثابت بشود اين سؤالها پاسخ ميپذيرد و آسان است و وجود چنين ملائكهاي هم محال نيست لكن اثباتش هم آسان نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه صرف اختيار داشتند باعث كمال نيست بلكه اگر از اين اختيارش حد اكثر استفاده را بكند ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ بشود افضل است.
پس اولين مطلب اين است كه بعضي از بزرگان اهل معرفت گفتند آن ملائكهاي كه مأمور به سجده بودند ملائكة الارض بودند در قبال عالين و كه عالين فرشتگانياند كه اصلاً به غير خدا توجهي ندارند آنها مأمور نبودند آنها هستند كه كمالات برين را دارند اگر چنين سخني درست باشد آنگاه خيلي از اين سؤالها پاسخ خودش را مييابد اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است كه علو گاهي در كنار استكبار است گاهي در برابر استكبار آن علوي كه در كنار استكبار است علو كاذب و باطل و همان علو استكباري و تكبري است نظير آنچه كه در سورهٴ «قصص» و مانند آن آمده است كه فرعون چون ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الأرْضِ﴾[6] اين ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ﴾[7] اين علو با استكبار جمع شده است با واو عاطفه جمع شده در آن آيه كه ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ﴾ و مانند آن چون ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الأرْضِ﴾ اما آن علوي كه مظهر كبريائي است نه تكبر و علو محمود و ممدوح است نه مذموم اين در مقابل استكبار است لذا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ﴾[8] لذا اين علو غير از آن علوي كه وصف پليد يك انسان خبيثي مثل فرعون است.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوري كه در مستدرك نهجالبلاغه آمده است يعني مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) يك كتاب ادبي نوشته نه كتاب حديث لذا يك خطبهاي كه از وجود مبارك حضرت امير رسيده است اين را تقطيع كرده آن جملههاي برجسته را كه فصاحتشان بيشتر بود آن را در نهجالبلاغه ذكر كرده و آن جملههاي ديگر را كه مثلاً فصاحتش خيلي برجسته به نظر ايشان نميرسيد آنها را نقل نكرده لذا اين كتاب حديث نيست از آن جهت سند هم ندارد تقطيع شده هم هست يك خطبهاي كه مثلاً ده سطر است ايشان دو سطرش را نقل كرده يك كتاب ادبي است اين نهج الفصاحة است از همان اول هم به همين جهت نوشت وگرنه نهج الحديث مينوشت نهج الروايه مينوشت در مستدرك نهجالبلاغه آمده است كه «ان الله سبحانه و تعالي ركب في الملائكة عقلا بلا شهوة و ركب في البهائم شهوة بلا عقل و ركب في بني آدم كليهما» آنگاه اگر كسي شهوتش بر عقلش غالب شد كه اضل از بهائم است و اگر عقلش بر شهوتش غالب شد كه اين خير از ملائكه است از اين بيان و بحث مبسوط يكه حضرت در نهجالبلاغه دارد كه ملائكه اهل نسيان نيستند اهل عصيان نيستند اهل شهوت و غضب نيستند اينها دائماً ساجدند هيچ گاه از سجده الهي غفلت ندارند و خسته نميشوند و نميخوابند چنين موجودي ميشود معصوم محض اهل فتور نيستند اهل فطور نيستند نه فاطرند نه فاتر نه شكافي در آنها هست نه وهن و سستي در آنها راه پيدا ميكند نه اهل سهو و غفلتاند و نه ميخوابند و غذاي آنها سبوح قدوس گفتن است اين عصيان محض است او دائماً دارد عبادت ميكند خب چنين فرشتهاي آن وقت درباره همين فرشتهها بعد فرمود خدا اينها را امتحان كرده حالا اينها وادار ميكند كه انسان احتمال بدهد راهي را كه سيدنا الاستاد طي كرده كه مثلاً راه تمثيل است و اصل كلي و كليد حرف را هم خود قرآن ارائه كرد كه من در آن موارد حساس براي شما مثل زدم ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[9] يا من كل شيء مثل آن آيات كليدي اول بايد بررسي بشود كه خدا ميفرمايد ما در خيلي از موارد براي شما مثل زديم بعد آنجايي كه خرج با لدليل گفته ميشود كه نه مثل نيست ظاهر هست آنجايي كه ما راهي براي اثبات نداريم يا اطمينان داريم مثل است يا لااقل احتمال ميدهيم تمثيل باشد اگر احتمال داديم تمثيل بود اين اشكالات ديگر فشار نميآورد وگرنه اين ذهن انسان دائما گرفتار اين شبهات است امتحان يعني چه؟ سؤال اينها يعني چه كه ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[10] و چگونه اينها سجده ميكردند؟ چگونه امر را اطاعت كردند؟ و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه فعل خداي سبحان عين مصلحت است و مصلحت هم عين فعل خداست و اين با سخنان اشاعره خيلي فرق دارد در اين نوبتهاي قبل اشاره شد كه ما يك مبنايي را اول بايد بپذيريم كه قائل به حسن و قبح عقلي هستيم يعني عقل واقعاً درك ميكند حسن فيالجمله را و قبح فيالجمله را كه بعضي اشيا حسناند بعضي اشيا قبيحاند و مانند آن اين يك مطلب و درك ميكند كه ذات اقدس الهي هرگز غير حسن نميكند هرگز كار قبيح نميكند اين دو مطلب و اينكه خدا كار حسن ميكند معنايش اين نيست كه «يجب علي الله ان يفعل حسنا» يا «يحرم علي الله ان يفعل قبيحا» كه او هم يك حكم تكليفي و بايد و نبايد اعتباري داشته باشد يك رساله عمليهاي براي او تدوين كند اين طور نيست كه اشاعره به معتزله ميگويند شما يك حكم فقهي يك رساله عمليهاي براي خودت تدوين كردي آن راه ناصوابي را كه معتزله طي كردند آن درست نيست كه خدا بايد كار خير و حسن بكند خدا نبايد كار قبيح و حرام بكند اينچنين نيست بر راهي كه اماميه طي ميكنند و آن اين است كه عقل حسن را درك ميكند قبح را درك ميكند اما ميگويد خدا يقيناً كار حسن انجام ميدهد نه يقيناً بايد انجام بدهد «يجب عن الله» است نه يجب علي الله خدا يقيناً كار خير ميكند خدا يقيناً كار قبيح نميكند «يجب عن الله» است نه يجب علي الله عقلي كه حسن و قبح را درك ميكند ميگويد منشأ كار شر يا جهل است يا عجز است يا بخل است و مانند آن اگر كسي تعدّي ميكند به مال ديگري براي چيست؟ براي اينكه يا نميداند اين كار بد است يا ميداند اين كار بد است ولي به آن مال علاقه دارد و دسترسي به آن مال ندارد خب اگر كسي ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[11] بود و اگر كسي ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[12] بود و اگر كسي غني محض بود و اگر جواد صرف بود فرض ندارد كه خلاف بكند گذشته از اينكه همه چيز با اراده او حاصل است فرض ندارد اصلاً و بيراهه برود «يمتنع عن الله ان يفعل قبيحا» نه يحرم عليه ان يفعل القبيح خدا يقيناً كار بد نميكند نه با يد كار بد نكند يا نبايد كار بد بكند اينچنين نيست يمتنع علي الله نيست يحرم علي الله نيست بلكه «يمتنع عن الله» است خب پس حسن و قبح را عقل درك ميكند خلافاً للاشاعره درباره خدا فتوا ميدهد كه كار خدا حتماً كار حسن و خير است اما نه آن بيراههاي كه معتزله ميرود ميگويد خدا حتماً بايد اينچنين بكند بلكه ميگويد خدا يقيناً اينچنين ميكند نه بايد بكند چيزي حاكم بر خدا نيست براي اينكه هر چه در عا لم هست مخلوق خداست مخلوق كه بر خالق مطلق حاكم نيست اگر قانون يك امر عدمي باشد امر عدمي كه حكومت ندارد اگر امر وجودي باشد كما هو الحق برهان توحيد مخلوق خداست چون فرض ندارد كه يك چيزي در عالم موجود باشد و مخلوق خدا نباشد توحيد فتوايش اين است كه غير خدا هر كه هست و هرچه هست مخلوق اوست خب مخلوق چگونه بر حاكم مطلب حاكم است حكمراني ميكند؟ پس قانوني حاكم علي الله نيست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إلاَّ لِلّهِ﴾ تكويناً و تشريعاً هر چه هست عن الله است نه علي الله پس غير از خوبي در عالم نيست اما نه اينكه خدا بايد كار خوب بكند بلكه خدا يقيناً كار خوب ميكند خدا يقيناً مؤمنين را به جهنم نميبرد نه بايد نبرد يقيناً انبيا را به بهشت ميبرد نه بايد ببرد كه يجب علي الله باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آن ديگر فعلي بر فعلي حاكم است آن در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت اين كريمه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[13] در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ انعام بود آنجا گذشت در سورهٴ مباركهٴ انعام يا اواسط سوره بود كه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ يعني اسمي از اسماي حسنياي الهي كه اعظم است بر اسم ديگري از اسماي حسناي الهي كه عظيم است حاكم است نه اينكه چيزي از بيرون بر خدا حاكم باشد بلكه خود خدا قانوني را بر كاري حاكم كرده است اصلي را بر فروعي حاكم كرده است و مانند آن.
مطلب مهم اين است كه فرق جوهري ما با اشاعره اين است كه اشاعره منكر حسن و قبحاند يك؛ كريمه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» را هم درست معنا نكردند ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[14] دو؛ ما ميگوييم يعني اماميه ميگويند كار خدا عين مصلحت است نه اينكه مصلحت در عالم موجود است جداي از كار خدا -معاذالله- آنگاه خدا بخواهد عالم و آدم را بيافريند بر اساس الا له الخلق عالم و آدم را تدبير كند بر اساس له الامر خلقت خدا برابر آن قانون از پيش تعيين شده باشد يا تدبير خدا برابر آن قانون از پيش تعيين شده باشد كه برابر با مصلحت كار بكند اينچنين نيست خب او مصلحت بيروني آن قانون بيروني هم فعل خداست اين سخن درباره انبيا اوليا معصومين ملائكه(عليهم السلام) درست است كه آنها كاري انجام ميدهند برابر «ما هو الواقع ما في نفس الامر ما هو المصلحت العاليه» انجام ميدهد اين درست است اما خدا كه بخواهد عالم و آدم را بيافريند و بعد عالم و آدم را بپروراند طبق ما هو المصلحة الخارجيه انجام ميدهد يعني يك مصلحتي قبلاً هست و خدا برابر او كارهاي خودش را برنامهريزي ميكند؟ يا نه كار او ين مصلحت است؟ ما از كجا ميفهميم اين مصلحت است؟ چون خدا انجام داد از كجا ميفهميم خدا كارش مصلحت است؟ چون حكيم علي الاطلاق است از حكيم علي الاطلاق جز خير محض «از خير محض جز نكويي نايد» نه نبايد بيايد «از خير محض جز نكويي نايد» نه نبايد بيايد؛ نبايد بيايد نيست چيزي بر او حاكم نيست يقيناً كار خوب ميكند نه بايد بكند بنابراين اين با آن حرفي كه در اصول ثابت شد در كلام ثابت شد و از كلام به اصول آمد كه فعل خدا با مصلحت آميخته است فعل خدا با حكمت آميخته است اوامر و نواهي خدا با مصلحت هست هماهنگ است البته بعد از اينكه ذات اقدس الهي در مرحله عاليه نظير لوح محفوظ نظير مخزنهاي غيبي بر اساس ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾[15] خطوط كلي عالم را ترسيم كرده است فروعات خلقت عالم و آدم را برابر با آن خطوط كلي تدوين ميكند اين هم درست است نظير ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[16] يك قانون كلي را اول آفريد برابر آن قانون كلي مسائل جزئي عالم و آدم را تنظيم و تدوين ميكند اما اينچنين نيست كه در كل مجموعه ما بگوييم خدا كار را برابر ما هو الواقع و نفس الامر انجام ميدهد چون واقع يا نفس الامر هر چه هست مخلوق اوست پس فعل او نفس الامر است فعل او واقع است اين ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[17] كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحث شد بهترين پيام را در اين زمينه ميرساند نه اينكه خداوند كار خود را برابر با ما هو الواقع و نفس الامر انجام ميدهد كه يك واقعي -معاذالله- ما داشته باشيم يك نفس الامري داشته باشيم جدا كه خدا كار خود را برابر آن انجام بدهد اين ميشود پيغمبر خوب؛ ميشود امام خوب اينكه خدا نيست خدا آن است كه كارش نفس الامر است كارش واقع است بخشي از آن كارها مخزن اصلي است بخشهاي ديگر زير مجموعه آن مخزن است و مطابق با آنهاست.
پرسش: ...
پاسخ: اين همان ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ است ديگر چون «فلا احد اعرف بحقك منك»[18] چون خودت جعل كردي؛ خودت جعل كردي وگرنه اينها هم عبد محضاند اينها هم ميگويند: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[19] در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» يا «نساء» بود كه ذات اقدس الهي پنج مسئله را گفت دوتا را اول ذكر كرد يعني اولي و دومي را چهارمي و پنجمي را هم آخر ذكر كرد يك مطلبي را جمله معترضه و وسط آورد فرمود: ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ﴾[20] ، ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[21] اين چهارتا را دو به دو دوتا را آن طرف ذكر كرد دوتا را اين طرف ذكر كرد وسط آن حلقه آن رابطة العقد را ذكر كرد آن وسط ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ﴾[22] اصلاً كاري به تو مربوط نيست هيچ چيزي از تو بر نميآيد با اينكه آسمان و زمين در اختيار توست اين در سوره «آلعمران» و «نساء» گذشت پنج اصل كلي در آن آيه آمده آن اصل پنجم را در وسط ذكر كرد دوتا را اين طرف ذكر كرد دوتا را ن طرف ذكر كرد در وسط گفت: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ﴾ اصلاً به تو مربوط نيست تو هم عبد محضي تا كسي خيال نكند در جهان به غير خدا كاري واگذار شده است بعد فرمود حالا كه تو به اينجا رسيدي آسمان و زمين در اختيار توست تو مدبّرات را تدبير ميكني كل جهان را من با فرشتگان اداره ميكنم فرشتگان شاگرد تو هستند بعد از اينكه فهميدي ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ﴾ آنگاه فرشتگان مدبّر در اختيار تو هستند اين است يك وقت است خدايي خدا محل بحث است يك وقتي نسبت به مقام شفاعت و ولايت و خلافت و تدبير و اينهاست اولين خليفه اولين شافع اولين مدبّر انسان كامل است كه اهلبيتاند فرشتگان زير مجموعه اينهايند اما وقتي نسبت به خدا كه سخن به ميان ميآيد اينچنين نيست كه خدا كار خود را برابر با يك قانوني انجام ميدهد اين طور نيست.
در اين مطلب كه در روز اول و دوم هم به عرضتان رسيد بايد بيش از اينها البته فكر كرد يك وقت است كار عين و نفس الامر است يك وقتي كار مطابق با نفس الامر است خدا كارش نفس الامري است ديگران برابر با نفس الامر كار ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه شيطان چون جن است و در قرآن تصريح شده است كه ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[23] آنگاه اين سؤال مطرح شد كه ديگر نبايد اين سؤالها تكرار بشود بعضي از اين نوشتههاي كه ميآيد بر اثر اين است كه در اين مباحثات يك مقداري كم توجهي ميشود اين بحث مطرح شد كه اگر ما دليلي داشتيم كه دوتا امر شده يك امر متوجه فرشتهها يك امر متوجه شيطان ديگر مشكلي نداشتيم براي اينكه امر فرشتهها با يك وسيلهاي حل ميشد و امر شيطان با يك وسيله ديگر شيطان جن است و جن هم مثل انسان قابل امر است قابل آزمون است قابل بهشت و جهنم رفتن است و مانند آن چون دليلي بر تعدد امر نيست با يك امر خدا فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِيسَ﴾[24] آنگاه اين سؤال پديد ميآيد كه شيطان كه جن است چون قرآن تصريح كرده ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ ملائكه كه فوق انسانهاي عادياند آنگاه اين سؤال مطرح ميشد كه استثنا منقطع است يا نه؟ امر تغليب است يا نه؟ آيا ملك به معناي جامع ذكر شد كه ديگر استثنا استثناي منقطع نباشد و تغليب نباشد يا نه؟ و اگر درباره شيطان و انقطاع استثنا و عموم و مجاز و تغليب و اين سه چهار عنوان بحث شد روي همين مشكل بود از عمومالمجاز بحث شد كه ملك به معناي جامع باشد از تغليب بحث شد از انقطاع استثنا بحث شد سرّش اين است كه اينها دو سنخاند دو جنساند.
مطلب بعدي آن است كه شيطان رشد نكرده به آنجا برسد تا كسي بگويد كه در گزينش معارف و معاني و معالي الهي چطور يك انساني كه درونش تكبّر است به آنجا رشد كرده؟ رشد در آخرت است « الغني و الفقر بعد العرض علي الله»[25] قبل از قيامت كه كسي را مقام نميدهند هر چه دادند امتحان است هيچ كس در دنيا به مقام نميرسد كه به عنوان جزا باشد اگر يك چيزي هم بر او جزا اطلاق شده است نظير آنچه كه در سورهٴ «يوسف» از وجود مبارك يوسف نقل شده است كه ﴿إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾[26] اين پاداشهاي ظاهري و موقت است وگرنه جزاي حقيقي در بهشت است.
انسان بايد شاكر باشد يك، قدر اين نعمت را هم بداند دو، در برابر اين نعمت هم مسئول است سه، خب اين چه پاداش است «الغني والفقر بعد العرض علي الله» اين از بيانات نوراني است كه در پايان جلد بيست شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد به وجود مبارك حضرت امير منصوب است خب پس در دنيا قبل القيامه چيزي به عنوان پاداش نيست معلوم نيست چه كسي ترقي كرده چه كسي ترقي نكرده يكي را خيلي بالا ميبرند كه از همانجا بيندازند.
پرسش: ...
پاسخ: خب حالا آخرت در قبال دنيا اعم از برزخ است انسان همين كه از نشئه تكليف گذشت ديگر بالأخره پاداش او كم و بيش شروع ميشود يا كيفر او كم و بيش شروع ميشود «ان القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران»[27] بالأخره از دار تكليف كه بگذرد نشانه كيفر و پاداش ظهور ميكند در دنيا قبل از اينكه انسان به آن نشئه برزخ يا قيامت كبرا برسد جا براي آزمون هست لذا شيطان هم جزء جن است مكلف است؛ يك آزمون موقتي بود؛ رشد معنوي و حقيقي نبود خدا با امتحان ثابت كرد كه درون او تيره است مثل بلعم باعور مثل سامري سامري؛ كه آدم كوچكي نبود مگر هر كسي ميتواند اثر پاي فرشته الهي را ببيند تا بگويد ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[28] مگر هر كسي ميتواند مذهب بياورد؛ جعل كند مگر بلعم باعور آدم كمي بود فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾[29] صاحب كرامت بود از آيات الهي برخوردار بود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[30] لذا ذات اقدس الهي از نهان و نهاد افراد باخبر است پستهاي كليدي را هرگز به اينها نميدهد فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[31] لذا از صدر تا ساقه از ساقه تا صدر هيچ كدام از كساني كه پست كليدي داشتند كشف خلاف نشده همه انبيا همه اوليا همه ائمه(عليهم السلام) از ادوار گذشته تا عصر خود ما انساني بودند كه خوب امتحان دادند آنها كه پست كليدي دارند اما آنها كه پست كليدي ندارند حجت خدا نيستند خدا به آنها علم ميدهد كرامت ميدهد گاهي كم ميشود گاهي زياد ميشود گاهي ﴿فَانْسَلَخَ﴾ ميشود و امثال ذلك شيطان هم از همين قبيل بود لذا ممكن است در جمع فرشتگان حضور و ظهور داشته باشد با امتحان رفوزه بشود و طرد بشود.
مطلب بعدي آن است كه گرچه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[32] لسانش عام است هم جمع محلي به الف و لام است هم با دو تا تأكيد اما گرچه شيطان در جمع ملائكه بود چه اينكه از نهجالبلاغه هم بر ميآيد لكن در جمع ملائكه كه حاملان عرشاند كه نبود ملائكه هم درجاتي دارند اصنافي دارند طبقاتي دارند كه در بحثهاي ديروز اشاره شده اين با ملائكه نازله به سر ميبرد نه ملائكه وسطا و ملائكه عاليه.
مطلب بعدي آن است كه در حقيقت عصمت شأنيت گناه شرط نيست اگر گفته شد معصوم و غير معصوم عدم ملكهاند در طرف عدم شأنيت است نه در طرف وجود معصوم ملكه است و اما اگر گفتيم فلان شخص معصوم نيست يعني شأنيت عصمت را داشت منتها الآن گرفتار عَما است و گرفتار عدم است انسانها شأنيت عصمت را دارند چون عصمت براي انسان محال كه نيست البته نبوت؛ رسالت؛ امامت اينها مقاماتي است كه كسبي نيست اينها براي افراد عادي محال است يعني ممكن نيست كسي زحمت بكشد بشود پيغمبر امام رسول اينها نيست اما ميشود زحمت بكشد معصوم بشود عصمت يك درجه وجودي است يك كمال علمي آميخته با عمل است و تحصيلش هم محال نيست البته دشوار است و در دعاها هم راهش را به ما نشان دادند ما تمام مشكلاتمان حب الدنيا كه «رأس كل خطيئة» است اگر اين محبت از دل آدم بيرون برود خب اگر كسي كار خيري كرد او به جاي كارشكني شاكر است ميگويد خدا را شكر يكي از دوستان ما به اين كار موفق شد اينكه ميبينيد ما مشكل داريم براي اينكه حب الدنيا كه رأس كل خطيئه است در درون جا پيدا كرده آن وقت آدم مشكل دارد كه چرا من اين كار را نكردم خب تو چرا بكني مگر تو نميخواستي اسلام و نظام اسلامي پيشرفت بكند خب شاكر باش كه ديگري كرده ما همه جا مشكل خودبيني هستيم كه دلم ميخواهد به دست من انجام بشود خب چرا به دست تو انجام بشود؟ اگر به دست تو انجام شد شاكر باش به دست ديگري انجام شد شاكر باش ما از اين دشمن دروني كه نجات پيدا كنيم راحتيم به ما آموخت وجود مبارك امام سجاد كه مكرر بگوييد «سيّدي اخرج حب الدنيا من قلبي»، «واعمر قلبي بطاعتك و لا تخزني بمعصيتك»[33] يك كسي ترقي ميكند خودخوري ما شروع ميشود ما ترقي ميكنيم خودبيني ما شروع ميشود خب اين يك دردي است يك ويروسي است ديگر مشكل ما همين است اگر اين از جان ما بيرون برود آدم راحت است به عدالت كبرا ميرسد بعد به مرحله عصمت هم ميرسد داعي ندارد كه خلاف بكند و از ترقي ديگران خوشحال است و خدا دين را گاهي به دست او گاهي به دست ديگري همه بنده خدايند ديگر مگر خدا معبود مطلق نيست مگر ما خدا را نميخواهيم ديگران هم ميخواهند و ميخوانند ديگر خب غرض اين است اگر اين «اخرج حب الدنيا من قلبي»[34] باشد انسان ميتواند به بخشي از عصمت راه پيدا بكند حالا ما دليلي نداريم كه سلمان بعد از اسلام يا عمار يا مقداد و مانند آن به مقام عصمت نرسيدند كه مخصوصاً درباره اهلبيت زينب كبرا(سلام الله عليها) يا قمر بني هاشم(سلام الله عليه) اينها ما دليل نداريم كه معصوم نبودند كه عصمت يك مقام كسبي است عصمت ملكه است آن عدمش شأنيت ميخواهد البته شأنيت گناه لازم نيست در عصمت مأخوذ باشد آن كسي كه معصوم نيست بايد شأنيت عصمت داشته باشد و اگر چنانچه ملائكة الارض باشند خصوص ملائكة الارض باشند كه خب آنها شأنيت گناه هم دارند ديگر البته بنا بر اينكه ملائكة الارض نظير انسان باشد مطلب بعدي آن است كه.
پرسش: ...
پاسخ: شأنيت عصمت كه دارند شأنيت گناه ندارند منتها گناه يك امر عدمي است لازم نيست كه كسي شأنيت او را داشته باشد كه حضرت كه در همان خطبه اول وصف ملائكهها را بررسي كرد فرمود عدهاي هستند كه پاهاي آنها در تخم ارض است و اعناق اينها از آسمانها گذشته.
پرسش: ...
پاسخ: نه موجود مجرد محيط ثابتاند كه «ام من تخوم الارض الي اعناق السماء» همه جا را پر كردند آنكه در خطبه اول است اين است كه پاهاي اينها در اعماق زمين رفته و اعناق اينها تا به عرش رسيده و دوش اينها ميتواند عرش خدا را حمل بكند البته نه پا پاي مادي است نه دوش دوش مادي همه جا آنها حضور و ظهور دارند جايي نيست كه اين گروه از فرشتهها نباشند در همه چيز هستند اينها مظهر كسي هستند «داخل في الاشياء لا بالممازجة»[35] در آبند در هوا هستند در آتشاند در مسجدند در حسينيهاند در بتكدهاند در ميكدهاند همه جا هستند جايي نيست كه پاي ملك نباشد دست ملك نباشد دوش ملك نباشد اين خطبه اول نهجالبلاغه اين است كه اقدام اينها از تخوم ارض شروع ميشود اعناق اينها از آسمانها ميگذرد و اكتاف و شانههاي اينها براي حمل بار عرش آماده است اينها يك گروه از ملائكهاند اينها موجودند مجردند ثابتاند في كل شيءاند لابالممازجه اينها مظهر آن ذات اقدس الهي هستند.
پرسش: ...
پاسخ: طاعتهاي تكويني دارند ديگر نه طاعتهاي اعتباري و تشريعي.
مطلب بعدي آن است كه اصلاً در آن محدودهاي كه ذات اقدس الهي امر كرد نهي كرد و مانند آن نهي تشريعي بود و شيطان يا نه اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا حدودي مبسوطاً گذشت و جريان آدم را تشريح كرد چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم باز محل ابتلاست آن از آن جهت بحث شد كه اينكه خداوند به آدم(سلام الله عليه) و حوا(سلام الله عليها) نهي كرد ﴿لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ﴾[36] اين نهي چه نهيي بود؟ بعضي خواستند بگويند نهي تنزيهي بود چون ترك اولي كردند و امثال ذلك آنجا اشاره شد كه اين نهي نه نهي تحريمي بود نه نهي تنزيهي بود براي اينكه نهي تشريعي نبود اصلاً نه نهي مولوي بود نه نهي ارشادي چون ارشادي هم ارشاد الي مرشد اليه است مرشد اليه هم بالأخره يا تحريم است يا تنزيه هيچ كدام از اينها نبود اصل تشريح برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت آيه 38 اين بود كه بعد از اينكه ﴿فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾ آنگاه خدا به همه يعني آدم و حوا(سلام الله عليهما) و به شيطان(عليه اللعنه) به همه اينها ميفرمايد: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً﴾[37] از اين منزلت برويد پايين ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[38] از اين به بعد ما شريعتي براي شما تشريع ميكنيم اگر كسي مطيع شريعت بود خوف و حزن ندارد اگر مطيع شريعت نبود خوف و حزن دارد چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 23 به بعد خواهد آمد كه ﴿قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ٭ قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ آنگاه در سورهٴ «طه» هم مشابه اين است در يك جا دارد ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ﴾[39] در يك جا دارد ﴿مَنِ اتَّبَعَ﴾[40] كه تشريع از آن به بعد آمده است نه قبل چون سخن از تشريع نبود بنابراين اين امر نميتواند امر ارشادي باشد نميتواند امر مولوي چون امر ارشادي ارشاد به حكم مولوي است مثلاً ميگويند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ﴾[41] امر ارشادي است امر ارشادي است يعني چه؟ يعني يك ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[42] ما قبلاً داريم اين ﴿أَطِيعُوا﴾ ميگويند آن اقيموا را اطاعت كنيد اين اطيعوا يك پيام جديدي ندارد حالا اگر كسي نماز نخوانده دو تا عقاب ببيند يكي اينكه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ را امتثال نكرده يكي ﴿أَطِيعُوا﴾ را امتثال نكرده اين طور نيست امر طبيب ميگويند ارشادي است ارشاد الي ما يحكم بالعقل است نه ارشاد در مقابل تشريع باشد ارشاد در مقابل مولوي است مولوي خودش عقاب و ثواب دارد ارشادي تابع مرشد اليه است مرشد اليه بالأخره يا دليل عقلي دارد يا دليل نقلي دارد آن هم عقاب و ثواب را به همراه دارد عمده آن است كه اين امرها نه ارشادي بود نه مولوي چون مولوي هم نبود نه تحريمي بود نه تنزيهي حالا بايد اين البته بايد اثبات بشود.
مطلب بعدي آن است كه.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اشاره شد كه امر تكويني نميتواند باشد چون امر تكويني عصيانپذير نيست امر تشريعي نميتواند باشد براي اينكه فرشتهها شريعتي، رسالتي نبوتي امثال ذلك ندارند گرچه شيطان دارد اگر امر نه تكويني بود نه تشريعي تقويت ميكند راهي را كه سيدناالاستاد طي كرده است كه تمثيل است كه قرآن فرمود: ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[43] حالا ببينيم راه ديگري وجود دارد يا وجود ندارد البته بحث همچنان باز است خب.
مطلب بعدي آن است كه معجزه داراي علت است يكي از سؤالها اين بود كه اگر معجزه داراي علت باشد خب با پيشرفت علم آن سبب و علت كشف ميشود و افراد عادي هم آن را ميآورند و ديگر معجزه حرمت خودش را از دست ميدهد پاسخش آن است كه معجزه يقيناً علت دارد هم علت فاعلي دارد و هم علت قابلي دارد اگر در محدوده ماده باشد اما علت مهمش كه علت فاعلي است قداست نفس ولي است اين با علم و درس خواندن حاصل نميشود ممكن است كسي از راههاي علم درخت پژمرده را سرسبز و خرم بكند اين ميشود عادت اما كسي اراده كند درخت پژمرده سرسبز بشود اين ميشود خرق عادت همه خاكهاي عالم يكساناند اين خاك كربلا قبلش هم همين خاك بود بعدش هم همين خاك است بالأخره اگر اثر طبيعي است چطور ميشود كه يك تكه خاك شفا باشد براي كل مرض كدام مرض است كه با تربت حل نميشود اين را ميگويند معجزه آنكه امام صادق(سلام الله عليه) درباره زمزم فرمود، فرمود: «زمزم شفاء من كل داء»[44] آخر نظام طبيعي يك حسابي دارد دارو بايد يك حسابي دارد بالأخره موجود طبيعي با بعضي امور مربوط است با بعضي امور مربوط نيست خاك هم اگر اثر فيزيكي دارد اثر شيميايي دارد اثر طبيعي دارد بالأخره با بعضي از امراض رابطه دارد نه با كل مرض حالا يك تكه خاك براي حل جميع امراض كشف شده و كشف نشده اين ميشود معجزه زمزم هم اينچنين است كدام بيماري است كه اگر كسي با عقيده بخورد با آب زمزم شفا پيدا نميكند حالا چون عقيده نيست دارند با امتحان ميخورند نه با اعتقاد اثر نميگذارد معجزه به قداست نفس ولي وابسته است اين با درس خواندن حل نميشود سبب دارد ولي سببش قداست آن روح پاك است هيچ چيزي بيسبب كه در عالم نيست بيسبب در عالم باشد يعني هرج و مرج يعني فعل فاعل نميخواهد اگر خداي ناكرده معجزه اين باشد كه معلول علت نخواهد آن وقت اصل مبنا را از دست آدم ميگيرد ما به چه دليل ميگوييم در عالم خدايي هست؟ براي اينكه ميگوييم اين فعل بيفاعل نيست خب اگر ـ معاذالله ـ بشود فعل بيفاعل ميشود ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[45] يعني هرج و مرج اگر امر مريج راه داشته باشد شيئي بشود مريج يعني هرج و مرج آن وقت اصل مبنا را از دست آدم ميگيرد فتحصل كه معجزه در نشئهٴ طبيعت باشد يقيناً علت دارد علت مادي دارد علت فاعلي دارد اما آن علت مادياش ناشناخته است به قداست نفس ولي وابسته است و آن علت فاعلياش هم قداست نفس ولي است خيليها بيايند اينجا دعا بكنند اين مرغهاي سربريده زنده بشوند اين هيچ فايده ندارد اما ﴿ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾[46] عامل حيات است يكي را ميگويد بدم زنده ميشود نظير عيسي ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾ يكي را ميگويد از دور بخوان بدون اينكه بدمي زنده ميشود ميشود خليل حق ﴿ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾ همه بيايند جمع بشوند بگويند يا طاووس تكان نميخورد آنجا اما اين كه بگويد يا طاووس مثل اينكه خدا در قيامت بفرمايد ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[47] همه زنده ميشوند اين به قداست نفس ولي الله و خليفة الله وابسته است آن هم با درس و بحث حل نميشود پس معجزه يقيناً سبب دارد سبب مهمش قداست نفس ولي است و اين هم با درس و بحث حل نميشود تا بگوييم با پيشرفت مثلاً علم جبران ميشود.
مطلب يازدهم اين است كه اينكه درباره شيطان آمده كه شيطان ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾[48] و خودش هم گفت كه ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ﴾ و ذات اقدس الهي هم تصديق كرد كه فرمود ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾[49] خب پس شيطان جن است و جن از آتش خلق شده است پس شيطان از آتش خلق شده است مانند ساير جنيها اين با اصل كلي كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده كه ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾[50] آيا هماهنگ است؟ خب اين همه جن از آتشاند چطور در سوره «انبياء» فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾ هرچه زنده است از آب است حالا اين يا ناظر به تغليب است كه گياهان از آباند حيوانات از آباند انسانها از آباند يا تغليب است يا نه آب يك ماده مشتركي است بين جن و انس و خاك ما به الافتراق بين انس و جن است بالأخره آن آتش با بعضي از مواد جامد ميشود با بعضي از مواد ديگر ملزم ميشود يكياش آب است اين با برخي ديگر از مواد كه قسمت مهمش خاك است تشكيل ميشود پس دو تا جواب تا حال ذكر شده يكي تغليب يكي اينكه آن ماده مشتركش را دارد منتها ضعيف است.
مطلب دوازدهم كه بخش پاياني بحث امروز ماست اين است وقتي ذات اقدس الهي حرف ملائكه را نقل ميكند در برابر خدا يك طور است حرف انبيا را نقل ميكند يك طور است حرف مرسلين را نقل ميكند يك طور است حرف ائمه را نقل ميكند يك طور است حرف مؤمنين را نقل ميكند يك طور است اما حرف شيطان را كه نقل ميكند طور ديگر است وقتي سخن از حرف خدا و ملائكه است خدا ميگويد كه دارد كه خدا چنين چيزي گفت ملائكه ميگويند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾[51] قال الله قالت الملائكة ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ ﴿نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[52] انبيا هم ميگويند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ ائمه هم ميگويند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ مرسلين هم ميگويند ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ مؤمنين هم ميگويند ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي﴾[53] ﴿سَمِعْنا وَأَطَعْنَا﴾ وقتي حرف شيطان و شيطنت و شيطان صفت است سخن از قال قلت است او گفت من ميگويم او گفت من ميگويم هر جا قرآن كه نقل ميكند با قال اقول با قال قلت روبهرو است او گفت من ميگويم خب اگر تو واقعاً معتقدي خدايي هست ديني هست ديگر قلت چيست؟ اگر كسي خداي ناكرده در برابر دين يك قلت دارد بايد بداند كه جزء شياطين الانس است يك اقول دارد به دين دارد اقول ميزند بايد بداند كه شياطين الانس است منتها حالا نميفهمد وگرنه حرف همه آنها قال الله سمعنا قال الله اطعنا اما در برابر شيطان قال الله اقول قال الله قلت.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا و الحمد لله رب العالمين»