درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 1 تا 2

 

﴿المص﴾ ﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾

 

بحث در حروف مقطعه بود درباره اين حروف مقطعه دو نظر مستقل بود كه اشاره شد آنها كه فكر مي‌كردند اين حروف رمز است بين افراط و تفريط نظر دادند شايد آن افراطيها شاهدي داشته باشند نمي‌شود گفت آن [اهل] افراط‌اند ولي تفريطيها شاهدي ندارند به تفريط تن در دادند افراطيها يعني حرفهايي كه خيلي بالاست و اوج دارد اين است كه اينها ناظر به اسماي الهي است يك از تلفيق اينها اسم عظيم را اسم اعظم استنباط مي‌شود دو اينها عصاره‌اي از اسامي اهل بيت (عليهم السلام) است سه يا نام مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً هست چهار اينها راه‌هايي است كه نفي آنها آسان نيست گرچه اثبات مي‌طلبد و آنها شواهدي هم بر اين صحت دارند و نمي‌شود گفت اين حرف افراط است ولي بالأخره اين قول قول بلندي است البته اثبات مي‌خواهد لكن در قبال اين حرفي است كه بعضي از تفريطيها مبتلا شدند و آن مستشرقين آلماني و مانند آن‌اند كه گفتند كه اين حروف مقطعه ناظر به اسامي كساني است كه نسخه‌هاي قرآن نزد آنها بود ببينيد حرف چقدر نازل است مثلاً گفتند سين ناظر به آن نسخه‌اي است كه نزد سعد‌بن ابي‌وقاص بود ميم ناظر به آن نسخه‌اي است كه نزد مغيرة‌بن شعبه بود نون ناظر به نسخه‌اي است كه نزد عثمان‌بن عفان بود حا ناظر به ابوهريره بود كه مثلاً او در جمع‌آوري نقشي داشت و همچنين طا راجع به طلحه است حم اشاره است به عبدالرحمن و مانند آن خب اين يك سخن بين الغيي است وقتي به دست بيگانه بيفتد به اين صورت ارائه مي‌شود اولاً اينها صاحبان نسخ اصلي قرآن نبودند يك و قرآن به صورت متواتر كه از زبان مطهر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از راه وحي شنيده شد در خانه خود پيغمبر در نزد خيلي از صحابه بود براي اينكه پيغمبر فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[1] شما عقايدتان افكارتان آراءتان انديشه‌هايتان را به قرآن عرضه كنيد بلكه روايات را به قرآن عرضه كنيد خب اگر يك سلسله سوري روي پوست بود يك سلسله سوري روي چوب بود يك سلسله سوري روي كاغذ بود پراكنده بود اينكه نمي‌توانست حرف اول را در امور اعتقادي بزند كه در موارد فراوان چه در حجة الوداع چه در جاي ديگر فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين» ايها الناس «كتاب الله و عترتي» خب اگر چهارتا نسخه بود يكي نزد سعد ابي وقاص بود يكي نزد مغيرة بود اينكه نمي‌توانست مرجع عمومي هدايت عامه مردم باشد كه آن هم روايات را به آن بسنجند فرمود مردم به نام من زياد دروغ جعل مي‌كنند «كثرت عليّ الكذابة»[2] هر روايتي كه از من نقل كردند شما بر قرآن عرضه كنيد پس قرآن خودش مرجع مستقيم است از يك سو ميزان روايات است از سوي ديگر و چنين چيزي به عنوان وديعت در دست مردم سپرده شده ثالثاً اين به سه چهارتا نسخه بر نمي‌گردد گذشته از اينكه اينها كه كاتب وحي نبودند و برخي از اينها بي‌نقش نبودند ديگران كه كاتب وحي بودند ثالثاً اگر اين نسخه باشد نسخه را در پشت كتاب مي‌نويسند كه اين نسخه سعد‌بن ابي‌وقاص است نه اينكه بعد از بسم الله كه آيه است و در متن قرآن نام سعد ابي وقاص بيايد يا نام مغيرة بن شعبه بيايد آخر اين ﴿حم٭عسق﴾ يا ﴿يس﴾ يا ﴿ص﴾ اينها جزء قرآن است اين بعد از بسم الله الرحمن الرحيم نازل شده است و اگر اينها اشاره باشد به نسخه‌اي كه نزد فلان كس بود يا فلان كس در تدوين اين نسخه سهمي داشت خب اين بايد پشت كتاب نوشته بشود كه قبل از بسم الله نوشته بشود نه بعد از بسم الله ببينيد حرف چقدر تفاوت دارد آن جا آن را تلفيق اين حروف اسم اعظم به دست مي‌آيد كجا و نام سعد ابي وقاص باشد كجا؟

مطلب ديگر آن است كه در داخله خود ما هم اين تفاوت هست بعد از اينكه ما پذيرفتيم كه اينها جزء قرآن است عده‌اي بر آن‌اند كه اينها ناظر به اسماي حسناي الهي است آن هم به بعضي از نصوص تمسك مي‌كنند چه اينكه در ذيل اين كريمه ﴿كهيعص﴾[3] آمده است كه كاف ناظر به اين است كه ذات اقدس الهي كافي است ﴿ألَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[4] او هادي است او صادق يا اين حروف اشاره به آن است الوعد است كه صاد ناظر به صادق بودن اوست و ساير اسماي حسني از اين حروف استخراج شده است در بين همين روايات روايت ديگري هست كه مي‌گويد كاف ناظر به كربلاست ‌ها ناظر به هلاكت است يا ناظر به يزيد (لعنة الله عليه) است عين ناظر به عطش اهل بيت (عليهم السلام) است صاد ناظر به صبر اهل بيت است ببينيد چه تفاوت فراواني است از يك سو كه اين حروف را اسماي الهي مطابق با آيات مي‌دانند از يك سو به يك جريان تاريخي حمل مي‌كنند اگر روايت معتبر باشد اينها قابل جمع هست كه الآن اشاره خواهيم كرد كه اگر روايت معتبر باشد نمي‌شود نفي كرد هم عقل مساعد هست هم نقل مساعد هست ولي عمده آن است كه روشن بشود تفاوت فراواني بين دو طرف هست از يك سو و بايد بررسي كرد كه اين روايت معتبر است از سوي ديگر حداقل آن اعتباري كه ما براي اين امور تفسيري مي‌خواهيم حداقلش آن است كه ما براي احكام فقه مي‌طلبيم يعني در مسائل فقهي بالأخره يك روايت يا بايد صحيحه باشد يا موثقه يا حسنه اين‌چنين باشد اين امور خيلي تنزل بكند در سطح مسائل تعبدي باشد چون بالأخره اينها به امور علمي برگردند مستحضريد كه خبر واحد در اين گونه موارد حجت نيست براي اينكه به انسان اطمينان مي‌دهد علم مي‌دهد با شك كه انسان طمانينه پيدا نمي‌كند كه خبر واحد در بخشهاي عبادي چون كار به اعتقاد و علم ندارد كار به عمل دارد مي‌گويند با اينكه شك داري با اينكه نمي‌داني وظيفه‌ات اين است انسان مي‌گويد سلمنا اگر شك بين سه و چهار داري بگو چهار است آن هم مي‌گويد چشم چون تعبد در مقام عمل است ديگر در مقام عمل انسان غير از اينكه بگويد اطاعت و عمل مي‌كنم وظيفه ديگر ندارد اما در مسائل علمي كه علم دست انسان نيست انسان بگويد چشم كه بايد باور بكند باور هم به فهم است فهم مبادي مي‌طلبد مبادي اگر حاصل شد عقيده پيدا مي‌شود نشد نمي‌شود عقيده كه دست انسان نيست ما دست عقيده‌ايم نه عقيده دست ما، ما دست علميم نه علم دست ما علم كه آمد انسان را به هر سو بخواهد مي‌كشاند اين‌طور بفهم كه نمي‌شود گفت كه بعد از اينكه فهميديم هر راهي كه را كه فهم ما دستور داد آن راه را طي مي‌كنيم لذا اين كه در اصول گفتند خبر واحد در اصول علمي حجت نيست به همين معناست اين در حقيقت ارشاد به نفي موضوع است يعني در امور اعتقادي خبر واحد غير مفيد علم باشد نقشي ندارد چون سخن از كار نيست كه انسان بگويد اطاعت مي‌كنم كه سخن از فهم است فهم هم كه دست آدم نيست تا اين طور بفهم است اين است كه خبر واحد در مسائل علمي حجت نيست نه براي ضعف سند براي ضعف كاربرد اصلاً از خبر ساخته نيست كه در انديشه آدم اثر بگذارد آنجا جاي مبادي علمي است بر فرض هم كه ما تنزل بكنيم در بحثهاي علمي چون اينها كه مسائل عملي نيست اثر عملي ندارد يك مسائل علمي است بر فرض تنزل بكنيم بگوييم مسائل تفصيلي در حد فقه است مع ذلك اين روايات آن ارزش را ندارند بخشي از اينها اسرائيليات‌اند به تعبير سيدنا الاستاد در الميزان قاف جبلي است سبز رنگ محيط به زمين بعضي از اينها شبيه به اسرائيليات است بالأخره خب منظور آن است كه درباره اين حروف از دو جهت افراط و تفريط است يكي تفريط مذموم كه همان حرفي بود كه بعضي از مستشرقين آلماني داشتند وقتي درباره قرآن مسلمين كار نكنند بيگانه كار مي‌كند به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه فرمودند كه قرآني كه به انگليسي ترجمه شده اين سورهٴ مباركهٴ «عصر» را كه بزرگان درباره اين سوره اصلاً رساله‌هاي مستقل نوشتند مثل مرحوم خواجه اين ﴿والعصر﴾ را عارف آن‌طور معنا مي‌كند يعني قسم به عصاره عالم تطبيق مي‌شود به ولي عصر مثلاً جرأت نمي‌كند بگويد اين تفسير، تفسير نارواست مي‌بيند خضوع مي‌كند ديگري مي‌گويد والعصر يعني قسم به عصاري و تلاش و جهاد و اجتهاد و كوشش آدم مي‌بينيد نه يك تفسير مناسبي است يك كسي تفسير مي‌كند ﴿والعصر﴾ قسم به عصر نبوت مي‌بينيم درست است قسم به عصر وحي دست است عصر ظهور حضرت درست است يك وقتي هم ترجمه انگليسي مي‌دهيد مي‌بينيد وقتي مي‌خواهد معنا كند مي‌گويد ﴿والعصر﴾ يعني قسم دو دو بعد از ظهر خب اين چقدر پايين آوردن است شما درباره قرآن كار نكنيد ديگري مي‌كند شيعه نكند سني مي‌كند مسلمان نكند غير مسلمان مي‌كند اين است كه آنها آمدند گفتند اين حروف ناظر به سعد ابي وقاص است و مغيره است و طلحه است و عبد الرحمان.

مطلب بعدي آن است كه اگر ما درباره اين حروف قائل به رمز باشيم اين رمز مي‌شود رمز باشد اما رمز نيست به اين اسماي براي اينكه رمز در جايي است كه نشود تصريح كرد وقتي همه اين اسما حسنا در قرآن كريم آمده ديگر چه سودي براي رمز مي‌شود رمز باشد اما آن مرموز آن نيست كه در جاي ديگر مصرح باشد بالأخره رمز يك نكته‌اي دارد ديگر اگر رمز باشد مثلاً كاف اشاره رمز باشد به كافي بودن خب هم در بحثهاي توحيدي آمده ﴿أوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾[5] هم در بحثهاي عملي آمده ﴿ألَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[6] خب اين كلمه كافي نام كافي اسم كافي كه مكرر آمده چه در آن برهان صديقين چه در عمل روزانه مردم مي‌شود رمز باشد اما مرموزش اينهايي نيست كه در موارد ديگر مصرح است.

مطلب بعدي آن است كه اگر چنانچه ما بحثهاي روايي را بخواهيم طرح كنيم كه ملاحظه فرموديد مقام ثاني بحث بحثهاي روايي بود اين 29 سوره مباركه تقريباً حدود نيم يا قريب به نيم از اين سور روايات ذيلش نيست يعني طبق تحقيقي كه بعضي از آقايان كردند چندين سوره است كه با اينكه حروف مقطع دارد اولش حروف مقطعه دارد در ذيل آن حروف مقطعه روايتي نيست نظير سوره «نمل» «قصص» «عنكبوت» «روم» «لقمان» «سجده» و بعضي از سور ديگر شايد بيش از ده سوره باشد كه حرف مقطع دارد و در ذيل آنها روايتي نيامده اين يك مطلب كه به مقام ثاني بر مي‌گردد.

مطلب ديگر آن است كه اگر ما اين روايات را حداقل نظير روايات فقهي ارزيابي كنيم بعد از ارجاع عام و خاص مطلق و مقيد مي‌بينيم كه اينها چون تعدد مطلوب است راهي براي تقييد و تخصيص نيست ممكن است همه اينها درست باشد كه اينها مثبتات‌اند نه يكي نفي بكند ديگري را تا ما مطلق را مقيد بكنيم يا عام را خاص كنيم يعني اگر گفته شد فلان الف يا لام يا ميم ناظر به فلان اسماست در روايت ديگر آمده گفته ناظر به اسم ديگر است در روايت سوم آمده كه ناظر به كربلاست ما دليلي بر بطلان اينها نداريم چون هر كدام از اينها ممكن است از يك گوشه رمز باشد اينكه مشترك لفظي نيست تا ما بگوييم ظاهرش مشترك معنوي است روايت كه نمي‌خواهد بگويد اينها مشترك لفظي‌اند در اينها وضع شدند كه تا ما بگوييم الف الف است ديگر ديگر نمي‌شود الف يك جا الله باشد يا كاف يك جا كافي باشد يك جا كربلا باشد‌ ها يك جا هادي باشد يك جا هلاكت باشد يا يك جا مجيد و حكيم باشد يك جا يزيد باشد اگر رمز شد مراتبي دارد و اينها بر مراتب حمل مي‌شود بر مصاديق حمل مي‌شود نه بر مفاهيم اگر بر مفاهيم حمل مي‌شد مي‌شد اشتراك لفظي بله ممكن بود كسي رد كند اما اگر بر مراتب حمل بشود يا بر مصاديق حمل بشود همه اينها قابل قبول است پس بعد از ارزيابي روايات يعني آن هجده سوره‌اي كه تقريباً روايت ذيل اوست بعد از رد اسرائيليات تازه اينكه سيدنا الاستاد درباره قاف مي‌فرمايد اين شبيه به اسرائيليات است بعضي از بزرگان يك رساله‌اي نوشتند ظاهراً براي مرحوم آقاي شهرستاني است كه درباره قاف در قرآن مجيد يا قاف جبل محيط بالارض اين يك رساله‌اي نوشتند خيلي روشن نيست كه اينها اسرائيلي باشند.

مطلب ديگر آن است كه اگر اين حروف چون آنها كه صاحب اين علم‌اند علم حروف نه علم عدد يك علمي است به نام علم عدد كه آن ذيل آيه ﴿عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾[7] به خواست خدا بايد بحث بشود كه براي هر عددي يك خاصيتي است گفتند عدد نوزده يك خاصيتي دارد براي اينكه در قرآن آمده ﴿عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ از يك سو كلمه آيه مباركه ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ نوزده حرف است علق طليعه‌اش نوزده حرف آمده و عدد نوزده مضرب فيه بسياري از اعداد صحيح است كه اگر ما آنها را ضرب بر نوزده بكنيم هم عدد سوره به دست مي‌آيد هم عدد حروف آيات به دست مي‌آيد و مانند آن اينها راه خاص خود را دارد نمي‌شود اينها را نفي كرد يك علمي است مربوط به اين عدد يك علمي است مربوط به علم حروف سيدنا الاستاد مرحوم آقاي طباطبايي (رضوان الله عليه) مي‌فرمودند در تبريز يا غير تبريز ظاهراً مي‌فرمايند تبريز كسي بود كه روي همين علوم عدد مي‌توانست طرفي كه مورد حاجت آدم است نه تنها او را بشناسد بداند كجاست خانه‌اش كجاست شماره تلفنش را مي‌توانست استخراج بكند يك چيزهايي است كه ما واقعاً دسترسي به آنها نداريم وقتي دسترسي به آنها نداريم نه توان اثبات داريم نه توان نفي مرحوم آقا سيد مهدي قاضي پسر مرحوم آقاي قاضي بزرگ (رضوان الله عليهما) خودش از اهل حروف بود نه عدد حروف بود كه رشته ديگري مقام ديگري علم ديگري است كه الف چيست؟ باء چيست؟ دال چيست؟ جيم چيست؟ و اينها اين علم حروف كاملاً از علم ادب جداست اين دو تا رشته است كه ما از دو بي‌خبريم ايشان خب در اين رشته دوم من مي‌دانستم مطلع است مي‌فرمود بارها هم مرحوم پدرم يعني محمد قاضي مي‌گفت پسر اين را رها كن دنبال اين نرو البته اين نه براي آن بود كه علم حروف بي‌معناست فرمود يك راه بهتري بياب چون خود ايشان اينها را استخراج مي‌كرد بعد مي‌گفت كه ما وقتي عرضه مي‌كرديم پدرم پيشاپيش خبر مي‌دهد از نتيجه‌اش خبر مي‌دهد خب آن يك چيز ديگر است يعني آن علمي كه انسان بتواند از باطن اين امور باخبر باشد بالأخره هر چيزي يك ملكوتي دارد كه از آن ملكوت تنزل كرده خب بنابراين علم عدد يك مسئله است كه آن بايد در ذيل ﴿عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾[8] به همان مقداري كه لازم است بحث بشود كه فعلاً بحث ما در علم عدد نيست علم حروف يك علم ديگري است يك رشته ديگري است جناب ابن عربي رساله مفصلي نوشتند چه در فتوحات چه در غير فتوحات اينها را اشارات دانستند رموز دانستند او مي‌داند و راه خاص او خب بالأخره او اهل دل است او چيزهايي هم مي‌تواند كشف بكند و آنچه را كه از رجبيون نقل كرده براي خودش نيست براي حرف ديگران است كه درباره رافضه گفتند و رافضه هم تبعه‌هاي فراواني را مي‌گويند رافضه نه تنها ما را كساني بودند در برابر معتزله گروهي از آنها كه در مقابل ما هم هستند كه تفكر آنها غير از تفكر ماست عقيده آنها غير از عقيده ماست آنها را هم مي‌گويند رافضه و اگر ايشان در فتوحات از رجبيون نقل مي‌كنند كه رافضه را به صورت ديگر ديده‌اند معلوم نيست آن رافضه ما باشيم يا آن گروه ديگر اين در شرح نامه امام (رضوان الله عليه) به جناب گورباچف آنجا آمده اين قصه كه اين رجبيون چه كساني بودند و آن رافضه چه گروهي‌اند و اگر به صورت خنزير ديده شدند كدام رافضه‌اند غرض آن است كه اين بزرگان درباره علم حروف رساله نوشتند كتاب نوشتند رمزي را گفتند الف ناظر به چيست؟ لام ناظر به چيست؟ اينها راهي براي اثبات او ما نداريم چه اينكه دليلي هم بر نفي نداريم البته بخش مهمي از روايات اين را تأييد مي‌كند چون مجموع رواياتي كه در ذيل اين هفده هجده سوره است چون آن ده دوازده سوره روايت ذيلش نيست مجموع رواياتي كه در ذيل اين ده دوازده سوره است كه بعضي از آقايان همه روايات را زحمت كشيدند استخراج كردند سعيشان مشكور آنجا آمده وقتي بررسي مي‌كند اين روايات را بسياري از اينها دارد كه اين الف ناظر است به الله لام ناظر است به لطيف بودن او يا هاء ناظر است به هادي بودن او اينها را به اسماي الهي معنا كردند چه اينكه گفتند اينها اسم اعظم است خب اگر كسي توانست برابر اين منقول اين منقول را مشهود كند خب اين ﴿طوبي له و حسن مآب﴾ يا اگر كسي توانست برهاني كند اين منقول را معقول كند باز طوبي له و حسن مآب ولي ما كه در حد ضعف هستيم بررسي مي‌كنيم مي‌بينيم كه اين روايات قابل قبول است في الجمله نه بالجمله براي اينكه اين ناظر به مراتب است ناظر به مصاديق است نه ناظر به مفاهيم چون ناظر به مفاهيم نيست معارض نيست تا ما بياييم مطلق و مقيد كنيم يا بگوييم اذا تعارض تساقطاً پس هم مي‌تواند ناظر به اسم اعظم باشد هم مي‌توانيم ناظر به اسم عظيم باشد هم ناظر به خليفه اسم عظيم و اعظم باشد هم مي‌تواند صادق الوعد باشد هم مي‌تواند صبر كربلا را به ما بفهماند اين‌چنين نيست كه ما برهان بر خلاف داشته باشيم در صورتي كه توجه كنيم اين ناظر به مفاهيم نيست اولاً ناظر به مراتب يا مصاديق است ثانياً چه اينكه شما ملاحظه مي‌كنيد اين روايت را حتماً در ذيل اين ﴿ن والقلم﴾ ببينيد كه تفسير شريف نورالثقلين است دارد كه نون نهري بود ذات اقدس الهي سيره مدادا اين نهر را خدا مركب قرار داد و به قلم فرمود «اكتب» بالأخره قلم مركب مي‌طلبد اين نون نهري بود و ذات اقدس الهي صيّره مداداً «قال للقلم اكتب»[9] روي چه بنويس؟ روي لوح بنويس خب نون است و قلم است و لوح مركب است و قلم است و آن لوحي كه روي چهره او نوشته مي‌شود اين ظاهرش است بعد سفيان اين روايت مرحوم صاحب تفسير نورالثقلين در ذيل اين ﴿ن و القَلَم﴾ بود سفيان به امام صادق (سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه نون يعني چه؟ حضرت فرمود نهري بود «فصار مداداً ثم قال عزّوجل للقلم اكتب» بعد فرمود: «فالمداد مداد من النور» بعد فرمود: نون و قلم «ملكان من الملائكة» بعد به سفيان فرمود زود بلد شو برو بيرون ديگر من نمي‌توانم بيش از اين حرف بزنم خب معلوم مي‌شود هر حرفي را براي هر كسي نمي‌شود گفت در هر عصري هم نمي‌شود گفت وگرنه اينها كه دستور مي‌دادند بياييد ما احكام را برايتان بگوييم معلوم مي‌شود هر حرفي را براي هر كس كه نمي‌شود گفت فوراً فرمود زود از اينجا برو بيرون من در امان نيستم اين روايت را حتماً ملاحظه بفرماييد در تفسير شريف نورالثقلين به سفيان فرمود: «قم يا سفيان فلا آمن عليك»[10] خب اگر يك اهل دلي پيدا مي‌شود اينها خب بيشتر معنا مي‌كردند بازتر مي‌كردند اين بارها اين قصه ابوالقاسم به عرضتان رسيد كه ابوالقاسم يعني چه بارها قصه ﴿ ليَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[11] ...به عرضتان رسيد يعني چه اين زريح محاربي آمده بود پيش حضرت فرمود كه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ يعني بياييد حضور امام معصوم احكامتان را ياد بگيريد عبدالله ابن مسكان و امثال ذلك وقتي ديدند كه ذريح محاربي گفت من رفتم خدمت امام صادق (سلام الله عليه) حضرت در تفسير اين آيه را اين‌چنين معنا كرده است اينها متحير شدند گفتند ما مدتها خدمت حضرت بوديم حضرت اين طور تفسير نكرده براي ما آمدند حضور امام صادق فرمود بله حرف همان است كه ذريح براي شما نقل كرده عرض كردند خب چرا به ما نفرموديد؟ فرمود: «من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح» مگر همه شما حرف ما را تحمل مي‌كنيد مي‌بينيد اين زيارت جامعه خب زيارتهاي متعددي است مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) چهارده زيارت به عدد چهارده معصوم (سلام الله عليهما) نقل مي‌كند و اين زيارت جامعه زيارت دوم امتن است اوثق است از همه آنهايي كه غير از حضرت هادي (سلام الله عليه) است اين را هم به عظمت مي‌ستايد مي‌بينيد در اين زيارت جامعه مهم‌ترين چيزي كه انسان در مزار يك ولي خدا از خدا مي‌خواهد اين است كه من به دامن شما پناهنده شدم است «محتمل لعلمكم محتجب بذمتكم» من اينجا آمدم با دست پر بروم شما گفتيم حديث ما علم ما صعب است مستعصب است غير از انبيا غير از مرسلين كسي تحمل نمي‌كند ما خب قبول كرديم گفتيد «الاّ عبد امتحن الله قلبه للإيمان»[12] پس به ما هم وعده داديد من آدم بار علم شما را ببرم اين جمله‌ها خبريه است و به داعيه انشا القا مي‌شود ديگر زيارت است و دعاست ديگر در حقيقت نظير زيارت امين الله خب بخش مهمش دعاست زيارتهاي ديگر هم همين‌طور است «محتجب بذمتكم» در امان شمايم و در امان آنها باشم مثل «ولاية علي ابن ابي‌طالب حصني فمن دخل حصني أمن مِن عَذابي»[13] ديگر شيطان راه ندارد به آدم وقتي انسان به ذمه اينها پناهنده شد مصون مي‌ماند آن‌گاه «محتمل لعلمكم» من آمدم بار علم شما را ببرم اين علمي كه گفتيد «لا يحتمله الاّ نبيّ مُرسل أو مَلِكٌ مُقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للإيمان»[14] من آمدم آن علم را ببرم زريح از آن افراد بود آن وقت حضرت فرمود كه حاجت هر كدام شما اين است كه شما بياييد حضور امامتان احكامتان را ياد بگيريد خب مي‌بينيد ابن مسكان و امثال ابن مسكان يا ابن‌سنان و امثال ابن‌سنان فقط بخشهاي روايات فقه متعارف را دارد آن روايت عميق را ندارد در تفسير كنيه مبارك ابوالقاسم هم روايتي بود از معاني‌اخبار مرحوم صدوق نقل كرديم غرض آن است كه روايات دو دسته است آن ضعاف را كه كنار بگذاريم بقيه‌اش همه‌اش قابل قبول است يعني بر تعدد مراتب و بر تعدد مصاديق حمل مي‌شود نه بر تعدد مفهوم تا كسي اشكال كند اينها كه مشترك لفظي نيست؟

مطلب بعدي آن است كه اگر ما بگوييم كه اين روايات چه اينكه بعضي از روايات دارد كه اين ناظر به آجال امم است كه فلان امت چه‌وقت منقرض مي‌شود چه اينكه در ذيل ﴿المص﴾ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده كه مثلاً بني‌اميه چه وقت منقرض مي‌شوند و از مجموع روايات در اين بخش البته استفاده مي‌شود كه مثلاً اگر ما مجموع اين حروف را بررسي كنيم انقراض اين امت مشخص مي‌شود اين ناتمام است اين ناتمام است براي اينكه با خود قرآن موافق نيست براي اينكه قرآن دارد كه ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾[15] حالا آن وقت در عين حال كه مي‌فرمايد روشن نيست ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[16] بعد مي‌فرمايد: ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ انسان اين حروف را جمع‌بندي كند بعد بفهمد اين امت اسلامي چه وقت منقرض مي‌شود به صورت رياضي جزمانه حكم بكند اين مشكل است ديگر اين است كه بعضي چيزهاست كه با خود آيات سازگار نيست ولي مي‌شود اينها را جزء اشراط الساعه دانست نظير اشراط الساعه‌اي كه براي ظهور حضرت (سلام الله عليه) نقل مي‌كنند اينها في‌الجمله است نه بالجمله دليلي بر تكذيب و نفي اينها نيست اين در حقيقت شرايط ابتدايي را ذكر مي‌كند يا بعضي از شرايط را ذكر مي‌كند حالا سبب تام و علت منحصر باشد اينها البته مشكل است.

‌پرسش: ...

پاسخ: بله معصومين مي‌دانند اما توده مردم كه نمي‌دانند معصومين به علم الهي مي‌دانند «متي يموتون»[17] اصلاً بابي مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كافي باز كرده آنها به علم الهي مي‌دانند اما خداوند از يك سو بفرمايند كه ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً﴾[18] بعد از يك طرف هم حروفي نازل بكند كه اگر ما اينها را جمع بكنيم به حساب ابجد و مانند آن زمان انقراض اين امت مشخص بشود اين اثباتش مشكل است.

‌پرسش: ...

پاسخ: بله آنها كه ائمه (عليهم السلام) علم غيب دو تا حرف است يك علم غيبي است مخصوص ذات اقدس الهي هيچ همان علومي را كه در آن آيه است ذات اقدس الهي به امام معصوم القا كرده است الهام كردها ست اين دو مطلب مطلب سوم اين است كه قرآن براي توده انسانها نازل شده به توده مردم بفرمايد كه ﴿وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾[19] يا ﴿مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً﴾ از يك طرفي هم حروفي نازل بكند كه ما از جمع‌بندي آنها زمان انقراض اين امت را بفهميم اين مشكل است.

اما جزء اشراط الساعه باشد البته دليلي بر نفي‌اش نيست.

مطلب ديگر آن است كه آنچه كه مربوط به اين حروف كامپيوتري بود كه يك عده از آقايان زحمت كشيدند سعي‌شان مشكور سه مسئله است كه دو مسئله مربوط به اين حروف نيست و آن شخصي كه اعجاز كامپيوتري و رقمي دارد آنها را نمي‌گويد مطلب سوم را مي‌گويد بيان ذلك اين است كه معناي اينكه به حسب حروف و آماري مثلاً نون در سوره «قلم» صاد در سوره «ص» قاف در سوره «ق» زيادتر از ديگر حروف است معنايش اين نيست كه در سوره «ق» حرف قاف از ساير حروف بيشتر است يا در سوره «ص» حرف صاد از ساير حروف بيشتر است معنايش اين نيست اين يك، دو: معنايش اين نيست كه حرف صاد در سوره «ص» از ساير سور بيشتر است يعني حرف صاد در سوره «ص» بيش از ساير سور تكرار شده يا حرف قاف در سوره «ق» بيش از ساير سور تكرار شده معنايش هم اين نيست دو، بلكه مدعاي او يك شيء ثالثي است و آن اين است كه شما سوره «ق» را بررسي كنيد ببينيد چند تا حرف دارد و خود قاف را هم بررسي كنيد ببينيد چند بار تكرار شده اين دو كار نسبت سنجي بكنيد ببينيد اين حرف قاف نسبت به مجموع حروف اين سوره چند درصد است بعد همين حرف قاف را نسبت به حروف ساير سور درصد سنجي كنيد ببينيد چند درصد است ممكن است در سوره «بقره» حرف قاف بيش از سوره «ق» تكرار شده باشد اما چون سوره «بقره» جزء سور طوال است و خيلي مفصل است حروفش خيلي است درصدش ضعيف است معناي اينكه صاد در سوره «ص» بيشتر است قاف در سوره «ق» بيشتر است اين مطلب سوم است نه مطلب اول نه مطلب دوم لذا اگر با آمار گيري و كامپيوتري بررسي شد معلوم شد مثلاً حرف صاد در سوره «بقره» كمتر از سوره «ص» نيست يا حرف قاف در سوره «بقره» كمتر از حرف قاف در سوره «ق» نيست اين مناقض با ادعاي آن شخص نيست.

مطلب بعدي درباره مفصلات و معين و طوال و اينهاست كه معين يعني چه يعني صد آيه صد آيه يا دويست آيه دويست آيه كه اين ان‌شاءالله به خواست خدا در جاي خود مطرح خواهد شد نامه‌هاي ديگري برادرها مرقوم فرمودند كه همه آنها را خواستيم بخوانيم و همه آنها سودمند است ولي متأسفانه نمي‌رسيم و الآن هم آستانه ظهر است فردا مباحثه تعطيل است روز شنبه ان‌شاءالله ديگر فكر نكنم درباره حروف مقطعه بحث كنيم اگر شما چيزي مرقوم فرموديد آن مرقومات را به ما مرحمت مي‌كنيد در فرصت مناسبت ان‌شاءالله بحث مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ مستدرك الوسائل، ج3، ص355.
[2] ـ كافي، ج1، ص62.
[3] مریم/سوره19، آیه1.
[4] زمر/سوره39، آیه36.
[5] فصلت/سوره41، آیه53.
[6] زمر/سوره39، آیه36.
[7] مدثر/سوره74، آیه30.
[8] مدثر/سوره74، آیه30.
[9] ـ تفسير نور الثقلين، ج5، ص388.
[10] ـ تفسير نورالثقلين، ج5، ص388.
[11] حج/سوره22، آیه29.
[12] ـ بحارالانوار، ج2، ص212.
[13] ـ بحارالانوار، ج39، ص246.
[14] ـ كافي، ج1، ص401.
[15] لقمان/سوره31، آیه34.
[16] اعراف/سوره7، آیه34.
[17] ـ كافي، ج1، ص258.
[18] لقمان/سوره31، آیه34.
[19] لقمان/سوره31، آیه34.