76/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 1 تا 2
﴿المص﴾ ﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾
بحث درباره حروف مقطع بود ملاحظه فرموديد كه بحث در دو مقام بود مقام اول بحث تفسيري اين حروف نه گانه بود مقام ثاني بحث روايي اينها بود در مقام اول دو نظر بود يكي اينكه اينها جزء راز و رمز بين خلق و خالق است و احدي به اينها دسترسي ندارد و شواهدي هم براي اين كار ذكر كردند مطلب دوم در مقام اول اين بود كه اينها مانند آيات ديگر كاملاً براي هدايت مردم نازل شدند منتها يك مقداري بحث درباره آنها پيچيدهتر از آيات ديگر است چون همه آيات قرآن يكسان نيست بعضيها روشناند بعضيها روشنتر و بعضيها نياز به تدبّر بيشتري دارند مرحوم كليني نقل كرد مرحوم صدوق نقل كرد مرحوم كليني در كافي مرحوم صدوق در توحيد از وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) نقل كردند كه ذات اقدس الهي ميدانست در آخر الزمان اقوام متعمق و ژرفانديشي ميآيند لذا سورهٴ مباركهٴ «توحيد» و اوائل سوره «حديد» آن شش آيه اول سوره «حديد» تا ﴿وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[1] را نازل كرده است خب خيلي از پيشينيان (افتادگيصوتي) مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل ميكند كه زراره از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) سؤال ميكند كه «اين كان يكون»[2] خب اگر يك كسي كه تفكر اشعري دارد يك چنين شعاري را مطرح بكند بعيد نيست اما زرارهاي كه عمري را در خدمت اهل بيت (عليهم السلام) گذرانده است يك چنين سؤالي بكند مستبعد است لذا وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم كليني كه «كان متكئاً» بعد از شنيدن اين سؤال «فاستوي جالساً و قال أحلت يا زراره» مستقيم نشست فرمود: زاره يك حرف محال زدي «اين كان يكون» يعني چه «احلت»[3] يعني جئت بامر محال قلت و تكلمت بامر محال آنچه كه الآن براي خيليها بديهي و ضروري و روشن است در هزار و اندي سال قبل جزء مسائل نظري و پيچيده بود اينطور نيست كه همه مسائل در همان زمان اينچنين باشند لذا ميبينيد در تبرئه ابن جنيد و امثال ابن جنيد در رجال مامقاني و امثال مامقاني آمده است كه شما قدح و نقدي نسبت به اين بزرگان نداشته باشيد اگر ايشان درباره برخي از عقايد شيعه سخني دارد كه فعلاً بيّنالغي است شما بايد او را در همان 1200 سال قبل يا هزار سال قبل يا 1100 سال قبل در نظر بگيريد كه آن روز جزء مسائل نظري بود يا ضروري؟ اگر اين مطلب آن وقت جزء مسائل ضروري بود و اين شخص منكر بود شما نقد كنيد اما اگر آن وقت جزء مسائل نظري و پيچيده و عميق بود و «احدالطرفين» را او انتخاب كرده بعد از گذشت هزار و اندي سال شده ضروري اينكه نميشود گفت او منكر نظر ضروري شد كه غرض آن است كه درباره ابن جنيدي كه نسبت به بعضي از مسائل مشكلي دارد اينچنين در رجال مامقاني و امثال مامقاني امده اگر اين سخن هم ناتمام باشد آنچه را كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كتاب كافي از زراره نقل كرده است كه از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) ميپرسد «اين كان يكون» و حضرت «فاستوي جالساً» كه به حالت عصباني در آمد فرمود: «احلت يا زراره» معلوم ميشود كه خيلي از مسائل ضروري و روشن امروز جزء مسائل پيچيده هزار سال قبل بود در جريان حروف مقطعه هم به شرح ايضاً [و همچنين] ما در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثي هم درباره اين حروف نكرديم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحثي هم درباره اين حروف نكرديم اما ببينيد عطش همچنان زياد است مثلاً الآن هيچ بحثي به اين اندازه مثلاً آقايان تلاش و كوشش نكرديد نه نامهاي نوشتيد نه طرحي كرديد نه زحمتي كشيديد به اين اندازه اين معلوم ميشود كه همه ما ميخواهيم بفهميم كه اين چيست؟ يا لااقل بفهميم كه فهميدني نيست انسان بعد از يك وقت است كه يك كسي گفت من اين مطلب را نميفهمم گفتند اين حرف براي تو نيست كه بگويي من نميفهمم اين را ابن سينا بعد از ساليان متمادي گفت: «نموت ليس لنا حاصل سوي علمنا اننا لا نعلم» تو حق نداري بگويي من نميفهمم چون يك كسي ميگويد من نميفهمم اين يك كمالي است يعني من حق اظهار نظر دارم و مدتها بحث كردم ولي به نتيجه نرسيدم خب اين يك كمال است هر كسي كه حق ندارد بگويد من نميفهمم كه اين نميفهمم عادي براي ديگران است اما آنكه ميگويد من در اينجا چيزي سر در نياوردم يعني من حق ورود داشتم ولي پي نبردم لذا به او اشكال كردند گفتند تو حق نداري بگويي من نفهميدم اين ابن سيناست كه بله چون اهل نظر هست ميتواند بگويد: «نموت و ليس لنا حاصل سوي علمنا اننا ما علم» يا فخر رازي است كه ميتواند بگويد: «وغاية سعي العالمين ... عقول الرجال ..» غرض آن است كه يك وقتي انسان وارد نشده ميگويد من نميدانم اين نقص است يك وقتي است كه نه وارد ميشود و ميفهمد كه اين رمز است بين معصوم و بين خالق خب اين يك كمال است.
مطلب ديگر آن است كه قرآني كه ما را به تدبّر دعوت كرده است همه آياتش مشمول اين است همان طوري كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾[4] همه آياتش را ميگيرد در بحث روزهاي قبلاً ملاحظه فرموديد اگر كسي وضو ندارد حق ندارد اين آيا مقطع را ببوسد مثل آيات ديگر خب همه احكام آيات بر اين بار است ديگر تدبّر هم بار است منتها تدبّر دو قسم است وقتي انسان به خدمت قرآن ميرود ميبيند خود قرآن ميگويد برخي از امور را ميفهمي برخي از امور را بايد به اهل بيت مراجعه بكني آنها را هم كه ميفهمي تا آنها تقييد تخصيص تعديل نكنند حجت نيست همه آنها را ميگويد خب خود قرآن به روشني به ما دستور ميدهد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[5] از يك سو ميفرمايد: ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾[6] يا ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[7] از اين سو هم ميفرمايد: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[8] معلوم ميشود تدبّر يا تسبيبي است يا مباشرتي است يا خود انسان ميفهمد يا ميفهمد كه به چه كسي مراجعه كند خب اگر به قرآن مراجعه كند مرجع مشخص ميشود قرآن فرمود مرجع تشخيص اين امور اهل بيتاند برويد ببينيد اهل بيت چه ميگويند آنگاه از كنار روايات انسان معارف فراواني درك ميكند همان طوري كه ساير آيات ما توقع نداريم به كنهش پي ببريم ولي بالأخره دستي از نزديك يا از دور داشته باشيم كه گرم بشود اينجا هم ميبينيد مثلاً ميگويند «ن فهو نهر في الجنة»[9] يا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نهر ص وضو گرفت و نماز خواند[10] خب يك چيزهايي آدم ميفهمد بعد دنبالش «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[11] به دنبالش ميرود به اندازه خودش اجتهاد ميكند اگر از همان اول بگويد به ما مربوط نيست آنگاه نوبت به مقام ثاني هم نميرسد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[12] هم نخواهد داشت ولي به كمك ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ خيلي از چيزها روشن ميشود اينها مشخص كردند كه ص نهري است در بهشت و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ليله معراج از آن نهري كه از ساق عرش ميجوشد وضو گرفت و نماز خواند خب آدم به عنوان اينكه حرف مقطع را بفهمد خيلي از معارف گيرش ميآيد معلوم ميشود بهشت الآن موجود است يك بهشت از يك طرفي به عرش مرتبط است دو بهشت آبش باعث عروج است سه بهشت جايي است كه شبش روز است و روزش هم روز بنا بر اين كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد بهشت شد و نماز ظهر و عصر را در معراج خواند چه اينكه نماز مغربين را خواند با اينكه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾[13] اين شب رفت او شب برگشت ولي نماز ظهر و عصر خواند اين كجاست كه ظهرش با شب جمع ميشود ميبينيد آدم به دنبال يك روايت كه ميرود معارف فراواني بهره او خواهد شد اين «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[14] كه اختصاصي به فقه اصغر ندارد فقه اكبر را هم ميگيرد اين بيان لطيف مرحوم محقق داماد (رضوان الله عليه) است در شرح اصولكافي كه فقه آن اكبرش مربوط به عقايد دين است اصغرش مربوط به اعمال و وظايف جوارح است خب.
مطلب ديگر آن است كه اگر ما اينها را به عنوان اسم اعظم مثلاً بدانيم در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 180 معناي اسم، اسم الاسم، اسم اسم الاسم، اسم عظيم و اعظم همه اين مسائل به خواست خدا آنجا مطرح ميشود كه ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آنجا چون سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) بحث مبسوطي درباره اسماء الله و توقيفي بودن اسما و اسم عظيم و اسم اعظم و امثال ذلك بحث كردند آنجا اشاره خواهد شد اين منافات ندارد كه نزد اصحاب ائمه (عليهم السلام) يا نزد اوحدي از علماي الهي مقداري از اعظم باشد آنها به مقدار خودم بهرهاي ببرند مثل مرحوم ابن طاووس اما آنچه كه در نوبتهاي قبل به عرض رسيد اين است كه اسم اعظم لفظ نيست كه اگر كسي يك لفظ را بگويد طي الارض داشته باشد براي اينكه ما يقين داريم بالأخره اسم اعظم در قرآن كريم هست همه اين حروف مقطعه را انسان بخواند همه اين قرآن را بخواند بعد از جايش بخواهد حركت كند به زحمت بلند ميشود خب بالأخره ممكن نيست قرآن اسم اعظم نداشته باشد همه قرآن را ما بارها خوانديم نشد از جايمان به جاي ديگر برويم اين مقام است البته اگر انگشت سليماني بود آنگاه نقش نگين اثر ميگذارد وگرنه چه خاصيت دهد نقش نگيني «اگر انگشت سليماني نباشد چه خاصيت دهد نقش نگين» اگر انگشت سليماني بود البته نقش نگين اثر دارد يك قصهاي است معروف بين عمرو بن معدي كرب و خليفه دوم عمرو بن معدي كرب كه جزء سلحشوران نامي عرب بود شمشيري داشت به عنوان سمسامه خليفه دوم از زبانزدي آن شمشير بهرهاي برد نامهاي براي عمرو بن معدي كرب نوشت كه آن سمسامه را براي من بفرست عمروبن معدي كرب اين شمشير مرعوف به سمسامه را براي خليفه دوم عمر فرستاد عمر آزمود ديد كه اين آن برندگي را ندارد حالا سنگ و چوب و اينها را مثلاً تكه تكه كند نامهاي براي عمرو بن معدي كرب نوشت كه اين سمسامه تو كه آن شهرت را دارد اينقدر تيز و تند نيست عمرو بن معدي كرب در پاسخ نامه دوم عمر نوشت «بعثت اليك بالسيف لا بالساعد» من شمشير فرستادم آن بازو ميخواهد من كه بازو ندادم كه آن بازو بازوي من باشد بله اربا اربا ميكند اين اسماي اعظم بازو ميخواهند اگر كسي مثل ابن طاووس بود بله تا لفظ را بگويد همين است خب همين سوره مباركه «حمد» مگر كم روايت به ما وارد شده است كه اين شفاست گفت اگر بيماري در آستانه مرگ باشد شما اين حمد را بخوانيد و شفا پيدا كند تعجب نكنيد اين روايات معتبر ماست خب خيلي از ماها ميخوانيم ميبينيم نتيجه نميگيريم.
پرسش: پس اين اسم اعظم خدا به اسم تعبير شده است؟
پاسخ: اسم يعني سمه نشانه اينها همين است ديگر غرض اين است كه نشانه بودن فرق ميكند علامت بودن فرق ميكند در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه آنچه را كه ما الآن يعني بشر عادي تلفظ ميكند اينها اسماء اسماء الاسماء است اين الفاظ سمه و نشانه آن مفاهيم ذهني است يك آن مفاهيم ذهني نشانه اعيان تكويني است دو آن اعيان تكويني نشانه ذات اقدس الهي است سه آنها اسما اللهاند معناي توقيفي بودن اسماء اين است كه هر كدام از آنها در جاي خاص خود قرار دارند آنها اسم حقيقياند اين است كه در دعاي سمات يا دعاي ندبه و مانند آن خدا را قسم ميدهيم ميگوييم به حق آن اسمي كه با آن اسم سلسله جبال رفيع شد و ارض خفيض شد به آن اسم تو را قسم خب آن مقام است ديگر خدا كه با لفظ عبري يا عربي كوه را بلند نكرد و زمين را پست نكرد كه در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه «لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع و إنما كلامه سبحانه فعل منه»[15] حرف خدا روي قلع و قمع نيست آهنگ نيست كه انسان با ضبط صوت بخواهد ضبط كند فرمود: «لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع و إنما كلامه سبحانه فعل منه» حرف كه نميزند خدا كه كار ميكند حرف خدا كار خداست حرف صاحبان اسم اعظم هم كار آنهاست «انما كلامه سبحانه فعل منه» يعني اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[16] اينچنين نيست كه يك لفظي بگويد آنجا كه لفظ نيست آهنگ نيست موج نيست اراده خدا است و تحقق مراد.
پرسش: ...
پاسخ: اين در نشئه لفظ ميشنود لفظ ايجاد ميكند در مقام مثل خود قرآن هم كلمات خداست در اين نشئه طبيعت لفظ ايجاد ميكند وقتي به اينجا آمده است در سطح گوش ميرسد به عالم طبيعت و انساني ميرسد ميشود عبري و عربي وگرنه ما فوق العرش كه ديگر آنجا هوا نيست لفظ نيست اعتبار نيست عبري و عربي بودن هم اعتباري است چه كلماتي كه نزد ماها مستعمل است نزد ديگران مهمل و بالعكس اينها قرارداد است الآن اين لفظي كه ما به او فخر ميكنيم ميگوييم به نام كلمه عين كه داراي هفتاد معناست و بعضيها هم آثار ادبي از خود به يادگار گذاشتند قصيده قرائي گفتند هفتاد بيت است در پايان هر بيتي كلمه عين است و براي هر كلمهاي معناست يك قدم كه جلوتر برويد به چين و غير چين برسيد ميبينيد همه اينها مهمل است اينها قرارداد است ديگر اينچنين نيست كه عين اصلاً مهمل است چه رسد به هفتاد معنا داشتن اينها امور اعتباري و قراردادي است.
بنابراين وقتي به عالم طبيعت ميرسد ذات اقدس الهي لفظ ايجاد ميكند اين كلمات كلماتي است كه خدا آفريد مما لا ريب فيه است اما در عالم طبيعت آنجايي كه فرا طبيعي است ميخواهد كار انجام بدهد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[17] يا ﴿انما امرنا﴾ كه در سوره «نحل» است يا ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ﴾ كه در سوره «يس» است ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است اين را وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه «و إنما كلامه سبحانه فعل منه»[18] نه صوت است نه نداء است نه قرع و قمع آهنگ دار است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن يقول يعني يفعل «لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع و إنما كلامه سبحانه فعل منه» كلمه خدا فعل خداست اين است كه دارد كه ﴿ وَلَوْ أَنَّمَا فِي الأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[19] يعني افعال خدا وگرنه اقوال خدا همين است ديگر لفظهايي كه از خدا به ما رسيده است همينهاست كه در قرآن است و صحف ديگر آنكه تمام شدني نيست كلمات خداست فعل خداست چه اينكه به عيساي مسيح فرمود كلمة الله است درباره يحيي فرمود كلمة الله است ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِيحُ﴾[20] عيسي كلمة الله است ائمه (عليهم السلام) فرمودند: «نحن الكلمات التامات»[21] كلمات تامات الهي ماييم خب اگر عيسي كلمة الله است يحيي كلمة الله است اگر همه نويسندهها بخواهند بنگارند كلمات الهي تمام نميشود ﴿لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾[22] كلمات خدا همان افعال خدا فيوضات خداست اين حاكم بر همه الفاظ است كه فرمود: «إنما كلامه سبحانه فعل منه»[23] خب بنابراين در حقيقت اسم اعظم مقام است البته اگر كسي صاحب آن مقام شد در اين نشئه بخواهد حرفي بزند بايد با آن حروف حرف بزند حالا درست است اگر عمرو بن معدي كرب بازو داد اين سمسامه اثر ميگذارد اگر سليمان بود آن انگشت را داشت انگشترش اثر ميگذارد.
پرسش: ...
پاسخ: يعني بعداز آن مقام اثر دارد اولاً خود مقاماتش 72 درجه و مانند آن است اگر كسي به آن مقام رسيد آنگاه اين الفاظ را بگويد اثر دارد اگر كسي مستجاب الدعوه بود سوره مباركه «حمد» را بخواند يقيناً اثر دارد ديگران اگر بخوانند بياثر نيست به اندازه خودشان اثر دارد هر كسي به اندازه ايمانش اثر دارد ديگر اگر ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[24] استجابت دعا هم درجات است اسامي الهي هم درجات است شفا بخشيدن سورهٴ مباركهٴ «حمد» هم درجات دارد اين ما را نااميد ميكند ولي توقع ما را كم ميكند كه ما نبايد توقع داشته باشيم كه حالا سورهٴ مباركهٴ «حمد» را بخوانيم فوراً بيماري كه در آستانه احتضار است درمان بپذيرد.
مطلب بعدي آن است كه قرآن هم ظاهرش نور است و هم باطنش نور است و به ما گفتند كه متشابه را كنار محكم ببر كه بشود نور و خود ذات اقدس الهي وقتي متشابه را ذكر ميكند در كنار محكم ذكر ميكند ميگويد اين امالكتاب است حالا اگر كسي گفت: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[25] اين مثل ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾[26] را گرفته ﴿وَأنْتُمْ سُكَارَي﴾[27] را گذاشته كنار اين متشبهات را گرفته محكم را گذاشته كنار اين البته ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾[28] است آن وقت آن ميشود ظلمت وگرنه قرآني كه سراسر نور است حالا شما مشكات را بگيريد مشكات كه نور ندارد مصباح را بگيريد مصباح كه نور ندارد آن فتيلهاش را بگيريد آنكه نور ندارد زيتونهاش را بگيريد آنكه نور ندارد يك نوري از خارج به اين فتيله متصله به آن روغن زيتوني كه در انبار مصباح هست قرار بدهيد و اين را در مشكات جا سازي كنيد آن فضا روشن ميشود مشكات همين جا ديواريهاست كه در سينه ديوار است قبلاً چراغ نگه ميداشتند اين سقبهاي كه در سينه ديوار است اين را ميگويند مشكات اينكه نور ندارد خود چراغ كه نور ندارد فتيله كه نور ندارد ..زيتون كه نور ندارد بالأخره يك نوري بايد برسد كه اينها را افروخته كند يا نه اگر چنانچه متشابه در كنار محكم قرار بگيرد آنگاه نور است قبلاً روشن شد كه اين حروف مقطع متشابه نيست و تشابه يعني فتنه برانگيز است شبههزا است اينها حروف شبههزا نيستند فتنه برانگيز نيست آن آيهاي كه ظاهرش شبههزاست و دستآويز فتنهگران است نظير ﴿وَجَاءَ رَبُّكَ﴾[29] ، ﴿يَدُ اللَّهِ﴾[30] و مانند آن اين را بايد در كنار محكمات حل كرد اگر كسي متشابه را گرفت به محكم ارجاع نداد ميشود ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[31] مثل اينكه كسي بگويد: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾[32] را من ميگيرم ﴿وَأنْتُمْ سُكَارَي﴾[33] را كاري ندارم پس اين حروف جزء متشابهات نيستند و در كنار ساير حروف كه باشند بالأخره اثر مثبت دارند.
مطلب بعد آن است كه خب اگر بشر از همان دير زمان ميگفت كه ما به اينها دسترسي نداريم و اينها هم حرف احمد حنبل را ميزد كه وقتي سؤال كردند كه ﴿الرَّحْمنُ عَلَي العَرْشِ اسْتَوَي﴾[34] گفت «الاستوي معلوم الكيفية مجهول و السؤال بدعة فاخرجوه» كه اين سؤال كرده كه اين ﴿الرَّحْمنُ عَلَي العَرْشِ اسْتَوَي﴾ يعني چه گفت استوي كه معنايش معلوم است كيفيتش كه مجهول است سؤال كردن هم كه بدعت است برو بيرون خب اينطور انديشيدن همان تحجر حنابله را به دنبال دارد الآن خيلي از چيزهاست كه به بركت كامپيوتر يا غير كامپيوتر اينجا مشخص كردند كه اين حروف ناظر به چيست گرچه اين هنوز نيمه راه است و نپخته است گفتند كه اين ناظر به اين است كه حروفي كه در آن سوره است بيشترين حروف را همين مثلاً همين حروفي كه در صدر آن سوره قرار دارد تشكيل ميدهند مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «ق» گفتند بيشترين حرفي كه در آن سوره است حرف قاف است شواهدي هم اقامه كردند بعضي آقايان ميگويند ما بررسي كرديم ديديم اينطور نيست خب اگر واقعاً ثابت بشود اينطور هست يك قدم انسان جلوتر ميرود چون قرآن محتملات فراواني دارد حمال ذو وجوه هر كدام از اين وجوه ميتواند يك نشانهاي از قدرت الاه باشد مقداري از سورهٴ مباركهٴ «قلم» را خودم بررسي كردم ديدم البته اينطور است حالا شما بررسي كنيد اين دو سه تا سورهاي كه سهل المؤنهتر است يعني سوره «ص» سوره «قلم» سوره «ق» الآن كه با وسائل كامپيوتري خيلي به آساني ميشود بررسي كرد كه آيا در سوره «ص» حروف آن سوره بيشترين حرفش «ص» است اگر سوره «ق» را بررسي ميكنيد بيشترين حرف سوره «ق» قاف است اگر سوره «القلم» را بررسي ميكنيد بيشترين حرفش حرف نون است اگر واقعاً ثابت بشود خب يك وجهي است ديگر اين نشانه آن است كه يك انسان عادي اين حرف را نزده معلوم ميشود اين سوره تا چه وقت تمام بشود مثلاً ﴿الم﴾ دو سه سال پشت سر هم اين آياتي كه پس از ديگري نازل ميشود تا سورهٴ مباركهٴ «بقره» تمام بشود ولي طرزي باشد كه الفش لامش ميمش بيشتر از حروف ديگر باشد يا انسان بررسي بكنيد يك كتابي در مدت 23 سال نازل شده باشد رقم يومش معادل رقم ليل است سال دوازده ماه است كلمه شهر هم كه به معناي ماه است دوازده بار در قرآن تكرار شده خب اينها بالأخره انسان را ميخكوب ميكند كه چطور يك آدم 23 سال حرف ميزند اينطور بخواهد بنشيند فكر بكند مقدورش نيست يا مثلاً رقم دنيا و آخرت يكي رقم يوم به اندازه 365 روز يا 360 روز است سال 360 روز است كلمه يوم هم در قرآن 360 بار تكرار شده اينها يك چيزي است كه گفتنش آسان باشد چه رسد به عمل كردنش يك كسي كتاب مينويسد در ظرف 23 سال طرزي حرف ميزند كه اگر اين كتاب بخواهد آهنگ بشود ميشود موسيقي از بس منظم است خب اين آدم را مطمئن ميكند يك وقت است كه بحث معرفتي است آن را وجود مبارك امام سجاد فرمود يك عده با ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾[35] مانوسند او اصلاً به اين امور فكر نميكند يك عده دركشان درباره آنها نيست ولي وقتي ببينند كه كتابي در ظرف 23 سال نازل شده است سال 360 روز است كلمه يوم 360 بار تكرار شده يا ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾[36] سال دوازده ماه است كلمه شهر دوازده بار در قرآن تكرار شده يا هر اندازه كلمه دنيا تكرار شده كلمه آخرت هم تكرار شده خب اينگونه از معادلات رياضي انسان را كاملاً قانع ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: براي الله .؟. نيست براي رسول خدا كه امي است جزء اميين است يكي پس از ديگري دارد تحويل ميگيرد مشكل است ديگر اينكه فرمود قرآن به تدريج دارد نازل ميشود ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي پس از ديگري ياد ميدهد يك چنين كتابي را به او ياد ميدهد البته پيغمبر بعد از عالم شدن به عنوان ضرورت به شرط المحمول عالم است اما قبل كه عالم نبود كه ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ﴾[37] ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لارْتَابَ المُبْطِلُونَ﴾ [38] اول كه پيغمبر نميدانست اينها چيست كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾[39] نه تنها نميدانستي يك، نه تنها نميداني دو، نه تو آن نيستي كه بداني اين چند بار به عرضتان رسيد هم به بشر ميفرمايد قرآن يك پيام نو دارد هم به پيغمبر يك وقت است كه ميفرمايد كه ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[40] اين مهم نيست يك وقت ميفرمايد: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[41] اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ نه معنايش اين است كه تو چيزي كه نميدانستي خدا يادت داده يك چيزي يادت داده كه تو آن نبودي كه بالأخره ياد بگيري هر چند زحمت ميكشيدي وجود مبارك خليل حق از ذات اقدس الهي خواست انبيايي بفرست و ذات اقدس الهي هم فرمود ما انبيايي ميفرستيم كه چند كار ميكنند ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[42] «يثير لهم دفائن العقول»[43] كه در نهجالبلاغه هست مهمترينش اين است كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[44] يعني قرآن چيزي ياد ميدهد كه شما خودتان را هدر ندهيد هر چه هم زحمت بكشيد نميتوانيد ياد بگيريد اين نظير رفتن به مريخ و مشتري و زحل نيست اين در اين عالم نيست اين فراطبيعي است نه طبيعي شما با چه ميخواهيد ياد بگيريد فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني شما جامعه بشر آن نيستيد كه ياد بگيريد با چه چيزي ميخواهيد زحمت بكشيد دو نفر آمدند حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضرت آنها را تعارف كرده به غذا آنها گفتند ما روزه داريم حضرت فرمود من نشانه گوشت خوردن را در شما ميبينم از اين مجراي رودهتان معلوم ميشود شما گوشت خورديد عرض كردند ما روزه داريم چيزي نخورديم دستور داد تشتي حاضر كردند و فرمود تهوع كنيد تهوعشان آمد گوشت قي كردند عرض كردند يا رسول الله ما روزه گرفتيم چيزي نخورديم فرمود غيبتي كه كرديد همين است ديگر خب اينكه ديگر در محدوده علم نيست علم ميتواند دور را نزديك كند كوچك را بزرگ كند بزرگ را كوچك كند در طبيعت ميتواند اثر كند اما در فراطبيعي چطور؟ غيبت را به صورت مردار در بياورد چطور؟ اينكه كار علم نيست اين تازه طليعه امر است فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[45] چيزهايي ياد ميدهد كه عقلتان نميرسد فقط بايد گوش بدهيد وحي اين چيزها را به همراه دارد حالا اگر چنانچه انسان با اين حروف مأنوس بشود كم كم خيلي از چيزها را ممكن است ياد بگيرد خب الآن شما اين امور رياضي را كه بررسي ميكنيد ميبينيد خب در خود انسان خيلي اثر تازهاي دارد كه چطور يك كتابي ظرف 23 سال ميآيد شهر يعني ماه دوازده بار تكرار ميشود يوم يعني روز 360 بار تكرار ميشود هر اندازه كه اسم دنياست اسم آخرت هم در آن هست اگر اين كارهاي كامپيوتري ولو در حد مظنه براي انسان يك پيامي بياورد خب باز سودمند است يكي از وجوه ديگر آن است كه اين حروف ناظر به تعداد آيات است نه حروف آن حرف قبلي اين بود كه مثلاً ﴿المص﴾ كه در طليعه سوره «اعراف» هست ناظر به اين است كه بيشترين حرفي كه در اين سوره است اول الف است بعد لام است بعد ميم است بعد صاد بقيه آنقدر زياد تكرار نشدند مبناي ديگر آن است كه اين ناظر به شمارش آيات است نه عدد حروف خب اگر چنانچه اين وجه هم ثابت بشود باز به نوبه خود يك وجهي است از وجوه قرآني اينها هيچ كدام تعيين كننده حصر نيستند البته مطلب بعدي آن است كه.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر سين نيامده چون گفتند ﴿يس﴾ يا مخفف يا ايها الانسان است يك، يا نام مبارك خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است دو، كه ﴿يس﴾ اينچنين است ﴿يس﴾ در زيارت آل يس هم كه به وجود مبارك حضرت عرض ميكنيم «سلام علي آل يس» هم به همين مناسبت است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر آن را ميگويند كه ﴿يس﴾ اسم وجود مبارك پيغمبر است حرف نيست مخفف يا ايها الانسان است انسان كامل هم حضرت است لذا ما در زيارت ولي عصر (ارواحنا فداه) عرض ميكنيم «سلام علي آل يس» خب اگر ما يقين داشته باشيم كه يس حرف است نظير صاد و قاف و نون بله اين نقض است در آن حرف اما اگر اين ﴿يس﴾ اسم بود براي وجود مبارك حضرت و «سلام علي آل يس»[46] هم ناظر به همين معنا بود آن وقت ديگر نقض نخواهد شد.
پرسش: ...
پاسخ: خب غرض اين است كه اينها سهل است ميشود اين 29 سوره را كه مصدر به حروف مقطعه است بررسي كرد ببينيم اين ناظر به عدد آيات است يا نه؟ اين ناظر به رقم حروف است يا نه؟ اگر بود ولو در حد مثلاً هشتاد درصد نود درصد يك مظنهاي پيدا ميشود يك وجه استحساني است اگر صد در صد بود يك وجه تقريباً قابل است حالا چون در آستانه اذانيم ما قبلاً يك مقداري زودتر ميآمديم كه بحث ساعت يازده شروع ميشد بعضي از آقايان كه از مباحثات قبلي ميخواستند تشريف ببرند از ساعت يازده ميگذرد حالا اگر مصلحت بدانيد بعد از ايام البيض ما همان اول يازده شروع بكنيم كه به نماز برسيم اين يك مطلب و دوم اينكه اگر انشاءالله موفق شديد در ايام البيض اعتكاف كرديد كه طوبي لكم حسن مآب و جريان اعتكاف را ميبينيد مرحوم علامه در تذكره ميفرمايد اين اعتكاف به عبادت ديگر برنميگردد اين «اصل من اصول الاسلام» اينچنين نيست كه حالا اگر مثلاً اعتكاف را در كتابهاي فقهي تتمه كتاب صوم مينويسند اين به كتاب صوم برگردد جزء ملحقات صوم باشد بلكه شما از آن ديد كه نگاه ميكنيد تازه روزه گرفتني كه «الصوم لي»[47] تازه اين روزه شرط اعتكاف است اگر اعتكاف مثل صلات شهرتي پيدا ميكرد عظمتش روشن ميشد كه اعتكاف ما هو اعتكافي كه تازه وزان روزه براي اعتكاف وزان طهارت براي صلات است خود اعتكاف چه خواهد بود همان طوري كه «لاصلاة الاّ بطهور»[48] لا اعتكاف الاّ بصوم اين چه مقامي است كه انسان از همه چيز بگذرد بيايد به كوي دوست و در خانه دوست معتكف بشود عاكفين را قرآن به عظمت بستايد اگر اين بحثها بحثهاي رسمي ميشد آنگاه انسان ميفهميد عجب خب طهارت مهم است اما بالأخره مقدمه نماز است «لا صلاة الاّ بطهور» روزه خيلي مهم است «الصوم لي» ولي بالأخره تازه شرط اعتكاف است اين اعتكاف چيست كه روزه اصالت ندارد البته روز سوم ميشود واجب اما بالأخره حرمتي كه براي صوم است حرمت مقدمي است اين ميشود اعتكاف اگر انشاءالله آن حال شد كه طوبي لكم و حسن مآب نشد انشاءالله روزه را بگيريد به خواست خدا و همه ما انشاءالله آماده باشيم براي روزه گرفتن آن 27 رجب كه روز مبعث است و هيچ روزي در ايام سال به عظمت مبعث نيست به استثناي ماه مبارك رمضان.
«و الحمد لله رب العالمين»