76/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 8 تا 9
﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾
تا كنون روشن شد كه وزن به معناي سنجيدن نيست به معناي توزين نيست بلكه واحدي است كه موزون با آن واحد در ميزان سنجيده ميشود مثلاً در توزين احجام سنگ كيلو وزن است در مساحتها متر وزن است در تعداد و آمارگيري عدد وزن است آن معدود موزون است پس وزن نه يعني سنجيدن نه يعني توزين تا معنا اين باشد كه توزين حق است مثل اينكه ميگويند بهشت حق است جهنم حق است به آن معنا نيست بلكه وزن در مقابل موزون است كه با ميزان و با ترازو در يك طرف وزن قرار دارد در طرف ديگر موزون وزن اعمال حق است يعني حق را ميگذارند اعمال را با حق ميسنجند عقايد را با حق ميسنجند اوصاف را و افعال را با حق ميسنجند.
پرسش ...
پاسخ: ميزان نصوص فراواني است كه وضع ميزان را مشخص كرده است «ميزان كل شيء بحسبه» در روايات هم دارد كه ميزان داراي دو لسان و دو كفه است لسان و كفهاي كه يك طرفش حق باشد يك طرفش عمل بايد مناسب با همان باشد الآن مثلاً ميگويند منطق ميزان سنجش افكار است كه در حقيقت ميزان و وزن يكي است افكار و انديشهها را با اين روش منطقي ميسنجند لازم نيست كه ميزان جداي از وزن باشد ولي در اينجا منظور آن است كه وزن به معناي توزين نيست به معناي سنجيدن نيست به معناي آن واحدي است كه عقايد اخلاق و اعمال با او سنجيده ميشود.
مطلب دوم آن است كه ثقل در قرآن يك ثقل محمود است يك ثقل مذموم آنجا كه ثقل محمود است اين است كه وقتي با حق سنجيده ميشود آن شيئي كه متحقق است حقمند است حقدار است سنگين است شيئي كه باطل است سبك است پس اين ثقل يعني داري حق است از اين وزن بهرهاي دارد اين ثقل محمود و ممدوح است لذا در مواردي كه قرآن كريم از ثقل ياد ميكد درباره ميزان ميفرمايد: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم همينطور است.
پرسش ...
پاسخ: باطل است يعني وزني ندارد ديگر آن اگر حق وزن بود كسي كه عملش محققانه نبود خودش هم متحقق نبود وزني ندارد سبك است ولي غرض آن است كه اين ثقل ثقل محمود و ممدوح است لذا فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه محل بحث است در سوره «مؤمنون» هم كه قبلاً اشاره شد آنجا هم دارد: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ در سوره «قارعه» هم دارد به اينكه ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ ٭ وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾[1] اين ثقل محمود است در مقابل اين ثقل محمود يك ثقل مذموم هم هست و آن اين است كه وقتي با حق اعمال را سنجيدند ديدند كه مؤمنين حسناتي دارند و ترازويشان سنگين است و كفار سبكند و ترازويشان سبك است آنگاه دركات كافران و فاسقان را بررسي ميكند براي آن دركات كافران فاسقان معيار باز همين حق است لكن هر چه از اين حق فاصله داشته باشد دركهاي دامنگير آنها ميشود از اين به بعد ثقل مذموم مطرح است يعني هر اندازه كه از حق فاصله داشته باشند سنگيناند پايينتر ميروند و هم بار خود را به دوش ميكشند هم بار ديگران را اين همان است كه در بخشهايي از قرآن كريم از آنها به عنوان حمل اثقال ياد شده است كه ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِم﴾ در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ دوازده و سيزده اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَمَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم مِن شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ٭ وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ القِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ كه اين يك ثقل مذموم است هر اندازه كه از حق فاصله داشته باشند ثقيلترند يعني به طرف جهنم نزديكترند پس ثقل در قرآن دو قسم شد يك ثقل محمود و ممدوح است كه ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ عهدهدار بيان آن است يك ثقل مذموم است كه آيهٴ سيزده سوره «عنكبوت» عهدهدار اوست كه فرمود: ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِم﴾ اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر آن است كه بعد از اينكه اعمال را سنجيدند اوصاف را ارزيابي ميكنند چون عمل باعث پديد آمدن وصف است انسان معلوم ميشود كه وصفش حق است يا باطل است سبك است يا سنگين و انسان را برابر با وصفي كه دارد پاداش ميدهند قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 139 اينچنين گذشت كه فرمود: ﴿فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُم﴾ هر صفتي كه دارند خدا پاداش ميدهد گرچه اين وصف ممكن است به معناي مصدر باشد يعني وصف كردن آنها و حكم كردن اينها كه گفتند: ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ اين وصف يعني حكم اينها لكن ظاهر همان نص ميتواند باشد يعني خدا وصف اينها را پاداش ميدهد بالأخره اعمال باعث پديد آمدن وصف است يك وقتي در اثر تراكم اعمال وصف عدل پديد ميآيد يا وصف ظلم پديد ميآيد يا وصف سخا پديد ميآيد يا وصف بخل پديد ميآيد يا وصف تواضع ظهور ميكند يا وصف تكبر پديد ميآيد و مانند آن ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُم﴾ از اين مرحله كه جلوتر رفتيم ميبينيم خود اشخاص مطرحاند خود اشخاص يا سبكاند يا سنگين يعني بعد از اينكه اعمال را با حق سنجيدند معلوم ميشود كه اين اعمال يا سبك است يا سنگين آنگاه اعمال را با اوصاف ميسنجند معلوم ميشود سبك است يا سنگين اشخاص را با اوصاف دروني ميسنجند معلوم ميشود سبك است يا سنگين سه مرحله وزن و سنجش درباره مؤمنين و پرهيزكاران است سه مرحله وصف و سنجش درباره كافران و منافقان و تبهكاران است اول اعمالشان را با حق ميسنجند حالا كه معلوم شد عملشان حق است اين وصف را با عمل ميسنجند حالا كه معلوم شد وصف حق است خود شخص موصوف را با وصف ميسنجند معلوم ميشود اين شخص متحقق است اين درباره مؤمنين درباره كفار و تبهكاران نفاق و مانند آن اعمالشان را با حق ميسنجند معلوم ميشود باطل است وصفشان را با اعمال باطل ميسنجند معلوم ميشود وصف زننده و نكوهيده دارند موصوفها را با اين وصف ميسنجند معلوم ميشود خود اينها هم يك آدمهاي باطلياند در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» چنين آمده است آيهٴ 43 سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين است فرمود: ﴿مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ افئده اينها در حقيقت ارواح اينها است ارواح اينها نفوس اينها حقايق اينهاست اينچنين نيست كه فؤاد آدم غير از روح آدم باشد و غير از نفس آدم باشد و غير از خود آدم باشد حقيقت آدم همان فؤاد آدم است «اصل الإنسان لبه»[2] اين كه در آيه 43 سوره «ابراهيم» فرمود فؤاد اينها سبك است خالي است يعني ذات اينها خالي است چيزي در ذات اينها نيست پس اول اعمال است بعد اوصاف است بعد خود ذوات در مقابل اين گروه كه ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[3] عدهاي هستند كه افئده اينها متيّم به حب خداست پر است سنگين است آنها اول اعمالشان بعد اوصافشان بعد ذواتشان سنجيده ميشوداين هم يك مطلب.
مطلب ديگر آن است كه گروهي پنداشتند چون وزن همانند دنياست و اعمال اعراضاند و جواهر نيستند قابل سنجش نيستند در حقيقت اعمال را چگونه ميسنجند لذا گفتند صحائف اعمال و ديوانها، ديوان يعني دفتر ديوان را ميسنجند دفتر اعمال و نامه اعمال را ميسنجند بعضي از روايات هم همين معنا را تأييد ميكند اين سخن هم ناتمام است براي اينكه اولاً در دنيا هم اعراض را ميسنجند نه جواهر را اگر با وزن ثقل را ميسنجند ثقل يك كيفيتي است ثقل كه جوهر نيست سنگيني كه جوهر نيست و جواهر نيست اين يك و اگر طول و عرض و عمق و ارتفاع را ميسنجند همه اينها اعراضاند آن جوهر جسم است كه طبيعت جسم است كه جوهر است وگرنه بحثهاي هندسه فضايي عرض است طول عرض است سطح عرض است حجم عرض است آن جسم است جوهر است نه حجم مكعب و كره و استوانه همه اينها اعراضاند اين سنگ است كه جوهر است نه مكعب مكعب كار هندسه فضايي است جزء تعليميات است جزء كميات است و جزء اعراض ارتفاع عرض است عمق عرض است طول عرض است سطح عرض است اينها عرضاند و اگر با پيمانه مثلاً ميگويند اين يك پيمانه است دو پيمانه اينها خصوصيتهاي كمي و عرضي است و اگر چنانچه عدد را واحد سنجش قرار ميدهند معدود را ميسنجند زوجيت و فرديت سه و چهار و كم و بيشتر اين اعداد عرضاند آن معدود است كه جوهر است و اگر چنانچه مساحت ميكنند مساحت همينطور است وزن همينطور است كميتها همينطوراند همه اينها اعراضاند كه سنجيده ميشوند اين يك نه جوهر جوهر را كه آدم نميسنجد كه پس اعراض قابل سنجش است يك و اصولاً سنجش براي اعراض است گذشته از اينكه اينها خب چطور حرارت و برودت عرض است و بشر توانست براي حرارت و برودت يك واحد دماسنج اختراع كند اين عرض را توانست بسنجند خب ساير اعراض را نميشود سنجيد اگر ذات اقدس الهي به بشر آن قدر توان داد كه بتواند رنگها را وزن كند دماها را وزن كند خب اعراض ديگر را هم ميتواند وزن كند عمده بحث آن است كه عمل عرض نيست چه اينكه جوهر هم نيست اعمال انسان امور اعتباري است امور اعتباري نه جوهر است نه عرض نماز نه جوهر است نه عرض براي اينكه مجموعه حركات و سكنات و نيت اين مجموعه كه اصلاً وجود خارجي ندارد اسمش را گذاشتند نماز يك وجود اعتباري دارد نه وجود حقيقي صوم هم بشرح ايضاً [و همچنين] حج هم بشرح ايضاً [و همچنين] عمره هم بشرح ايضاً [و همچنين] اينها كه جزء امور تكويني نيست كه چندين كار كه هيچ وحدتي بين آنها نيست مگر به اعتبار مجموع افعال مجموع حركات مجموع سكنات به علاوه قصد به علاوه آن عنوان ميشود حج اينكه وجود خارجي ندارد وقتي وجود خارجي نداشت نه جوهر است نه عرض اينها خيال كردند كه اعمال عرض است و چون عرض است قابل سنجش نيست در حالي كه اولاً ما اعراض را ميسنجيم نه جواهر را يك و براي آن اعراضي نظير حرارت و برودت كه خيلي اينها اعراض ظريف ميپنداشتند دماسنج پديد آمد دو و اعمال اصلاً از سنخ جواهر و اعراض نيست امور تكويني نيست امور اعتباري است سه و اينها را برابر با آن واحد مخصوص خودشان ميسنجند.
مطلب بعدي آن است كه در بحث ميزان و مانند آن، كه مخصوص به قيامت هست اختلاف نظر فراوان است منشأ اختلاف يك مقدار روايات مختلف است يك، يك مقدار فهم مفسران است كه مختلف است دو و آن منشأ كليدي فهم كه مختلف است قياس دنيا به آخرت و آخرت به دنياست اين سه خيال ميكنند كه سنجش در آنجا نظير سنجش دنياست در حالي كه وضع كلاً عوض ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[4] اگر ذيل اين آيه كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ به آن رواياتش اشاره بشود كه اين يعني چه زمين تبديل ميشود به زمين ديگر به چه زمين تبديل ميشود؟ از وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) رسيده است كه تبديل ميشود «الي ارض لم يعصي عليها» ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ يعني كل مجموعه نظام عوض ميشود زمين به زمين ديگر عوض ميشود آسمان به آسمان ديگر تبديل ميشود عرض كردند كه به چه سبك تبديل ميشود؟ فرمود كه تبديل ميشود «الي ارض لم يعصي عليها» تبديل ميشود به زميني كه روي آن گناه نشده حالا شما اين كره زمين هر كاري بكنيد روي آن گناه شده ديگر اينچنين نيست كه شيار بكنيد كند و كاو بكنيد اين گوهرش عوض بشود اين ارضي است كه عصي عليها يا سؤال ميكنند كه خب اين تبديل ميشود به چه صورت در ميآيد؟ در بعضي از روايات دارد كه تبديل ميشود «خبز نقية»[5] كره زمين تبديل ميشود به كره ناني كه از گندم خالص ساخته شده از او ميخورند اگر وضع اينقدر تفاوت ميكند و اگر وضع طوري است كه يك كره زمين تبديل شده است به يك زمين ديگري كه در عيني كه زمين است در حال واحد در حين واحد براي همگان به صور گوناگون در ميآيد بالأخره يك تكه زمين يك وقتي خيابان بود يك وقتي بيابان بود يك وقتي ميكده بود يك وقتي خانه بود يك وقتي لانه بود يك وقتي معبد بود يك وقتي بتكده بود يك وقتي رويش گناه شده يك وقتي در آن ثواب شده در آن واحد در حال واحد به صور گوناگون درميآيد تا شكايت كند يا شفاعت كند كم نبودند ميكدههايي كه مسجد شدند مسجدهايي كه ميكده شدند ما كه در عمرمان خيلي از اين جاها ديديم خب در آن واحد به صورتهاي گوناگون در ميآيد و شكايت ميكند و شهادت ميدهد چون زمين بايد شهادت بدهد كه در اينجا ميگساري شده يا اعتكاف شده ديگر يك چنين عالمي است آنگاه انسان مسئله وزن آن عالم را به دنبال وزن اين عالم بخواهد بگردد و جستجو كند و بعد اشكال كند كه عرض كه وزن نيست اينچنين نيست سر اين اختلاف در اين سه جهت اساسي خلاصه ميشود كه ادله مختلف است ظاهرش يك، جمعبندياش هم دشوار خواهد بود چون ادله مختلف است كتاباً و سنتاً جمعبندياش مختلف است لذا آراء مختلف است دوم فهمها و برداشتها از همين نصوصي كه بر فرض واحد مختلف است سوم كه نقش كليدي در اختلاف آراء و انظار دارد اين است كه جريان آخرت را به دنيا تشبيه ميكنند و چهارم آن است كه روي اين روايات تفسيري كار فقهي نشده اگر كاري كه فقيه ميكند درباره روايات و رجال اينها بررسي ميشود يك درايه اينها بررسي ميشود دو آنگاه نوبت به دلالت ميرسد سه همان كاري كه در فقه ميشود اگر درباره تفسير بشود خيلي از اختلافات رخت بر ميبندد و يان وزن هم به معناي توزين نيست كه وزن در قيامت حق است يعني سنجيدن حق است مثل اينكه ميگوييم «ان الموت حق ... و الجنة حق و النار حق»[6] نه ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق» يعني آن وزني كه با آن وزن موزون سنجيده ميشود آن وزن حق است حق را در يك طرف ميگذارند اعمال را عقايد را اخلاق را در طرف ديگر ميگذارند.
پرسش ...
پاسخ: خب بحثهاي تجسم اعمال به خوبي روشن ميكند مرحوم كليني (رضوان الله عليه) دارد كه در قبر يك صورت زيبايي وارد ميشود و انسان از او طرفي ميبنند مشكلاتش با او حل ميشود ميگويد كه تو چه كسي هستي؟ ميگويد من آن حسن خلقي هستم و آن لطف و احساني هستم من آن سرور خاصي هستم كه تو در قلب برادر مؤمن با قضاي حاجت او ايجاد كردي در باب «ادخال سرور في قلب مؤمن» يعني قضاي حاجت برادر مؤمن اين حديث شريف هست خب اگر كسي مشكل برادر مؤمن را حل كند اين ادخال السرور في قلب المؤمن به صورت يك صورت نوراني در قبر در ميآيد صاحب محاسن برقي هم نقل كرده است كه در قبر صورتهاي گوناگوني به بالين مرده حضور پيدا ميكنند در حال سؤال مشكلات او را حل ميكنند يكي بالاي سر يكي پايين پا يكي طرف راست يكي طرف چپ و مانند آن يكي نماز است يكي روزه است همين كه «بني الاسلام علي خمس»[7] و يكي از همه اينها نورانيتر است قدرتمندتر است و به همه اين نماز و روزه و اينها ميگويد كه اگر كاري از دست شما ساخته نبود و عاجز شديد من دفاع ميكنم و آن ولايت است كه از همه اينها نورانيتر است اين را در كتاب شريف محاسن برقي هست خب برابر با تجسم اعمال انسان ميتواند ببيند چون آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت اين بود كه ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً﴾[8] او كه عين ميگساري يا عين آن فحشا را در قيامت نميبيند كه هر صورتي كه آن فحشا در ميآيد به همان صورت ميبيند خب.
بنابراين سنجيدن هر عالمي و هر عملي و هر چيزي مناسب با خود اوست چه اينكه كتابت آنها هم مناسب با خود او خواهد بود اگر چنانچه روي آن بيان قبلي كه اول عمل را ميسنجند بعد وصف را بعد خود شخص را آنگاه معلوم ميشود كه چه كسي سبك است چه كسي سنگين آنگاه معلوم ميشود كه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» با سوره «انفال» كه يك جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[9] بعد جاي ديگر فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[10] معناي خاص خودشان را پيدا ميكنند آن اوايل سخن از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است كه در اوايل سوره «انفال» آمده بعد آنچه كه در سوره «آلعمران» آمده است كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و از باب حذف حرف جر و امثال ذلك هم نيست نه خود انسان ميشود درجه؛ چرا؟ براي اينكه اعمال را با حق سنجيدند بعد اوصاف را با اعمال سنجيدند بعد موصوفها را با وصف سنجيدند ديدند يك عده سبكاند يك عده هم سنگين خب يك عده كه ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[11] است در قبال اينها يك عده ﴿هم افئدتهم﴾ ملاء است پر است آن كه قلبش در دنيا به حب حق متيّم بود در آخرت هم قلب او پر است بنابراين اگر ما در بحث روايي همان كاري كه روي فقه حداقلش البته چون بر فرض هم آن كاري كه ما در فقه بكنيم يعني عام و خاص و مطلق و مقيد و صحيح و موثّق و سقيم و اينها را از هم جدا بكنيم تازه قابل اعتماد نيست براي اينكه مربوط به اصول و عقايد و امور علمي است خبر واحد كه در اين امور حجت نيست بر فرض باشد ميشود يك اسناد ظني به شارع مقدس داد حالا مگر با اين ثابت ميشود كه وزن چيست حالا بر فرض دو تا صحيحهاي هم داشته باشيم صحيحه اعلايي اينكه خبر واحد است در اين گونه از امور حجت نيست به دست ما نيست كه ما علم پيدا بكنيم اثر عملي هم كه ندارد اين نظير تعبدات نظير صوم و صلات و حج و عمره نيست به ما ميگويند در عمره اين چيزها محرم است ميگوييم چشم فلان كار مبطل است ميگوييم چشم اما اينجا كه به ما نميشود گفت اينطور بفهم بگوييم چشم كه فهم كه دست ما نيست و اين امور هم امور فهمي است با مظنه كه نميشود انسان بفهمد كه البته ميتواند فهم ظني داشته باشد يك، اسناد ظني به شارع بدهد دو، همين مقدار.
پرسش ...
پاسخ: ميزان الاعمال بودن حضرت هم به همين بيان هست چون در آن اوايل بحث اشاره شد براي اينكه اگر اعمال را با حق سنجيدند بعد اوصاف را با اعمال سنجيدند بعد موصوفها را با اوصاف سنجيدند خود شخص ميشود حق وقتي حق شد ميشود ميزان لذا در آن زيارتها و عرض ادبها ميگوييم شما ميزان اعماليد «السلام عليك يا ميزان الاعمال» در ذيل كريمه سوره «انبياء» كه ﴿نَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ﴾[12] فرمودند «نحن الموازين القسط» اين درست است.
آيات قرآني از اين جهت به چند بخش تقسيم ميشود يكي اينكه ميفرمايد ما ترازوهاي قسط را مينهيم اما چه كسي سبك است چه كسي سنگين آن را ذكر نميكند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است آيه 47 سوره «انبياء» اين بود ﴿وَنَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ لِيَوْمِ القِيَامَةِ﴾ ديگر سخن از ثقل و خفت نيست ولي سخن اين است كه ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾[13] اين نكره در سياق نفي است يعني به احدي ظلم نميشود نه از حسنات محسنين كاسته ميشود نه بر سيئه تبهكاران افزوده ميشود ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾ اما سخن از ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ يا ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ نيست به عكس آن در سورهٴ مباركهٴ «قارعه» است در سوره «قارعه» آيه شش و هفت سخن از ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ است اما سخن از اينكه ما ميزاني را مينهيم نيست مستقيماً ميفرمايد: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ ولي آيه محل بحث سخن از وزن است با آثار وزن كه ثقل و خفت باشد كه ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ اين ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ آن مرحله سوم را نشان ميدهد يعني نه تنها اعمالشان خفيف است يك، و نه تنها اوصافشان خفيف است دو، خودشان را باختند خودي نمانده براي اينها معلوم ميشود انسانها را ميسنجند نفرمود اعمالشان سبك است نفرمود اوصافشان كم است فرمود خودشان را باختند خودشان نماندند وقتي انسان خودش را از دست بدهد ديگري به جاي او مينشيند ديگر چه كسي به جاي او نشسته ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] يك حيواني به جاي او نشسته در آن بحثهاي گذشته از همان اوايل خطبههاي حضرت امير (سلام الله عليه) اين بيان نوراني حضرت نقل شده است كه شيطان اول وسوسه ميكند تا اينكه دل انسان را باز ببيند كه درون دل چه وقت باز ميشود در دل چه وقت باز ميشود آنجا راه پيدا بكند آنها كه متقياند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[15] اگر ديدند شيطان جامه احرام در بر كرده دور كعبه دل طواف ميكند طائف است تا ببيند در دل چه وقت باز ميشود كه وارد بشود اينها فوراً ميفهمند كه اين نامحرماند كه جامه احرام در بر كرده ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ اين را تردش ميكنند اما اگر كسي غافل بود همين كه جامه احرام در بر كرده طائف است طواف ميكند به دور دل تا ببيند دل چه وقت باز است فورا از فرصت استفاده ميكند خودش را درون دل جا ميدهد وقتي درون دل جا داد شروع ميكند به آشيانه كردن وقتي لانه قرار داد شروع ميكند به تخمگزاري كردن وقتي تخمگزاري كرد شروع ميكند به تغذيه تخمها وقتي اين جوجهها را بزرگ كرد «دب و درج»[16] آن وقت صحنه دل او را آشيانه شيطان و فرزندان شيطان گرفته «باض و فرخ» ، «و دب و درج» اين چهار تا كار اول بيضه گزاري تخم گذاري بعد اين بيضه را كه به صورت فرخ و فروخ است جوجه به صورت جوجه در ميآورد بعد اين جوجهها ميدوند ميلولند در دستگاه او اين دبيب دارد دابهگونه در صحنه او هست بعد درج از اين به بعد «فنظر بأعينهم و نطق بالسنتهم»[17] اين ميشود مسلم با زبان اينها حرف ميزند با گوش اينها ميشنود با دست اينها مينويسد اينها ميشوند بلندگوي شيطان خب اگر كسي ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[18] شد خودش رفت كنار خوب ديگري به جاي او مينشيند ديگر اين كريمه ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ كه در محل بحث سوره «اعراف» هست معادل همان بخش سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است كه ميفرمايد: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[19] خب وقتي ول خالي شد دلي نيست كه خب چه كسي آن خلاء را پر ميكند؟ همين شيطاني كه «نظر باعينهم» شيطان ميآيد پر ميكند لذا در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ يك وقتي انسان رأس المال را ميبازد ولي خودش را نباخت كه بالأخره خودش زنده است دوباره اميد هست كه كسب بكند ولو كارگري بكند حالا اگر تاجري ورشكست و سرمايه را باخت اينطور نيست كه نابود بشود بالأخره ولو كارگري هم بكند عمر هست ولي اگر كسي عمر را باخت جا براي كسب جديد نيست لذا فرمود اينها كسانياند كه ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ چون رأس المال آدم همان جان اوست ديگر خب پس معلوم ميشود كه مرحله سنجش عمل يك بخش است سنجش اوصاف بخش ديگر سنجش ذوات بخش ديگر يك عده سبكاند يك عده سنگين خب منتها آثار اينها را در بعضي از آيات يكجا فرمود در بعضي از آيات به طور پراكنده ذكر فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»