درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 12 تا 15

 

﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ ﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ ﴿قَالَ أَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ ﴿قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ﴾

 

در اعتراض شيطان نسبت به امر ذات اقدس الهي چند مطلب نهفته است مطلب اول اينكه در جهت معيار شناخت شيطان در اشتباه بود چه اينكه از نظر معيار ارزش هم در اشتباه بود معيار شناخت كه انسان به چيزي جزم پيدا كند علم پيدا كند به اصطلاح حجت داشته باشد علم اصول عهده‌دار حجج الهي است حجج شرعي است و حجج حقيقي است يعني چه چيزي بين عبد و مولي حجت است آن را علم اصول به عهده مي‌گيرد گرچه بهره مستقيم علم اصول به فقه مي‌رسد ولي اين‌چنين نيست كه علم اصول فقط براي فقه باشد بحثهاي فقهي به اصول محتاج است بحثهاي حقوقي به اصول محتاج است بحثهاي اخلاقي به اصول محتاج است هر چه كه حجت است بايد حجيتش در علم اصول ثابت بشود در مسائل اخلاقي هم اگر كسي بخواهد احتجاج بكند بالأخره بگويد فلان چيز خوب است يا بد است سودمند است يا ضرر دارد بايد حجتي داشته باشد حالا يا حجت عقلي يا نقلي ولو سود و زيان اخلاقي لذا علم اصول تقريباً كافل تثبيت حجتها براي علوم ارزشي است يعني فقه حقوق اخلاق و مانند آن در علم اصول ثابت شده است كه حجت چهارتاست كتاب است و سنت است و عقل است و اجماع اين قدم اول در مرحله دوم وقتي كه تحليل مي‌شود مي‌بينيم كه حجت خدا بيش از سه اصل نيست نه چهار اصل زيرا اجماع به هر تقريري كه تقرير بشود به سنت بر مي‌گردد چه بنابر قاعده لطف باشد چه بنا بر كشف باشد چه بنا بر دخول معصوم(سلام الله عليه) باشد اگر به عقل بر نگردد بنا بر لطف حتماً به سنت بر مي‌گردد لذا اجماع حجت جدايي در مقابل سنت نيست اين مرحله دوم از اينجا معلوم مي‌شود كه حجت الهي سه قسم است قرآن است و سنت است و عقل از اين مرحله وقتي جلوتر رفتيم مي‌بينيم كه بازگشت سنت به قرآن است براي اينكه قرآن و سنت يك جامعي دارند به عنوان وحي الهي معصومين(عليهم السلام) كه از خود چيزي نمي‌گويند ولي آنها به استناد وحي مي‌گويند يا وحي مستقيم يا وحي غير مستقيم پس بازگشت كتاب و سنت به يك اصل است كه وحي الهي است و عقل هم موهبتي ديگر است قهراً حجتهاي الهي به دو قسم منتهي مي‌شوند يكي عقل است و يكي وحي يعني يكي برهان است و ديگري شهود اگر مطلبي طبق برهان عقلي بود بين عبد و مولي حجت است و اگر مطلبي به استناد وحي بود كه نقل قطعي است آن هم حجت بين عبد و مولي است همان طوري كه براي حجيت وحي و نقل شرايطي است سندش بايد معتبر باشد دلالتش بايد معتبر باشد و مانند آن براي براهين عقلي هم البته يك شرايطي است كه منطق قسمت برهان عهده‌دار بيان شرايط آن حجتهاي عقلي است شيطان در اين جهت نه به عقل تكيه كرده است نه به نقل نه به نقل معتبر نه به عقل قطعي بلكه به مظنه اكتفا كرده است كه ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[1] اين از نظر جهت شناخت كه معيار شناختش باشد از جهت مسائل ارزشي هم باز به مظنه اكتفا كرده است در براهين عقلي و همچنين نقل معتبر انسان يك چيزي را بخواهد ثابت كند كه مربوط به نظام بود و نبود است بود و نبود را يا عقل قطعي يعني برهان عهده دارد يا نقل قطعي يعني وحي بايد و نبايد را هم بشرح ايضاً [همچنين] بايد و نبايد كه به صورت فقه حقوق و اخلاق و مانند آن از شعب حكمت عملي در مي‌آيد آن را هم عقل و نقل معتبر به عهده مي‌گيرند بود و نبود را هم عقل و نقل معتبر به عهده مي‌گيرند در شناخت حقيقت انسان و شناخت حقيقت جن كه يك امر دانشي است معيار عقل است و نقل معتبر شيطان در اين معيار شناخت غافل بود كه اين به بود و نبود بر مي‌گردد و در جنبه ارزشي كه كداميك از اينها بالاترند كه آيا جن بالاتر است يا انسان؟ آيا طين بالاتر است يا آتش؟ كه يك معيار ارزشي است اين هم منشأش يا بايد عقل قطعي باشد يا نقل معتبر در اين جهت هم او گرفتار غفلت شده است مي‌گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ چون ﴿خَلَقْتَنِى مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ از جهت بود و نبود كه بحثهاي حكمت نظري است او غفلت كرده است براي اينكه روح آدمي را كه خليفة الله است نديد با اينكه ذات اقدس الهي اعلام كرد كه ﴿إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِى﴾[2] اين جنبه روح و حقيقت انسان كه انسانيت انسان به آن تأمين مي‌شود اين را درك نكرده است پس اين مربوط به بود و نبود است كه در اين جهت او غفلت كرد از جهت مسائل ارزشي هم معيار ارزش به وسيله عقل مشخص مي‌شود كه كمال يك موجود ممكن در تقرب به واجب است اين را عقل به نحو اجمال مي‌فهمد نقل به صورت صريح بازگو مي‌كند كه «الصلاة قربان كل تقي»[3] «الصوم قربان كل تقي»، «الزكاة قربان كل تقي» و جامع همه اينها اين است كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[4] خب پس معيار ارزش هم تقرب عبد به مولي است كه به صورت نماز و روزه و عبادتهاي گوناگون و تقوا ظهور مي‌كند كه او هم متوجه نشد پس نه در جهت منبع شناخت بود و نبود او مصيب است نه در جهت شناخت بايد و نبايد او مصيب است.

مطلب ديگر اين است كه در اثر همين اين غفلت و تعصب او دو ادعا دارد ادعاي اولش را به صراحت ذكر كرد ادعاي دومش تلويحاً ذكر شد شيطان حرفش اين نيست كه من نبايد براي آدم سجده كنم حرف او اين است كه او بايد براي من سجده كند اگر حرفش اين بود كه من نبايد براي او سجده كنم دليلي بر تساوي ذكر مي‌كند كه ما چون مساوي هستيم او بر من رجحاني ندارد چرا من بر او سجده كنم حرف شيطان اين نيست كه آدم از من اعلم افضل و خير نيست چون او از من بالاتر نيست من نبايد براي او سجده كنم كه چون متساويان هستيم يك مساوي براي مساوي ديگر خضوع ندارد حرف شيطان اين است كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ يعني او بايد براي من سجده كند خب منتها آن اولي را بالصراحة ذكر كرد دومي را تلويحاً اگر مي‌خواست بگويد من براي او سجده نمي‌كنم دليل بر تساوي ذكر مي‌كرد كه ما چون متساوي الاقداميم و اقداريم چرا من براي او سجده كنم اما او ضمناً مايل است كه مسجود باشد نه تنها ساجد نباشد لذا گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ مي‌بينيد مشابه همين تعبير از شياطين الانس كه نقل مي‌شود زبان گويايي دارد آنها كه جزء شياطين الانس‌اند يعني خوي استكبار در آنها ظهور كرده يكي پس از ديگري رذايل را بر اينها تحميل كرد تا به جايي رسيدند كه خودشان جزء شياطين الانس شدند آنها حرفشان اين است كه ما بالاتر ازديگرانيم ديگران بايد از ما اطاعت كنند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بحث با همين خصوصيات به نحو اجمال اشاره شده است آيه 247 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا﴾ اين جمله اول معنايش اين است كه چرا او بر ما امير باشد تا اينجا معنايش اين است كه ما باهم مساوي هستيم اما از آن به بعد ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ ما بايد امير باشيم نه او امير نباشد يك وقت است انسان مي‌گويد كه نه او نه ما شخص ثالث امارت كند يك وقت مي‌گويد كه نه او نباشد ما امير باشيم ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ در برابر پيغمبر اين حرف را زدند ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ﴾ با اينكه آوارده شدند با اينكه از سرزمينشان تبعيد شدند آواره شدند به رهبر ديني‌شان گفتند يك فرمانده لشكر براي ماانتخاب بكن ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[5] با اينكه آواره شدند پيغمبر را به پيغمبري مي‌شناختند مع ذلك به پيغمبرشان گفتند يك فرمانده لشكري يك امير لشكري براي ما معين كن كه ما مبارزه كنيم آن پيغمبر به ايشان فرمود كه ﴿قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلأّ تُقَاتِلُوا﴾[6] مبادا بيرون برويد اگر حكم الهي براي مقاتله و مبارزه تثبيت شده باشد ﴿قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا﴾[7] خب ما چرا نمي‌جنگيم حرف شما را چرا گوش نمي‌كنيم ما تبعيد شديم آواره شديم و شما ديگر اين فرمانده لشكر براي ما معين كن ما مي‌جنگيم آن پيامبر ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾[8] آن پيغمبر ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا﴾[9] اين در قدم اول گفتند او افضل نيست در قدم دوم گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾[10] برهاني هم كه اقامه كردند همان قياس شيطاني است خب چرا ﴿أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ هستيد؟ براي اينكه ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾[11] او كه وضع مالي‌اش مثل ما نيست ما متمكّنيم او كه چيزي ندارد كه ببينيد همين حرف تكاثري است اين خوي خوي شيطنت است كه مي‌گويد ما بايد فرمانده لشكر او باشيم مشابه اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» از فرعون(عليه اللعنه) نقل شده است آيهٴ 52 سورهٴ «زخرف» اين است كه فرعون نمي‌گويد كه من حرف موسي را گوش نمي‌دهم بلكه مي‌گويد او بايد حرف من را گوش بدهد اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾[12] يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[13] نسبت به موساي كليم هم يك چنين داعيه‌اي دارند نه تنها نسبت به مردم مصر مي‌گويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِى﴾ بلكه مي‌خواهد موسي و هارون(سلام الله عليهما) هم زير مجموعه الوهيت و ربوبيت او زندگي كنند براي اينكه حرفش اين است كه ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾[14] مگر نه آن است كه من بهتر از او هستم خب فرعوني كه مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ معنايش اين نيست كه من به او ايمان نمي‌آورم بلكه او بايد به من ايمان بياورد شيطان كه مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ معنايش اين نيست كه من براي او سجده نمي‌كنم بلكه معنايش اين است كه او بايد براي من سجده كند اين است يك وقت است انسان از زير بار تكليف در مي‌رود مي‌خواهد حرف خودش را توجيه كند اين طليعه شيطنت يك وقتي مي‌خواهد نه ديگري بايد از من پيروي كند اين ديگر جزء شياطين الانس مي‌شود خب پس آنچه در سورهٴ «زخرف» آمده آنچه در سورهٴ «بقره» هست همان جزء شياطين الانس است كه حرف حرف اوست كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ خب.

مطلب بعدي آن است كه اين گفتگوها گاهي به صورت مفرد آمده گاهي به صورت جمع آنجا كه به صورت جمع آمده همان است كه در خيلي از اين موارد آمده است كه ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾[15] در همين بخشهايي كه مربوط به امر به سجده است چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «ص» با فعل مفرد و ضمير مفرد ياد شده است نظير آنچه كه در سورهٴ «حجر» آمده آيهٴ 28 به بعد سورهٴ «حجر» اين است كه ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ كه اينجا با فعل مفرد در نتيجه با ضمير مفرد ياد شده است كه ﴿قَالَ رَبُّكَ﴾ من اين كار را مي‌كنم ﴿فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ چه اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ص» يعني آيه 71 به بعد سورهٴ «ص» اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ در بخشهاي ديگر مثل سورهٴ مباركهٴ «بقره» همين سوره محل بحث يعني سورهٴ «اعراف» به ضمير جمع ياد كرد ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ خب اگر همه اين تعبيرات كه در اين شش هفت سوره آمده است يكسان بود يعني فعل مفرد بود ضمير مفرد بود مي‌شد كه انسان بگويد بلاواسطه ذات اقدس الهي خطاب مي‌كند اما چون در بعضي از موارد ﴿قُلْنَا﴾ دارد در بعضي از موارد ﴿قَالَ﴾ دارد بعضي مفرد است بعضي جمع در مواردي كه فعل جمع به ذات اقدس الهي اسناد داده مي‌شود مثل ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[16] يا ﴿انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[17] ﴿أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾[18] مانند آن دو احتمال است يكي اينكه تفخيماً و تعظيماً گفته مي‌شود يكي اينكه آنجايي كه ذات اقدس الهي كار را به مأموران و مدبّرات عالم ارجاع مي‌دهد آن مدبّرات به دستور خدا كار را انجام مي‌دهند خدا در آن بخش از كارها به صورت جمع ياد مي‌كند مثل ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ﴾ و مانند آن ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ﴾[19] و مانند آن در بخشهاي ديگر كه بوي شرك بدهد آنجا نه جريان حضور فرشتگان و مدبّران مطرح است نه جريان تفخيم مثل ﴿لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾[20] هيچ جا لا اله الا نحن و مانند آن ندارند براي اينكه در اينجا يك تفخيم موهمي است يك تعظيم نابجايي است اگر بفرمايد ما خداييم ما معبوديم موهم اين است كه نه فرشتگان هم از مبعوديت سهمي دارند در اين گونه از موارد توحيد ناب است همه‌اش متكلم وحده است و لا غير اما در مواردي كه اين ايهام آنجا نيست با فعل جمع ياد مي‌شود حالا آنجا كه فعل جمع ياد مي‌شود يا براي تعظيم است يا در جايي است كه فرشتگان حضور دارند ذات اقدس الهي خودش فرمود كه من با بشر از سه راه سخن مي‌گويم يا بلاواسطه است يا من وراء حجاب است يا با ارسال رسل اگر چنانچه در جريان امر به سجده همه فرشتگان مأمور باشند چه اينكه ظاهر ﴿فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[21] اين است كه همه فرشتگان مأمورند آن‌گاه خداوند از اينكه فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ﴾[22] اين خطاب بلاواسطه است به همه فرشتگان امر كرده منتها تعظيماً و تجليلاً با فعل متكلم ياد كرده ممكن است كه بعضي از فرشتگان بلاواسطه بعد به آنها امر بكند كه شما همين امر را به فرشتگان بعدي منتقل كنيد يعني نسبت به فرشتگان وسطي و نازل مع‌الواسطه باشد ولي آن فرشتگان مقرب بلاواسطه است بالأخره و چون نسبت به فرشتگان مقرب بلاواسطه است لذا ان ضمير متكلم مع الغير به عنوان تفخيم و تجليل ياد شده است اگر برخي از فرشتگان كه بعضي از اهل معرفت استثنا كردند و بعضي از روايات را هم گفتند شاهد مسئله است كه عالين فرشتگاني هستند كه اصلاً نمي‌دانند ذات اقدس الهي چيزي را آفريد اينها محو جمال و جلال اويند اينها در فناء محض به سر مي‌برند اصلاً اينها به ما سوا توجهي ندارند نمي‌دانند خداي چيزي را آفريد يا نيافريد آنها مأمور به سجده نبودند طبق اين برداشت و برخي از نقلها آنها گرچه جزء ساجدين نيستند ولي در حيطه رسالت هم نيستند كه خطابي تلقي كنند خطاب را به ديگران برسانند و مانند آن تا ما بگوييم اين ﴿قُلْنَا﴾ كه ذات اقدس الهي فرمود به صورت متكلم مع‌الغير ذكر كرد براي آن است كه خداوند به وسيله آن ملائكه عالين اين پيام را به ساير ملائكه رساند براي اينكه آنها اصلاً پيام را نمي‌شنوند مأموريتي ندارند فناء محض هستي آنها را تأمين مي‌كند بنابراين اين ﴿قُلْنَا﴾ ظاهرش اين است كه نسبت به مقربين از فرشته‌ها حد اقل بلاواسطه است و تجليلاً و تفخيماً ضمير متكلم مع‌الغير گفته شده نسبت به ملائكه وسطا و تابعان ملائكه مقرب آنها هم محتمل است كه مثل ملائكه مقرب حرف را بلاواسطه درك كرده باشند ممكن است مع‌الواسطه چون آنها هم مطيع و مطاع دارند كه ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[23] فرشته وحي مثلاً جبرئيل(سلام الله عليه) در همان بخشهاي علمي مطاع است و فرشتگان ديگر مطيع‌اند فرشته اماته مثل عزرائيل(سلام الله عليه) در بخشهاي اماته مطيع است ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[24] آن رسل و فرشتگان مأمور اينها زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند فرشته تقسيم ارزاق ميكائيل(سلام الله عليه) مطاع هست ﴿ثَمَّ أَمِينٍ﴾ و فرشتگاني كه مدبّرات رزق و اقتصادند زير مجموعه ميكائيل‌اند چه اينكه فرشته حيات اسرافيل(سلام الله عليه) ﴿مُطَاعٍ﴾ است ﴿ثَمَّ أَمِينٍ﴾ و فرشتگان زير مجموعه او مطيع‌اند اما اين ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾ كه در قرآن كريم آمده مربوط به فرشته وحي علمي است خب اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرموده است آيه 51 ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ درباره فرتشگان هم همان طوري كه است بالأخره يا بلاواسطه است يا مع‌الواسطه البته آن بلاواسطه محض يا بدون حجاب محض اصلاً تصور ندارد اقل حجاب همان محدوديت هستي آن وحي ياب است يعني اگر كسي صادر اول شد يا به تعبير ديگر ظاهر اول شد كه بين او و بين ذات اقدس الهي هيچ فاصله نبود خود آن موجود حجاب است بالأخره اين شخص به اندازه خودش كلام خدا را درك مي‌كند همين موجود محجوب است اينكه بي‌حجاب كه نيست كه حرف خدا را آن طوري كه بايد بفهمد اين‌چنين نيست كلام خدا را هر موجودي به اندازه هستي خود درك مي‌كند كه «ليس بينه [سبحانه تعالي] و بين خلقه حجاب غير خلقه»[25] آن خلق كه ديگر اختصاصي به انسان و جن ندارند كه فرشته را هم شامل مي‌شود بين خدا و خلق خدا حجابي نيست مگر خود خلق آن فرشته در محجوب بودن و در محدوده هستي خود كلام خدا را درك مي‌كند آن طوري كه خدا فرمود كه فرشته خدا هم درك نمي‌كند خب.

‌پرسش: ...

پاسخ: بله همين ملائكه‌اي كه ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[26] نه معلم عالين باشد اگر طبق برخي از نقلها و طبق بعضي از برداشتها يك سلسله از ملائكه به نام عالين آنها در محدوده امر به سجده نباشند قهراً ﴿عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ﴾[27] هم آنها را شامل نمي‌شود چو اين ملائكه‌اي كه اسما بر آنها عرضه شده است همان ملائكه‌اي هستند كه ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[28] آنهايي كه عالين‌اند اصلاً به ما سواي خدا توجه ندارند تا بدانند زميني هست و خليفه‌اي در زمين خلق شده است و امثال ذلك آنها خارج از بحث بودند رأساً روي آن برخي از نقلها اگر تام باشد و روي برخي از برداشتهاي اهل معرفت اگر صحيح باشند ظاهر ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ كه جمع محلي به الف و لام است با دو تأكيد آن است كه همه فرشتگان در برابر مقام انسانيت خاضع‌اند ولي اگر يك گروهي از ملائكه جزء عالين باشند و از ما سوا بي‌خبر باشند و مأمور به سجده نباشند فرض دارد ولي نمي‌شود گفت كه آنها واسطه بودند در ابلاغ امر به سجده كه ﴿قُلْنَا﴾ يعني خداوند مي‌فرمايد من به اين ملائكه عالين دستور داد ما باهم مثلاً به ملائكه گفتيم براي آدم سجده كن براي اينكه آن عالين اگر چنانچه مستثنا باشند در محدوده رسالت هم حضور ندارند براي اينكه آنها بايد بفهمند انساني هست فرشته‌اي هست آنها از ماسواي خدا هيچ خبري ندارند.

‌پرسش: ...

پاسخ: ممكن است باشند ولي حمله عرش را ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[29] در قيامت حاملان عرش هشت نفرند حالا مجموع انسانها كه مثلاً اهل بيت(عليهم السلام) باشند با فرشتگان يا خصوص فرشتگان‌اند ممكن است باشند و ما خبر نداشته باشيم دليلي بر نفي آنها نيست خب.

پس سرّ اينكه گاهي مفرد گفته شد گاهي جمع گفته شد تا حدودي بازگو شد.

مطلب ديگر آن است كه عمده در كلام بودند كه قرآن كلام الله است به اعتبار متكلم است كه متكلم دارد اين حرفها را بازگو مي‌كند بعضي اين حرفها انشاي خود اوست بعضي از اين حرفها نقل سخن ديگران است ولي آن كساني كه خدا سخنان آنها را نقل كرد فعل آنها را نقل كرد اگر خودشان مي‌خواستند فعلشان يا گفتارشان را نقل كنند به اين زيبايي و فصاحت و جمال و جلال نمي‌توانستند نه تنها اين زبانهايي كه آنها نقل مي‌كردند عربي نبود بلكه آنهايي كه عرب‌زبان بودند هم حرفهاي خودشان را بخواهند بيان كنند به اين زيبايي نمي‌توانند بيان كنند چون متكلم اين حرفها و ناقل اين سخنان خداست لذا قرآن مي‌شود كلام حق گرچه منقول؛ كلام ديگران است ولي خدا به احسن وجه نقل كرده است كه صاحبان آن معاني يا صاحبان آن افعال يا صاحبان آن اقوال اگر خودشان مي‌خواستند نقل كنند به اين زيبايي نقل نمي‌كردند و چون متكلم خداست قرآن مي‌شود كلام خدا و به اين جهت حرمت خاص دارد و نور مخصوص است و نگاه به او عبادت است ولو انسان معنايش را متوجه نشود بخواند ثواب مي‌برد ولو بخواهد بدون وضو كلمه كلب را ببوسد براي او حرم است كلمه ابولهب و فرعون را ببوسد حرام است يك چنين خصوصيتي دارد يك كتاب عادي نيست چون متكلمش ذات اقدس الهي است همه اين احكام فقهي و غير فقهي بر او بار شده حالا اگر كسي وضو ندارد سورهٴ «كهف» و غير «كهف» را باز كرده مي‌خواهد ﴿وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ﴾[30] اين كلمه كلب را ببوسد خب بر او حرام است جهنم را فرعون را ابولهب را ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾[31] عمده آن است كه چون متكلم طرزي اينها را گفت كه احدي توان چنين تعبيري ندارد از اين حرمت خاصي برخوردار بود از اين جهت گفته مي‌شود اين كلام خداست.

مطلب بعدي آن است كه اوامر و نواهي براي يك كسي كه بخواهد استنباط بكند البته برابر مذهب عدليه ما مي‌گوييم كه اوامر و نواهي تابع مصلحت و مفسده خفيه است كه انسان حتماً اين كار را كرده است اما معنايش اين نيست كه ما در مقام كشف كه مي‌گوييم اوامر و نواهي الهي تابع مصلحت و مفسده است ما كشف مي‌كنيم خدا هم برابر با مصلحت و مفسده‌اي كه از پيش وجود داشت عالم و آدم را بيافريند احكام و حكمي تدوين كند اين‌چنين نيست بكله مصلحت در متن كار اوست دو سخن است يكي اينكه آيا كار خدا مصلحت و مفسده ندارد و روي اراده جزافيه است ـ معاذ‌الله ـ نه(انتهاي نوار) اين سخن سخن باطلي است گرچه گروهي از اشاعره به اين تن دادند يك سخن عميق است كه ديروز اشاره شد و آن اين است كه كار خدا متن مصلحت است نه اينكه قبلاً يك مصلحتي وجود داشت و خداوند كار خود را برابر آن مصلحت انجام داد اين مي‌شود پيغمبر و امام اين ديگر خدا نخواهد بود خب آن مصلحتي كه قبلاً وجود داشت او را چه كسي آفريد؟ آن حكمتي كه قبلاً وجود داشت او را چه كسي آفريد؟ مثلاً ما بگوييم خداوند كار را برابر ما هو الواقع و في نفس الامر انجام مي‌دهد آن واقع را چه كسي آفريد؟ آن نفس الامر را چه كسي آفريد؟ بلكه واقع كار خداست نفس الامر كار خداست او كارش عين نفس الامر است او كارش عين الحق است «الحق من ربك نفس الامر من ربك واقع من ربك» و مانند آن پس سخن در اين نيست كه اوامر و نواهي ذات اقدس الهي فاقد مصلحت و مفسده است سخن در اين است كه خدا تابع مصلحت و مفسده بيرون از مِلك و مُلك او نيست بله انبيا اين‌چنين‌اند اوليا اين‌چنين‌اند معصومين اين‌چنين‌اند معصومين كار را برابر با هو الواقع انجام مي‌دهند يك دستوري كه مي‌خواهند بدهند اين دستور را برابر با آن مخزن الهي انجام مي‌دهند با نفس الامر انجام مي‌دهند آن واقعيتي كه در بيرون مصلحت به همراه او تنظيم شده است كار را برابر او انجام مي‌دهند اين معناي انجام دادن كار و تطبيق كار برابر با مخزن الهي است اما ذات اقدس الهي كه كار را انجام مي‌دهد خود كار مصلحت هست مصلحت را مي‌آفريند و مانند آن خب حالا سؤالات ديگري كه در اين ورقه‌ها نوشته شده به ترتيب به خواست خدا مطرح مي‌شود.

مطلب بعدي آن است كه يكي از سؤالات مربوط به عصمت است.

‌پرسش: ...

پاسخ: ما همان طوري كه ذات اقدس الهي را و اسماي حسناي او را با آن دو راه مشخصي كه قبلاً در طليعه بحث اشاره شده است يكي عقل قطعي يكي نقل قطعي مي‌شناسيم مصالح و مفاسدش هم به شرح ايضاً [و همچنين] با قياس و مظنه و امثال ذلك كه مصالح و مفاسد شناخته نمي‌شوند بالأخره اينها يا بايد به برهان قطعي عقلي قطعي برسد يا به نقل معتبر در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» هم همين دو راه را ارائه كرده است كه ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[32] خود ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود به اينها بگو بالأخره يا دليل عقلي يا دليل نقلي چيزي ارائه كنيد يا در صحف انبياي سلف يك مطلبي نوشته باشد يا برهان عقلي اقامه كنيد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[33] اگر در مناظره و محاجه صادقيد يا دليل عقلي اقامه كنيد يا دليل نقلي اقامه كنيد كه اينها مانعة الخلو است جمع را شايد فرمود بالأخره يكي از اين دو را اقامه كنيد در شناخت مصلحت و مفسده هم همين‌طور است ديگر بالأخره يا عقل قطعي يا نقل معتبر ديگر خب.

جريان عصمت كه يكي از سؤالات ديگر بود اين بود كه.

‌پرسش: ...

پاسخ: بله در جريان تفاوتي كه در نظام آفرينش هست اگر به جريان تفاوتها برسيم مي‌بينيم كه اگر كسي اين‌چنين مطرح كند كه چرا يكي زغال‌سنگ شد يكي طلا؟ چرا يكي نفت شد يكي گاز؟ يا چرا يكي زمين شد يكي آسمان؟ اگر چنانچه يك چنين سؤالي مطرح كند خب مي‌گوييم بسيار خب آنكه زغال سنگ است بشود طلا آنكه طلا هست بشود زغال سنگ مي‌بينيم باز سؤال هست؛ اگر بگوييم چرا اين الف شده طلا باء شده نقره؛ مي‌گوييم بسيار خب حالا باء بشود طلا الف بشود نقره مي‌بينيم باز سؤال هست پس معلوم مي‌شود مشكل اين نيست اين يك، اگر بگويند چرا همه طلا نشدند؟ اگر همه اين اجرام مي‌شد طلا ناقص بود براي اينكه وجود نقره لازم است و بالعكس پس معلوم مي‌شود اين هم جايز نيست چرا همه درختها گلابي نشدند يكي سيب شد يكي گلابي؟ خب اگر همه سيب مي‌شدند يا همه گلابي تازه اول نقص بود اگر درخت سيب مي‌شد گلابي درخت گلابي مي‌شد سيب تازه اول سؤال همان سؤال باقي بود كه چرا اين شد اين يا آن شد آن؟ خب پس اين دو تا سؤال هيچ كدام بجا نيست سؤالي كه همه درختها سيب باشند يا همه درختها گلابي يا همه معادن بشود طلا يا همه بشود زغال سنگ اين سؤالها پاسخ قاطع دارد كه اينها ناتمام است حالا اگر كسي سؤال بكند كه چرا اين خصوصيت آن وقت بگويد ما سيب لازم داريم گلابي لازم داريم طلا لازم داريم نقره لازم داريم چرا حالا اين فرد با اين خصوصيت شده طلا؟ خب اين مستحق به آن علل قبلي وابسته بود علل اعدادي قبلي وابسته بود اين علل اعدادي قبلي زمينهاي قبلي مكانها؛ زمينها خصوصيتهاي فردي است اين خصوصيت فردي به دنبالش يك چنين صورتي را هم به دنبال مي‌آورد ولي هر موجودي به اندازه هستي كه دارد مسئول است اگر هر اندازه از فيض ذات اقدس الهي بهره گرفت به همان اندازه به مسئوليتش بپردازد مشكلي هم ندارد اگر بگوييم منشأ اين اختلافات ماده است خب اگر ماده را برداريم اصلاً اختلافي در كار نيست چون تمام اختلافات براي ماده است ديگر عالم طبيعت رخت بر مي‌بندد اگر بخواهيد ماده نباشد كه منشأ اختلاف است عالم طبيعت هم رخت بر مي‌بندد مي‌شود مخزن الهي اگر ماده باشد خصوصيتش كثرت است يعني مكان باشد زمان باشد بدون تفاوت اينكه شدني نيست به هر تقدير يكي از سؤالات.

‌پرسش: ...

پاسخ: شرافت به انسان به عنوان زمينه شرافت داده شد وگرنه همين خدايي كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[34] همين خدا فرمود همين بني‌آدم اگر بيراهه برود ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[35] آن شرافتي كه ذات اقدس الهي داد در حد زمينه است خب اگر چنانچه اين شخصي كه به صورت انسان در آمده حيوان مي‌شد آن شخصي كه به صورت حيوان در آمده انسان مي‌شد باز السؤال السؤال؛ حالا فرض كنيد يك كسي مي‌گويد چرا زيد شده اين شخص شده انسان و آن شخص شده كبوتر و فلان پرنده خب حالا اگر به عكس مي‌شد باز سؤال سر جايش محفوظ بود مي‌ماند خصوصيات مسئله؛ خصوصيات مسئله را به مواد قبلي بايد ارجاع داد.

مطلب ديگر كه در اين ورقه آمده مربوط به عصمت فرشتگان و انسانهاست البته عصمتي كه براي فرشتگان است بر اساس درجه وجودي آنهاست ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[36] قهراً علمشان مشخص است قدرتشان مشخص است عصمتشان هم مشخص است و انسان كه خليفة الله است و ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[37] حد مشخصي ندارد مي‌تواند تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[38] برسد كه مقرب‌ترين فرشته بگويد «لو دنوت أنملة لاحترقت»[39] و چون درجه وجودي انسان كه خليفة الله است نسبت به فرشتگان برتر است قهراً علمش حياتش از آنها بالاتر و عصمت هم كه يك ملكه علمي است براي انسان بالاتر از آنها خواهد بود منتها سنخ عصمت انسان با عصمت فرشته‌ها فرق مي‌كند انسان يك موجود معصومي است كه مي‌تواند گناه بكند ولي نمي‌كند فرشته اصلاً توان گناه ندارد او ابزار گناه ندارد او اهل شهوت نيست او اهل غضب نيست او اهل تكاثر نيست و مانند آن اما آنچه در جريان فطرس آمده است او را قبلاً هم بحث شد كه اين بايد از نظر روايي بحث بشود در آن دعاي روز سوم شعبان نام فطرس آمده ولي ظاهراً فرشته بودنش نيامده دارد «عاز فطرس بمهده»[40] بايد سند آن روايت دعا مشخص بشود اولاً چون مي‌دانيد اين بحث بحث فقهي نيست كه ما مثلاً به صحيحه زراره اكتفا بكنيم اگر ما يك صحيحه زراره هم داشته باشيم در اين‌گونه از بحثها براي ما مفيد نيست چه رسد به يك دعايي كه در حد صحيحه زراره و صحيحه محمدبن مسلم نيست بعضي از ادعيه خيلي سند قاطع و روشني دارند ولي بعضي از دعاها اين‌چنين نيست حالا شما دعاي آن سوم شعبان را ملاحظه بكنيد ببينيد در حد صحيحه زراره است كه فقيه مشكلش را حل مي‌كند يا هرگز به آن سند نمي‌رسد ما تازه اگر اين هم در حد صحيحه زراره و محمدبن مسلم باشد در بحثهاي علمي و اعتقادي كارآمد نيست فقط مي‌توانيم اسناد ظني بدهيم به شارع و در مسائل اعتقادي كه خب اعتقاد به دست ما نيست ما علم پيدا نمي‌كنيم اين مسئله عملي كه نيست به ما بگويند «اذا شككت فابن علي الاكثر»[41] در مسائل عملي مي‌گويند اگر شك هم داري اين‌چنين اطاعت بكنيد مي‌گوييم چشم اما در مسائل علمي كه به دست ما نيست اگر براهين و مقدماتش حاصل شد كه نفس مي‌پذيرد وگرنه از درون مي‌گويد نه شما هر چه روايت ظني برايش بخوانيد اينكه جزم پيدا نمي‌شود لذا در مسائل علمي حالا اگر يك صحيحه زراره آمد گفت كه آسمان كه شش روز است منظور از شش روز اين است كسي علم پيدا نمي‌كند ترتيب اثر عملي هم ندارد چون اثر عملي ندارد خب اگر هم تازه صحيح باشد ما يك صحيحه‌اي پيدا بكنيم در حد اسناد ظني مي‌شود به شارع مقدس اسناد داد اول بايد معلوم بشود كه سند دارد يا نه؟ يك، و ثانياً اين فطرس كيست؟ اين اسم رومي چطور آنجا درآمده؟ اين فرشته بود غير فرشته بود؟ و مانند آن ثالثاً اين مقطعي كه گذشت نوبت مي‌رسد كه اگر يك حديثي مخالف قرآن بود آيا حجت است يا نه؟ قرآن كه فرشتگان را به عنوان ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[42] معنا كرد حالا ما مي‌توانيم با يك روايتي كه مخالف رو در روي قرآن است بگوييد اين است يا نه يا بايد بگوييم علمش را به اهلش ارجاع مي‌دهد يا نه توجيه بكنيم كه آنها هم نظير ﴿فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ﴾[43] كه فرشتگان هم همان طوري كه شاگرد اين خاندان‌اند در برخي از فيوضات يا خيلي از فيوضات يا همه فيوضات از فيض اينها بهره مي‌گيرند اصلاً چنين چيزي هست اما فرشته را پايين نياوريم و بگوييم او گناه كرده است گناهان آنها را هم بر اساس «وجودك ذنب لايقاس به ذنب» و مانند آن معنا كنيم نه اينكه يك گناهي كرده و مانند گناهي كه انسان كرده.

‌پرسش: ...

پاسخ: گناه به اين صورت نيست حالا البته درجات وجودي كاملاً قابل قبول است براي اينكه وقتي درجه وجودي آنها ناقص‌تر از درجه وجودي انسان كامل است آنها مي‌توانند به وسيله اين خاندان تكميل بشوند آنها راه دارند اما حالا يك گناه فقهي يك معصيت رساله‌اي ما به يك فرشته‌اي اسناد بدهيم خب اين مخالف با قرآن است در مخالفت با قرآن فرق نمي‌كند چه روايت معارض داشته باشد چه روايت معارض نداشته باشد قبل از هر چيزي ما بايد روايت را بر قرآن عرضه بكنيم كه آن ثقل اكبر است اين ثقل اصغر تازه آنكه عترت را ثقل اصغر قرار داد نه روايت را در نشئه ظاهر البته عترت ثقل اصغر است وگرنه در نشئه باطن اينها همتاي هم‌اند خب. خود خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) فرمودند روايات ما را چون مثل ما خيلي حرف مي‌زنند به نام ما خيلي چيز جعل مي‌كنند هر روايتي به دست شما رسيد چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد اول بايد بر قرآن كريم عرضه كنيد اگر مباين با قرآن نبود آن وقت حجت است البته مي‌تواند مقيد باشد مخصص باشد قرينه باشد و مانند آن ولي رو در روي قرآن قرار گرفت البته اين سخن ما نيست خب قرآني كه مي‌فرمايد فرشتگان معصيت نمي‌كنند حالا اگر يك روايتي داشت كه فرشته‌اي معصيت كرده است اين ظاهراي مورد باور نيست.

‌پرسش: ...

پاسخ: دو تا حرف است درباره انسان مي‌شود گفت ترك اولي منتها معصومين ترك اولي را ندارند و نداشتند آن انسانهاي كامل ولي مي‌شود به انسان اين حرف را زد جوابش آن است كه گرچه ثبوتاً ممكن است ولي اثباتاً منفي است ولي درباره فرشته‌ها اصلاً يك چنين چيزي نيست كسي كه ابزار گناه ندارد كسي كه شهوت ندارد كسي كه غضب ندارد كسي كه اهل تكاثر نيست كسي كه حرص و حسد ندارد كسي كه استكبار ندارد اين چطور معصيت بكند لذا پيغمبر هم ندارند شريعت هم براي آنها نيست كتابي هم ندارند خب اگر آنها تكليف داشته باشند بايد براي آنها انبيا و مرسلين باشد لذا .... فرمود ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[44] .

‌پرسش: ...

پاسخ: مسئوليتهاي تكويني دارند مسئوليتهايي كه كل نظام در برابر امر ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[45] آن طور مسئوليت دارند وگرنه مسئوليت رساله‌اي و فقهي ندارند كه مثلاً آنها يك پيغمبري داشته باشند يك كتاب و شريعت داشته باشند يك حدود و قصاص و تعزيرات داشته باشند اين طور نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] یونس/سوره10، آیه36.
[2] ص/سوره38، آیه71 ـ 72.
[3] ـ كافي، ج3، ص265.
[4] حجرات/سوره49، آیه13.
[5] بقره/سوره2، آیه246.
[6] بقره/سوره2، آیه246.
[7] بقره/سوره2، آیه246.
[8] بقره/سوره2، آیه246.
[9] بقره/سوره2، آیه247.
[10] بقره/سوره2، آیه247.
[11] بقره/سوره2، آیه247.
[12] نازعات/سوره79، آیه24.
[13] قصص/سوره28، آیه38.
[14] زخرف/سوره43، آیه52.
[15] بقره/سوره2، آیه34.
[16] حجر/سوره15، آیه9.
[17] قدر/سوره97، آیه1.
[18] دخان/سوره44، آیه3.
[19] ص/سوره38، آیه36.
[20] نحل/سوره16، آیه2.
[21] حجر/سوره15، آیه30.
[22] بقره/سوره2، آیه34.
[23] تکویر/سوره81، آیه21.
[24] انعام/سوره6، آیه61.
[25] ـ بحارالانوار، ج3، ص327.
[26] حجر/سوره15، آیه30.
[27] بقره/سوره2، آیه31.
[28] بقره/سوره2، آیه30.
[29] حاقه/سوره69، آیه17.
[30] کهف/سوره18، آیه18.
[31] مسد/سوره111، آیه1.
[32] احقاف/سوره46، آیه4.
[33] احقاف/سوره46، آیه4.
[34] اسراء/سوره17، آیه70.
[35] اعراف/سوره7، آیه179.
[36] صافات/سوره37، آیه164.
[37] انشقاق/سوره84، آیه6.
[38] نجم/سوره53، آیه8 ـ 9.
[39] ـ بحارالانوار، ج18، ص382.
[40] ـ بحارالانوار، ج98، ص348.
[41] ـ عروة الوثقي، ج3، ص49.
[42] تحریم/سوره66، آیه6.
[43] بقره/سوره2، آیه37.
[44] ذاریات/سوره51، آیه56.
[45] فصلت/سوره41، آیه11.