76/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 8 تا 9
﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾
چون يوم القيامة روز حق است و روز ظهور حق است و آنجا اصلاً بطلان حضور و ظهور ندارد همه شئوني كه در قيامت خواهد بود حق است ذات اقدس الهي از يوم قيامه به عنوان ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾[1] ياد كرده است ظاهر اين تعبير كه يوم القيامه يوم الحق است اين نيست كه قيامتي هست بلكه به اين معناست كه قيامت هستي او حق است يعني يك وجود حقاني است آنجا اصلاً باطل راه ندارد دنيا هم هست آخرت هم هست اما دنيا يك جهاني است كه حق و باطل در او راه دارد آخرت يك جهاني است كه جز حق چيزي در او راه ندارد پس ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾ نه تنها به اين معناست كه المعاد حق يك وقت است خواهيم گفت كه ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا﴾[2] «ان البعث حق و النشور حق»[3] حق يعني قيامت هست يك وقت ميگوييم نه، نه تنها قيامت هست قيامت وجودش حق است وجود حقيقي دارد و در قيامت اصلاً باطل راه ندارد نظير دنيا نيست كه معصيت و فسق و باطل در او راه داشته باشند يك وقت است كه ميگوييم كسي نبايد در دنيا كار باطل بكند اين يك حكم تشريعي است و اگر كسي كار باطل كرد كيفر ميبيند اين هم حكم تشريعي است ولي در قيامت اصلاً كار باطل ممكن است و بطلان در آنجا راه ندارد اگر قيامت روزي بود حق همه شئونش حق است لذا وقتي سخن از كتاب است فرمود: ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾[4] اگر قضا و داوري است ميفرمايد: ﴿وَأَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ﴾[5] پس قضا حق است كتاب حق است يعني نطق كتاب حق است وزن هم حق خواهد بود چه اينكه آن روز هم حق است اين يك مطلب.
پرسش ...
پاسخ: اين در اوايل سورهٴ مباركهٴ انعام گذشت كه اگر در قيامت عدهاي دروغ ميگويند اين دروغ گفتن آنها راست است يعني حق دارد ظهور ميكند كسي كه ملكه نفساني او كذب است و كذب وصف نفساني او شد ملكه نفساني او شد در آنجا بر اساس ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَيٰ شَاكِلَتِهِ﴾[6] يعني «كل يتكلم علي شاكلته» آنچه كه او ميگويد باطن خود را نشان ميدهد لذا وقتي مشركين در قيامت زير سؤال رفتند ميگفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾[7] آنگاه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَيٰ أَنْفُسِهِمْ﴾[8] مثلاً شما حساب كنيد يك آدم بدزبان فحاشي در عالم خواب هم كه حرف ميزند فحش ميگويد اين ظهور ملكات نفساني اوست كه در حام نوم ظهور ميكند وگرنه اينچنين نيست كه در حال خواب تكليفي داشته باشد فعل اختياري داشته باشد كه به هر تقدير ظهور كذب از يك انساني كه كذوب است اين ظهور حق است مثل ظهور بدزباني و بذي بودن از انسان بذّاء فحاش در عالم رويا حق است مطلب اول اين بود.
مطلب دوم آن است كه آنهايي كه وزن را به معناي مصدري گرفتند گفتند وزن حق است يعني توزين حق است يعني سنجش حق است بايد مشخص كنند كه آن واحد سنجش چيست آن وزن چيست چون سنجيدن يك موزون دارد و يك وزن اگر سنجيدن حق و عدل است آن واحدي كه با آن واحد اعمال عقايد اخلاق سنجيده ميشود چيست؟ آن گنگ است ولي اگر وزن را به معناي همان واحد سنجش بدانيم معنايش اين است كه عقايد را اخلاق را اعمال را با حق ميسنجند كه ديگر مشكلي از اين جهت نخواهد داشت كه مبهم باشد.
مطلب سوم آن است كه همانطوري كه در مسئله سؤال آيات دو طايفه بود روايات هم دو طايفه بود از بعضي آيات برميآمد كه سؤال هست از بعضي آيات برميآمد كه سؤال نيست آنگاه جمع شد بين اين دو طايفه از آيات و روايات در جريان وزن هم همينطور است بعضي از روايات ظاهرش آن است كه در قيامت وزن نيست خب ادله ديگر چه آيه چه روايه فراوان دلالت ميكند كه در قيامت وزن هست آن بعضي از روايات كه دلالت ميكند بر اينكه وزن در قيامت نيست همانطوري كه در آياتي كه دلالت ميكرد بر اينكه سؤال نيست معنايش اين بود كه سؤال استعلامي نيست يعني خدا سؤال بكند براي اينكه چيزي را بداند چنين سؤالي نيست ﴿يَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[9] چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾[10] پس آن سؤالي كه منفي است سؤال استعلامي است آن سؤالي كه ثابت ميشود سؤال اعتراضي است كه ميگويند فلان كس زير سؤال رفت مسئول است يعني زير سؤال رفت سؤال توبيخي وزن هم همينطور است اگر در بعضي روايات دارد كه اعمال سنجيده نميشود يعني براي اين كه خدا علم پيدا كند كه فلان شخص چه كرد و چه اندازه كار كرد وزني نيست چون خدا ميداند چون فرمود: ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾[11] اما ادله ديگري كه فراوان است چه آيه و چه روايت و ثابت ميكند كه وزن حق است وزن براي توبيخ است براي تتميم حجت است براي ترفيع درجه نسبت به محسنان و پرهيزگاران و تنزيل درجه و دركات دادن براي كافران و تبهكاران اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾[12] كه اين آيه اين روزهاي اخير هم خوانده شد و اين مناسب با بعضي از رواياتي است كه مرحوم طبرسي در احتجاج خود نقل ميكند در احتجاج آمده است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود خدا نيازي به وزن ندارد كه به وسيله وزن درجات اعمال را بفهمد چون او عالم است و وزني هم در كار نيست براي اينكه اعمال اجسام نيستند و آنچه كه سنجيده ميشود آنكه توزين ميشود «هي صفة ما عملوا»[13] اين از آن لطايف روايات ماست يعني اگر كسي خيال بكند آنطوري كه در دنيا كالاهاي مادي را ميسنجند آنطور عقايد و اخلاق و اعمال را ميسنجند آنطور نيست براي اينكه اين وزنها در دنيا جرم و جسماند براي كميّات متصل را منفصل و مانند آن به كار ميروند وزنها اينچنين است در قيامت اعمال را اينچنين نميسنجند خب پس چگونه ميسنجند؟ آنكه موزون است چيست؟ فرمود «انما هي صفة ما عملوا» يعني صفت نماز و روزه را ميسنجند صفت قيام و قعود را ميسنجند كه حق است يا باطل قهراً با آيهٴ سورهٴ «انعام» هماهنگ خواهد بود كه فرمود: ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾[14] صفت را ميسنجند صفت حق است يا باطل حق و باطل را مشخص ميكنند آنگاه چون صفت را ميسنجند و آنچه كه ما به او مأمور شديم نماز حقيقي است روزه حقيقي است نماز را به آن حقش ميسنجند گرچه در قرآن تصريح نشده كه نماز حقيقي بخوانيد روزه حقيقي بگيريد ولي به عنوان تمثيل در جريان تقوا در جريان جهاد حدش را مشخص كردند فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[15] ، ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾[16] خب اين معلوم ميشود كه «اقيموا الصلاة حق الصلاة»، «كتب عليكم الصيام حق الصيام» و مانند آن «لله علي الناس حج البيت حق الحج» اينچنين نيست كه اين اختصاصي به تقوا و جهاد داشته باشد كه ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ يا ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اما «اقيمو الصلاة) حق صلاة» نباشد يا «(كتب عليكم الصيام) حق صيام» نباشد (من شهد منكم الشهر فليصم) حق الصيام (لله علي الناس حج البيت) حق الحج پس ما يك حج صحيح داريم و حج باطل صلات صحيح داريم و صلات باطل ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[17] خب اين صفت كه حق است آن را ميسنجند اگر داشت ميشود وزين اگر نداشت ميشود خفيف.
مطلب بعدي آن است كه گاهي اعمال را طبق اين بخش از آيات با حق ميسنجند گاهي اعمال را به اندازه فاصله از حق ميسنجند نه به اندازه واصله و بهرهاي كه دارد كه اين البته قبلاً هم اشاره شد عمل را گاهي در اثر اتصاف به حق و تحقق به حق و قرب به حق ميسنجند اين ميشود حسنه حالا اگر به حق متصف نبود متصل نبود چقدر از حق فاصله دارد؟ ميشود سيئه آن را با آن جهت ميسنجند كه اين قبلاً هم اشاره شد گاهي ظاهر و باطن انسان را با هم مقايسه ميكنند كه در بعضي از روايات ما آمده است اگر كسي ظاهرش سنگينتر از باطن او بود ميزان او سبك است «من كان ظاهره ارجح من باطنه خف ميزانه»[18] اگر كسي باطن او بهتر از ظاهر او بود «ثقل ميزانه» خب اينجا خفيف و ثقيل بودن ظاهر و باطن خود شخص را ميسنجند ظاهرش اگر بهتر از باطن بود چون عمده باطن است معلوم ميشود كه اين شخص خفيف است و تهي براي اينكه برابر با باطن كار نكرده برابر با چيز ديگر كار انجام داده «من كان ظاهره ارجح من باطنه خف ميزانه» كسي عند الناس بهتر از چيزي بود كه عندالله است «خف ميزانه» خب اين يك سنجشي است نسبت به درون و بيرون خود آدم اما اگر كسي باطنش بهتر از ظاهرش بود يا موافق بود اين معلوم ميشود در درون او اين ميزان هست چنين انساني ميتواند طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در آن نامه سي و يكم كه فرمود: «اجعل نفسك ميزانا» يك ترازوي خوبي باشد اگر كسي ظاهرش بهتر از باطن بود بطوري كه باطن را منحرف كرد اين نميتواند ميزان باشد ولو ميزان الاعمال مطلق نباشد نظير معصوم ولي ميزان اعمال متوسط هم نظير انسان عادل هم نخواهد شد؛ چرا؟ براي اينكه اين دستكاري كردم آن ميزان را به هم زده يك وقت است انسان عمداً تطفيف مي كند كمفروشي ميكند گرفتار مطفف شدن است و ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[19] هم دامنگير اوست ولي كاري به ترازو ندارد ترازو ترازوي سالم است او در هنگام توزين يا مكيال كم ميدهد يك وقت است نه در ترازو دستكاري ميكند كه ترازو را به هم ميزند انسان يك وقت است كه عالماً عامداً با اينكه ميداند گرفتار نفس اماره است معصيت ميكند اين كاري به ترازو نداشت عالماً عامداً كم فروشي دارد يك وقت است -معاذالله- در اثر اين كه اين كار براي او ملكه شد طوري است كه ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[20] به جايي ميرسند كه خيال ميكنند اين كار كار خوبي است اين را عقل ميدانند اين جاست كه آن ترازو را به هم زده در آن ترازو دستكاري كرده ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ اينجا ديگر ميزان نيستند ولو در حد ميزان عادل ميزان معصوم كه ميزان الاعمال است حسابش جداست هر كسي كفي بنفسك ادبا يا كفي بنفسك ميزانا اين براي كسي است كه بالأخره آن حس درون را داشته باشد داراي نفس لومه باشد بالأخره كه اگر كار بد انجام داد آن در درون يك كسي باشد كه به او اعتراض كند كه چرا اين كار را كردي اين ميداند اين كار را كرده ميگويد خب حالا بعدها جبران ميكنيم اما يك وقت است نه به جايي ميرسد كه آن ميزان را به هم زده آن ترازو را به هم زده ديگر نفس لوامهاي ندارد ديگر ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ و اين را عقل ميپندارند كياست تلقي ميكنند اينجاست كه آن راه را به هم زدند در قرآن كريم دارد ما به همه صراط مستقيم داديم اما يك عده ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾[21] يطلبونها منحرفة يك راه شما مثلاً ببينيد اين متر خب يك واحد مستقيمي است اگر كسي متر را خب كج بكند خط منكسر بكند خب كم نشان ميدهد وقتي اين را به صورت يك وتر در بياورد كمان در بياورد و منحني نشان بدهد خب دو دهنهاش به هم خيلي نزديك ميشود اين يك متر ميشود هشتاد سانت اين شخص اين متر صاف را يبغونها عوجا كج كرده نه اينكه ما يك راه كجاي به او داده باشيم يا يك راه كجي در عالم خلق شده باشد راه مستقيم است در نهان همه هم هست او اين راه مستقيم را كج كرده مثل يك بزازي كه اين متر را كج بكند اين آغاز و انجامش را به هم نزديك بكند در اثر كمان شدن خب بالأخره هر اندازه آن حدبه و قوسش بيشتر باشد اين دو دهنه به هم نزديكتر است گاهي ممكن است يك متر بشود پنجاه سانت گاهي ممكن است بشود ده سانت حالا درجه انحراف يا دركات انحراف فرق ميكند ميزان هم بشرح ايضاً [و همچنين] خب حضرت وجود مبارك حضرت امير در آن نامه 31 نفرمود حالا شما ميزان الاعمال باش كه مخصوص معصوم هست آن ديگر براي اوحدي از انسانهاست ولي به همگان دستور داد اين ترازو را اگر خدا به شما داده اين را به هم نزن آنگاه ميفهمي چه چيزي بد است چه چيزي خوب است هر چه براي شما بد است براي ديگران هم بد است هرچه براي شما خوب است براي ديگران هم خوب است.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾[22] يعني چه؟ انسان در درجه اول شاكله او همان فطرت الهي است اگر فطرتش را به هم نزند به صراط مستقيم حركت ميكند ولي اگر در اثر آن مصاف داخلي در جهاد اكبر آلوده بشود اين اعمال روي شالكه او نيست بر او تحميل است لذا با فشار معصيت ميكند بعد هم پشيمان ميشود و كم كم وقتي در اين مصاف داخلي آن فطرت مستور شد و دفن شد نه از بين رفت دفن شد و انسان اين فطرت را زير خاكهاي اغراض و غرائز دفن كرد روي قبر فطرت خانه نفس اماره را بنا كرد چنين انساني شاكله او همي است كه امر به سوء ميكند در كل يعمل علي شاكلته يك بحثي است مربوط به طينت كه فعلاً در آن مب>حث نيستيم آن يك معناي لطيف خاص خود را دارد ولي اگر كسي شاكله مستأنفي پيدا كرد از اين به بعد روي اين شاكله خود كار ميكند يعني روي آن سنت و سيرت دروني خود كار ميكند.
پرسش ...
پاسخ: قلب جاي خداوند هست اما ذات اقدس الهي فرمود اگر كسي من را بيرون كرد ديگري را جا داد كه من آنجا نيستم كه ذات اقدس الهي از قلب ناخالص فاصل ميگيرد «انا بريء منه»[23] خدا از قلبي كه در او هواي نفساني هست حضور ندارد در بخشهاي ديگر هم فرمود كه هر چيزي كه براي غير خدا باشد چون ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[24] خدا قبول نميكند او را خدا قلبي را كه به انسان عطا كرده است فطرت توحيد را در او نهاد حالا اگر كسي آمد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[25] اين قلب را دفن كرده و در حريم اين قلب بيگانه را راه داده ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ شد ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[26] ميشود ديگر آنجا خدا حضور و ظهور ندارد كه خب.
پس بخشي از روايات مطابق با آيات قرآن كريم ميفرمايد آنچه كه وزن ميشود صفت اعمال است در حقيقت بين آن رواياتي كه دارد وزن ميشود با آن رواياتي كه دارد وزن نشود به همين بيان ميشود جمع كرد خب ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ اينجا چون سروا انفسهم پس ميزان را ندارند براي اينكه در اين ميزان دست كاري كردند اين ميزان را به هم زدند ﴿بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ چون در آيات الهي چه آيات تكويني چه آيات تشريعي اما اينجا ناظر به بحثهاي تشريعي است در حقيقت يعني احكام ما حكم ما معارف ما را ظلم كرده به آيات ما ظلم به آيات ما در حقيقت ظلم به خودش هست براي اينكه اين آيات ما هماهنگ با فطرت اوست اين به فطرت خود ظلم كرده است چون در بخشهاي ديگر دارد كه اينها به خدا ظلم نكردند ﴿وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[27] تمام گناهانشان به زيان خودشان بود خودشان را ستم كردند.
پرسش ...
پاسخ: آنها البته مربوط به بحث طينت است آن بايد جداگانه بحث بشود اما چون سؤال اجمالي شده است از اين جهت يك بحث كوتاهي درباره اين به عمل آمد
اما آنچه كه به عنوان جريان برزخ است كه انسان در عالم رويا صوري را ميبيند و اين مربوط به جريان برزخي است البته گوشه از از آنچه كه در برزخ اتفاق ميافتد در عالم روياي صادقه البته هست در روياي صادقه چيزهايي را انسان ميبيند و اين نمونههايي از برزخ است مرحوم كليني(رضوان الله عليه) دو روايت نقل ميكند كه اين دو روايت را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي در بحث بعث نقل ميكند كه قبلاً هم اين دو روايت به عرضتان رسيد كه بشرهاي اولي خواب نميديدند گرچه ميخوابيدند و انبيا كه آمدند گفتند كه انسان با مردن هجرت ميكند ميلاد جديدي را در پيش دارد رحلت ميكند با مرگ نابود نميشود اينها ميگفتند اگرما به دستورات شما عمل كنيم چه ميشود؟ ميگفتند بعد از ارتحال روح و ريحان ميبينيد جنات تجري من تحتها الانهار نصيب شما ميشود و اگر عمل نكنيد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[28] دامنگيرتان ميشود بر عناد و استكبار بشرهاي اولي افزوده ميشد ميگفتند كه ما نه از وحي و رسالت تو با خبريم نه از آينده چون انسان كه مرد نابود ميشود آنگاه ذات اقدس الهي رويا را نصيب بشر كرد كه اينها در عالم خواب چيزهايي را ميديدند بعد به انبيايشان مراجعه ميكردند ميگفتند اينها چيست كه ما در عالم خواب ميبينيم؟ آنها ميفرمودند اين نمونهاي از آن چيزهايي است كه ما به شما ميگوييم اين دو روايت خيلي لطيف است هر دو را مرحوم كليني نقل كرد و مرحوم فيض در وافي در كتاب بعث وافي از كليني هم نقل ميكند يك بيان مغتنمي هم شايد داشته باشد جريان برزخ نمودارش در خواب هست انسان وقتي در عالم رويا چيزهايي را ميبيند نمودار برزخ است چه اينكه برزخ هم نمودار قيامت كبرا است سنخ اموري كه در برزخ هست در عالم رويا به آدم نشان ميدهند چه اينكه سنخ اموري كه در قيامت كبرا است در برزخ هم نشان ميدهند قهراً وزن داشتن هم مشخص ميشود نحوه توزين هم مشخص ميشود سود و زيان اعمال هم مشخص ميشود حسنات و سيئات هم مشخص ميشود.
مطلب ديگر آن است كه از بعضي از نصوص بر ميآيد كه اين اعمال يكسان نيستند بعضي از اين اعمال كه مثلاً عمود ديناند واحد سنجشاند همانطوري كه صلات عمود دين است يا «ان قبلت قبل ما سواها»[29] بعضي از اعمال را هم با نماز ميسنجند خود نماز حسنه است كارهاي ديگري را با نماز ميسنجند يك اصالتي دارد اين به منزله آن پارامتر است خلاصه چه اينكه شهادت هم همينطور است در بعضي از امور حج هم همينطور است اين است كه مثلاً دارند اگر كسي فلان كار را انجام بدهد ثواب چند ركعت نماز را دارد يا ثواب شهيد را دارد يا ثواب حج را دارد كه اين واحد سنجش آن پارامتر در اين روايات حج است يا شهادات است يا صلات است كه صلات اين نقش محوري را دارد كه از اين جهت عمود دين است لذا در بعضي از روايات آمده است كه حسنات واحد سنجش است يعني حسنه را در يك كفه ترازو ميگذارند اعمال شخص را با حسنه ميسنجند خود عنوان حسنه واحد سنجش است اعمال آن شخص را با حسنه ميسنجند اگر اعمال را با حسنه سنجيدند معلوم ميشود حسنه حق است حق به صورت حسنه ظهور ميكند البته در عالم رويا حسنه صورتهايي دارد در برزخ حسنه صورتهايي دارد اما در حشر اكبر حسنه يك صورت خاص خود را دارد آنجا ديگر صورت نيست آنجا صورت او عين معنا خواهد بود يعني اگر كسي خواست اعمال او يا اوصاف او سنجيده بشود احياناً با صور همراه است ولي اگر خواستند حقيقت عقيده او را بسنجند شايد ديگر آنجا سخن از صورت نباشد بعضي از بزرگان اين كريمه ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[30] را بر همين جنت وصفي و جنت عقيدهاي حمل كردند كسي كه كار خوب ميكند يا صفت خوب دارد همان ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[31] نصيب او ميشود و كسي كه گذشته از اينكه كار خوب و گذشته از اينكه وصف خوب معارف برتر خوبي دارد «و له جنتان» يك جنت همان است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾[32] يكي هم ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[33] هر كه داراي ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بود يقيناً ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ را داراست اما اينچنين نيست كه هر كسي كه ﴿جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ را دارا باشد ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هم درك بشود چون اينها در طول هماند هر كسي بالايي را دارد پاييني را هم يقيناً دارد هر كسي كه ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ بود البته «فله جنتان» اما اگر كسي من خاف النار شد او فله جنة واحده اگر كسي خوفا من النار عبادت كرد خب «له جنات تجري من تحتها الانهار» اما او را ديگر ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نميبرند ولي اگر كسي ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ بود و در اثر خوف مقام رب از عصيان تحرّز ميكرد اين «فله جنتان» نصيبش ميشود هم ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ هست هم ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هست منتها اينها چون تو در توي هماند محيط و محاط هماند ديگر با واو عاطفه عطف نفرمود نفرمود «ان المتقين في جنات و نهر و عند مليك مقتدر» نه همين ﴿جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است منتها يك عده او را درك ميكنند يك عده درك نميكنند ذيل كريمه ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾[34] آمده است كساني كه در غرفههاي بالا هستند ميتوانند سري به اهالي غرف پايين بزنند اما كساني كه در غرف پايين منزل دارند نميتوانند سري به رفقايشان در غرف بالا بزنند اصلاً توان آن را ندارند به همان دليل كه در دنيا توان آن را نداشتند كه نماز شب بخوانند نه مقدورشان نبود اينچنين نيست كه نظير غرف مبنيه دنيا باشد واحدهاي آپارتماني باشد كه اگر كسي در طبقه چهار است ميتواند به طبقه سهايها سر بزند و كساني كه در طبقه سه هستند ميتوانند به ضيافت طبقه چهار بروند اينطور نيست غرف مبنيه پايينيها توان آن را ندارند كه سري به بالاييها بزنند اما بالائيها هستند كه اشراف دارند خب بنابراين وزن در همه اينها فرق ميكند در يك بخشي از بهشت هست كه همه بهشتيها در آنجا روبهروي هماند ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾[35] اين ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ در دنيا قابل تصور نيست الآن شما فرض كنيد هزار نفر در اين مسجد نشستهايد بخواهند صندلي بگذارند كه همه هزار نفر روبهروي هم باشيد خب نميشود بالأخره بالأخره، اين صندليها كه دو رديف ميگذارند هر دو نفر روبهروي هماند يا يك نفر روبروي چهار پنج نفر است هر يك نفر ممكن است چهار پنج نفر را ببيند اگر ديگري را خواست ببيند بالأخره پشت سر اوست يا در دورترين نقاط است ولي در صحنه قيامت كبرا همه در حضور هماند اين همه كساني كه مشمول رحمت الهي شدند ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ همه مقابل هماند نه دو نفر هر دو نفر روبهروي هماند آنجا را گفتند «عند لقاء الله» است «عند زيارت الله» است آنجا وقتي همهشان به ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[36] رسيدند همه همه را ميبينند اين هم كه گفتند در قيامت غيبت نيست چون همه در شهود و حضور و ظهور يكديگرند يك چنين نشعه است غرض آن است كه آن يك وزن خاص خود را خواهد داشت اما وزن اوصاف و همچنين اعمال بمالهم منالاوصاف يك مرحله نازلتر خواهد بود حق هم چون درجاتي دارند وزن هم قهراً درجاتي دارد آنكه ميزان الاعمال است آن براي همه اين درجات كافي است هم درجات حق هم درجات عقيده هم درجات وصف هم درجات عمل.
پرسش ...
پاسخ: اما خب چه كسي به آنجا ميرسد؟ در عين حال كه ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَتَلَذُّ الأعْيُنُ﴾[37] ميفرمايد كه ﴿تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[38] انسان اشتهاي او به اندازه درك اوست شما الآن از يك طلبه سؤال كنيد چه ميخواهي او اگر يك آدم محقق باشد در يك رشته حكمت يا كلام يا فقه يا اصول او گذشته از اينكه نيازهاي مادي خود را ميگويد كتابخانهها را هم ميگويد خب از او سؤال كنند كه چه ميخواهي؟ آن رشتههايي كه بلد است ميگويد اما او اصلاً نشنيده كه جناب فارابي يك كتابي دارد اين نسخه خطي در فلان گوشه عالم است اين اصلاً نميداند وقتي نميداند اصلاً نميطلبد يا جناب شيخ مفيد يك رساله خوبي در كلام نوشته او اصلاً در عمرش نشنيده اين را وقتي نميداند چه ميطلبد اشتهاي هر كسي به اندازه معرفت اوست يك دانشجو هم به شرح ايضاً [و همچنين] شما يك كاسب را بگوييد شما چه ميخواهيد؟ يك كشاورز را بگوييد چه ميخواهيد؟ يك دامدار را بگوييد چه ميخواهيد؟ او به اندازه معرفتش اميد و آرزو ارائه ميكند لذا ذات اقدس الهي ميفرمايد شما همه علما و صلحا و همه اينها را جمع بكنيد هر چه ميخواهند در بهشت هست يك، و چيزهايي در بهشت هست كه او اصلاً نميداند تا از ما بخواهند و راست هم ميگويد مگر درك ما چقدر است فرمود اينها اصلاً نميفهمند در بهشت چه هست تا بخواهند فقط اجمالاً ميگويند خدايا به ما لذّت بده اما خب چه چيزي بده؟ نميفهمند آن ﴿مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَتَلَذُّ الأعْيُنُ﴾[39] «ما تشتهي» بعد از «ما تعرف و تعلم» است بعد از اينكه انسان ميداند درك ميكند به اندازه درك او آرزو دارد قلمرو آرزوي هر كسي منطقه درك اوست هيچ شنيدهايد كه يك دامدار آرزو داشته باشد آن نسخه خطي كه شيخ طوسي نوشته آن را داشته باشد اصلاً نميداند آن چيست. اما يك محقق آرزوي او را دارد درك هر كسي تعيين كننده حدود آرزوي اوست اين يك مطلب چون دركها محدود است محدوده آرزو هم محدود است اين دو، لذا فرمود هر چه بخواهيد هست يك، يك چيزهايي هم به شما ميدهيم كه اصلاً شما نميدانيد تا آرزو بكنيد والا اگر بدانند كه خب جزء آن آرزوهاست فرمود: ﴿لَهُمْ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ﴾ (فيها) آياتي كه در اين بخش است سه قسمت است يك قسمت اين است كه ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَتَلَذُّ الأعْيُنُ﴾ يك، يكي اينكه هر چه بخواهيد هم به شما ميدهند ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ دو، ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[40] اين سه، اين (مزيد) چيست؟ چون هر چه كه آدم بخواهد به آدم ميدهند كه باز زيادي چيست؟ فرمود يك چيزهايي است كه اصلاً نميدانيد تا بخواهيد اگر ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[41] انسان نميداند آنجا چيست خب چه چيزي را بخواهد اگر بگويد خدايا به من بده يك آرزوي گنگي يك اراده گنگي اراده كه به گنگ تعلق نميگيرد اين بايد بفهمد كه چه چيزي اراده كند چه چيزي هست تا او را اراده كند پس آن چيزهايي را كه بشر ميفهمد و ميطلبد در بهشت هست ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَتَلَذُّ الأعْيُنُ﴾[42] و آنچه كه اراده ميكند هر چه كه بخواهد در بهشت چون اراده گزاف نيست هر چه اراده بكند معلوم ميشود ارادهاش حق است به او ميدهند اين دو، ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾[43] كه اراده بهشتيان در طول علل موجودات بهشت است اين دو، ميفرمايد گذشته از اينكه هر چه بخواهند حاصل است هر چه بخواهند در بهشت هست گذشته از اينكه هر چه اراده بكنند به او ميرسند يك مقام سومي هم هست يك چيزهايي هست كه زائد بر آن است يعني زائد بر (ما تشتهي انفس) است زائد بر ﴿مَا يَشَاؤُنَ﴾ است و آن چيست؟ فرمود شما نميدانيد لذا در قرآن كريم نيامده فقط اجمالاً فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾[44] فعلاً براي ما نگفتند آن را براي ما تشريح نكردند چه چيزهايي هست و ذخيره شده است و براي ما مخفي نگه داشتند ما نميدانيم وقتي نميدانيم آرزويش را هم نداريم در دعاهاي ما هم نميآيد براي اينكه حالا ما در دعا به اندازه دركمان آرزو داريم و اگر چيزي را نفهميم كه آرزو نداريم طلب هم نميكنيم مسئلت هم نخواهيم داشت آن سه، به هر تقدير آنجا هم يك ميزان خاص دارد آن ميزان آن مقام براي چه كسي هست و چه گروهي به آن مقام راه پيدا ميكنند آن هم يك ميزان مخصوص دارد.
«والحمد لله رب العالمين»