76/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 8 تا 9
﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾
اطلاق وزن نشان ميدهد كه يك حقيقتي است به نام وزن نه اينكه معناي كنايي و مجازي باشد گاهي در عرف ميگويند فلان شخص نزد ما وزني دارديا وزني ندارد و مانند آن يعني ارزشي دارد يا ارزشي ندارد در اينجا معناي كنايي مراد است ولي در آيه مباركه معناي حقيقي اراده شده است يعني حقيقتاً وزن است حقيقتاً ميزان و موزون است اين يك مطلب.
دوم اينكه اطلاق وزن بر حق، حق است اطلاق ميزان بر آن ابزاري كه يا بر آن وسيلهاي كه وزنش حق است و موزونش عقيده يا اخلاق يا اعمال اين هم اطلاقش حقيقي است اينطور نيستكه اطلاق ميزان بر آنچه كه عقايد و اخلاق با او سنجيده ميشود مجاز باشد مثل اطلاق مصباح بر انسان كامل كه «حسين (سلام الله عليه) مصباح النجاة»[1] اينچنين نيست كه اطلاق مصباح بر انسان كامل مجاز باشد يا اطلاق نور بر انسان كامل مجاز باشد نور مصاديق فراواني دارد از نور محسوس به حس ظاهر يا محسوس به حس باطن يا مشهود به دل همه اينها واقعاً نور است ميزان هم اينچنين است مصباح هم اينچنين است پس تاكنون دو مطلب عرض شد يكي اينكه وقتي گفته ميشود وزن معناي كنايي نيست كه در عرف ميگويند فلان كس وزني دارد يا وزني ندارد بلكه معناي حقيقي است دوم اينكه اطلاق وزن بر حق و اطلاق ميزان بر آن وسيلهاي كه يك طرفش حق است يك طرفش عقيده يا اخلاق يا عمل اطلاق ميزان هم بر او حق است قهراً توزين هم حقيقي خواهد بود وقتي ميزان حق بود وزن حق بود مجاز نبود توزين هم حقيقي است.
مطلب سوم آن است كه اين ثقلي كه براي وزن هست براي آن است كه آن كه باطل است تهي است دروني ندارد افراد باطل را ذات اقدس الهي به عنوان تهيمغز ياد ميكند ميفرمايد: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[2] فؤاد اينها دل اينها خالي است با اينكه پر از حرفهاي باطل هست ولي خالي است چرا؟ چون بر اساس ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[3] وحي ميشود قول وزين قلبي كه تهي از وحي باشد از علوم وحيي بي خبر باشد اين تهي است لذا فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ فؤاد اينها خالي است با اينكه ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾[4] هست دلشان پر از محبت دنياست ﴿أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾[5] و مانند آن اما تهي است اينها ميگويند تهيمغز.
مطلب چهارم آن است كه اين در دنيا همممكن است انسان خودش را بسنجد عقيدهاش را بسنجد اخلاقش را بسنجد اعمال خود را بسنجد براي اينكه آنچه كه به نام حق است و وزن است حقيقت قرآن كريم است كه فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ و آن در دنيا و آخرت يكسان است منتها در آخرت ظهور ميكند در آخرت ذات اقدس الهي ميسنجد فرشتگان او ميسنجند و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: چون دل يعني قلب كه روح انسان است اين معارف را ندارد گرچه سخنان باطل در او پر شده است اما حقيقت دل كه همان حقيقت جان آدم است از اين علوم خالي است قهراً از اين عقايد تهي است خب. چون قرآن حق است و عترت هم همتاي با قرآن است اينها ثقيلاند اينها وزيناند پس ميشود در دنيا هم كسي خود را توزين بكند لذا در برخي از خطبههاي نهجالبلاغه كه آن هم خوانده ميشود آمده است كه «زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا»[6] اين «زنوا انفسكم» بالاتر از «زنوا عقيدتكم خلقكم و عملكم» است اين كريمه هم ندارد كه ما عقيده خلق عمل اين سه را ميسنجيم فرمود ميسنجيم خب چون عقيده، خلق، عمل آنها از انسان جدا نيستند بلكه با گوهر ذات انسان آميختهاند وانسان همين عقيده و اخلاق ميسازند در حقيقت خود انسان را ميسنجند به چه دليل انسان را ا ين عقيده و خلق و عمل اين سه دست به هم ميدهند و انسان ميسازند؟ براي اينكه اگر كسي اينها را نداشته باشد ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها انسان نيستند ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[7] خب اگر چنانچه اينها حقيقت انسان را ميسازند و اينها را ميسنجند پس حقيقت انسان را ميسنجند لذا در اين خطبه نهجالبلاغه آمده است كه «زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا» خودتان را بسنجيد ببينيد سبكيد يا سنگينيد اگر حقيقت انسان به فؤاد اوست و فؤاد برخي سبك است پس آنها سبكاند و فؤاد برخي هم سنگين بود آنها وزيناند خب «زنوا انفسكم» وقتي انسان خودش را سنجيد ديد وزني دارد آنگاه ميتواند وزن اشخاص ديگر باشد يا ميزان اشخاص ديگر هم باشد لذا در يك بخشي وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه همگان را خطاب ميكند ميفرمايد: «فزنوا انفسكم من قبل ان توزنوا و حاسبوها قبل ان تحاسبوا و تنفّسوا قبل ضيق الخناق»[8] فرمود قبل از اينكه نفس گرفته بشود راه گلو بسته بشود نفس بكشيد خب و قبل از اينكه شما را به حساب فرا بخوانند خودتان را محاسبه بكنيد اگر كسي خود را سنجيد بر قرآن عرضه كرد و خود را سنگين يافت آنگاه ميتواند ميزان ديگران هم باشد لذا در بخش ديگر وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) نامهاي كه براي فرزندش مرقوم ميفرمايد در آنجا دارد: «اجعل نفسك ميزاناً بينك و بين غيرك»[9] يك ترازويي بالأخره دارد ديگر با آن ترازو رابطه بين خود و بندگان خدا را تنظيم و تدوين كن پس بنابراين وزن و ميزان و موزون در دنيا هم هست چه اينكه سؤال هم در دنيا هست منتها برخي هم از سؤال غافلاند هم از وزن برخي هم از سؤال طرفي ميبندند هم از وزن.
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ اين موازين يا جمع ميزان است چون ميزان اصلش موزان بود آن مثال واوي است ديگر اگر موزان بود بعد چون ماقبلش مكسور بود به يا تبديل شد پس ميشود جمعش موازين اين موازين يا جمع ميزان است يا جمع موزون آنجاي يكه موازين جمع ميزان است همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بود كه قبلاً هم قرائت شد كه فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ لِيَوْمِ القِيَامَةِ﴾[10] فرمود ما ترازوهاي قسط را كه آن قسط چون اسم جنس است ميتواند «يستوي فيه الواحد و المثني و الجمع» مثل عدل قسط وصف موازين است فرمود ما موازين قسط را مينهيم در قيامت اين موازين جمع ميزان است تزازوها در اين بخشي كه فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ اينجا موازين يا به معناي جمع ميزان است يا جمع موزون اگر جمع ميزان بود بايد ثابت كرد كه يك نفر چندتا ميزان دارد كه آيا واقعاً براي هر نفر چندتا ترازو است مثلاً عقايدش را با يك ميزان ميسنجند اخلاقش را با يك ميزان ميسنجند اعمالش را با يك ميزان ميسنجند عباداتش را يك ميزان ميسنجند معاملاتش را با يك ميزان ميسنجند؟ اعمال فردياش را با يك ميزان ميسنجند اعمال اجتماعياش را با يك ميزان ميسنجند واقعاً ميزان متعدد است يا نه وقتي همه را اعمال همه را با ترازوها ميسنجند عرب در اين گونه از موارد جمع به كار ميبرد مثل اينكه شترهاي فراواني آوردند هر كسي سوار شتر خودش شده آن گاه وقتي سؤال ميكنند كه فلان شخص با چه وسيلهاي رفت؟ ميگويند با اباعر رفت با بعيرها رفت وقتي قاطرها را آوردند هر كسي سوار قاطر خودش شد و رفت ميگويند «ارتحل مع البغال» اين كه فخررازي و امثال او اينچنين توجيه كردند كه مثلاً يا «ارتحل مع السفن» خب يك شخص كه سوار چند تا كشتي نميشود كه اگر چندتا كشتي است و كاروانها سوار كشتيها ميشوند ميشود گفت كه اين شخص با كشتيها رفت ميگوييم با اتومبيلها رفت نميگوييم يك نفر چندتا اتومبيل سوار شد با اتومبيلها رفت با شترها رفت با كشتيها رفت با هواپيماها رفت در اين گونه از موارد اينچنين است يا از آن بابت يا نه اين موازين جمع ميزان نيست جمع موزون است خب هر كسي موزونهاي فراواني دارد ديگر براي اينكه هم عقايدش اخلاقش اعمالش خب اينها زيادند ديگر و ظاهراً موازين در اينجا جمع موزون باشد نه جمع ميزان اما موازيني كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است كه فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ لِيَوْمِ القِيَامَةِ﴾[11] ظاهراً آن جمع ميزان است.
پرسش ...
پاسخ: اين جا هم ميگويند ديگر اسناد كافي است در اسناد ادني ملابسه كافي است خب.
مطلب بعدي آن است كه در اين كريمه فقط دو گروه نام برده شدند آيا در قيامت كساني كه براي آنها ميزان است دو گروهاند يك عده ثقيلالميزان يك عده خفيفالميزان آنهايي كه متساويالطرفيناند چه؟ ظاهراً اينچنين نيست آنهايي كه متساويالطرفيناند آنها هم داراي ميزاناند منتها آنهايي كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[12] اينها در يك بخشي اگر چنانچه واقعاً حسنات اينها و سيئات اينها معادل بود مشمول رحمت الهياند و عفو الهي روي حسنات اينها افزوده خواهد شد جزء ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ ميشوند ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ لازم نيست كه تمام ثقل به وسيله عمل باشد با شفاعت هست با رحمت هست اينچنين خواهد بود معنايش اين نيست كه عمل گاهي سنگين است گاهي سبك بالأخره ترازو يا سبك است يا سنگين ترازو مجموع عمل و شفاعت و امثال ذلك را در بر ميگيرد گفتند كه اين را هم مفسرين نقل كردند كه برخي افراد اعمالشان كم هست و مشكلي دارند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك لقعه نوراني در ميآورد كه رويش يك كلماتي نوشته است آن رقعه نوراني را در ترازو ميگذارد آن ترازو سنگين ميشود آن شخصي كه به پاي ميزان آمده عرض ميكند كه شما كيستيد چهره شما خيلي نوراني است و خيلي لطف كرديد حضرت ميفرمايد من پيامبر شمايم و اين محصول آن صلواتي است كه تو بر ما فرستادي خب آن وقت اين ترازو سنگين ميشود حالا مستحضريد كه چطور آدم پيغمبر خودش را نميشناسد با اينكه صلوات ميفرستد معلوم ميشود شناختن يك حساب ديگري دارد اين دعايي كه به زراره در عصر غيبت آموختند كه وجود مبارك امام صادق عرض كرد كه وظيفهام در عصر غيبت چيست؟ آن حضرت (سلام الله عليه) فرمود دعا بكن «اللهم عرفني نفسك فإنك إن لم تُعرّفني نَفسَك لَم أعرف نبيّك ألّلهُم عَرّفني رَسوُلَك فإنك إن لَم تُعَرّفني رَسوُلَك لَم أعرف حُجّتَك ألّلهم عَرّفني حُجّتك فإنك إن لَم تُعرفني حُجتك ضَللتُ عَن دِيني»[13] اگر كسي امام را به وسيله پيغمبر نشناسد و پيغمبر را به وسيله خدا نشناسد همين مشكلات هست كه آدم پيغمبر خودش را ميبيند و نميشناسد ولي اگر چنانچه ميبينيد برادران اهل سنت با سقيفه مشكل را حل ميكنند ميبيند بالأخره بشر يك زعيمي ميخواهد همين اما كسي كه زعامت را از طرف الله ميشناسد ميگويد كسي ميتواند زعيم باشد كه خدا معين كرده باشد خب ببينيد زراره در عصر غيبت وظيفه منتظران را طلب ميكند كه ما اگر آن عصر را درك كرديم چه بكنيم اين بهترين دعاي عصر غيبت است فرمود اگر كسي امامت را جانشيني نبوت تلقي كرد و نبوت را خلافت از الله تلقي كرد آن يك ديد ديگري دارد اما اگر كسي نه فقط پيامبر را براي همين ميخواست كه زندگي دنيايي او را تأمين كند او مشكلي دارد بالأخره ممكن است صلوات هم بفرستد عرض ادب بكند ولي پيغمبرش را نشناسد در حقيقت به هر تقدير اگر فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ تنها معنايش اين نيست كه ميزان به وسيله عقيده اخلاق و عمل سنگين ميشود گاهي محصول آنها كه شفاعت است ضميمه آن ترازو ميشود و ميزان سنگين خواهد بود پس سرانجام مؤمن چه عادل چه فاسق جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ خواهد بود كافر جزء ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ﴾ و اگر هم اين شخص مؤمن مسلمان تبهكاري داشت ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[14] بود بالأخره عذاب ميبيند و بعد از عذاب به مقداري كه سيئات داشت معذب ميشود و بعد از مقدار عذاب آن كفه ترازوي حسنات او سنگين خواهد بود لذا به بهشت ميرود اينچنين نيست كه مخلد باشد كه.
پرسش ...
پاسخ: نه حالا منظور آن است كه آيا اين آيه مباركه فقط دو گروه را شامل ميشود گروه سوم را شامل نميشود يا گروه سوم هم داخل در همين است آن گروه سوم كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[15] يا مشمول شفاعتاند يا نيستند اگر در حدي بودند كه مشمول شفاعت بودند نظير آن حديثي كه نقل شد او سرانجام جزء ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ در ميآيد ﴿فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ ميشود اگر در حدي نبود كه مشمول شفاعت باشد بايد عذاب ببيند جزء ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ خواهد بود و عذاب ميبيند وقتي عذاب شد و پاك شد جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ خواهد بود اينچنين نيست كه اين گروه سوم نامي و يادي از اينها در قرآن نشده باشد بالأخره در طليعه امر جزء ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾اند در پايان آن جزء ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ خواهند بود البته آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده آن خفت موازين را مخصوص كفار ميداند كه فاسق مشمول من خلفت موازين نخواهد بود از آن جهت در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيه 101 به بعد اين است ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ﴾ اين ﴿وَلاَ يَتَساءَلُونَ﴾ همان بود كه قبلاً اشاره شد كه اينها چون رابطه بر قرار نيست از يكديگر سؤال نميكنند در بخشي ديگر دارد ﴿يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ المُجْرِمِينَ﴾[16] بهشتيها با يكديگر سؤال ميكنند نه اينكه خدا از آنها سؤال نميكند آنها را زير سؤال نميبرد يا ملائكه آنها را زير سؤال نميبرند تسائل گاهي بين الله است و بندگانش يا فرشتگان است و مخلوقان ديگر و گاهي هم بين يكديگر است بين يكديگر آن تسائل براي استعلام است در اين بخش فرمود: ﴿وَلاَ يَتَساءَلُونَ ٭ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ﴾[17] نشانه اينكه اينها كافرند يكي خلود است يكي اينكه در آيه بعد دارد ﴿أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ ٭ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اينها مكذباند نه تنها كاذب خب مكذب كافر است ديگر بنابراين طبق تقسيمي كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست بين مؤمن كافر هست قهراً مسلمان فاسق جزء مؤمنين خواهد بود براي اينكه بعد از مقداري از عذاب جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ در ميآيد و اما آيه محل بحث سوره «اعراف» چون سخن از خلود در آن نيست سخن از تكذيب در آن نيست ممكن است كه ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ﴾ هر دو گروه را شامل بشود هم كافر هم مسلمان فاسق.
پرسش ...
پاسخ: چرا خب مؤمن عادل چرا فاسق است؟
پرسش ...
پاسخ: خب بله با اينكه ميزان حضرت امير باشد مؤمن عادل چرا فاسق باشد؟ ميسنجند ديگر؟ كه نميخواهد ميزان بشود ميخواهد وزنش را درست بكند انسان كه به ما نگفتند كه معصوم باشيد كه به ما گفتند عاقل گفتيد خب اگر كسي مؤمن عادل بود مشكلش چيست؟ ﴿ومَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾ اينجا نه شاهد داخلي دارد نظير آيه سوره «مؤمنون» كه ميفرمايد: ﴿فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾ نه شاهد خارجي دارد كه در آيه بعد ميفرمايد: ﴿فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴾ در آنجا دوتا شاهد بود يكي در درون آيه يكي در آيه ديگر داخل و خارج اينجا نه شاهد داخلي دارد نه شاهد خارجي چون بعد كه ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأَرْضِ﴾[18] بحث ديگر است نه در درون آيه سخن از خلود است نه در آيه ديگر كه كنار اين آيه باشد سخن از تكذيب است بنابراين اين ميتواند هم كافر را شامل بشود هم مسلمان فاسق را اينچنين نيست كه گروه سومي در كار باشد و اصلاً مطرح نشده باشد.
اما چرا قرآن وزن گفت و ميزان نفرمود؟ اين پاسخش روشن شد كه هم وزن را فرمود هم ميزان را فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ هم در سوره «انبياء» فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ﴾[19] و حق با واحد است كثير هم نيست چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾[20] ترازو زياد است اما وزن بيش از يكي نيست ديگر چون غير از حق، حق كه متعدد نيست چنانكه صراط مستقيم هم متعدد نبود و چون يوم به معناي ظهور است اكنون هم خدا وزني دارد البته الآن هم همان طوري كه اشاره شد ميشود كسي خود را با قرآن بسنجد و با عترت بسنجد و بگويد كه «اني تارك فيكم الثقلين»[21] و ثِقلين اگر چنانچه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[22] اين قول ثقيل گاهي به صورت حديث قدسي و عترت معصومين ظهور ميكند گاهي به صورت قرآن كريم هر دو ثقلاند هر دو ثقيلاند هر دو وزيناند هر دو وزنهاند.
پرسش ...
پاسخ: آن مرحله كامله معرفت است البته ما كه مكلف نيستم به آن مرحله كه مثل وجود مبارك پيغمبر هم همينطور است ما مقام كامل آنها را كه مكلف نيستيم و مقدور ما نيست به مقداري كه مقدور ما هست اگر بشناسيم عادليم وظيفهمان را عمل كرديم آن مقداري كه مقدور ما نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه آن اشاره شد نيستند از نظر خوبي هيچ وزني ندارند براي اينكه سراب را كه كسي نميسنجد كه ولي اين براي دركات است بالأخره دركات بايد مشخص بشود يا نه ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[23] خب اينها كه شرور به همراه آوردند معاصي به همراه آوردند يكسان نيستند كه اينها بايد دركاتشان مشخص بود چون فرمود: ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾[24] اين نكره در سياق نفي جهنمي است و بهشتي هر دو را در بر ميگيرد نه بهشتي حقش تفريط ميشود نه جهنمي بر دركاتش افزوده ميشود نه از درجات بهشتي كم ميشود نه بر دركات جهنمي افزوده ميشود ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾[25] اين نكره در سياق نفي وقتي روشن خواهد شد كه ترازويي در كار باشد ديگر خب از كجا كافر اعتراض نكند بگويد كه اين دركهاي كه به من داديد من استحقاق اين را نداشتم؟ چه اينكه عدهاي ميخواهند بگويند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ العَذَابِ﴾[26] خدا در پاسخش ميفرمايد نه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[27] اين مستضعف زير سلطهبرو به خدا عرض ميكند كه عذاب مستكبرين را دو برابر كن خدا ميفرمايد عذاب همه شما دو برابر است هم مستعضف سلطهپذير هم مستكبر سلطهگر اما مستكبر سلطهگر دو عذاب دارد براي اينكه هم خودش بيراهه رفته هم عدهاي را به بيراهه كشانده هم مستضعف سلطهپذير عذابش دو برابر است براي اينكه هم بيراهه رفته هم امامت اهل بيت را عمداً ترك كرده و امامت ديگران را قبول كرده البته آن كسي كه استضعاف فكري داشته باشد او مستثنا است غرض آن است اينچنين نيست كه براي كفار اگر وزني نبود در طرف دركات هم وزني نيست در طرف دركات هم وزن هست گرچه در درجات وزن نيست.
آيه صحيح است كه بگوييم وزن و موزون يكي است؟ البته وقتي كه انسان نظير انسان كامل شد البته وزن و موزون در آنجا ميتواند يكي باشد چرا وزن را مفرد آورده؟ به همان نكتهاي كه عرض شد براي اينكه حق يكي است و بيش از يكي هم نيست ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾[28] ، ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ از اين ﴿فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ آن جملههايي كه حضرت امير فرمود مشخص ميشود حضرت فرمود خودتان را بسنجيد ترازو وقتي سبك شد اينها خودشان را باختند نه سرمايهشان را باختند براي اينكه خود آدم سرمايه است يك وقت است ميگويند ترازو سبك است براي اينكه اين شخص كالايش را از دست داد اين براي دنياست يك وقت است نه حقيقت او و عمر او سرمايه اوست و چنين كسي در قيامت خسارت ميبيند يعني خودش را باخت حالا در بخشهايي در نهجالبلاغه سخن از وزن و موزون به ميان آمد در خطبه دوم بند دوم اينچنين آمده است فرمود:«لا يضل من هداه و لا يئل من عاداه» واعل يعني ناجي كسي كه به عداوت خدا پرداخت هرگز نجات پيدا نميكند «ولا يفتقر من كفاه فانه ارجح ما وزن و افضل ما خزن» بهترين چيزي كه وزن ميشود آن است كه انسان در تحت كفاية الله باشد اين راجحترين وزن است خب چون حق است اين در خطبه دوم در بند دوم بود اما در خطبه نود بند هشتم فرمود: «عباد الله زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا» اينجا نشان ميدهد كه موزون خود انسان است حقيقت انسان را عمل او ميسازد ما اگر برهان بر خلاف داشتيم ميگفتيم اينجا مجاز است يا مجاز در اسناد است يا مجاز در كلمه است مضافي در تقدير است و مانند آن اما اگر برهان بر خلاف نداشتيم بلكه شواهد عقلي هم او را تأييد ميكند كه عمل واقعاً انسان را ميسازد براي اينكه عمل است كه بشر را انسان ميكند عمل است كه بشر را ﴿كَالأَنْعَامِ﴾ ميكند عمل است كه بشر را ﴿كَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ ميكند پس بنابراين خود انسان را بايد سنجيد فرمود: «زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا» قبل از اينكه شما را بسنجند شما خودتان را بسنجيد «و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» قبل از اينكه شما را به محاسبه دعوت بكنند خودتان را حساب بكنيد اين محاسبه نفس محاسبه نفس همين است ديگر در روايت آمده است كه «ليس منا من لم يحاسب نفسه»[29] كسي كه اهل حساب نباشد و خودش را به حساب نكشد از ما نيست حالا اف لكل رجل او لكل امرء مسلم كه «لا يحاسب نفسه في كل جمعة»[30] فرمود اف بر آن كسي كه هفتهاي يك بار خودش را حساب نكند به محاسبه نكشد اين را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) در بحث محاسبه خب اف بر كسي كه هفتهاي يك بار خودش را به حساب خودش نرسد آنهايي كه بازتر به اين حديث عمل كردند گفتند كه اين حداكثر مهلت را فرمود وگرنه كل يوم و ليل انسان بايد خودش را به حساب بكشد به هر تقدير در اينجا حضرت فرمود: «و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا و تنفسوا قبل ضيق الخناق»[31] قبل از اينكه اين نفس به گلو بيايد و راه گلو بسته بشود كه ﴿كَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ ٭ وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ﴾[32] قبل از اينكه به حنجره برسد و راه نفس بسته بشود نفس بكشيد خب معلوم ميشود كه اين كسي كه به نام حق و به ياد حق نيست اين نفس نميكشد نفس بسته است اين وزن كه در خطبه نود آمده است متعلق وزن گوهر ذات انسان است يعني خودتان را به حساب بكشيد سبكيد سنگينيد در نامه سي و يكم وجود مبارك حضرت امير در همان نامه سي و يكم كه براي فرزندش مرقوم فرمود در بند 54 اينچنين فرموده است: «يا بني اجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك، فأحبب لغيرك ما تُحب لنفسك و أكره له ما تكره لها ولا تَظلم كما لا تحب ان تُظلَم و أحسن كما تحب ان يُحسن إليك واستقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم و لاتقل ما لاتحب ان يقال له» خب اگر كسي خودش را ميزان قرار داد ميتواند عقايد و اخلاق و اعمال را هم با گوهر ذات خودش بسنجد چه وقت خودش را ميتوانند ميزان قرار بدهد؟ بعد از اينكه خودش را با ميزان وحي الهي سنجيد پس آن «زنوا انفسكم من قبل ان توزنوا» مقدمهاي خواهد بود براي اينكه «اجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك».
«و الحمد لله رب العالمين»