درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 8 تا 10

 

﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ﴾

 

چون وزن حق است آن كاري كه حقيق است وزين خواهد بود و چون وزين است و ثقيل است تحملش عادي نيست لذا درك معارف حق آسان نيست يك؛ تخلق به اخلاق كريم آسان نيست دو؛ انجام اعمال صالح هم آسان نيست سه؛ بر انسان سخت است و چون باطل سبك است پذيرش عقايد انحرافي سهل است تخلق به اخلاق آلوده آسان است انجام كارهاي محرّم آسان است سبك است لذا حديثي كه در خصال از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه آنچه كه در دنيا بر انسان دشوار است باعث سنگيني ترازو در قيامت خواهد بود ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ مي‌شود و آنچه انجامش براي انسان آسان است باعث سبكي ترازو در آخرت خواهد بود ناظر به همين است يعني درك معارف حق تخلق به اخلاق الهي انجام تكاليف الهي براي انسان دشوار است فرمود: ﴿كتب عليكم الصيام و هم كره لكم﴾[1] ، ﴿ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾[2] حالا اختصاصي به صوم و قتال ندارد حج هم همين‌طور است تكليف اصولاً چون كلفتي است براي انسانهاي عادي البته براي اوحدي از انسانها همه اين امور تشريف است هيچ كدامش تكليف نيست بنابراين آن روايتي كه در خصال از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه آنچه كه باعث سنگيني ترازو در قيامت است انجامش در دنيا براي انسان سخت است از همين جهت است و آن حديث معروف كه «حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات»[3] هم مناسب همين است شهوت مطابق با ميل آدم است انجامش آسان است مكرمت با مكرهت همراه است لذا فرمود: «حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات»[4] اين دو حديث در غرر و درر آمدي از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه «المكارم بالمكاره»[5] كرامتها به آساني به دست نمي‌آيد نظير آن صوم و قتال و امثال ذلك كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ﴾[6] جهاد كرامت است اين گونه از مكارم الهي با مكاره بدني همراه است «المكارم بالمكاره» اين دو سه حديث در تتمه بحثهاي روايي اما اينكه فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ اگر كسي ميزان او وزين بود بر اساس ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[7] اين حشر قرآني دارد قهراً ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ﴾[8] است و اگر معيشتش راضي بود معيشت او معيشت راضي بود خود او هم راضي است وقتي خودش راضي بود خدا از او راضي است كسي كه به قضاي الهي راضي و به قدر او راضي باشد چنين كسي جزء كساني است كه خدا از او راضي است لذا درباره اين گروه فرمود: ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾[9] حاصل دوتا رضوان همان است كه در بخش پاياني سوره «فجر» فرمود: ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[10] آن نفسي كه راضي به قضاي الهي است يك؛ عقايد و اخلاق و اعمال او مورد رضاي خداست دو؛ چنين انساني كه ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ هست داراي نفس مطمئنه مي‌شود وقتي داراي نفس مطمئنه بود راضي به قضاي الهي بود و كارهاي او مرضي الهي بود از آن به بعد او را مي‌برند به آساني مي‌برند اين است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَيٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ اگر داراي عناصر محوري سه گانه طمأنينه راضي بودن و مرضيه بودن بود از آن به بعد خدا دستور مي‌دهد كه بيا معلوم مي‌شود اين هنوز بين راه است يعني اگر كسي به مقام نفس مطمئنه رسيد و در حدي بود كه گفت ليطمئن قلبي هنوز در راه است هنوز به پايان راه نرسيده منتها از آن به بعد او را مي‌برند ديگر اين جزء ضيوف الرحمان است ديگر لازم نيست با تلاش و كوشش برود بلكه با جذبه مي‌برند غرض آن است از تعبير ﴿ارْجِعِي﴾[11] معلوم مي‌شود چنين شخصي هنوز در راه است به پايان نرسيده خب متقابلاً اگر كسي كارهاي سبك انجام داد كه «حفت النار بالشهوات»[12] چون نار در پايين است انسان سقوط مي‌كند هوي الي النار دارد لذا فرمود: ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾[13] اين در تحت تدبير مادري كه سقوط است زندگي مي‌كند يكي از اسماء و القاب جهنم هاويه است براي اينكه او در پرتگاه است در سقوط است مهوا است و مانند آن و سيئات باعث سقوط انسان است لذا در قرآن كريم گاهي به هوي تعبير مي‌كند گاهي به هبوط تعبير مي‌ كند مي‌فرمايد اينها هوي دارند يا هبوط دارند نظير آنچه كه به شيطان فرمود ﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾[14] اينجا جاي انسان متكبر نيست كه به خواست خدا تمام بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مشخص مي‌شود.

مطلب بعدي آن است كه فرمود آنهايي كه موازينشان سبك‌اند به آيات ما ظلم كردند ظلم به آيات الهي چه در نظام تكوين چه در نظام تشريع به اين است كه در نظام تكوين نعم الهي را كه آيات الهي ناقص كند بيجا صرف كند در نظام تشريع احكام الهي را تحريف كند و به دست فراموشي بسپارد چه آيات تكويني چه آيات تشريعي وقتي ناقص شد انسان خاسر خواهد بود فرمود: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ ظلم همان نقص است در سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه فرمود: ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[15] هيچ كدام از اين دو باغ ظالم نبودند يعني ميوه‌هاي خودشان را به اندازه كافي دادند باغي كه مثمر است پر ثمر است ميوه‌ده است اين باغ ظالم نيست درختي كه كم‌ثمر است ميوه‌هاي سالم نمي‌دهد مي‌گويند اين شجر ظالم است ظلم يعني نقص همين ظلمي كه به معناي نقص است اگر درباره مسائل فقهي، حقوقي، اخلاقي بازگو بشود همين ظلم مصطلح را به همراه دارد در سورهٴ «كهف» كه فرمود آن باغ ﴿لَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[16] يعني «لم تنقص» گرچه ظلم در حقوق و فقه و اخلاق معناي معهود را دارد ولي آن ريشه اصلي‌اش همچنان محفوظ است عمده آن است كه فرمود چون اينها به آيات ما ظلم كردند سرمايه خود را باختند معلوم مي‌شود آيات ما همان سرمايه اينهاست فطرت اينها آيات ماست آن نفس ملهمه‌اي كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[17] بايد خيلي از راهها را بر اساس تعليم كتاب و حكمت و تزكيه طي كند اگر ناقص شد خاسر است فرمود: ﴿فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ يك وقت است انسان گناه مقطعي دارد ولي سرمايه را نمي‌بازد اما اين كان كان استمراري است يك وقت است بما يظلم است يك وقت ﴿بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ است اگر دعب انسان ـ معاذ‌الله ـ ظلم مستمر بود نقص مستمر بود هر روز از سرمايه مي‌خورد وقتي هر روز از سرمايه خورد خودش را گم مي‌كند آن وقت دي گري به جاي او مي‌نشيند كه بحثش قبلاً گذشت وقتي يك خلأي شد شيطان اينجا را پر مي‌كند ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ اين بخش به حسب ظاهر تمام شد تا كنون از مبدأ و معاد و وحي و نبوت به نحو متن اشاره شد كه آن‌گاه در بخشهاي متعدد همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين سه بخش بازگو مي‌شود چون مهم‌ترين مسئله در تعليم كتاب و حكمت و تربيت شناخت انسان است؛ انسان است كه بايد به مبدأ معتقد باشد به معاد معتقد باشد به بين مبدأ و معاد كه وحي و نبوت است معتقد باشد و متخلق باشد و عمل كند در اين ماجراي بعدي آفرينش انسان را تمكن انسان در زمين و مانند آن از نعم الهي را مي‌شمرد آن‌گاه جريان پيدايش و پرورش آدم و سجده ملائكه و تمرد شياطين و اينها را بازگو مي‌كند كه اين يك متني است در مقابل شرح بعدي اجمالي است در مقابل تفصيل بعدي فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ﴾ تمكين هم براي بدن انسان است هم براي جان انسان به دليل اينكه در شرح بعد از متن هم از بدن انسان سخن به ميان مي‌آيد هم از جان انسان شكري كه هست هم در قبال نعمتهاي بدني است هم در قبال نعمتهاي روحي در تمكين آفرينش مكان لازم است اولاً خلقت متمكن لازم است ثانياً استقرار متمكن در مكان لازم است ثالثاً تأمين نيازهاي متمكن لازم است رابعاً اين امور چهارگانه براي تن آدمي است فرمود ما زمين را خلق كرديم شما را آفريديم يعني بدنتان را از خاك و امثال خاك آفريديم شما را در زمين مستقر كرديم معايش بدني شما را هم داديم معايش جمع معيشت است معيشت ما يتعيش به الانسان است خب اين امور چهارگانه براي تن شماست براي مكان است و متمكن است و معيشت است و استقرار متمكن در مكان است و معيشت چنين متمكني در قبال مكان مكانت هست منزلت هست رتبت هست مكانت آفريد روحي كه داراي مكانت هست آفريد اين روح را به آن مكانتهاي رفيعه رساند معايش روحاني را كه باعث ثبات و بقا و دوام چنين متمكني است خلق كرد اين امور چهارگانه براي روح آدم آن امور چهارگانه براي تن آدم اين هشت نعمت را بازگو مي‌كند به طور مفصل خب اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ﴾ اين متن را با لام تأكيد با حرف تأكيد به نام قد از يك سو با تقديم ما حقه التأخير از سوي ديگر اين جريان را با تأكيد ياد مي‌كند چون مفعول‌به كه مفعول بلا واسطه است اين از هر مفعولي به آن فعل نزديك‌تر است چسبيده به فعل است ولي اين را ذات اقدس الهي در اين كريمه آخر ذكر كرد اين (لكم) كه مفعول مع الواسطه است نه بلا واسطه و رتبه‌اش متأخّر است او را مقدم ذكر كرده فرمود: ﴿لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ﴾ اين معلوم مي‌شود كه تمام معيشتها براي انسان است يعني اگر دريا صحراست و باغ و بوستان است و معادن و مانند آن است اينها معيشت آدمي است معايش هم معمولاً به همين با يا قرائت مي‌شود بر خلاف صحائف؛ كرائم؛ عقايد و وظايف كه آنها با همزه قرائت مي‌شود چون آنها يا اصلي نيست در معيشت چون يا اصلي است از عاش است اين يا جزء كلمه است و زايد نيست لذا در جمع اين يا محفوظ است مي‌گويند معايش اما وظيفه؛ صحيفه؛ كريمه؛ عقيله اينها چون يا جزء كلمه نيست از اين جهت مي‌گويند عقايد؛ كرايم وظايف؛ صحائف و مانند آن برخيها معائش قرائت كردند نظير صحائف و وظائف و آنها مورد اعتراض قرار گرفتند كه اين يا اصلي است زايد نيست كه شما آن را به همزه قرائت كرديد لكن عده‌اي دفاع كردند كه صاحب المصباح المنير معائش را از معش مي‌داند نه از عاش اگر از معش دانست قهراً يا زايد است نظير آن كلمات خواهد بود كه به همزه قرائت مي‌شود ولي معمول و معروف همان است كه اين يا جزء كلمه است قهراً جمعش معايش خواهد بود به هر تقدير.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا نحوه تمكين تسخير خواهد بود حالا تشريع مي‌شود كه چگونه متمكن كرديم خب

اين امور چهارگانه مربوط به تن آن امور چهارگانه مربوط به جان كه ما شما را متمكن كرديم نشانه اينكه مكين بودن گاهي مربوط به طبيعت است گاهي مربوط به فرا طبيعت اين است كه در بخشهاي طبيعي مي‌فرمايد ما انسان را كه نطفه بود ﴿فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾[18] يا او را در زمين مكين كرديم متمكن كرديم و مانند آ ن اگر رحم قرار مكين است جايگاه نطف قرار مكين است معلوم مي‌شود كه مكان مادي است گاهي هست فرشته وحي به عنوان ﴿ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ﴾[19] از فرشته وحي به عنوان مكين ياد مي‌كند كه او متمكن است يعني داراي مكانت است درباره ادريس و امثال ادريس دارد كه ﴿رَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾[20] اينها مكانت عُلياست وگرنه مكان به اين معنا كه يك جرم مادي باشد او براي انسانهاي عادي هم هست الآن شما ببيند كفار براي كرات ديگر هم به فكر تأسيس ترمينال‌اند اين‌چنين نيست كه آنها الآن به مكان علي رسيده باشند درباره الياس و امثال الياس يا ادريس و امثال ادريس كه دارد ﴿رَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾ درباره كفار قرآن كريم دارد كه ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[21] درهاي آسمان به روي اينها باز نمي‌شود معلوم مي‌شود اين آسماني است كه مكانت در اوست نه آسماني كه مكان باشد وگرنه الآن ببينيد كفار با سرنشين بي‌سرنشين اين وسايل را مي‌فرستند خب پس مكان مكانت هر دو در قرآن كريم آمده و ذات اقدس الهي برخي را به مكانت عليا و برخي را به مكان متمكن كرده است در جريان معيشت هم در سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود ما معايشي براي شما آفريديم كه شما توان آن را نداشتيد ديگران راهم ما متنعم كرديم آيه بيست سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين است كه ﴿وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْزُونٍ ٭ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيَها مَعَايِشَ﴾ كه باز اينجا ﴿لَكُمْ﴾ مقدم است ﴿وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ﴾ كساني را كه شما توان تأمين روزي آنها را نداريد ما معايششان را تأمين كرديم و براي اينكه روشن بشود معيشت اعم از مادي و معنوي است در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ 32 به اين صورت آمده است ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾ آنها خيال مي‌كنند نبوت و ولايت و خلافت و امامت و رسالت و امثال ذلك به دست آنهاست ما روزيهاي ظاهري را به دست آنها نداديم تا توزيع كنند چه رسيد به اين ارزاق معنوي را هم ارزاق معنوي توزيعش به دست خداست هم ارزاق ظاهري روزي‌اش به دست خداست منتها ذات اقدس الهي نعمي كه مي‌دهد اين نعم به عنوان آزمون است و اگر كسي از اين بهره سوء برده است گرفتار عذاب مي‌شود چه اينكه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه ششم به اين صورت گذشت ﴿مٰا الم نُمَكِّن لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِم مِدْرَاراً وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ﴾ خب ﴿وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ﴾

مطلب مهم آن است كه بازگو كردن اين نعم براي آن است كه انسان متفكر بشود و نتيجه طوباي تفكر همان ذكر و شكر است در مسئله ذكر فرمود: ﴿ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾[22] در مسئله شكر فرمود: ﴿قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾ چون «قليلا ما تتفكرون» و «قليلا ما تعقلون» خب آن كه كم مي‌فهمد كم به ياد خداست كم هم شكر مي‌كند آن كه زياد مي‌فهمد زياد هم به ياد خداست زياد هم شكر مي‌كند لذا دارد برهان اقامه مي‌كند در سورهٴ «حجر» مي‌فرمايد اين نعم را نه شما خودتان آفريديد نه آن كساني كه ﴿مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ﴾[23] در كنار سفره شمايند لذا گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[24] خب اينها برهان مسئله است تا انسان به فكر بيفتد آن‌گاه ﴿قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾[25] مي‌شود كثيرا ما تتذكرون ﴿قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾ مي‌شود «كثيرا ما تشكرون» آن ذكرو اين شكر محصول آن فكر است كه با اين برهان حاصل مي‌شود فرمود خودتان كه خلق نكرديد مثل شما هم كه خلق نكرده ما هم شما را متمكن كرديم و اين هم زوال‌پذير است به دليل همان بحثهايي كه در آيه شش سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود در بخشهاي ديگر دارد كه كساني كه آثار باستاني‌شناسند آنها مي‌دانند ما يك عده‌اي را به خاك سپرديم كه از شما مقتدرتر بودند خب پس اينها وسيله است نه هدف و براي اينكه بفهميد و متشكر باشيد و ذاكر اگر ان‌شاء‌الله دركتان قوي بود ذكرتان زياد است شكرتان هم زياد است دركتان ضعيف بود به جاي ذكر و تذكر و حفظ نسيان دامنگيرتان مي‌شود بعد از نسيان عصيان دامنگيرتان مي‌شود بعد از عصيان يك مدتي مهلت مي‌دهيم اگر متذكر نشديد ﴿أَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ﴾ دامنگيرتان خواهد شد در صدر همين قصه هم آمده است ﴿وَكَم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ﴾[26] حالا از آن تند و تيزي اعذار دارد مي‌گذرد مي‌فرمايد ما كه نخواستيم هميشه با انذار سخن بگوييم كه بخش مهمش با برهان است ولي بدانيد اگر اين برهان اثر نكرد شما متذكر نبوديد ناسي مي‌شويد به دنبال نسيان عصيان است و غفران نعمت به دنبال كفران نعمت ﴿فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ﴾ دامنگيرتان مي‌شود خب ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ﴾ چه اينكه ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾[27] آنجا فرمود: ﴿قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾[28] اينها در حقيقت يك هشداري هم هست ضمن اينكه برهان اقامه مي‌كند هشدار هم هست اين متن را با شرح مبسوطي كه در پيش هست تبيين مي‌كند مي‌فرمايد اينكه ما گفتيم: ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ﴾ مبدأش اين است: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾[29] كه اين هم مربوط به نعم چهارگانه طيبعت است هم مربوط به نعم چهارگانه فرا طبيت هم مسئله خلقت است هم مسئله مسجود شدن فرشته‌ها و اين شيطان هم در هر دو جهت كمين كرده است.

مطلب بعدي اينكه؛ اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ آيا اين ناظر به آن است كه ذات اقدس الهي اول انسانها را آفريد اين انسانها مسئول نبودند آن رشد عقلي را نداشتند بعد در بين اين انسانهاي غير مسئول و غير رشيد آدم(سلام الله عليه) را انتخاب كرد بر اساس ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَيٰ آدَمَ﴾[30] بعد اين آدم كه صفوه خدا بود مصطفاي خدا بود ذات اقدس الهي به فرشتگان فرمود به آدم سجده كنيد اين است؟ تا لازمه‌اش آن باشد كه انسانها فرزند آدم و حوا هستند يك آدم و حوا ـ معاذ‌الله ـ فرزند پدر و مادر قبلي بودند دو آن پدر و مادر قبلي آن انسانهاي ساده و غير مسئول باعث پيدايش آدم و حوا شدند آدم و حوا صفوه بودند و انسان مسئول بودند از آن به بعد مسجود ملائكه شدن طرح شده آيا اين است؟ يا نه برخي خواستند به اين آيه استشهاد كنند كه همان‌طوري كه افراد عادي پدر و مادري دارند آدم و حوا هم پدر و مادري دارند براي اينكه خدا فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ اين مرحله سوم است مرحله اول آفرينش همه انسانهاست مرحله دوم انتخاب آن صفوه و صفي است كه آدم(سلام الله عليه) باشد مرحله سوم دستور سجده ملائكه براي آدم است اين گونه از تعبيرات صراحتي در آن ترتيب ندارد گاهي ممكن است ذات اقدس الهي به نسل كنوني حرفي بزند كه اين حرف مربوط به گذشته‌هاي آنهاست مثل اينكه خداوند به انسانهايي كه در عصر نزول وحي بودند مي‌فرمايد ما شما را سوار كشتي كرديم ﴿حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ﴾[31] در حالي كه كشتي نوح مركوب اجداد اينها بود نه اينها يا درباره بني‌اسرائيل مي‌فرمايد كه اقوامي كه در عصر نزول قرآن كريم بودند فرمودند: ﴿أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ﴾[32] خب يهوديهايي كه در آن عصر بودند كه كوه طور بالاي سر آنها قرار نگرفت آنها كه به ساعقه مبتلا نشدند اما گذشتگانشان به اين احكام محكوم بودند لذا ذات اقدس الهي نسل متأخر را محكوم مي‌كند به حكم نسل متقدم.

‌پرسش ...

پاسخ: اينكه حق است ولي منظور آن است كه الآن بحث در پيدايش خود آدم(سلام الله عليه) است آن حق است كه اينها همه‌شان از يك نورند و تحويل خاتمشان مي‌دهند و اما عمده آن است كه خود حضرت آدم و حوا(سلام الله عليهما) فرزندان افراد قبلي بودند يا نه؟ عده‌اي بر اين پندار باطل‌اند كه انسانهاي قبل از حضرت آدم وجود داشت يك و آدم و حوا هم فرزندان آنها بودند دو منتها آنها غير مسئول بودند و حضرت آدم و حوا مسئول و آيه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ﴾[33] را شاهد مي‌گيرند اين آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» را شاهد مي‌گيرند و بعضي آيات ديگر را اما آنچه كه معروف بين مسلمين است اين است كه تمام انسانهايي كه فعلاً روي كره زمين زندگي مي‌كنند فرزندان آدم و هوا(سلام الله عليهما) هستند يك آدم و حوا(سلام الله عليهما) فرزند كسي نيستند دو و اگر قبل از آدم و حوا انسانهايي بودند بشرهايي بودند چه اينكه روايات ديگر تأييد مي‌كند آنها نسلشان منقرض شدند سه و آدم و حوا با ترتيبي كه خداوند در قرآن كريم بازگو كرده است از همين خاك از تراب طين حمأ مصنون صلصان با حفظ مراتب خلق شده است چهار حالا درباره اين مراحل آن اندازه كه بحث تفسيري اجازه مي‌دهد بايد كه آن هم مربوط به سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است بايد بحث بشود عمده آن است كه در اين گونه از موارد كه اينها به آن تمسك مي‌كنند اين هم مي‌تواند ترتيب ذكري باشد يك و هم مي‌تواند خطاب باشد به نسل كنوني به آنچه كه درباره گذشته‌شان و جدشان واقع شده است دو عمده همان بحثهايي است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» مبسوطاً گذشت در سورهٴ «آل‌عمران» جريان پيدايش و پرورش آدم(سلام الله عليه) را به صورت خوب بازگو مي‌كند آنهايي كه درباره مسيح(سلام الله عليه) اعتراض داشتند آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه آنجا مفصل در همان سوره بحث شد اين بود آنهايي كه درباره يهوديهايي كه درباره مسيح(سلام الله عليه) اعتراض داشتند ذات اقدس الهي به عنوان جدال احسن با آنها مجادله مي‌كند مي‌فرمايد شما درباره حضرت عيسي چه اعتراضي داريد مي‌گويد چون او پدر نداشت نمي‌تواند به دنيا بيايد آن دوستان افراطي اين را ﴿ابْنُ اللّهِ﴾[34] پنداشتند دشمنان تفريطي ـ معاذالله ـ درباره مريم سخناني گفتند كه ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾[35] فرمود نه آن افراط صحيح است نه اين تفريط براي اينكه شما كه آدم و حوا را قبول داريم شما كه موحديد وحي را قبول داريد تورات را قبول داريم موساي كليم(سلام الله عليه) را قبول داريد و انبياي ابراهيمي را قبول داريد همه اينها به شما گفتند كه آدم و حوا را خدا از گل آفريد خب شما كه قبول كرديد كه ذات اقدس الهي توان آن را دارد كه يك بشر را بدون پدر و بدون مادر بيافريند خب تحمل اين فكر قبول اين مطلب چقدر براي شما سخت است كه يك كسي را با داشتن مادر و بدون پدر بيافريند اين هم مقدماتش معقول است هم مقبول لذا مي‌شود جدال احسن آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود كه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ خب نه دوست نادان مي‌تواند بگويد «عيسي ابن الله» است نه دشمن دور از انديشه مي‌تواند تفريطانه بگويد: ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾[36] خب اين آيه به خوبي دلالت مي‌كند بر اينكه وجود مبارك حضرت آدم فرزند پدر و مادر نبود چون اگر آدم پدري داشت و مادري داشت آنها به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند كه جريان حضرت آدم با عيسي خيلي فرق مي‌كند براي اينكه عيسي پدر نداشت مادر داشت اشكال ما در همين است و آدم پدر داشت و مادر داشت در حالي كه خداوند اين را حجت بالغه مي‌داند روي جدال احسنش فرمود جريان عيسي مثل جريان آدم است چطور آدم بدون پدر و مادر خلق شد اينكه مادر داشت خب اگر جريان حضرت آدم اين بود كه آدم پدري مي‌داشت و مادري مي‌داشت منتها آنها انسانهاي غير مسئول بودند هرگز خدا احتجاج نمي‌كرد نمي‌فرمود كه جريان حضرت عيسي با جريان آدم شبيه هم‌اند گاهي گفته مي‌شود كه آياتي كه ظهورش اين است كه حضرت آدم داراي پدر و مادر بود بيش از اين آيه است اين يك آيه است كه دلالت مي‌كند مستحضريد كه ترجيح كثرت روايت ترجيح به كثرت روايت و قلت روايت براي تأمين سند است آن در بحثهاي روايي است كه مظنون الصدور است وگرنه در بحث آيات كه قطعي الصدور است ده تا آيه يك طرف باشد يك آيه يك طرف باشد اينها معادل هم‌اند آن كثرت روايت يا شهرت روايي و مانند آن براي آن است كه مسئله سند را تأمين كند هرگز نمي‌شود گفت كه يك طرف پنج آيه است يك طرف يك آيه خب اين يك آيه هم قطعي است آن پنج آيه هم قطعي اينها معادل هم‌اند ظهورها را بايد سنجيد وگرنه از نظر سند كثرت آيه با قلت آيه از اين جهت هيچ فرقي ندارد حالا اگر ما در يك طرف يك روايتي داشتيم با خبر واحد محفوف به قرينه قطعي و قطعي الصدور از طرف ديگر پنج شش تا روايت داشتيم يا از اين حد هم گذشته به حد استفاضه رسيد ولي به حد تواتر نرسيد خب آن يك دانه بر همه اينها مقدم است سنداً چون آن خبر واحد محفوف به قرائن قطعي است يك دانه است اما قطعي الصدور است اين مستفيض است لظني‌الصدور چون مستفيض كه متواتر نيست غرض آن است كه بررسي سندي و ترجيح به كثرت و شهرت در باب روايات براي آن است كه سند تأمين بشود و اين در بحثهاي قرآني اصلاً راه ندارد پس ظاهر كالصريح آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود كه وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) فرزند كسي نيست آن‌گاه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ﴾[37] يا ترتيب ذكري است يك، كه اين ثم ثم گفتن مربوط به تقديم و تأخير در ذكر است نه مذكور مثل گزارشهايي كه مي‌دهند اين گزارشهايي كه مي‌دهند خبرهايي كه مي‌خوانند معنايش اين نيست كه آنچه كه اول مي‌خوانند اول اتفاق افتاد كه اينها را بر اساس اهميتي كه دارد يكي را اول يكي را دوم يكي را سوم گاهي ممكن است آنكه اول اتفاق افتاده در وسط ذكر بشود يا در آخر ذكر بشود و بالعكس يا بعد بر ترتيب ذكري حمل مي‌شود اين ثم گفتنها يا مربوط به خطاب به نسل فعلي است به لحاظ آنچه كه درباره اجدادشان گذشته است و مانند آن وگرنه از اين آيات هرگز استفاده نمي‌شود كه انسان اولي يعني آدم(سلام الله عليه) داراي پدر و مادر بودند البته قبل از آدم بشرهاي فراواني بودند كه نسل آنها منقرض شد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ ؟؟.
[2] بقره/سوره2، آیه216.
[3] ـ بحارالانوار، ج67، ص78.
[4] ـ بحارالانوار، ج67، ص78.
[5] ـ غرر الحكم، ص99.
[6] بقره/سوره2، آیه216.
[7] مزمل/سوره73، آیه5.
[8] قارعه/سوره101، آیه6 ـ 7.
[9] مائده/سوره5، آیه119.
[10] فجر/سوره89، آیه28.
[11] فجر/سوره89، آیه28.
[12] ـ بحارالانوار، ج67، ص78.
[13] قارعه/سوره101، آیه8 ـ 9.
[14] اعراف/سوره7، آیه13.
[15] کهف/سوره18، آیه33.
[16] کهف/سوره18، آیه33.
[17] شمس/سوره91، آیه8.
[18] مؤمنون/سوره23، آیه13.
[19] تکویر/سوره81، آیه20.
[20] مریم/سوره19، آیه57.
[21] اعراف/سوره7، آیه40.
[22] اعراف/سوره7، آیه3.
[23] حجر/سوره15، آیه20.
[24] نور/سوره24، آیه33.
[25] غافر/سوره40، آیه58.
[26] اعراف/سوره7، آیه4.
[27] سوره سباء، آيه 13.
[28] اعراف/سوره7، آیه3.
[29] اعراف/سوره7، آیه11.
[30] آل عمران/سوره3، آیه33.
[31] حاقه/سوره69، آیه11.
[32] بقره/سوره2، آیه93.
[33] آل عمران/سوره3، آیه33.
[34] توبه/سوره9، آیه30.
[35] مریم/سوره19، آیه28.
[36] مریم/سوره19، آیه28.
[37] اعراف/سوره7، آیه11.