76/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 1 تا 2
﴿المص﴾ ﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾
بحث در حروف مقطعه بود و اين حروف چون جزء قرآن كريم است بحثهايي كه مربوط به قرآن كريم بود در دو مقام مطرح ميشد اول بحث قرآني و دوم بحث روايي در مقام اول با قطع نظر از روايات وارد شده خود آن آيه و جمله قرآني محل بحث قرار ميگرفت و در مقام ثاني با نظر به رواياتي كه در شرح اين آيه وارد شده است بحث ميشد گرچه در مقام اول از بعضي از روايات به عنوان شاهد كمك گرفته ميشد يا ميشود ولي بحث قرآني از بحث روايي جدا خواهد بود وجوهي در تفسير اين حروف مقطعه گفته شد كه بعضي از آنها در نوبت قبل به عرض رسيد يكي از آن وجوه اين بود كه از تركيب اين حروف اسم اعظم پديد ميآيد نظير اينكه از تركيب ﴿الر ٭ حم﴾ اسم شريف ﴿الرحمن﴾ استخراج ميشود و به دست ميآيد كه ﴿الرحمن﴾ مثل الله از اسماي اعظم الهي است در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحث اسم خدا و اسماي الهي و اسم اعظم و غير اعظم انشاءالله مبسوطاً خواهد آمد ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا﴾[1] و آنجا شايد اشاره خواهد شد كه هم الله اسم اعظم است هم الرحمن لكن معناي اسم اعظم همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شد الفاظ يا مفاهيم ذهني نيست كه اگر كسي اين الفاظ را تلفظ كرد يا اين مفاهيم ذهني را تصور كرد بتواند طيالارض داشته باشد مردهاي را زنده كند در كائنات اثر بگذارد و مانند آن بلكه اسم اعظم مقام است و اگر كسي به آن مقام رسيد آنگاه با تلفظ اين الفاظ و كلمات و تصور اين معاني ميتواند در نظام عالم اثر بگذارد به اذن الله زيرا نظام هستي بر اساس علت و معلول است و ممكن نيست كسي بتواند با يك لفظ يا با يك مفهوم ذهني در عالم اثر بگذارد بالأخره علّت بايد قويتر از معلول باشد آنجا كه سبب قويتر از مسبب است علت قويتر از معلول است در آنجا يقيناً تأثير ممكن است و روح انسان اگر ملكوتي شد و مهذب شد از قدرت الهي برخوردار است آنگاه آن قدرت الهي است كه اثر ميگذارد و در هر موردي هم كه هر شيئي بخواهد اثر بگذارد خواه در حيطه نفس انساني خواه خارج از نفس انساني همه باذن الله است چون هيچ موجودي بدون اذن خدا تأثير نميكند اگر هستي هر موجودي به امر الهي وابسته است تأثير آن موجود هم يقيناً به امر الهي وابسته است ممكن نيست چيزي در اصل هستياش نيازمند به امر و ايجاد الهي و فيض الهي باشد ولي در ايجاد مستقل باشد.
پرسش ...
پاسخ: شيطنت يك مقامي است مظهر اسم مضل است كه ذات اقدس الهي به او اين اجازه را داده است منتها در حد كلب معلم كه وسوسه بكند و وسوسه هم چيز بسيار خوبي است وسوسه بد نيست و هر كسي در نظام تربيتي به جايي رسيده است در اثر مبارزه با وسوسه بود كه ميدان جهاد اكبر است خود وسوسه در كل نظام نعمت است و شيطان بيش از وسوسه كاري ندارد يك دعوتي ميكند اما عقل از درون فطرت از درون و همچنين وحي و نبوت از بيرون و هدايتهاي شاگردان انبيا و اوليا هم از بيرون انسان را به طرف حق دعوت ميكند.
بنابراين اگر يك موجودي به يك مقامي رسيد به اذن خدا اثر ميگذارد پس دو مطلب است يكي اينكه در نظام هستي هيچ شيئي بدون اذن خدا اثر نميگذارد چه سودمند باشد چه زيانبار براي اينكه تمام اشياء به اذن الله موجودند چگونه ميشود يك چيزي در اصل هستياش نيازمند باشد ولي در تأثير مستقل باشد در تأثير مستقل باشد يعني چه؟ يعني كار او كه يك موجود ممكن است به خود او ختم ميشود و به اذن خدا مربوط نيست يعني خود شيء ممكن الوجود است در اصل هستي به امر الهي و فيض الهي قائم است و قيام دارد ولي فيض اوست و كار او مستقل است اين فرض صحيحي ندارد حتي آنهايي كه كارهاي زيانبار دارند گرچه نهي تشريعي دارند ولي اذن تكويني دارند در جريان سحر فرمود: ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ المَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[2] ساحران كه بين زن و شوهر جدايي مياندازند و در اثر تلقين يا غير تلقين كارهايي ميكنند كه دوستي را به دشمني دشمني را به دوستي كاذب تبديل ميكنند يا ﴿سَحَرُوا أعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[3] هيچ كاري از كارهاي جهان تكوين از ساحر و غير ساحر ساخته نيست ﴿إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ در نظام تكوين خدا اذن ميدهد و در نظام تشريع خدا نهي ميكند در نظام تكوين هر انساني را بين معصيت و اطاعت آزاد ميگذارد ﴿وَقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[4] يا ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[5] ، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[6] ولي در نظام تشريع نهي ميكنند ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأنتُمْ سُكَارَي﴾[7] و مانند آن ﴿ وَلاَ تَقْرَبُوا الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾[8] ﴿وَذَرُوا ظَاهِرَ الإِثْمِ وَبَاطِنَهُ﴾[9] و مانند آن در نظام تشريع خدا اينها را تحريم كرده نهي كرده و مانند آن در نظام تكوين اجازه داده منتها در حد امر بين الامرين نه درحد تفويض خب اين يك مطلب.
مطلب ديگر آن است كه شيطان و فرشته در اين جهت فرقي ندارند شيطان در نظام تشريع رجيم شده است وگرنه در نظام تكوين كه در برابر امر خدا تمردي ندارد كه امر خدا امر تكويني خدا عصيانپذير نيست و اگر درباره اسم اعظم گفته شد كه اين آثار را دارد در حقيقت مقام است و اگر دربارهٴ ادعيه و اذكار و امثال ذلك آمده است كسي فلان سوره را بخواند فلان دعا را بخواند مخصوصاً دعاي ماه رجب را اين آثار بر آن بار است در حقيقت يك انسان داعي و دعا كننده از يك روح با صفايي برخوردار است دعا هم «قربان كل تقي» است همان طوري كه صلات «قربان كل تقي» است زكات «قربان كل تقي» است البته درباره صلات چون عمود دين است اين جمله معروفتر و مشهورتر از جملههايي است كه درباره زكات آمده وگرنه درباره زكات هم آمده كه زكات قربان است هر عمل عبادي كه باعث تقرب عبد به مولا ميشود قربان اوست اين اختصاصي به اضحيه يوم الاضحي ندارد آن هم قرباني است صلات هم قرباني است درس و بحث هم قرباني است دعا و ذكر هم قرباني است هر عملي كه انسان ميگويد خدايا اين را تقرباً به سوي تو انجام ميدهم اين قرباني انسان است دعا هم از بهترين مصاديق قرباني و تضحيه است و اگر يك داعي به خدا نزديك شد از ذات اقدس الهي مسئلت ميكند آن وقت خدا اين كارها را انجام ميدهد اينچنين نيست كه خود اين شخص بتواند يك سمتي را داشته باشد در نظام تكوين.
مطلب ديگر آن است كه در همين بعضي از ادعيه نظير دعاي سمات يا دعاي ندبه و مانند آن مشخص ميكند كه اسماي الهي اسماي تكويني است و آنچه را كه ما به عنوان الفاظ بر زبان جاري ميكنيم يا بر صفحات كتاب مينگاريم اينها اسماء اسماي اللهاند اينها اسم الاسماند اينها اسم خدا نيستند در اين دعاي ندبه يا سمات يا مانند آن دارد كه خدايا تو را به آن اسمي قسم كه با آن اسم زمين پهن شده است يا سلسله جبال مرتفع شده است و مانند آن آن ميشود يك مقام تكويني وگرنه در آفرينش زمين كه سخن از عبري و عربي و امثال ذلك نبود كه اينها اسماي كونيه الهياند اسماي تكوينيه الهياند هر اسمي سمه و علامت و نشانه ذات اقدس الهي است تمام آيات الهي اسماي الهياند هر موجودي كه آيه حق است و نشانه ذات اقدس الهي است سمه اوست و علامت اوست پس آن مقامات تكويني و اشياي تكويني اينها اسماي حقيقي الهياند اين يك، معاني آنها كه در ذهن با علم حصولي درك ميشود اينها اسماء الاسماءاند اين دو، الفاظي كه دال بر آن مفاهيم است اسماء اسماي اسماءاللهاند اين سه، آن وقت از اين الفاظ كاري ساخته نيست يك، از آن مفاهيم حصولي هم كاري ساخته نيست دو، از آن حقايق تكويني كه امر ملكوتي است كارها ساخته است سه، اين آثار هم كاري كه ساخته است به اذن الله است كه مسماي اين اسماست چهار و اگر با الفاظ كاري ساخته بود خب يا با مفاهيم كاري ساخته بود بايد از ماها كاري ساخته باشد براي اينكه عمر ما با اين الفاظ و مفاهيم ميگذرد از اين لفظ كسي طرفي نبست از اين معنا كسي بهرهاي نبرد اگر كسي برد براي كسي كه «طوبي له و حسن مآب» همان مقامات معنوي و ملكوتي است كه نصيب بعضي از اوحدي از علما ميشود نظير ابن فهل نظير ابن طاووس نظير بحرالعلوم آن كه خدمت حضرت ميرسد او داراي اين مقام است وگرنه اين الفاظ را خب خيليها بلدند اين مفاهيم را خب خيليها تصور ميكنند.
پرسش ...
پاسخ: البته اين الفاظ دعاست اگر كسي واقعاً اين دعا را به عنوان قرباني چون دعا «قربان كل داع» مثل نماز و قرباني است انسان با اين واقعاً به الله متقرب ميشود وقتي به الله متقرب شد از خدا ميخواهد فلان كار را انجام بدهد فلان مريض را درمان بكند خب يقيناً خدا ميكند وجود مبارك امام مجتبي فرمود: «و انا الضامن لمن لم يهجس في قلبه الاّ الرضا ان يدعوا الله فيستجاب له»[10] خب مستجاب الدعا شدن يكي از كرامتهاي انسانهاست ديگر وجود مبارك امام مجتبي فرمود من ضامنم اگر كسي در قلب او جز رضاي به قضاي الهي خطور نكند اين انسان مستجاب الدعوة است از خدا ميخواهد خدا هم انجام ميدهد «و انا الضامن لمن لم يهجس في قلبه الاّ الرضا» من زعيم هستم من ضامن هستم من كفيل هستم اگر كسي جز رضاي خدا چيزي در ذهنش نبود نگفت اي كاش اينچنين شد اي كاش آن چنان شد وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر ليت و لعل نگفت چرا باران نيامد ما موظفيم دعا بكنيم كرد رضاً نكرد رضاً «رضي الله رضانا أهل البيت»[11] آن وقت گله بكنيم شكايت بكنيم اين ديگر با بندگي سازگار نيست فرمود اگر كسي در قلبش هاجس و خاطري جز رضاي خدا نبود اين ميشود مستجاب الدعوة.
پرسش ...
پاسخ: خب بله آنها در حقيقت اين الفاظ بما لها من المفاهيم يك، آن مفاهيم بما لها من المعاني التكوينيه دو، آن معاني تكوينيه درجاتي دارد شما همين دعاهاي نوراني ماه رجب را ميخوانيد «و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك» يا در همان دعاي نوراني كميل هم ميخوانيد كه «و باسمائك التي ملأت أركان كل شيء» آن ميشود اسماء اللهي بعضي عظيماند نه بعضي هستند آنها كه ركن عالم را پر ميكنند آن ميشود اسم خدا آن وقت مفاهيمش نزد ماهاست و الفاظش هم در زبانهاي ماست اگر اينها برابر همان راهنمايي امام مجتبي (سلام الله عليه) بود انسان ميشود مستجاب الدعوه خب اين دعا «قربان كل داع و تقي» اگر نبود نمازش كه ستون است ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[12] دامنگير آدم ميشود بالأخره اين دعاها كه بالاتر از ستون دين نيست خب نمازگزار اگر ويل بر او پس معلوم ميشود الفاظ اثر ندارد مفاهيم اثر ندارد آن انعطاف قلبي است آن خضوع انسان است آن بندگي است آن مقام است كه اثر دارد وگرنه همين نمازگزار است كه مشمول ويل است همين تالي قرآن است كه «رب تاليٍ للقرآن و القرآن يلعنه»[13] اصل براي آن مقام است آن وقت اين مفاهيم سمه آن مقام است اين الفاظ سمه آن مفاهيم است ما از دستي از دور بر آن مقام داريم با اين الفاظ سر و كار داريم [كه] سر پلي است كه ما را به آن مفاهيم ميرساند در بين افراد فراوان اوحدي هستند كه از مفاهيم حصولي به آن مقام راه پيدا ميكنند وگرنه اين دعاها كه بالأخره بالاتر از ستون دين به نام نماز نيست همين الفاظ قرآني را همين اذكار و اوراد را برخي در نماز ميخوانند و خدا ميفرمايد: ﴿وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾[14] يا همين آيات الهي را برخي تلاوت ميكنند و رسول خدا (صلّي الله علي و آله و سلّم) فرمود: «رب تاليٍ للقرآن و القرآن يلعنه»[15] معلوم ميشود لفظ بما انه لفظ اينچنين نيست كه در كل نظام بتواند اثر بگذارد يك وسيله خوبي است حالا انسان با اين وسيله بالا ميرود يا پايين؟ الفاظ و همچنين مفاهيم يك طناب خوبي است يك نردبان خوبي است اگر به دست مهندس بدهيد با اين طناب و نردبان به سقف ميرود اين سقف را مزيّن ميكند اگر به دست مقنّي بدهيد با همين نردبان و طناب به ته چاه ميرود اين يكي دركات است آن درجات حالا تا نردبان را به دست چه كسي بدهيد يك وقت است كه «قرّة عَيني في الصلاة»[16] ميشود يك وقتي ﴿وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾ ميشود يك وقتي ﴿قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[17] ميشود يك وقتي ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾ ميشود بالأخره سبب نردبان است ديگر اگر به دست مقني دادي ميشود ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾ اگر به دست مهندس داديد ميشود ﴿قَدْ أفْلَحَ المُؤْمِنُونَ﴾ اما آن مقام آن اسم تكويني ديگر نردبان نيست آن خودش مقام است آن خودش هدف است البته هدفي وسيله براي هدف بالاتر خواهد بود ولي غرض آن است كه آن ديگر دو گونه نيست كه گاهي به دست مقني باشد گاهي به دست مهندس خب.
بنابراين اين الفاظ كه در اين فواتح سور آمده بايد ما را به آن مفاهيم راهنمايي بكند اين قدم اول و مفاهيم ما را بايد به آن مقام هدايت بكند قدم دوم آنها در واقع اثر تكويني دارند آنها بدون ترديد اثر دارند هر گونه اثر هم البته باشد باذن الله است ديگر در نظام تكوين كه فرض ندارد يك چيزي اصل هستياش به دست خدا باشد اما كارش به دست خدا نباشد اين طور كه نيست كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل ميكند كه سفري كه وجود مبارك امام مجتبي (سلام الله عليه) پياده از مدينه به مكه ميرفتند در بين راه به جزع درخت خرمايي كه پژمرده و خشك بود آنجا تكيه دادند بعضيها پيشنهاد دادند كه بالأخره اگر اين رطب تازهاي ميآورد ما استفاده ميكرديم در آن هواي سوزان سارباني كه در خدمت اينها بود اين ميگويد كه «تلملمت شفتاه بما لم افهم» زبان مطهر فرزند پيغمبر جنبيد و حركت كرد من نفهميدم چه گفت طولي نكشيد كه اين درخت سبز شد و ميوه داد خرماي تازه داد من گفتم «سحر بن النبي» ـ معاذ اللهـ وجود مبارك امام مجتبي فرمود اين سحر نيست «ولكن دعوة ابن نبي مستجابة»[18] خب.
آن ميگويد سحر است اين ميگويد دعاي مستجاب است اين لفظ وقتي از وجود مبارك امام مجتبي ظهور ميكند ميشود استجابت دعا و كرامت و اين چون مخصوص معصوم نيست براي شاگردان آنها هم هست البته با حفظ درجه و مرتبه كه خود آنها ضمانت كردند كفالت كردند كه اگر كسي به مقام رضا رسيد ميشود مستجاب الدعوه پس بنابراين اين وجه كه ما از اين الفاظ بتوانيم اسم اعظم به دست بياوريم به اين معناي ظاهرياش قابل قبول نيست البته اين الفاظ سمه و علامت آن مفاهيماند يك، آن مفاهيم سمه و علامات آن مقامات تكوينياند دو، آن مقامات تكويني اسماي الهياند سه بعضي عظيماند بعضي اعظم و كارها هم بر اساس اذن خدا با آن مقام انجام ميگيرد خب.
پرسش ...
پاسخ: نه مرتبه اعلايش اسم اعظم است بعضي عظيم است بعضي اعظم.
پرسش ...
پاسخ: عمل خلافي انجام نگيرد و عمل وفاق هم انجام بگيرد خب اين ميشود اوحدي از مؤمنين ديگر.
پرسش ...
پاسخ: اگر كسي بنده خاص خدا بود هيچ گناهي نكرد و همه واجبها را انجام داد اين از خدا چيزي بخواهد يقيناً مستجاب ميشود چون خدا وعده داد ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ المِيعَادَ﴾[19] فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[20] .
پرسش ...
پاسخ: چرا ثواب كه دارد اما بخواهد در خارج اثر بگذارد طيالارض داشته باشد مريضي را شفا بدهد اين سورهٴ مباركهٴ «حمد» شفاي مرض است اين درست است اما چه كسي بخواند؟ «رب تالي القرآن و القرآن يلعنه»[21] اگر چنين آدمي هم سوره «حمد» را بخواند بر بالين بيمار باز بيمار شفا پيدا ميكند؟ يا جزء كساني كه ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[22] بخواند او اثر دارد؟ يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[23] بخواند اثر دارد؟
پرسش ...
پاسخ: آنكه لعنش قطعي است و اما حالا اگر كسي نسبت به كل قرآن آن ادب ديني را رعايت نكرده حالا مثلاً ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[24] اين ناظر به آيات خاصه است يا نسبت به اصل صلات است.
پرسش ...
پاسخ: نميفهمد دارد چه ميگويد اين شخص نميفهمد دارد چه ميگويد اول يك نيت اجمالي بكند آخر هم به السلام عليكم ختم ميشود كه بعضي از بزرگان گفتند من از چنين نمازي و چنين نمازگزاري كه دارد ميگويد السلام عليكم من خجالت ميكشم براي اينكه اين سلامي كه در آخر نماز است گفتند نماز «تحريمها التكبير و تحليلها التسليم» تحريم نماز كه انسان احرام ميبندد اشياي خاص بر او حرام ميشود تكبيرةالاحرام دارد آن همان الله اكبر است حالا بخواهد محرمات حال صلات بر او حلال بشود اين با السلام عليكم است اين السلام عليكم براي چه كسي است؟ براي غايبي است كه شاهد ميشود كسي كه بيرون جمع است وقتي به جمع ميپيوندد وارد ميشود ميگويد «السلام عليكم» الآن شما چند نفر كنار هم نشستيد مگر ميشود يكي تان به ديگري بگويد سلام عليكم اين ميشود استهزاء خب اگر كسي نماز ميخواند حواسش نزد مردم است حواسش نزد ديگراني است كه به او اقتدا كردند انسان نرفته مسافرت تا بيايد بعد بگويد السلام عليكم اين چه چيزي را ميگويد السلام عليكم اين كه باهم بودند كه اين بزرگان ميگويند ما از اين سلام نماز خجالت ميكشيم آخر داريم به مردم ميگوييم السلام عليكم ما كه از اينها غيبت نكرديم ما حواسمان نزد اينها بود آن كه ميگويد: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[25] با خداي خود سخن ميگويد اين با مردم نيست اين هجرت كرده حالا ذكر ركوعش ذكر سجودش اذكار ديگرش همه اينها با الله است اينچنين شخص غايب عن الناس است غايب عن الجماعة است حالا كه نمازش تمام شد دارد برميگردد به حضور مردم خب ميگويد «السلام عليكم و رحمة الله» وگرنه اصلاً با مردم باشد به يكديگر بگويد از نماز خب چنين نمازي به سخريه شبيهتر است ديگر خب ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[26] غرض آن است نماز با اينكه ستون دين است گاهي با ويل همراه است يا قرآن كه بالأخره حبلالله است با «رب تالي القرآن و القرآن يلعنه»[27] همراه است عمده آن است كه اين الفاظ وسيله بشود براي درك آن مفاهيم آن مفاهيم وسيله بشود كه با علم و عمل ما را به آن حقايق تكوين برساند آن وقت آنها ميشوند اسم عظيم يا اعظم و به اذن خدا البته اثر ميگذارند.
پرسش ...
پاسخ: بله چون نظام عالم بر اين [است كه] چيزي به آنها نميدهد متاع قليل ميدهد اما نه اينكه هر چه آنها خواستند در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود كه كسي كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ﴾[28] اگر كسي عاجله ميخواهد نه آجله دنيا ميخواند نه آخرت اينچنين نيست كه هر كسي دنيا از ما طلب كرد به او بدهيم نه هر كسي را كه ما بخواهيم نه هر كسي كه بخواهد يك، هر اندازه كه ما بخواهيم نه هر اندازه او بخواهد دو، ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما يشاء» ﴿ لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «لمن اراد» و لي و امّا ﴿وَمَنْ أرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَي لَهَا سَعْيَهَا ... سَعْيُهُم مَّشْكُوراً﴾[29] اين موجبه كليه است ديگر نفرمود هر اندازه كه ما بخواهيم هر كسي را كه ما بخواهيم فرمود هر كسي خودش بخوهد آخرت را طي كند اهل آخرت باشد بدون استثنا عمل صالح كند بدون استثنا نيت صالحه داشته باشد بدون استثنا آنجا به عنوان موجبه كليه وعده داد اما درباره دنيا فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا﴾ اما ﴿مَا نَشَاءُ﴾ يك، ﴿ لِمَن نُّرِيدُ﴾ دو، اينجا دو قيد دارد ميشود دو موجبه جزئيه اينجا دو موجبه كليه است هر كس هر چه بخواهد راه باز است در جريان آخرت خب در جريان دنيا بالأخره خدا «الرحمن» است همان طوري كه «الرحيم» است ديگر.
مطلب بعدي آن است كه مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تبيان بعد از اينكه وجوه فراوان را ذكر كرده در دو مقام بحث ميكند يكي اينكه مفسرين در تفسير اين حروف مقطع چه ميفرمايند؟ يكي اينكه لغويين چه ميگويند؟ معلوم ميشود اينها در لغت هم سابقه دارند لغويين دربارهٴ اين حروف چه گفتند؟ مفسرين چه گفتند؟ پس بحث اصلي در دو مقام يا در دو فصل است يكي بحث قرآني و يكي بحث روايي كه بحث روايي هنوز شروع نشده بحث قرآني خودش زير مجموعه فراواني دارد يكي اينكه مفسرين چه گفتهاند يكي اينكه لغويين چه گفتند ظاهراً خود ايشان احسنالاقوال را اين ميداند كه اين حروف اسامي اين سورند و اگر كسي اشكال بكند به اينكه خب چطور اسم اين سوره خودش آيهاي از اين سوره محسوب ميشود ميگوييم ﴿الم﴾ يك آيهاي از سورهٴ «بقره» است اگر اسم اين سوره همان طوري كه سورهٴ «بقره» است سورهٴ ﴿الم﴾ هست و ﴿الم﴾ اسم اين سورهٴ است چطور خود ﴿الم﴾ آيهاي از آيات اين سوره است؟ و جزئي از اجزاي اين سوره است؟ ميفرمايند كه خب مگر شما در خود سوره «بقره» چطور وقتي كه نامگذاري كرديد حالا براي اينكه علم بالغلبه نباشد مگر خود كلمه بقره جزئي از اجزاي سوره نيست؟ «آلعمران» چطور؟ «نمل» چطور؟ «عنكبوت» چطور؟ اينها همه همينطورند ديگر خود اين اسما جزئي از اجزاي آن سورند بنابراين اين محذوري ندارد البته اين بياني كه مرحوم شيخ طوسي فرمود: «واحسن الاقوال عندي» ايشان در انتخاب قول آزادند ولي برهان ميطلبد كه به چه دليل اسم است براي آن سوره اگر يك روايت معتبري تأييد بكند به عنوان احد الوجوه قابل قبول است.
مطلب بعدي آن است كه اين حروف مقطع اشاره به بقاي اين امت است به حساب جمل يعني مجموع حروف نه تنها حروف مربوط به سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه ﴿المص﴾ است مجموع اين حروف را شما با حروف جمل حساب بكنيد نتيجهاش هر چه شد يعني اين امت مرحومه باقي ميماند خب اين هم يك احتمال بيش نيست اگر صحيحهاي او را تأييد بكند خب در حد يك خبر ظني حجت است.
قول ديگر آن است كه منظور از اين حروف حروف معجم است يعني وقتي گفته ميشود ﴿الم﴾ مثل آن است كه ما بگوييم «الف» «ب» «جيم» «دال» «الف» «ب» «دال» يعني تا آخر اين حروف معجم را داريم ميشمريم «الف» «باء» ميگوييم اين «الف» «باء» البته موقع نوشتن «ب» مينويسند موقع خواندن «باء» ميخوانند «باء» اسم است براي همين «ب» كه مينويسيم «الف» است براي همين خط مستقيمي كه ميكشيم نبايد بگوييم «الف»، «ب» بايد بگوييم «الف» «باء» نبايد بگوييم «ج» بايد بگوييم «جيم» چون آن جيم اسم است براي همين اين حرفي كه مينگاريم آنها اسم اين حرفاند وقتي ميخواهيم بنويسيم «ب» را همان كشيده مينويسيم «جيم» را هم يك چيز مدوّر مينويسيم مانند آن ولي وقتي خواستيم تلفظ بكنيم نميگوييم «جِ» ميگوييم «جيم» نميگوييم «بِ» ميگوييم «باء»، «باء» اسم است براي همين خطدرازي كه زيرش نقطه است خب اين هم البته خب حالا چرا اينجا آمده اگر اينها مثلاً ﴿الم﴾ نظير «الف» با «صاد» «دال» و مانند آن است خب حالا اين اول قرآن به اين صورت براي چه آمده؟ اين چه پيامي دارد؟ اين عصاره حروف معجم هست اما خب چه پيامي دارد مضمونش چيست چه ميخواهد بگويد؟
قول بعدي آن است كه اين براي تسكيت كافران است خب اين براي تسكيت كافران است معناي اين حروف روشن نيست اما رمز گفتن اين حروف را مشخص ميكند فرض به اينكه اين كافران حرفشان اين بود كه ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِيهِ﴾[30] گاهي با كف زدن گاهي با سوت كشيدن همان طوري كه ﴿وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ البَيْتِ إِلاَّ مُكَاءً وَتَصْدِيَةً﴾[31] در مقابل قرائت قرآن هم همين توطئه را داشتند گاهي سوت ميكشيدند گاهي كف ميزدند گاهي تصفير بود گاهي تسفيق بود و جلوگيري قرآن بود ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِيهِ﴾ آنگاه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي اينكه اينها را آرام كند يك چيز نويي آورده بود و آن اين بود كه بعد از بسم الله الرحمن الرحيم ميفرمايد: ﴿المص﴾ همه ساكت ميشدند كه اين چه حرف زدني است اين نه نثر است نه نظم است نه سابقهاي دارد و مانند آن اين براي تسكيت كافران است خب اين هم ميتواند يك وجه باشد ولي معناي اينها چه شد معلوم نيست بالأخره يك وقت است كه انسان ميگويد اين براي تسكيت كافران است خب دليلي بر رد اين حرف نداريم ما اما بالأخره معناي اين حرف چه شد؟
پرسش ...
پاسخ: خب البته وقتي كه ساير موارد كه ميخواهند آيات بخوانند چطور و در خيلي از موارد نيست حالا آنجاهايي هم كه بر اعراب تمكين ميكردند بعد از ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ﴾[32] خب باز هم آياتي سوري نازل شده بود كه ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أفْوَاجاً﴾[33] بعد هم آنجا كه نه تصفيري داشتند نه تسفيقي داشتند نه سوتي ميكشيدند نه كف ميزدند باز هم سوري داريم كه اولش حروف مقطع است اينها ميتوانند در حد يك احتمال باشد اما مثلاً حالا يك برهاني بر مسئله باشد كه اينچنين نيست يا روايت معتبري دلالت بكند نيست حالا در بحث روايي البته شايد بحث ديگري به ميان بيايد ولي انسان اطمينان پيدا كند كه معناي اين جمله اين است نيست يا براي اين نازل شده نيست.
مطلب ديگري كه يك مقداري در بين اين وجوهش يك كمي مناسبتر است اين است كه ذات اقدس الهي در مواردي تحدي كرده مبارز طلب كرده فرمود اولاً درباره معجزه بودن قرآن شك داريد ﴿فَلْيَأتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[34] نشد ﴿فَأتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾[35] نشد ﴿فَأتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ﴾ حالا كه تعجيز شدند يعني آوردن از كل قرآن يا ده سوره يا يك سوره عاجز شدند ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[36] براي اينكه اينها را توجيه كند ميفرمود كه: ﴿المر﴾[37] ، ﴿الم﴾[38] ، ﴿المص﴾، ﴿ص﴾[39] ، ﴿ن﴾[40] ، ﴿ق﴾[41] ، يعني اين قرآن كريم از همين اين حروف تشكيل شده است همان طوري كه اين انسانها اين همه موجودات از خاك ساخته شدهاند خب بالأخره ﴿وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾[42] اين همه ميوههاي رنگارنگ و مزههاي مختلف و كيفيتهاي مختلف از خاك است شما توان آن را نداريد كه از خاك ميوه بسازيد كه اين همه آيات نوراني از اين حروف است ما همان طوري كه در نظام تكوين از خاك اين همه پديدههاي معجزهآسا آورديم و شما مقدورتان نيست و هميشه با اين خاك داريد زندگي ميكنيد بالأخره برج را شما ميسازيد خانه را شما ميسازيد اين خاك در اختيار شماست و ارض را من براي شما ذلول قرار دادم اين نرم است هر كاري بخواهيد بكنيد مقدورتان است چه دلش را بشكافيد چه رويش خانه بسازيد مقدور شماست ولي نميتوانيد با آن انسان بسازيد كه حيوان بسازيد كه ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالمَطْلُوبُ﴾[43] همه جمع بشوند بخواهند ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً﴾ خب. اين مثال را ذكر كرد فرمود: ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالمَطْلُوبُ﴾ خود مگس مگر چيست؟ همه بتهاي شما و بتپرستها جمع بشوند بخواهند يك مگس بسازند مقدورشان نيست خب آن از همين خاك است ديگر اين خاك است و آب است و مواد اولي كه در اختيار شماست اينجا هم مواد اولي قرآن كريم كه حروف است كه در اختيار شماست شما سبعه معلقه داريد چرا خجالتزده شبانه آن سبعه را از ديوار كعبه به پايين ميكشيد معلوم ميشود به اينكه با داشتن اين سرمايه توان آن را نداريد كه از اينها طرزي بسازيد كه بشود معجزه خب اين هم يك وجهي است البته اما معناي اين آيات مشخص نيست [كه] اين ناظر به حرف است چون اين آيات بعضيهايشان جزء آيهاند بعضيها يك آيه مستقلاند بعضي دو آيه را تشكيل ميدهند ﴿حم ٭ عسق﴾[44] دو آيه است ﴿كهيعص﴾[45] يك آيه است ﴿طس﴾[46] جزء آيه است اما ﴿المص﴾ البته يك آيه است اين رقمهايي كه دارد اين حرف مقطعه بعضي جزء آيهاند نظير ﴿طس﴾ بعضيها خودشان يك آيهاند نظير ﴿المص﴾، ﴿الم﴾ و مانند آن يا ﴿كهيعص﴾ بعضيها دو آيه را تشكيل ميدهند مثل ﴿حم ٭ عسق﴾ كه ﴿حم﴾اش يك آيه است ﴿عسق﴾اش هم يك آيه است معناي او چيست؟ بالأخره روشن نشد اما ميخواهد بفرمايد كه اين قرآن از همين حروف تشكيل شده خب حالا چرا اين حروف انتخاب شده؟ حروف ديگر انتخاب نشده يك وجه ديگر آن است كه شما وقتي بررسي ميكنيد ميبينيد به اينكه قرآن كريم هر سورهاي كه در او اين حروف مقطعه است وقتي بررسي ميكنيد حروف آن سوره را ميبينيد بيشترين حروف آن سوره از همين حروف مقطعه تشكيل شده است مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «ق» حروف فراواني در آن سوره است ولي حرف قاف بيش از حروف ديگر است يا سورهٴ «قلم» در آن سوره حروف فراواني به كار رفت ولي حرف «نون» بيش از حروف ديگر به كار رفته است خب اين هم يك تنبه خوبي است اما معناي «نون» چيست؟ معناي «قاف» چيست؟ مشخص نميكند اين اگر اشاره باشد به اينكه حرف «نون» در اينجا به كار رفته است حرف قاف در اينجا بيشتر به كار رفته است اين همينطور است يا مثلاً اين ﴿المص﴾ كه در طليعه سورهٴ «اعراف» است كه محل بحث است يعني ناظر به اين است كه اين سوره حروف فراواني دارد ولي بيش از همه «الف» تكرار شد بعد بيش از همه لام تكرار شد بعد بيش از همه «ميم» تكرار شد بعد بيش از همه «صاد» تكرار شد بر خلاف ﴿ص وَالقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾[47] در آنجا بيش از همه كلمه «صاد» ذكر شده است.
مطلبي كه مربوط به حرف قبلي و وجه قبلي بود كه اين ﴿المص﴾ يا حروف ديگر ناظر به آن است كه قرآن از همين مواد تشكيل شده و شما توان آن را نداريد كه مثل اين بسازيد مثل اينكه همه انسانها از خاكاند و شما از خاك نميتوانيد چيزي را خلق كنيد اين است كه غالب اين سور حالا شما يك فحص و بررسي كنيد همه اين 29 سوره را اما غالب اين سور كه بررسي شد اين است كه بعد از اين حروف مقطع نام با عظمت قرآن كريم ميآيد ﴿الم ٭ ذلِكَ الكِتَابُ﴾[48] ﴿المص ٭ كِتَابٌ أنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ حواميم سبعه كه اصلاً مخصوص همين كار است اين حواميم سبعه اصلاً درباره همين وحي و نبوت و قرآن كريم است مثلاً ملاحظه بفرماييد در سورهٴ «غافر» ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الكِتَابِ مِنَ اللَّهِ العَزِيزِ العَلِيمِ﴾ بعد از سورهٴ «غافر» سورهٴ «فصلت» است ﴿حم ٭ تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ بعد از سورهٴ «فصلت» سورهٴ مباركهٴ «شوري» است ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾ حواميم سبعه كه مخصوص درباره وحي و قرآن كريم است بعد از سورهٴ مباركهٴ «شوري» سورهٴ مباركهٴ «زخرف» است ﴿حم ٭ وَالكِتَابِ المُبِينِ﴾ بعد از سورهٴ مباركهٴ «زخرف» سورهٴ «دخان» است ﴿حم ٭ وَالكِتَابِ المُبِينِ﴾ بعد سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» است ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الكِتَابِ مِنَ اللَّهِ العَزِيزِ الحَكِيمِ﴾ بعد سورهٴ «احقاف﴾ است ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الكِتَابِ مِنَ اللَّهِ العَزِيزِ﴾ اين تناسب تقويت ميكند به اينكه آنجا كه اين حروف مقطع آمده است ميخواهد اشاره كند به اينكه قرآن از همين حروف است خب شما هم مثل اين بياوريد لذا اين سوري كه شمرده شده و بررسي شده بعد از اين حروف مقطع عظمت قرآن و وحي و امثال ذلك است ديگر مطلب عادي نيست حالا شما تمام اين 29 سوره را خوب استقصا كنيد به طور دقيق ببينيد كه يا درباره وحي است يا درباره قرآن كريم است يا دربارهٴ معجزه.
«و الحمد لله رب العالمين»