درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 8 تا 9

 

﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ﴾

 

در صدر اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» جريان انذار و تذكره مطرح شد فرمود: ﴿لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[1] مهم‌ترين بخش انذار مربوط به معاد است در جريان معاد هم سؤآل‌و حساب مطرح است و هم وزن جريان سؤآل‌را مطرح فرمود الآن نوبت به وزن رسيد فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ درباره وزن از چند جهت بحث است يكي اينكه ميزان چيست؟ يكي اينكه وزن چيست؟ يكي اينكه موزون چيست؟ چوه اگر در دنيا بخواهند چيزي را وزن كنند يك ميزاني دارند و يك واحد سنجشي دارند و يك كالا حالا وزن در اينجا در مقابل كيل و عد و مساحت و اينها نيست وزن به معناي سنجش است مطلقاً در دنيا وزن در مقابل كيل است در مقابل شمارش هست در مقابل مساحت هست و مانند آن بعضي از اشيا را پيمانه مي‌كنند بعضي اشيا را مي‌كشند بعضي اشيا را شمارش مي‌كنند بعضي اشيا را متر مي‌كنند مساحت مي‌كنند نان و امثآل‌نان را مي‌كشند گندم را سابق كيل مي‌كردند پيمانه مي‌كردند پارچه و زمين و فرش اينها را متر مي‌كنند و گردو و تخم مرغ و اينها را در بخشي از قسمتها با شمارش و عدد داد و ستد مي‌كردند و اگر يك چيزي سيّآل‌باشد و گذرا باشد او را با ساعت مي‌سنجند مثل زمان را روز و ماه و سآل‌را با ساعت مي‌سنجند و اگر چيزي را خواستند ببينند ناب است يا مخلوط مغشوش او را با محك و آتش وزن مي‌كنند وزن نه يعني ببينند كه مقدارش چقدر است يعني مي‌خواهند ببينند كه صحيح و سالمش چقدر است تشخيص بدهند بالأخره وزن در مقابل كيل و مانند آن نسيت براي تشخيص صحيح از ناصحيح حق از باطل و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه حالا اين كلمه وزن گرچه براي انسانهاي اولي استعمآل‌مي‌شد در همين احجام و اجرام و كميّات و اينها ولي كم كم استعمآل‌شده است و استعمآل‌مي‌شود براي مطلق چيزي كه مقدار و ارزش آن مي‌خواهد مشخص بشود خواه مادي باشد خواه معنوي در ماديات هم يك سلسله اموري طبق پيشرفتهاي علم كشف شده است كه قبلاً نبود دماسنجي هواسنجي فشار هوا را بسنجند ابرهاي كم‌فشار يا هواهاي كم‌فشار يا مانند آن اين قبلاً به اين صورت نبود حالا الآن براي اينها يك دما‌سنجي پديد آمد علم هر اندازه پيشرفت بكند واحد سنجش او هم پيشرفت خواهد بود از ماديات به امور ادبي و اخلاقي هم تعدي كردند گفتند اين شعر به وزن فاعلات است يا مستفعل است يا فعول است يا مانند آن، كه آنها هم براي خود يك وزني دارند عروض و قافيه براي بررسي اين لطايف ادبي به كار رفته است از آنها بالاتر جريان منطق است كه از منطق به عنوان ميزان ياد مي‌كنند كه «آلة قانونية تعرف بها العقايد الصحيحه يا الآراء الصحيحة» و مانند آن كه خلاصه از منطق به ميزان ياد مي‌كنند علم‌الميزان خب ملاحظه فرموديد در همان آن بخشهاي مادي چقدر تطوري در كلمه ميزان پديد آمد از مادي به امور معنوي نظير علوم ادبي ترقي شده از آنجا به بالاتر از علوم ادبي به علوم عقلي ترقي شده همه اينها براي خود ميزان خاص دارند.

مطلب ديگر آن است كه آيا اين ميزان براي همان امر مادي وضع شده است استعمالش در غير مادي مجاز است حالا يا شده مجاز مشهور يا شده مثلاً وضع تعيني پيدا كرده يا منقول است يا نه لفظ براي ارواح معناي وضع شده است اينها مصايدق گوناگون‌اند كه متصورند ظاهراً اين دومي حق است نه اولي يعني اين‌چنين نيست كه لفظ ميزان يا مصباح و مانند آن براي همان چراغ مادي وضع شده باشد و استعمالش در غير مادي مجاز باشد و كم كم حالا مجاز مشهور شده باشد يا وضع ثانوي پيدا كرده باشد بلكه آن موجود مادي انگيزه بود به نوان مصداق او را ديده بودند و در حقيقت اين لفظ براي روح آن معنا وضع شد قلم، ميزان، ترازو اينها اين‌چنين است اين‌چنين نيست كه حالا استعمآل‌قلم در قلم خودنويس مجاز باشد يا وضعش ثانوي باشد يا وضعش منقول باشد يا مشترك لفظي باشد مانند آن اينها نيست مصباح هم اين‌چنين است كلمه چراغ آن وقتي كه وضع شده بود مسئله چراغ برق و امثآل‌ذلك اصلاً به ذهن كسي نمي‌آمد اينها تحولاتي است در مصداق نه تطوراتي است در مفهوم لفظ ميزان هم همين‌طور است خب وقتي «ميزان كل شيء بحسبه» شد ديگر آن رنجهايي كه جناب فخررازي و امثآل‌فخررازي متحمل شدند كه چه چيزي را در قيامت مي‌سنجند؟ آيا انسان را مي‌سنجند؟ آيا دفتر اعمآل‌را مي‌سنجند؟ آيا خود اعمآل‌را مي‌سنجند؟ درباره اعمآل‌گفتند اعمآل‌كه معدوم مي‌شود معدوم لا تعاد برفرض هم برگردد عرض است عرض كه وزن ندارد تا او را بسنجند همه همّ اينها اين بود كه جريان معاد را به همين جريان دنيا حل كنند يك و وزن اشيا را وزن اعمآل‌را وزن عقايد را هم برابر وزن جو و گندم بررسي كنند دو در حالي كه براي هر چيزي يك ميزاني است در حقيقت خب اگر براي هر چيزي ميزاني است ما مي‌خواهيم بفهميم ميزان عقايد و مكتبها چيست؟ كدام حق است كدام باطل؟ ذات اقدس الهي از كتب انبيا و همچنين از قرآن كريم چنين ياد مي‌كند كه اين كتاب ﴿بِالحَقِّ وَالمِيزَانَ﴾ نازل شده است حالا با يا باي مصاحبت است يا باي ملابسه است ولي بالأخره اين قرآن ميزان است و اين قرآن حق است و در صحبت حق است آيه هفده سوره «شوري» اين است كه ﴿اللَّهُ الَّذِي أَنزَلَ الكِتَابَ بِالحَقِّ وَالمِيزَانَ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ﴾ همين كتابي كه حق است و همين كتابي كه ميزان است در قيامت او هم ميزان خواهد بود حقيقت اين كتاب آنجا ظهور مي‌كند و ميزان اشيا عقايد اعمآل‌و اخلاق خواهد بود و همچنين ميزان اشخاص هم خواهد بود اين هم يك مطلب پس «ميزان كل شيء بحسبه» ما بالاترين ميزان در همين سير مصداقي به علوم عقلي رسيديم كه ميزان افكار و آراء و انديشه است بالاتر از آنها كه ميزان مكتبهاي آسماني است همين وحي الهي است كه اين ميزان حق و باطل است.

مطلب ديگر آن است كه اين سؤآل‌در قرآن دو طايفه بود يك طايفه داشت كه ﴿فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾[2] يا ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ المُرْسَلِينَ﴾[3] طايفه ديگر آياتي بودند كه دلالت مي‌كردند ﴿لاَ يُسْآل‌عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[4] يا ﴿لاَ يُسْآل‌عَن ذُنُوبِهِمُ المُجْرِمُونَ﴾[5] و مانند آن بين اين دو طايفه جمع‌بندي شده است كه در نوبت قبل گذشت در جريان ميزان هم همين‌طور است در جريان ميزان ذات اقدس الهي در بخشي از قرآن فرمود كه ما براي مردم ميزان قسط را مي‌گسترانيم و كسي از اين ميزان مستثنا نيست آيه 47 سوره «انبياء» اين است ﴿وَنَضَعُ المَوَازِينَ القِسْطَ لِيَوْمِ القِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾ چه تبهكار چه پرهيزكار ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَآل‌حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾[6] اين آيه و ساير آيات دلالت دارد كه براي هر كسي ميزاني هست طايفه ديگر آيه‌اي است كه دلالت مي‌كند برا اينكه براي كفار ميزاني نيست آن جريان ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَآل‌ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَآل‌ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[7] در سوره «زلزله» هم همين‌طور است براي اينكه مثقآل‌از ثقل و وزن خبر مي‌دهد نه مثقآل‌همين مثقآل‌مصطلح كه چهل مثقآل‌بشود يك سير يا اين مثقآل‌عرفي نيست مثقآل‌يعني وزن آنكه ثقل دارد ولو به اندازه ثقل يك ذره كه آن ذره به حساب مثقالهاي پيشه‌ورها و كسبه نيست كه مثلاً چهل مثقآل‌بشود يك سير خب فرمود: ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَآل‌ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَآل‌ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ پس مثقآل‌اگر هست ثقل هست وزن هست در قيام خواهد ديده شد پس يك سلسله از آيات دلالت دارد بر اينكه وزن براي همه هست ثقل براي همه هست چه تبهكار چه پرهيزكار در مقابل آيه‌اي است كه دلالت مي‌كند كه براي كفار وزني نيست در قيامت براي آنها ترازويي اقامه نمي‌كنند در سورهٴ مباركهٴ «كهف» نسبت به كفار فرمود: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾ ما براي اينها ترازويي اقامه نمي‌كنيم آيه 105 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُم﴾ آن‌گاه با فاي تفريع مي‌فرمايد: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾ خب اين دو طايفه چگونه جمع مي‌شود؟ ظاهر جمع بين اين دو طايفه آن است كه آن ترازوي عام براي آن است كه معلوم بشود چه كسي حق است و چه كسي باطل درجات حق مشخص بشود به همين دليل كه در آيه محل بحث سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ براي كسي كه كل اعمالش باطل است ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[8] اين چه چيزي دارد كه بسنجند؟ ترازو را براي چه نصب بكنند؟ براي اينكه يك حقي را بسنجند ديگر براي اينكه هيچ ندارد كه لذا فرمود: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾[9] از اينجا معلوم مي‌شود كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است كه ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَآل‌حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾ آن راجع به مؤمنين است درباره مؤمنين است كه و مسلمين است كه همان آيه 47 سوره «انبياء» بود فرمود: ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَآل‌حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾ براي اينكه درباره كفار فرمود: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾ خب چرا وزن نيست براي اينكه وزن دو بخش دارد يك بخشش اين است كه ما مي‌خواهيم ببينيم كه اين حق است يا باطل اين يك و اگر حق آورده چقدر حق آورده؟ يعني مي‌خواهيم ببينيم كه اين كار خير كرده يا نه؟ حالا كه كار خير كرده درجات كار خيرش چقدر است؟ براي اين دو فايده است و آثاري كه مترتب بر اين دو امر است اما كسي كه ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[10] هيچ كار خيري به همراه نياورده اين وجهي ندارد كه اعمآل‌او را بسنجند چه چيزي را بسنجند اصلاً لذا در اين بخش فرمود: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾ پس آنجايي كه فرمود ولو يك مثقآل‌حبه باشد ما حساب مي‌كنيم براي مؤمنين است براي مسلمين است كه يك هشداري هم هست به انسان حالا ببينيم در بخش ديگري كه حالا كه اين شخصي كه حق نياورده و باطل است در دركات چقدر است؟ آنجا البته يك ميزان ديگري است آن ميزان هم همين ميزان است هر اندازه كه از اين ميزان فاصله دارد به همان اندازه دركات دامنگير او مي‌شود پس ميزان براي اينكه معلوم بشود اين حق است يا باطل و اگر حق است درجات حقش چقدر است اين دو فايده براي او نيست از اين جهت ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾[11] و اما از آن جهت كه دركاتي دارد چون كفار همه اينها يكسان نيستند يك عده به عنوان ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[12] اند آنها هم بعضها دون بعض‌اند دركاتي دارند هراندازه كه از اين حق فاصله داشته باشد دركه‌اي بر دركات آنها افزوده خواهد شد از اين جهت وزن خواهند داشت لذا ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً﴾[13] شامل حآل‌آنها هم مي‌شود از اينجا روشن مي‌شود كه اين تركيب ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ آن طور نيست كه جناب زمخشري گفته بعد يكي از دو احتمآل‌تفسير فخررازي است و بعد در مجمع‌البيان امين الاسلام (رضوان الله عليه) هم تا حدودي آمده و مانند آن از آن قبيل نيست كه ﴿وَالوَزْنُ﴾ بشود مبتدا ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ بشود ظرف مستقر و خبر آن‌گاه ﴿الحَقُّ﴾ بشود صفت وزن كه وزن حق در قيامت است كه حق به معناي قسط و عدل باشد يعني وزن قسط و وزن عدل و وزن حق در قيامت است اين‌طور نيست بلكه وزن مبتداست ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ خب ظرف است ﴿الحَقُّ﴾ خبر است ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق» يك تعبيري است كه در عديله و امثآل‌عديله هست كه مي‌گوييم «ان الموت حق، ومساءلة القبر، و الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها» اين كلمات معنايش اين است كه بهشت هست جهنم هست قيامت هست برزخ هست و اينها حق است يعني ثابت در اينجا نمي‌خواهد بفرمايد وزن هست و الوزن حق نيست ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ نه اينكه و الوزن حق آن در تعبيرات ديگر است آنچه از اين كريمه استفاده مي‌شود اين است كه وزن حق است يعني چه؟ يعني اگر شما نان و گوشت را با سنگ مي‌سنجيد پارچه را به متر مي‌سنجيد گردو را با عدد مي‌سنجيد زمين و فرش و لباس را با متر مي‌سنجيد هوا را با دماسنج مي‌سنجيد اشعار را با وزن عروض و قافيه مشخص مي‌سنجيد منطق را وزن انديشه قرار مي‌دهيد آن محك و نار را وزن ناب و غير ناب قرار مي‌دهيد عقيده را با هيچ كدام از اينها نمي‌توان سنجيد عقيده را با حق مي‌سنجند در توزين سه چيز لازم است يكي ميزان است يكي وزن است ديگري موزون ميزان آن است كه يك طرفش وزن باشد يك طرفش موزون شما الآن خواستيد يك كالايي را بسنجيد مثلاً ناني را بسنجيد مي‌بينيد آن نانوا سنگ را در يك طرف مي‌گذارد نان را در طرف ديگر مي‌گذارد اين ميزان است كه دو كفه دارد يك كفه وزن مي‌گذارند يك كفه موزون مي‌گذارند آن سنگ را مي‌گويند وزن آن نان را مي‌گويند موزون در اين تعبيرات ادبي مي‌بينيد آن صيغه‌ها را وزن قرار مي‌دهند اين كلمات را موزون مي‌گويند اين بر وزن فَعلَ است يا بر وزن فَعلَ است يا بر وزن فعل است آنها مي‌شود وزن اين كلمات مي‌شود موزون خب حالا در قيامت عقيده را مي‌خواهند بسنجند اعمآل‌را مي‌خواهند بسنجند به چه چيزي مي‌سنجند؟ با حق مي‌سنجند ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ نه اينكه «و الوزن يومئذ» كه آن وزن اين صفت دارد حق است آن‌گاه با فاي تفريع تناسبش مشخص مي‌شود حالا وقتي كه وزن حق بود موزون عقيده يا اخلاق اگر چنانچه آن موزون حقيقي بود و حقيق بود از اين وزن برخوردار بود سنگين است و اگر مطابق با اين وزن نبود سبك است حالا شما وقتي سنگ را در يك طرف ترازو گذاشتيد اگر مظروف را در طرف ديگر گذاشتيد آن مظروف اگر خالي باشد مي‌رود بالا اگر در مظروف چيزي باشد داراي وزن خب مي‌آيد پايين مي‌شود سنگين اگر در قيامت ترازويي نصب كردند كه مناسب با آن عالم است حق را در يك كفه گذاشتند عمل را شخص را يا عقيده را در كفه ديگر گذاشتند آن‌گاه معلوم مي‌شود چه كسي سبك است چه كسي سنگين.

‌پرسش ...

پاسخ: بله آن وقت اگر كسي عقيده‌اش حق بود مي‌شود سنگين اگر كسي عقيده‌اش مطابق حق نبود مي‌شود سبك براي اينكه عقايد را با حق مي‌سنجند اگر عقيده‌اي مطابق با حق بود وزين است يعني داراي وزن هست اگر حق نبود وزين نيست لذا با فاي تفريع كاملاً تناسب دارد ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ ديگر آن تلاشهاي فراوان جناب رازي و امثآل‌رازي كه اعمآل‌كه از بين رفت دوباره عود نمي‌كند بر فرض اينكه عود بكند عرض است عرض كه وزن ندارد اين زحمتها اصلاً وارد نيست اولاً هيچ چيزي در عالم معلوم نمي‌شود يك هر كسي مهمان سفره اعمآل‌و عقايد خودش است وقتي هجرت كرده بدنش مي‌پوسد دوباره ذات اقدس الهي بدن مناسب آخرت را احيا مي‌كند روح انسان با همه عقايد با همه اخلاق با همه ملكاتش هم چنان محفوظ است اين كه چيزي از دست نمي‌دهد بدن است كه مي‌پوسد بعد هم ذات اقدس الهي مناسب آن عالم بدن را احيا مي‌كند پس عقيده و اخلاق و ملكات و اينها كه با آدم است و انسان هم با آن ملكات سنجيده مي‌شود معدوم نمي‌شود يك و ثانياً وزن آنجا كه نظير وزن نان و گوشت نيست تا كسي بگويد عقيده يا عمل كه جرم نيست وزني ندارد آدم بسنجد و نيازي هم به مسئله تجسم اعمآل‌نيست تجسم اعمآل‌يك مطلبي است حقيقي و حق و علمي در جاي خود ثابت است ولي عمل قبل از اينكه متجسم بشود موزون است اگر ما پذيرفتيم كه منطق را مي‌گويند ميزان و مبادي اوليه را مي‌گويند ميزان براي اينكه ميزان افكار و انديشه است و پذيرفتيم كه ﴿اللَّهُ الَّذِي أَنزَلَ الكِتَابَ بِالحَقِّ وَالمِيزَانَ﴾[14] قرآن ميزان است آن‌گاه نيازي به اين تكلفات نيست.

مطلب ديگر آن است كه در بحث صراط مستقيم به عرضتان رسيد كه صراط مستقيم يك وجود لفظي دارد صراط مستقيم همان دين است يك وجود لفظي دارد كه به صورت قرآن و احاديث در آمده كه اينها وجود لفظي صراط مستقيم‌اند يك وجود ذهني دارد كه انسان بحثهاي قرآني يا بحثهاي حديثي دارد و معاني اينها در ذهن گوينده و شنونده ترسيم مي‌شود اين وجود ذهني دين است چه اينكه اين نقوش و الفاظي كه در قرآن و روايات هست وجود كتبي دين است آنچه هم كه در مباحثات گفته مي‌شود اين وجود لفظي دين است پس آنچه در گفتگو‌ها هست وجود لفظي دين است و آنچه در نقوش كتاب و سنت هست وجود كتبي دين است و آنچه محصول بحثهاست در افكار و اذهان است وجود ذهني دين است هيچ كدام وجود خارجي دين نيست وجود خارجي دين هم در كوچه و بازار نيست كه مثلاً دين در خارج يافت بشود مثل اينكه درخت در خارج يافت مي‌شود اين‌چنين نيست دين عقيده است و عمل و در انسانها ظهور مي‌كند اگر يك انساني آنچه را كه خواند و شنيد و فهميد به او معتقد شد متخلق شد و عمل كرد اين وجود خارجي دين مي‌شود وجود خارجي نماز را در نمازگذار بايد يافت و مانند آن لذا روي آن تحليل رواياتي كه فرمود اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) و اهل بيت (عليهم السلام) صراط مستقيم‌اند اين توجيه شد در جريان ميزان هم به شرح ايضاً [وهمچنين] اينكه خدا فرمود قرآن بالحق والميزان نازل شده است آنچه كه در نقوش قرار دارد كه در خود كتابت آمده اين وجود كتبي ميزان است و آنچه كه انسان مي‌خواند وجود لفظي ميزان است و آنچه كه به عنوان بحث تفسيري يا فقهي يا حديثي و مانند آن دارد وجود ذهني ميزان است ولي اگر به اين حقيقت رسيد و باور كرد و متخلق شد و عمل كرد وجود خارجي ميزان است اين است كه ما به حضرت امير (سلام الله عليه) عرض مي‌كنيم «السلام عليك يا ميزان الاعمال» اين‌چنين خواهد بود يا فرمود: «نحن الموازين القسط»[15] رواياتي كه در ذيل موازين قسط آمده كه «نحن الموازين القسط» اين است و روايات ديگري هم كه در تفسير كنزالرقائق و مانند آن آمده است كه نبي هر امتي ميزان اعمآل‌آن امت است از همين قبيل است آن‌گاه اشخاص را بخواهند بسنجند با انبيا مي‌سنجند عقايد را بخواهند بسنجند با عقيده نبي مي‌سنجند اخلاق را بخواهند بسنجند با اخلاق نبي مي‌سنجند اعمآل‌را بخواهند بسنجند با اعمآل‌نبي مي‌سنجند براي اينكه او وجود خارجي است و وجود خارجي محقق اين‌چنين نيست كه ما نياز داشته باشيم به آن تلاش بي‌ثمر تفسير فخررازي و امثآل‌فخررازي كه اينها اولاً معدوم نمي‌شوند و ثانياً وزن اعمآل‌وزن جرمي يا جسمي نيست تا كسي بگويد اينها كه وزني ندارند خب.

‌پرسش ...

پاسخ: نه خودشان ميزان‌اند ديگر يعني حقيقت انسان همان است ديگر بقيه كه ديگر اعضا و جوارح است كه انسان او را رها مي‌كند حقيقت انسان همان عقيده اوست و اخلاق اوست و اعمآل‌او و انسان برابر با همان عقيده محشور مي‌شود «ان الله يحشر الناس علي نياتهم»[16] در ذيل كريمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً ٭ وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[17] است كه فريقين نقل كردند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عده‌اي در قيامت به ده صورت محشور مي‌شوند عده‌اي به صورتهاي فلان حيوان و فلان حيوان در مي‌آيند شخص به صورت حقيقت شخص را شناسنامه او را عقيده او اخلاق او و اعمآل‌او تشكيل مي‌دهد ديگر.

‌پرسش ...

پاسخ: نه منظورش اين است كه حق براي آنها نيست براي اينكه آنها ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[18] ما حق را وزن قرار مي‌دهيم اعمآل‌موزون است حالا ما حق را اقامه بكنيم كه اعمآل‌كافر را بسنجيم كافر كه هيچ چيزش حق نيست ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ يا در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرموده است ﴿أعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[19] حالا بالأخره دماسنج هست اما سراب سنج هم مگر ما داريم در عالم علم پيشرفت كرده انحا و اقسام ميزان اختراع شده اما سراب‌سنج كه نداريم كه سراب يك امر معدومي است سراب آب نمايي است كه آب نيست اين لاشيء است براي سراب كه وزن اقامه نمي‌كنند.

‌پرسش ...

پاسخ: خب آن ديگر پس معلوم مي‌شود كه دو مرحله است يكي اينكه ما بخواهيم ببينيم كه كافر حق آورده يا نه يك، و حقش چقدر است دو، براي اين دو قسم وزن اقامه نمي‌شود اما براي مطالب بعدي يعني از دوم به بعد مي‌خواهيم ببينيم كه اين كافر چقدر از حق دور است؟ آن همان ميزان حق كه ما وزن را اقامه خواهيم كرد هر اندازه كه او از اين حق دور بود مي‌فهميم دركاتش چقدر است براي اينكه ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَآل‌ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[20] آن شرورش سيئاتش محفوظ است چون شرورش سيئاتش محفوظ است فاصله آن شرور و سيئات هم از آن حق مشخص است به هر اندازه كه از اين حق فاصله داشتند دركات آنها مشخص مي‌شود يك كسي فاصله‌اش خيلي است ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[21] خب بنابراين.

‌پرسش ...

پاسخ: بله؟ آنها چون حسن فاعلي ندارند و حسن فعلي دارند خدماتشان بركات دنيايي به همراه آنهاست در دنيا ذات اقدس الهي اعمآل‌آنها را حفظ مي‌كند به خود آنها به فرزندان آنها بركات دنيايي مي‌دهد نام و ناني مي‌دهد اما كسي كه براي خدا كار نكرده براي قيامت كار نكرده اصلاً به قيامت معتقد نيست چنين كسي به آينده نينديشيد تا جزايش را در آينده ببيند و ممكن است كه در قيامت هم تخفيف عذاب بشود چون فاصله اينها از حق كمتر از ديگران است ديگران فاصله‌شان از حق بيشتر است اينها در قيامت ممكن است كه از عذاب كمتري با عذاب كمتري روبرو بشوند اما بهشت بروند و از رحمت خاصه الهي برخوردار بشوند اين‌چنين نيست خب.

فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ در تعبيرات گاهي نسبت آخرت را بر دنيا گاهي با «فاء» عطف مي‌كنند گاهي با «واو» عطف مي‌كنند كه مطلب مربوط به گذشته با ثم عطف مي‌كنند آنجا كه با ثم عطف مي‌كنند خب چون فاصله هست فاصله زياد هم هست براي يك عده‌اي آنجا كه با فاء عطف مي‌كنند كه نشانه آن است كه فاصله كم است يا فاصله‌اي نيست براي آن است كه ذات اقدس الهي خودش فرمود: ﴿ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾[22] يا فرمود: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ القَمَرُ﴾[23] كه اين جواب سؤالي است مربوط به مطالب گذشته غرض آن است كه آنجا كه به ثم عطف مي‌شود نشانه فاصله طولاني بين دنيا و آخرت است و اينكه براي مردم اين‌چنين است و آنجا كه با فاء عطف مي‌شود نشانه آن است كه فاصله‌اي نيست چه اينكه نسبت به ذات اقدس الهي اين‌چنين است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه2.
[2] حجر/سوره15، آیه92.
[3] اعراف/سوره7، آیه6.
[4] الرحمن/سوره55، آیه39.
[5] قصص/سوره28، آیه78.
[6] انبیاء/سوره21، آیه47.
[7] زلزال/سوره99، آیه7 و8.
[8] فرقان/سوره25، آیه23.
[9] کهف/سوره18، آیه105.
[10] فرقان/سوره25، آیه23.
[11] کهف/سوره18، آیه105.
[12] نساء/سوره4، آیه145.
[13] انبیاء/سوره21، آیه47.
[14] شوری/سوره42، آیه17.
[15] ـ تفسر صافي، ج2، ص182.
[16] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص48.
[17] نبأ/سوره78، آیه18 و 19.
[18] فرقان/سوره25، آیه23.
[19] نور/سوره24، آیه39.
[20] زلزال/سوره99، آیه8.
[21] نساء/سوره4، آیه145.
[22] معارج/سوره70، آیه6 و7.
[23] قمر/سوره54، آیه1.