76/07/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 158 و 159
﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسًا إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ﴾﴿158﴾﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾﴿159﴾
در بحث قبل كه ايمان در حال اضطرار سودمند نيست دو مقام مطرح است مقام اول اينكه اگر شخص از دنيا وارد برزخ شد يعني حيات دنيايي او تبديل شد به حيات برزخي در آن حال ايمان سودمند نيست بلكه ايمان اختياري متمشي نيست زيرا دنيا تبديل به آخرت شده است و «وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ، وَ غَداً حِسَابٌ، وَ لاَ عَمَلَ»[1] در نشئهٴ برزخ، نشئه تكليف نيست اصلاً مقام ثاني بحث اين است كه هنوز شخص وارد عالم برزخ نشد لكن عذاب او قطعي شد در چنين حالي باز ممكن است كه لجاجت بورزد و لدودِ عنوج باشد و عنودانه بميرد گاهي هم ممكن است حالا پشيمان شده باشد ذات اقدس الهي ايمان آن حال را هم فرمود نافع نيست اما ايمانش ممكن است لكن نافع نيست دربارهٴ خصوص قوم يونس او را استثنا كرده است در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ ٩٨ اين است ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلي حينٍ﴾ فرمود چرا مردم روستاها، شهرها، مناطق وسيع و كوچك قبل از آنكه به جايي برسند كه ايمان نافع نيست ايمان نميآورند چرا قبل از مشاهده نشانههاي عذاب مؤمن نميشوند اين تهزيز و تشويق است به ايمان در حال اختيار فرمود اگر عذاب الهي فرا برسد و نشانههاي عذاب را ببينيد ايمانتان سودمند نيست مگر جريان قوم يونس را كه استثنا فرمود پس قوم يونس ايمان آنها در مقام ثاني مستثني است نه در مقام اول مقام اول اين بود كه شخص از دنيا وارد برزخ ميشود و نشئه تكليف او به نشئه حساب مبدل بشود چنين چيزي ايمان به عنوان فعل اختياري متمشي نيست و قرآن هم او را استثنا نكرده اما در جريان قوم يونس ناظر به استثنا در مقام ثاني است يعني گرچه نشانههاي عذاب قطعي را ديدند ولي هنوز دارتكليف براي اينها محفوظ بود اختيار داشتند ميتوانستند لجاجت كنند در آن حال هم ايمان نياورند ولي خب پشيمان شدند و ايمان آوردند ايمان در آن حال نافع است.
مطلب بعدي كه اصل بحث را بر عهده دارد همان جريان تفرقهٴ در دين است كه به مفارقت از دين ختم ميشد.
پرسش...
پاسخ: بله؟ بالأخره ايمان به الله، ايمان به مبدأ و معاد و وحي و نبوت و رسالت و عصمت لازم است براي تودهٴ مردم ايمان به غيب است براي خواص ايمان به شهادت است آنها كه ميبينند حالا اگر كسي حالتي به او دست داد كه مشاهده كرد ولو در اثر ترس آيات الهي را ديد اما دارتكليف هنوز هست او ميتواند لجوجانه و عنودانه بميرد و ايمان نياورد چنين ايماني گرچه دين فرمود اين نافع نيست ولي معقول هست، مقبول هست كه خدا قبول بكند روي لطف و عنايتش چه اينكه دربارهٴ قوم يونس قبول كرده است.
پرسش...
پاسخ: چرا آن مربوط به لطف الهي است حالا ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ﴾[2] .
پرسش...
پاسخ: آنها را روايات تأييد ميكند ولي بالأخره همين تأييد همين مسئله است كه آنها به قدري لجوج و عنود بودند كه اگر كل آيه هم ببينند ايمان نميآورند دربارهٴ بعضي از افراد لجوج ذات اقدس الهي فرمود: ﴿ وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾[3] اينها خب لجوجند عنودند دربارهٴ همين گروه است كه فرمود: ﴿تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾[4] كه اين «لُد» جمع «اَلَد» است اينها خيلي لدودند، لجوجند، عنودند بعضي افراد نه به آن حدّ از لجاجت نرسيدهاند و نميرسند و اگر نشانههاي عذاب را ببينند ايمان ميآورند ولي ذات اقدس الهي وعده نداد كه اگر كسي نشانهٴ عذاب را ببيند ايمان بياورد ايمان او مقبول است بلكه تهديد كرد منتها خلف وعيد محال نيست گرچه خلف وعده محال است ايمان آنها متمشي شد و جدّ آنها متمشي شد و ايمان آوردند و خدا تفضلاً قبول فرمود.
پرسش...
پاسخ: البته بيان مصداق است ديگر زمان رجعت هم مثل زمان ظهور حضرت از اشراط الساعه است ديگر وقتي حضرت(سلام الله عليه) ظهور كرد هنوز به آن مرحله لبهٴ ورود برزخ نرسيده لذا خيليها ايمان ميآورند و جزء پيروان حضرت ميشوند حضرت با كمك آنها حكومت اسلامي تشكيل ميدهد با كمك آنها يك عدهاي را هم به هلاكت ميرساند و مانند آن هنوز تكليف محفوظ هست البته آن اواخر ديگر جزء انقطاع تكليف است خب ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْءٍ﴾ دربارهٴ منافقين در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود شما از آنها نيستيد آنها هم از شما نيستند آيهٴ ٥٦ سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه فرمود: ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ﴾ آنها به خدا سوگند ياد ميكنند كه جزء شما مسلمين محسوب بشوند ولي ﴿وَ ما هُمْ مِنْكُمْ﴾[5] آنها از شما نيستند در اين آيهٴ محلّ بحث ميفرمايد كساني كه در دين تفرقه ايجاد ميكنند كه در حقيقت مفارقت از دين را به همراه دارد تو از اينها بيزاري چه اينكه مسلمين از منافقين بيزارند پس كساني كه در حدّ نفاقاند و مانند آن مسلمانها از آنها بيزارند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آنها بيزار است قهراً [ناگزير] ذات اقدس الهي از آنها بيزار است منشأ همهٴ اين حرفها اين است كه اينها از دين خدا فاصله گرفتند اما آنچه كه مربوط به نقل از تفسير المنار است كه لابد ملاحظه فرموديد ايشان يك بحثي دارند تحليل ميكنند انگيزهٴ اختلافات و تفرقهها را البته اين يك تحليل استقرايي است حصر عقلي اقامه نشده اما اعتبار هم مساعد است ميگويد انگيزهٴ تفرقهها چند چيز است يا مسئلهٴ سياست و تنازع در مُلك است كه حب جاه و مقام و «حب الدنيا رأس كل خطيئه»[6] و امثال ذلك كه سياست بازيها نه سياست مداريها سياستبازيها و تنازع در مُلك و سلطنت و جاه و مقام اين انگيزهٴ اول، تعصبهاي قومي و نژادي نظير آنچه كه صهيونيستها مبتلايند اين انگيزهٴ دوم، اختلاف مذهبي در فروع و اصول اين زمينهٴ تفرقه را فراهم ميكند اين عامل سوم، تفسير به رأي دين، دين را انسان به رأي خود تفسير كند خواه آيات الهي را قرآن كريم را يا روايات خاندان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به ميل خود تفسير كند اين قول في الدين به رأي عامل چهارم است براي تفرقه و عامل پنجم دستهاي مرموز مستعمران و بيگانگان است بعد از تحليل امور پنجگانه آنگاه ميگويند از نظر مسائل خارجي اين دخالتِ بيگانگان در همهٴ اين امور چهارگانه هست يعني آنجا كه در اثر اختلاف سياست و تنازع در پست و مقام و جاه و قدرت جنگ قدرت به اصطلاح با يكديگر اختلاف دارند بيگانه بهره ميگيرد آنجا كه در اثر تعصبهاي قومي و نژادي اختلاف دارند بيگانه بهره ميگيرد آنجا كه در اثر اختلاف مذهبي در فروع و اصول به جان هم ميافتند بيگانه بهره ميگرد آنجا كه در اثر تفسير به رأي دين قول در دين به رأي باهم اختلاف دارند بيگانه بهره ميگيرد چون بهرهٴ بيگانه از اختلافات است از هر راهي ميخواهد باشد هميشه هم حضور دارد چه اينكه از جناحهاي داخلي شما وقتي آن عوامل چهارگانه را بررسي ميكنيد ميبينيد يك عامل كه عامل چهارم است اصل است آن سه عامل فرعند يعني آنجا كه سخن از سياستها و تنازع در مقام و قدرت و جاه و ميز و پست است آنجا كه عصبيتهاي قومي و نژادي است آنجا كه اختلاف مذهبي در اصول و فروع است همهٴ اينها براساس آن است كه آنها دين را به ميل خود تفسير كردند اگر كسي ديندار باشد و دين را به طبق هويٰ و ميل خود تفسير نكند نه جنگ قدرت دارد نه جنگ عصبيت قومي و نژادي دامنگير او ميشود نه جنگهاي مذهبي اين يك بخشي از سخنان تفسير المنار در بخش ديگر ميگويد جناب ملا جلالدواني آن مناظرهٴ فكري مرحوم علامه با استادش خواجه نصير را ذكر ميكند كه اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه امت من 73 فرقه ميشوند و همهٴ اينها در آتشاند مگر يك فرقه آن يك فرقه كيست؟ مرحوم علامه با محقق طوسي به اين نتيجه ميرسند كه اين فرقهٴ ناجيه بايد در اصول و فروع بايد در اكثر مسائل با ديگران اختلاف داشته باشد اگر در اكثر مسائل با ديگران اختلاف نداشته باشد بلكه در اكثر مسايل با ديگران موافق باشد و در امور جزئي با آنها اختلاف داشته باشد دليلي ندارد كه اينها اهل نجات باشند آنها اهل آتش چون يك گروه اهل بهشتند بقيه اهل جهنم معلوم ميشود اين يك گروه با بقيه فرق اختلافات عميق ريشهاي و فراواني دارند روي اين استنباط گفتند اين فرقهٴ ناجيه فقط بر شيعه اماميه منطبق است براي اينكه شيعه اماميه است كه با فرق ديگر در اصول و فروع اختلافات فراواني دارد آنگاه خود دواني طبق نقل المنار ميگويد اين درست نيست براي اينكه شيعهٴ اماميه در بسياري از اصول با معتزله موافق است در چند تا مسئله آن هم دربارهٴ خصوص امامت با معتزله اختلاف دارد پس نميشود گفت كه اين فرقهٴ ناجيه شيعه است بلكه اين فرقهٴ ناجيه اشاعره «است» اشعري «است» اين هم بخش ديگر بخش بعدي مطلبشان اين است كه آلوسي در ذيل همين آيهٴ ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا﴾ آن را آلوسي وقتي مراجعه فرماييد جلد هشتم تفسير آلوسي صفحه ٥٩ ظاهراً آنجا ذيل اين آيهٴ ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا﴾ ميگويد كه بعضي از معاصرين ما كه اسم آنها حمد بود و متعصب بودند نسبت به مذهب تشيع اين معاصر متعصبي كه نامش حمد بود اين ميگفت كه چون در بعضي از نقلها آمده است كه همهٴ اين فرقهها در جهنماند و اهل ضلالتاند «الاّ واحده» لكن در بعضي از نسخ، نقلها آمده است «الاّ فرقه» يك فرقه اهل نجاتند ساير نقلها اين است كه «الاّ واحده» يعني 73 فرقه در ضلالتاند «الا واحده» مگر يك فرقه مگر يك گروه ولي در بعضي از نقلها آمده است كه «الاّ فرقةً» مگر يك فرقه اين فرقه چون به حساب عدد جمََل با شيعهٴ موافق است اين يك، و شيعه هم آنچنان كه معروف است شيعه اماميه است اين دو، پس معلوم ميشود كه منظور از اين فرقه شيعه است اين استدلال خام برخي از متعصبان مذهب شيعه كه اسمش حمد بود آلوسي در همان جلد هشت ميگويد كه من بعد از اينكه تضييفات فراواني نسبت به سخن او داشتم تضييف كردم و تضعيف كردهام بعد به او گفتم كه خب اگر فرقه طبق عدد جمل همان شيعه است تو همان كلبي براي اينكه عدد حمد طبق حروف جمل با عدد كلب يكي است «فالقم الحمد حجرا» سنگي در دهان او انداختم اين هم حرفي است كه آلوسي در ذيل اين آيه دارد در جلد هشت صفحه ٥٩ دارد اين حرف را كه آلوسي دارد در تفسير المنار همين حرف را نقل ميكند بعد ميگويد كه اين تعبير هم تند است بد است اين تازه آتش روشن كردن است نه آتش خاموش كردن شما ميخواهيد ناعرهٴ اختلاف را مشتعل كنيد يا اختلاف را افسرده كني خب اين چه تعبيري است كه شما ميكنيد.
مطلب بعدي آن است كه بعد از اينكه اين جريانها را ايشان نقل ميكند ميگويد اصل اسلام همان بود كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورد منشأ پيدايش اختلاف اين بود كه بعد از رحلت آن حضرت بعضي گفتند: «منا امير و منكم امير» از اينجا شروع شد و عدهاي هم انقلابي ميانديشيدند مثل زيديه برخي از متعصبان علاقهمندان به اهلبيت زيدابنعلي را رها كردند او را رفض كردند براي اينكه زيدابنعلي پيشنهاد اينها را نپذيرفت اينها گفتند ما تو را وقتي به رسميت ميشناسيم كه تو از شيخين تبري كني او از شيخين تبري نكرد لذا او را رفض كردند شدند رافضه و اينها طليعهٴ اختلاف را فراهم كرد و آن دسيسهٴ خارج كه همواره منتظر است يك گوشهاي اختلاف پديد بيايد و آن را باد بزند آن دسيسه شروع به فعاليت كرد آنها مجوسيهاي ايران بودند كه امپراطوريشان به وسيله شيخين برطرف شد مجوسيت آنها به وسيله شيخين زير و رو شد اسلام آمد مجوسيت را از بين برد اين مجوسيهاي ايران خواستند انتقام بگيرند و راه انتقام گيريشان هم اين بود كه اين رافضه را ترويج بكنند اينها كه ميگفتند از شيخين بايد تبري بجوييد به دسيسه مجوسيين تقويت شدند و اختلاف از اينجا شروع شد اينها براي اينكه زمينهٴ ادعاهاي غُلوگونهٴ خود را فراهم بكنند اول آمدند دربارهٴ بعضي از اهلالبيت عصمت قائل شدند بعد كم كم اينها را به حدّ الوهيّت رساندند اين اعتقاد به عصمت يك مقدمه مشئومي بود براي اينكه ميخواستند عليُ اللهي بشوند اعتقاد به الوهيّت بعضي از آلالبيت پيدا كنند لذا اول قائل به عصمت اينها شدند بعد قائل به الوهيّت اينها شدند كه باطنيهاند و هيچ فرقهاي زيانبارتر از اين باطنيه نيست هم متشكلاند هم مثل تير، تيرِ مسموم گدازندهاند و اثر سوء دارند اول قائل به عصمت شدند بعد قائل به الوهيّت شدند كم كم بساط يكديگر را فراهم كردند و سر از بابيه و بهائيه درآوردند خب اين تازه تفسير المنار اين نه از اصل باخبر است نه از فرع باخبر است نه شيعه را شناخته نه معناي عصمت را ميداند نه اينكه ميداند شيعه به اجمعهم از الوهيّت اين خاندان منزهاند اينها را معصوم ميدانند نه اله چه اينكه شيعه به اجمعهم از بهائيت منزجرند بهائيت را مطرود و ملعون ... ميدانند خب اين از سادهترين مسائل بيخبر است وقتي اينچنين باشد آن وقت شيعه را منشأ اختلاف ميداند و شيعه را مشمول اين آيه ميپندارد و مانند آن البته به بركت انقلاب اين گردهماييها اين سمينارها اينها خيلي نزديك ميكند لااقل فهميدند كه بايد كتابهاي شيعه را مطالعه كرد در اين زمينه مرحوم اميني(قدس الله نفسه الزكيه) كار چشمگيري كرده است خوب حرفهاي اينها را نقل كرد حرفهاي شيعه را خوب روشن كرد شما وقتي از فلات ايران بگذريد ميبينيد تشيع خيلي مظلوم است اصلاً اينها در حدّ بهائيت ميدانند اين را در حدّ باطنيه ميدانند در حدّ عليُ اللهي ميدانند با اينكه به بركت همين تشيع بود كه اسلام در همهٴ عصرها رشد كرد مهمترين مفسرينشان اينها بودند مهمترين حكمايشان، متكلمينشان، فقهايشان همينها بودند و بهترين رادمردي كه ميتوانست بالأخره اسلام را در هر عصري احياء كند از همين گروه برخاست تا رسيد به عصر اخير خب شما حتماً اين المنار را ببينيد تا ببينيد كه اينها با اينكه آدم روشني است اما از همه جا بيخبر است وقتي آن آدم روشن از همه جا بيخبر باشد خب ديگران از آنها چه توقعي دارند آن وقت از ساير مردمي كه ديدشان دربارهٴ تشيع ديد باطلي است چه توقعي دارند آنها دربارهٴ شيعه اين طور فكر ميكنند كه ما دربارهٴ بهاييها فكر ميكنيم اينها شيعه را به باطنيه كه ـ معاذ الله ـ احكام را القا كردند مرتبط ميدانند بعد بهائيه از همين گروهِ شيعه قلمداد شده است و مانند آن البته تمام حرفهاي ايشان را تا آنجا كه لازم باشد ملاحظه ميفرماييد يكي پس از ديگري بايد كه بررسي بشود و ابطال بشود اولين حرفش اين است كه ايشان بايد اصل شيعه را بشناسد هم متونشان هم اين جوامع روايي را بشناسد هم اين كتب اربعه را بررسي كند هم كتابهاي كلامي را كه مرحوم مفيد نوشته تا عصر حاضر [را] بررسي كند يك حرف ديگري كه در تفسير المنار هست اين است كه آنچه كه زمينهٴ مسرت را فراهم ميكند اين است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود امت من به 73 فرقه تقسيم ميشوند كه همهٴ آنها اهل نجاتند مگر يك فرقه نه همهشان اهل ضلالتاند مگر يك فرقه همهٴ آنها اهل نجاتند مگر يك فرقه خب حالا آن را البته بايد ديد.
مطلب ديگر آن است كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد مسئله بهشت و جهنم يك مطلب است مسئله صراطهاي مستقيم مطلب ديگر است مسئله حق و باطل مطلب ديگر است خيليها هستند كه بر ضلالتاند بر بطلاناند ولي اهل جهنم نيستند يعني آن كفار مستضعف كه دسترسي ندارند خب معذور است ديگر مِثل مجانين، مثل صِبيان اينها كه جهنم نميروند البته اهل ضلالتاند گمراهند خيليها اما آن كفار مستضعف كه دسترسي به اين معارف اسلامي ندارد به بيراهه ميرود بر ضلالت است منتها معذور و بر فرض آنها هم كه به عذاب الهي گرفتار ميشوند چون موحّدند، مخلّد نيستند و بالأخره سرانجام عدهٴ زيادي آزاد ميشوند اينكه دربارهٴ ماه مبارك رمضان آمده است كه هر موقع افطار هر شبي هزارها نفر آزاد ميشوند كه «اولئك عتقاء الله من النار»[7] اين است ولي وقتي شما از زمان و زمين بگذريد به ابديّت برسيد ميبينيد آنها كه معذباند يك گروه كمياند «وَاَنْ تُخَلِّدَ فيهَا الْمُعانِدينَ»[8] معاند مخلد است البته شما از ميليارد سال و بيليارد سال و از اينها بگذريد به ابديّت برسيد وقتي ابديّت معيار شد معلوم ميشود رحمت خدا واسع است و بيش از غضب اوست اكثري مردم نجات پيدا ميكنند منتها تحمل عذاب ولو يك روزش ممكن نيست آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) اين است كه شما به اندازهاي كه قدرت تحمل عذاب داريد معصيت بكنيد خب ما نه تنها يك روز يك ساعتش نميتوانيم آتش را در دست نگه بداريم آن آتشي كه «سجرها جبارها»[9] پس مسئله هدايت و ضلالت يا صراط مستقيم يا سبيل الغَي يك مطلب است مسئله بهشت و جهنم هم مطلب ديگر است خب سرانجام اكثري مردم اهل نجاتند منتها اكثري مردم ﴿إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ﴾[10] ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾[11] اكثري در ضلالتاند اكثري در ضلالتاند يك مطلب است اكثري مخلد در نارند هم يك مطلب ديگر [است] دومي باطل است ولي اولي حق [است] يعني اكثري در ضلالتاند بعد منتها معذورند و ذات اقدس الهي از خيلي از اينها ميگذرد حالا اگر آن نسخهاي كه ايشان نقل ميكنند كه 73 فرقه همه در بهشتاند الاّ يك فرقه اين شايد به معاندين برگردد كه معاندين مخلدند بقيه از خلود مستثنايند نه از اصل تعذيب وگرنه خيليها معذّباند.
پرسش...
پاسخ: بله؟ حالا نه ما تا پايان حرف را نرسيديم بازگو كنيم هنوز حرفهاي ايشان خيلي مانده ايشان ميگويد آن وقتي كه استاد ما در مصر اينها را مينوشت فرصت مطالعه و فرصت تحقيق و امكانات فراوان نداشت خودش يك مقداري چون بعد از ايشان بود يك مقداري هم به وحدت اسلامي نزديكتر شد در يك فضاي بازتري فكر ميكند اما بالأخره اين حرفهاي خطوط كلي را ميپذيرد كه شيعه دستنشانده عبداللهسباست يك، مجوسيّت نقشي داشت در روشن كردن اين آتش رفض و تشيع دو، و باطنيه از همين شيعهاند سه، و بهائيت از همين گروهند چهار، در حالي كه «هم منهم برئاء» اما آن مطلب البته مطلب حقي است يعني هر جا اختلاف هست بيگانه بهره ميگيرد چاره جز اين نيست منتها انسان نبايد برابر بهرهبري بيگانگان حركت كند آن وقتي كه سيدالشهداء(سلام الله عليه) با درباريان اموي در جنگ بود ابنزبير هم بهره گرفت اصلاً ممكن نيست يك حق و باطلي باهم نبرد كنند ديگري استفاده نكند آن وقتي كه امام(رضوان الله عليه) با شاه پليد اختلاف سنگين داشت حكومت بعث استفاده ميكرد چون با پهلوي مخالف بود اين معيار نيست كه بيگانه استفاده ميكند معيار آن است كه انسان بيگانه را به بازي نگيرد وگرنه سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم كه با امويان درگير بود ابنزبير هم طرفي بست اين شدني نيست كه يك حقي و يك باطلي باهم نزاع بكنند و سومي استفاده نكند اين خواه و ناخواه هست چون عالم، عالم تزاحم است آن وقتي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با يهوديها ميجنگيد عدهاي از اين جنگ حسن استفاده كردند آنها كه با يهوديها مخالف بودند يا با پيغمبر مخالف بودند آن وقتي [كه] حضرت(سلام الله عليه) با صناديد قريش ميجنگيد عدهاي استفاده ميكردند براي اينكه يا با پيغمبر(سلا الله عليه) مخالف بودند يا با صناديد قريش چه اينكه امام(رضوان الله عليه) در تمام اين مراحل ابداً [هرگز] بهانه به دست كسي نميداد هيچ بهانهاي آن بحبوحهٴ [گيرودار] اختلافي كه امام(رضوان الله عليه) با پهلوي داشت وقتي صدام رفت سوء استفاده كند امام فوراً به برخي از اصحاب بيوت فرمود اين گذرنامه من برويد ابطال كنيد اين را ميگويند پسر پيغمبر(سلام الله عليه) و ميگويند آدم بري حق كه به بيگانه بازي ندهد اين شرح حالش هم هست بحبوحهٴ [گيرودار] اختلاف بين ايران و عراق امام با دولتمردان ايران اختلاف داشت دولت ايران هم با دولت عراق اختلاف سخت داشت صدام خواست از اين فرصت سوء استفاده كند امام فرمود اين گذرنامه زود بده من بروم بيرون اين را ميگويند آدم عاقل كه بهانه به دست ديگري ندهد البته صدام از اين مبارزاتي كه مردم عليه شاه داشتند استفاده ميكرد مثل اينكه ابنزبير از اين فرصت استفاده كرد چند روزي هم عليه درباريان اموي مقاومت كرد منتها چون خواست سوء استفاده بكند احدي او را امان نداد يكي از بيانات لطيفي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف من لا يحضره الفقيه نقل ميكند كه شايد به صورت يك روايت باشد اين است خب همين ابنزبير به جاي اينكه امام زمان خودش را ياري كند آن وقت سيدالشهدا(عليه السلام) بود بعد از سيدالشهدا(عليه السلام) امام زمانش حضرت سجاد(سلام الله عليهما) بود او را ياري نكرده بعد رفته مسجد الحرام و در كعبه را باز كرده و درون كعبه متحصن شد و بحبوحهٴ [گيرودار] حكومت اموي بود و آن بخشها هم در تحت سلطه حجاج بود عبدالملك دستور داد حجاج منجنيق آورد روي كوه ابوقبيس آنهايي كه قبلاً مكه مشرف شدند كوه ابوقبيس را ديدند اين كوه ابوقبيس كاملاً اِشراف داشت بر كعبهٴ معظمه منجنيق گذاشت روي كوه ابوقبيس و اين كعبه را ويران كرد و ابنزبير را درآورد و دار كشيد مرحوم صدوق اين را در من لا يحضره الفقيه نقل ميكند كه ولايت از اين جهت بالاتر از كعبه است كه اگر كسي وليّ عصرش، امام زمانش(سلام الله عليه) را ياري نكند اگر به درون كعبه هم پناه ببرد خدا او را پناه نميدهد آن وقتي كه جريان ابرهه بود ابرهه آمده كه كعبه را ويران كند يعني قبله و مطاف را از بين ببرد اما اينها نميخواستند قبله و مطاف را از بين ببرند گفتند يك سنگ و گلي است ما ابنزبير را ميگيريم اعدام ميكنيم بعد هم ميچينيم همين كار را هم كردند آنها كه نيامدند به جنگ كعبه مبادرت كنند كه آنها آمدند ابنزبير را دستگير كنند ولي كعبه مادامي مقدس است كه امامت و ولايت در آنجا حضور و ظهور داشته باشد اگر كسي با امام زمانش نباشد به كعبه هم پناهنده بشود خدا او را پناه نميدهد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»