76/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 11
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾
بحث در اين بود كه ترتيب خلقت و تصوير و امر به سجود آيا مخصوص آفرينش آدم(سلام الله عليه) است يا عام است مربوط به مقام انسانيت است بعد از فراغ از اينكه چه منظور شخص آدم باشد چه منظور نوع آدم باشد آنچه كه مسجود است بدن نيست آن مقام انسانيت است حالا يا مقام آدم بالخصوص يا مقام انسان بما انه انسان بالعموم زيرا هرگز فرشتهها براي بدن آدم سجده نكردند چون ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[1] كه بدن او و جنبه طبيعي او را به طين اسناد داد آنگاه فرمود: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[2] و از آن جهت كه آدم خليفه است آن جنبه تراب و طين و حمأ مصنون وطين لازب و صلصال خليفة الله نيست براي اينكه ذات اقدس الهي آن جنبه آفرينش طبيعي آدم را به طين اسناد داد آن جنبه فرا طبيعي يعني فطري انسان را كه به روح او بر ميگردد به خود اسناد داد فرمود: ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ معلوم شود كه خلافت براي روح آدم است نه براي بدن آدم زيرا بدن آدم خليفه طين و تراب و صلصال است نه خليفة الله خب چه مسجود شخص آدم باشد چه انسان بما انه انسان باشد همان طوري كه آدم بما انه آدم دو جهت داشت طبيعت و فرا طبيعت نوع انسان و آدمي هم دو جهت دارند طبيعت و فرا طبيعت آنكه مسجود فرشتگان است جنبه فرا طبيعي است نه طبيعي بنابراين خلقت و تصوير چه مربوط به شخص آدم باشد چه مربوط به نوع آدم باشد آن جهت طبيعياش مسجود نيست آن جهت فرا طبيعياش مسجود است لذا نميشود گفت كه انسانيت كه صورت ندارد اگر هم آدم مسجود بود بما له من الانسانيه مسجود است يعني چون داراي روح ملكوتي است مسجود است نه چون داراي بدن طبيعي خب گرچه براي آدم سجده كردهاند و آدم ملفق از طبيعت و فرا طبيعت است اما در حقيقت آن مصحح مسجود بودن همان جنبه روح و ملكوت و فرا طبيعت اوست اين مطلب اول.
مطلب مهم آن است كه چطور فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ آن پنج وجهي كه گفته شد آن وجوه چهارگانهاي كه فخر رازي نقل كرد ناتمام بود و وجه پنجم ظاهراً به نظر تام است عمده آن است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل اين آيه ميفرمايد دو حقيقت از اين كريمه مشخص ميشود يكي اينكه مسجود؛ بنيآدم است نه شخص آدم؛ يكي اينكه مخلوق بنيآدم است نه شخص آدم يعني اين كريمه درباره خلقت انسانيت سخن ميگويد نه شخص آدم چه اينكه اين كريمه ميفرمايد آنكه مسجود است مقام انسانيت است نه شخص آدم و آنكه هم كه مسجود است بنيآدم است نه شخص آدم البته پذيرش اين مدعا با اين اطلاق و گستردگي خالي از دشواري نيست حريم بحث كه مشخص بشود آنگاه آن نطقه مبهم معين خواهد شد كه كجا مبهم است آنگاه بايد براي حل آن ابهام و گرهگشادن آن نقطه كور كوشش كرد اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾ در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه عده زيادي را ذات اقدس الهي از اين كرامت استثنا كرد براي اينكه درباره عدهاي فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[3] خب اگر گروهي اضل از حيواناند چگونه مكرّم بر خيلي از موجودات هستند؟ پس اين گروه خارجند يك؛ اينهايي كه در مسير حيوانيت حركت ميكنند يا در بخش شهوت يا در بخش غضب حالا يا كالانعام شهوياند يا كالسباع غضبي بالأخره حيواناند گروه ديگري كه در نيرنگ و سياستبازي و فريب و مانند آن تلاش و كوشش ميكنند به عنوان شياطين الانس اينها خارج از بحث است چون درباره اين گروه فرمود: ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ﴾[4] درباره همين گروه در سورهٴ «انفال» و در سورهٴ مباركهاي كه به نام رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[5] عدهاي هستند كه در هنگام مرگ گرفتار فشار جان دادن هستند چنان فشاري كه فرشتگان چهرههاي اينها و پشت اينها را ميزنند در سورهٴ مباركهٴ «انفال» از مرگ اين گروه چنين خبر داده است كه آيه پنجاه سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ هنگام مرگ سيلي به صورتها و پشتهاي اينها ميزنند و به آنها ميگويند: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾ ميخواهم كم كم روشن بشود كه مسجود ملائكه هر انساني نيست خليفه الله هر انساني نيست در سورهٴ مباركهاي كه به نام رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يعني سورهٴ 47 آيهٴ 27 سورهٴ 47 هم به همين مضمون آيهٴ سورهٴ «انفال» است كه ﴿فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خب پس آنها كه ﴿إِنْ هُمْ إلاَّ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[6] خارج از بحث است آنها كه شياطين الانساند خارج از بحثاند آنها كه ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ خارج از بحثاند آنها كه ﴿الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ خارج از بحثاند خب ملائكه كساني را كه با ضربه چهره و پشت اينها به جهنم سوق ميدهد در برابر اين گروه كه سجده نميكند كه خب اينها خارج از بحثاند ميماند انسان معصوم يا انسان عادل خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله چون آنهايي كه قتل نفس ميكنند ذات اقدس الهي فرمود كه ما نگفتيم آنها خليفه مايند ما نگفتيم كه آنها مسجودند كه فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[7] اين ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ نشان ميدهد كه آنكه يفسد و يسفك ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ و يفسد و يفسق آنها خارجاند آنها به عنوان ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[8] خارجاند آنها به عنوان ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾ خارجاند آنها به عنوان ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[9] خارجاند آنها به عنوان ﴿إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[10] خارجاند آنها نه خليفهاند نه مسجود خب حالا چه كسي ميماند؟ معصوم ميماند و عادل و اگر كسي جزء ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[11] بود اگر توبه كردند خب «التائب من الذنب كمن لا ذنب له»[12] از آن به بعد ميشود عادل حالا ببينيم اين مسجودها و اين خليفهها همه انسانهاي معصوم و عادلاند؟ يا نه خلافت ممكن است توسعه داشته باشد ولي مسجود بودن محدود به گروه خاص است؟ ايشان ميفرمايند كه از اين كريمه برميآيد كه آن كه خليفه است مسجود است و خليفه هم همه انسانها هستند كه به مقام انسانيت برسند البته حد اقلش عدل است ديگران نه؛ خب آيا بين مسجود بودن و خليفه بودن تلازم است؟ يعني هر كه خليفة الله است مسجود است؟ و هر كه مسجود است خليفة الله است؟ و آيا هر انساني كه عادل بود خليفة الله است؟ و قهراً هر خليفهاي هم مسجود است؟ يا نه از يك طرف استلزام هست از طرف ديگر تلازم نيست يعني هر مسجودي خليفة الله است و هر خليفهاي مسجود نيست آيا ميتوان ثابت كرد كه هر كه خليفه خدا بود مسجود است؟ البته از آن طرف ميشود ثابت كرد كه هر كه مسجود است خليفه است ولي از اين طرف ميشود ثابت كرد كه هر كه خليفه است مسجود است يا نه؟ خب الآن تقريباً نقطه مبهم مشخص شد كه كجاست و چه گروههايي هم خارج از بحثاند ايشان استشهادشان اين است كه ميفرمايند كه براي اينكه روشن بشود انسانيت معيار است بنيآدم معيارند شخص آدم معيار نيست اين است كه همان تعبيرهايي كه ذات اقدس الهي درباره خود آدم دارد خطابهايي كه به خود آدم دارد همان خطابها و تعبيرات را درباره بنيآدم دارد و كيفيت آفرينش آدم و بنيآدم را هم يكجا ذكر ميكند اين دو نمونه؛ همان عداوت و تيرگي و تاريكي كه بين شيطان و آدم بود بين شيطان و بنيآدم هم هست سه؛ اين سه شاهد نشان ميدهد كه انسانيت خليفة الله است انسان بما انه انسان خليفه است و انسان بما انه انسان مسجود بالأخره بنيآدم خليفة اللهاند و بنيآدم مسجود ببينيم اين سه شاهد بينات عادلهاي هستند يا نه درباره اينكه ذات اقدس الهي به آدم فرمود اگر هدايتي برسد بايد پيروي كنيد و اگر پيروي نكرديد گرفتار عذاب خواهيد شد همين تعبير را كه به آدم و همان طليعه امر دارد به بنيآدم هم ميفرمايد مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در آيهٴ 38 ميفرمايد كه به آدم و هوا و شيطان كه شما از اينجا پايين بياييد ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ تا اين آيه 38 سخن از آدم و حوا و شيطان بود چون در آيه 35 دارد كه ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾ بعد هم فرمود كه ﴿فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا﴾ يعني به آدم و همسرش و شيطان بيش از سه نفر نبودند كه ﴿بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾ اكنون كه هبوط كرديد البته آدم تلقي كلمات كرد و توبه كرد و تائب شد و مورد توبه الهي هم قرار گرفت آنگاه شريعت تنظيم شد و تدوين شد ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً﴾ يعني آدم و همسرش و شيطان ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه اين ناظر به آن است كه قبلاً شريعتي در كار نبود و آن نهي؛ نهي تشريعي نيست نه تحريمي است نه تنزيهي وقتي شريعت از آن به بعد ظهور كرد نهي قبل از آن نهي تشريعي نيست نهي تشريعي حالا يا حرمت است يا نزاهت يا تحريم است يا تنزيه يا حرمت است يا كراهت قبلاً اصلاً نهي تشريعي نبود كه تا انسان بگويد او مكروه كرده يا ترك اولي كرده و مانند آن كه اين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت خب مشابه اين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «طه» با يك لفظ قريب به اين آمده است در سورهٴ «طه» اينچنين است آيه 116 به بعد سورهٴ «طه» اين است كه ﴿فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى﴾ اينجا خطاب به آدم و حواست بعد در آيه 123 هم فرمود: ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَى﴾ يعني تا كنون سخن از شريعت نبود از اين به بعد هدايت الهي هدايت تشريعي نازل ميشود و اگر كسي اعراض كرد گرفتار معيشت ضنك است و اعما محشور ميشود و اگر كسي استقبال كرد كه به فيض ميرسد همين بحثي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و سورهٴ «طه» خطاب به آدم و حواست همين بحث در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» همين آياتي كه در پيش داريم آيه 27 اين است ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾ همان خطاب و تهديد و انذاري كه به آدم و حوا دارد به بنيآدم دارد پس معلوم ميشود كه آن ارتباط تعليمي و تزكيهاي كه به خدا به آدم و حوا دارد به بنيآدم دارد از اين جهت فرقي نميكند پس اين يك نمونه كه آدم و بنيآدم همه در اين حكم يكساناند از نظر جريان آفرينش هم اگر درباره آدم فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ درباره آفرينش انسانها هم ميفرمايد كه وقتي ميخواهد از آفرينش آدم سخن بگويد ميفرمايد كه ما انسان را از طين خلق كرديم آيه هفت به بعد سورهٴ «سجده» اين است ﴿وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ يعني انسان اولش گل بود و نسلش آب بود نفرمود آدم از گل بود نسل آدم از نطفه بود فرمود انسان اصلش طين است نسلش نطفه معلوم ميشود به جاي اينكه بفرمايد آدم از طين است نسل او از نطفه ميفرمايد انسان از طين است نسل انسان از نطفه يعني انسان اولي طين انسان ثانوي نطفه معلوم ميشود كه انسان بما انه انسان معيار خلقت و محور خلقت است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» يعني همان سورهٴ «مؤمن» آيه 67 اين است ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ﴾ خدا شما را از خاك بعد از نطفه آفريد شما يعني بنيآدم شما يعني جامعه انساني ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ﴾[13] در سورهٴ مباركهٴ «ص» و همچنين سورهٴ «حجر» تعبير مناسب ديگري دارد در سورهٴ «ص» وقتي از آفرينش انسان سخن ميگويد ميفرمايد كه ما شما را از آن مواد اوليه آفريديم بعد براي شما چشم و گوش قرار داديم اينكه براي شما چشم و گوش قرار داديم و شما را آزموديم معلوم ميشود كه معيار همان نوع انسان است.
پرسش: ...
پاسخ: خب جن هم دوباره از سورهٴ مباركهٴ «ص» و سورهٴ مباركهٴ «حجر» بعد هم اشاره ميشود.
پس يك شاهد اينكه وقتي تعبير به نزول وحي و شريعت ميكند همان تعبيري كه در سورهٴ «بقره» و سورهٴ «طه» به طور اختصاص متوجه آدم و حوا و شيطان شده است به طور عموم در سورهٴ «اعراف» و مانند آن متوجه بنيآدم ميشود شاهد ديگر اينكه همان طوري كه درباره آدم فرمود من از طين او را ميآفرينم بعد وقتي روح در او دميدم ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[14] در سورهٴ «سجده» فرمود: ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ كه سخن از آفرينش انسان به ميان ميآيد از طرف ديگر آن عداوت و تيرگي كه بين شيطان و آدم است مستقيماً بين شيطان و بنيآدم هم هست مثلاً در همان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 62 اين است ﴿قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ مستقيماً به سراغ ذريه ميرود كه من اينها را احتناك ميكند تحت حنكشان را ميگيرم سوار ميشوم زمامشان؛ حنكشان گلويشان در اختيار من است من ميشود زمامدار اينها يا از جلو قيادت دارم يا بر اينها راكبانه ركاب ميزنم چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آياتي هست كه دارد: ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُمْ﴾[15] خب مستقيماً عداوت او متوجه بنيآدم است اگر چنانچه خليفه شخص آدم بود اگر مسجود شخص آدم بود خب اين عداوت قهارانه نسبت به بنيآدم براي چه بود؟ ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأنْعَامِ وَلأمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[16] اين براي چه؟ چه در سورهٴ «حجر» و ساير سور چه در سورهٴ «اعراف» مستقيماً عداوت شيطان با بنيآدم مطرح است ايشان از اين شواهد نتيجه ميگيرند كه چون خلافت براي مقام انسانيت است نه شخص آدم مسجود هم مقام انسانيت است بنيآدماند نه شخص آدم و خلقتي را كه خدا ذكر ميكند براي همه است هدايتي را كه ذكر ميكند براي همه است عداوتي هم كه شيطان دارد براي همه است.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا شايد ما به اين نتيجه برسيم كه اثبات تلازم بين خلافت و مسجوديت آسان نيست يعني ما شايد به اين نتيجه برسيم كه هر كسي كه مسجود است خليفة الله است اما هر كسي خليفة الله است آن هم مسجود ملائكة است؟ اين يك برهان زايدي ميطلبد.
از آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه ميفرماييد از آيه 30 تا 38 كه اين جمعاً يك پاراگرافي است كه يكجا نازل شده شبيه هم هست سياق هم هست اصلش اين است كه فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ ملائكه سؤال استفهامي و استعلامي كردند نه اعتراضي ﴿قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[17] نحوه سؤالشان را در همين اين عرض ادب ارائه كردند اين از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است خواهد بود از باب تبيين سؤال خواهد بود ديگر نگفتند سؤال ما براي فهم است براي اينكه اولاً ما به غير از استفهام سؤالي نداريم ثانياً كار ما اين است در همينجا هم ﴿نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾ ما كه تو را از هر عيب و قصور و تقصير تنزيه ميكنيم و يقين داريم در اين كار مصلحتي هست ميخواهيم آن سرّش را بفهميم اينكه در صدر و ساقه سخنان فرشته ﴿سُبْحَانَكَ﴾ اول است يا ﴿نُسَبِّحُ﴾ و ﴿نُقَدِّسُ﴾ آخر است نشان ميدهد كه سؤال ما استفهام محض است كار ما هميشه اين است نه تنها در خصوص اين هميشه كار ما اين است كه بگوييم «سبوح قدوس»[18] تو از هر عيبي منزهي پس سؤال ما فقط استعلام است ميخواهيم بفهميم و نحن ديگر نفگتند ما مثلاً حفظهايم ما مثلاً حاملان عرشيم ما مثلاً عالمانيم به تعليم تو اين سخنان نيست سخن از تسبيح است و تقديس فرق تسبيح و تقديس هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه ما نه تنها تو را از نقص مثل جهل تسبيح ميكنيم تو را از علم محدود هم تقديس ميكنيم تسبيح آن است كه انسان آن موجود كامل و برين را از نقص و عيب منزه بداند تقديس آن است كه بگويد نه تنها تو عيب نداري علمهاي متعارف قدرتهاي متعارف كمالهاي متعارف هم شايسته تو نيست تو بايد علم نامحدود داشته باشي كمال نامحدود داشته باشي قدرت نامحدود داشته باشي تو مقدستر از آني كه علم محدود داشته باشي علم محدود براي خيليها كمال است ولي لايق تو نيست قدرت محدود براي خيليها كمال است قدرت انبيا قدرت اوليا قدرت حاملان عرش اينها كمال است ولي تو مقدستر از آني كه قدرتت محدود باشد خب پس در خود اين سؤال معلوم ميشود كه اين سؤال سؤال استفهامي است آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[19] يعني در اين كار يك نكتهاي هست كه شما نميدانيد نه معنايش اين است كه آن ﴿مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[20] خليفه ميشود نه در انسانها كساني هستند كه چيزي دارند كه ميتوانند خليفه بشوند و شما نميدانيد سرّش چيست و آن نكته چيست آن نكته از كجا روشن ميشود؟ از اينجا فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾ بعد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ﴾[21] حالا آزمون شروع شده است امتحان شروع ميشود اين امتحان عمومي است فرمود بگوييد كه اين چيست؟ اين اسماء چيست؟ اين حقايق چيست؟ ﴿فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[22] اين حقايق را بگوييد ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ﴾[23] ببينيد يعني اين امتحان تو هم حق است تو منزه از آني كه نداني كه در درون ما چيست مبرّاي از آني كه با امتحان بخواهي چيزي براي خودت كشف بكني ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾[24] چون ﴿إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾ ما كه چيزي را تا تو تعليم نكني نميدانيم كه ديگر نفگتند «علمنا» تو بايد يادمان بدهي اگر ما لايق بوديم بلاواسطه يادمان ميدهي اگر لايق نبوديم ما را شاگرد كساني ميكني كه آنها معلم ما باشند ﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[25] خب عرض كردند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾[26] تعليم گاهي مباشره است گاهي تسبيب همان طوري كه كلام همينطور است فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[27] در تعليم هم به شرح ايضا [همچنين] «ما كان لاحد ان يعلمه الله الا بالتسبيب او المباشرة» اينجا ملائكه اگر لايق شاگردي مباشرت را داشتند ذات اقدس الهي كه فيّاض علي الاطلاق است تعليم ميكرد خب اينكه هنر نيست كه كسي رازي و رمزي را به يك شاگردي بگويد بعد به ديگري بگويد از او ياد بگير خب ديگري ميگويد اگر آنچه كه به شاگردانت گفتي براي ما هم ميگفتي ما هم ياد ميگرفتيم اينكه احتجاج نيست پاسخش اين است كه او ميتواند بلا واسطه شاگرد باشد شما شاگرد معالواسطهايد اگر فرشتگان لايق تعليم اسما بودند بلا واسطه پس ذات اقدس الهي كه فيّاض علي الاطلاق است كه بخلي از آن طرف نيست اينها بر اساس ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[28] آن قدرت را ندارند كه بلا واسطه عالم اسما بشوند دو فرق جوهري بين استاد و شاگرد هست يكي اينكه آن مقام انسانيت شاگرد بلاواسطه خداست و اين فرشتگان شاگرد مع الواسطه لذا آن مقام انسانيت كه استاد است و فرشتگان كه شاگردند يكي بلا واسطه ميگيرد يكي مع الواسطه آن عنصر محوري دوم اين است كه معناي بلا واسطه و مع الواسطه اين نيست كه مطلب همان مطلب است منتها يكي بلا واسطه ميگيرد ديگري مع الواسطه اگر وساطت هست ترقيق ميشود تنزيل ميشود پايين ميآيد كوتاه ميشود كم ميشود اينكه نظير امور عادي نيست كه يك پاكتي را به دست زيد بدهيم بگوييم به دست عمرو بده اين پاكت جابهجا بشود كه يا يك مطلب عادي نيست كه انسان به زيد بگويد بعد زيد به عمرو بگويد كه وقتي واسطه ميپذيرد يعني رقيقتر ميشود يعني كمرنگتر ميشود يعني ضعيفتر ميشود يعني كوچكتر ميشود وساطت معنايش همين است لذا در اينجا فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[29] بعد به آدم نفرمود «يا آدم علمهم باسماء هولاء» فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[30] آنها در حد يك نبأ و گزارش ميتوانند از حقايق عالم باخبر بشوند نه در حد علم خب خيلي فرق است گزارش بده براي اينها تو عالمي من تعليمت كردم تو گزارشگر مني به اينها گزارش بده تو نبي اينهايي اين نبوت انبائي است نه نبوت تشريعي ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اينها امت تو هستند در نبأ اسماء عالم و حقايق عالم حالا كه اين شد ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[31] نه علمهم ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ آنگاه خدا به فرشتگان فرمود نگفتم ﴿إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ نگفتم ﴿أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾[32] حالا كه اينچنين است ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا﴾[33] همه ديگر بدون سؤال سجده كردند ديگر نگفتند ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[34] همه گفتند ﴿آمنا وسلمنا﴾ خب اين پيداست كه آن تعليم گرچه به صورت فاء و ثم و امثال ذلك نيامده ولي اين ترتيب ذكري نشان ميدهد كه آدم عالم است و فرشتگان گزارشيابند نه عالم و آدم شاگرد بلاواسطه است و آنها شاگرد مع الواسطه اين دو عنصر محوري و اگر آنها آن استعداد را ميداشتند يا درجات وجودي را واجد بودند كه عالم بشوند عالم ميشدند بلاواسطه درك كنند بلاواسطه درك ميكردند و چون هيچ كدام از اين دو نبود بر اساس ﴿مَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[35] لذا نه عالم شدند نه بلاواسطه و اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِيسَ﴾ معلوم ميشود آن كه معلم فرشتگان است اين قدر متيقن است اما حالا هر كه خليفه است معلم ملائكه است اثباتش آسان نيست و هر انساني مسجود ملائكه است ...نيست البته اگر آن ملائكه را ما تنزل بدهيم ملائكة الارض باشد اين ملائكة الارض در برابر يك عدهاي البته خاضعاند منظور از اين سجده هم توجه داشتيد كه وضع الجبهة علي الارض نبود آنجا ارضي نبود جبههاي در كار نيست آنكه همهاش نور است پيشاني و پهلو و خط و اينگونه امثال ذلك ندارد كه حالا زميني باشد و پيشاني روي زمين بگذارد البته در جريان معراج هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج به ركوع رفت به سجده رفت منتها معراج را بايد به زبان معراج حل كرد ميگويد معراجش كه روزش شب است و شبش هم روز چون وجود مبارك حضرت در يك لحظهاي از شب اين همه راه را طي كرده ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[36] يك مختصري از شب همانجا ظهر شد نماز ظهر خواند عصر شد نماز عصر خواند صبح شد نماز صبح خواند يك شبي است كه صبح است يك شبي است كه ظهر است يك شبي است كه عصر است يك شبي است كه شب است اگر يك چنين عالمي شد آنگاه وضع الجبهة علي الارض هم معناي خاص خود را پيدا ميكند چون اين نماز با اين خصوصيتهاي هفده ركعتي در معراج مشخص شد وجود مبارك پيغمبر وقتي از معراج مراجعت فرمود با اين هفده ركعت با اين كيفيت خاص آمد زمين همه را خواند و آموخت و به ما ياد داد وگرنه قبل از معراج كه نماز به اين سبك هفده ركعتي كه ظهرين هشت ركعت مغربين هفت ركعت به اين صورت نبود كه منتها معراجهاي متعددي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند فتحصل ظاهر خلافت اين است كه براي انسانيت است به دليل اينكه خيلي از جاها خداي سبحان كار انسانها را به خود اسناد ميدهد و البته ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ با ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى﴾[37] درجات گوناگوني دارد گاهي انسان خود را مظهر خدا ميبيند دست خود را مظهر بيدستي خدا ميبيند گاهي هم «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند» نه اينكه دست خود را مظهر دست خدا ببيند قهراً بين ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ با ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى﴾[38] در قوس صعود خيلي فرق است.
«و الحمد لله رب العالمين»