76/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 160 الی 164
﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾﴿160﴾﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿161﴾﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾﴿162﴾﴿لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾﴿163﴾﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾﴿164﴾
در جريان حسنه همان طوري كه در مجمع البيان ملاحظه فرموديد ايشان در بحث لغتش اين دو مطلب را داشتند كه حسنه اعلاي از حُسن و حَسن است و تاي او براي مبالغه است و الف و لاماش هم براي عهد كه اشاره به واجب يا مستحب است ممكن است كسي بگويد كه الف لاماش استغراق است براي اينكه معناي وجوب يا استحباب در متن كلمهٴ حسنه مأخوذ است چون خود حسنه بالأخره مطلوب است و راجح است حالا يا رجحان وجوبي يا رجحان استحبابي پس الف و لاماش براي عهد نيست كه ناظر باشد به آن حسنهاي كه مأمور بهاست به امر وجوبي يا استحبابي بلكه الف ولاماش استغراق است پاسخ اين سؤال اين است كه اگر ما حسنه به نحو مطلق ميداشتيم ممكن بود منصرف بشود به همان حسنهٴ شرعي كه واجب يا مستحب است اما حسنه در اين آيه در مقابل سيئه است حسنه يعني «ما ليست بالسيئه» سيئه عبارت از حرام است و يا اعم از حرام و مكروه و حسنه يعني چيزي كه سيئه نيست قهراً [ناگزير] مباح هم از اين جهت از حُسن برخوردار است يعني سيئه نيست همين كه سيئه نبود ميشود حسنه بنابراين بايد اشاره كرد كه منظور «ما ليس بالسيئه» نيست تا مباح را هم شامل بشود بلكه «ما امر به» است اعم از امر وجوبي يا امر استحبابي پس اگر حسنه بالقول المطلق ذكر ميشد ممكن بود معناي مطلوبيّت و رجحان را كه اعم از وجوب و استحباب باشد به همراه داشته باشد ولي به قرينهٴ مقابله كه در مقابل سيئه هست منظور از حسنه يعني «ما ليس بالسيئه» اين «ما ليس بالسيئه» ممكن [است] مباح را هم شامل بشود براي اينكه مباح از بحث بيرون برود و مشمول اين صدر آيه نباشد گفتند كه الف و لام ﴿بِالْحَسَنَة﴾ عهد است ناظر است به آن چيزي كه «مأمور به» است يا بالوجوب يا بالاستحباب مطلب دوم آن است كه اين «تا»يي كه براي مبالغه است براي همين جهت است اگر حسن در حدّ عادي باشد عمل را از سيئه بودن بيرون ميآورد يعني اين حرام نيست معصيت كبيره يا صغيره و مانند آن نيست اما حسنش به آن قدر نميرسد كه مطلوب موليٰ و راجِح عند العقل و النقل باشد لذا جزء مباحات است و انجام چنين كاري ده برابر پاداش ندارد ولي اگر حُسنِ او بيش از اين مقدار بود يعني از مرز مباح گذشت به محدوده رجحان رسيد آنگاه است كه عمل او ده برابر پاداش دارد بنابراين اين «تا»يي كه در پايان حسنه است براي مبالغه بودن است براي آن نيست كه اگر چيزي حُسنش زياد بود خدا ده برابر ميدهد و حُسنش كم بود نه ده برابر نميدهد بلكه معنايش آن است كه چون حسنه در مقابل سيئه هست اگر چيزي حسنش متعارف بود كه جزء مباحات است ولي اگر حسنش بيش از آن حدّ بود اين از مرز مشترك و مباح بيرون ميآيد به مطلوب شرعي ميرسد اگر به مطلوب شرعي رسيد آنگاه است كه يا واجب است يا مستحب و ده برابر پاداش دارد منتها اگر چيزي حسنش كم بود ده برابر او هم كم است و اگر چيزي حسنش زياد بود ده برابر او هم خيلي زياد است خلاصه ده برابر هر چيزي معادل با همان شيء است پس نتيجه اينكه اگر اين حسنه مقابل سيئه قرار نميگرفت خب منظور از اين حسنه بالأخره يا واجب بود يا مستحب چون در مقابل سيئه هست ما بايد كاري بكنيم كه بگوييم منظور از اين حسنه «ما ليست بالسيئه» نيست كه فقط جنبهٴ سلبي داشته باشد واجب و مستحب و مباح را زير مجموعهٴ خود بگيرد بلكه منظور از حسنه آن است كه گذشته از اين كه سيئ نيست و بد نيست رجحان هم دارد و رجحانش هم بايد حدي باشد كه امر شارع به او متوجه باشد اين دو نكته بود كه در همين مجمع البيان امينالاسلام باعث شده است كه حسنه را با اين دو نكته تفسير كرده است البته اين بيان در مجمع البيان نيست فقط ايشان در آنجا دارند كه حسنه مبالغه است و «تاء» براي مبالغه است و الف ولاماش هم براي عهد است اما اين تحليل البته در مجمع البيان نيست مطلب بعدي آن است كه
پرسش...
پاسخ: همهٴ لطفهاي الهي تفضُّل است «مننك ابتداء» آن طوري كه امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه فرمود كه تمام منّتهاي الهي ابتدايي است روي استحقاق نيست كه انسان طلبكار باشد از خدا كه اگر مثلاً خدا به انسان پاداش نداد انسان بتواند از او مطالبه كند البته چون خودش وعده داده است و خلف وعده قبيح است و قبيح از حكيم يقيناً صادر نميشود ذات اقدس الهي يقيناً به وعده عمل ميكند و پاداش خواهد داد اما اينچنين نيست كه حالا انسان استحقاق داشته باشد.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي به رسولش فرمود بگو ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اين كريمه سه تفسير گوناگون دارد كه دو تاي آن ناتمام است يكياش حق است آن دو تاي ناتمام اين است كه اولي ناظر به مسائل فرعي است، دومي ناظر به اعتقادات اصلي يعني بگو نماز من و عبادت من براي خداست و معتقد باش كه حيات من و ممات من هم براي خداست يعني اولي مربوط به فروع دين است، دومي مربوط به اصول دين يعني كسي كه معتقد است آفريدگارِ حيات و موت خداست اين به مبدأ ربوبي معتقد است و كسي كه عبادتهاي خود را براي خدا انجام ميدهد در فروع دين موفق است و موحّد اين ناتمام است براي اينكه مسئلهٴ ربوبيّت را بعداً ذكر ميكند يك، و صدر و ذيل اين دو تا آيه هم هماهنگ نخواهد بود اين دو، براي اينكه ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ ناظر به كار است و ﴿مَحْيايَ وَ مَماتي﴾ ناظر به اعتقاد است يعني شما ناچاريد يك اعتقادي را در تقدير بگيريد بگوييد اين كار من لله است و عقيده هم دارم كه حيات و ممات من به دست خداست ناچاريد بالأخره تقدير بگيريد اصل هم خلاف تقدير است اگر ما توانستيم آيه را طوري معنا كنيم كه نيازي به حذف و تقدير نداشته باشد كه اولاست پس معناي آيه اين نيست كه نماز و عبادت من براي خداست و من معتقدم كه حيات و ممات من هم به دست خداست كه يكي به اصول برگردد يكي به فروع اين نيست معنايش، معناي ديگري كه در تفسير فخررازي آمده است آن هم ناصواب است زيرا ايشان اينچنين براساس همان تفكر جبريشان اينچنين معنا كردند گفتند همان طوري كه حيات و ممات من به دست خداست و من مالك حيات و ممات نيستم صلاة و نسك من هم به دست خداست و من مالك صلاة و نسك نيستم براساس همان جبر چون براساس جبر انسان فاعل نيست مورد فعل است همان طوري كه در پذيرش حيات و ممات مجبور است در اينكه مورد صلاة و نسك هم قرار بگيرد مجبور است اين را جناب فخررازي در تفسيرشان بر همان محور جبرشان حمل كردند گفتند به همان سبك كه محيا و ممات من براي خداست به همان سبك صلاة و عبادت من هم ملك خداست من مالك چيزي نيستم همان طوري كه «لا املك المحيا و الممات لا املك الصلاة و النسك» اين هم ناتمام است براي اينكه در ذيل آيه آمده است كه ﴿لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ يعني بعد از اينكه فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾﴿لا شَريكَ لَهُ﴾ آن وقت فرمود: ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ من مأمورم به اين كار خب پس معلوم ميشود يك تكليفي است حالا يا اين تكليف بخشي به اصول و بخشي به فروع برميگردد كه وجه اول بود گرچه ناتمام يا اين تكليف به امر سوم برميگردد كما سيذهب بالأخره تكليف است ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ اگر چيزي تحت اختيار آدم نباشد كه امر نميشود خب من مأمورم به چه چيزي به يك امري كه در اختيار من است معلوم ميشود كه سلب اختيار كردن با مأمور بودن سازگار نيست اگر كسي بگويد نماز من و اطاعت من براي خداست و من هيچ قدرتي ندارم چه اينكه زندگي من مرگ من هم به دست خداست من هيچ قدرتي ندارم بعد از ذكر اين امور چهارگانه بعد بگويد ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ من مأمور شدم به چه چيزي؟ من مأمور شدم كه بگويم جبر حق است يا من مأمور شدم كه بگويم صلاة من و عبادت من براي خداست؟ پس اين تفسير جناب امامرازي هم ناتمام است وجه سوم حق است و آن اين است كه ﴿قل إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ نماز من و عبادت من و حيات من و ممات من براي خداست اين حيات من و ممات من به قرينهٴ اين دو كلمهٴ ﴿صَلاتي﴾ و ﴿نُسُكي﴾ به اين برميگردد يعني همين كار را بكن همين حرف را بزن دربارهٴ صلاة و نسك چه كار ميكنيم هم نماز ميخوانيم هم عبادتهاي ديگر انجام ميدهيم هم منطقت اين است كه اينها براي رضاي خداست دربارهٴ محيا و ممات هم اينچنين باش همهٴ شئون مرگ و زندگيت را در راه خدا صرف بكن و جميع شئون حيات و مماتت را براي رضاي خدا مصرف بكن آنگاه نه تنها خواهي گفت: «بحول الله تعالي و بقوته اقوم و اقعد» بلكه خواهي گفت: «لله اتكلم و اقرء و اطلب و اُعلّم و اتعلم و ادرسوا و اقوم و انام و اتيقض» و مانند آن جميع شئونت آنگاه براي رضاي خدا خواهد بود كلامي كه براي آن اصل مسوق است صدر كلام كه سيق لعجله الكلام ناظر به اين است كه عبادت دارم، نماز دارم و اين نمازهاي من هم خوفاً من النار نيست شوقاً الي الجنه نيست ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ براي الله است آنگاه جميع مرگ و حيات من هم اين است يعني اگر زندهام شئون زندگي من براي اوست تمام كارهاي من براي رضاي خداست حتي اگر ميميرم حالا يا شهيد ميشوم يا در راه ديگر هجرت الي الله دارم اين هم ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است لذا انبيا به فرزندانشان وصيت ميكردند ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[1] اين ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ يعني مسلماً بميريد اين ﴿لا تَمُوتُنَّ﴾ كه قابل نهي نيست مگر به يك امر اختياري تعلق بگيرد نميريد كه قابل نهي نيست يعني كافراً نميريد، مُسلماً بميريد مجموع امر غير اختياري و اختياري قابل تكليف هست ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ يعني مُسلماً بميريد كاري بكنيد كه با اسلام رخت بربنديد و هجرت كنيد قهراً [ناگزير] مرگتان هم في سبيل الله خواهد بود و در حال مرگ هم مسلمايد آنها كه در همهٴ اين امور هم بار يافتند يا ذات اقدس الهي بر آنها درود ميفرستد يا خود آنها به اذن خدا بر خودشان درود ميفرستند ميگويند ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾[2] آن روز كه به دنيا آمدم از دنيا تا مرگ را ميگذرانم درود خدا بر من، آن روزي كه ميميرم از برزخ تا قيامت كبريٰ درود بر من، آن روزي هم كه از صحنهٴ قيامت كبريٰ سر برميدارم و ديگر ابديت است و تا ندارد لذا براي او پايان ذكر نكرده آن روز هم درود بر من ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ﴾ يعني مادامي كه در دنيا زندگي ميكنم اين يك حدّي دارد آن حدّش مرگ است لذافرمود: ﴿وَ يَوْمَ أَمُوتُ﴾ موت
هم ورود در برزخ است ورود در برزخ هم يك حدّي دارد انسان كه ابداً در برزخ نيست برزخ دارالقرار نيست او هم يك معبري است مانند ديگر معابر برزخ معبر است دارالقرار نيست حدّي دارد بالأخره انسان يك روزي سر از برزخ در ميآورد لذا براي او هم حدّي ذكر كرد و آن روزِ بعث است روزي كه انسان وارد قيامت كبريٰ ميشود و در قيامت كبريٰ زنده است آن روز ديگر «تا» و «الي» و «حتي» و «متي» ندارد با ابديت همراه است ﴿وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا﴾ لذا بعد از او ديگر يومي، لحظهاي نيست كه نسبت به او يك درود ديگر بفرستد خب اگر كسي در دنيا همهٴ شئونش لله نباشد كه ﴿وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ﴾[3] نخواهد بود اين معنايش اين نيست كه آن روزي كه من به دنيا آمدم درود بر من به شهادت روايتي كه وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) ذكر ميكنند فرمود انسان سه مقطع دارد يوم ميلاد است كه وارد دنيا ميشود يوم مرگ است كه وارد برزخ ميشود و يوم بعث است كه وارد صحنه قيامت ميشود و اين دو پيامبر بزرگوار يعني عيسيٰ و يحييٰ(سلام الله عليهما) مشمول سلامت الهي شدند در اين سه مقطع و عمده همين سه مقطع است خب چون اگر كسي سالم به دنيا بيايد، سالم ميماند سالم وارد برزخ بشود آسيب نميبيند سالم وارد صحنهٴ ساهره قيامت بشود آسيب نميبيند خب پس در مقطعِ اول يعني از ولادت تا مرگ درود بر اينها سالماً زندگي كردند از مقطع مرگ تا قيامت كبريٰ سالم بودند از قيامت كبريٰ تا آنجايي كه تا و حتي ندارد درود بر اينها سالم هم زندگي ميكنند پس ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ يعني «جعلت صلاتي و نسكي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» «جعلت محياي و مماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» ﴿إِنَّ صَلاتي﴾ يعني «اصلي لله» و ﴿نُسُكي﴾ يعني «انسك لله» ﴿مَحْيايَ﴾ يعني«احيا لله» مماتي يعني «اموت لله» نمونه بارزش همان زيارت آل يس است كه وقتي به پيشگاه وجود مبارك امام زمان(عجل الله تعالي علي فرجه الشريف) عرض ارادت و ادب ميكنيم كه از بهترين زيارتهاي آن حضرت همين زيارت آل يس است به تمام شئون وجودي آن حضرت سلام عرض ميكنيم گذشته از اينكه عرض ميكنيم «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَءُ وَتُبَيِّنُ ... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ» سلام ما بر تو آن وقتي كه نماز ميخواني ركوع ميكني، سجود ميكني و قرائت ميكني و بيان ميكني آنگاه عرض ميكنيم « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فى آناءِ لَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ»[4] بر لحظه لحظهٴ عمر پر بركت شما سلام خب اين پيداست چون ﴿مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است ما به اين حيات و ممات سلام عرض ميكنيم تنها حالت نماز نيست آن وقت هم كه ميخوابي سلام بر تو آن وقتي كه از خواب برميخيزي سلام بر تو چون خوابيدنت لله است بيداريت هم ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است خب اگر يك انسان كاملي اينچنين شد كه جميع شئونش ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ شد ديگران به جميع شئونش عرض ارادت و ادب ميكنند بنابراين ظاهر كريمه به قرينهْ ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ اين است كه اين امور چهارگانه امري است اختياري و ارادي و تحت تكليف و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين امور چهارگانه را به دستور ذات اقدس الهي ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ انجام ميداد پس نه سخن از جبر است كه هر چهار ضلع را جناب امام رازي جبرانه معنا كرده است نه سخن از تفكيك بين فعل ارادي و بين فعل غير ارادي است كه ديگران گفتهاند ما معتقديم كه حيات و ممات ما به دست خداست ولي صلاة و نسك ما كه به دست ماست لله انجام ميدهيم بلكه به شهادت ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ اين است كه من مأمور شدم همهٴ كارهايم را براي رضاي خدا انجام بدهم خب يك وقت است كه انسان براي خدا انجام ميدهد اما اين عبد الكريم است، عبد الرازق است، عبد الشافي است، عبد الحسيب است، عبد الكافي است اين مشكلي دارد عبادتهاي خود را انجام ميدهد تا خدا مشكل او را برطرف كند يك وقت است كه نه تمام اين امور چهارگانه را ﴿لِلّهِ﴾ انجام ميدهد كه ﴿رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است و الله هم چون اسم اعظم است مظهر اسم اعظم است كه اسم اعظم را عبادت ميكند و مسماي اسم اعظم را عبادت ميكند ممكن است عدهاي بگويند ما الله را عبادت ميكنيم ولي در حقيقت آنها عبد الرازقاند يعني از خدا روزي ميخواهند يا در دنيا حسنه ميخواهند يا در آخرت بهشت ميخواهند يا اينها گرفتار عبد القاهرند ميخواهند از قهرش برهند اينها عبد ﴿رَبِّ الْعالَمينَ﴾ نيستند اگر هم تلفظي دارند تلفظشان در حدّ عبادت لفظي است وگرنه تمام خواستههاي او اين است كه از جهنم برهد و به بهشت برسد اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه بهشت مشتاق اوست او عبدِ الله است كه ﴿رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است لذا «الجنة تشتاق الي اربعة»[5] كه اينها در حدّ نمونه است نه در حدّ تهديد و تعيين كه فقط مشتاق همين چهار نفر باشد خب.
پرسش...
پاسخ: خب بله گفته شد كه اين ذكر خاص قبل از عام يا ذكر خاص بعد از عام، ذكر مقيد قبل از مطلق يا ذكر مقيد بعد از مطلق همهٴ اين انحاء اربعه براي تأكيد و اهتمام مسئله است و خصوصيت صلاة اين بود نمونههايش هم در جريان ديروز اشارهاي شد خداوند اسامي خيلي از انبيا را ميبرد بعد ميگويد كه ﴿وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ﴾[6] خب اسم يك عدهاي را به خصوص ميبرد بعد ميفرمايد آنچه كه به انبيا داده شد با اينكه آنها جزء انبيا بودند ذكر خاص قبل از عام يا بعد از عام، ذكر مقيد قبل از مطلق يا بعد از مطلق نشانهٴ اهتمام به آن خاص يا مطلق است.
پرسش...
پاسخ: بله اما نگهداري آن سلامت سخت است كه چه كسي آن سلامت را تضمين ميكند«حتي يكون ابواه يهودانه و ينصرانه و و يمجسانه»[7] همان دوران شيرخوارگي اين را يا تثليثاً يا تثنيتاً بار ميآورند توحيد كه در كار نيست براي خيليها سلامتشان محفوظ نيست اينها همان طوري كه با فطرت توحيدي به بار آمدند با همان فطرت زندگي كردند «كما تعيشون تموتون» آنها روي سلامت معيشت داشتند روي سلامت مُردند «وكما تموتون تبعثون»[8] عدهاي «يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» دامنگير آنها شده است آنها «كما تعيشوا ماتوا كما عاشوا ماتوا»
پرسش...
پاسخ: در اينگونه از موارد رب العالمين مطلوب است البته ذات اقدس الهي همهٴ كمالات مرحله اول و دوم را به سوميها خواهد داد يعني آنهايي كه براساس عبادت احرار حبيبانه عبادت ميكنند آنها يقيناً از جهنم منزهاند به بهشت ميرسند چون كسي كه به مرحلهٴ بالا رسيد مرحله پايين را يقيناً داراست اما آنها كه در مرحلهٴ پايين متوقفاند به مرحلهٴ بالا راه ندارند كسي كه خوفاً من النار عبادت ميكند اين بهرهٴ عبادت احرار را ندارد كسي كه شوقاً الي الجنه نماز ميخواند بهرهٴ عبادت احرار را ندارد اما كسي كه حباً لله عبادت ميكند يقيناً بهرهٴ مادونيها را خواهد داشت خب ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ﴾ كه اين ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است اين براي اينكه مطلب بعدي را به قبلي متصل كند جريان ربوبيّت مطلقهٴ ذات اقدس الهي را اينجا ذكر ميكند بعد فرمود: ﴿لا شَريكَ لَهُ﴾ اين «لا شريك له في الذات و الصفت و الفعل و الاثر» اين ميشود توحيد ناب آنگاه فرمود: ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ يعني اينكه خدا فرمود: ﴿قل إِنَّ صَلاتي﴾ يعني اين مطالب را بگو در پايان هم بگو كه من مأمورم به اينها از خودم نيست كه شما بگوييد اينها را از خودتان درآورديد نه ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ اين ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ چون ما بعد الامر است نه ما قبل الامر معنايش اين نيست كه من مأمور شدم كه اولين مسلمان باشم از اين آيه بايد يك مطلب ديگري استفاده كرد كه اِفادهٴ آن مطلب از سورهٴ مباركهٴ «زمر» و امثال «زمر» ساخته نيست در آيهٴ يازده و دوازده سورهٴ «زمر» اينچنين آمده است ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ ٭ وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾ اين خيلي اوج ندارد اين آيه من مأمورم كه اولين مسلمان باشم يعني در بين امت، من اول كسي بايد باشم كه اين حرفها را اعتقاداً قبول دارم و عملاً انجام ميدهم من اول خودم بايد قبول بكنم بعد شما، به شهادت كلمهٴ ﴿أُمِرْتُ﴾ اين معنايش به اين است كه من قبل از شما بايد مسلمان باشم در اعتقادات قبل از شما و در اعمال هم قبل از شما چه اينكه آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «نمل» يعني آيهٴ ٩١ سورهٴ مباركهٴ «نمل» گرچه اول ندارد ولي او هم اين معنا را تفهيم ميكند ﴿إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ منتها چگونه مأمور شدم كه از مسلمانها باشم آن را آيهٴ يازده و دوازده سورهٴ «زمر» مشخص ميكند كه من مأمورم پيشاپيش شما مسلمان باشم اين دو آيه خيلي اوج ندارد اما آيهٴ محلّ بحث در آن حدّ نيست آيهٴ محل بحث اين است كه ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ اين چون بعد از امر است نفرمود: «وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ» بعد از اينكه ﴿وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ﴾ را گفت محدودهٴ مأموريت تمام شد آنگاه ميفرمايد: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ اين ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ بالقول المطلق در تمام قرآن كريم يك جاست آن هم مخصوص پيغمبر اسلام است معلوم ميشود آن را كه فخررازي و امثال فخررازي معني كردهاند مراد نيست كه اين ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ام يعني من نسبت به امت پيشگامم خوب همهٴ انبيا نسبت به اممشان پيشگامند و اگر سلسلهٴ انبيا را حساب بكنيد كه خوب نوح شيخ الانبياست چطور خدا دربارهٴ او نگفت او اول المسلمين است انبياي ابراهيمي را كه شما نسل او هستيد حساب بكنيد خود حضرت ابراهيم دارد ﴿وَ أَنَا من الْمُسْلِمينَ﴾[9] دربارهٴ نوح دارد ﴿وَ أَنَا من الْمُسْلِمينَ﴾ هر پيامبري كه از اسلام خود سخن گفت، نگفت: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ اگر منظور اوليت نسبي باشد نسبت به امت خودشان هر پيغمبري اول المسلمين است نسبت به پيغمبر است ولي دربارهٴ هيچ پيغمبري اينچنين تعبير نيامده است اگر سبق زماني معيار است وجود مبارك نوح شيخ الانبياست اول المسلمين است در حالي كه دربارهٴ او نيامده اين اول المسلمين بدون امر يكجا در قرآن است آن هم مخصوص پيغمبر است اين نشان ميدهد اوليّت رتبي است لذا رواياتي كه در اين ذيل آمده همين را تأييد ميكند اگر در نشئهٴ ميثاق است كه همهٴ انبيا و امم حضور و ظهور داشتهاند و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ تنها كسي كه پيشاپيش همه گفت: ﴿بَلَى﴾[10] پيغمبر اسلام بود مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي در همان اوايل امالي شايد مجلس اول و املاي اول باشد يك حديث نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند كه در اَخذ ميثاق همهٴ اولياي الهي حضور داشتند اول كسي كه به پيغمبر اسلام ايمان آورد در بين همهٴ اوليا و صديقين و شهدا و صالحين من بودم اين معلوم ميشود كه اول زماني نيست اين اول زماني نيست كه تاريخ باشد به دو شاهد يكي اينكه اگر سخن از تاريخ و زمان باشد خوب همهٴ انبيا قبل از امتشان اولين مسلمان بودند ديگر چون اول آنها قبول كردند بعد امتشان در حالي كه دربارهٴ هيچ پيغمبري اين طور نيامده و اگر سبق تاريخي و زماني باشد بايد دربارهٴ سلسلهٴ انبياي ابراهيمي حضرت ابراهيم اول المسلمين باشد در حالي كه نيست يا يك قدري جلوتر گرچه تاريخش در دسترس نيست حضرت نوح(سلام الله عليه) را كه شيخ الانبيا است او بايد اول المسلمين باشد در حالي كه در سورهٴ «هود» و «يونس» و امثال ذلك از نوح(سلام الله عليه) به عنوان ﴿وَ أَنَا من الْمُسْلِمينَ﴾[11] ياد شده است نه ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ پس اين ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ هم شاهد داخلي دارد كه بعد از امر است و هم اينكه در سراسر قرآن يك جاست و دربارهٴ هيچ پيامبري نيامده اين معلوم ميشود اول رتبي و مقامي است اما آنچه در سورهٴ «زمر» آمده چون با امر همراه است آن ممكن است كه ناظر باشد كه در بين مسلمانهاي عصر خودم من اولين مسلمانم البته باز اين سؤال ميماند كه چطور ذات اقدس الهي فقط دربارهٴ پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه ﴿و أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾[12] ولي دربارهٴ انبيا ديگر نفرمود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»