76/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 165
﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾﴿165﴾
در پايان سورهٴ مباركهٴ «انعام» مسائلي كه مربوط به تشخيص فضاي نزولي اين سورهٴ كريمه بود و همچنين جمعبندي نهايي مطالب اين سوره به عرض رسيد و اشاره شد به اينكه فضاي نزول، مربوط به سوره است در قبال شأن نزول كه مربوط به آيه است آشنايي به فضائل اين سوره كمك ميكند در استنباط مضمون آن سوره چه اينكه بررسي مضمون هر سوره به خوبي فضاي نزول آن سوره را هم مشخص ميكند.
آنچه از بررسي مضمون اين كريمه برميآيد اين است كه فضاي نزولي سورهٴ «انعام» جهل در مقابل علم و جهالت در مقابل عقل بود كه دامنگير مردم حجاز بود يعني يا نميدانستند يا نميخواستند جهل را با براهين علمي ميشود حل كرد و جهالت را با موعظه ميشود برطرف كرد اگر كسي براهين علمي را نپذيرفت همچنان جاهل ميماند و اگر كسي موعظه در او اثر نكرد، همچنين گرفتار جهالت خواهد بود همان شبههٴ علمي و شهوت عملي كه در سورهٴ مباركهٴ «قيامة» مطرح است كه ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾[1] كه شبههٴ علمي است، ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[2] كه شهوت عملي است همين دو خطر دامنگير مردم حجاز در عصر نزول سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود
شبههٴ علمي را ذات اقدس الهي با معرفي ذات اقدس الهي با اسماي حسنايش برطرف ميكند و همچنين مربوط به انسانشناسي را تشريح ميكند آن مشكل عملي را هم با موعظه و با وعد و وعيد حل ميكند اينهايي كه در ربوبيّت مشكل داشتند و در وحي و نبوت مشكل داشتند و در بَعث و قيامت مشكل داشتند، ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها نه خدا را شناختند نه انسان را لذا به معرفي اسماي حسناي خدا ميپردازد تا خدا به عنوان حكيم، هادي، ربّ، مدبّر مربّي شناخته بشود و انسان را به عنواني كه داراي روح ملكوتي است معرفي ميكند تا روشن بشود كه انسان ميتواند در حدّ فرشته وحي الهي را دريافت بكند، با خدا سخن بگويد، سخن خدا را بشنود، پيام الهي را پياده كند، پيام الهي را ابلاغ كند لذا بخشهاي محوري رسالت اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» تبيين توحيد حقّ و تشريح انسان و تبيين معاد است خداشناسي، انسانشناسي و معادشناسي اين پيام اصلي اين سوره است البته بحثهايي كه مربوط به حكمت عملي است در بخش فقه و حقوق و اخلاق، زياد نيست ولي اصولي را در پايان اين سورهٴ مباركه مشخص كرد كه بحثش تا حدودي گذشت.
كساني كه منكر وحي و نبوّت بودند چون در مسئله شناخت مبدأ مشكل داشتند خدا فرمود در همين سورهٴ «انعام» ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[3] اينها خدا را آن طوري كه بايد بشناسند، نشناختند البته خدا آن طوري كه هست قابل شناخت نيست، متوقّع هم نيست همگان بر ايناند كه «ما عَرَفناكَ حقَّ مَعرِفة»[4] اِكتناه ذات اقدس الهي، نه مقدور كسي است، نه بر كسي لازم است امّا آن مقداري كه شناخت خدا ممكن است، واجب است، مقدور است و خدا راه را هم ارائه كرده است.
فرمود مردم حجاز خدا را قبول دارند به عنوان واجب الوجود، به عنوان خالق كل، به عنوان مدير عامل كل جهان «ربّ العالمين» و «ربّ الارباب» اما به عنوان ربوبيّت جزئي قبول ندارند ميگويند «ربّ الارض» چيزي است «ربّ الاسماء» چيزي است، «ربّ البحر و البرّ» چيزي است، «ربّ الانسان» چيزي است، «ربّ الحيوان» چيزي است ارباب متفرّقه قائلاند لذا كسي كه از طرف خدا بيايد، راهنمايي بشر را به عهده بگيرد، چنين چيزي را منكرند خدا ميفرمايد: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾[5] اينها خدا را به عنوان حكيم، به عنوان هادي، به عنوان ربّ نشناختند وگرنه خدايي كه حكيم است، هادي است، ربّ است، بشر را كه رها نميكند ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً﴾[6] بالأخره يك راهنمايي لازم است اگر هدف هست راهي هست، اگر مقصدي در كار هست، چه اينكه هست يك راهي هست ممكن نيست مقصود در كار باشد، مقصد باشد ولي صراط نباشد خب، صراط همان دين [است] ديگر دين را انبيا ميآورند ديگر، اگر مقصد هست، انسان با مُردن به آن مقصد هجرت ميكند و نابود نميشود، پس براي رسيدن به آن مقصد يك راهي هست اگر خدا مقصد خلق نكند، كه انسان با مرگ از بين برود، اين ميشود ﴿سُّديٰ﴾ اگر مقصد باشد راه وصول به آن مقصد بسته باشد، اين هم ميشود ﴿سُّديٰ﴾ ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً﴾[7] ميشود عبث، ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[8] اگر انسان هر چه كرد آزاد باشد برّ و فاجر يكسان باشد﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾ يك همچنين عالمي ميشود هرج و مرج يا ميشود ياوه خدا ميفرمايد كه اينها خيال ميكنند كه ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[9] ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَايَحْكُمُونَ﴾[10] خب اگر قيامت نباشد، حساب و كتاب نباشد، برّ و فاجر يكساناند هر كسي هر چه كرد، كرد در دنيا كه كسي به كسي نيست آخرت هم كه خبري نيست، پس ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾ چنين عالمي ميشود هرج و مرج فرمود: ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾ ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَايَحْكُمُونَ﴾ ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[11] پس يك حسابي است به نام «يوم العدل»، «يوم الحساب» خب اگر يك حسابي هست، يك قيامتي هست، يك سهمي هست، بايد راه باشد براي رسيدن به آن هدف يا نه آن راه همان صراط مستقيم هست همان دين، پس اگر كسي هدف را منكر كند، ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً﴾ راه را ببندد، ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً﴾ ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدىً﴾ اينچنين چيزي مهال است، خب.
لذا خدايي كه حكيم است، نه بيراه عالم را خلق ميكند، نه بيهدف عمده آن هست كه چه كسي حالا اين راه را بفهمد؟ بعد از اينكه اين براهين تمام شد براي اثبات اسماي حسناي خدا و معرفي ذات اقدس الهي، آنگاه نوبت به انسانشناسي ميرسد خيليها انسان را همين بدن مادّي ميپنداشتند كه همين ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[12] قرآن براي انسان ملكوت قائل است اينكه دربارهٴ شهدا ميفرمايد كه ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[13] اينكه مخصوص شهدا نيست بالاتر از شهدا اين طورند چه برسد به شهدا خب حالا شهيد، اين عندالله محشور است، ديگران از بين ميروند؟ يعني دو رزمنده كه به ميدان ميروند يكي فاتح برميگردد كه گاهي اَجر فتح بالاتر از اجر شهادت است، نظير آنچه دربارهٴ حضرت امير آمده است كه «لضربةُ عليٍ لعمرو يومَ الخَندَق تَعدُل عِبادَتَ الثَقَلَين»[14] هر شهادتي زيرمجموعهٴ فتح علوي(سلام الله عليها) است و همهٴ شهداي اسلام من الأولين و الآخرين در كنار سفرهٴ فتح علوي نشستهاند خب آن فتح به مراتب بالاتر از شهادت است حتي بالاتر از شهادت خود حضرت امير در «فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبه»[15] اش براي اينكه اگر آن فتح نبود، اسلام رفته بود اسلام رفته كه شهيد تربيت نميكند، خب.
حالا دو رزمندهاي كه رفتهاند يكي آزاده شد، يكي مفقودالجسد شد، يكي مجروح شد و معلول و جانباز شد، يكي هم شهيد شد، حالا اين چهارنفر رفتهاند فقط يكي داراي روح مجرّد ميشود، آن هم با شهادت؟ يا هر انساني داراي روح مجرّد است؟ اينكه فرمود: ﴿وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لٰكِنْ لاَ تَشْعُرُونَ﴾[16] حالا يكي آزاده شد و بعد مُرد، يكي جانباز شد و بعد مُرد، يكي برگشت فاتحانه برگشت و بعد مُرد، فقط آن شهيد «عندالله حي مرزوق» است؟ و آن سه نفر ﴿هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[17] است يا هر انساني داراي ملكوت است اينكه اختصاصي به شهيد ندارد كه شهيد عندالله هست، جانباز هم هست، مفقودالجسد هم هست كه بعد اگر مشهود شد اينچنين است و برگشت زنده برگشت آزاده هم اينچنين است بالأخره هر انساني داراي روح ملكوتي است و اگر اين غبارروبي صورت بگيرد، راهي كه خليل حقّ رفته است(سلام الله عليه) يا معادل او يا بالاتر از او يا همان راه البته با حفظ مراتب پايينتر از آن است كه به انسان ميشود آنهايي كه همتاي خليل حقّاند، معادل آن نصيبشان ميشود كه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[18] آنهايي كه بالاتر از خليل حقّاند مثل حبيب حقّ، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خب او از ملكوت برتري بهرهمند است آنهايي كه شاگردان اينها هستند ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[19] آنها «كُلٌ عَلي قَدرِه» اين راه ملكوت را طيّ ميكنند.
اصرار قرآن بر اين است كه انسان را به انسان بشناساند و كاري كه از فرشته برميآيد، چرا از انسان برنيايد وقتي انسان شناخته شد اين شبههٴ وثنيين حجاز رخت برميبندد كه اگر خدا بخواهد فرستادهاي براي هدايت ما اعزام بكند بايد فرشته باشد جوابش اين است كه نه، مگر از انسان چه كم ديدي چرا انسان، مگر كمتر از فرشته است بعد بحثهاي ديگري با عنوان خلافة الله طرح ميكند كه ثابت ميكند كه انسان به مراتب بالاتر از فرشته است
از اينجا آن قلم فرسايي ناثواب جناب المَنار مشخّص ميشود ايشان اصرار دارد كه بالأخره در هر جايي اين نيش را بزند مسئلهٴ توسّل را، مسئلهٴ شفاعت را، همهٴ اينها را انكار كند ميگويد انبيا، اينها يك انسانهاي عادّياند منتهي وحي ميگيرند، خداوند اينها را امين وحي خود قرار داد، به اينها عنايت كرده است اينها همين سِمَت را دارند و لاغير توسّل به اينها، علم غيب اينها، اينها همه را انكار ميكنند در حالي كه بسياري از آيات قرآن ميفرمايد اين انواع غيب است كه ما به انبيا آموختيم به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قدم به قدم، لحظه به لحظه آدرس ميداد تو آنجا نبودي ﴿مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾ ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾[20] ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[21] تو در جريان مريم نبودي ولي قصّه اين [است]، تو در جريان طور نبودي ولي قصّه اين [است]، تو در جريان شُعِيب نبودي ولي قصه اين [است]، تو در جريان عيسيٰ نبودي ولي قصّه اين [است]، خب علم غيب مگر چه چيزي هست؟ همينهاست ديگر، مگر فرشته چه چيزي ميداند كه معلّم فرشته نداند اين آدم ابوالبشر(سلام الله عليه) كه به عنوان قضيّهٴ شخصيّه معلّم ملائكه نيست مقام آدميّت است كه معلّم ملائكه است اليوم هم وليّ عصر معلّم ملائكه است اين انسانيّت است كه معلّم ملائكه است اين خليفة اللّهي است اين مقام، اين منزلت، معلّم ملائكه است هر كسي به اين منزلت رسيده است معلّم فرشتهها است و فرشتگان در پيشگاه چنين منزلت عظمايي ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[22] خب.
پس اينگونه از علوم غيب كاملاً از انبيا و اوليا برميآيد آگاهند و ساخته است مسئلهٴ توسّل و مانند آن هرگز با توحيد مخالف نيست الآن جناب مؤلّف المنار و مانند آن، اينها اگر سردشان هست بالأخره به آتش پناه ميبرند تشنه هستند به آب پناه ميبرند گرسنه هستند از نان و گوشت استفاده ميكنند تاريكاند از آفتاب استفاده ميكنند حالا كساني كه در تاريكي افتادهاند، واقعاً به آفتاب مراجعه ميكنند يا نه واقعاً از آفتاب نور ميگيرند يا نه خب، اين آفتاب چه كاره است در عالم هستي؟ يك موجود ممكني است كه بخشي را روشن ميكند بسيارخوب هستي او كه بالغير است افاضهٴ او و اضاعهٴ او كه بالغير است، اگر كسي معتقد باشد ـ معاذ الله ـ مستقلاً اين شمس، عالمي را روشن ميكند اين هم جزء ابدةالثوابت و سيارات است و كواكب است و اين هم ميشود آفتابپرست يك چنين عقيدهاي ديگر كسي ندارد ولي بالأخره روي نظام علّي و معلولي، اگر تشنه شد به سراغ آب ميرود و ميگويد خداوند آب را وسيلهٴ رفع عطش قرار داده است و اگر بيمار شد به سراغ طبيب ميرود، به سراغ دارو ميرود با آن دارو بيماري خود را درمان ميكند و معتقد است كه ذات اقدس الهي اين نظام را نظام علّي و معلولي قرار داده است سبب رفع فلان درد را نوشيدن فلان شربت قرار داده است اينها علل و اسباب عادي است خب حالا آن كسي كه بالاتر از شمس و قمر است، از او اين كارها ساخته نيست؟ معناي توسّل مگر چه چيز است ما به امام متوسّل ميشويم از او كار ميخواهيم همان طور كه از آفتاب كار ميخواهيم خب ما الآن از آفتاب نور ميگيريم امّا معتقد نيستيم كه اين آفتاب ذاتاً نيّر [است] كه، ميگوييم عبد داخر است همان دعايي كه امام سجّاد(سلام الله عليه) دربارهٴ قمر هنگام استحلال قمر ميگفتند ما ديگر مؤظف هستيم دربارهٴ همهٴ ستارهها و سيّارهها بگوييم اين عبد داخر است شمس آن عبد داخر است قمر آن عبد داخر است مگر از ماه كاري ساخته است، مگر از آفتاب كاري ساخته است، مگر از آب كاري ساخته است، اينها موجوداتي هستند مخلوق خدا، بردهٴ خدا، بندهٴ خدا، ذات اقدس الهي اسباب و آثاري را بر اينها مترتّب كرده است كه كار پيش ميرود، خب اگر كسي به ائمّه(عليهم السّلام) متوسّل ميشود مثل آن است كه از آفتاب دارد نور ميگيرد خب اگر يك انسان كاملي بالاتر از آفتاب بود انسان به آن مراجعه كرد به اذن خدا از او نور گرفت مشكلي دارد به همان روال كه ما معتقدايم آفتاب ذاتاً موجود نيست، ذاتاً نيّر نيست، خدا او را آفريد و نور داد و اضاعهٴ عالم را به عهدهٴ او گذاشت نه به نحو تفويض، بلكه به نحو تجلّي همين معنا را به نحو اتّم و اُوليٰ در اهل بيت قائلايم اينكه مشكلي ندارد كه. خب حالا مگر مَلَك چه كاره است در عالم؟ مگر از مَلَك كاري ساخته است؟ ملك هم يك موجود شريفي است ذاتاً مخلوق، ذاتاً فقيه، ذاتاً نيازمند، علمش از خدا، هستيش از خدا، خب ملائكه انسان را هدايت ميكنند، فيض ميآورند، آنها چه كارهاند جز وسايل و اسباب عادي چيز ديگري نيستند كه، خب كسي كه معلّم ملائكه است بالاتر از ملائكه است، چرا از او اين كارها ساخته نباشد اگر يك انسان كاملي بالاتر از فرشته بود، مسجود فرشته بود چرا از او ساخته نباشد
بنابراين اين بيمهري است كه ايشان در سراسر اين كتاب نگاه ميكنند و خيال ميكنند اين غُلُو است نه، هر حدّي كه براي مَلَك قائلايم بالاتراز آن را براي مسجود مَلَك و معلّم مَلَك بايد قائل باشيم منتهي «والكل مستمدة من مدده سبحانه و تعالي» خب بنابراين خود ايشان هم از يك جهت گرفتار تفريطاند يعني مقام انسانيت را پايين آوردند.
بخش ديگري كه مربوط به اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است در حقيقت بيارتباط به فضاي سوره نيست اما از فضاي سوره گذشته به آن بحثهاي محوري سوره اشاره ميكند و جمعبندي آن همان جريان ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ كه آيهٴ 75 اين سوره است و جزء غُرَرِ آيات اين سوره است مستحضريد كه در پايان هر سوره هم از فضاي سوره بحث ميشود، هم جمعبندي نهائي و هم تشخيص غُرَرِ اين سورهٴ اين ميبينيد هر قصيدهاي يك بيتالقصيدهٴ خاصّ دارد هر غزلي يك بيت الغزل خاص دارد آن شاهبيتش اين بيتالغزل اوست واسطة العقد است قالب سور اينچنين است غُرَرِ از آيات كه خيلي تابنده و دُرخشنده و روشن هست در هر سورهاي هست يكي از غُرَرِ آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» همين ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[23] اين ﴿السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾اي كه ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[24] درهاي آسمان به روي كفّار باز نميشود، اين درها به روي خليل حقّ باز شد الآن كه شما ميبينيد نه تنها رهياب براي مرّيخ رفته است بلكه براي بالاتر از مرّيخ، اينها عزم سفر كردهاند تمام اين سيّارات و ثوابت مكشوف در آنها به چهرهٴ كافران باز است، معلوم ميشود سماوات در فرهنگ قرآن به اين معنا نيست آن سمايي كه در آن به روي مؤمنين باز ميشود، آن ملكوت سماء و ارض است، نه اين سماء. زميني هم كه ما داريم زندگي ميكنيم، يك ملكوتي دارد كه روزي فرا ميرسد كه ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾[25] اگر كسي ملكوت زمين را هم اكنون بررسي كند هم اكنون اخبارش را از اين گزارشگر زميني ميشنود بالأخره زمين شهادت ميدهد، شكايت ميكند، همه را ميبيند، اگر شهادت ميدهد، شكايت ميكند، روزي هم فرا ميرسد كه ﴿تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾ اگر درِ ملكوت زمين به چهرهٴ كسي باز شد او هم، هم اكنون ميشنود آنچه را ديگران شنيدهاند
آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ يك كليدي است كه در سورهٴ «اعراف» كه به خواست خدا در پيش داريم اين كليد را به دست اهل آن ميسپارند در سورهٴ «اعراف» به خواست خدا خواهد آمد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[26] خدا ميفرمايد چرا در ملكوت آسمانها و زمين نظريه نميدهند نه نظر نميكنند، آنجا جاي نظر نيست جاي نظريّه است خب يكي ميبيند، يكي را به نگاه دعوت ميكند فرمود خليل حقّ ديد، شما بنگريد خب اين نگاه مقدّمهٴ آن رؤيت است ما يك ديدن داريم، يك نگاه كردن، يك رؤيت داريم، يك نظر خليل حقّ اهل ديدن و رؤيت است، پيروان خليل حقّ اهل نگاه و نظر نگاه ميكنند شايد ببينند، اگر ديدن مهال بود كه ما را تشويق به نگاه نميكردند كه، فرمودند نگاه كنيد براي اينكه ببينيد ديگر، خب همين ملكوت كه محصول آن يقين است، مرئهٴ خليل حقّ است و منظور پيروان خليل حقّ آنها نگاه ميكنند يك وقت ميبيني در باز شد تا ببينند پس اين راه باز است اگر اين راه باز شد، آنگاه آيات ديگر از چهرهٴ ملكوتي خود را به يك مفسّر نشان ميدهند لذا اين بخش از آيات سورهٴٴ «انعام» جزء غُرَرِ اين آيه خواهد بود
نشانهٴ اينكه در عالم، در همين عالمي كه ما هستيم، يعني عالم ارض، ملكوتي هست اين هست كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 38 فرمود: ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ﴾ فرمود همهٴ اينها يك جامعهٴ متمدّني هستند مثل شما خب، آنگاه انسان وقتي به عالم حيواني سري ميزند، ديگر جانورشناسي مادّي ندارد آن يك علم تجربي است كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[27] اين علم تجربي نبود، يك مدّتي پيدا ميشود بعد هم رخت بر ميبندد كه ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[28] ولي اگر ملكوت زمين براي كسي باز شد اين زبان حيوانات را ميفهمند، زندگي حيوانات را ميفهمند، اسرار حيوانات را ميفهمند، تنها با هدهد سخن نميگويد با خيلي از حيوانات سخن ميگويد اين راه باز است ببينيد وقتي كه ملكوت براي يك انسان كاملي نظير داود، سليمان، خليل حقّ(سلام الله عليهم اجمعين) باز شد يك نماز جماعتي ميخوانند با سلسلهٴ جبال ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[29] خب يك نماز جماعتي كه همهٴ سنگها به آدم اقتدا بكنند اين ملكوت الارض است ديگر اين راه باز است يكي ميبيند، يكي مينگرد اگر راه بسته بود كه نميگفتند قدم بزنيد تا برسيد كه، اگر ديدن مهال بود كه نميگفتند بنگريد كه، خب آدم چطور نماز جماعت ميخواند كه همهٴ سنگها به او اقتدا ميكنند، همهٴ سنگريزهها به او اقتدا ميكنند پس اين راه شدني است ديگر ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ خدا ميفرمود ما جبال را، اين بخشهاي وسيع را مسخّر داود كرديم، مسخّر سليمان كرديم خب آنها كه جزء انبياي اوالواالعزم نبودند كه، اينها جزء صاحبان و شريعت نبودند اينها زيرمجموعهٴ ابراهيم خليل بودند ولي راه خليل حقّ را ذات اقدس الهي به انسانها آموخت آنگاه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بعد از اينكه فرمود هيچ چيزي نيست مگر اينكه، هيچ جنبندهاي نيست مگر اينكه، مثل شما امّتهاي خاصّ هستند دربارهٴ موجودات ديگر هم فرمود: ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾[30] آن را در سورهٴ مباركهٴ «نور» مشخّص كرده است خب فرمود همهٴ آنها اهل نمازند و ميدانند دارند نماز ميخوانند اين انسان است كه﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾[31] آنجا ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ نه در هنگام نيّت ميدانند چه ميخوانند بلكه صلاتشان را ميدانند فرمود: ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ نه اينكه «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ لَهو صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَ» نه كلِّ واحد از اين حيوانات ﴿قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾[32] همهٴ اينها ميدانند دارند چه كار ميكنند خب، اين ميشود ملكوتُ الارض، اگر آشنايي به اين مقام ممكن نبود، خدا تشويق نميكرد.
بنابراين آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت، اصل مسئله است به عنوان رؤيت، تا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در پيش داريم به عنوان نظر متفرّع بر او باشد.
مطلب ديگر آن است كه در اين سوره چون مسئلهٴ رسالت و نبوّت خيلي مهمّ بود ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد تو هر تلاش و كوششي بكني، آنها به تو ايمان نميآورند چون آنها مشكل علمي ندارند بر فرض مشكل علمي حل بشود آن خوي استكبار نميگذارد. آيهٴ 35 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود كه ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾، آسمان بروي، زمين بروي، يك معجزهٴ نو، پديدهٴ تازهاي بياوري اينها باور نميكنند.
مطلب ديگري كه باز از اين بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» و همچنين ساير سُوَر استفاده ميشود اين است كه اشيايي كه در عالم هستند چه آسمان، چه زمين و مانند آن، نسبت به ماها كه افراد عادي هستيم يك حساب دارند، نسبت به انبيا و اوليا(عليهم السلام) يك حساب دارند، نسبت به ذات اقدس الهي حساب ديگر. هر چيزي كه در اين عالم موجود است، حالا يا جماد است، يا گياه است يا حيوان است يا انسان، افراد عادي ناچارند با او آن طوري كه او هست برخورد كنند. ما با سنگ ناچاريم معاملهٴ جماد بكنيم، با گياه مجبوريم معاملهٴ گياه بكنيم، نميتوانيم گياه را در حدّ يك سنگ يا سنگ را در حدّ يك گياه به كار ببريم، اگر خواستيم اين گياه به ما بار بدهد .... بايد تغذيهاش بكنيم، بايد سمپاشي كنيم، همهٴ كارها را در حدّ گياه بايد به او انجام بدهيم. هيچ ممكن نيست كسي مجاز باشد كه با گياه كار جماد بكند أو بالعكس ماها طرزي آفريده شدهايم كه با اشيا عالم همان طوري كه آنها هستند بايد رفتار بكنيم اگر هم بخواهيم تخريب بكنيم يك جايي را خراب بكنيم، يك جايي را زير و رو بكنيم آن هم يك نظمي دارد يك مواد تيانتياي هست، آن يك حسابي است يك قَدري دارد، يك قَدَري دارد آن را با اصول حساب شده كار ميگذارند، يك جايي را، يك كوه را منفجر ميكنند هيچ ممكن نيست برخلاف نظم رياضي كسي، افراد عادّي بتوانند در نظام اثر بكنند چه در بخش جماد، چه در بخش گياه، چه در بخش حيوان، چه در بخش انسان، اين كار ماست.
از ما كه بگذريم انبيا و اوليا هستند انبيا و اوليا اينچنين نيست كه دستشان بسته باشد اينها مأذوناند از طرف ذات اقدس الهي، اگر خداي سبحان اجازه بدهد اينها «شَقُّ البَحر» ميكنند، «شَقُّ الاَرض» ميكنند، «شَقُّ القَمَر» ميكنند، «شَقُّ الحَجَر» ميكنند، «شَقُّ الشَجَر» ميكنند، چه اينكه اين كارها را كردند. ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[33] كردند ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[34] كردند «شَقُّ البَحر» كردند، «شَقُّ الاَرض» كردند، «شَقُّ القَمَر» كردند، ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[35] «شَقُّ النّار» كردند بالأخره اينها تابع اشيا عالم نيستند اگر ذات اقدس الهي به اينها اجازه بدهد اينها ميتوانند مسير اشياي عالم را عوض بكنند آن هم البتّه يك نظم خاصّي دارد كه معجزه آن كانال را رهبري ميكند اين دو قسم.
پس در قسم اول اشيا هر كدام يك واقعيّتي دارند ماها كه افراد عادي هستيم آنها را به عنوان واقعيّت معيّن بايد بشناسيم كارهاي خودمان را بر اساس واقعيّت آنها تنظيم بكنيم انبيا و اوليا اشيا را ميشناسند و از مافوق كمك ميگيرند ميتوانند مسير اينها را به اذن مافوق عوض بكنند امّا نه هرج و مرج آن هم مثل قوائد رياضي و اَدق از قواعد رياضي حسابي دارد ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[36] .
قسم سوم، بررسي اشيا است نسبت به ذات اقدس الهي آيا اشيا نسبت به خداوند يك ذاتي دارند كه خدا بايد اشيا را برابر آن طوري كه آنها هستند كار بكند يا اشيائي نيست تا خدا چه بخواهد هرچه او بخواهد اين شئ، شئ ميشود، اگر او اراده كرد اين سنگ بشود ، ميشود سنگ اراده كرد بشود شجر ميشود شجر اراده كرد بشود حيوان، ميشود حيوان تا او چه بخواهد نه اينكه ارادهٴ خدا در برابر اشيا بايد برابر قوانين رياضي كار كند اشيايي نيست تا او نخواهد خدا كه مدير عامل جهان كهن نيست خدا آفريدگار جهان است و مدير عامل او نشانهاش اين است كه ذات اقدس الهي وقتي به موساي كليم خطاب ميكند ميفرمايد: ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَي﴾[37] با مَايِ مبهم، خيلي مبهم كه در حدّ شئ است سؤال ميكند ميفرمايد اين چيست در دست تو؟ موسيٰ هم هنوز به آن اوج نرسيده طليعهٴ نبوّت وحييابي او بود ﴿قَالَ هِيَ عَصَايَ﴾[38] فرمود اين عصاست؟ بينداز ببينم چرا گفتي عصاست؟ بايد بگويي هرچه تو بخواهي من گفتم: «ماهُوَ»، تو بايد بگويي «لَستُ اَدري» [ميگويي] كه عصا! اينچنين نيست كه من در برابر عصا قرار بگيرم كه، حالا اين عصاست من دارم عصا را عوض ميكنم خدا با ﴿كُنْ فَيَكُون﴾[39] عالم را اداره ميكند، اين ﴿كُن﴾ ، مقدّمه بر ﴿يَكُونُ﴾ است هر امري كه از خدا صادر بشود، آن «يَكُونُ»، «يَكُون» ميشود چون هم آن ﴿كُن﴾، كانهٴ تامّه است، آن ﴿يَكُونُ﴾ هم كانهٴ تامّه است فرمود: ﴿وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾[40] بينداز ببينم چه چيزي هست ﴿فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي﴾[41] فرمود چرا گفتي عصاست؟ اگر من بخواهم بشود مار، ميشود مار بخواهم بشود عصا ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[42] ميشود چوب اينچنين نيست كه اشيا در مقابل ذات اقدس الهي يك ذوات مستقلّ داشته باشند، آن وقت خدا ـ معاذ الله ـ مثل پيغمبر بتواند اينها را كم و زياد كند اينچنين نيست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[43] بنابراين شيئيت هر شئ به اين است كه تا خدا چه بخواهد اين سفسطه هم نيست، هرج و ورج هم نيست بلكه تفسير ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ است هميشه خطاب مقدّم بر مخاطب است در نظام تكويني در خطابهاي اعتباري البته خطاب فرع بر مخاطب است، يك مخاطبي بايد باشد ما با او حرف بزنيم امّا در خطابهاي تكويني اول ﴿كُن﴾ هست، بعد ﴿يَكُونُ﴾ اول خطاب هست بعد مخاطب اول ارادهٴ حقّ است بعد تحقّق مراد در خارج البتّه نظام عيني تابع نظام علمي حقّ «سُبحانَ وَ تعالي» است لذا فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾[44] در جواب هم نفرمود عصا را بينداز فرمود به صورت مبهم فرمود آن چيزي كه در دست توست بينداز ببينم چه چيزي هست همهٴ كارها اينچنين است نسبت به ذات اقدس الهي، بنابراين او مَبسوطُاليَد است ﴿يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ﴾[45] اينچنين نيست كه يك اشيايي باشند، يك ذواتي باشند استقلالي داشته باشند و خدا ـ معاذ الله ـ ناچار باشد كارهاي خود را برابر با اين اشيا انجام بدهد بلكه اين اشيا شيئيت خودشان را از ارادهٴ حقّ دريافت ميكنند
پرسش...
پاسخ: چرا بَعد الاِراده، نه، قَبلَ الاِراده بعداز ﴿كُن﴾ حقيقت متأثّر خارجي داريم اگر ذات اقدس الهي اراده كرد چيزي شَجَر بشود، شَجَر، حقيقت متأثّر خارجي است اگر ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[46] انساني پيدا شد، انسان يك حقيقت متأثّر خارجي است اَصالت براي ﴿كُن﴾ هست، نه براي ﴿يَكُونُ﴾ اين فاء نشان ميدهد كه ﴿يَكُونُ﴾ فرع بر ﴿كُن﴾ است ما دو اصل كه در عالم نداريم، يكي اِرادَةُ الله يكي اشيا كه آنگاه اگر اين اشيا را چون همان فرقشان بين وجود و ايجاد است به الله نسبت بدهيم ميشود ﴿كُنْ﴾ و ايجاد به اشيا نسبت بدهيم ميشود وجود و ﴿يَكُون﴾ قائل به اصالت هستيم هرچيزي اصلي دارد يك واقعيّت متأثّري دارد، امّا بِارادتِه سبحانه و تعالي اصل ميشود نه اينكه يك اصلي هست و خدا كارهاي خود را برابر اين اصول انجام ميدهد، خب.
اگر كسي در اين مسير قرار گرفت، كه يكي از غُرَرِ روايات ما كه ائمّه(عليهم السّلام) هم فرمودند: «قلوبَنا اوعية لمشية الله»[47] آنگاه خيلي از اوضاع عوض ميشود فرمود دلهاي ما خاندان پيغمبر ظرف ارادهٴ خداست ما اگر ارادهٴ ذاتي را با ارادهٴ فعلي خلط نكنيم و ارادهٴ فعلي را كه با ﴿كُنْ فَيَكُون﴾[48] همراه است، مرزش را جدا بكنيم اين اراده آدرسش دلِ اولياي خاندان پيغمبر، اولياي خداست اهل بيت است آنگاه هم توسّل معنايش را پيدا ميكند، هم شفاعت معنايش را پيدا ميكند هم توحيد و هم توحيد افعالي انشاءالله.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»