76/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 1 تا 2
﴿المص﴾ ﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾
گرچه بحث تا حدودي مبسوط درباره حروف مقطع گذشت ولي درباره هر سورهاي كه حرف مقطع دارد هم به طور اجمال بحث خواهد شد اين ﴿المص﴾ را مستحضريد نظير ساير حروف مقطع در سور مكي آمده يعني اين 29 سورهاي كه حرف مقطع دارد شايد 27 تاي اينها مكي باشد پس غالب اينها مكي است چه اينكه غالب اينها يعني 25 تاي اينها مربوط به قرآن و وحي و اينهاست به استثناي سوره «مريم» و «عنكبوت» و «روم» و «قلم» لكن با بررسي مجددي كه در اين سور چهارگانه به عمل ميآيد معلوم ميشود كه اين سور چهارگانه هم ارتباط مستقيمي با جريان قرآن وحي و نبوّت و رسالت دارد سورهٴ مباركهٴ «قلم» هم همان طوري كه در نوبتهاي قبل اشاره شد مستقيماً با وحي و نبوّت ارتباط دارد ﴿مَا أنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾[1] و آن سور سهگانه يعني سوره «مريم» و «عنكبوت» و «روم» هم باز بحثهاي مبسوط آنها در محور وحي و نبوّت است مثلاً در سوره «مريم» در همان آن اوائلش دارد كه ﴿وَاذْكُرْ فِي الكِتَابِ مَرْيَمَ﴾[2] بعد قصص بسياري از انبيا را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَيَحْيَي وَعِيسَي﴾[3] و كذا و كذا ﴿واذكر في الكتاب يحيي﴾؟؟﴿و اذكر في الكتاب عيسي﴾؟؟ قهراً جريان قرآن كريم و ذكر نبوّت عام و برخي از نبوّتهاي خاصه مطالب محوري سورهٴ مباركهٴ «مريم» را تأمين ميكند چه اينكه عصاره سوره «عنكبوت» و «روم» هم باز درباره وحي و نبوّت و اعجاز و امثال ذلك است خب پس 25 سورهاش كه مستقيماً درباره كتاب و وحي است ﴿الم ٭ ذلِكَ الكِتَابُ﴾[4] ﴿المص ٭ كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ ﴿حم٭عسق﴾[5] .. اين حواميم سبعه كه درباره وحي و نبوّت است آن طواسين هم كه درباره وحي و نبوّت و كتاب است و اين نشان ميدهد كه بالاخره بين اين حروف مقطع و وحي و نبوّت و كتاب ارتباطي است و اين وجه را هم ميشود يكي از آن وجوه قابل قبول ذكر كرد چه اينكه 27 سورهاش كه حروف مقطع دارد و مكي است آن دو سوره ديگر نظير «بقره» و سوره «آلعمران» كه مدني است در آن عناصر محوري بين اين دو سوره مدني و آن 27 سوره مكي تشابه و اشتراك است كه آن مسئله وحي و نبوّت و معجزه بودن و اينهاست از اين جهت هم نشان ميدهد كه بين حروف مقطع و وحي و نبوّت يك ارتباطي هست حالا يا خدا ميخواهد بفرمايد كه اين قرآن كه معجزه است از همين حروف تشكيل شده و مواد اصلياش در اختيار شماست و شما اگر توانستيد از اين مواد به صورت يك كتاب يا ده سوره يا يك سوره در بياوريد در حالي كه مقدورتان نيست و مانند آن اين هم از آن وجوهي است كه قابل قبول است فيالجمله.
مطلب بعدي آن است كه شايد سرّ اين كه غالب اين سور كه مصدر به حروف مقطعه است در مكه نازل شده براي همان هشدار و تنيبه باشد برخي بر آناند كه اين حروف مقطع اينها اسم نيستند نه اسم اعظم و عظيم را به همراه دارند و نه اسم قرآناند براي اينكه حرفاند نظير حرف تنوين مثل ها يا الا ها در هذا و مانند آن حرف تنبيه است الا حرف تنبيه است براي جلب توجه مستمع منتها حروف تنبيه همانها و الا و اينها در بين عرب رايج است ولي قرآن كريم حروف تنبيه ديگري هم دارد غير از اينكه حرف ها و حرف الا را ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾[6] يا هذا و مانند آن كه هذا و امثال ذلك در قرآن هست ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ ﴿أَلاَ﴾ حرف تنبيه است و در قرآن آمده گذشته از اين حروف تنبيه رايج حروف تنبيه غير رايج هم در قرآن كريم آمده براي اينكه مزيّت قرآن بر لغت عرب همين است اگر كسي بگويد حرفي به عنوان حرف تنبيه پذيرفته شده است كه معروف بين عرب باشد و رايج باشد و اگر حرفي در لغت عرب به عنوان حرف تنبيه نيامده ما آن را قبول نداريم در جواب او پاسخ فخررازي را ميتوان ذكر كرد فخر رازي در يك مطلب ديگري نه مربوط به حروف مقطع يك حرفي در ذيل كريمه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأيدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[7] دارد كه آن حرف بسيار حرف عميق است حالا يا از خود اوست يا از بزرگان ديگر نقل كرده است حرف بسيار حرف عميق است كه در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد و آن اين است كه درباره ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأيدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾ اين شبهه را بعضي از لغويين و ادبيان مطرح كردند كه «تهلكه» يعني تفعله مصدر ثلاثي مجرد نيامده مصدر ثلاثي مجرد بر وزن فعل فعَل و امثال ذلك آمده اما بر وزن تفعله نيامده چون مصدرهاي ثلاثي مجرد سماعي است مصدرهاي ثلاثي مزيد است كه قياسي است انسان ميتواند برابر با قاعده بگويد مصدر باب تفعيل فعل يفعل تفعيل است چه ما بشنويم چه نشنويم اما مصادر ثلاثي مجرد سماعي است «و غير ذي ثلاثة مقيس مصدره كقدس تقديس» مصدر ثلاثي مزيد قياسي است اما مصادر ثلاثي مجرد سماعي است و اگر گفته شد فعل قياس مصدر مؤدّيٰ اين قياس نه در مقابل سماع است يعني هر ثلاثي مجرد متعدي مصدرش فعل است «فعل قياس مصدر المؤدّيٰ» اين قياس در مقابل سماع نيست آن قياسي كه در مقابل سماع است همان است كه «و غير ذي ثلاثة قياس مقيس مصدره كقدست تقديسه» حالا كه مصدر ثلاثي مجرد سماعي است نه قياسي ما نشنيديم از عرب كه فعل ثلاثي مجرد مصدر او بر وزن تفعله باشد ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأيدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[8] اين يعني چه؟ اين اشكال را جناب فخر رازي يك جواب بسيار عميقي دادند گفتند اين اشكال براي كسي است كه هنوز براي او ثابت نشده قرآن وحي است و كلام الله او بدئاً ميتواند يك چنين اشكالي بكند و پاسخ خود را خواهد داشت و خواهد گرفت كه مثلاً در فلان نثر يا در فلان نظم ما تفعله يافتيم اين جواب اشكال براي كسي است كه هنوز براي او ثابت نشده است كه قرآن كلام الله است اما براي كسي كه ثابت شده است قرآن كلام الله است از آن به بعد او هم به دنبال لغت عرب ميگردد؟ يا نه خود اين منبع ادب است؟ بله كسي كه مبتدي است هنوز براي او ثابت نشده قرآن كلام الله است اين حق اين سؤال را دارد كه آيا از ثلاثي مجرد مصدر بر و زن تفعله آمده يا نه آنگاه با يك شعري يا يك مثلي انسان ميتواند ثابت كند كه تفعله مصدر ثلاثي مجرد آمده است ولي براي كسي كه در قبال تحدي قرار گرفته و عجز را ادراك كرده است و براي او مسلم شده است كه اين كتاب لا ريب فيه است كه از طرف خداست از آن به بعد ديگر سؤال نميكند خود اين منشأ ادبيات خواهد بود براي اينكه عرب قبل از قرآن يك كتاب ادبي عربي مدوّن نداشت كه به منزله قانون ادبي باشد براي آنها ببينند كدام قبيله استعمال كردند يا نه كدام شاعر استعمال كرد يا نه كدام ساربان استعمال كرد يا نه كدام بنّا و بزّاز استعمال كردند يا نه همين و اين جامعان و لغت در مردم ميرفتند و هر چه اينها ميگفتند اينها مينوشتند كه ميگفتند لغوي خبره استعمال است نه وضع در كتابهاي لغتهاي تا حدودي مورد اعتماد نه مثل المنجد لغتهاي مورد اعتماد نظير اقربالموارد ميبيند آنها در مقدمه كتاب لغتشان مينويسند كه ما اين لغت را از هر عربي ننوشتيم و جمع نكرديم كشورهاي عربي يا روستاهاي عربي شهرهاي عربي منطقههاي عربي كه هم مرزند با غير عرب ما آنجا نرفتيم كه از آنها لغت جمع بكنيم كساني كه با مرز ايراناند با مرز روماند با مرز حبش و مانند آن هستند الفاظ گوناگون دارند اينها كه مرزياند ما آنجاها نرفتيم و موارد استعمال را جمعآوري نكرديم و شناسايي نكرديم ما در بوادي در آن متن عرب كه اينها نه هم مرز با ايرانياند نه هم مرز با رومياند نه هم مرز با ساير زبانها هستند همان قبائل عرب محض رفتيم آنجا و اين لغات را شناسايي كرديم و جمعآوري كرديم غرض آن است كه اينها خبره استعمالاند نه خبره وضع يك هرچه از عربها شنيدند ضبط كردند دو و اگر نشنيدند دليل بر نبودن نيست اين سه چون اينها كه از تك تك اينها لغت نشنيدند كه ممكن است گاهي يك لغتي باشد خيلي رايج نباشد عمده اين حرف عميق فخررازي است كه اين سؤال براي كسي است كه هنوز براي او ثابت نشده قرآن كلام الله است ولي بعد از اينكه مسئله تحدي طرح شد و براي كسي ثابت شد قرآن كلام الله است مما لا ريب فيه از آن به بعد ديگر سؤال نميكند كه تفعله مصدر ثلاثي مجرد نيامده خب.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور آن است كه اين اشكال وارد نيست اشكال كه ما حالا حرف تنبيه نداريم اين اشكال وارد نيست ممكن است كسي بگويد نه به فلان دليل يا طبق فلان روايتي كه ما داريم اين حروف مخفف از اسماي الهي است لذا اولاً هر كدام از اينها جزء اسماند نه حرف عادي يا نه اسم سورهاند مجموعه اينها اين يك راه خاص خود را دارد ولي اگر كسي بخواهد بگويد نه اين حرف تنبيه نيست براي اينكه عرب ندارد اين سخن ناتمام است خب.
مطلب ديگر اين است كه حالا حرف تنبيه است براي تنبيه چه كسي؟ چه شخصي را انسان ميخواهد متنبه كند آگاه كند؟ آنها كه گفتند اين حرف حرف تنبيه است گفتند كه -معاذالله- چون پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به كارهايي دنياي اشتغال داشت و هواسش نزد دنيا مشغول بود و به كارهاي دنيا مشغول بود ذات اقدس الهي باي اينكه توجه او را جلب بكند در طليعه اين سور حروف تنبيه ذكر كرد اين سخن ناتمام است؛ چرا؟ براي اينكه ممكن است اين حرف حرف تنبيه باشد ما برهاني بر نفي آن نداريم اما پيغمبري است (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قبلش ميتيم به حب خداست و ذات اقدس الهي درباره او فرمود من به تو شرح صدر دادم و وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) ميفرمايد كه من ميديدم و هيچ كس با خبر نبود كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به كوه حراء ميآمد و من فقط شاهد بودم و احدي شاهد او نبود قبل از بعثت يك چنين كسي قلبش متيم به حب الهي است او «مصروف القلب الي الله» است او اگر چنانچه كارهاي دنيايي بخواهند بايد او را متوجه بكنند بگويند الا ها كه او را به امور دنيا متوجه كنند نه به امور آخرت يك حرف لطيفي مرحوم شيخ بهايي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف شرح اربعين حديث دارند چون يك اربعين حديثي را ايشان شرح كردند در آن شرح اربعين اين مطلب را ذكر ميكنند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه من روزي هفتاد بار استغفار ميكنم براي اينكه قلب من را غين ميگيرد فرمود كه اين اگر به عنوان تعليم ديگران باشد اين سخن صحيح است و اما درباره قلب خود حضرت باشد از اسمعي نقل ميكنند كه از اسمعي سؤال كردند اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد قلبم را غين ميگيرد يعني چه؟ فرمود آن قلب مطهر، مطهر از آن است كه غين و غمام و ابر و غفلت و غبار بگيرد اين براي تعليم ديگران است آن قلب مطهر از اين است اين كلمه تطهير به نحو مطلق همه اين رجسها و رينها يا ميشويد و شستشو ميكند بنابراين ميتواند حرف تنبيه باشد و اما تنبيه ديگران يعني چون غالب اين سوري كه مصدر به حروف مقطعه است در مكه نازل شده آنها هم غالباً غافل بودند از ياد خدا و دارد آنها را آگاه ميكند وقتي حرف تنبيه در طليعه يك چيزي ذكر شد مستمع را و مخاطب را متوجه ميكند اين يك هنر ادبي است كه ادبيان به كار ميبرند مستحضريد بالأخره يك گوينده يا يك نويسنده آثار ادبي و هنري را كنار هم ذكر ميكند تا جلب توجه كند يك كسي كه ميخواهد يك چيزي را بنويسد وقتي كه مثلاً به كلمه شهيد رسيد خب او را با يك جوهر قرمز مينويسد كه جلب توجه كند يا نام يك شخصيتي رسيد آن را درشتتر مينويسد در اين تبريكها ميبينيد وقتي به نام معصوم (سلام الله عليه) رسيدند آن را با يك مركب ديگر مينويسند يا درشتتر مينويسند يا در تعزيتها وقتي وفات كسي رحلت كسي شهادت شخصيتي هست آن شهادت را يا آن رحلت را يا آن نام را برجسته تر مينويسند يا يك خوانندهاي وقتي دارد قرآن تلاوت ميكند به بعضي از قسمتها كه رسيد صدا را ميكشد او ميداند كه كجا صدا را بلند كند كجا صدا را آرام كند و مانند آن اينها آثار هنري است كه در گفتار و رفتار و نوشتار ظهور ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: يعني همان طوري كه حرف ها و حرف الا براي جلب توجه مخاطب است اينگونه از امور هم آثار حرف تنبيه را دارند حالا يا خودشان حرف تنبيهاند طبق آن بحثي كه گذشت يا نه اثر حرف تنبيه را دارند دفععتاً ميبينيد مشركين منتظرند ميبينند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحيم ٭ المص﴾ اينها ساكت ميشوند ميگويند اين چه حرفي است اين چيز تازهاي آورده اصلاً اينهايي كه ميگفتند: ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِيهِ﴾[9] يا كساني هستند كه انگشتها را در گوششان ميگذاشتند كه اصلاً حرفها به گوششان نرسد ﴿أصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ﴾[10] اينها ﴿يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ﴾[11] جامهها را بر سر ميكشند كه اصلاً نبينند و نشنوند وقتي ببينند كه المص اينها يك لحظه آرام ميشوند كه ببينند چه چيز است آن وقت اين آيه را ميشنوند آنهايي كه ﴿جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم﴾ بود ﴿يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ﴾ بود آنها اصلاً گوش نميدادند يا همهمه ميكردند ولي وقتي كه اين حرفها را بشنوند يك لحظه آرام ميشوند حضرت يك آيه را برايشان ميخواند.
اما آنچه كه مربوط به بحثهاي روايي ﴿المص﴾ است كه در بحثهاي روايي قبل اشاره شد كه آن ديگر نيازي به تكرار نيست اگر اين ﴿المص﴾ اسم اين سوره باشد اين ميتواند مبتدأ باشد ﴿كِتَابٌ﴾ خبر و اگر حرف باشد و جاي محلي از اعراب نداشته باشد و طرف قضيه قرار نگيرد رابط باشد نه طرف آنگاه جمله از ﴿كِتَابٌ﴾ شروع ميشود حالا اين ﴿كِتَابٌ﴾ خبر است براي مبتداي محذوف حالا يا ذاك كتاب يا ذلك كتاب يا هذا كتاب به هر كدام از اين سه وجه ميتوان آن را خبر براي مبتداي محذوف دانست خب ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ گاهي ذات اقدس الهي كتاب را به اسم ظاهر به خود اسناد ميدهد مثلاً ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ﴾[12] گاهي به عنوان ضمير به خود اسناد ميدهد ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الكِتَابَ﴾[13] يا ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾[14] يا ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ القَدْرِ﴾[15] كه با ضمير به خود اسناد ميدهد گاهي هم كتاب مستقيماً به ذات اقدس الهي اسناد پيدا ميكند نه با اسم ظاهر نه با ضمير مثل همين محل بحث ﴿كتاب﴾ حالا «الله انزله اليك» ندارد «هو الذي انزل اليك» ندارد ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكٍَ﴾ حذف فاعل براي آن است كه اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در مكه نازل شد چون سراسر اين آيات با همان اصول كلي دين هماهنگ است مطالب فرعي بسيار كم دارد و حتي آن بخشي از فروع را كه دارد تقريباً مجملتر از سورهٴ مباركهٴ «انعام» است با اينكه ظاهراً قبل از «انعام» نازل شده و «انعام» بعد از او نازل شده و اما از نظر شرح و متن يا اجمال و تفصيل احكام ميبينيد «انعام» بيش از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن مسائل احكام فقهي را باز كرده لكن از نظر خطوط كلي «انعام» به منزله متن است و «اعراف» به منزله شرح يعني بحثهايي كه به طور اجمال ذات اقدس الهي فرمود در طليعه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ﴾[16] اين جريان خلقت را در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به صورت بازتر ذكر ميكند يا در بخش اوساط سورهٴ مباركهٴ «انعام» به طور اجمال جريان انبيا را ذكر ميكنند اينجا قصص آنها را به صورت باز ذكر ميكند يا در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ﴾[17] اينجا نحوه خليفه بودن را به صورت مبسوط ذكر ميكند اين است كه اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» از اين جهت بعد از «انعام» قرار گرفت گرچه در موقع نزول ظاهراً قبل از سورهٴ مباركهٴ «انعام» است خب سوري كه در مكه نازل شدند همه آنها يكسان نيستند چه اينكه سوري كه در مدينه نازل شدند همه آنها يكسان نيستند البته قدر مشترك سور مكي آن است كه در باره اصول دين بحث ميكند خطوط كلي اخلاق و فقه را طرح ميكند جزئيات فقهي و تفصيل مثلاً صوم و صلات و حج و اينها در صور مكي اصلاً نيست ولي بين عتايق صور و غير عتايق فرق است عتايق به آن سوري ميگويند كه عتيقاند يعني كهناند يعني در اوايل بعثت نازل شدهاند آن سورههايي كه در مكه در اوايل بعثت نازل شدند با آن سورههايي كه در مكه در اواخر بعثت نازل شدند خيلي فرق ميكنند چه اينكه سور مدني گرچه مسائل فقهي را در بر دارد اما آن سوري كه در اوائل هجرت نازل شده در مدينه با آن سوري كه در مدينه در اواخر هجرت نازل شده جريان فتح و پيروزي آنها را در بر دارد با هم فرق ميكنند اين سورهٴ مباركهٴ اعراف كه در مكه نازل شد اين از عتايق سور نيست نظير ﴿اقرء﴾ يا نظير ﴿ن و القلم﴾ و اينها نيست جزء عتايق باشد تحدي شده تثبيت شده كه قرآن كتابي نيست كه احدي بتواند مثل او حرف بزند نظير اين معنا كه ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾[18] اين مطلب مسبوق بود ولي حالا به اين لفظ و به اين صبغه و صيغه نيامده تا كنون مثلاً يعني اصلاً قرآن كتابي نيست كه احدي بتواند مثل او حرف بزند وقتي روشن شد حالا كه اين كتاب كتابي نيست كه احدي بتواند مثل او حرف بزند آنگاه ميفرمايد: ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ يعني هذا كتاب كه الله نازل كرده خب چرا الله را نه به اسم ظاهر نه به اسم ضمير نگفتيد؟ جوابش اين است كه لازم نيست غير خدا احدي چنين حرف نميزند كه حالا كه معلوم شد اين كتاب كتابي است كه از غير خدا نيست چه حاجت كه ما فاعل را ذكر بكنيم و حذف ما يعلم منه جايز اصلاً لازم نيست بگوييم خدا نازل كرده براي اينكه اين كتاب را كه غير خدا نميتواند نازل بكند كتاب اين تنوينش هم تنوين تعظيم و تفخيم و تجليل خواهد بود نه تنوين تحقير تعليل و مانند آن نكره بودن يك مطلب است تفخيم داشتن و تعظيم داشتن و تجليل داشتن از يك سو تحقير و تصغير از سوي ديگر گاهي تنوين آن فايده را دارد گاهي اين فايده را ﴿كِتَابٌ﴾ يعني هذا كتاب كه ﴿أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ خب منزلش چه كسي است معلوم است منزلش چه كسي است چون «ما كان حديثا يفتري» اين كتابي نيست كه بتواند مثل او حرف بزند اصلاً فديهبردار نيست نتواند ديگري نه تو با همه آن فروغ و جلالي كه داري توان آن را داري مثل اين كتاب حرف بزني نه ديگري چون ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ پس غصه نخور ﴿فَلاَ يَكُن﴾ ميبينيد اين فاي تفريع حالا كاملاً منسجم است غم، اندوه، تنگ، دلي، خستگي در قلبت نباشد براي اينكه داري كلام لله را به مردم ابلاغ ميكني نفرمود «و لا يكن» كه با واو گفته باشد نه چون كتاب الله است پس قلب باز باشد با شرح صدر ابلاغ بكن ﴿فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ اصلاً اين هم لا يكن نفي نهي نيست نفي نيست كه لا يكونوا يا نهي به پيغمبر نيست كه غصه نخور لا تحزن گاهي نفي است يعني فلان حادثه پيش نميآيد اين يك گاهي نهي است متوجه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه غصه نخور لا تحزن اين دو گاهي به آن حادثه نهي ميكند ميگويد اصلاً حرج حق ندارد نزد تو بيايد غصه حق ندارد نزد تو بيايد اين چه خدايي است بالأخره غصه كه واجب الوجود نيست كه غصه و غم و اندوه اينها امور ممكناند اينها وقتي به سراغ آدم ميخواهند بيايند بايد به اذن الله بيايند ديگر يك پديدههاي نفسانياند ديگر يك پديدههاي ممكن است بالأخره فرمود حرج حق ندارد اينجا بيايد حرج حق ندردا ينجا بيايد ﴿فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ﴾ نه غصه نخور ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ﴾ حرج حق كينونت ندارد ببينيد.
پرسش: ...
پاسخ: نه لازم نبود عند الله آنجا كه ميفرمايد: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ القَدْرِ﴾[19] يا ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ﴾[20] يا آنچه كه در طليعه سوره «آلعمران» است ﴿هو الذي انزل اليك﴾ حالا يا به اسم ظاهر يا به اسم ضمير فاعل مشخص است اما حالا اينجا ميخواهد بفرمايد اصلاً چرا من بگويم خدا نازل كرده يا از طرف خدا نازل شده؟ معلوم است ديگر شما حالا وقتي ميگوييد كه هوا روشن شده خب هوا روشن شده چه كسي روشن كرده؟ خب معلوم است غير از آفتاب كسي هوا را روشن نميكند كه يك وقتي شما از اتاق خبر ميدهيد آن وقت جاي سؤال است كه اتاق به چه وسيلهاي روشن شده اما يك وقتي شما ميگوييد هوا روشن شده جاي اين سؤال است كه چه كسي هوا را روشن كرده؟ خب معلوم است ديگر هوا را كل اين هوا را كه غير از آفتاب كسي نميتواند روشن كند معلوم است ديگر اينجا ديگر لازم نيست شما نام شمس را نميبريد يك ضميري هم كه به شمس برگردد نداريد دو نه به اسم ظاهر نه به ضمير خب معلوم است ديگر خب لذا فرمود: ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ چون ﴿أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ كتابي است از طرف ذات اقدس الهي نازل شده پس اصلاً غم و غصه و بسته بودن حق ندارد به سراغ تو بيايد ﴿فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ﴾ نه غصه نخور غصه نيايد البته اين ضمناً ميفهماند شما غصه نخور اما به غصه ميگويد تو حق نداري بيايي مثلاً درباره يوسف (سلام الله عليه) ميفرمايد خب كه همه انبيا مكلفاند نبايد خلاف بكنند درست است اما درباره يوسف فرمود: ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ﴾[21] ما وقتي او را امتحان كرديم و پاك يافتيم از آن به بعد ديگر اجازه نميدهيم بدي به سراغ او برود نه لنصرفه عن السوء نه او را از گناه باز داشتيم گناه را از او بازداشتيم اگر بفرمايد «كذلك لنصرفه عن السوء» معنايش اين است كه ما او را از گناه منصرف كرديم و ـ معاذاللهـ زمينه گناه بود ولي ما منصرفش كرديم از گناه ولي اگر بفرمايد ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ﴾ آن سوء و فحشايي كه شيطان ﴿يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشَاءِ﴾[22] آن سوء و فحشا را ما اجازه نداديم به حريم يوسف راه پيدا كند براي اينكه چون ﴿مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِينَ﴾[23] است البته تا آنجا برسد طول ميكشد انسان تا مخلص بشود خيلي جهاد لازم دارد ولي وقتي در جهاد اكبر پيروز شد و جزء مخلصين شد خب البته سوء و فحشا كار شيطان است يك، شيطان بايد امر بكند دو، وقتي شيطان آنجا نميرود دسترسي ندارد چطوري امر بكند اين سه، خودش اظهار عجز كرده كه ﴿إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾[24] من تا بروم آنجا سرم به سقف وهم ميخورد مگر او چقدر تجرد دارد مگر شيطان چقدر اوج دارد حد تجرد شيطان محدود است مشخص است او آن قدر اوج ندارد كه به سراغ مخلصين برود كه لذا ميافتد دسترسي ندارد اصلاً نه اينكه دسترسي دارد و وسوسه ميكند و آنها گوش نميدهند البته اگر كسي مخلص شد شيطنت به سراغ او نميرود وسوسه به سراغ او نميرود نه اينكه وسوسه ميكنند و آنها در جهاد اكبر پيروزند آنها چون فاتحند فاتح جنگي ندارد كه اگر كسي فاتح شد و دشمن را به اسارت گرفت او جنگي ندارد كه خب.
پرسش: ...
پاسخ: ضمناً.
پرسش: ...
پاسخ: بله با همين تسكين پيدا ميشود وقتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين كريمه را شنيد ﴿فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ ميشود مشروح الصدر چون ذات اقدس الهي با يك دست حرج را ميراند با دست ديگر قلب را مشروح ميكند حالا اين قلب آرام ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نگراني براي اين است كه مبادا بيايد حالا گاهي ميفرمايد نگران نباشد گاهي ميفرمايد كه او نميآيد چون نميآيد پس تو نگران نباش نتيجه نيامدن او ثبات قلب و طمأنينه قلب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است با همين بيان جلوي حرج را گرفته و طمأنينه قلب آن حضرت را تثبيت كرده.
پرسش: ...
پاسخ: خب اين ضرورت به شرط المحمول است حالا اين پيش ميآيد يا نميآيد؟ حضرت فرمود نميآيد حالا چون اين را قبلاً كه پيغمبر نميدانست كه پيغمبر را ذات اقدس الهي عالم كرد به وسيله همين آيات پيغمبر را ذات اقدس الهي عليم كرد خب.
﴿فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ خب اين كتاب براي چي نازل شده؟ ﴿كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ ابلاغ اين كتاب وظيفه تو پيغمبر است حالا كه مسلح شدي به شرح صدر و منزه شدي از تنگدلي و خستگي و احساس ناآرامي ﴿لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين كتاب براي انذار همه مردم است انذار مخصوص مؤمن و كافر ندارد همه را بايد انذار بكني مؤمنين گذشته از اينكه از اين انذار بهره ميبرند چون اهل غفلت نيستند اينها را يادآوري هم ميكني ﴿وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ آنها كه ﴿ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[25] خودشان را فراموش كردند چه رسد به عهدشان را براي آنها كه تذكره نيست براي اينكه يادشان رفته نسبت به آنها فقط انذار است اما نسبت به مؤمنين هم تذكره است هم انذار اين هم از آن آياتي است كه انذار را بالقول المطلق ذكر كرده است قبلاً ملاحظه فرموديد كه براي انبيا (عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً دو تا سمت رسمي ذكر شد يكي تبشير و ديگري انذار اما در هيچ جاي قرآن رسالت آنها و سمت آنها منحصر در تبشير نشده اما در مواردي از قرآن رسالت آنها در انذار ﴿إِنَّمَا أنَا مُنذِرٌ﴾[26] ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[27] حصر شده براي اينكه آن كه بالأخره نقش كليدي دارد براي همه انذار است تبشير آن قدر نقش ندارد تبشير ميگويند كه اگر دست از اين كار برداري ما در آينده تو را بهرهمند ميكنيم خب ميگويد من فعلاً چرا بهرهمند نشوم آنچه كه مهم است انذار است لذا در اين قسمت ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[28] مثلاً در طليعه امر نفرمود «قم فانذر و بشر» فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ وظيفه روحانيت هم فرمود: ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[29] با اينكه هم ﴿لِيُنذِرُوا﴾ هست «ليبشروا» هم هست اينجا هم ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ اين انذار دو گونه است يك وقت است كه انذار ميكنيد اثر ميكند اين را در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[30] يعني آنها كه از انذار تو طرفي ميبندند كسانياند كه از قيامت و امثال قيامت ميترسند يعني مؤمنين راستين يك وقت است نه انذار ميكني آنها گوش نميدهند و عاقبت تلخ انذار دامنگير آنها ميشود اين است كه فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[31] اين لد جمع الد است آنكه الد الخصام است گوش به حرفت نميدهد ولي آن نتيجه انذار خانمانسوز اوست پس اين ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ با ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾ خيلي فرق ميكند آن ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾ يعني انذار تو در كساني كه از قيامت هراسناكاند اثر ميگذارد آن ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ يعني آن عاقبت تلخ انذار دامنگير افراد لدود لجوج ميشود اما اين آيه محل بحث سوره «اعراف» يك امر مطلق است ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ همگان را انذار كنيد و اما ﴿ذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اينچنين نيست كه «لتنذر به المؤمنين و ذكري للمؤمنين» اين ﴿لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ مخصوص ﴿ذِكْرَي﴾ است اما آن ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ كه متعلقش حذف شده است عام است مؤمن و غير مؤمن هر دو را شامل ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»