76/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 164 و 165
﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾﴿164﴾﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾﴿165﴾
اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» برابر ساير سُوَر به همان آن مضمون صدر سوره برميگردد ﴿قلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾ در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» براهيني را ذات اقدس الهي در بخش توحيد نقل كرد كه از آيهٴ چهارده اين بخش از براهين شروع ميشود ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ سه برهان در آنجا بازگو شد يكي خوف، يكي شوق، يكي ولايت براي اينكه انسانهايي كه خدا را ميشناسند و عبادت ميكنند سه گروهند عدهاي خوفاً من النار است عدهاي شوقاً الي الجنه است و عدهاي حباً و شكراً است اين براهين سهگانه از آيهٴ چهارده به بعد سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش قبلاً گذشت ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يك برهان ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ دو برهان ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾[1] سه برهان يكي شوقاً است كه جذب به نعمت خداست يكي هم خوفاً است كه گريز از نقمت خداست يكي هم ولايت است البته كسي كه آن مرحلهٴ عاليه را داراست مرحله وسطيٰ و نازله را واجد است اما كسي كه خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنه خدا را ميشناسد و عبادت ميكند فاقد آن مرحلهٴ عاليه خواهد بود تفاوتي كه در صدر و ساقهٴ سورهٴ «انعام» است اين است كه در صدر سوره فرمود: ﴿قل أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[2] معلوم ميشود كه مدار بحث آيهٴ چهارده ولايت است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿قلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾ بخش پاياني مدار عالم رباني شدن است كسي عالم رباني ميشود كه در طليعهٴ امر از راه ولايت وارد ميشود ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ انسان مولّيٰ عليه ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خواهد بود اگر مولّيٰ عليه ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بود و ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ را به عنوان وليّ خود اتخاذ كرد ميشود وليُّ الله چنين انساني با سير در مضامين اين سوره ميشود عالِم رباني ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ رباً﴾ عالم رباني كسي است كه شديد الربط بالرب است آنگاه چون خود وليُّ الله است از يك سو و شديد الربط بالرب است از سوي ديگر ميتواند رباني مردم هم باشد نتيجهاش همان خطبه نهج البلاغه است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) خود را كه معرفي ميكند ميفرمايد: «انا ربانّي هذه الامه» من مدّبر خوبيام براي اين مردم عالم ربانّيِ اين مردمم فرمود از من گوش بدهيد از من اطاعت كنيد حرف من را بپذيريد «انا ربانّيِ خذوا انّي» كه من «ربانّي هذه الامه» ام خب اگر كسي برابر ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ مشيء كرد و همراه اين سوره آمد تا پايان سوره گفت: ﴿قلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾ ميشود عالم رباني چنين انساني شديد الربط بالرب است و شديد الربط بالاُمه است شديد الربط بالرب است تا خوب فيوضات را از ذات اقدس الهي دريافت كند شديد الربط بالناس است تا آنها را خوب بپروراند چنين كسي ميشود عالم رباني مصداقش هم وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در آن خطبه فرمود: «انا ربانّي هذه الاّمه» مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها﴾ اين براي مرحلهٴ حدوث است ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ هم براي مرحلهٴ بقاست يعني هر كسي گناه ميكند به دوش خود او ميآيد حالا كه گناه در ديوان عمل او ثبت شد در موقع باربري چه كسي بايد اين بار را ببرد خود او بايد اين بار را ببرد مطلب سوم آن است كه در جريان حسنه چهار راه دارد ولي در جريان سيئه فقط يك راه دارد در جريان حسنه اگر كسي كار خوب انجام داد خودش ترفيع ميبندد ولي اگر كار خوب او وسعت داشت و اثر خير او به ديگري رسيد از سه راه ديگر هم او ميتواند بهره ببرد يعني اگر كسي كار خوب انجام داد گذشته از اينكه از راه اول كه ارتكاب حسنه است ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ شامل حال او ميشود سه راه ديگر هم وجود دارد كه از بركات كار خير خود استفاده كند و آثار ديگري به او منتقل بشود ولي اگر كسي كار بد كرد فقط از يك راه گرفتار خواهد شد اما آن چهار راهي كه دربارهٴ كار خير است راه اول اين است كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[3] هر كسي كار خوب كرد خودش پاداش خودش را ميبيند راه دوم راه وكالت است، راه سوم راه نيابت است، راه چهارم راه اِهدايِ ثواب است گاهي ممكن است كسي طبق دستور شخص خود را جاي اين شخص قرار بدهد كه عاملي خود را به منزلهٴ عامل ديگر قرار بدهد كه «تنزيل الفاعل منزلة الفاعله» چنين كاري در حدّ وكالت است و كسي خود را جاي ديگري قرار بدهد و كاري را انجام بدهد به قصد وكالت اين كار كه ثواب دارد گذشته از اينكه خودِ وكيل بهره ميبرد بخشي از اين ثواب را در نامه عمل آن شخص ديگري كه تنزيلِ نفس، منزلهٴ نفس شده است به حساب آن منزلُ عليه مينويسند اين شخصي كه عمل انجام ميدهد در هنگام نيت كردن خود را به جاي آن شخص مينشاند كه «تنزيل الفاعل منزلة الفاعل» است اين راه دوم گاهي «تنزيل الفاعل منزلة الفاعل» نيست «تنزيل الفعل منزلة الفعل» است اين شخص خود را به جاي ديگري ننشاند بلكه كار خود را به منزلهٴ كار او قرار داد به اذن شخص كار خود را به نيابت از ديگري دارد انجام ميدهد كه در حدّ نيابت قرار ميگيرد اين راه سوم، راه چهارم آن است كه نه «تنزيل الفاعل منزلة الفاعل» است و نه «تنزيل الفعل منزلة الفعل» كه در طليعهٴ امر قصد بخواهد بلكه كار را انجام ميدهد و ثواب ميبرد بعد از انجام دادن و ثواب بردن ثوابش را اهدا ميكند فرق نماز قضاي ميت با نماز ليلةُ الدفن اين است در نماز قضا بالأخره يا فاعل كه زنده است خود را منزلهٴ متوفيٰ تلقي ميكند به جاي او مينشيند و قصد ميكند «تنزيل الفاعل منزلة الفاعل» است يا «تنزيل الفعل منزلة الفعل» است در هنگام نماز قصد كردن كه قصد نيابت ميكند ميگويد اين كار من به جاي كار آن متوفيٰ است و در طليعهٴ امر هنگام نيت بايد احد القصدين باشد اين ميشود نماز قضاي ميت اما نماز ليلةُ الدفن اينچنين نيست كه اين نمازگذار خود را به منزلهٴ ميت يا كار خود را به منزلهٴ كار ميت تلقي كند بلكه دو ركعت نماز بخواند قربة الي الله بعد از اينكه نماز تمام شد و ثواب را از ذات اقدس الهي طبق وعدهٴ الهي دريافت كرد عرض ميكند خدايا «و ابعث ثوابها هذين ركعتين الي روح فلان»[4] كه اين اهداي ثواب است آنكه ميبينيد مثلاً فرمودند اگر كسي نماز قضاي ميت را دارد ميخواند مشكل است كه انسان بتواند به او اقتدا كند چون نماز جماعت بايد نماز واجب باشد اين يك، فرقي ندارد كه آن نماز امام يا مأموم هر دو ادا باشد يا هر دو قضا باشد يا مختلف اين دو، و اگر آن امام جماعت دارد نماز قضا انجام ميدهد قضاي خود يقيناً ميتوان گفت به چنين امام جماعتي اقتدا كرد اين سه مسئله، حالا اگر كسي اجير از طرف ميت است يا پسر بزرگ ميت است دارد از طرف او نماز قضا به جا ميآورد و نماز قضاي واجب هم هست آيا به چنين كسي ميشود اقتدا كرد يا نه؟ اينجاست كه بعضيها اشكال كردند گفتند اگر اين شخص كه قصد نيابت دارد حقيقت نيابت «تنزيل الفاعل منزلة منوبُ عنه» است پس اين شخص به منزلهٴ مرده است و به مرده نميشود اقتدا كرد اگر «تنزيل الفعل منزلة الفعل» است اين شخص زنده است ميشود به او اقتدا كرد اين اثر فقهياش مربوط به اقتداي به آن امام جماعتي است كه دارد نماز قضاي متوفيٰ را انجام ميدهد به هر تقدير دو گونه در تنزيل تصور دارد يكي «تنزيل الفاعل منزلة الفاعل» يكي «تنزيل الفعل منزلة الفعل» پس چهار راه براي رسيدن به ثواب هست يكي اينكه خود انسان كار خير انجام بدهد مشمول ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[5] است يكي اينكه ديگري خود را به جاي او تنزيل كند، سوم اينكه ديگري فعل خود را به جاي فعل او تنزيل كند، چهارم اينكه ديگري كار خيري را انجام بدهد ثواب ببرد ثواب را به او اهدا كند اين اختصاصي به مرده ندارد دربارهٴ اَحيا هم هست منتها دربارهٴ اَحيا دربارهٴ نمازهاي واجب و روزههاي واجب و امثال ذلك گفتند تنزيلپذير نيست وگرنه نمازهاي مستحبي، روزههاي مستحبي براي احيا هم ممكن است انسان نيابتاً بگيرد چه اينكه نيابتاً زيارت ميكنند نيابتاً حج ميرود و مانند آن اين امور اربعه در باب حسنه است ولي در باب سيئه فقط يك راه دارد اگر كسي كار بد كرد فقط گرفتار كار بد خودش است نه ديگري ميتواند از باب تنزيل الفاعل منزلة الفاعل يك كار گناهي را به ديوان عمل او منتقل كند نه از راه تنزيل الفعل منزلة الفعل ميتواند يك گناهي را به ديوان عمل او منتقل بكند نه ميتواند يك گناهي را مرتكب بشود بعد ثمره تلخ آن گناه را به اين شخص اِهدا كند هيچ كدام از اين سه راه نيست پس گذشته از اينكه در باب حسنه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها﴾[6] يكي از نشانههاي سبقت رحمت بر غضب هم اين است كه حسنه چهار راه دارد و سيئه فقط يك راه خب اما اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ همان طوري كه از آيهٴ سورهٴ «نجم» استنباط شد ملاحظه فرموديد كه اين حرف همهٴ انبياست ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسي ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفّي ٭ أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[7] اين حرف انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) همين است بعضي از عمومها يا اطلاقها عاري از تخصيص است يكي از آن عمومها يا اطلاقهاي عاري از تخصيص همين كريمهٴ ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ است لذا آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» به عنوان آيهٴ ٢٥ آمده است آنجا يك تعليق حكم بر وصفي هم دارد كه نشان ميدهد كه هيچ كسي بار ديگري را حمل نميكند آيهٴ ٢٥ سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بود كه ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ يعني آن تبهكاران، آن ائمهٴ كفر كه ديگران را به گمراهي مبتلا كردند تمام گناهان خودشان را در قيامت حمل ميكنند اين يك، ﴿وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ دو، اين ﴿وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ﴾ نه يعني يك مقداري از گناهان پيروانشان را هم ميبرند اين طور نيست اين كلمه ﴿يُضِلُّونَهُمْ﴾ كه در اينجا ذكر شده است يك تعليقي است كه تعليل را به همراه دارد يعني ﴿أَوْزارِ﴾ كساني را كه اينها گمراه كردهاند يعني ﴿أَوْزارِ﴾ اضلال خود را ميبرند نه ﴿أَوْزارِ﴾ ضلالت آنها را وگرنه آيهٴ ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ جزء محكمات است يك، حرف همهٴ انبيا است دو، عاري از تخصيص يا تقييد است سه، مطلب ديگر آن است كه
پرسش...
پاسخ: بله، بار هيچ كسي را به دوش ديگري نميكنند مگر بار خود او را اگر «من سنّ سنةً سيئه»[8] باشد در حقيقت ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾[9] اثر خود اوست كسي كتاب گمراهكنندهاي نوشت عدهاي را گمراه ميكند تا آن كتاب هست و عدهاي گمراه ميشوند اين اثر سوء همان مؤلف است لذا ذات اقدس الهي توبه اينگونه از افراد را فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾[10] اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت در تمام قرآن كريم يكجا تعبير به اين عظمت نيست كه ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ﴾ چرا؟ چون آن كار، كار باعظمتي است اگر كسي اشتباه كرد عدهاي را گمراه كرد، اغوا كرد بعد بيايد علناً يك كتاب علمي بنويسد به اشتباه خود اعتراف بكند و همهٴ گمراه شدهها را دوباره برگرداند اگر چنين هنري را داشت آن وقت خدا ميفرمايد كه ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا﴾ آنگاه ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾ آن كار را بايد حتماً بكند وگرنه «من سنّ سنةً سيئه كان عليه وزرها و وزر من عمل بها»[11] يعني مثل وزر او وگرنه آنها كه گمراه شدند كه خب بالأخره گناه خودشان را دارند اگر كسي واقعاً درك نداشت و بدون اقامهٴ حجت بيراهه رفت اين را كه معاقب ميسازند اين وزري ندارد تا خودش ببرد يا ديگري بار او را ببرد اما آنكه چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود او وقتي كه بيراهه رفت معذب است و عذاب بيراهه رفتن خود را دارد و اينها هم عذابِ اضلال و اغوا دامنگيرشان ميشود پس آيهٴ سورهٴ «نحل» با آنچه كه محلّ بحث است منافات ندارد و اما اينكه در بحثهاي قبل گفته شد عملي مقبول است كه باتقوا باشد ولو عامل متقي نباشد سرّش اين است كه شرط صحت هيچ عملي عدالت آن عامل نيست الاّ ما خرج بالدليل گفتند شرط صحت امامت، عدالت امام است شرط صحت استماع طلاق، عدالت مستمع است شرط صحت شهادت، عدالت شاهد است و مانند آن اما شرط صحت هيچ عمل عبادي عدالت آن عامل نيست شرط صحت روزه اين باشد كه روزهدار عادل باشد باتقوا باشد خب هرگز چنين چيزي در شرع شرط نشده يعني اگر كسي قبل از ماه مبارك رمضان يا بعد از ماه مبارك رمضان يك گناهي را انجام داده روزهٴ او باطل باشد اينچنين نيست ولي شرط صحت هر عملي تقواي در همان عمل است اين «مما لاريب فيه» است يعني اگر كسي خود اين عمل را ريائاً دارد انجام ميدهد خب يقيناً مقبول نيست حالا عمل را انجام داده به نصاب رسيده مقبول شد بعداً در عمل ديگري ريا كرده خب چه ربطي به اين عمل دارد تقواي در هر عمل شرط صحت آن عمل است يعني عملي كه براي خدا نباشد كه يقيناً مقبول نيست اما شرط صحت هيچ عملي تقواي عامل نيست كه عامِل يك انسان عادل محض باشد شرط صحت صلاة اينچنين نيست شرط صحت صوم و حج و عمره و هيچ عبادتي اينچنين نيست دو مطلب است يكي اينكه تقوا در متن آن عمل شرط صحت آن عمل است عملي كه براساس تقوا نباشد كه مقبول نيست ولي شرط صحت هيچ عملي اين نيست كه آن عامل عادل باشد در خارج محدودهٴ عمل دربارهٴ نماز اگر گفته شد كه «الصلاة إن قبلت قبل ما سواها و اِن رُدت رد ما سواها»[12] براي اينكه ستون دين است اگر كسي ستون دينش محكم نبود ﴿تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[13] هم ندارد قهراً [ناگزير] در جاي ديگر هم آلوده است و نماز اَمام و اِمام ساير اعمال است ممكن است كسي در جاهاي ديگر پايش بلغزد ولي اگر نماز او نماز صحيح و معقول و مقبولي بود خدا از او بگذرد غرض آن است كه اين حديث شريفي كه ميگويد «الصلاة فان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ماسواها»[14] نميگويد كه شرط صحت هر عملي عدالت و تقواي همان عامل است و آنچه كه فرمود: ﴿ا ِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[15] اگر منظور تقواي در همان عمل باشد البته شرط صحت است اما اگر منظور تقواي عامِل در خارج آن عمل باشد اين شرط كمال است نه شرط صحت البته اگر آن عامل متقي بود در خارج از حوزهٴ عمل هم باتقوا بود يقيناً عمل او به كمال قبول ميرسد اما آن سؤال بعدي كه مربوط است به، حبط عمل به صورت مبسوط در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه كجا ﴿الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[16] است و كجا حمد حبط ميشود اين چرا؟ به صورت مبسوط در سورهٴ «بقره» كه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾[17] آنجا گذشت و همچنين ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[18] آنجا اشاره شد.
مطلب ديگر آن است كه در ذيل اين جمله ﴿وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ﴾ يك سؤالي است كه آن سؤال را در ضمن اين ﴿وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ﴾ اشاره ميشود كه بعضي مبتلا به علماند بعضي مبتلا به جهل خب فرمود: ﴿ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ بعضي بر اساس ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾[19] حق مدارند حالا نظير عمار ياسر و امثال ذلك «يدور مع الحق حيث ما دار» بعضي بر اساس ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ﴾[20] هوامدارند «يدور مدار الهوا حيث ما دار» خب اينهايي كه «يدور مدار الهوا حيث ما دار» بر اساس ﴿فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ﴾[21] چيزي حرفي را كه بر خلاف يك عده است نميپذيرند اينها چون «اتخذوا الههم هواهم» اگر چيزي مطابق با هويٰ نباشد نميپذيرند فرمود هر وقتي كه انبياي شما حرفي زدند ﴿بِما لا تَهْوي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ﴾ خب پس يك عده هوامدارند كه اگر چيزي مطابق با ميلشان نبود نفي ميكنند بعضي حق مدارند كه اگر چيزي مطابق با حق بود ﴿تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[22] اين دو گروه اختلاف دارند هميشه با هم آنگاه ذات اقدس الهي در قيامت اينها را باخبر ميكند ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ كه چه حق بود، چه باطل بود و هدفتان چه كار بود معيار حقتان را ما به شما ارائه كرديم و بيراهه رفتيد و مانند آن بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي﴾ كه مربوط به انسانشناسي است ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ﴾ خليفه اثر مستخلف را دارد ذات اقدس الهي به آن معنا خليفه نخواهد داشت براي اينكه خليفه آن است كه از خلف و از وَرايِ مستخلَف بيايد و جاي او را پر كند اين يك مقدمه اگر يك موجودي ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[23] بود ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[24] بود خلف ندارد، غيبت ندارد اين دو، پس خدا خليفه نخواهد داشت اين سه، مظهر دارد اما خليفه به آن معنا كه يك جايي خدا نباشد و ديگري بيايد و جاي او را پر كند اينچنين نيست لذا اگر ذات اقدس الهي در بخشي از آيات سخن از خلافت مطرح كرده است گوشزد كرد براي كساني كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[25] است شما خليفهايد اما كساني كه «يؤمنون بالشهاده» هستند شما مظهريد نه خليفه آنها كه خدا را همه جا مينگرند اينها «يؤمنون بالشهاده»اند نه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[26] آنها كه از خدا بيخبرند و نميبينند و خدا را غايب ميدانند و جهان را مَشهد و مَحضر و مظهر حق نميبينند اينها خليفه ميخواهند و خود خليفه خود را مظهر حق ميداند نشانهاش اين است كه ميگويد خدايا تو غايب نيستي كه من در خَلَف تو خليفهٴ تو باشم من غايبم تو در خلف من خليفه مني نه من خليفه تو شما ببينيد دعاي صفر وجود مبارك پيغمبر و اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) را ميبينيد، ميبينيد «اللهم انت الصاحب في السفر و انت الخليفة في الاهل و لا يجمعهما غيرك لأن المستخلف لا يكون مستصحبا و المستصحب لايكون مستخلفا»[27] اين دعا در نهج البلاغه هم هست از ادعيه مسافرت است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميخواندند و شايسته است مسافر اين دعا را بخواند عرض ميكند خدايا در سفر كه تو همراه مني من كه حضور ندارم عائلهام را اداره كنم تو خليفهٴ مني نه من خليفهٴ تو، تو جايي غيبت نداري كه من در خَلَف تو و خَلَف تو بيايم پر كنم ولي منم كه غايبم و تويي كه خليفه مني البته اين هم به عنايت خود ذات اقدس الهي است كه اجازه ميدهد كساني كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[28] به اذن خدا، خدا را خليفهٴ خود بدانند اينها خدا را خليفهٴ عبد ميدانند ميگويند ما غايبيم و تو شاهدي ما نيستيم و تو هستي اداره كن نه اينكه تو نيستي و ما در غياب تو اداره ميكنيم خب اينكه فرمود خدا شما را خليفه قرار ميدهد اين يك بيان تشويقي و تلطيفي است وگرنه براي كساني كه «يومنون بالشهاده»اند نه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[29] خدا را خليفهٴ خود ميدانند خود را غايب ميدانند نه خدا را غايب بپندارند و خود را خليفه الله خب.
مطلب ديگر آن است كه يك سلسله تفاوتها و تحميلهايي بر بشر از ناحيهٴ ستمكاران ميشود آن خارج از اين بحث است آن ديگر سيّئاتي است كه ذات اقدس الهي در بخشي از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ميفرمايد: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[30] از كفر و الحاد گرفته تا قتل و تعديات ديگر را خدا ذكر ميكند بعد از در حدود بيست حكم يا بيست آيه ميفرمايد: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾ خب اينگونه از امور به خدا منصوب نيست تا بگوييم اينها جزء آزمون الهي است اما يك سلسله بخشهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» بود قرائت شد كه ﴿نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾[31] يك سلسله تفاوتهايي به عنوان آزمون الهي هست البته وقتي انسان از بالا نگاه ميكند ميبيند كاملاً تقسيم شده است يك عدهاي چند سال اينها عالم بودند بعد چراغ علم اينجا خاموش شد از يك خانهٴ ديگري افروخته شد مال همين طور است علم همين طور است مقام هم همين طور است، جمال هم همين طور است سمتهاي دنيايي اين طور است همه را ذات اقدس الهي ﴿نحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ﴾ تقسيم ميكند اين طور نيست كه يك عدهاي من لدن آدم(سلام الله عليه) الي الان مثلاً فقير باشند يا غني باشند يا عالم باشند يا جاهل باشند اين طور نيست و تقسيم ميكند اما همين تقسيم هم برابر با آزمون الهي است حالا اگر كسي مبتلا به سلامت شد يك انسان سالم مبتلا به سلامت است اين خوابيدنش، بيدار شدنش، راه رفتنش با شكر همراه است هر روز كه ائمه(عليه السّلام) از خواب برميخاستند ميگفتند خدا را شكر ميكنيم كه با عافيت برخاستيم هر لحظهاي كه كنار سفرهٴ غذا مينشستند «الحمد لله الذي اكرمنا و ايدنا و كذا و كذا» با اين شكر شروع ميكردند با شكر از كنار سفره برميخاستند اين «بحول الله تعالي و قوته اقوم و اقعد» ذكر دائمي يك انسان متنبه است نه ذكر نماز اينچنين نيست كه ما در نماز «بحول الله تعالي و قوته اقوم و اقعد» باشيم اما در خارج نماز «بحولنا و قوتنا نقوم و نقعد» اينچنين كه نيست كه وارد ميشويم برميخيزيم، مينشينيم، ميخوابيم همهٴ اينها «بحول الله تعالي و قوته نقوم و نقعد نموت و نحياء» اگر كسي سالم بود واقعاً مبتلا به سلامت است چه اينكه اگر مريض شد مبتلا به سلامت است براي اينكه فرمود: ﴿نبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[32] خوب اگر آن روايتي كه امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمعالبيان ذيل اين آيه ﴿نبْلُوكُمْ﴾ از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل كرد خوب معلوم ميشود سلامت خير است و خدا انسان را به سلامت ميآزمايد جهل و علم هم همين طور منظور از جهل اين نيست كه كسي نرود عمداً درس نخواند با اينكه تعلم بر او واجب است اين سيّئهٴ خود را به حساب آزمون الهي بگذارد اينچنين نيست تحصيل علم واجب است هر كسي به اندازهٴ خود و اما اگر كسي را از علم و فراگرفتن دانش باز داشتند اين مستضعف فكري بود اين ديگر جزو آزمون الهي نيست يك تحميلي است سيّئهاي است كه ديگري مرتكب شده است ولي اگر كسي تلاش و كوشش را كرد و در اثر ضعف استعداد خيلي از چيزها را نميداند قهراً [ناگزير] اين مبتلا به جهل است چه اينكه كساني كه داراي استعداد نابغهاند مبتلا به علماند حالا همين كسي كه در اثر ضعف استعداد مبتلا به جهل شد و ديگري در اثر استعداد نابغ مبتلا به علم شد اگر آن علم را بيجا صرف كرده است و اين شخص همين حدّ ضعيفي كه داشت بجا صرف كرده است آنگاه طبق بياني كه ابنابيالحديد از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند «الغني والفقر بعد العرض علي الله»[33] همين انسان كم سواد از آن انسان با سواد جلوتر ميرود «الغني والفقر بعد العَرضِ علي الله» گاهي ميبينيد يك عالمي يك سواد متوسطي دارد ولي اين گذشت را كرده است برود روستا و آن رنج را تحمل كند عدهاي را هدايت كند بعضيها خوششان ميآيد از نان و نام حوزه نامي داشته باشند استادي باشند، مدرسي باشند، عدهاي پاي منبرشان باشند اين فقير يوم القيامه خواهد بود به او ميگويند ﴿اَذهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا﴾[34] تو چند سال درس خواندي بالاخره جاه و مقام ميخواستي خوب رسيدي ديگر چه توقعي داري ﴿اذهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا﴾ لذا «الغني والفقر بعد العرض علي الله» دنيا حالا چه كسي معيار دارد، چه كسي نام دارد چه كسي مقام دارد اينها واقعاً معيار نيست بنابراين بعضيها مبتلا به سوادند به دليل اينكه فرمودند: عالم ﴿عَلَى شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾[35] حركت ميكند خوب اين روايات ائمه(عليه السّلام) است فرمودند عالم لب جهنم حركت ميكند افتادن همان و سوختن همان ولي جاهل هفتاد متري يا هفتاد قدمي جهنم حركت ميكند يك بار ميافتد بعد برميخيزد يك بار ميافتد بعد برميخيزد بالاخره نجات پيدا ميكند اگر كسي مبتلا به جهل بود و در همان محدودهاي كه نميداند قانع بود راضي بود، صابر بود همان مقدار مختصري كه ميداند عمل ميكند اين مشكلش بسيار كم است مسئوليت او هم كم است اما او كه مبتلا به علم است مسئوليتش هم زياد است او را اگر در دنيا جلوي چند نفر راه ميبرند صلّ علي ميگويند از اين طرف هم كنار جهنم عبورش ميدهند كه اگر افتاد برود داخل آتش عالم كجا راه ميرود ﴿عَلَى شَفا جُرُفٍ هَارٍ﴾[36] «يغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد»[37] خوب پس اگر وقتي راه ميرود همان طوري كه از اينجا در دنيا از احترام برخوردار است پيشاپيش مردم راه ميرود در رفتن جلو ميافتد آدرسش هم اين است كه لبهٴ جهنم دارد راه ميرود اين روايات ماست كه اگر افتاد بسوزد اما ديگري اگر دنبالهرو است هفتاد قدمي از جهنم هم فاصله دارد پس بنابراين اگر ذات اقدس الهي به كسي استعداد كم داد «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه»[38] اين را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد هشتم كافي يعني در روضه كافي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه» خب بعضي زغالسنگاند بعضي برليان خب حالا اگر زغالسنگ بجا مصرف شد و برليان بيجا مصرف شد خب آن زغالسنگ بهتر از اين برليان نيست؟ «الغني والفقر بعد العَرض علي الله»[39] لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾ ﴿لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾ نه «ليبلوكم في ما ابتليتم به» ظلمي كه ديگران بر شما تحميل كردند شما مبتلا به ظلم او هستيد آنكه آزمون خدا نيست ﴿لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾ در بعضي از آيات هر دو جمع شده است اما معمولاً نقمت خدا به تنبيه است و نعمت خدا به تصريح در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» و مانند آن ميبينيد وقتي وعده ميدهد تصريح ميگويد كه ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ اما وقتي ميخواهد كه تهديد كند ميفرمايد كه ﴿لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾[40] نه «لاعذبنكم» خب نظم ادبي اين است كه بفرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ و لَئِنْ كَفَرْتُمْ لاعذبنكم» اما ميبينيد فوراً جمله را عوض ميكند ﴿لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾ در غفران و عقاب هم در بعضي از آيات دارد كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ﴾[41] اينها يكساناند اما در آيهٴ محلّ بحث خيلي فرق دارد فرمود: ﴿انَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ﴾ عقابش جلو ميآيد نه او معاقب است مثل ﴿إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ﴾[42] عقابش تند است و سريع اما در جريان مغفرت كه شد نفرمود كه او داراي مغفرت سريع است يا مغفرت واسع است فرمود او غفور است خود غفور مبالغه است يك، با لام ذكر ميكند دو، تغيير سياق هم داد سه، كه اين سورهٴ مباركهٴ با غفران و رحمت پايان پذيرفت اما جمعبندياش مانده.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»