درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 1 تا 2

 

﴿المص﴾ ﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾

سورهٴ مباركهٴ «انعام» به لطف الهي تا مقدار ميسور به پايان رسيد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» شروع شده است اين سورهٴ كريمه با ﴿المص﴾ شروع شد قبل از اينكه به فضاي اين سوره و همچنين به محتواي اجمالي اين سورهٴ مباركه بپردازيم مقدار كوتاهي درباره حروف مقطعي كه در طليعه اين سورهٴ مباركه آمده است بحث مي‌شود اين حروف مقطعه ظاهراً در غير قرآن از كتب سماوي قبل سابقه ندارد كه مثلاً در تورات يا در انجيل يا صحف ابراهيم يا زبور داود(عليهم الصلاة و عليهم السلام) طليعهٴ سور آنها حروف مقطع باشد نقل نشده اين از مختصات قرآن كريم است.

مطلب دوم آن است كه اين حروف مقطع اختصاصي به سور مكي يا مدني ندارند هم در برخي از سور مكي اين حروف مقطع وجود دارد هم در طليعهٴ برخي از سور مدني،

مطلب سوم آن است كه اين حروف مقطع در 29 سوره مجموع سور مكي و مدني آمده است آن 29 سوره عبارت است از سورهٴ مباركهٴ «بقره»، «آل‌عمران»، «اعراف»، «يونس»، «هود»، «يوسف»، «رعد»، «ابراهيم»، «حجر»، «مريم»، «طه»، «شعراء»، «نمل»، «قصص»، «عنكبوت»، «روم»، «لقمان»، «سجده»، «يس»، «ص»، «مؤمن» كه همان سورهٴ «غافر» است «فصلت»، «شوري»، «زخرف»، «دخان» «جاثيه»، «احقاف»، «ق»، «قلم» اين 29 سوره داراي حروف مقطع است.

مطلب بعدي آن است كه اين حروف مقطع بعضيهايشان يك حرفي است بعضي دو حرفي بعضي سه حرفي بعضي چهار حرفي بعضي پنج حرفي و بيش از پنج حرف نيست يك حرفيهاي او مانند ﴿ص﴾، ﴿ق﴾، ﴿ن﴾ دو حرفيها مانند ﴿طه﴾، ﴿طس﴾، ﴿يس﴾، ﴿حم﴾، سه حرفيها مانند ﴿الم﴾، ﴿الر﴾، ﴿طسم﴾ چهار حرفيها مانند ﴿المص﴾ كه طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است ﴿المر﴾ پنج حرفيها مانند ﴿كهيعص﴾ ﴿حم ٭ عسق﴾.

مطلب بعدي آن است كه اين حروف را براساس شماره‌هاي معمولي هر كدام يك آيه محسوب مي‌شود مثلاً ﴿الم﴾ يك آيه است يا ﴿المص﴾ يك آيه است ﴿يس﴾ يك آيه است ولي ﴿كهيعص﴾ جمعاً يك آيه است ﴿حم ٭ عسق﴾ دو آيه است يعني براساس شماره‌اي كه دارند ﴿حم﴾ يك آيه است ﴿عسق﴾ آيه دوم اين تفاوت هست.

مطلب بعدي آن است كه همين حروفي كه ياد شده است بعضيها مكرّرند بعضيها غير مكرّر مثلاً ﴿الم﴾ اينها مكرّر است در چند جا آمده ﴿طس﴾ اينها مكرر است خود ﴿ص﴾ مكرر است يكي در سورهٴ «ص» است يكي ﴿المص﴾، ﴿ق﴾ مكرر است يكي هم ﴿حم ٭ عسق﴾ است و يكي هم سورهٴ «ق» اما ﴿ن﴾ ظاهراً مكرر نيست پس اين حروف مقطع بعضيها مكرّر‌ند بعضيها غير مكرّر خود حرف گذشته از اينكه بعضي از اينها در چند جا آمده‌اند بعضي يك جا گذشته از اين خود حرفها هم گاهي مكرّر است گاهي غير مكرّر.

مطلب بعدي آن است كه برخي تنظيم كردند گفتند اين حروف مقطع وقتي مكرّراتش حذف بشود به اين صورت درمي‌آيد «علي صراط حق نمسكه»[1] البته ممكن است صورهاي ديگري هم تنظيم بشود ولي اين يكي از وجوه است كه گفته شد كه اين حروف مقطع بعد از حذف مكرّرات به اين صورت درمي‌آيد «علي صراط حق نمسكه».

مطلب بعدي آن است كه اين حروف به چه معناست؟ وجوه فراواني بين متأخرين قدما در تفسير اين وجوه گفته شد كه حالا بعضي از آن معروفها اينجا به عرضتان مي‌رسد تا اينكه ان‌شاءالله شما هم جستجو كنيد ببينيد به اينكه به وجه جديدي راه پيدا مي‌كنيم يا نه به معناي جديد راه پيدا مي‌كنيم يا نه؟ كه قسمت قابل توجه از اينها را مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع‌البيان جمع كردند يكي از آن اقوال اين است كه اين جزء متشابهات است و دركش مقدور غير خدا نيست اين وجه ظاهراً ناتمام است براي اينكه در همان طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه محكم و متشابه بيان شد معلوم شد كه متشابه از سنخ دلالتهاي لفظي است يعني يك لفظي گاهي در يك معنا ظاهر است گاهي محتمل بين چند معناست و آن چند معنا بعضيها حق‌اند بعضيها باطل كه ريشهٴ اين متشابه از شبهه گرفته شده نه از شبيه و در همان سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و همچنين در اثناي سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه اين تشابه يا اين متشابهي كه در قرآن كريم به كار رفت اين گرچه جامعي دارند ولي همه از يك سنخ نيستند مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش گذشت خداوند ميوه‌ها را برمي‌شمارد مي‌فرمايد كه از آيات الهي اين است كه در يك سرزمين در يك هكتار زمين مثلاً با اينكه خاكش يكي هوايش يكي آبش يكي باغبانش يكي و علل و عوامل جوي يكي خداوند ميوه‌هاي گوناگون به بار مي‌آورد كه بعضيها متشابه‌اند بعضيها غير متشابه بعضي از ميوه‌ها شبيه هم‌اند مثل سيبهاي شبيه هم گلابيهاي شبيه هم بعضيها شبيه هم نيستند مثل سيب و گلابي، سيب و هلو و مانند آن بعضيها بوته‌اي‌اند بعضيها درختي‌اند اينها متشابه‌اند و غير متشابه، متشابه يعني شبيه هم و اما در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه فرمود كه خداوند قرآن را نازل كرده آياتش دو قسم است بعضي محكم‌اند بعضي متشابه اين متشابه از شبيه هم بودن و همگون هم بودن گرفته نشده اين متشابه از شبهه گرفته شده يعني چند معنا دارد بعضي شبهه‌آور است شبهه‌ناك است بعضي سالم و شبهه را هم شبهه گفتند چون باطلي است حق‌نما قبلاً هم از نهج‌البلاغه خوانده شد كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود «انّما سمّيت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق»[2] چون حق‌نماست ولي حق نيست اين متشابهي كه در سورهٴ «انعام» آمده فرمود ميوه‌هاي يك باغ بعضي متشابه‌اند بعضي متشابه نيستند يعني بعضي همسان هم‌اند همتاي هم‌اند همگون‌اند نظير هم‌اند بعضي نظير هم نيستند اين از شبيه گرفته شده اما در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه فرمود آيات الهي دو قسم است محكمات است و متشابهات محكمات ام الكتاب است ﴿وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾[3] اين از شبيه گرفته نشده از شبهه گرفته شده يعني بعضي از معاني‌اش شبيه حق است ولي حق نيست شبيه مراد متكلم است ولي نيست مثل ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[4] ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[5] و مانند آن خب و آنچه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «زمر» هست كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[6] آنجا كه ذات اقدس الهي سراسر قرآن را متشابه مي‌داند يعني سراسرش يك‌دست است شبيه هم است همگون است همتاي هم است همه اينها كلام حق‌اند هيچ كدام كلام غير حق نيستند همه‌شان معجزه‌اند همه‌شان برهاني‌اند همه‌شان حكمت‌اند كه يك‌دست‌ بودن از طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «زمر» برمي‌آيد كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ كه سراسر قرآن متشابه است آن متشابهي كه وصف سراسر قرآن است غير از متشابهي است كه وصف برخي از آياتي است كه در مقابل محكمات است به هر تقدير اين حروف مقطع را نمي‌شود گفت جزء متشابهات است چون كه اصلاً معنايش روشن نيست نه اينكه حق‌نماست و ليس بحق يك معنايي داشته باشد كه آن معنا شبيه حق باشد و حق نباشد مضافاً به اينكه در متشابهات راه براي مفسران باز است تأويل متشابه را غير از خدا كسي نمي‌داند نه تفسير او را راه تفسير متشابه را قرآن ارجاع داده‌اند فرمود كه محكمات ام‌الكتاب است و ﴿أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾[7] خب اگر ﴿أُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ است بايد به ام‌الكتاب برگردد يك مفسر فن‌آور توان ارجاع متشابهات به محكمات را دارد چه اينكه راهش را ائمه ما نشان دادند و اگر گفته شد به اينكه علمش نزد خداست يا علمش نزد ائمه(عليهم السلام) است بعد به ما فرمودند اگر چيزي علمش نزد خدا بود دو قسم است يك قسم جزء اسرار الهي است كه براي كسي نگفته و كسي هم توان درك او را ندارد مكلف هم نيست يك قسم جزء اسرار الهي نيست خداوند آن را براي آموختن نازل كرده است منتها راهش را نزد خودش مشخص كرده است پس بايد به خدا مراجعه كرد مراجعه به خدا و رد الي الله همان رد به كتاب خداست يعني شما وقتي به قرآن مراجعه كنيد براي شما حل مي‌شود چه اينكه به ما گفتند در منازعاتتان به خدا مراجعه كنيد رجوع الي الله كنيد ﴿ولو انهم ردوا الي الله و رسوله ... الذين يومنون بالله و يعلمون الكتاب﴾ و مانند آن فرمود چيزهايي كه براي شما مشكل است به الله رد كنيد رد به الله همان رد به كتاب خداست رد به رسول خدا و اهل بيت(عليهم السلام) رد به سنت آنهاست آنها مي‌دانند شما به آنها مراجعه كنيد ياد مي‌گيريد خب اگر جزء اسرار مگو باشد مخصوص ذات اقدس الهي است چنين چيزي به عنوان متشابه نيست چون متشابه تأويلش را جز خدا كسي نمي‌داند نه تفسيرش را و اگر ائمه مي‌دانند با مراجعه به ائمه(عليهم السلام) حل مي‌شود مسئله كسي حق ندارد بدون رجوع به اهل بيت درباره متشابه اظهار نظر كند اما خب بالأخره از باب ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[8] قابل حل است از باب رد الي اهل البيت قابل حل است غرض آن است كه اگر جزء اسرار باشد بله دركش مقدور احدي نيست ولي تأويلش مثلاً جزء اسرار ممكن است باشد نه تفسيرش پس دو مشكل در اين حرف هست يكي اينكه تشابه از اوصاف دلالت است نه از اوصاف حروف و تشابه يعني يك لفظي ظهور دارد در يك معنايي كه شبيه حق است و حق نيست نظير ﴿يَدُ اللّهِ﴾[9] ﴿جَاءَ رَبُّك﴾[10] و مانند آن و اين حروف مقطع اصلاً ظهور در معنا ندارند شبهه‌ناك نيستند پس اين قول اول پذيرشش دشوار است قول دوم در تفسير اين حروف مقطع اين است كه اين اسم سوره است خب اگر شاهدي باشد قابل باور است كه اين (المص) يكي از اسماي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است اين سوره نامهايي دارد يكي از آن نامها هم همين است دليلي بر نفي اين قول نيست ولي اثبات مي‌خواهد با صرف احتمال امكان عقلي هست نه اثبات لفظي و حجت اقامه شده باشد.

پرسش ...

پاسخ: چون آخر نامگذاري علت كه نمي‌طلبد گاهي ارتجالي است غرض آن است كه محال نيست دليل بر خلاف نداريم منتها اثبات مي‌خواهد.

پرسش ...

پاسخ: خب حالا ما نامهايي كه براي اشخاص مي‌گذاريم بله همان تعقّلات عرفي‌مان معيار است اما اينها واقعاً ما برهاني برخلاف نداريم حالا اگر ما يك روايتي معتبري وارد شده باشد كه يكي از القاب يا اسامي اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» (المص) است ما نمي‌توانيم اين را رد بكنيم كه مثلاً بر خلاف عقل است اگر يك دليل معتبر داشته باشيم قبول مي‌كنيم اما راهي براي اثبات چنين چيزي نيست.

پرسش ...

پاسخ: خب نه اسامي ارتجالي اين‌طور است آن وصف است لقب است اما اسمي كه به معني عَلَم باشد ارتجالي است خيلي از چيزها هست كه سنگ را چرا سنگ گفتند؟ درخت را چرا درخت گفتند؟ آن اسامي بعدي خب يك تناسبي در كار هست و اسامي كه به معني وصف است بله چون اسم به معني اعم هم عَلَم است هم آن لقب است و هم اسم مصطلح هر سه را به يك معنا اسم مي‌گويند اما آنكه عَلَم باشد نام باشد خب همه ارتجاليات اين‌طور است چرا زمين را زمين گفتند چرا آب را آب گفتند چرا رمل را رمل گفتند ولي اگر وصف باشد البته وصف يك نكته‌اي كه از نام‌آوري او خبر مي‌دهد بايد مفروض باشد ولي اثبات مي‌خواهد البته يك دليل معتبري بايد باشد

پرسش ...

پاسخ: نه در همانها اول كلام است آنها مي‌گويند كه اين 29 سوره‌اي كه اولش حروف مقطع دارد اين حروف مقطعه اسامي اين سورند مثلاً يكي از سورهٴ مباركهٴ «يس» اگر چند اسم دارد يكي از اسمايش «يس» است سورهٴ «ص» اگر چند اسم دارد يكي‌اش هم «ص» است اين عقلاً محال نيست ولي خب دليل معتبر مي‌طلبد اگر دليل معتبر باشد خب قبول است.

پرسش ...

پاسخ: اسماي مشترك دارند ديگر مثل حواميم سبعه چون اهداف مشترك دارند اين حواميم سبعه روي هفت سوره درآمده.

قول سوم آن است كه اين حروف مقطع اسم قرآن است نه اسم سوره قرآن كريم اسامي فراواني دارد كه به طور منشور در همين 114 سوره بازگو شده است و در طليعهٴ 29 سوره هم اسامي اين قرآن كريم بازگو شده است كه ﴿المص﴾ يكي از اسامي قرآن كريم است اين قول سوم هم مثل قوم دوم محال عقلي نيست اما خب دليل معتبر مي‌طلبد مي‌شود به عنوان تعبد پذيرفت كه يكي از اسامي اين قرآن كريم اين حروف است اما خب دليل معتبر مي‌طلبد.

قول چهارم آن است كه اين دلالت به اسماي الهي دارد مثلاً اسماي الهي كه مثلاً برخي از آنها در جوشن كبير آمده است هر كدام از آنها مركب از چند حرف‌اند اين حروف مقطع گاهي از اول آن اسم حكايت مي‌كند گاهي از وسط آن اسم گاهي از آخر آن اسم گرفته مي‌شود مثلاً گاهي از عليم و حكيم و رحيم و امثال ذلك مي‌خواهند خبر بدهند از وسطشان به عنوان «ياء» حكايت مي‌كنند مثل ﴿كهيعص﴾[11] كه «ياء» مي‌گويند ناظر به حكيم عليم رحيم و مانند آن است گاهي از بعضي از اسماي حسنا بخواهند خبر بدهند از آخرش كه «ميم» است خبر مي‌دهند كه مثلاً مي‌گويند «ميم» در ﴿المص﴾ و مانند آن اشاره به رحيم حكيم عليم و مانند آن است خب اين هم البته برهان مي‌طلبد بعضي از روايات كه اينها تقريباً يا مرسل‌اند يا دلالتشان تام نيست در اين زمينه آمده يا به ائمه(عليهم السلام) نمي‌رسند به تابعين مي‌رسند يا بر فرض به صحابه برسند اما به خود امام(سلام الله عليه) و معصوم(سلام الله عليه) نمي‌رسند بعضي هم كه مي‌رسد ضعيف است بعضي هم البته مي‌رسد و شايد سند هم داشته باشد كه اين حروف مقطع ناظر است به اسماي الهي به اختلاف كه گاهي از اول گرفته مي‌شود گاهي از وسط گاهي از آخر.

پرسش ...

پاسخ: نه خود اين نام را يك آيه حساب كردند معنايش يعني همين سوره هذه السوره.

پرسش ...

پاسخ: اين سوره اين سوره پيامش اين است.

پرسش ...

پاسخ: خب عرض كرديم اگر آن روايت معتبر باشد خصوصياتش را هم به همراه دارد اما دليل معتبري بر اين قول نيست اينها به احتمالاتي كه بادي‌الرأي ظهور كرده شبيه‌تر است شايد همين اقوال را يك عده‌اي ديدند گفتند به اينكه علمش نزد خداست چون ديدند اينها حرفهاي متقني نيست نه برهان عقلي بر اينهاست نه دليل معتبر نقلي

قول پنجم آن است كه اين حروف مقطع اشاره به اسم اعظم الهي است يعني اگر اينها را جمع بكنيم مي‌شود اسم اعظم فرق با قول چهارم آن است كه آن اسماي حسنايي كه مثلاً در جوشن كبير بخشي از آنها آمده بعضي عظيم‌اند بعضي اعظم‌اند و مانند آن و اين حروف هر كدام از يكي از آن اسماء گرفته شده اين قول پنجم آن است كه نه اين حروف اگر جمع بشود باعث پيدايش اسم اعظم است مثلاً ﴿الرَّحْمنِ﴾ را مثل الله اسم اعظم دانستند قبلاً هم يك مقداري در اين زمينه بحث شده است البته بحث اسماي الهي و اسم اعظم و امثال ذلك در اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه ﴿أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾[12] ﴿وَلِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا﴾[13] اسماي حسنا و اسم عظيم و اسم اعظم و اينها بحثش در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) يك بحث مبسوطي به عنوان اسماي الهي در تفسير همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد ولي اين از آن آيه برمي‌آيد ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾[14] يعني چه بگوييد ﴿الله﴾ چه بگوييد ﴿الرَّحْمنِ﴾ ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ أَيّاً مَا تَدْعُوا﴾ يعني ايا منهما چه ﴿الله﴾ بگوييد چه ﴿الرَّحْمنِ﴾ بگوييد ﴿أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ﴾ يعني براي اين ‌أيُّ ﴿الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾ است نه فله يعني براي الله اسماي حسناست چه بگوييد ﴿الله﴾ چه بگويي ﴿الرَّحْمنِ﴾ هر كدام از اين دو اسماي حسنا را دارا هستند از اين كريمه برمي‌آيد كه ﴿الله﴾ اسم اعظم است ﴿الرَّحْمنِ﴾ هم اسم اعظم است ﴿الله﴾ را بگوييد اسماي حسنا زير مجموعه او هستند ﴿الرَّحْمنِ﴾ را بگوييد اسماي حسناي ديگر زير مجموعه او هستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ أَيّاً﴾ هر كدام از اين دو را بخواني ﴿فَلَهُ﴾ يعني براي‌ أيّ ﴿الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾ است نه براي الله چون تناسبي ندارد كه ضمير به الله برگردد خب چون هر كدام از اينها را بگوييد اسماي حسنا زير مجموعه آنهاست پس اينها مي‌شوند اسم اعظم لذا مي‌بينيد مرحوم فاضل هندي(رضوان الله عليه) در طليعه كتاب شريف كشف‌اللثام ايشان به اين نكته اشاره مي‌كنند كه الرحمن هم اسم اعظم است در قبال الله اين قول پنجم اين است كه اگر شما اين حروف مقطع را جمع بكنيد از تركيب اينها اسم اعظم پديد مي‌آيد يعني مثلاً «ا» «ل» «ر» «ح» «م» «ن» اينها را جمع بكنيد مي‌شود الرحمن اين يك تفطن خوبي است لكن به خواست خدا در همين اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خواهد آمد كه اسم اعظم لفظ نيست كه حالا انسان اگر كسي اين لفظ را بگويد بتواند مرده‌اي را زنده كند يا طي‌الارض داشته باشد و مانند آن اسم اعظم لفظ نيست در آيةالكرسي لفظ باشد كه آدم اين آيةالكرسي را بخواند بتواند طي‌الارض داشته باشد اين خيال است اسم اعظم مفهوم حضوري يا حصولي نيست كه حالا اگر كسي درس بخواند اسم اعظم را ياد بگيرد آن مفهومش را برهاني كند بتواند طي‌الارض هم داشته باشد اين نيست اين اسم اعظم مقام است اگر كسي آن مقام را داشت ولو لفظ هم نگويد همين كه اراده بكند طي الارض دارد «من المدينة الي المكه» نظام، نظام هرج و مرج نيست كه آدم با لفظ بتواند مرده‌اي را زنده كند زنده‌اي را مرده كند اين‌چنين نيست كه نظامي كه نظام حق است اگر كسي بخواهد در چيزي اثر بكند بايد فايق باشد خب چه كسي بر چه كسي فايق است؟ آن انسان ملكوتي است كه بر ملك فايق است آن كه كار فرشته را مي‌كند بر كارهاي ملكي فايق است اين‌چنين نيست كه انسان يك لفظي بگويد آن وقت چشم به هم زدن ببينيد ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ﴾[15] كدام علم؟ آن علمي كه وجود مبارك سليمان يادش داده است از همان سنخ علمي كه ياد هدهد داده است همان هدهدي كه مي‌بينيد حكيمانه حرف مي‌زند حالا ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[16] خب اين يك حرف براي حكيم چندين سال درس خوانده است مگر هر مرغي اين‌طور حرف مي‌زند اگر مرغها در همين حد فكر مي‌كردند كه ديگر از انسانها متمدن‌تر بودند چرا اينها ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[17] مي‌بينيد كمتر حكيم و متكلم به اين اتقاني و به اين استحكامي حرف مي‌زند يك مرغ عادي كه اين‌طور برهان اقامه نمي‌كند كه انسان بگويد اينها حيوان عادي‌اند كه آن علمي كه اين مرغ را ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ آن علمي كه اين مرغ را اين‌طور مي‌كند آن علمي كه سلسله جبال را مي‌گويد در صف نماز جماعت سليمان و داود شركت كنيد ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[18] آن علم نزد آصف برخيا است ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[19] آن علم است وگرنه انسان چهار سال درس بخواند يا چهل سال درس بخواند با درس خواندن طي‌الارض داشته باشد اگر اين قدر سهل‌المؤنه بود كه كار آسان بود پس اسم اعظم لفظ نيست كه حالا يك كسي اين لفظ را بگويد بتواند مرده‌اي را زنده بكند علم اعظم مفهوم حصولي مدرسه‌اي حوزوي يا دانشگاهي نيست كه كسي درس بخواند طي‌الارض داشته باشد يك كار ملكوتي است اگر كسي روي نفس پا گذاشت البته كم كم مي‌رسد به آنجايي كه «ديگران هم بكنند آنچه را كه مسيحا مي‌كرد». خب

پرسش ...

پاسخ: بله اين مي‌شود مقام مثل ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[20] علم لدني مي‌طلبد لدن يعني نزد علم لدني كه در قبال علوم ديگر نيست ما يك علم داشته باشيم به نام تفسير، فلسفه، فقه، اصول علم لدني، لدني كه علمي در قبال علوم ديگر نيست يك موضوعي يك محمولي يك مسئله‌اي يك مباني داشته باشد همين علوم را انسان اگر از استاد و كتاب و درس و بحث ياد گرفت نتيجه‌اش همين است كه مي‌بينيد اگر همين علوم را از لدن يعني از نزد الله گرفت مي‌شود علم لدني لدن يعني نزد وگرنه علم لدني يك علمي نيست كه در مقابل فقه و اصول باشد كه اگر اين فقه را انسان لدي الله گرفت مي‌شود پيغمبر و امام حكمت را تفسير را لدي الله گرفت مي‌شود لدني آنجا كه ديگر لفظ عبري و عربي نيست كه ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ﴾[21] اين مي‌شود لدني ﴿إِنَّكَ لَتُلَقّيٰ الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ درباره خضر فرمود كه ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[22] خب حالا همه اين چشمه‌ها را شما مي‌بينيد آبها از چشمه مي‌جوشد وقتي از چشمه مي‌جوشد زلال و صاف است ديگر ولي به جويها و جدولهاي ته شهر كه مي‌رسيد مي‌بينيد آلوده است انسان وقتي از جدول گرفت از جوي گرفت از نهر گرفت از بحر گرفت آلوده است ولي از سرچشمه گرفت صاف است ديگر علم را اگر انسان از نزد الله گرفت بله همه كارها از او ساخته است راهش هم مشخص است «الصلاة قربان كل تقي»[23] «الزكاة قربان كل تقي» «الصوم قربان كل تقي» همه اينها در متفرقات وارد شده منتها دربارهٴ نماز يك قدري بيشتر همه اينها قرباني‌اند قرباني يعني «ما يتقرب به العبد من المولي» همه‌اش تقرب، همه‌اش تقرب، همه‌اش تقرب «بار ديگر از ملك قربان شوم» حالا گرچه در بعضي از نسخ هست «بار ديگر از ملك پران شوم» «بار ديگر از ملك قربان شوم» از او هم مقرب‌تر مي‌شوم «آنچه اندر وهم نايد [آن شوم]» او آن مي‌شود خب اگر كسي از خود هجرت كرد البته لدي اللهي شد از ذات اقدس الهي ياد مي‌گيرد آن وقت اگر از ذات اقدس الهي ياد گرفت علمش مي‌شود علم لدني آن ‌مي‌شود اسم اعظم آن وقت آن درست است خب پس اين قول چهارم بر فرض هم از تركيبش «الرحمن» در بيايد و مانند آن اين اسم اعظم نيست اسم اعظم لفظ نيست يك، مفهوم حصولي ذهني نيست دو، مقام ملكوتي است كه كاري به لفظ ندارد.

پرسش ...

پاسخ: نه اينكه الفاظ اينها مقدمه است انسان با الفاظ درس و بحث اينها مقدمه است آدم چيزي را ياد مي‌گيرد بعد از اينكه ياد گرفت باور مي‌كند بعد از اينكه باور كرد عمل مي‌كند در همه اين مراحل ممكن است خداي نكرده حب جاه و دنيا باشد كه «رأس كل خطيئة»[24] است يا ان‌شاءالله اخلاص باشد اگر ان‌شاءالله اخلاص بود عمل بود آن عمل است كه انسان را به مقام اخلاص مي‌رساند انسان را مخلص مي‌كند و ملكوت را به چهره انسان باز مي‌كند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[25] فرمود حالا همان‌جا كه نشستي جهنم را مي‌بيني اينها چشم را مي‌بندند در مسجد نشسته‌اند جهنم را مي‌بينند بهشت را مي‌بينند افرادي كه حرف مي‌زنند از دهنشان چه چيزي در ‌مي‌آيد را هم مي‌بينند، مي‌بينند بعضي دارند از دهنشان نور درمي‌آيد بعضي از دهنشان آتش در مي‌آيد اين را مي‌بينند چشم را ببندند هم مي‌بينند خب اين البته راه دارد منتها از راه لفظ و شنيدن و مفهوم باور كردند آن عقيده به بعد ديگر عمل الفاظ حصولي و مفهوم حصولي و عناوين اعتباري نيست كه خب حالا اين را حتماً ان‌شاءالله شما به اقوال ديگر به كتب ديگر مراجعه بفرماييد چون اين كار يك بخش عظيمش به تتبع وابسته است تتبع هم مي‌دانيد كه كار يك نفر و دو نفر و اينها نيست ان‌شاءالله در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين زحمت را كشيديد سعي‌تان مشكور يعني مدتي شما بزرگواران زحمت كشيديد سعي‌تان مشكور كه آن بحث اين بود كه اين سورهٴ مباركه كه هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند روايات داشت به اينكه چون مثلاً هفتاد بار نام خدا در اين سوره آمده است به اين مناسبت هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند خب چند نفر از شما زحمت كشيديد اسامي الهي را استخراج كرديد مكرّراتش را حذف كرديد بالأخره به يك جايي تا حدوي قابل قبولي انسان رسيد كه چند بار نام ذات اقدس الهي در اين سوره تكرار شده است حالا حروف مقطع مي‌دانيد براي آن سمينارها تشكيل مي‌دهند چه در بخشهاي شيعه‌نشين چه در بخش برادران اهل سنت و خواست همه ما هم هست بالأخره يك گوشه‌اش را آدم بفهمد حالا بالأخره در حد ساير آيات آدم بفهمد همان‌طوري كه ساير آيات را ما توقع نداريم به كنه آن پي ببريم اين هم توقع نداريم به كنه آن پي ببريم ولي بالأخره در ساير آيات يك چيزي كه انسان بتواند او را عرضه كند معلوم مي‌شود حالا يا بالأخره اطمينان هست يا ظهوري كه حجت باشد كنار او هست اين هم همان‌طور باشد ان‌شاءالله اين زحمت را مي‌كشيد.

قول ششم اين است كه اينها قسمهاي الهي است كه ذات اقدس الهي به اينها سوگند ياد كرده است و براي اينكه اينها مباني كتابهاي او هستند كتابهاي آنها از همين حروف تشكيل شده لذا خداي سبحان به اينها حرمت مي‌نهد و به اينها سوگند ياد مي‌كند خب اين استحاله عقلي ندارد اما خب بالأخره يك دليل معتبر مي‌طلبد يك روايتي يا شاهد قرآني يا شاهد روايي كه ثابت بكند كه اينها قسمهايي هستند كه ذات اقدس الهي به اينها سوگند ياد كرده است اين صرف احتمال است.

پرسش ...

پاسخ: بله خب اينها معلوم مي‌شود كه اسماي الهي است نه قسم، قسم مي‌خورد اينها اسم چه چيزي آن وقت هستند؟ اينها مقسم به هستند خدا بر اينها قسم خورد اما اينها يعني چه؟ حالا فرض كنيد ما گفتيم به حق ﴿طس﴾ يا به حق (يس) آخر (يس) يعني چه؟ قسمها دو قسم است يك وقتي به خود رب قسم مي‌خورد يك وقتي به شمس و قمر قسم مي‌خورد يك وقتي هم به احجار و جمادات و اينها قسم مي‌خورد و مانند آن بالأخره معنايش معلوم است الآن دو مبهم ما اينجا داريم يك اينكه اينها واقعاً قسم است يا نه؟ يكي اينكه بر فرض قسم باشد مقسم به به چه معناست؟ اين دو ابهام در آن هست.

قول هفتم آن است كه اين اشاره به آلاء و بلا و مدت دوام و نفاد اقوام و امم و ملل و عمرها و اجلها و اينهاست كه اگر مثلاً ما ﴿المص﴾ را بررسي بكنيم اين معلوم مي‌شود كه هلاكت فلان قوم چقدر است يا مثلاً دوام فلان قوم چقدر است خب اين هم استحاله عقلي ندارد كه چنين رمزي باشد دليل معتبر مي‌خواهد يك بايد مشخص كند كه حالا اين براي كدام يك از اين اقوام است هلاكت كدام قوم يا دوام كدام قوم و مانند آن بعضي از روايات هم كه شايد چندان معتبر نباشد تأييد مي‌كندبه اينكه اينها ناظر به دوام يا زوال بعضي از امم هست درباره خصوص (المص) آمده است كه زوال دولت اموي مثلاً چند سال است آن در بحث روايي خوانده مي‌شود چون همان‌طوري كه ساير آيات يك بحث تفسيري دارد يك بحث روايي اين حروف مقطع هم بشرح أيضاً [همچنين] الآن ما بحث روايي نداريم بحث روايي‌اش علي حده [جداگانه] مطرح است يعني اول ما بايد بحث قرآني‌اش را مطرح بكنيم بعد روايات ببينيم از مجموع بحث قرآني و بحث روايي از اين حروف مقطع چه به دست مي‌آيد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ بحارالانوار، ج88، ص11.
[2] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 38.
[3] آل عمران/سوره3، آیه7.
[4] فتح/سوره48، آیه10.
[5] فجر/سوره89، آیه22.
[6] زمر/سوره39، آیه23.
[7] آل عمران/سوره3، آیه7.
[8] نحل/سوره16، آیه43.
[9] فتح/سوره48، آیه10.
[10] فجر/سوره89، آیه22.
[11] مریم/سوره19، آیه1.
[12] اسراء/سوره17، آیه110.
[13] اعراف/سوره7، آیه180.
[14] اسراء/سوره17، آیه110.
[15] نمل/سوره27، آیه40.
[16] نمل/سوره27، آیه24.
[17] نمل/سوره27، آیه25.
[18] سوره سباء، آيه 10.
[19] نمل/سوره27، آیه40.
[20] کهف/سوره18، آیه65.
[21] نمل/سوره27، آیه6.
[22] کهف/سوره18، آیه65.
[23] ـ كافي، ج3، ص265.
[24] ـ كافي، ج2، ص315.
[25] تکاثر/سوره102، آیه5 ـ 6.