76/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 11
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾
بيان شد كه چون در مقام ترتيب جريان امر به سجده فرشتگان براي آدم(سلام الله عليه) بعد از ذكر دو مرحله خلقت و تصوير ذكر شده است آن هم خلقت عموم و تصوير عموم كه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ﴾ معلوم ميشود كه آنچه كه مسجود است مقام آدميت است و از اينجا معلوم ميشود كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾[1] آنجا يك بحث كرامت نوعي مطرح است يك تفضيل آن كرامت همان طوري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان بيان كردند براي نوع انسان است براي اينكه قدرتي دارد كه بر دريا و صحرا مسلط بشود و خداوند بسياري از موجودات را مسخر انسان قرار داد و مانند آن اما فضيلت وجودي و همچنين ارزش الهي كه از ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ استفاده ميشود اين مخصوص كسي است كه واقعاً انسان باشد و اما آنهايي كه ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[2] جزء شياطين الانساند يا مانند آن آنها خارجاند اينچينن نيست كه منظور(سلام الله عليه)(رضوان الله عليه) اين باشد كه ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ يعني ما تفضيل داديم حتي آنهايي كه ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾اند حتي آنهايي كه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[3] اند حتي آنهايي كه شياطين الانساند حتي آنهايي كه عند الاحتضار و الموت ﴿الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[4] اند حتي آنهايي كه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾اند اين اصناف چهار پنج گانه اينها هم جزء ﴿فَضَّلْنَاهُمْ﴾ خواهند بود اين منظور مرحوم علامه نيست.
مطلب دوم آن است كه گناه شيطان در سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا حدودي بحث شد و احياناً هم ممكن است در همين بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» باز مطرح بشود كه آيا گناهي تكويني است تشريعي است و تمثل گناه هست چيست؟ چون در نظام تكوين كه جا براي عصيان نيست در نظام تشريع كه معصيتپذير است آن وقت؛ وقت تشريع نبود آيا امري كه ذات اقدس الهي به فرشتگان متوجه كرده است امر تكويني است؟ كه عصيانپذير نيست در امر تكويني بر اساس ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[5] كن با يكون همراه است عصيانپذير نيست اگر امر تشريعي باشد آن موطن موطن تشريع نبود و فرشتگان هم كه اهل تكليف و تشريع نيستند آن موجودي كه تحت تكليف و تشريع است انسان است و جن كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[6] و گرنه ملائكه امر تشريعي ندارند وحي و نبوت و رسات تشريعي ندارند وقتي امر تشريعي نبود قهراً نهيش هم نميتواند نهي تشريعي باشد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ما به طور مبسوطاً ظاهراً بحث شد و ممكن است ما گوشهاي از اين بحث به تعبيرهاي ديگر در همين بحثهاي بعدي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در پيش داريم بيايد.
مطلب سوم آن است كه در نوبت ديروز اشاره شد كه مكر به غير خدا اسناد داده شد منتها خدا ﴿خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾[7] است اضلال به غير خدا اسناد داده شد كه شيطان مضل است و يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي همان اضلال است كه ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾[8] آنگاه اضلال خدا هم ابتدايي نيست كيفري است كه آن هم بحثش گذشت و اگر ذات اقدس الهي كسي را بخواهد اضلال كند البته شيطان و مانند آن مظهر اضلالاند در نظامهايي كه خود آنها مظهر ذات اقدس الهي به حساب ميآيند و چون اضلال خدا ابتدايي نيست كيفري است لذا محمود و ممدوح است مذموم نيست.
مطلب چهارم آن است كه آنچه كه مسجود است مقام انسانيت است حالا انسانيت يا به مقام عصمت ميرسد يا به مقام عدالت بالأخره در اين حد انساناند سجود هم مراتبي دارد خلافت هم مراتبي دارد چه اينكه انسانيت هم مراتبي دارد و اين تشكيكها هم به نحوه هويت و هستي آنها برميگردد نه به ماهيت و مفهوم آنها خب شيطان سر راه انسانيت مينشيند لذا گفت: ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[9] شيطان راهش را مشخص كرد گفت من سر راه راست مينشينم تا جلوي سالكان را بگيرم و نگذارم اينها اين راه را ادامه بدهند لذا درباره عدهاي ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ اينها از راه افتادهاند گاهي تعبير دارد كه اينها منحرفاند گاهي تعبير دارد كه اينها افتادهاند كسي كه سر پل ميرود اگر سقوط كند ميگويند «نكب عن القنطره» از بالا به پايين افتاد ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ چنين حالتي هم هوي و سقوط را تداعي ميكند كه اينها هاوياند ساقطاند گاهي هم نه سخن از بالا و پايين نيست سخن از جاده مستقيم است آنها ميگويند اينها فسق عن الطريق يعني انحرف عن الطريق به هر نحو يا انحراف از طريق است يا سقوط ازمقام بالاست به وسيله شيطنت شيطان اين كار را انجام ميدهد شيطان هم گفت: ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ من سر راه راست مينشينم نميگذارم اينها راه را ادامه بدهند البته اگر كسي جزء مجاهدان في سبيلالله باشد در جهاد اكبر بر اساس وعدهاي كه خدا داد ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[10] كه اين هدايت هدايت تكويني است براي اينكه در نظام تشريع اشخاص هدايت شدهاند به جهاد پرداختند آنگاه خدا وعده ميدهد اگر كسي دين ما را شناخت و پذيرفت و مقداري اين راه را طي كرد ما كمكي كه به او ميكنيم اين است كه در بقيه راه او را هدايتش ميكنيم توفيق ميدهيم علاقه او را بيشتر ميكنيم موانع او را كم ميكنيم و مانند آن و وعده ذات اقدس الهي شامل اينها ميشود و اينها بر شيطان مسلط ميشوند و راه را ادامه ميدهند وقتي ادامه دادند مسجود فرشتهها خواهند بود اگر كسي معصوم شد از سجده برتري برخوردار است و اگر عادل بود از سجده كمتري چه اينكه فرشتگان همه هم يكسان نيستند همه فرشتگان براي همه درجات و مقام انساني هم سجود ندارند آن كمّل از فرشتهها براي كمّل از انسانها كه در حقيقت براي آن مقام اكمل خاضع و خاشعاند فرشتههاي وسطا و نازل براي مراحل نازل و وسطا ساجدند چه اينكه براي مراحل كامل هم ساجد خواهند بود اثبات اينكه مسجود يك مقام است و ساجدان هم يك گروهاند كار دشواري است اين مقام كه داراي عرض عريض است مسجود است و فرشتگان هم كه داراي مراتب گوناگوناند ساجدند اما همه فرشتهها براي همه درجات و شئون مقام انساني سجده بكنند اين برهان ميخواهد.
پرسش: ...
پاسخ: خب بالأخره وقتي كسي جزء شياطين الانس شد و ذات اقدس الهي به ابليس هم فرمود: ﴿أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ﴾[11] معلوم ميشود آنها جزء جنود شيطاناند بعضي پياده نظاماند بعضي سواره نظاماند فرمود ﴿وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ﴾ بعضي سواره نظاماند بعضي پياده نظاماند اينها جزء جنود شيطاناند.
پرسش: ...
پاسخ: حزب الشيطان داريم ديگر ﴿أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ﴾[12] امت تعيبر ندارد ولي خب حزب دارد ديگر جنود دارد حزب دارد.
مطلب بعدي آن است كه ظاهراً سجده يك قضيه تاريخي نبوده است كه مثلاً قضية شخصية في واقعة اينچنين نيست براي تبيين اين است كه مقام فرشتهها در پيشگاه مقام انسان خاضع است و همواره هست هر كس به مقام انسانيت برسد بخواهد برسد در بين راه با شيطان درگير است وقتي از اين درگيري و جهاد رهايي يافت و پيروز شد مسجود فرشتهها خواهد بود كه فرشتهها در برابر او خاضعاند و سجده هم همان تواضع است پس بنابراين يك قضيه تاريخي كه مثلاً در يك گوشهاي اتفاق افتاده و گذشت ظاهراً اينچنين نيست.
مطلب بعدي آن است كه سجده ذاتاً عبادت نيست سجود مثل ركوع يك نحوه تعظيم است منتها تعظيم در سجود بيش از تعظيم در ركوع است حالا براي چه كسي جايز است براي چه كسي جايز نيست؟ اينها حكم فقهي است كه آيا ميشود انسان به ديگري در حد ركوع به عنوان ركوع تعظيم بكند يا نه؟ در حد سجده ديگري را تكريم بكند يا نه؟ اين يك حكم فقهي است اما ذاتاً سجده عبادت باشد اينچنين نيست اگر كسي به قصد عبادت براي كسي برخيزد خب اين محرّم است اما به قصد تكريم نه عبادت برخيزد خب نه تنها ممنوع نيست بلكه ترغيب هم كردهاند گفتند كسي وارد مسجد شد مسجد هم خب جا وسيع بود ديدند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تزحزح له حركت كرد براي اين شخصي كه تازه وارد شد اين شخص گفت يا رسول الله مسجد وسيع است جا خالي است من اينجا نشستهام فرمود: «حق المسلم علي المسلم اذا أراد الجلوس ان يتزحزح له»[13] اين يك ادب اسلامي است كه اگر يك مسلماني وارد مجلس شد ديگران يك حركتي بكنند يك تكريمي بكنند حالا چه جا باشد چه جا نباشد اين حق اسلامي هر مسلمان است كه وقتي وارد مجلس شد اهل مجلس او را تكريم بكنند «حق المسلم علي المسلم اذا أراد الجلوس ان يتزحزح له» غرض آن است كه ركوع سجود ذاتاً عبادت نيستند يك نحوه تعظيماند تكريماند تجليلاند براي چه كسي جايز است براي چه كسي جايز نيست؟ آن را بايد فقه مشخص بكند اگر ذات اقدس الهي فرشتگان را به سجده امر كرده است معنايش اين نيست كه به عبادت غير خدا امر كرده است تا ما مجبور بشويم اين لام را به معناي الي بگيريم و بگوييم آدم قبله است نه مسجود له نه آدم مسجود له است و سجده هم تكريم است تواضع است و تجليل است چه اينكه از همان خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) مشخص شد كه ديروز آن خطبه اشاره شد و امروز خود چند جمله از آن خطبه را قرائت ميكنيم.
مطلب بعدي آن است كه
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ تكريماً لآدم وعبادتاً لله سبحانه و تعالي.
مطلب هفتم آن است كه گرچه برخي از فرشتگان حالت منتظره ندارند اما اثبات اينكه هيچ فرشتهاي حالت منتظره ندارد بدء و حشرش يكي است كار آساني نيست ممكن است برخي از فرشتگان در حد چون كه حاملان عرشاند تجرد تام داشته باشند و مجرد صرف باشند صرف يعني به لحاظ جهان امكاني وگرنه آن مجرد محض فقط ذات اقدس الهي است و برخي ديگر از فرشتگان در حد تجرد نفسي باشند نه عقلي آنهايي كه مثلاً در حد لوح محفوظاند با آنها كه در حد لوح محو اثباتاند خب خيلي فرق ميكنند بنابراين براي برخيها حالت منتظره نيست براي برخيها حالت منتظره هست اثبات اينكه فرشتگان همگان يكساناند و هيچ كدام حالت منتظرهاي ندارند آسان نيست البته بعضي از فرشتگان ممكن است حالت منتظره هم داشته باشند اما اگر امر به سجده براي همه فرشتگان باشد اعم از آنهايي كه حالت منتظره دارند يا ندارند معنايش اين خواهد بود آنهايي كه حالت منتظره ندارند مراحل براي آنها يكجا حاصل شده است و آن مراحل كه يكجا حاصل شده است وقتي به زبان بشري بيان ميشود صدر و ساقهاي دارد اول و وسط و آخري دارد مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[14] آنجا هرچه يافت يكجا يافت آنجا ديگر جا براي تدريج نيست ولي وقتي بازگو ميكند براي بشر شرح ميدهد به صورت تدريج در ميآيد فرشتگان هم همينطوراند اما آن ملائكهاي كه حالت منتظره دارند كه خب براي آنها تعليم و انباء و قبل و بعد فرض دارد و آنهايي كه حالت منتظره ندارند كل اين معارف يكجا حاصل و حاضر است بعد در مرحله بعد ذات اقدس الهي اينها را بازگو ميكند به صورت تفصيل چه اينكه براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[15] يك طور تلقي وحي است براي همان حضرت در مراحل وسطا و نازله طور ديگر وحي تلقي ميشود.
مطلب هشتم آن است كه تعليم بالأخره درجاتي دارد هر مطلبي را كه انسان از واقعيت با خبر بشود ميشود علم اين است كه خداوند درباره آدم فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ﴾[16] بعد به ملائكه فرمود: ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ آنها گفتند: ﴿لا علم لنا لاَ عِلْمَ لَنَا﴾[17] بعد به آدم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[18] نفرمود و علمهم هر چه را كه آدم ياد فرشتگان داده است علم است و اين هم تعليم خواهد بود اما وقتي نسبت به كار خدا سنجيده بشود يعني كاري كه خداوند نسبت به آدم كرده است او را اصل قرار بدهيم كاري كه آدم نسبت به ملائكه كرد او را بسنجيم به آن كار الله كار آدم در حد انباء است كار الله در حد تعليم و فرشتگان از نبأ و گزارش باخبر شدند و وجود آدم(سلام الله عليه) از علم برخوردار شد ولي اگر خود جريان تعليم آدم نسبت به ملائكه را قياس نكنيم با تعليم الهي نسبت به عالم خود اين كار را فينفسه بسنجيم اين يك نحوه تعليم است آنگاه ميتوان گفت كه انسان كامل معلم ملائكه است نه تنها منبئ و گزارشگر ملائكه بالأخره يك چيزي ياد آنها داد علم درجاتي دارد ولو در حد گزارش اين است كه انباء كه خداوند به آدم فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾ اين بالقياس به ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ انباء است وگرنه فينفسه يك امر تعليمي خواهد بود.
مطلب نهم آن است كه دو نحوه از نظر استثناي متصل و منقطع اينجا قابل بحث است يكي اينكه استثناي ابليس كه ﴿إلاَّ إِبْلِيسَ﴾[19] اين اگر از لحاظ گروه فرشتهها بخواهيم بررسي كنيم اين استثنا منقطع است چون جزء فرشتهها نبود براي اينكه قرآن دارد: ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾[20] اگر ابليس جن بود و فرشته نبود قهراً استثنايش از فرشتهها استثناي منقطع ميشود ولي استثنايش از امر به سجده استثناي متصل است نه منقطع چون امر به سجده شامل همه آنها خواهد بود و اگر فرمود اذ قلنا للملائكة اسجدوا اين روي يك تغليب است يعني ما به ملائكه و ابليس گفتيم ﴿اسْجُدُوا﴾ منتها از اين جمع به عنوان ملائكه ياد فرمود تغليباً بنابراين ابليس در مأمورين به سجده داخل است و از آن جهت كه تمرد كرده است استثنايش ميشود متصل ولي به عنوان فرشته نيست اگر فرشتهها بخواهيم حساب بكنيم نسبت به فرشتهها بخواهيم بسنجيم استثنايش ميشود منقطع پس اينچنين نيست كه او مأمور به سجده نبود و تا استثنا بشود منقطع او جزء فرشتهها نيست نه جزء مأمورين به سجده نيست و اينكه خدا فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ﴾ يعني ما به اين جمع گفتيم كه در بين اين جمع غير ملك هم هست منتها تغليباً گفتيم خب پس دو مرحله است دو بحث است يكي استثناي از ملائكه استثنايش منقطع است يكي استثناي از مأمورين به سجده استثنايش متصل است.
مطلب بعدي آن است كه در همان خطبه 192 نهجالبلاغه كه گوشههايي از آن خوانده ميشود تعبير ملك بر ابليس شده است وجود مبارك حضرت امير او را هم ملك ميداند حالا اين ملك به معناي مطلق امر موجود مستور است؟ يا نه همان معناي خاص و مصطلحي كه دارد شامل ابليس ميشود؟ ظاهراً اولي است نه دومي يك معناي عامي براي ملك هست كه به آن معناي عام ابليس را هم در بر ميگيرد اگر ما آن معناي عام را اراده كرده باشيم يعني اراده شده باشد از اين كريمه ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ﴾ ديگر تغليب هم نيست هر دو استثنا ميشود متصل هم استثناي ابليس از ملائكه متصل است هم استثناي ابليس از ساجدان مأموران به سجده استثنا متصل است اگر ملك به آن معناي عام باشد چه اينكه در نهجالبلاغه در همان خطبه 192 آمده كه آن را به خواست خدا ميخوانيم.
مطلب يازدهم آن است كه خلافت آدم با خلافت داوود(سلام الله عليه) فرق دارد در جريان داوود اقوام و مللي روي زمين زندگي ميكردند آنگاه ذات اقدس الهي به داوود فرمود: ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾[21] اما در جريان خلافت آدم كسي روي زمين نبود كه وجود مبارك آدم خليفه خدا باشد و حكميت بين مردم را يا حاكم بودن براي مردم را تأمين كند لكن لازم نيست كه كسي بالفعل در زمين باشد تا خليفه بعد بيايد ممكن است خليفه اول خلق بشود و كساني هم كه بعد ميآيند تحت استخلاف او قرار بگيرند در همان طليعه سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد كه اينكه خدا فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[22] اين معنايش آن نيست كه قلمرو خلافت آدم(سلام الله عليه) زمين است و موجودات زمين؛ بلكه جايگاه بدن عنصري اين خليفه من در زمين است يك، آن مواد اوليه ساختار بدن او را من از زمين تهيه ميكنم دو، نه اينكه محدوده خلافت او هم در زمين باشد براي اينكه اگر محدوده خلافت او در زمين باشد كه او مسئوليتي نسبت به فرشتهها ندارد تا معلم فرشتهها باشد كه انسان كامل خليفة الله است در زمين نه يعني قلمرو خلافت او [در] زمين است بلكه محل زندگي بدن عنصري او در زمين است وگرنه او خليفه خداست در كل نظام اصولاً انسان كامل اين طور است الآن هم وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) هم همين سمت را دارد اگر نزاع بين فرشتهها خوب بررسي ميشود ﴿يخصمون في الملاء الاعلي﴾ اگر تخاصمي كه بين فرشتهها است تنازعي و مخاصمهاي كه بين فرشتهها تصور ميشود آن اگر بررسي بشود حكم و حاكم بين فرشتهها اليوم هم وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) است اليوم هم او معلوم ملائكه است اليوم هم آن خصومت ملاء اعلي را او دارد حل ميكند انسان كامل خصوصيتش اين است كه حكم و حاكم بين فرشتهها هم خواهد بود پس خليفه در ارض است يعني جايگاه بدن عنصري او زمين است نه قلمرو خلافت او در زمين.
مطلب بعدي آن است كه چون انسان كامل معلم ملائكه است اينكه ذات اقدس الهي به انسانها به انسان كامل درباره انسان كامل دارد كه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[23] اين معلوم ميشود بلاواسطه است چرا؟ چون اگر اين تعليم معالواسطه بود مثلاً ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[24] بود معلوم ميشود خود آن رسول كه واسطه است مستثنا است براي اينكه آن رسول نظير پيك نامه و قاصد نامهرسان نيست كه يك پاكت دربستي را به نامهگير بدهد كه اگر كسي رسول است اين محتوا را به خوبي درك ميكند قبل از اينكه مرسل اليه درك بكند رسول درك ميكند بعد به مرسل اليه ابلاغ ميكند اين نيست كه نظير كارگذاران مخابرات و پست يك نامهاي را به آدم بدهند اين مسير انتقال علوماند قهراً خودشان هم ميدانند بنابراين اينكه در بعضي از حواميم آمده است كه خداوند از سه راه با بشر سخن ميگويد ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾ اين مكالمهاي كه بين الله بود و انسان كامل بر اساس ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾ اين يكي نه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود نه ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ بود بلكه بلاواسطه بود نعم اگر حجاب را ما اعم از حجاب نوري و ظلماني و مانند آن گرفتيم و بعضي از تعيّنات حجاب محسوب شدند ممكن است كه بعضي از تعيّنهاي آن نشئه حجابي باشد براي آدم(سلام الله عليه) و ذات اقدس الهي من وراء آن حجاب تعين مخصوص به آدم علم آموخته باشد كه بلاواسطه نباشد ولي آن كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[25] است او مثلاً بدون تعيّن ميگيرد منظور آن است كه فرشتهاي در كار نيست مگر يك صورت و آن اينكه آن فرشتهاي كه مأمور به سجده نبود چه اينكه برخي پنداشتند و شايد بعضي از روايات ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ﴾[26] او را توجيه بكند اگر فرشتگاني بودند كه مأمور به سجده نبودند آن فرشته ميتواند رابط و واسط باشد تا علم الهي علم اسما و تعليم اسما به وساطت آن فرشته نصيب انسان كامل مثل آدم بشود لكن اگر چنين فرشتهاي باشد و در ذيل آيه ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ﴾[27] هم احياناً بعضيها نقل كردند گفتند آن فرشتهها آنقدر محو در جمال و جلال الهياند كه اصلاً هيچ خبري ندارند خدا مخلوقي دارد اينها محو در ذات الهياند از فعل او غافلاند بنابراين چنين سمتي داشته باشند به آدم توجه داشته باشند به تعليم آدم توجه داشته باشند نيست اگر ثابت نشد كه ما چنين فرشتهاي داريم اين ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[28] حتماً بلاواسطه است آنجا كه فرمود: ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ﴾ حتماً معالواسطه است براي اينكه اگر بين فرشتگان و بين ذات اقدس الهي هيچ واسط و فاصلهاي نيست پس آنها ميتوانند شاگرد بلاواسطه حق باشند چون آنجا ديگر زمان و مسئله فاصله مكاني و امثال ذلك كه نيست.
مطلب بعدي آن است كه خوي استكباري ابليس از تعبيرات قرآني برميآيد نه اينكه او بعدها اول متواضع بود بعد متكبر شد در نهان و نهاد او هم اين عصبيّت و هميّت و تكبّر بود چون در همين آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» يعني آيه يازده دارد ﴿لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾ نه تنها لم يسجد در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾ اين ﴿لَمْ يَكُن﴾ كان منفي در اينگونه از امور نشان ميدهد كه در درون او يك خوي استكباري هست چه اينكه كريمه ﴿وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[29] هم اين معنا را نشان ميدهد نه اينكه ﴿كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ يعني «صار من الكافرين» اگر ما دليل داشته باشيم اين كان را بر صار حمل ميكنيم وقتي دليل نداريم خود اين ظاهر ميشود حجت شواهدي هم نشان ميدهد كه در درون اين ابليس اين خوي استكباري بوده است در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا ذات اقدس الهي فرمود كه من با اين كار شما را آزمودم و ميدانم در درون شما چه بوده است آنچه را كه شما پنهان كرده بوديد خدا ميداند آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾ نه ما تكتمون در شماها كساني هستند كه بالأخره يك چيزهايي را پنهان ميكنند ما بالأخره يك وقتي آشكار ميكنيم در شماها كساني هستند كه يك چيزهايي را راز و رمز خود قرار دادند ولي ما بالأخره پيدايش ميكنيم بر اساس ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾[30] اگر واقعاً كسي در درونش يك فسادي دارد يك وقتي خدا بيرون ميآورد هيچ كس خيال نكند كه در درونش يك راز و رمز باطلي را پنهان كرده و ميتواند پنهان كند تا يك حدي ميتواند پنهان كند ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾ اين هست.
پرسش: ...
پاسخ: نه بالأخره انسان در طول همين عبادتهاي شش هزار ساله كم كم غرور او را ميگيرد ديگر.
حالا برسيم به آن دو خطبهاي كه در بحث ديروز بطور اجمال اشاره شده.
پرسش: ...
پاسخ: يك راه ديگري براي آزمايش داشت بالأخره اين راه اتفاق افتاد يك راههاي ديگري راهي كه منحصر بر اين باشد ما برهاني بر حصر نداريم كه تنها راه همين بود كه.
پرسش: ...
پاسخ: خب درست است اما پيامبران همهشان يك حد نيستند كه.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن پيامبري كه ميتواند به ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾[31] برسد او البته همينطور است و اهل بيت(عليهم السلام) كه در آنجا طبق همين زيارت جامعه «كنتم نورا واحد» آنها هم همينطورند اما ساير انبيا كه به اين حد نيستند كه مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در همان اوايل امالي نقل ميكند كه وقتي خواستند به رسالت و نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقرار بگيرند اول كسي كه به پيغمبر به نبوت او اقرار كرد من بودم يعني وجود مبارك حضرت امير حتي قبل از انبياي ديگر ميثاق بست خب منظور آن است كه در خطبه اول نهجالبلاغه بند پنجاه به بعد دارد «و فرض عليكم حج بيت الحرام الذي جعله قبلة للانام» آنگاه خداوند اين بيت را «جعله سبحانه علامتا لتواضعهم لعظمته و اضعانهم لعزته» و يك عدهاي در اين آزمون موفقاند يك عدهاي هم ناكام لكن مجموع دو امتحان را در خطبه 192 خطبه قاصعه كه بسيار خطبه مبسوط و مفصلي است آنجا به مردم هشدار دارد فرمود حرف من را گوش بدهيد و قدر اين نظام را بدانيد وگرنه اين اكاسره و قياصره مثل اينكه حضرت امير الآن دارد حرف ميزند فرمود اين اكاسره اين قياصره آن روز همين دو ابرقدرت بودند ديگر قيصرهاي روم بودند و كسراهاي ايران آن روز جهان دو قطبي بود يك سلسله امپراطوريهاي ايران بود يك سلسله امپراطوريهاي روم بقيه ديگر قدرتي نداشتند لذا وقتي خدا ميفرمايد: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾[32] روم شكست خورد معلوم شد كه ايران پيروز شد اصلاً گفتن نميخواست آن روزي كه مثلاً دو ابر قدرت بودند يكي شوروي سابق بود و يكي آمريكا اگر يك جنگي اتفاق ميافتاد مثلاً ميگفتند كه آمريكا شكست خورد يعني شوروي پيروز شد اگر ميگفتند شوروي شكست خورد يعني آمريكا پيروز شد «و حذف ما يعلم منه جائز» چون اصلاً غير از اينها كسي ديگر نبود همين دو امپراطوري بودند بقيه هم به اينها وابسته بودند جزء اقمار اينها بودند لذا فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ يعني غلبت ايران خب ايران كسراپرور بود و روم قيصر ساز اين دو قدرت به جان مردم جهان سوم افتاده بودند در همين خطبه 192 كه خطبه روم هست خطبه قاصعه هست فرمود اين اكاسره و اين قياصره امامزادهها را پيغمبرزادهها را چارودار كردند مردم مواظب باشيد ابراهيم خليل آمد فرزندان او مدتي حكومت كردند داوود بود سليمان بود بعد خداي ناكرده اختلافي بين اينها پيش آمد غرور و خودخواهي و منيّت چيزي هيچ يعني شما وقتي بررسي ميكنيد ميبينيد هيچ چيز در آن نيست دين كه براي صاحب دين است دنيا هم بعد از مدتي معلوم نيست چه كسي زودتر ميميرد چه كسي ديرتر ميميرد «فصار جيفة بين اهله»[33] بعد هم آدم ميشود مردار بعد فوراً بيني را ميگيرند ميگويند زود دفنش كنيد اينكه در نهجالبلاغه دارد كه «فصار جيفة بين اهله» همين است ديگر معلوم نيست كه ما چه وقت مردار ميشويم يك سو دين هم كه براي صاحب خودش است آن وقت براي چه آدم اختلاف بكند معلوم نيست فرمود مردم ابراهيم آمد آن بتشكني را كرد حكومتي تشكيل داد بعد فرزندان او داوود بود سليمان بود رهبر انقلاب شده داوود بعد بر اثر اختلاف و براي هيچ چيز به جان هم افتادند و اين اكاسره ايران و قياصره روم اينها را اصحاب دبر و وبر كردند اين پيغمبرزادهها را اينها را چهاربدار كردند تاختوتاز كردند آمدند كشورهاي اسلامي را گرفتند ديگر نگفتند اينها پيغمبر زادهاند امامزادهاند پدرشان انقلاب كرده داوودزادهاند سليمانزادهاند كارهاي حساس و كليدي را خود اين قيصرها و كسراها گرفتند آن روز بالأخره با اسب و شتر و الاغ و قاطر رفت و آمد ميكردند يك چهاربدار ميخواستند ديگر كه اين زخمها را تيمار كند اينها را و اين پشمها و كركها را بتراشد اين وبر يعني اين قسمتهاي موي روي سينه شتر خب اين را كسي بايد شستشو كند بتراشد دبر يعني آن زخم را كسي بايد تيمار كند ديگر فرمود اين پيغمبر زادهها و امامزادهها و بچههاي انقلاب را اينها اصحاب دبر و وبر كردند به اينها ديگر پست كليدي ندادند كه خداي ناكرده حالا اگر اين ابرقدرت پيروز بشود در ايران ديگر به مردم ايران كه جز همان رفتگري و پيك بهداشت سمت ديگر نميدهد كه اين در نهجالبلاغه است مثل اينكه حرف روز را دارد ميزند حضرت فرمود قياصره و اكاسره فرمود مردم حرف من را گوش بدهيد نگوييد كه حالا ما انقلاب كرديم اسلام پيروز شد خيلي شما عزيزتر از فرزندان ابراهيم نيستيد فرزندان داوود نيستيد فرزندان سليمان نيستيد نه اينها دشمنيشان كمتر از گذشته است نه شما عزيزتر از فرزندان ابراهيميد همين قياصره همين اكاسره اينها را به اين روز سياه نشاندند اصحاب دبر و وبر كردند نگوييد علي به من نگفته لذا خود حضرت تمام تلاش و كوشش خودش را كرد گفت اگر به من ظلم ميشود من تحمل ميكنم اما به اسلام ظلم نشود به دين ظلم نشود و مانند آن بعد از آن بيان براي اينكه آن بيان را خوب تثبيت بكند و تفهيم بكند كه شما در معرض آزمون هستيد فرمود كعبه را خدا محور امتحان انسانها قرار داد انسان را محور امتحان فرشتهها قرار داد در جريان كعبه هم در آن خطبه اول آمده هم در خطبه 192 در خطبه 192 بند 53 فرمود: «الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولين من لدن آدم(صلوات الله عليه) الي الآخرين من هذا العالم باحجار لاتضر و لا تنفع» به يك سري سنگهايي كه سود و زياني ندارند «و لاتبصر و لاتسمع فجعلها بيته الحرام الذي جعله للناس قياما ثم وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الدنيا مدرا و اضيق بطون الاودية قطرا بين جبال خشنه و رمال دمثة و عيون وشلة و قريً منقطعة لايزكو بها خف و لا حافر و لا ظلف ثم امر آدم(عليه السلام) و ولده ان يثنوا اعطافهم نحوه» يك جايي كه نه زرخيز است حاصلخيز است لالهخيز است هيچ چيز ندارد بالأخره بعد هم فرمود اگر ذات اقدس الهي ميخواست او را در بهترين آب و هوا خلق بكند و با بهترين مواد اوليه خانه بسازد ميتوانست آن روز ديگر امتحان نبود امتحان سهل بود همگان مكه ميرفتند اين براي اينكه خوي سركشي را در انسان بكشد بك بحث مفصلي در اين زمينه دارد بعد فرمود كه «ولو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام و مشاعره العظام بين جنات و انهار و سهل و قرار جمّ الاشجار القري بين برة سمراء و روضة خضراء و ارياف محدقه و عراص مغدقة و رياض ناظره و طرق عامره لكان قد صغر قدر الجزاء علي حسب ضعف البلاء» آن وقت همه ميرفتند مكه اين را بحث مفصل كرده در جريان آدم هم اينطور فرمود؛ فرمود كه يك مشت تراب بعد يك مشت آب اين را طين كرد بعد طين لازم كرد بعد بدبو شد به عنوان حمأ مسنون بعد خشك شده به عنوان صلصال بعد روح دميد بعد به همه گفت كه سجده كن در برابر اين خب اگر او را با عطر ميآفريد با بهترين مواد معطر ميآفريد مقدورش بود اما امتحان كردن فرشتگان براي سجده به چنين آدمي آن وقت كار سهل بود فرمود «ثم اختبر» بند دو همين خطبه 192 «ثم اختبر بذلك ملائكته المقربين ليميز المتواضعين منهم من المستكبرين فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب و محجوبات الغيوب ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إلاَّ إِبْلِيسَ﴾ اعترضته الحميّة فافتخر علي آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبية و نازع الله رداءالجبريه وادّرع لباس التعزز و خلع قناع التذلل» آنگاه در همين زمينه فرمود: «ولو اراد الله ان يخلق آدم من نور يخطف الابصار ضياؤه و يبهر العقول رواؤه و طيب ياخذ الانفاس عرفه لفعل» اگر او را معطر ميآفريد ميتوانست آن وقت چنين كاري سجده كردن بر او خيلي آسان بود صبر كرد حمأ مسنون بشود همه ببيند بعد بخشكد بعد بگويد حالا سجده كنيد تا آن خوي منيّت را بزدايد آن وقت وقتي اين خوي منيّت و غرور و خودخواهي و زمينه اختلاف و مخالفت و محاربت را زدود بعد فرمود حرفم را گوش بدهيد وگرنه قياصره و اكاسره در راهاند در همين خطبه همين خطبه 192 جريان فرشته را جريان ابليس را به اين صورت ذكر ميكند كه اين ابليس مواظب باشيد خدا شما را بهشتي كه به وسيله گناه يك ملكي را از آن بهشت بيرون كرد داخل نخواهد كرد هرگز انتظار نداشته باشيد كه شما را به بهشتي وارد كند كه از آن بهشت يك ملكي را به وسيله گناه خارج كرده است كه تعبير اين خطبه از شيطان به ملك است در همين خطبه 192 دارد مواظب باشيد كه خداوند تعبير اين است كه «كان قد» اين شيطان «عبد الله ستة آلاف سنة» شش هزار سال خدا را عبادت كرد «لايدري» يعني براي ديگران معلوم نيست «لايدري أ من سني الدنيا ام من سني الآخرة عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم علي الله بمثل معصيته كلا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا» خب آدم متكبر را خدا به بهشت نميبرد براي اينكه يك فرشتهاي را در اثر تكبر بيرون كرد اين ملك يا روي عنوان تقليل است يا به معناي جامع است به هر وسيله.
«پايان نوار»