76/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 160 الی 163
﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾﴿160﴾﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿161﴾﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾﴿162﴾﴿لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾﴿163﴾
كلمهٴ حسنه گفته شد كه بهتر از كلمهٴ حُسن يا حَسن آن معناي نيكي را و خصلت نيكو را تفهيم ميكند زيرا «تا»ي حسنه براي مبالغه است معلوم ميشود كه «تا»ي مبالغه در اينگونه از كلمات هم درميآيد اين مطلب اول، دوم اينكه «الف» «لام» حسنه «الف» «لام» مع عهد است و آنچه را كه معهود در اسلام است يا واجب است يا مستحب اينها هستند كه حسناتاند زيرا به مباهات ذات اقدس الهي امر نميكند پس ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ فقط واجبها و مستحبها را شامل ميشود مطلب سوم آن است كه وقتي آن كريمهٴ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[1] نازل شده است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد ﴿رَبِّ زِدْني﴾ همان طوري كه درخواست مزيد علم طبق دستور خداست كه فرمود: ﴿قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾[2] اينگونه از امور هم لابد طبق دستور خداست براي اينكه اهلبيت مخصوصاً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدون اذن خدا چيزي را از آن ذات اقدس الهي مسئلت نميكنند و مصداق كامل ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[3] اند اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد ﴿رَبِّ زِدْني﴾[4] لابد طبق اجازهٴ ذات اقدس الهي بود لذا ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ نازل شده است كه بالاتر از ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[5] است.
مطلب بعدي آن است كه آنچه در برخي از تفاسير نظير تفسير عليابنابراهيم آمده است كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ ناسخ آن آيه است كه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ اين ناتمام است زيرا در بحثهاي قبل روشن شد كه اينها مثبتاتاند يعني اين چهار طايفه از آيات مثبتاتاند تنافي بين اينها نيست تا اينكه يكي ناسخ ديگري يا مخصّص ديگري باشد همان طايفهاي كه ميگويد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ هم اين طايفهٴ محلّ بحث كه ميفرمايد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ و هم آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه اگر كسي يك دينار درهم حبهاي در راه ذات اقدس الهي انفاق كند ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ آن را ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾[6] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود بحثش قبلاً اشاره شد آيهٴ ٢٦٥ سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين طايفهٴ رابعهاي كه دربارهٴٴ اَجر صابران بود كه فرمود: ﴿يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾[7] اين طوايف اَربع هيچ كدام ناسخ ديگري يا مُخصّص ديگري يا مُقيد ديگري نيستند براي اينكه اينها مثبتاناند و هيچ تناقضي و تفاوتي بين اينها نيست مطلب بعدي آن است كه.
پرسش...
پاسخ: اين مربوط به اخلاص است البته، گاهي ممكن است كسي يك انگشتري را در راه ذات اقدس الهي مرحمت كند آيهٴ ولايت نازل بشود و عدهاي ديگر چهل انگشتر دادند چيزي نازل نشده اين مربوط به اخلاص است مورد عمل هست، ايثار است گاهي ممكن است اگر همان اندازهٴ ﴿يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا﴾[8] را ديگري اگر ميداد آيات سورهٴ «انسان» نازل نميشد و اما اگر كسي ايثار بكند خودش روزه بگيرد با آب ... خالص افطار كند خودش و بچههايش گرسنه بخوابند با اخلاص و ايثارگرانه اطعام بكنند آيات نازل ميشود اينها فرق ميكند.
پرسش...
پاسخ: نفس عمل تا از كدام عامل صادر بشود البته خود اعمال فرق ميكند ديگر، بعضي مستحباند بعضي مستحب مؤكدند بعضي واجباند بعضي واجب مؤكد خود اعمال فرق ميكنند عمده فرقش در رابطه با عاملان است كه عامل با چه انگيزهاي انجام بدهد اصل عمل يك نصاب خاصي از ثواب را دارد بعضيها مهماند بعضي اهّم عمده آن نيت است كه به عمل بها ميدهد كه « انما الاعمال بالنيات لِكُل امْرِىٍ مانوي»[9] آن نيات [است] كه خيلي معتبر است.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ يك اصلي شده است كه اهلبيت(عليهم السّلام) فرمودند كه «ويل لمن غلبت آحاده اعشاره»[10] واي به حال كسي كه در صحنهٴ قيامت واحدهاي او بر دهتاهاي او غالب بشود سؤال ميكردند يعني چه؟ ميفرمودند حسنه يكي ده تا پاداش دارد سيئه يكي يك كيفر دارد و اگر در محكمهٴ عدل اله يكيهاي بعضي بر دهتاهاي آنها غالب بشود واي به حال او، اگر كسي ده تا گناه كرد بايد لااقل يك دانه ثواب كرده باشد يك دانه طاعت مقبوله داشته باشد كه اين يك دانه طاعت مقبوله ده تا پاداش دارد آن ده تا گناه هم ده تا كيفر اينها مساوي هماند و آنگاه ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[11] اند اينها كسانياند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[12] ولي اگر كسي ده تا گناه بكند و يك دانه ثواب هم نداشته باشد واي به حال او آدم ده گناهش مفروغ عنه است مسلم است كه دارد در مدت عمر اما يك طاعت مقبوله را احراز ندارد كه يك عملي واجد همهٴ شرايط فاقد همهٴ موانع با اخلاص و حضور قلب انجام داده باشد لذا فرمودند: «ويل لمن غلبت آحاده اعشاره»[13] از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) اصلاً يك روايتي به اين مضمون آمده است چون اهلبيت(عليهم السّلام) اين بيان را داشتند مخصوصاً امام سجاد(سلام الله عليه) به صورت صريح اين روايت را به شاگردانش آموخت و اصل سخنان امام سجاد(سلام الله عليه) از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است لذا برخي از صحابه آن حضرت مثل اباذر هم اين را در جلسات به دوستانشان ميگفتند: «ويل لمن غلبت آحاده اعشاره» اين از اباذر هم نقل شده است اما آن روايتي كه هست از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) است.
مطلب ديگر آن است كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در تفسير شريف صافي براي اين يك سرّي ذكر ميكند كه برخي از مفسّران بعدي نقدي در اين سرّ دارند سرّ اينكه مرحوم فيض در تفسيرشان براي اين ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾ دارد اين است كه از باب تشبيه معقول به محسوس يك مثلي ذكر ميكنند ميگويند حسنه آن است كه انسان روح را در جهت موافق حركت بدهد سيئه آن است كه روح را در جهت مخالف حركت بدهد آنگاه مثال ذكر ميكند ميفرمايد كه شما سنگي را اگر از بالا به پايين با يك قدرتي فشار بدهيد اين شايد ده متر از دامنهٴ بالاي كوه به دامنهٴ كوه بيايد ولي با همان قدرت سنگي را از پايين به بالا بخواهيد فشار بدهيد در جهت خلاف ببريد شايد يك متر بتوانيد ببريد ولي در جهت وفاق كه ميل اوست بخواهيد بياوريد ده متر شايد ميتوانيد بياوريد نفس را به طرف اطاعت بردن جهت موافق او حركت دادن است نفس را به طرف معصيت بردن جهت مخالف اوست از اين جهت فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها﴾ آنگاه در تفسير كنز الدقائق مرحوم قمي مشهدي نسبت به اين سرّ يك نقدي دارند ميفرمايند اين «خبطٌ في امانة السرّ»[14] و تخبيطش و خبط خواندنش هم از اين جهت است كه ميگويند اگر نفس به طرف فضايل مايل هست يعني سرّ اينكه يك حسنه پاداشش ده برابر هست و سيئه كيفرش يك برابر اينكه حسنه به طرف موافق حركت دادن نفس است و سيئه به طرف مخالف حركت دادن نفس پس نفس بايد به طرف حسنات و اطاعات مايلتر باشد در حالي كه نفس به طرف گناهان مايلتر است چون اينچنين نيست پس اين خبطي است در اِبانهٴ سِرّ فرمايش مرحوم فيض در صافي اين بود سرّ مطلب اين است اين بزرگوار ميفرمايد اين خبط است در اِبانهٴ سِرّ ظاهراً مفسر شريف كنز الدقائق به فرمايش مرحوم فيض نرسيده است آن بزرگوار دربارهٴ فطرت سخن ميگويد ايشان دربارهٴ طبيعت اشكال ميكند فطرت انساني اگر آلوده نشود به طرف خير مايل است انسان فطرتاً به طرف خدا گرايش دارد اينچنين نيست كه فطرتاً به طرف معصيت گرايش داشته باشد يا نسبت آن به حسنات و سيّئات يكسان باشد انسان يك جنبهٴ طبيعت دارد و يك جنبهٴ فطرت ذات اقدس الهي در تأليف اين دو عنصر چنين فرمود، فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[15] طبيعت او به آن طين برميگردد آثار مشئوم طبيعت در بدنگرايي او محسوس است اما فطرت او خداجوست، خداخواه است، خداطلب است فطرت يك حساب دارد، طبيعت يك حساب ديگر دارد اين كودكي كه حديث العهد بالاسلام است اگر به دنيا آمده تا كسي دروغ و خلاف تلقينش نكند «يولد علي الفطره» اين «كل مولود يولد علي الفطره» ناظر به همين است كه چون روح فطرتاً به طرف حق مايل است يك، و طبيعتِ تن تابع روح است دو، لذا «كل مولود يولد علي الفطره»[16] بچه طبعاً درست ميگويد يعني لازم نيست كسي يادش بدهد كه صدق خوب است و كذب بد است وقتي ميخواهي گزارش بدهي راست بگو دروغ را بعد ياد ميگيرد نه اينكه راست گفتن را به او يادش بدهند اگر انسان فطرت اصلياش را ارزيابي كند ميبيند «يولد علي الفطره» است اين طبيعت است كه به طرف شر در اثر تعليمات بد مايل است آن هم طبيعت شر نميخواهد طبيعت لذت ميخواهد لذت هم در حلالش هست هم در حرام اينچنين نيست كه انسان طبيعتاً به طرف گناه مايل باشد كه، طبيعتاً به طرف شهوت مايل است بسيار خوب تمام اقسام شهوت هم حلالش هست هم حرامش هم، اينچنين نيست كه نفس به طرف شهوت، شهوتِ محّرم مايل باشد كه. نفس شهوت ميخواهد غذا ميخواهد، غريزه دارد، لباس خوب ميخواهد غذاي خوب ميخواهد و مانند آن هر كدام از اينها هم دو مصداق دارد هم حلال هم حرام به هر كدام از اينها هم برسد اكتفا ميكند براي تن فرق نميكند براي شكم فرق نميكند او غذا ميخواهد چه حلال چه حرام اين فطرت است كه او را راهنمايي ميكند اينچنين نيست كه به طرف گناه ميل كند به طرف شهوت مايل است شهوت هم دو مصداق دارد نفس امّاره براساس تربيتهاي غلط پديد ميآيد وگرنه هم نفسِ ملهمه است كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[17] است فطرت الهي است كه ﴿وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾[18] است وگرنه نفس اَماره كه اول اَمار نيست انسان در جبهه جهاد اكبر اول درگير با نفس است اگر توانست او را اسير بگيرد كه ﴿طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾[19] اگر نتوانست او را اسير بگيرد اسير او نشود باز ﴿طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾ بالأخره انسان تا آخرين لحظهاي كه زنده است درگير نفس است اگر مانند انبيا و اوليا(عليهم السّلام) اين را اسير بگيرند همان طوري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من شيطان خودم را مسلمان كردم نه يعني مسلمان ظاهري كه مثلاً نماز و روزه بخواند مسلِم يعني منقاد و مطيع يعني اين را من نرم كردم ديگر دربارهٴ من او قدرتي ندارد دسترسي ندارد براي اينكه من جزء مُخلصينام و اين زير سقف من است او دسترسي ندارد به من، او هر چه دارد من بهتر آن را دارم من چيزي ميخواهم كه او در دسترس آن نيست كه من را با او فريب بدهد و هر چه هم كه او دارد من آن حلالش را نميخواهم چه رسد به حرامش اين است كه شيطان توان آن را ندارد كه مُخلص را بفريبد شيطان چه ميكند؟ حالا اول از راه حلال ميگيرد بعد از راه حرام ميگيرد بالأخره آن شخصي را كه ميخواهد به دام شيطنت شيطان بيفتد بايد به كنار سفرهٴ شيطان برود يعني شيطان او را به چيزي دعوت كند كه مورد رغبت او باشد اين اولياي الهي از حلالش گذشتند چه رسد به حرام لذا شيطان توان آن را ندارد كه اينها را به دام بكشد مطيع اينهاست مسلِمِ يعني مُنقاد است اينها در جهاد اكبر پيروزند اسير گرفت خب، ديگران در جهاد اكبر در صحنه نفس مرتب درگيرند تا آخرين لحظه اينچنين نيست كه آتش بس داشته باشد اين جنگ، اين جنگ مثل جنگ جهاني اول نيست يا جنگ جهاني دوم نيست يا جنگهاي موضعي نيست كه بالأخره يك روزي تمام بشود ما تا هستيم اين دشمن با ما هست حتي عند الاحتضار منتها بايد تلاش و كوششمان اين باشد كه اگر او را اسير نگيريم اسير او نشويم و اين جنگ با جنگهاي ديگر دو فرق جوهري دارد يكي اينكه آتش بس ندارد اصلاً، دوم اينكه به صدد كشتن نيست اين جنگ هيچ كشتن ندارد اصلاً، اين جنگ اسير گرفتن دارد او نميخواهد ما را بكشد كه، خب بر فرض ما را كشت كه مشكل او حل نميشود كه او ميخواهد سپاه و ستاد تهيه كند ما را جُند خود در بياورد حزب شيطان بكند ما بايد زنده باشيم مطيع او باشيم فرمان او را ببريم تا او را تقويت كنيم وگرنه او اگر ما را از پا در بياورد خب [به] سود او نيست لذا در جهاد اكبر تماس شيطاني نيست كه ما را بكشد تماس شيطان اين است كه امير بر ما بشود او هدفش اسيرگيري است ما هم انشاءالله هدفمان اين است كه اسير نشويم اسير كردن او مقدور اوحدي از انسانهاست خب، حالا اگر ما تا آخرين لحظه به اين دو عنصر جوهري واقف شديم كه ماييم و جنگ هميشگي و اين جنگ بيآتش بس يك، و جنگي است كه يا بايد اسير بشويم يا اسير بگيريم يا اسير نشويم لااقل دو، كشته شدن در آن نيست شيطان را بخواهيم بكشيم اين ﴿إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾[20] فرصت داريم او ميتواند ما را از پا در بياورد ولي اين كار را نميكند او ما را ميخواهد جزو حزب خود قرار بدهد او نيرو ميخواهد حالا بر فرض ما را كشت و ما رفتيم زير خاك او چه طرفي ميبندد او ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾[21] ميخواهد او سواري ميخواهد طبق آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است گفت: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ﴾ ﴿أَحْتَنِكَ﴾ يعني تحت حنكشان را ميگيرم من سواري ميخواهم آن راكب احتناك ميكند فَرس مركوب را يعني دهنه ميزند، افسار ميزند، دهنهاش را ميگيرد، افسارش را ميگيرد اين را ميگويند احتناك گفت: ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[22] من سواري ميخواهم خوب حالا آدم اگر اسب را بكُشد كه سواري نميدهند به او كسي به او سواري نميدهد كه پس در اين ميدان جنگ هيچ آتش بس نيست اولاً، سواري گرفتن هست ثانياً ما يا بايد سواري بگيريم يا لااقل سواري ندهيم در خيلي از روايات ما هست كه اگر كسي در رختخواب خود بميرد و او محّب علي(سلام الله عليه) و اولاد علي(سلام الله عليه) باشد شيعه خاندان باشد «مات شهيداً»[23] چرا؟ براي اينكه در ميدان جهاد اكبر در بحبوحه [گيرودار] جنگ مُرد خوب كسي كه در بحبوحه [گيرودار] جنگ بميرد در ميدان جنگ شهيد است ديگر اينكه اسير نشد كه حالا امير هم نشد ولي اسيرم هم نشد جهاد و جنگ هم كه آتش بس نداشت اگر كسي اين ولايت را حفظ بكند، اين تشيع را حفظ بكند، اين عقيده و عمل را حفظ بكند در بستر بيمارياش هم باشد «مات شهيداً» چرا؟ براي اينكه جنگ كه هنوز ﴿حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾[24] اين جنگ اكبر كه آتش بس نشد و اين هم كه اسير نشد خوب اگر كسي در ميدان جنگ است اسير هم نيست، مُرد خوب اين هم شهيد است ديگر لذا «مات شهيداً» خب ماييم و وضع ما اين [است] اگر در اين ميدان جنگ خداي نكرده دشمن را بر خود غالب بكنيم از آن به بعد نفس امّاره هست و او امير است بر ما و همين نفس ابزار داخلي شيطان خارجي است و اما اگر با او نبرد كنيم و اسير او نشويم نفس امّارهاي نخواهيم داشت او پيشنهاد ميدهد ما هم رد ميكنيم او تقاضا ميكند ما از راه حلال تأمين ميكنيم نشد صبر ميكنيم اين درگيري همچنان هست خوب پس اصل حقيقت انسان «اصل المرء لبه» كه در روايات ماست يعني انسان مركب از دو حقيقت اصيل و همسان نيست يكي روح، يكي بدن بلكه مركب از يك اصل و يك فرع است كه روح اصل است بدن فرع اين يك مطلب و اين روح براساس فطرت به طرف حق گرايش دارد حقبين است و حقخواه اين هم يك مطلب اين تن به طرف شهوت مايل است نه به طرف حرام اين سه مطلب، روح اگر مدير و مدبر لايق و خوبي باشد ميتواند نيازهاي بدن را از راه حلال تأمين كند نيازي به حرام نيست اين چهار مطلب بقيه اگر زايد بر آن نيازهاي حلال طمع و ولعي در بدن پيدا شد در خواستههاي نفس آن يك اشتياق كاذب است نه صادق اشتياق كاذب را ميشود تعديل كرد بيش از آن مقداري كه شارع مقدس در مسائل بدني دستور داد بيش از اين مقدار را بدن واقعاً نميخواهد اگر ميخواست شارع مقدّس تجويز ميكرد چون بيش از آن مقدار اشتهاي كاذب است به سود بدن هم نيست نفس ميتواند بدن را تعديل كند غرض آن است كه فرمايش مرحوم فيض كاشاني در يك اوج است او يك مطلب ديگر ميگويد ايشان در يك مطلب حضيض ميانديشد بعد ميگويد اين «خبطٌ في امانة السرّ»[25] او يك چيز ديگر ميگويد اين يك جاي ديگر اشكال دارد به هر تقدير
پرسش...
پاسخ: بله يعني نسبت به فرمايش وحي روح انسان روح شنوايي را ميكُشد اما گوش ديگر به او ميدهد، چشم ديگر به او ميدهد «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ، وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[26] كه در بيانات نوراني نهج البلاغه بود يك چشم و گوش ديگري به او ميدهد خود اين شخص سخنگوي شيطان خواهد بود آن روح معنوي را از بين ميبرد و اين روح شيطاني را در او ميدمد «و هو يجري من ابن آدم مجري الدم»[27] خب.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ اين ﴿لا يُظْلَمُونَ﴾ را همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اشاره به آن است كه ما دربارهٴ وعده تخلف نميكنيم يك، نسبت به وعيد هم بيش از آن اندازهاي كه گفتيم عمل نميكنيم دو، پس نه دربارهٴ وعده تخلف است يا تقليل و نه دربارهٴ وعيد تكثير است اما ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ يك فرقي بين ملت و دين در اين تفسيرها هست كه مرحوم امين الاسلام هم او را آورده است.
پرسش...
پاسخ: حسنه اگر يك چيز مقبول نباشد كه حسنه نيست كه اگر ريا باشد كه حسنه نيست.
پرسش...
پاسخ: بله، علت قابلي يعني، علت فاعلي كه ذات اقدس الهي است حسنهٴ مقبوله وصف توضيحي است اگر مقبول نباشد كه حسنه نيست اشكال چه شد بالأخره؟
پرسش...
پاسخ: خب، آن ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾[28] ست يعني يك عمل خالصي دارد يك گناه ديگري دارد؟
پرسش...
پاسخ: خب، بله ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾ آن يقيناً مقبول است ديگر اين هم يقيناً ممكن است زير سؤال قرار بگيرد اين جزء كساني است كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾ اين را ذات اقدس الهي بايد ميسنجيد آن وقت اگر آحاد او بر عشرات او غالب شد ويل له اگر عشرات او بر آحاد او غالب شد ﴿طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾[29] خب اينكه فرمود ملت و دين كه در امينالاسلام هم(رضوان الله عليه) به آن اشاره كرده است اين است كه هر ملتي دين هست و اما هر ديني ملت نيست آنچه را كه فرشتگان دارند دين هست و آن را ملت نميگويند ملت را گفتند چيزي است كه به وسيلهٴ وحي بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روشن بشود و پيغمبر آن را براي ديگران املاء كند كه اين املاء با املال شبيه هم و قريب هم و منقلب از احدها به ديگري است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ ٢٨٢ اين است كه ﴿فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهًا أَوْ ضَعيفًا أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ املال يعني املاء اگر املال به معناي املاء هست پس ملت را ملت گفتند براي اينكه فرشته املاء كرده است يا رسول خدا املاء ميكند و از آن جهت است و چون در جريان فرشته سخن از شريعه و منهاج نيست تا املاء بكنند لذا روش فرشتهها را دين ميگويند اما ملت نميگويد از اين جهت بين ملت و دين فرق است و هر ملتي دين هست و هر ديني ملت نيست اما جريان آورندهٴ اين ملت و معتقد به اين ملت و ناشر اين ملت و مبلغ اين ملت كه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است در جريان ابراهيم(سلام الله عليه) هم يهوديها خود را به آن حضرت منتسب ميدانستند و از اين انتساب فخري ميبردند هم مسيحيها و هم مشركين ذات اقدس الهي سه قضيهٴ سلبي دارد نسبت به آنها يك قضيهٴ ايجابي دارد نسبت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نسبت به مؤمنين سه قضيهٴ سلبي كه مربوط به يهوديت و مسيحيت و مشركين است فرمود: ﴿ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[30] اما قضيهٴ چهارم كه اثباتي است دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان به آن حضرت فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾[31] پس پيغمبر و مؤمنان به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) منسوباند و آن سه گروه از ابراهيم خليل(سلام الله عليه) جدايند اعراب جاهلي به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) از دو جهت تكريم ميكردند يكي اينكه بالأخره از نظر زبان و قوميت ابراهيمي بودند دوم روي شخصيت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اينها خيلي حساب ميكردند لذا ذات اقدس الهي بعد از اينكه آن براهين عقلي را بر اقامهٴ دين تذكر داد از راه موعظه هم دارد از اين موقعيت بهره ميگيرد كه بالأخره ابراهيم خليلي كه معقول است و مقبول است و دين و حرف پيش شما با جلال و جمال پذيرفته شده است روشش همين است ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت آيهٴ ١٣٥ سورهٴ «بقره» اين بود ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ صدر آيه آن است كه نجات براي يهوديت است يا مسيحيت ذيل آيه ذات اقدس الهي ميفرمايد كه نجات براي كسي است كه از اين سه گروه منزه باشد نه يهودي باشد نه مسيحي باشد نه مشرك باشد يعني ملت ابراهيمي داشته باشد ﴿وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ﴾ كه اين ﴿بَلْ﴾ بل اضراب است يعني ملت ابراهيم نه يهوديت است نه مسيحيت چه اينكه ﴿حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[32] نه جزء مشركين خواهد بود.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود كه شما نگوييد ابراهيم يهودي بود يا مسيحي بود براي اينكه ﴿وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ اْلإِنْجيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ٭ هاأَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ﴾[33] بعد اينكه آن بيانات را فرمود روش ابراهيم خليل را بالصراحه ذكر كرد آنگاه فرمود كه اين روش خليل حق كه يهودي نبود مسيحي نبود و مشرك نبود و ملت خاص را داشت من روي همان ملتم و آن ملت عبارت از اين است كه توحيد هست يك، ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است دو، عظمت نماز به قدري است كه از يك طرف در رديف اصول دين ذكر ميشود و از طرف ديگر پيشاپيش همهٴ فروع و عبادتها ياد ميشود چقدر عظمت دارد خدا ميداند براي اينكه فرمود: ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ بعد ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي﴾ در كنار مسئله توحيد و نفي شرك سخن از نماز است آن وقت «نُسُك» يعني عبادت كه اطلاق عبادت شامل همهٴ انحاء عبادتهاي بدني، مالي، ملفق از مال و بدن را ميگيرد پيشاپيش همهٴ عبادات سخن از نماز است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ قبل آن فرمود: ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ خب اگر ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي﴾ اين صلاة يك حلقهاي است واسطة العِقدي است يك رابطي است بين اصول دين و فروع دين به دنبال اصول دين صلاة است پيشاپيش فروع دين صلاة است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ نُسُك يعني عبادت اين عبادت مطلق است همهٴ اقسام سه گانه مالي و بدني و ملفق از مالي و بدني مثل حج را شامل ميشود گرچه مصداق كامل نُسُك همان ذبيحه هست ولي بالأخره نُسُك يعني عبادت جمع نيست مطلق است و همهٴ اين اَنحاء عبادات را شامل ميشود اگر كسي از نظر اعتقاد موحّد بود و منزه از پديدهٴ شرك بود و از نظر عبادت هم پيشاپيش عبادات او نماز قرار داشت آنگاه حيات او براي خداست ممات او هم براي خداست اين ذكر خاص قبل از عام يا بعد از عام، ذكر مطلق ذكر مقيد قبل از مطلق بعد از مطلق همهٴ اين اقسام چهارگانه مفيد تأكيد است اگر ما يك خاصي را قبل از عام يا بعد از عام، مقيدي را قبل از مطلق يا بعد از مطلق ياد كنيم نشانهٴ اهميت آن مطلق است در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» وقتي جريان ميثاقگيري از انبيا مطرح ميشود نام مبارك پيغمبر اسلام پيشاپيش انبيا ذكر ميشود آيهٴ ٨٤ سورهٴ «آل عمران» اين است ﴿قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ خب همهٴ اينها جزء انبيايند نام بردن اينها قبل از ﴿نَّبِيُّونَ﴾ براي تكريم اينهاست در بخشهاي ديگر هم اينچنين است اين هم در جريان صلاة نشان ميدهد هم در جريانهاي ديگر غرض آن است كه ذكر خاص قبل از عام أو بعد از عام ذكر مقيد قبل از مطلق يا بعد از مطلق نشانه اهتمام به آن خاص و اهميت آن مقيّد است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي﴾ وقتي اينچنين شد آنگاه ﴿وَ مَحْيايَ وَ مَماتي﴾ هم ﴿ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ [خواهد شد] حيات من و ممات من براي خداست ديگر موقع اذان است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»