76/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 160 الی 163
﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزي إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾﴿160﴾﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿161﴾﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾﴿162﴾﴿لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾﴿163﴾
در ذيل آيهٴ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ چنين آمده است ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ مرجع ضمير ﴿هُمْ﴾ همهٴ عاملاناند چه آنهايي كه ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ چه آنهايي كه ﴿جاءَ بِالسَّيِّئَةِ﴾ به هيچ كدام ظلمي نميشود و چون متعلق محذوف است دليل بر عموم است يعني «لهم لا يظلمون شيئا باحداً من الوجوه» منشأ ظلم هم يا جهل است يا عجز است يا بخل و ذات اقدس الهي از همهٴ اين صفاتِ رذيله منزه است كه به صورت قياس استثنايي چنين ترسيم ميشود كه اگر خدا بخواهد ظلم بكند يا در اثر نياز است يا در اثر جهل است يا در اثر بخل است و مانند آن و تالي بِاصله محال و المقدم مثله همين ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾اي كه با حذف متعلق كه دليل بر عموم است اينجا ذكر شده است در آيات ديگر به عنوان ﴿لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً﴾[1] ﴿لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا﴾[2] ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[3] و مانند آن ذكر شده است دربارهٴ نقير و قِطمير و فَتيل وجوهي گفته شد كه بعضي از اينها در معناي خاص مشتركند نَقير يعني آنچه را كه يك طائر با منقارش برميدارد قطمير و چه اينكه نقير هم به معناي قطمير هم آمده قطمير، نقير و فتيل اينها يك معناي نزديك هم دارند فتيل گذشته از اينكه به آن معناست كه چيزي را كه انسان با دو انگشتش مفتول ميكند و ميبافد و بعد به دور مياندازد او را ميگويند فتيل گذشته از آن مشابه معناي نقير و قطمير را هم دارد اين امور يعني نقير، قطمير، فتيل به آن پوستهاي نازكي كه پشتِ هستهٴ خرماست يا بين اين دهنهٴ هسته خرماست بر آن اطلاق ميشود آن پوست نازكي كه روي پشتِ هستهٴ خرماست اين يك، آن پوست نازكي كه بين دهنهٴ اين چوبهْ خرماست دو، بر آنها كلمه فتيل، نقير، قطمير اطلاق ميشود منتها بعضيها مربوط به پوستهاي نازك روي پشت اين هسته خرماست برخي از اينها ناظر به آن پوست نازكي كه بين دهنهٴ اين چوبهٴ خرما و هسته خرماست به هر تقدير اين ناظر به اقل مراتب است كه ذات اقدس الهي به هيچ وجه ولو به همين اندازه هم كه باشد به احدي ستم نميكند.
پرسش...
پاسخ: بالأخره اگر ذات اقدس الهي وعده داده است خلف وعده ظلمي است به آن كسي كه موعود له است لذا ﴿وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ هم شامل كساني ميشود كه مشمول وعدهٴ الهياند هم شامل كساني ميشود كه وعيد الهي دامنگير آنهاست بعد آنگاه فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» ملاحظه فرموديد كه تقريباً چهل حجت، چهل بار يا بيش از چهل بار كلمه ﴿قُلْ﴾ تكرار شده است و هر كدام از اينها حجت بالغه خداست و حجج فراواني در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمد كه در طليعه بحثي از سورهٴ «انعام» اشاره شد شايسته است كه انسان اين سوره را سورهٴ احتجاج بنامد نه سورهٴ «انعام» و نامگذاري اين سوره ولو در تعبيرات روايي به «انعام» اين علم بالغلبه است وگرنه بيش از چهل حجج از حجتهاي الهي و كلامي در اين سورهٴ مباركهٴ آمده است و در تفسيرهاي قدما چه از شيعه چه از سني وقتي به سورهٴ «انعام» ميرسيد ميبينيد «في السورة الذي يذكر فيها الانعام» چه تفسيرهاي اهل سنت چه تفسيرهاي شيعه كه براي هزار سال و قبل از هزار سال است آنها نميگويند سورهٴ «انعام» ميگويند «في السورة التي يذكر فيها الانعام» يا «في السورة التي يذكر فيها البقره» بعد براي تخفيف اينها علم بالغلبه پديد آمد و اگر بنا شد انسان نامگذاري بكند بهترين نام تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه انسان اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» را سوره احتجاج بنامد براي اينكه چهل بار يا بيش از چهل بار ذات اقدس الهي به پيامبر فرمود: ﴿قُلْ﴾، ﴿قُلْ﴾ اينچنين بگو و در هر گفتاري هم يك حجتي را تفهيم كرده است بنابراين اين سوره سورهٴ احتجاج است.
پرسش...
پاسخ: نشنيدم چه چيزي ميگوئيد.
پرسش...
پاسخ: نشنيدم
پرسش...
پاسخ: بله همان علم بالغلبه است ديگر در رواياتي كه آمده علم بالغلبه است يك وقتي نام سوره به زبان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جاري شده است و نامگذاري شد نظير «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[4] اين سوره نامش «فاتحة الكتاب» است معلوم است و همچنين سورهٴ «يس» و سُوَر ديگر يا سورهٴ «توحيد» سورهٴ «اخلاص» كه اينها دو تا نام اسم آن سورهٴ مباركهٴ «اخلاص» است بعضي از سُوَر نامگذاريش به عنوان علم بالغلبه است نظير «فاتحة الكتاب» نيست به دليل اينكه اين مفسّرين بزرگوار شيعه و سني اينگونه از سُوَر را سورهٴ «بقره»، سورهٴ «نساء»، سورهٴ «نمل»، سورهٴ «عنكبوت» نميدانند ميگويند «في السورة التي يذكر فيها العنكبوت» «في السورة التي يذكر فيها الانعام» و مانند آن
مطلب بعدي آن است كه از باب «رد العجز الي الصدر» بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» به همان اوايل اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» برميگردد كه ذات اقدس الهي به پيامبرش دستور ميدهد توحيد را تبيين بكن و به مردم بگو نه غير از ذات اقدس الهي ربي وجود دارد و نه من ربي غير از ذات اقدس الهي اتخاذ ميكنم همان طوري كه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است يعني آيهٴ سيزده به بعد همين سورهٴ «انعام» ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ ٭ قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ مشابه آن در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم آمده است كه اين «رد العجز الي الصدر» است يك سورهاي كه در هدف واحد سخن ميگويد وقتي به پايان ميرسد جمعبندي ميكند فضلكهٴ بحث و خلاصهٴ بحث را در بخش پاياني ذكر ميكند لذا اين ﴿قُلْ إِنَّني هَداني﴾ به منزله خلاصهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» است در چند آيهٴ قبل فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ﴾[5] بعد كساني كه تفرقه در دين ايجادكردند و خودشان از دين مفارقت كردند خطر آنها را گوشزد كرد دوباره فرمود به پيامبرش دستور داد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ ذات اقدس الهي دو هدايت دارد يك هدايت عام كه همگان را به صراط مستقيم دعوت ميكند كه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ﴾[6] و مانند آنكه خداوند مردم را به صراط مستقيم دعوت ميكند يكي هم فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[7] خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت ميكند اين مشيت الهي تكويني است و براساس حكمت است كه خداوند دلهاي يك عدهاي را به طرف صراط مستقيم گرايش ميدهد كه انسان مايل است به طرف دين حركت كند اين گرايش قلبي محصول آن اطاعتهاست يعني بعد از اينكه ذات اقدس الهي دستور داده است انسان به طرف صراط مستقيم در مسير صراط مستقيم حركت كند اگر كسي اين پيام آسماني را شنيد و دستور عقل و فطرت را هم كمك گرفت و اطاعت كرد اوايل چند لحظهاي هم به جهاد اكبر مشغول شد بر شهوت و غضب در بخشهاي عمل بر خيال و وهم در بخشهاي انديشه و نظر فائق آمد پيروز شد و راه الهي را طي كرد از آن به بعد جايزهاي كه ذات اقدس الهي به او ميدهد اين است كه اين اصلاً اين طبعاً مايل به دين ميشود به آساني دين را ميفهمد عمل ميكند منتشر ميكند كه ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾[8] هيچ عاملي او را از دين باز نميدارد اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ دربارهٴ ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است خدا فرمود تو بر صراط مستقيمي ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[9] كه خداوند بالصراحه او را در بستر صراط مستقيم معرفي كرده است آيهٴٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «يس» كه ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾
پرسش...
پاسخ: نه براي اينكه او نيازي به اين حرفها ندارد آن روايات مفصلي كه خوانده شد كه حقيقت صراط مستقيم در خارج اهلبيت(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام)اند كافي است ديگر خب در اينجا كه فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ يعني خداوند مرا به صراط مستقيم هدايت كرده است يعني خود من وجود خارجي صراطم در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد صراط يك وجود خارجي دارد يك وجود علمي وجود علمي همين است كه در بحثهاي تفسيري يا فقهي يا كلامي و مانند آن مطرح ميشود كه انسان ميفهمد صراط مستقيم چيست اما اينها وجود علمي است و وجود ذهني است و هيچ كدام از اينها وجود عيني، وجود خارجي صراط نيست اگر اين معارف اعتقادي در خارج پياده شد يعني كسي عارف به اين معارف شد و معتقد به اين معارف شد اين عقيدهٴ ديني در خارج وجود عيني پيدا كرد اگر دستورات اخلاقي در جان كسي ظهور كرد و شخصي متخلق به اخلاق الهي شد اين بخش از دين در خارج وجود خارجي پيدا كرد و اگر احكام الهي و دستورات فقهي الهي در خارج عمل شد كسي عمل كرد اين ميشود وجود خارجي دين و يك انسان كاملي مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خودش صراط مستقيم است و ساير معصومين هم اينچنيناند خب اينكه فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين ناظر به همان هدايتِ خاصه است كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[10] فرمود اين صراط يك وجود علمي دارد كه مجموعهٴ قوانين است و يك وجود خارجي، وجود علميِ صراط همان است كه شما در اين كتاب الهي ميخوانيد وجود خارجي اين صراط همان است كه در شخص من مييابيد اگر قرآن ما را به عقيدهٴ حق دعوت بكند من آن عقيده را فهميدم و پياده كردم و معتقد به آن عقيده شدم اين عقيده الآن وجود خارجي پيدا كرده منتها وجود خارجي مراحل علمي يا اوصاف نفساني در نفس انسان است اينها كه وجود ذهني نيست اين بحثهايي كه ما ميكنيم اين بحثها وجود ذهني دين است ولي اگر كسي اينها را بفهمد و معتقد باشد اعتقادي كه انسان پيدا ميكند آن وجود خارجيِ دين است خارجي بودن هر چيزي مناسب با اوست مثلاً تقوا وجود خارجي دارد، عدل وجود خارجي دارد منتها چون اوصاف نفسانياند وجود خارجي اينها به اين است كه در نفس پيدا بشود وگرنه عدل، تقوا، شجاعت، عفت، سخاوت اينها كه وجود ذهني نيست مفاهيم اينها را كه انسان تصور ميكند وجود ذهني است وگرنه كسي كه به اين اوصاف متصف باشد وجود خارجي اينها محقق شده است خب و ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهلبيت(عليهم السّلام) وجود خارجي ديناند لذا فرمود دين يك مجموعه قوانين علمي دارد يك وجود خارجي اين كتاب، كتابِ الهي مجموعه قوانين علمي است و من هم كه عارف و معتقد و متخلق و عامل به اين كتابم وجود خارجي دينم چه اينكه جريان حضرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم به شرح ايضاً [همچنين]. حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) يك ديني آورد و خودش هم متدين به آن دين بود آن دين وجود علمي داشت كه به مردم تفهيم ميكرد و خودش معتقد به اصول دين و متخلق به اخلاق دين و عامل به احكام دين بود خودش يك صراط مستقيم مُمَثل بود همان دو نكتهاي كه دربارهٴ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هست دربارهٴ من هم هست ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا﴾ اين براي من ﴿مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ اين براي حضرت ابراهيم(سلام الله عليه). حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) يك ملتي داشت كه آن هم صراط مستقيم بود خودش هم متدين بود براي اينكه حنيف بود مايل از باطل به طرف حق بود ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ پس يك مجموعه قوانيني داشت به نام دين و يك وجود عيني بود و خارجي بود براي دين به نام خود حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه حنيف بود من هم يك مجموعه قوانيني را آوردم به نام دين خود من هم عارفم معتقدم، متخلقم، عاملم و اگر اين دين قيَم است آن ديندار و دينشناس و دينباور و معتقد به دين هم قيم است اين قيم مخفف قيام است و اين قيام مبالغه است به جاي اينكه بگوييم اين دين قائم است ميگوييم قيام است از بس ايستادگي در اين دين مشهود است كه نه اختلاف دارد و نه تخلف پس اين دين قيَم است، ديندار هم قيم است البته وقتي قيم شد قائم شد ميتواند قيّم ديگري باشد و چون خود دين منزه از اِعوجاج هست قيّم افكار و عقايد است و چون خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبراي از اعوجاج است ميتواند قيّم ديگران باشد در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي به ما دستور داد كه قوّام بالقسط باشيد اين قوّام بالقسط براي آن است كه بعضي از كارها از آدمهاي عادل ساخته نيست بايد قائم به عدل باشيد و بعضي از كارهاي مهم نه تنها از عادل ساخته نيست [بلكه] از قائم به عدل هم ساخته نيست بايد از قوّام به عدل انتظار داشت كسي كه هيچ عاملي او را نلغزاند هيچ توصيهاي دست او را نلرزاند و پاي او را نلغزاند چنين كسي ميشود قوّام بالقسط اينكه ذات اقدس الهي در دو جاي قرآن در سورهٴ مباركهٴ «مائده» با يك تفاوتي فرمود قوّام باشيد به همين مناسبت است و اگر كسي قوّام بود ميتواند مشكل انحراف و اعوجاج را حل كند وگرنه خودش هم احياناً در مضّال اقدام ميلغزد خب ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ اين ﴿رَبّي﴾ همان رب العالمين است بعضيها مستحضريد كه عبد الرازقاند، عبدالباسطاند، عبدالشافياند، عبدالحسيباند، عبدالكريماند اينها بعضي عبد رب العالميناند اگر ذات اقدس الهي براي برخي در چهرهٴ قبض ظهور كرد به آنها سخت ميگذرد فقط بايد در چهرهٴ بسط ظهور كند اينها عبدالباسطاند اگر ذات اقدس الهي براي يك عده در بخش حيات ظهور كرد اينها خوشحالند و اما اگر موتي رخ بدهد اينها نگرانند اينها عبدالمحيي هستند اما كسي كه به جميع شئون خدا رضا ميدهد عبد الله است عبدِ رب العالمين است و مانند آن دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه در تمام مدت عمر پربركتش ليت و لعل نگفت اي كاش هوا امسال بارندگي ميشد، اي كاش هوا سرد ميشد اي كاش هوا گرم ميشد اي كاش فلان حادثه اتفاق نميافتاد اي كاش فلان حادثه طرز ديگر اتفاق ميافتاد ليت و لعل اصلاً در عمر پربركت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبود البته از بعضي از شاگردان آن حضرت هم نقل شده است كه كسي هفتاد سال زندگي كرده و هرگز ليت و لعلي از او شنيده نشده لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق دستور خدا عرض ميكند به خدا كه ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي﴾ اين ﴿رَبّي﴾ همان است كه خدا ميفرمايد: ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾[11] اين چون تحت ربوبيّت الله است در حقيقت لذا در پايان همين بخش ميفرمايد كه من خدايي را ميپرستم كه او رب العالمين است خب ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ و چون هر مفعولي محلاً منصوب است براي اينكه مفعول است بالأخره مفعول اصلش نصب است هر مفعولي محلاً منصوب است اين صراط مستقيم محلاً منصوب است گرچه لفظاً با الي مجرور است آن ﴿ديناً﴾ بيان همين صراط مستقيم است به لحاظ محلّ او كه منصوب ذكر شده است آن صراط مستقيم دين است پس معلوم ميشود كه دين غير از صراط مستقيم چيز ديگري نيست راهي نيست كه ما اگر آن راه را طي كرديم به دين برسيم بلكه خود دين راه است پايان راه كه لقاء الله است نتيجه خواهد داد ﴿إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا﴾ كه اين دين قيَم است كه مخفف قيام است يعني اين دين ايستادگي است آنگاه اگر كسي متدين شد او هم قائم به حق خواهد بود قائم بالقسط خواهد بود خب قوام خواهد شد بعد ميفرمايد كه اين جدال احسن است آن اولياش برهان است دومياش جدال احسن است و آن اين است كه شما حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را قبول داريد ملتش را هم قبول داريد خودش را هم به عنوان دين حنيف قبول داريد «حنيف عن الباطل الي الحق» قبول داريد من همان ملتي كه ابراهيم آورد همان را ميآورم همان روشي كه خليل حق داشت همان روش را دارم ﴿مِلَّةَ إِبْراهيمَ﴾ كه اين ابراهيم حنيف است حنيف را قبلاً هم ملاحظه فرموديد در مقابل جنيف است جنيف كسي است كه مايل به باطل است ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾[12] كه در جريان وصيت آمده همين است بعضي ميبينيد يا سهواً يا تساهي يا جهلاً يا تجاهل يا عمياناً يا تعامي بالأخره به طرف پيادهرو حركت ميكنند مايلاند به طرف پيادهرو حركت بكنند يك فرصت مناسبي پيش بيايد از صراط مستقيم بيرون ميروند چنين افرادي را كه در حركت ميل به طرف راست يا ميل به طرف چپ ميل به طرف انحراف «عن الصراط المستقيم» دارند اينها را ميگويند جنيف، متجانف بالاثم به چنين افرادي ميگويند در مقابل جنيف، حنيف است آن كسي كه تمام تلاشش اين است كه در وسط راه حركت كند وسط صراط حركت كند ميل الي الوسط دارد اين را ميگويند حنيف فرمود ابراهيم خليل(سلام الله عليه) حنيف بود چه اينكه دين او هم حنيف است من همان دين را دارم و همان آن روش خليل حق را دارم نه پيرو خليل حق باشم براي اينكه هر دوي ما يك راه را ميرويم ﴿مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾
پرسش...
پاسخ: نه اولاً اين ناظر به آن ريشهٴ لغوي است كه اين اصلش «مَلَي» بود كه حالا بعد «مَلَلَ» شد چون املاء بالأخره آخرش «لام» نيست ملت نيست ملت اگر آخرش مهموز بود «ياء» بود ميشد املاء اين ناظر به آن است كه اينها املاء كردند اصلش از آنجا بود اما آنچه را كه انبيا آوردند البته دين هست اما هر ديني را انبيا نياوردند براي اينكه آنچه را كه فرعون دارد كه ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[13] ناظر به همين است ديگر مجموعهٴ قوانيني كه يك ملت دارند به نام دين محسوب ميشود فرعون وقتي ديد موساي كليم(سلام الله عليه) دارد پيروز ميشود به بني اسرائيل اين فريب را داده است كه من ميترسم موسيٰ(سلام الله عليه) دين شما را از بين ببرد دين يعني يك مجموعه مقرراتي كه الآن در مملكت شما جاري است ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾ ولي ملت اگر گفته شد و مثلاً شواهد خارجي او را تأييد كرد به معني حق است.
پرسش...
پاسخ: حالا بايد ببينيم فرمايش مرحوم شيخ در تبيان چيست غرض آن است كه ملتي را كه اينجا هست همان ﴿ديناً قيماً﴾ هست چه اينكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» هم خداي سبحان ما را به ملت ابراهيم دعوت كرد فرمود: ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ كه آنجا منصوب است به اقراء يعني «خذوا مِلَة أَبيكُمْ إِبْراهيمَ» در پايان سورهٴ مباركهٴ «حج» از جريان ابراهيم به عنوان ملت ياد ميكند و همهٴ ما را هم به اتخاذ اين ملت فرا ميخواند وجود مبارك حضرت ابراهيم را هم پدر همهٴ ما ميداند آيهٴ ٧٨ سورهٴ مباركهٴ «حج» كه آخرين آيهٴ آن سوره است اين است ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ يعني «خذوا مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ» اين همان است كه اسلام آن را آورده است منتها با شريعه و منهاج مخصوص خب.
پرسش...
پاسخ: چون در قوس نزول اول از اينجا شروع ميشود كه من به رهبري خدا دارم اين راه را طي ميكنم و شما به من اقتدا كنيد يك وقت است سخن در اين است كه مردم از رب العاليمن كمك بگيرند آنجا نام مبارك الله مقدم است يك وقت بحث در احتجاج است اصلاً سورهٴ مباركهٴ «انعام» احتجاج است كه مردم مستقيماً با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مستقيماً با مردم هماهنگ است لذا نام خود را به دستور خدا مقدم ميدارد خود ذات اقدس الهي فرمود اين طور بگو خود حضرت پيغمبر كه اول نام خود را مقدم نداشت كه نگفت: «إِنَّني هَداني رَبّي» كه خدا فرمود: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي﴾ معلوم ميشود اينجا نام را بايد در قوس صعود از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شروع كرد ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي﴾ آن ﴿قُلْ﴾ را هم بايد ديد كه خداي دستور ميدهد فرمود بگو جملهٴ اسميه با تأكيد به ﴿إِنَّ﴾ ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ بعد در موارد ديگر دارد كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[14] آنكه قيَم است قيّم است يعني آن كه ايستاده است ميتواند قيّم و مقوّم ديگري باشد آنكه در او اعوجاجي نيست ميتواند ديگران را از اعوجاج برهاند تا خود شيء قيام نباشد، قائم نباشد، مستقيم نباشد كه نميتواند قيّم ديگري باشد فرق استقامت و قيام هم گفتند يكي جزء مقوله است يكي تمام مقوله، قائم با مستقيم فرقش اين است كه مستقيم جزء مقوله است و قائم تمام المقوله مستقيم به آن موجودي ميگويند كه اجزاي دروني او صاف باشد قائم به آن موجودي ميگويند كه هم اجزاي دروني او صاف باشد هم بيروني، مستقيم اين است كه اجزاي او نسبت به هم تخلف و اختلافي نداشته باشند اگر كسي ايستاده باشد مستقيم است بالانس بزند مستقيم است طاقباز بخوابد مستقيم است، مستجع باشد مستقيم است، مستلقي باشد مستقيم است در همهٴ حالات چه پهلوي راست، چه پهلوي چپ، چه پشت، چه رو، چه بالانس همهٴ اين حالاتهاي پنج ششگانه او مستقيم است ولي فقط يك حالتش قيام است و آن اين است كه پا پايين و سر بالا كه بهترين و مهمترين حالت دفاعي هم همين حالت قيام است اين قيام وضع تمام المقوله است يعني نسبت به اجزاء به هم مجموع به امر خارج استقامت وضعش جزء مقوله است كه فقط نسبت اجزا به هم را ميرساند يعني اجزا باهم هماهنگاند اينكه فرمود: ﴿ديناً قيماً﴾ كه ﴿إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قيماً﴾ يعني بررسيهاي دروني، حساب شده و هماهنگ [است] بررسيهاي بيروني، حساب شده و هماهنگ [است] هم مستقيم است، هم قائم، هم اجزايش اختلاف ندارد هم پا به زمين است و سر به طرف آسمان بالأخره، هم قائم است، هم مستقيم خب چنين ديني، دين حنيف خواهد بود و چنين متديني هم مثل خود حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) حنيف خواهد بود ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ هرگز جزء مشركين نبوده است اين بالقول المطلق مدحي است براي حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در قبال ديگران كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[15] وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) اصلاً مشرك نبود ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ به تمام معنا الكلمه خب در خيلي از موارد است انسان وقتي مشكلي پيش آمد اول غير خدا را ميبيند بعد آن آخرها كه مضطر شد به امن يجيب متوسل ميشود لذا اين بزرگان علم اخلاق گفتند: «يكذب مستعين حقٍ اذ قرا ثم اذا جاء المهم غيراً يراه» آن كسي كه در نماز ميگويد ﴿إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ﴾ وقتي يك حادثهاي پيش آمد غير خدا را ميبيند اين معلوم ميشود مدتها دروغ ميگفت: «يكذب مستعين حقٍ اذ قرا» «اذ قرا قوله تعالي ﴿إِيّاكَ نَسْتَعينُ﴾ ثم اذا جاء المهم غيراً يراه» آن آخرها كه دستش از همه جا كوتاه شد آن وقت شب چهارشنبه دعاي توسل يا امن يجيب خب اين يك شرك مشوبي است در دهان انسان ديگر خب چرا اول نگوييم امن يجيب اول دعاي توسل نباشد حالا چرا آخر باشد اين دعاي توسل اول باشد، امن يجيب اول باشد خود همين امن يجيب روح تحريك در انسان ايجاد ميكند ديگر براي اينكه او كه بدون وسيله كار نميكند وسيله هم دست خودش است ديگر خب اول وسيله را از او بخواهيد خب اينچنين نباشد كه آخر به سراغ او برويد او «هو الآخر» هست ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ هم هست ما مشكلمان اين است كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[16] ما «هو الآخر» را قبول داريم اما ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ براي ما دشوار است او ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[17] است ما در غالب امور خدا را به عنوان هو الآخر قبول كرديم سيرهٴ ما اين است هر وقت مانديم ميگوييم يا الله در حالي كه فرمود: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ وقتي به او مراجعه ميكنيم خب راه را نشان ميدهد ديگر مگر ما نميخواهيم كار با وسيله حل بشود چرا ما كه توقع نداريم كه هيچ عاملي، هيچ وسيلهاي بدون وسيله بدون عامل بدون اسباب ذات اقدس الهي برخلاف همهٴ نظام مشكل ما را حل كند كه «ابي الله الا ان تجري الامور الا باسبابها» يا «ابي الله الا ان يجري الامور الا باسبابها» اما خب اسباب به دست اوست بنابراين ديگر خدا را هم به عنوان ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ قبول كنيم هم به عنوان «هو الآخر» نه فقط به عنوان «هو الآخر» لذا فرمود ابراهيم مشرك نبود ما الآن خيال ميكنيم اين وصف، وصف مهمي نيست ما خيال ميكنيم مشركين هماناند كه به شرك جلي مبتلايند حالا معلوم ميشود كه وقتي خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور ميدهد كه بگو ابراهيم مشرك نبود اين چقدر پرمعناست ﴿وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ آنگاه تو هم حنيف بودن خود و موحّد بودن خود را براي مردم با اين سبك تشريح كن ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»