76/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 165
﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾﴿165﴾
در پايان سورهٴ مباركهٴ «انعام» به دو مطلب مهم اشاره ميشد يكي بيان فضاي سوره بود يكي هم پيام مشترك اين سوره اشاره شد از بررسي آيات كريمهٴ اين سوره برميآيد مشكل مردم حجاز يكي جهل در مقابل علم بود و يكي جهالت در مقابل عقل بود يعني يا نميدانستند، يا آن خوي استكبارشان اجازه نميداد كه به دانستهها عمل بكنند. قهراً [ناگزير] يا فريب ميدادند يا فريب ميخوردند. كسي كه جاهل است و نميداند فريب ميخورد، كسي كه خوي هواپرستي دارد، فريب ميدهد. در اين زمينه جريان مسيلمهٴ كذّاب و امثال او از متنبيان ظهور ميكند اين است كه ذات اقدس الهي در بخش مهمِ اين سوره مردم را به برهان عقلي دعوت ميكند يك وقت است كه جاي نقل است انسان از شواهد نقلي كمك بگيرد، قرآن در آنجا از بحثهاي نقلي بازگو ميكند. يك وقت زمينه، زمينهٴ برهان عقلي است از نقل كاري ساخته نيست، در آن بخش قرآن كريم همّش را متوجه دلايل عقلي ميكند. بيان ذلك اين است كه، دو راه مهم به عنوان مانعة الخلو نه مانعة الجمع براي شناخت اَسرار و احكام عالم هست، يكي راه عقلي است و يكي راه نقلي.
راه عقلي مشخص است، حكمت است، كلام هست و مانند آن. راه نقلي اگر جزء فروع دين باشد كه ضوابطش مشخص است روايت بايد معتبر باشد حالا يا صحيحه يا حسنه و يا موثقه و اگر اصول دين باشد بايد يا خبر واحد محفوف به قرائن قطعي باشد، سنداً و نص باشد دلالتاً. يا نه، بايد متواتر باشد سنداً و نص باشد دلالتاً.
قرآن كريم از آن جهت كه سندش قطعي است مشكل سندي ندارد. در دلالت هم از ضمّ آيات به آيات طوري است كه يا يقين رياضي حاصل ميشود يا طمأنينه لذا ميفرمايد كساني اهل نجاتاند ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[1] يا بايد خودشان عاقل و لبيب باشند كه از درون جان آنها اين علوم و معرفت بجوشد، يا بايد گوش شنوا داشته باشند كه بفهمند به حرف چه كسي گوش بدهند.
در كتابهاي عقلي ثابت شده است كه بيان معصوم (سلام الله عليه) ميتواند حد وسط برهان قرار بگيرد يعني همان طوري كه مثلاً «العالم متغير» اين تغيّر ميتواند حد وسط برهان عقلي قرار بگيرد و مفيد يقين باشد قول معصوم هم به شرح ايضاً [همچنين] در صورتي كه قول معصوم(عليه السلام) باشد، يعني سنداً و دلالتاً تام باشد.
از بررسي هر سوره فضاي آن عصر مشخص ميشود. چون خود قرآن كريم دو راه را يكي راه عقل، يكي راه قلب و عقل بازگو كرد و اينها مانعة الخلو است اجتماع را شايد ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾ و دوزخيان هم در جهنم ميگويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعقِلُ ما كُنا في اصحابِ السَعير﴾[2] يعني يا خودمان ميفهميديم يا حرف افراد فهميده را گوش ميداديم، به جهنم نميافتاديم و فهميدهها براي ما معصومين (عليهم السلام)اند كه اينها ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[3] اند و حرف آنها براي ما حجت است و دو راه هم ممكن است با هم جمع بشود يعني هم برهان عقلي باشد و هم دليل نقلي.
چون دو راه براي دسترسي به اسرار عالم هست يكي راه سمع يكي راه عقل فرمود: ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[4] دوزخيان هم ميگفتند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[5] آيات قرآني و سُوَر قرآني هم اينچنين است الآن بحث در شأن نزول نيست، بحث در فضاي نزول است يعني بحث در بررسي مجموعِ سورهٴ مباركهٴ «انعام» است.
مطلب ديگر آن است كه سُوَر قرآني برابر همان دو راه شناخت، يعني راه عقل و نقل. خود سُوَر قرآني هم به دو قسم تقسيم ميشود بعضي عقليِ محض است، بعضي نقليِ محض است، بعضي مُلفّق است. آن ملفّقها هم بعضي عقليشان بيشتر است بعضي نقليشان بيشتر است بعضي متعادل. جمعاً سور قرآن به پنج قسم تقسيم ميشود تا نياز بشر چه باشد، گاهي سوره سراسر عقلي است. هيچ سخن از نقل و قصه و گذشت و .... و امثال ذلك نيست نظير سورهٴ مباركهٴ «اخلاص»، «توحيد» ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ ٭ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ يَلِدْ ٭ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ حالا يا سوره جزء سورهٴهاي كوچك است يا سورهٴهاي بزرگ ولي سراسرش عقل است گاهي سراسر نقل است نظير ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ٭ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ٭ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ ٭ تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ ٭ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[6] ﴿لاِيلاَفِ قُرَيشٍ﴾[7] كه طليعهٴ سورهٴ بعد است.
خب سراسر آن سوره گرچه مختصر است، اما يك قصه بيش نيست. لكن قصه را مصدّر كرده به تشويقِ به رؤيت ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴾ نظير كتابهاي ديگر نيست. حكايت آوردن كه اَبرههاي آمده است و به اين هلاكت رسيده است اين طور نيست دعوت به استشهاد ميكند دعوت به نظر ميكند. نقليِ محض كه قصه به حكايت باشد كه در ساحت قرآن منزّه از آن است اگر يك قصهاي را نقل ميكند، براي آن است كه يا عبرت بگيرند يا حكمت بياموزند و مانند آن، ولي اكثر بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «فيل» قصه است و نقل است. گاهي ملفّق است بين عقل و نقل، ولي نقلش خيلي بيش از عقل است نظير سورهٴ مباركهٴ «يوسف» (سلام الله عليه). گرچه بخشي از آيات نوراني اين سوره مسائل عقلي و معرفتي و براهين را بازگو ميكند. ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[8] ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[9] اينها هم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هست، اما غالبش قصه است و مستحضريد كه قصهٴ قرآن يك نقل آميخته به عقل است قصه به معناي داستان به آن صورت اصلاً در قرآن كريم نيست. قصه بالأخره تاريخش مشخص باشد، زمانش مشخص باشد، مكانش مشخص باشد. اين خصوصيتهاي داستاني اصلاً در قرآن كريم نيست.
مثلاً جريان موساي كريم (سلام الله عليه) با اينكه بيش از صد مورد بود نام مباركهٴ موساي كريم (سلام الله عليه) آمده است، ولي داستان موسيٰ (سلام الله عليه) در قرآن نيست هر قصه يك نقاط درخشنده و روشني دارد قرآن فقط همان نقاط درخشنده و روشن را ذكر ميكند، حالا چند سال وجود مباركِ يوسف (سلام الله عليه) در زندان بود؟ چه طور شد در زندان؟ بالأخره با چه كساني برخورد كرد؟ غذايش چه بود؟ زندانبانش چه كسي بود؟ اينها در قرآن كريم نيست اما اصل زندان رفتنش﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي﴾[10] آمده، رهبري او در زندان نسبت به معارف توحيدي ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[11] آمده، اما بالأخره چهارده سال انسان در زندان هست، سرگذشت فراوان دارد. چهارده گوشهاش هم نيامده قرآن منزّه از آن است كه كتاب قصه باشد فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[12] نه «أَحْسَنُ الْقِصَصِ»، ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ يعني «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ قَصَصاً هُوَ اَحسَن». اين﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ مفعول مطلق نوعي است يعني بهترين قصهسرايي را، ما قص ميكنيم، نه بهترين قصهها را همهٴ قصههاي قرآن كريم به نحو﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است. نه، «أَحْسَنَ الْقِصَصِ» اين ﴿قَصَص﴾ مصدر است. يعني ما خوب قصه ميگوييم. يعني چي خوب قصه ميگوييم؟ يعني يك داستاني كه اتفاق افتاده بخشي افسانه است به درد كسي نميخورد، حالا يا شب بود يا روز بود يا فلان تاريخ بود يا فلان سرزمين بود اينها نقشي ندارد.
آن قسمتي كه سهم معرفتي دارد، آن نقاط درخشندهٴ قصه است ما آن را نقل ميكنيم. راست ميگوييم يك، حسن انتخاب داريم دو، اين ميشود «قِصَصَاً وَهُوَ اَحسَن». نه اينكه قصهٴ يوسف ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ باشد. اصل قصههايي كه قرآن نقل ميكند ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است يعني قصهٴ موسي﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است قصهٴ نوح ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است قصهٴ لوط﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ يعني«قِصَصَاً هُوَ اَحسَن» كه مفعول مطلق نوعي است نه اينكه «قِصَص» باشد، تا قصهٴ يوسف بهترين داستان باشد. لذا داستان از آن جهت كه داستان است و كار سيرهنويسان و مورّخان است. اينها اصلاً در قرآن كريم نيست. آنها در آن كتابهاي تاريخ است هر قصّهاي يك روحي دارد ارواح قِصَص را قرآن نقل ميكند.
در جريان قصهٴ يوسف (سلام الله عليه) كه در سورهٴ مباركه ٴ «يوسف» آمده، نقلش بيش از عقل است يعني سراسر آن سورهٴ مباركه را كه بررسي ميكنيد، ميبينيد جريان يوسف (سلام الله عليه) به صورت آن نقاط روشنش يكي پس از ديگري حلقاتش آمده و براهين عقلي آن به اندازهٴ آن داستان نقلياش نيست. بعضي از سُوَر به عكس است يعني براهين عقلي يا دعوت به موعظه و جدال احسنش بيش از آن قصههاي عقلي است سورهٴ «قصص»، سورهٴ «نمل» اينها از اين قبيل است يا عقلش بيشتر است يا معادل.
سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خب كه در پيش داريم به لطف الهي آن هم قصهٴ پيدايش آدم و پرورش آدم و ورود در بهشت و خروج از بهشت و برخورد با شيطان و شيطنت شيطان نسبت به بنيآدم و شيطنت شيطان نسبت به آدم و حوا و اينها هست كه تقريباً اين هم البته تحقيقاً به نوبهٴ خود﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[13] است. اما يك بخش وسيعي از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» را اين بخشها به عهده گرفته [است].
سورهٴ مباركهٴ «انعام» يك ويژگياي دارد و آن اين است كه اصلاً قصه در آن نيست و گذرا رد ميشود. از اينجا معلوم ميشود كه فضاي سورهٴ نوراني «انعام» مبارزه با جهل و جهالت است. ميخواهد مردم را عالِم كند. لذا لبهٴ تيز آن متوجه براهين عقلي است. قصه در اين سوره اصلاً نيست مگر اشاره برخلاف بعضي از سور كه يا قصهاش يا نقلش معادل عقل است يا بيشتر اما اين اصلاً در آن نيست. اين معلوم ميشود كه فضا، فضايي بود كه ميخواست اينها را عاقل كند اينها يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه گرچه همهٴ مردم مؤظفاند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقتدا كنند اما حوزههاي علمي بيش از ديگران بايد به حضرت اقتدا كنند در اصلِ اعتقاد و در اصلِ عمل به فرائض خب همه بايد به حضرت اقتدا بكنند. اما در﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[14] اين رسالت حوزه است. اين در اين بخش بايد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقتدا كند. ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾ خب، چنين دعوت بصيرانهاي آشنايي به تفسير و علوم عقلي ميخواهد. آشنايي به شُبهات روز ميخواهد. مسئلهٴ سياست مرز بين مسئلهٴ نظامي و مسئلهٴ فرهنگي است. اول فرهنگي، بعد سياست، بعد مسئلهٴ نظامي. شما ببينيد در اين هفتاد، هشتاد سال اخير كه ميليونها قرباني همين مارس و انگلس شدند اول شبهات فرهنگي بود، بعد به صورت سياست درآمده، بعد هم اسلحه و آدمكُشي و جنگ جهاني دوم. اول كه كسي دست به اسلحه نميبرد كه، اول هم كه مسير سياست را باز نميكند كه اول فكر است، فكر اُمﹼ السياسه است. سياست هم اُمﹼ الحروب است. لااقل هفتاد سال اخير اينچنين بود كه ميليونها قرباني گرفتند. رسالت حوزه اين است كه شُبهات روز را خوب بشناسد، مكتبهاي شرق و غرب را خوب بشناسد، دقيق بشناسد، زود شروع به حرف زدن نكند، زود دست به قلم نكند، قلم خام جواب پخته به عهدهٴ اوست، جواب پخته، قلم خام را شستشو ميكند. حرف خام را هم شستشو ميكند. و چنين كسي هم از نصرت دين برخوردار نيست. چون ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ مردم را دعوت نكرده ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[15] .
مطلب ديگر اين است كه، حالا كه روشن شد فضاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» ، فضاي عقل است نه نقل، با سورهٴ «يوسف» خيلي فرق ميكند، با سورهٴ «فيل» خيلي فرق ميكند، با ديگر سُوَر خيلي فرق ميكند. معلوم ميشود كه اگر كه كسي ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ بود، نه فريب ميدهد، نه فريب ميخورد. هر وقتي كه مردم ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ زندگي كردنند، آمار متبنيان كم بود. هر وقت «عَلَي اميال و جَهاله» زندگي كردند. آمار متنبيان زياد بود، حالا چرا الآن بهائيها رشدي ندارند؟ آن وقتي كه فكرهاي فرهنگي ضعيف بود، بهائيت رشد ميكند هر روز رشد ميكند هرجا عقل و مسائل علمي و استدلالي رشيد بود، تفكرهاي دينفروشي، دينتراشي كم است.
در جاهليّت مردم ديدند كه نميشود با نبوّت مبارزه كرد فكر پذيرشِ نبوّت دارد رواج پيدا ميكند. اينها تا ممكن بود ميگفتند مگر ميشود بشر پيغمبر بشود. ديدند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين فكر را در حجاز جا انداخت. نه، ميشود بشر پيغمبر بشود. شروع كردند به مبارزه و بدلتراشي، آمد مسيلمهها را تراشيدند، متنبيان را، شما ببينيد آمار متنبيان كمتر از آمار انبيا (عليهم السلام) نيست. شايد يك وقتي هم قبلاً به عرضتان رسيد بشر اين پنج مرحله را يكي پس از ديگري هميشه در جيب دارد.
مرحلهٴ اول اين است كه تا بتواند ربوبيّت را منكر ميشود. اگر ببيند فكر ربوبيّت در جامعه جا افتاد، طرفدار دارد، ميگويد ربوبيّت حق است ولي رب ما هستيم نه آن چيزي كه شما ميگوييد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[16] اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ را كه فرعون در طليعهٴ مبارزه كه نگفت در طليعهٴ مبارزه موسيٰ و هارون (سلام الله عليها) تجنين كرد به جنون متهم كرد، تصفيح كرد به صفاحت رحم كرد. بعد ديد نه، اين فكر كم كم دارد جا ميافتد گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ اين دربارهٴ ربوبيّت.
بعد از تنزّل از ربوبيّت نوبت به نبوت ميرسد. اگر سخن از نبوت بود، رسالت بود، طاغيان با نبوت انبيا ميجنگند اگر نشد با اصل نبوت بجنگند، متنبّي ميتراشند آمار متنبيان كمتر از انبيا نيست ميگويند نبي حق است همانهايي كه ميگفتند مگر بشر ميتواند پيغمبر بشود، پيغمبر بايد فرشته باشد، همانها وقتي ديدند فكر نبوت در جامعه جا افتاد، متنبيان را تراشيدند اين بخش دوم.
جريان نبوت و رسالت كه ميگذرد، مسئلهٴ خلافت و جانشيني طرح ميشود. تا آنجا كه ممكن است با خلافت ميجنگند، ميگويند خلافت نيست، وكالت هست. ولايت نيست، وكالت هست و مانند آن. مردم بايد انتخاب بكنند وقتي ميبينند نه، كسي بايد باشد كه جاي پيغمبر بنشيند، آن وقت ثقيفه ميسازند. ميگويند بله بايد جاي پيغمبر بنشيند اما جاي پيغمبر را ثقيفه معين ميكند نه غدير. اين مرحلهٴ سوم.
از آن مرحله كه بگذرند نوبت به روحانيّت و علما و امثال ذلك ميرسد تا ممكن است با روحانيّت و عالمان دين مبارزه ميكنند. نشد، عالِمان دين ميتراشند و عضو سلاطين ميتراشند. عالمان درباري ميتراشند مشايخ سوء ميتراشند به تعبير مرحوم حاج عبدالحسين (رضوان الله عليه) درباريان ميسازند. اين براي مرحلهٴ چهارم.
وقتي به تودهٴ مردم رسيد، مرحلهٴ پنجم كار آنهاست. با اصل ايمان آوردن مردم مخالفند يعني طاغياً مخالفاند، وقتي ديدند نه، بالأخره بشر بايد مؤمن باشد، فكر ايمان طرفدار دارد آن وقت منافقان در بخش پنجم سبز ميشوند. ميگويند بله ايمان حق است ولي مؤمن ماييم. ميدانيد اينها تا ممكن است با اصل مبارزه ميكنند نشد، بدلي ميتراشند.
سورهٴ مباركهٴ «انعام» پيام مستقيمش اين است كه بيدار باشيد وگرنه، مسيلمهها جعل ميشوند. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً﴾ چه كسي ظالمتر از مسيلمه است؟ كه ادعا بكند بر او چيزي نازل شده، در حالي كه نازل نشده انكار بكند وحي را كه بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده، در حالي كه آن وحي قطعي بود و پيغمبر حق ميگفت.
اين بخش كه ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً﴾ آيهٴ 93 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه مبسوطاً گذشت ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾ اين يك بخش است كه هر وقتي كه جاهليّتِ جهليٰ ظهور كرد، مسيلمهها هم كنارش هستند.
مطلب بعد آن است كه ذات اقدس الهي گرچه در اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثهاي نقلي را مبسوطاً ذكر نكرد ولي حق نقليّيون را هم رعايت كرد چون بعضيها اصلاً كشش عقلي ندارند چه اينكه بعضي از عقلا هم ذوق نقلي ندارند تا يك قصه شروع ميشود اينها خسته ميشوند. آن كسي كه تفكّر عقلي دارد كمتر به قصه ميپردازد. خدا رحمت كند مرحوم بوعلي را، ميگفت در عمرم، من قصه نخواندم. يك آدمي در سرگذشت خود، سرنوشت خود كه مرحوم شيخ الرئيس سخن ميگويد، ميگويد: عمري من قصه نخواندم. بعضيها ميبينيد كارشان نظير حاملبنعصير و امثال ذلك اصلاً نقّالي است. ذات اقدس الهي اينها را براي ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ﴾[17] آفريده. آن هم راه خاص خوب را دارد، راه مخصوص خود را دارد، آن هم از قصهها بهرههاي خوب ميبرد ولي منظور آن است كه بعضيها اصلاً روح نقلي دارند، بعضيها روح عقلي دارند كم هستند كساني كه جامع بين العقل و النقل باشند براي اينكه سهم نقليّيون مشخص بشود، ميفرمايد سير كنيد، سفر كنيد، حالا سير و سفر دوگونه است يك وقتي انسان جهاني است بنشسته در گوشهٴ در كتابخانههاي خود يا فيلمها يا تصويرها يا عكسها و مانند آن را مينگرد اين هم سيرِ في الارض است. يك وقت است نه، ميخواهد بررسي عملي و علني كند هر دو بخش را ذات اقدس الهي بازگو كرده است در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» جريانِ سفر كردنها را به صورت مبسوط بازگو كرد كه شما سفر كنيد، سير در زمين كنيد و از آيات الهي برخوردار باشيد اجمالش را در همين سوره ذكر كرده منتها به صورت تفصيلش را در بخشهاي ديگر ذكر كرده يعني در تفصيلش در سورهٴ مباركهٴ «حج» آمده، در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آمده. در سورهٴ «عنكبوت»، «روم»، «حج» اينها تفصيلش آمده. جامعترين اينها همان سورهٴ مباركهٴ «حج» است. آيهٴ 46 سورهٴ «حج» ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ اگر شما آثار باستاني ميشناسيد، خب، عقل همراه شماست سير در ارض ميكنيد، ميرويد بررسي ميكنيد، ميببينيد چه اقوام و مللي بودند و گذشتند و سفر كردند و اگر قدرت تحليل عقلي نداريد، لااقل ميشنويد از كساني كه آمدند، رفتند با فرهنگها، با آداب، با سنن، آشنا ميشنويد ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها﴾ يعني آن نقل را سرخور براي تفكر عقلي قرار ميدهيد. يك وقت انسان برهان اقامه ميكند، صغراش عقلي، كبراش عقلي. هضم آن براي همه آسان نيست. يك وقت است كه نه، يك قياسي اقامه ميكند هر دوتاش نقلي. منتها هم صغريٰ نقلِ معقول و هم كبريٰ نقلِ معقول و مقبول يا اِحَدَ المقدمتين آن معقول، ديگرش منقول. بالأخره از نقل ميخواهد كمك بگيرد. فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾[18] اين همان است كه ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[19] اين همان است كه ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[20] فرمود يا بشنويد يا بفهميد بالأخره اين نقل سرپُر است براي نِيل شما به اين دو مطلب.
بعد از اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حج» به عنوان اصل جامعي را ذكر فرمود در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ بيست به اين صورت ذكر كرد فرمود: ﴿قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ الله يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ اين سيرتان در زمين گاهي براي مبدأشناسي باشد، گاهي براي معادشناسي باشد، گاهي براي وحي و رسالتشناسي باشد. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ نُه فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ شما آثار باستاني مصر و امثال مصر ميبينيد، واقعاَ ميبينيد الآن هم با همهٴ وسايل صنعتي و پيشرفتهٴ علمي هرگز ساختن آنگونه از اهرامها مقدورشان نيست، آن گونه از ستونها مقدورشان نيست ستوني بسازند، مأذنهاي بسازند و مانند آن مثلاً به طول ده متر با دو سنگ پنج متري و قطرش هم تقريباً سه، چهار متر. اين دو ستون پنج متري كه جمعاً ميشود ده متر يا دو تا ده متري كه جمعاً ميشود بيست متر آدم در آثار باستاني بعلبك و مانند آن كه ميبينيد مثل اينكه شما دو صفحهٴ كاغذ را روي هم گذاشتيد شكافش به همين اندازه است. اليوم مقدور كسي نيست. خب اينها چه كسي ساخت چه شدند، چه طور از بين رفتند، فرمود برويد اينها را بررسي كنيد بعد ببينيد كه كساني بودند كه از شما مقتدرتر بودند، عالمتر بودند، هنرمندتر بودند، ما آنها را خاك كرديم.
در سورهٴ «فاطر» هم به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها يك مقداري قصه بخوانند، به ثروت خود مغرور نباشند ما كساني را خاك كرديم كه ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ اينها يكدهم قدرت آنها كه ما آنها را خاك كرديم ندارند، اينها چه ميگويند؟ ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾[21] اينها ﴿مِعْشَارَ﴾ و يك دهم توان آنها را نداشتند ما همهٴ آنها را خاك كرديم اينها به چه چيزي مينازند؟ خب.
پس، سير در زمين كه بخشي از پيام همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است گسترهٴ او در سورهٴ «حج» است، «روم» هست و «عنكبوت» است. فرمود اينها را برويد يا در مبدأشناسي يا در معادشناسي يا در رسالتشناسي، وحيشناسي. ميبينيد بعضيها كه در آثار باستاني كار ميكنند، شما ببينيد برهان صديقين براي آنها قابل هضم نيست. امكان ماهوي و امكان فقري براي اينها اصلاً قابل هضم نيست. اما يك دايناسور كه ببينند كاملاً ميگويند به به! يك فسيل كه ببينند دائماً ميگويند به به! اصلاً او براي نقل خلق شده او براي آثار باستاني خلق شده. اصلاً برهان صديقين بگوييد، خوابش ميبرد. امكان فقريِ حكمت متعالي را طرح كنيد، خوابش ميبرد. اين كه ذات اقدس الهي، چون حكيم است، نور دارد نه مِثل فيلسوف حرف ميزند، نه مثل متكلّم حرف ميزند اين حرفش نور است. عقليّون را عقل، نقليّون را نقل، جامع را جامع، براي اينگونه از افراد كه آثار باستاني خيلي اثر ميگذارد ميفرمايد: ﴿سِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾[22] ، حالا يك سخني است كه سير، واجب است يا نه؟ سير ظاهراً جايي واجب نباشد، حتي آن سفري كه هدف واجب است، خود سير وجوب مقدمي دارد. حتي در حج عمره اينچنين نيست كه سفر واجب باشد، حج عمره واجب است. سفر وجوب مقدّمي دارد. حالا تحصيل علم هم به شرح ايضاً [همچنين] خود سفر بما أنّه سفر مطلوب بالذات نيست. هجرت بما أنّها هجرت مطلوب بالذات نيست اينها مقدمه است. حالا اگر علمي تحصيلش واجب بود، اين سفر مقدمهٴ واجب عيني است اگر علمي تحصيلش واجب عيني نبود، واجب كفايي بود اين سفر تحصيلِ اين سفر به عنوان مقدمهٴ واجب كفايي است، واجب خواهد بود. اينچنين نيست كه خود سفر بما أنّه سفر لازم باشد و اين اَمرها هم امرهاي ارشادي است، حالا اگر كسي بدون سفر توانست اين معارف را درك بكند، خب، درك ميكند.
پيام ديگر اين سورهٴ مباركه آن است كه اين سوره يك ارتباطي با سورهٴ قبل دارد يك پيوندي هم با پنج سورهٴ گذشته. پيوندي كه با سورهٴ قبل دارد اين است كه جريان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه قبل از سورهٴ «انعام» بود. آنجا مسئلهٴ تثليث مطرح شد و بطلان آن اشاره شد و جريان توحيد بازگو شد. ميبينيد سراسر اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» توحيد است. يك پيوندي هم با پنج سورهٴ گذشته دارد كه با سورهٴ مباركهٴ «فاتحة الكتاب» پيوند دارد. براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ « فاتحة الكتاب» فرمود: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ اين سورهٴ «انعام» بخش قابل توجهي شرح همين ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ بودن خواهد بود چگونه خدا ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ است؟ بازگو كرد او ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾[23] ﴿جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾[24] فرمود زمين را تحت ربوبيّت خدا ميبيني آسمان را تحت ربوبيّت خدا ميبيني آن بخشي كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى﴾ ﴿ وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ﴾[25] آن بخش ميتواند شرح ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ باشد.
پيوندي با سورهٴ مباركهٴ «بقره» دارد. براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره»، آيهٴ 21 فرمود: ﴿يَاأَ يُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ جريان آفرينش را تا حدود مبسوطي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بازگو كرد. در طليعه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾[26] .
پيوندي هم با سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» دارد براي اينكه در سورهٴ ٴ «آل عمران» سخن از حرث و انعام آمده به نحو اجمال اين سورهٴ نوراني «انعام» شرح اَنعام و حرث مُحلّل و مُحرّم آمده.
پيوندي با سورهٴ مباركهٴ «نساء» دارد، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» از طليعهٴ انسان آمده است كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾[27] همين خلقت را به صورت باز در سورهٴ مباركهٴ «انعام» ذكر كرد، پيوندي هم با سورهٴ مباركهٴ «مائده» دارد كه اشاره شده در سورهٴ «مائده» از «اطعمه» سخن به ميان آمده حلال و حرام بودن «اطعمه» به صورت مبسوط در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده. گذشته از اينكه تثليث را ابطال كرده و توحيد را به صورت گسترش باز كرده [است].
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»