76/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 1 تا 2
﴿المص﴾ ﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾
درباره حروف مقطع همان طوري كه ملاحظه فرموديد بحث در دو مقام بود مقام اول بحث تفسيري مقام دوم بحث روايي كه هنوز به مقام دوم نرسيديم در بحث تفسيري هم دو نظر بود نظر اول اينكه اين سري است از اسرار الهي و در زير مجموعه اين حرف و اين مبنا وجوه فراواني هم گفته شد مقام ثاني از مقام اول يا مرحله دوم از مقام اول اين بود كه نه اين مانند ساير آيات قابل درك است و انسانها موظفاند درباره آن تدبّر بكنند و معاني را استخراج كنند آنهايي كه تدبّر كردند وجوه فراواني را هم ذكر كردند كه برخي از آن وجوه در نوبتهاي قبل به عرضتان رسيد حالا مطالبي كه فعلاً در اين نوبت مطرح ميشود عبارت از اين است كه آيا تا كنون كسي به راز و رمز اين پي برده است يك معناي صحيحي براي اين كشف كرده است يا نه؟ ممكن است عده زيادي در اثر اينكه اين را سر خاص الهي ميدانستند درباره آن كار نكردند و اگر تدبّر ميكردند شايد يك معناي قابل توجيهي اراده ميكردند نظير ساير آيات چه اينكه محمتل است بعضيها بحثهاي تفسيري كرده باشند و به يك معناي قابل قبولي پي برده باشند و آن معنا را براي ديگران نگفته باشند يا گفته باشند و به ماها نرسيده باشد اين هم يك احتمال.
مطلب ديگر آن است كه گاهي تدبّر در قرآن طبق معمول مجموع قرآن است و روايت است و عقل يعني عقل يك برهان لبّي است كه همراهي ميكند آيات قرآن را و خود آيات قرآني مبيّن مفسّر يكديگرند و شواهد روايي هم در تتميم دلالت و نصاب حجيت هم سهم مؤثري دارد كه مجموع ميشود ثقلين اما يك راه چهارمي كه به عنوان كشف و شهود باشد آن البته راه بازي است براي خواص آن گروه اهل معرفت كه با كشف و شهود نظير راهي كه حارثةبن مالك رفت نظير راهي كه اويس قرن رفت و امثال ذلك آنها هم يك راه خاصي است منتها آن راه اوحدي از اهل معرفت است آنها اگر چيزي كشف كرده باشند بايد به كشف معصوم منتهي بشود بيان ذلك اين است كه در بحثهاي روايي هر روايتي كه رسيده است بايد بر قرآن كريم عرضه بشود اولاً و بر سنّت قطعي عرضه بشود ثانياً تا اعتبار آن روايت مشخص بشود ثالثاً خواه آن روايت معارض داشته باشد يا نداشته باشد عرضه بر قرآن تنها اختصاص به نصوص علاجيه ندارد يعني مخصوص روايتي كه معارض دارد نيست هر روايتي قبل از اينكه به او تمسك بشود بايد بر قرآن كريم و سنت قطعيه عرضه بشود در بحثهاي عقلي هر مطلب نظري بايد به مطلب بديهي ختم بشود اينها راهش مشخص است يعني مطالب نظري در مسائل عقلي بايد بر مطالب بديهي و اولي عرضه بشود مطالب روايي بايد بر قرآن كريم و سنت قطعي عرضه بشود اما در جريان كشف و شهود آنهايي كه اهل اين راهاند هم باور دارند و هم تصريح كردهاند كه بايد كشف اهل كشف و شهود بر آن كشفي عرضه بشود كه مصون از خطاست يعني همان طوري كه مطالب نظري به مطالب بديهي و اولي عرضه ميشود و منتهي ميشود كشفهاي غير معصومين (عليهم السلام) بايد به كشف و شهود معصومين (عليهم السلام) عرضه بشود يعني كشف معصوم به منزله بديهي و اولي است چون خطا بردار نيست كشف ديگران بايد مطابق كشف معصوم باشد آنها هم يك راه خاص خودشان را دارند كه عرضه ميكنند در همان عالم شهود آنها چيزي يافتند يا نه براي ما روشن نيست و اگر هم يافته باشند و گفته باشند براي ما حجت نيست براي اينكه آن راه شهود است تا خود انسان مشاهده نكند نميتواند باور كند مگر اينكه آن مشهود را معقول كنند يك يا آن مشهود را مطابق با منقول كنند دو، اگر مشهود عاقلي مطابق معقول حكيم شد يا مطابق منقول محدث شد ميشود قابل قبول وگرنه براي خود او معتبر است ما راهي هم براي نفي نداريم اما پذيرش او مربوط به اين است يا او را معقول كند برهاني كند يا او را منقول كند و حديثي و قرآني كند.
مطلب ديگر آن است كه در نوبت قبل به عرضتان رسيد برخيها ميگويند ما اين حروف مقطع را با حذف مكرر وقتي جمعبندي ميكنيم بررسي ميكنيم ميبينيم به اين صورت در ميآيد «علي صراط حق نمسكه»[1] به اين صورتها در ميآيد اين چيز خوبي است يك چيز لطيفي است اما نه برهاني است نه معقول است و نه منقول در همان نوبت قبل هم به عرضتان رسيد الآن شما ببينيد آلوسي در تفسيرش در همان جلد اول صفحه 97 ذيل همين حروف مقطع ميگويد يكي از ظرايف اين است كه بعضي از شيعهها براي خلافت حضرت علي (سلام الله عليه) لخلافة الامير علي (كرم الله وجهه) اينچنين گفته است كه ما مجموع حروف مقطع را وقتي جمعبندي ميكنيم بعد از حذف مكررات به اين صورت در ميآيد «صراط علي حق نمسكه» بعد خود آلوسي به سنيها خطاب ميكند ميگويد: «و لك ايها السني ان تستأنس بها لما انت» تو هم ميتواني بگويي ما وقتي حروف مقطع را جمعبندي ميكنيم بعد از حذف مكرر روش اهل سنت در ميآيد بگويي كه وقتي ما اين حروف مقطع را جمعبندي ميكنيم بعد از حذف مكرر به اين صورت در ميآيد «صح طريقك مع السنة» يعني روش و راه و رسمت را با سنت تصحيح بكن يا «طرق سمعك النصيحة» همه اين حرفها با «صراط علي حق نمسكه» يكسان در ميآيد غرض اين است كه اگر كسي آن چنان استدلال بكند ميبينيد با اينچنين نقدي هم روبهرو است از همان اول مناسب است كه انسان حرف سديد و محكم بزند ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾[2] يك چيزي كه بالأخره به جايي بند نيست و نقطع مقابل دارد خب آدم چرا بگويد بعد اين شعر را ذكر كرد گفت «و كل يدعي وصلاً لليلا و ليلا لا تقر لكم بذاكا» هر كسي ادعاي وصول ميكند در حالي كه آن محبوب اقرار ندارد كه فلان شخص به من رسيده است اين هم حرف ايشان.
مطلب ديگر آن است كه گفتند محصول اين حروف مضرب عدد صحيح است در عدد نوزده چون عدد نوزده يك عدد مقدسي است قرآن كريم روي عدد نوزده تكيه كرده ﴿عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾[3] گفته خازنان دوزخ را كه فرشتگان مخصوصياند ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَةً﴾[4] فرشتگاني كه موكل دوزخاند سرپرستي دوزخ را به اذن خدا به عهده دارند نوزده فرشتهاند ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَةً﴾ بعد هم فرمود: ﴿عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ اين رقم نوزده از قرآن كريم بر ميآيد از قداست خاصي برخوردار است اگر ما يك عدد صحيحي را در نوزده ضرب بكنيم يا نوزده را در آن عدد صحيح ضرب بكنيم مضرب آن عدد صحيح در نوزده همين حروف مقطع در ميآيد چه اينكه مثلاً ما عدد صحيحي را در نوزده ضرب بكنيم 114 ميشود كه ارقام سورههاي قرآني است و مانند آن اين وجه هم نظير همان وجهي كه آلوسي به مبارزه و معارضه برخواسته است در ميآيد خب اگر در عدد ديگر هم احياناً ضرب بكنيد ممكن است به همين صورت در بيايد چون راهي براي عزل كه نيست راهي براي حصر كه حالا عدد صحيح را در نوزده ضرب بكنيم محصول حروف مقطع در بيايد يا مجموع صور قرآني در بيايد راهي براي حصر كه نيست ممكن است يك عدد ديگري را در يك عدد ديگري ضرب بكنيد به همين صورت در بيايد اين يك وجهي نيست كه بتواند درباره حروف مقطع قابل عرضه باشد مطلب ديگر اينكه اين را هم باز آلوسي نقل كردند كه تقريباً مجموع حروفي كه در حروف مقطع به كار رفت بعد از حذف مكررات چهارده تاست كه تقريباً نصف حروف معجم است مجموع صوري كه حروف مقطع را داراست 29 تاست كه تقريباً كل حروف معجم است و مجموع حروف مقطعي كه در قرآن به كار رفت نصف اصناف حروف است چون حروف را به چند صنف تقسيم كردند گفتند حروف محموسه داريم مجهوره داريم شديده داريم مطفقه داريم مستانيه داريم منخفضه داريم قلقله داريم و مانند آن نصف آن حروف در اينجا آمده خب حالا به چه دليل نصف حروف آمده حالا اين چه فخري است كه نصف آمده چرا آن بقيه چرا آن نصف ديگر نيامده؟ اينها از قبيل مناسبات و ذكروها بعدم الوقوع است حالا چرا اين نيمه آمده آن نيمه ديگر نيامده خب غرض آن است كه اينها هيچ كدام قانع كننده نيست.
مطلب ديگر اينكه از ابوبكر زهري نقل شده است كه چون ذات اقدس الهي ميدانست عدهاي قائل به قدم قرآن كريم ميشوند اين حروف حادث را در طليعه برخي از سور نازل كرده است تا به مردم بگويد اين حروف حادثاند و قرآن از اين حروف حادث تشكيل ميشود پس قرآن حادث است خب آن كسي كه آن حرف سخيف را ميزند كه ميگويد قرآن قديم است به قدم اين حروف هم فتوا ميدهد اين چه حرفي است؟ آن كسي كه قائل است كه قرآن قديم است اولاً معنايش اگر اين باشد با همين الفاظ و با همين حروف قديم است خب فتوا به قدم آن حروف هم ميدهد اينكه نميتواند دليل باشد چه اينكه از مرحوم بوعلي مثلاً نقل شده است درباره حروف ابجد آن حرف را زدند نه اين حروف مقطع كه الف ناظر به باري تعالي است براي اينكه اولين موجود است با ناظر به عقل اول است نميدانم جيم ناظر به نفس كلي است دال ناظر به طبيعت است اينها هم يك تناسب غير اطمينانبخشي است براي اينكه آنچه كه در تكوين ذكر شده كه با اين امور اعتباري هماهنگ نيست خيلي از اقوام و ملل هستند كه حروفشان غير از اين حروف الف با است خب تكوين را شماها چگونه به اين امور اعتباري وابسته ميكنيد اينها كه اعتباري است مجعول بشر است براي بعضي از اقوام و ملل هست براي بعضي از اقوام و ملل نيست طور ديگر است حروف ديگري است بعضيها دارند چهارصد حرف است بعضيها 28 حرفاند بعضيها كمترند بعضيها بيشترند اينچنين نيست كه همه اين حروف براي همه اقوام و ملل قابل پذيرش باشد و اينها امور حقيقي باشند حالا آن تكوين را چرا با اين اعتبار ختم ميكنيد غرض آن است كه اينها هيچ كدام برهاني نيست يعني اينطور نيست كه انسان مطمئن باشد بعضي از آقايان درباره اين بحثهاي كامپيوتري زحمت كشيدند كه سعيشان مشكور باشد و آن اين است كه گفتند از زمان جاحظ كه در سنة 255 هجري قمري در گذشت تا به كنون حدود چهارصد كتاب مستقل درباره حروف مقطع نوشته شده غير از كتابهاي عمومي كه در علوم قرآن نوشته شده و فصلي از آن فصول يا بحثي از مباحث آن كتاب مربوط به علوم قرآني را حروف مقطع اختصاص ميدهند چهارصد كتاب مستقل درباره حروف مقطع از زمان جاحظ تاكنون نوشته شده و بنا بر تحقيقي هفتصد مقاله درباره اعجاز قرآن آمده كه اين را معجم دراسات قرآني عبدالجبار رفاهي بررسي كرده و از بين اين تعداد چند كتاب مستقل به اعجاز عددي قرآن كريم پرداختند بعد درباره آنچه كه به عنوان اعجاز كامپيوتري اين حروف گفته شد اين نيست كه مثلاً قاف حرف قاف در سوره «ق» بيش از حروف ديگر باشد بلكه حرف قاف در سوره «ق» بيش از ساير سور تكرار شده است و همچنين حرف ﴿المص﴾ معنايش اين نيست كه در اين سوره الف بيش از همه بعد لام بيش از همه بعد ميم بيش از همه بعد صاد بيش از همه است تا كسي بگويد ما شمرديم ديديم چنين نيست معناي اين ﴿ص وَالقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾[5] معناي صاد اين نيست كه حرف صاد در سوره «ص» بيش ز ساير حروف است چون همان بررسي كه كردند ديدند كه مثلاً در سوره «ق» با خب خيلي بيش از قاف است يا حروف ديگر يا بيش از حرف صاد است در سوره «ص» معناي اينكه چهارصد كتاب مستقل درباره اعجاز قرآن صحيح است ولي ايشان اينجا نوشتند كه اعجاز قرآن از مباحثي است كه البته چهارصد كتاب مستقل درباره اعجاز قرآن نوشته شده و بخشي هم كه هر كدام از آن علوم قرآني مثلاً مبحثي را اختصاص ميدهند به اين حروف مقطع غرض آن است كه آن بحثهاي كامپيوتري و آماري آيا معنايش اين است كه در سوره «ص» حرف صاد از ساير حروف بيشتر است؟ يا معنايش اين است كه در سوره «ص» حرف صاد بيش از ساير سور است يعني در هيچ سورهاي حرف صاد به اندازه حرف صاد در سوره «ص» تكرار نشده در هيچ سورهاي حرف قاف به اندازه حرف قاف در سوره «ق» تكرار نشده نه اين است كه حرف قاف در سوره «ق» از ساير حروف 28 گانه بيشتر است يا حرف صاد در سوره «ص» از حروف 28 گانه بيشتر است تا بعضيها بررسي كرده باشند كه نه حرف با بيشتر است حرف الف بيشتر است بنابراين معناي اينكه اين آماري است يعني اينكه حرف ﴿ص﴾ در سوره «ص» از ساير سور بيشتر است يعني سوره «ص» بيش از ساير سور حرف صاد دارد سوره «ق» بيش از ساير سور حرف قاف دارد سوره «اعراف» بيش از ساير سور ﴿المص﴾ دارد سوره «شوري» بيش از ساير سور ﴿حم ٭ عسق﴾[6] دارد و همچنين ﴿كهيعص﴾[7] اگر منظور اين است خب شايد آن نقض وارد نباشد كه ما بررسي كرديم ديديم مثلاً حرف با در سوره «ق» بيش از حرف قاف است يا درباره سوره «ص».
مطلب ديگر آن است كه حالا آن هم باز قابل نقض هست يعني آن طوري كه بررسي كردند گفتند مثلاً در سوره «شمس» «قيامة» و «فلق» باز ما ميبينيم كه اين حرفها بيش از آنچه كه ديگران ادعا كردند خواهد بود يعني تاكنون يك چيزي كه قابل نقض نباشد ارائه نشده مورد نقض داشت حالا منتها به اين فكرند كه راه حلي پيدا كنند حالا آيا به حسب تقسيم سور است كه سور طوال و قصار و مئين و مفصل اينها حساب شده است يعني در بين سورههاي طوال اين است يا در بين سورههاي مئين سورههاي مئين آن است كه آيه هايش در حد دويست آيه است سوره مفصل آن است كه آياتش زود قطع ميشود و فواصل منظمي دارد سوره قصار هم كه مشخص است در مقابل طوال است آيا اينها نسبت به طوال سنجيده ميشود نسبت به مئتين يعني دويست دويست آيه سورههاي دويست دويست آيه دارند سنجيده ميشود؟ يا سورههاي مفصلات سنجيده ميشود؟ يا سور قصار سنجيده ميشود؟ اگر بررسي بشود شايد مورد نقض كمتر باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آن حواميم سبعه آنها ميگفتند يك پيوندي با مناستبهاي معناي وحي و قرآن و امثال ذلك دارد چون حواميم سبعه يك جامع مشتركي دارند كه درباره وحي و نبوت سخن گفته ميشود طواسين هم همينطور است.
پرسش: ...
پاسخ: نه ايشان كه ناظر به محتوا نيستند ناظر به رقم آماري است روي اين نظر ميگويد اين حرف در اينجا چون بيشتر از ساير سور تكرار شده لذا در صدر اين سوره آمده ﴿حم ٭ عسق﴾[8] اين بحث بحث آماري است نه بحث تناسب بين حروف و محتواي آن سوره آن بحث محتوايي را سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) طي كردند عدهاي قبلاً اشاره كردند عدهاي هم بعد تكميل كردند و مانند آن بنابراين اگر منظور ايشان اين باشد ديگر آن نقض معروف وارد نيست.
مطلب ديگر آن است كه حالا كم كم ميرسيم ممكن است باز مطالبي درباره محتواي اين حروف در خلال بحثها به عرض برسد حالا كم كم بايد بحث را جمع بكنيم تقريباً معلوم شد كه حدود حرف چيست بعضي از اين نامههايي كه آقايان مرقوم فرمودند تقريباً شبيه هم هست حالا كم كم بايد به مقام ثاني برسيم البته مقام اول همچنان باز است ممكن است يك معناي تازه عرضه شدهاي به ذهن بيايد مقام ثاني بحث رواياتي است كه درباره اين حروف وارد شده بعضي از آقايان سعيشان مشكور تمام رواياتي كه از سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا «قلم» كه تقريباً آخرين سوره قرآني است در اين زمينه جمع كردند از مجموع اين روايات چند مطلب به دست ميآيد البته رواياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هست و سوره «آلعمران» و «اعراف» كه سومين سوره است و همچنين سور بعدي از مجموع اين روايات چند مطلب به دست ميآيد كه يكي پس از ديگري بازگو ميشود يكي اينكه خود روايات هم نظير اين اقوال يا اقوال برگرفته است روايات دو طايفه است يكي اينكه اينها سرّي است بين خلق و خالق عبد و مولي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ذات اقدس الهي خود روايات هم ناظر به اين است كه اين سرّ است و درك اين مقدور هر كسي نيست برخي از روايات كه طايفه ثانيه است براي او يك معنايي ذكر ميكند حالا معنا كه ذكر ميكند يكي اين است كه هر كدام از اينها اشاره به اسمي از اسماي الهي است مثلاً ﴿الم﴾ الفش ناظر به الله است لامش نظر به عليم است ميمش ناظر به حكيم است و مانند آن «انا الله العليم» ، «انا الله الحكيم» و مانند آن بعضي از روايات ناظر به آن است كه اين حروف ناظر به اسم اعظم است كه اگر اينها را ما جمع بكنيم اسم اعظم ذات اقدس الهي به دست ميآيد نه اين است كه لامش راجع به ملك باشد يا عليم باشد يا فلان يا قافش راجع به قدير باشد كه رمزي باشد مختصري باشد از آن اسم بلكه اين حروف را بايد كنار هم جمع كرد تا از مجموع حروف اسمي از اسماي الهي به دست بيايد حالا يا عظيم يا اعظم با آن معناي اول خيلي فرق ميكند معناي اول اين است كه اين الف مخفف الله است لام مخفف ملك است ميم مخفف حكيم است و مانند آن ولي معناي دوم آن است كه نه اينها مخفف آن اسما نيست بلكه هر كدام از اينها را با ديگري با يك علم خاصي بايد جمع كرد و از مجموع آنها اسم عظيم يا اسم اعظم به دست ميآيد وجه سومي كه از نصوص مستفاد است اين است كه اين ناظر به اسما سور هست كه اين هم قولي بود از اقوال مفسرين كه اينها هم برگفته از اين روايات است معناي ديگري كه از روايات استفاده ميشود اين است كه ذات اقدس الهي به اين حروف سوگند ياد كرده است حالا اين حروف چيست به چه معناست نظر ندارد؟ معناي ديگر اين است كه اين حروف اسم اين سوره است ميدانيد وقتي كه روي مطلب بعدي كه ميخواهيم وارد بشويم آن تركيب و اعراب اين حروف مقطع است مبتني است بر اين معاني آنكه ميگويد رمزي است از رموز خب آدم نميتواند براي او محلي از اعراب ذكر بكند او را در جمله به حساب بياورد آنكه ميگويد معنا دارد و معنايش اين است كه مثلاً اسم سوره است يا مخفف آن است اين قابل اعراب يافتن و بنا يافتن است ميشود او را براي او رفع و نصب و جر ذكر كرد اگر گفتيم اين قسم است و مجرور است و اگر چنانچه كسي بگويد كه در بعضي از سور مثلاً يك قسمي ديگر هم هست با اين جمع دو قسم ميشود و سيبويه اين را مستكره شمرده است گفتند اين سخن تام نيست و چرا ما مقلد سيبويه و امثال سيبويه باشيم با اينكه برهاني اقامه نكردند يك حرفي دارد آلوسي «ان كان للضلالة اب فأبوها التقليد» حالا اين حرف را از چه كسي گرفته حرف لطيفي است اگر ضلالت پدري داشته باشد تقليد بيجا پدر ضلالت است «ان كان للضلالة اب فأبوها التقليد» بالأخره تقليد بيجا ريشه هر گونه ضلالت است ولي تقليدي كه به تحقيق بر ميگردد آن محققانه است بالأخره خود عقل ميگويد وقتي شما در يك امري آگاه نيستي از كارشناس بپرس اين تقليد مستند به آن تحقيق است و در حقيقت تحقيق تبعي است اما اگر انسان در تقليد هم مقلد بود همين حرف شامل او ميشود كه «ان كان للضلالة اب فأبوها التقليد» اگر چنانچه اين اسم بود خب محلي از اعراب دارد اگر قسم بود مقسم به بود باز محلي از اعراب خواهد داشت كه مجرور ميشود حالا يك حرف مبسوطي در تفسير بيان السعادة است كه مجموع احتمالاتي كه در ﴿الم ٭ ذلِكَ الكِتَابُ﴾[9] است مجموع اينها كه بر ميشمارد به يازده بيليارد و چند ميليارد و چند ميليون و چند هزار و چند واحد ختم ميشود بالأخره از بيليارد شروع ميكنند به ميليارد ميرسد بعد به ميليون و هزار حالا انشاءالله آن را هم يك روز آورديم كه بخوانيم ولي نشد برگردانديم آن تفسير را كه ايشان ميگويد مجموع احتمالاتي كه قابل گوش دادن هست نه احتمالاتي كه قابل گوش دادن نيست اتلاف وقت است احتمالاتي كه قابل توجه است ما از اين حروف مقطع وقتي جمعبندي بكنيم با كلمه بعدش هم از جهت اعراب هم از جهت معنا اين از يازده ميليارد و چند بيليارد و چند مليارد و چند ميليون و چند هزار و چند واحد ميرسد خب آن وقت معلوم ميشود كه آنكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود بعد حضرت امير هم فرمود كه دري به روي من گشود كه از آن در هزار در باز ميشود و از هر دري هزار در معلوم ميشود كه چيز سهلي است يعني يك ميليون مطلب چون يك در به روي من گشود كه از آن در الف باب گشوده ميشود و از هر دري هم هزار در هزار هزار ميشود يك ميليون خب يك قاعدهاي كه يك ميليون مطلب داشته باشد سهل است در قواعد رياضي از اين شواهد كم نيست شيخنا الاستاد مرحوم آقاي شعراني (رضوان الله عليه) در همان تعليقهاي كه بر شرح اصولكافي مرحوم ملا صالح دارند بعضي از اشكال هندسي را ذكر ميكنند از بعضي از مهندسين نامآور اسلامي كه آنها گفتند پانصد هزار و خردهاي مسئله از قاعده رياضي از اين قاعده به دست ميآيد خب حالا يك قاعدهاي كه بشر اختراع بكند پانصد هزار مسئله رياضي (افتادگيصوتي) تفهميم ميكند كه از آن قاعده يك ميليون مطلب در ميآيد گرچه بعضي از دوستان خدا رحتمشان كند غريق رحمتشان كند رحلت كردند آنها گفتند ما در بعضي از نسخ خطي كه در جريان معجزه حضرت جواد (سلام الله عليه) ديديم ثلاثين بود كلمه الف در آن نسخ خطي نيست ولي بر فرض هم باشد قابل قبول است كه وجود مبارك حضرت جواد سي هزار مسئله را جواب داد يعني سي تا قاعده تفهيم كرد كه از هر قاعده هزار مسئله در ميآيد اين سهل است حالا آن ديگر نوبت به آن اشكال نميرسد كه سي هزار بالأخره هر كدام اگر يك دقيقه وقت بخواهد مثلاً چقدر ميشود نوبت به آن اشكالات نميرسد اولاً ايشان ميگفتند كه در بعضي از نسخ خطي كه آمده كلمه ثلاثين دارد نه ثلاثين الف بر فرض هم باشد يك امر عادي است براي امام اصلاً قابل ذكر نيست سي هزار سيصد هزار؛ هم روي آن معارف فرازماني قابل تبيين است كه اصلاً او زمان نخواهد همان طور كه طي الارض دارد طي زمين دارند طي زمان هم دارند و هم اگر يك امر عادي هم باشد بالأخره يك قاعدهاي كه سي هزار مطلب از آن در ميآيد كاملاً قابل قبول است چيزي نيست براي اينكه بشر وقتي يك قاعده اختراع ميكند پانصد هزار مسئله حالا اگر امام سي هزار مسئله شد چهچيزي دارد ميگويند حالا شما اين را باز انشاءالله به خواست خدا يك روز هم بياوريد بخوانيم كه از ميليارد گذشته است بقيه را هم ملاحظه بفرماييد كه ما ديگر رد شويم.
«و الحمد لله رب العالمين»