76/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 153
﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾
اگر صراط مستقيم واحد است چه اينكه ثابت شد انحراف از صراط مستقيم تفرّق را به همراه دارد نه تنها تفرّق از صراط مستقيم بلكه تفرّق از يكديگر را هم به همراه دارد اينچنين نيست كه اگر كسي از صراط مستقيم جدا شد در يك راه حركت بكند، چرا؟ براي اينكه صراط مستقيم را ذات اقدس الهي ترسيم كرده است و فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ حالا يا ضمير متكلّم ﴿صِرَاطِي﴾ به الله برميگردد يعني منظور خداست يا سخن رسول خداست كه همان حرف خدا را ابلاغ ميكند و اگر كسي از صراط مستقيم يعني از دين خدا منحرف شد برابر با ميل خود عمل ميكند و چون اميال متعدّد است و متفاوت، اهويٰ متعدّد است و متفاوت كساني كه در صراط مستقيم نيستند يقيناً باهم اختلاف دارند.
اگر كسي به دين خدا عمل نميكند به ميل خود عمل ميكند ميل هم كه واحد نيست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[1] خب چون هواها متعدّد است سبيل غِي متعدّد خواهد بود پس اين تفرّق نه تفرّق عن سبيل الله است و لاغير، بلكه تفرّق عن سبيل الله است و تفرّق با يكديگر هم هست آنچه كه مايه وحدت است صراط مستقيم است و صراط مستقيم را كسي طي ميكند كه اولاً آنچه را كه بايد بينديشد درست بينديشد ثانياً آنچه را كه ذات اقدس الهي در نهاد و نهان او به وديعت گذاشت متذكّر آنها بشود ثالثاً بعد از اينكه آنچه را كه بايد بينديشد درست انديشيد و آنچه را به ياد بياورد به ياد آورد به علم و تذكرهٴ خود بهاي عملي بدهد و آن راه را تطرق كند و طي كند.
اگر اين اوصاف سهگانه جمع شد اين شخص ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[2] است و اگر يكي از اين امور سهگانه را از دست داد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ نيست يعني اگر آنچه را كه بايد درست بينديشد تأمّل نكرد يا آنچه را كه بايد بينديشد درست انديشيد ولي آنچه را كه در نهانخانهٴ او خدا به وديعت گذاشت به ياد آنها نبود متذكّر نشد يا نه هر دو كار را كرد يعني هم از نظر علمي آنچه را كه بايد بينديشد درست انديشيد و هم متذكّر آن اموري بود كه ذات اقدس الهي در نهان او به وديعت گذاشت ولي در مقام عمل «غلبت عليه شِقوَته» و بيراهه رفت و دستش لرزيد يا پايش لغزيد چنين انساني نه تنها از سبيل الله و صراط مستقيم منحرف است بلكه هر راهي را كه ميرود با ديگران فرق دارد هم با مؤمنان فرق دارد هم با كافران چون آنها اصولاً در راههاي گوناگوناند و چنين انساني هم اهل تقوا نخواهد بود الآن چند مطلب محوري است كه بايد از اين كريمه استنباط بشود.
يكي اينكه اگر كسي بر صراط مستقيم بود نه از صراط جداست نه از سالكان اين صراط لذا نه تنها «الانبياء اخوه»[3] بلكه ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[4] براي اينكه آنها در راهاند راه هم كه نه اختلاف دارد نه تخلّف صراط مستقيم آن است كه نه اختلافبردار باشد نه تخلّف كسي هم كه ملتزم به اين صراط است تخلّف ندارد اختلاف ندارد با ديگران هم يكياند اگر معناي صراط مستقيم اين است «لا تخلّف و لا اختلاف فيه» آنگاه سالكان اين راه هم نه اختلاف دارند نه تخلّف «كما يظهر» اما به اين زودي ظاهر نميشود آن بايد در طيّ مطلب سوم يا چهارم روشن بشود پس اولين مطلب اين است كه سالكان صراط مستقيم باهم اختلاف ندارند به دليل اينكه آورندگان اين راه كه انبياياند «الانبياء اخوه امهاتهم شتی» و سالكان راهِ انبيا هم به عنوان ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[5] پيروان يك راهاند، اين مطلب اول.
و اگر كسي در صراط مستقيم نبود نه تنها با سالكان صراط مستقيم اختلاف دارد بلكه با راهيان راه ضلالت هم اختلاف دارد براي اينكه راهِ يك انسان منحرف با هوايِ او ترسيم ميشود هويٰ هم كه مختلف است با جهل ترسيم ميشود جهل كه معيار ندارد اينچنين نيست كه سبيل ضلالت را عقل ترسيم بكند كه سبيل ضلالت را ميل ترسيم ميكند ميل هم كه معياري ندارد شهوت و غضب تدوين ميكند شهوت و غضب هم كه ضابطه ندارند كه.
در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود آنها كه اختلاف دارند چون عقل ندارند آيهٴ چهارده سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است كه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ [اين] تعليل مسئله است چون عاقل نيستند پراكنده فكر ميكنند خب.
تازه اين قدم اول است چون مركّب «ينطقي بانتفاع احد اجزاء» اگر كسي بخواهد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[6] باشد بايد عاقل باشد اولاً، متذكّر باشد ثانياً، متّقي باشد ثالثاً تا بر صراط مستقيم باشد چون اين آيهٴ محلّ بحث را ملاحظه ميفرماييد محصول مجموعهٴ عقل و تذكره و تقواست ديگر يعني در آيهٴ 151 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» عقل را معيار قرار داد آيهٴ بعد يعني 152 اين سورهٴ «انعام» تذكّر را و آيهٴ بعد كه محلّ بحث است يعني 153 سورهٴ «انعام» تقوا را اينكه فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ اين ﴿هذَا﴾ به مجموعهٴ چيزي است كه فرمود: ﴿قُل﴾ از آيهٴ 151 شروع ميشود ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ بعد ساير محرّمات را ذكر ميكند آنگاه در پايان آيهٴ 151 ميفرمايد كه ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اين يك بخش.
در 152 مسائل مالي را، مسائل حُرمت و احترام مال يتيم را، احترام اموال عمومي را، پرهيز از احتكار را، پرهيز از تطويف و گرانفروشي و كمفروشي و امثال ذلك را ذكر ميكند و دستور عدل را رعايت عهد را بازگو ميكند بعد ميفرمايد: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[7] آنگاه در آيهٴ محلّ بحث ميفرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ در اين آيه نه مسئلهٴ عقلي را بيان كرده، نه مسئلهٴ نقلي را بيان كرده، نه مسئلهٴ فلسفي كلامي را بيان كرده، نه مسئلهٴ فقهي حقوقي را بيان كرده فقط دستور داده آنچه را كه من گفتم عمل بكنيد حُكم جديدي در آيهٴ محلّ بحث نيامده اينكه ميفرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ يعني آنچه را كه در بخش اول گفتم بعد در پايانش گفتم ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و آنچه را در بخش دوم گفتم در پايانش گفتم ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ اگر مجموعهٴ عقل و تذكره پديد آمده است و عاقلِ متذكّر بوديد حالا كه فهميديد حالا كه به ياد آورديد عمل كرديد ميشود باتقوا پس انسان باتقوا كسي است كه آنچه را كه بايد بينديشد درست بينديشد آنچه را كه بايد به ياد بياورد، به ياد بياورد بعد از آن انديشه بعد از اين تذكره به راه بيفتد تا بشود باتقوا حالا اگر كسي به راه نيفتاد ميشود گفت او باتقوا نيست صحيح است، ميشود گفت او فراموش كرده است عهد الهي را درست است ميشود گفت او عاقل نيست درست است لذا در بخشهاي گوناگون گاهي خدا ميفرمايد اينها تقوا را رعايت نكردند گاهي ميفرمايد اينها فراموش كردند عهد الهي را، گاهي ميفرمايد اينها عاقل نيستند چرا؟ چون اگر كسي بخواهد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[8] باشد و متّقي باشد تقوا بعد از آن است كه انسان آنچه را كه بايد خوب فكر بكند فكر كرد، آنچه را بايد به ياد بياورد، به ياد آورد آنجا هم كه بايد حركت بكند به جا حركت كرد قهراً [ناگزير] ميشود باتقوا.
تفرّق از همين قبيل است كه يا انسان عاقل نبود يا اگر خوب فهميد متذكّر نبود يا اگر خوب فهميد و خوب هم متذكّر بود و فراموش نكرد به راه نيفتاد لذا اگر تعليل آيهٴ چهارده سورهٴ «حشر» ﴿بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ است در جاي ديگر ميشود گفت: «بانهم لا يتذكرون» اينها فراموش كردند، در جاي سوم هم ميشود گفت: «بِأَنَّهُمْ لاَ تتقونَ» ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي﴾ چرا؟ ﴿ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه اينكه در آيهٴ اول فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ در آيهٴ دوم فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ براي آن است كه دربارهٴ آيه اول قسمت مهمّش آن مطالب انديشهاي است كه اگر كسي خوب بينديشد برابر آن انديشهٴ صحيح به توحيد و پرهيز از شرك راه پيدا ميكند آن امور ديگر هم به دنبالهٴ شرك آمده است لذا فرمود: ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[9] اما در بخشهاي ديگر كه به تذكره مربوط است فرمود رعايت مال يتيم، رعايت حقوق پيمانها و وزنها را فراموش نكنيد آنجا فرمود كه ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[10] آنگاه در آيهٴ محلّ بحث فرمود اگر آن تعقّل بود و اگر اين تذكّر بود يعني اگر آنچه را كه بايد فهميد، بفهميد درست فهميديد و آنچه را بايد به ياد بياوريد به ياد آورديد راه را برابر عقل و تذكره رفتيد ميشويد باتقوا.
مطلب بعد آن است كه.
پرسش...
پاسخ: قسمت مهم شرك است چون بعدي اگر انسان از شرك به در آيد موحّد باشد كارهايش را برابر آن وحدت ربوبي تنظيم ميكند ديگر.
مطلب بعدي كه مهم است و با اين مطلب بحثهاي روايي كه در ضمن اين آيه آمده حل ميشود اين است كه در جريان رفتن راه، راه مادّي بالأخره يك روندهاي است و يك راه خارجي آن راه خارجي گذشته از اينكه نقشه دارد و كتابهاي راهنما دارد يك بخش از اقليم را هم به خود اختصاص داد مثلاً فاصلهٴ بين قم و تهران را شما ميبينيد يك نقشهاي است براي اين اتوبان و يك دفترچهٴ راهنمايي است كه خطوط كلي را مشخص ميكند، طول و عرض جاده را مشخص ميكند، كيفيت ساختار جاده را مشخص ميكند، خودروهاي سبك يا سنگين آيا ميتوانند بروند يا نه، اگر هم خواستند بروند سرعتشان چه قدر باشد. اينها كيفيت بهرهبرداري از اين اتوبان است آن هم نقشهٴ اتوبان است كه نقشه جدا، آن دفترچهٴ راهنما كه كيفيت بهرهبرداري خودروها از اين راه را تدوين ميكند جدا، راهِ فيزيكيِ مادّيِ خارجي هم جدا بالأخره آن سالك با استفادهٴ از آن نقشه و رهنمود آن دفترچهٴ راهنما اين راه را طي ميكند.
اما در مسائل ديني كه اينچنين نيست مثلاً دين صراط مستقيم است اين يعني چه؟ يعني غير از نقشه و غير از دفترچه راهنما يك جاي خارجي است به نام دين يا اگر ما خواستيم اين راه را پيدا كنيم بايد در نهان و نهاد افراد جستجو كنيم اين راه در دل مردم است ديگر اگر عدهاي اين راه را رفتند صراط مستقيم وجود عيني پيدا كرد نرفتند فقط وجود لفظي و ذهني دارد ولي اين راههاي مادي يك نقشهٴ مادي دارد يك دفترچهٴ مادي دارد كه راهنماست و يك وجود خارجي مادي دارد ممكن است عدّهاي اين راه را بروند، عدّهاي اين راه را نروند اما دين كه صراط مستقيم است وجود خارجي دارد يا نه، همان «سواد علي بياضٍ» غير از اينكه يك سلسله آيات در يك كتابي نوشته شده، يك سلسله احاديث در كتبي نوشته شده غير از اين چيز ديگري نيست كه اينها دفترچهٴ راهنماست نقشه هم ممكن است كه در رهنمود اين راهنما كمك بكند وجود خارجي صراط مستقيم كجاست، اگر كسي عمل كرد اين دين وجود خارجي پيدا ميكند نكرد كه فقط وجود لفظي دارد.
پرسش...
پاسخ: آن اختلاف، اختلاف مقدّس است نه اختلاف مذموم در بحثهاي آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا مشخص شد كه دو اختلاف هست يك اختلاف قبل العلم است كه اختلافي است ممدوح و مقدس و محمود، يك اختلاف بعد العلم است.
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تعبير لطيفي داشتند دربارهٴ اختلاف مذموم و محمود، اختلاف محمود اختلاف «قبل العلم» است مثل اينكه دو صاحبنظر دارند دربارهٴ يك مسئلهاي تعاطي فكري ميكنند اختلاف دارند اختلاف دو طلبه، اختلاف دو نفر صاحبنظر، اختلاف شاگرد و استاد يك اختلاف مقدّسي است اين اختلاف براي آن است كه حق روشن بشود مثل اختلاف دو كفّهٴ ترازوست قبل از برقراري نظم عادلانه يعني اگر شما يك ترازويي داشتيد در يك كفّه وزن گذاشتيد در كفّهٴ ديگر موزون اين ترازو كه زبان حق است دو كفّهاش كه در خدمت حقاند اگر وزن و موزون همآوا و هماهنگ هم نباشند اينها دائماً باهم اختلاف دارند و اختلافشان هم بسيار اختلاف مقدّسي است براي اينكه هر دو ميخواهند قِسط و عدل برقرار بشود يعني اگر سنگ در يك كفّه بود آن نان يا كالاي ديگر در كفّهٴ ديگر بود سنگ كه وزن است آن كالا كه موزون است اگر اين وزن سنگينتر بود آن كفّهٴ موزون زودتر از اين سنگ بالا ميرود اين هم او را همراهي نميكند اين ميشود يك ترازوي ناقص براي اينكه يك طرفش پايين است يك طرفش بالاست و يك نقصي است بسيار مقدّس براي اينكه اين ميگويد من با تو بايد برابر بشوم با هم همراه باشم وگرنه نيستم، اگر براساس آن موزون كه نان يا كالاي ديگر است بيش از آن اندازه كسي متاع بگذارد فوراً اين ميرود پايين اين كفّهٴ سنگ بيچاره ميآيد بالا تازه اول دعواي اينهاست و اين دعوا، دعواي ممدوح و محمود است ميگويند ما هر دو در خدمت اين شاهينايم اگر برابر بوديم با هم همراهيم وگرنه اگر عدل نباشد ما هماهنگ نيستيم اين اختلاف كفتيِ الميزان اختلاف قبل القسط و العدل است و اختلاف بسيار مقدّسي است ما از همين اختلاف ميفهميم كه اينجا عدل و قِسط نيست ميآييم يا بر وزن ميافزاييم يا از موزون كم ميكنيم أو بالعكس «ليحصل العدل و القسط» از آن به بعد ديگر اين كفتين الميزان اختلاف ندارند و در خدمت عدلاند.
اگر كسي ترازوي عادلانه داشت يعني ترازويي داشت كه اگر وزنش بيش از موزون يا موزونش بيش از وزن بود حرف اين دو كفّه بلند است اعتراض اين دو كفّه بلند است اين آمده اين ترازو را دستكاري كرده طوري كه اگر وزن بيشتر بود يا موزون بيشتر بود اينها باز هماهنگي ميكردند اين دسيسه در ترازوست و اين جلوي اختلاف مقدّس را گرفته، اگر از آن به بعد كه اختلاف مقدّس مشخص است كسي بيايد بيراهه برود «من بعد ما تبين القسط و العدل» اين اختلاف، اختلاف مذمومي است قرآن فرمود بشرهاي اولي اختلاف داشتند ما انبيا را فرستاديم ﴿ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ﴾[11] از آن به بعد كه حق روشن شد ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾[12] اين اختلاف علماست كه بعد العلم است اين اختلاف بعد العلم چيز بدي است آن اختلاف قبل العلم چيز خوبي است مثل اينكه دو طلبه دارند بحث ميكنند دو صاحبنظر دارند بحث ميكنند تا حق روشن بشود آن «اختلاف امتي رحمة»[13] يا اختلاف علمي است كه رحمت است يا نه به معناي رفت و آمد علما با يكديگر، داشتن ارتباط با يكديگر كه ما ميگوييم مثلاً اهلبيت(عليهم السلام) مختلف ملائكهاند، مختلف ملائكهاند يعني فرشتگان آنجا رفت و آمد دارند اختلاف ملائكه يعني رفت و آمد يك عده ميآيند يك عده ميروند اين رفت و آمد علما و امت باهم داشتن روابط حَسنه است يا اختلاف فكري حسنه است.
اما اختلاف بعد العلم است كه ﴿فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[14] است لذا قرآن كريم همه جا كه اختلافها را مذمّت ميكند ميفرمايد: ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[15] حالا اگر معلوم شد كه حق با زيد است آن وقت عَمر با او نسازد اين اختلاف بعد العلم است كه منشأش بغي است به هر تقدير آن اختلاف قبل العلم زمينهٴ قسط و عدل است نظير اختلاف كفّتيِ الميزان، آن اختلاف بعد العلم است كه اختلاف مذموم است.
غرض آن است كه در راههاي مادي يك نقشهٴ مادي است و يك دفترچه راهنماي مادي است و يك وجود خارجي مادي راه هست و يك رونده، گاهي رونده آن راه را ميرود و گاهي نميرود اما در معارف، در عقايد، در علوم ما يك راه خارجي نداريم كه سالك آن راه را طي كند كه قبل از طيّ طريق يك انسان يك نقشههايي است و يك «سواد علي بياض» است به عنوان دفترچه راهنما به صورت قرآن مكتوب و احاديث مكتوب درآمده اينكه وجودِ لفظيِ دين است وجود خارجي دين نيست اين وجود لفظي صراط مستقيم است نه وجود خارجي صراط مستقيم اين وجود خارجي صراط مستقيم كجاست، دين كجاست؟ غير از جان مردم جايي براي دين هست جامعه ديني يعني چه؟ يعني افرادي در جامعه زندگي ميكنند كه در جان اينها عقايد حق، اخلاق حق، فضايل نفساني و در اعضا و جوارح اينها اعمال و احكام حضور و ظهور دارند اگر شما انسان سالك را برداريد مسلك عيني در خارج نداريد براساس اين تحليل معلوم ميشود طيّ راه يعني اعتقاد خوب، تخلّق خوب، عمل خوب، اگر كسي صد در صد دين را شناخت، صد در صد به اين دين معتقد بود، صد در صد به اخلاق دين متخلّق بود صد در صد به دين عمل كرد عين صراط مستقيم ميشود حالا كه عين صراط مستقيم شد اين همه رواياتي كه در ذيل اين آيه آمده است كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) صراط مستقيم است راه علمي خود را پيدا ميكند البته منظور شخص حضرت امير(عليه السلام) نيست منظور اهلبيت(عليهم السّلام)اند شخص حضرت امير(عليه السلام) با ديگران با ساير ائمه(عليهم السلام) در اين نورانيت فرق ندارد كه اين صراط مستقيم است دين كجاست به علي(عليه السلام) نشان ميدهيم، دين كجاست به فاطمه(سلام الله عليها) نشان ميدهيم اين دين [است] اين مجاز نيست اين اغراق نيست اين نظير اتوبان قم و تهران نيست كه شما بگوييد اين راه است در عقيده اگر عقيده بخواهد از وجود لفظي و ذهني و كتبي به درآيد وجود عيني پيدا كند شما بايد انسان كامل نشان بدهيد بگوييد اين راه است.
اينكه در زيارات اينها به اينها عرض ميكنيم «اَلسَّلامُ عَلى ميزانِ الْأَعْمالِ» اينها مجاز نيست براي اينكه ترازوي دين كه ترازوي مادي نيست كه با او نان و گوشت را بسنجند كه وجود خارجي دين را ميخواهيد پيدا كنيد در انسان كامل است، وجود لفظي دين را بخواهيد پيدا كنيد الي ما شاء الله، وجود كتبي دين را پيدا كنيد الي ما شاء الله، وجود ذهني دين را بخواهيد پيدا كنيد الي ما شاء الله، اما هيچ كدام از اينها دين نيست بخواهيد دين را ببينيد، علي(عليه السلام) را ببينيد حالا ميبينيد اين رواياتي كه گفته شد چقدر نوراني است «كَلامُكُمْ نُورٌ»[16] و چگونه با برهان عقلي قابل تطبيق است.
غالب اين روايات را در كتاب شريف تفسير برهان ايشان نقل كردند حالا روز چهارشنبه است تبركاً اين روايت را بخوانيم جلد دوم تفسير برهان صفحهٴ 498 طبق اين چاپي كه ملاحظه ميفرماييد روايات فراواني است كه صراط مستقيم يعني علي(عليه السّلام) اولياش، عليبنابراهيم دارد كه «﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ قال الصراط المستقيم الإمام» يعني وجود خارجي صراط مستقيم امام است ديگر «﴿فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ يعني غير الإمام ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ يعني تفترقون و تختلفون في الإمام» اين حديث اول.
«ثم قال عليبنابراهيم أخبرنا الحسنبنعلي، عن أبيه، عنحسينبنسعيد، عن محمدبنسنان، عن أبيخالد القماط، عن أبيبصيرعنأبيجعفر(عليه السلام) في قوله ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ قال نحن السبيل فمن ابيٰ فهذه السبل»[17] سبيل الله ما هستيم اگر كسي اِبا كرد ما را رها كرد ميرشود سُبل الغي اينكه در دعاي ندبه ميگوييم «اَيْنَ السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ» يا در بخشهايي كه مربوط به مودّت اهل قربي است آنجا گفته ميشود سبيل الله همين است «صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ ... اَيْنَ السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ» اين صالح سبيل الله است وگرنه اين قرآني كه آدم ميخواند وجود لفظي سبيل الله هست، آن قرآني كه مينويسد وجود كتبي سبيل الله هست، اين بحثهاي تفسيري كه طرح ميشود وجود ذهني سبيل الله هست اينها همهشان يك حدّ ضعيفي از اثر دين را دارند اما اينها كه دين نيستند، خب.
«اَيْنَ السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ» درست است براي اينكه ائمه(عليهم السلام) هر كدام در مرحلهٴ خاص بودند و بعد از ديگري آمدند، خب.
در حديث سوم كه از ابيحمزه ثمالي نقل ميكند اين است كه «سالته عن قول الله تبارك و تعالي ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ﴾ قال هو و الله علي، هو والله الصراط و الميزان»[18] يعني شما ميخواهيد وجود لفظي صراط و ميزان را بدانيد بله همين قرآني كه داريد ميخوانيد، وجود كتبي صراط و ميزان همين قرآني كه مينويسيد، وجود ذهني صراط و ميزان همين بحثهايي كه داريد اما اينها دين است يا شما مگر نميخواهيد برويد با لفظ كه آدم نميرود اينها زمينه است البته نقشهٴ اتوبان را آدم بداند مقدمه است، دفترچه راهنما را آدم بداند مقدمه است ولي عمده اتوبان است ديگر اتوبان اماماند. امام را اصولاً آن بزرگراه را ميگويند امام اينكه در سورهٴ «حجر» دارد كه ما اين دو شهري را كه ويران كردهايم شما برويد اگر متوسّمايد يعني سيما شناسيد سِمه شناسيد، موسوم شناسيد، ميراث فرهنگي شناسيد، آثار باستاني شناسيد كه چنين گروهي را ميگويند متوسّم، فرمود اگر متوسّمايد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾[19] و اين دو شهري كه ما ويران كرديم ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[20] يعني شما كه از مكه به شام ميرويد از شام به مكه برميگردد يك بزرگراهي داريد اين دو شهري كه ما ويران كرديم برِ اين بزرگراه است اين بزرگراه را ميگويند امام آن اتوبان و بزرگراه را كه اگر كسي آنجا برود ديگر گُم نميشود اين را ميگويند امام وجود خارجي دين ميشود امام، حالا اگر ما در زيارتنامه، در زيارت به اينها عرض ميكنيم «اَلسَّلامُ عَلى ميزانِ الْأَعْمالِ» اين يك لقب تشريفي نيست شما هر چه فكر بكنيد ميبينيد كه راه غير از اين نيست.
پرسش...
پاسخ: چون يك نورند ديگر، چون صراط بنا شد كه اختلاف و تخلّف نداشته باشد.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر بالأخره اينها «كلهم نور واحد» كلام اينها هم نور واحد [است] يك نورند، منتها حالا بعضيها به بعضيها ميگويند مثل اين مقاطع گوناگون اتوبان بزرگ بعضيها در كنار بعضياند، بعضي جلوي بعضاند، بعضي دنبال بعضاند يكي سبيل بعد السبيل است، يكي علامت است براي ديگري.
روايت چهارم كه «عيّاشي عن بريد العجلي، عن ابيجعفر(عليه السلام)» نقل ميكند اين است كه «﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ قال: أتدري ما يعني ب﴿صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾» ميدانيد يعني چه؟ «قلت: لا، قال ولاية علي و الاوصياء(عليه السلام)» خب ميبينيد ميفرمايد مگر نميخواهيد برويد، خب اين راه است ديگر.
پرسش...
پاسخ: چون صراط الله اينها كه «لن يفترقا»[21] اينها كه دو تا نيستند كه، خب الآن سخن از اكبر و اصغر نيست در اينجا اما در اينكه بالأخره آنچه را كه ثَقل اكبر فرمود، ثَقل اصغر وجود خارجي داد.
«از علم به عين آمد وز گوش به آغوش»[22]
آنكه ديگران ميشنيدند اينها خواه عمل كردند به ديگران نشان دادند ﴿فَاتَّبِعُوهُ﴾ ميدانيد يعني چه؟ «قال: قلت لا، قال يعني عليبنابيطالب(صلوات الله عليه) قال: و تدري ما يعني ﴿وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ قلت لا، قال ولاية فلان و فلان، و الله» خب معلوم است اگر اين علي است صراط است، خب ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[23] ديگر نميشود گفت كه اينها هم صراط مستقيماند، آنها هم صراط مستقيماند ولي بالأخره بعضي خب البته معذورند، معذور بودن يك حساب ديگري دارد «قال و تدري ما يعني ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ قلت لا، قال يعني سبيل علي(عليه السلام)» [24] يعني از اين راه جدا نميشويم.
ميبينيد در آن حديث نوراني كه يك وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود درخت طوبیٰ در بهشت اصلش در خانه من است و شاخههاي فرعي شجرهٴ طوبیٰ در خانهها و غُرف مؤمنين در مجلسي ديگر، محفلي ديگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شجرهٴ طوبیٰ اصلش در خانه عليبنابيطالب است، اَغصان اين شجره در خانهٴ ساير مؤمنين بعضي كه در هر دو جلسه حضور داشتند يا از حديث جلسه اول باخبر بودند به حضرت عرض كردند كه شما يك وقتي فرموديد اين شجره طوبیٰ اصلش در خانه من است، الآن ميفرماييد اصلش در خانه عليبنابيطالب است فرمود: «ان داري و دارُ علي واحد»[25] ما در يك خانه هستيم با اينكه بهشتيها هر كسي خانه خاصّ خود را دارد و خانه بهشتي به قدري وسيع است كه همهٴ اهل دنيا هم ميتوانند در آنجا زندگي بكنند آن وقت قهراً [ناگزير] اگر دربارهٴ صديقه كبريٰ(سلام الله عليها) دستوري دارد يا ساير ائمه دستوري دارد يا بعضي به بعضي سفارش ميكنند اينها در محدودهٴ درون صراطي است خلاصه نه بيرون صراطي.
روايت پنجم كه باز از أبيجعفر(عليهم السّلام) است اين است كه «﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ﴾ قال آلمحمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الصراط الذي دل عليه»[26] .
روايت ششم اين باب كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است كه «﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾» پيغمبر ميفرمايد كه «قال سالت الله أن يجعلها لعليٍ ففعل»[27] من خواستم اين دين در علي پيدا بشود و خدا اين كار را كرد.
روايت هفتم اين باب اين است كه «﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ قال: طريق الإمامه»[28] پس يا الإمام يا الإمامه يا به عنوان امام اول حضرت امير(عليه السلام) در حقيقت ميشود ولايت اهلبيت چون روايت سه طايفه بود ديگر هم الإمامه داشت، هم الإمام داشت منتها الگو به نام حضرت امير(عليه السلام) بود ﴿فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾.
روايت هشتم اين باب اين است كه «الصراط المستقيم هو عليبنابيطالب(عليه السلام) في هذه الآيه» براي اينكه «ابراهيم ثقفي في كتابه باسناده الي ابي برزة الاسلمي»[29] نقل كرد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من از خدا خواستم كه اين را براي عليبنابيطالب قرار بدهد انجام داد.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: بله ديگر، بله جهنم يعني اين است بعضيها در قبال جهنمِ غير منقول يك جهنمِ منقولي هم هست آن جهنمِ غير منقول كه معروف است و معهود آن «مما لا ريب فيه» است اما در اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه دارد كه ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ﴾ آن روز جهنم را ميآورند در ذيلش هم روايتي است كه بالأخره با زنجير جهنم را كشان كشان ميآورند اين جهنمِ منقول چه كسي است ما دليل عقلي يا نقلي معتبر داريم كه يك جهنم الاّ و لابد منحصر در آن غيرِ منقول است يا نه بعضي جهنمِ منقول هم هستند ديگر خب اينها هم جهنم منقولاند ديگر.
بعد روايت نهم كه از ابنعباس نقل ميكند اين است كه «كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يحكم» حضرت مشغول حكم بود «و علي(عليه السلام) بين يديه» مقابل او نشسته بود «و رجل» هم «عن يمينه و رجل» هم «عن شماله» نشسته بود آن وقت حضرت فرمود: «اليمين و الشمال مضلّه و الطريق المستوي الجاده» بعد «ثم أشار بيده و أن هذا صراط علي مستقيماً فاتبعوه»[30] خب همه كه در حضور اصحاب نشسته بودند كه نميفهميدند حضرت چه دارد ميگويد كه خدا رحمت كند مرحوم صاحب جواهر را ايشان ميگويد اصحاب امام صادق(سلام الله عليه) اصلاً بوي حديث را ميفهميدند كه اين حديث، حديث تقيّهاي است يا غير تقيّهاي بعضيها ميآمدند ميگفتند ما رفتيم خدمت امام(سلام الله عليه) امام اين طور فرمود، خب شاگردان امام ميدانستند كه امام منطقش چه چيزي است راهش چه چيزي است ميگفتند «عطاء بجراب من نور» اين «جراب من نور» همان تعبير فارسي است كه ما ميگوييم، ميگوييم سرش را شيره ماليد اين را بيان صاحب جواهر است كه فرمود اينها ميدانستند خطّ فكري امام چيست، راه اصلي چيست؟ حالا بيگانهاي رفته مطلبي را در حضور جمعي از امام صادق(سلام الله عليه) سؤالي كرده حضرت هم جوابي داده اين هم حالا خوشحال و خندان آمده به اصحاب ميگويد كه امام اين طوري گفته اينها به يكديگر نگاه ميكنند ميگويند «عطاه بجراب من نوره» ميگويند يك مقدار سرش را شيره ماليد، خب.
همهٴ كساني كه حضور حضرت بودند كه نميفهميدند كه اين را حضرت در حضور جمع فرمود آن فلاني كه طرف راستش بود اين فلاني كه طرف چپش بود حضرت در عين حال كه فرمود: «الَْيمِينُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّةٌ، وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ»[31] وسطا را مشخص كرده آنها هم فهميدند كه يمين و شمال چه كسانياند.
پرسش...
پاسخ: نه، تطبيق كه يك وقت ميگوييم مجاز است مجازِ در كلمه كه نيست مجازِ در اسناد هم كه نيست ما با آن مقدمهٴ عقلي به اين نتيجه رسيديم كه صراط مستقيم يك وجود لفظي دارد همين كه ما آيات را ميخوانيم يك وجود كتبي دارد همين قرآن و رواياتي كه يك عده مينويسند و چاپ ميكنند يك وجود ذهني دارد همين بحثهايي كه در اذهان ماها هست ولي اينها هيچ كدام دين و صراط خارجي نيستند دين چه موقع در خارج محقّق ميشود وجود خارجي صراط كجاست؟ قرآن وجود خارجي صراط است يعني وجود لفظي، وجود كتبي، بحثهاي تفصيلي هيچ كدام از اينها كه وجود خارجي صراط نيست آنكه عمل كرد دين را در خارج پياده كرد آن ميشود دين اين برهان عقلي ميگويد هر كه خوب بفهمد بگويد «ما شككت في الحق مذ اُريت» و خوب عمل بكند ميشود عين راه، وجود خارجي صراط اين است ديگر.
روايت دهم اين است كه جابربن عبدالله از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند كه «هيا اصحابه عنده، اذ قال و أشار بيده الي علي(عليه السلام) ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾»[32] آنگاه ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ﴾ حديث يازدهم هست، چه موقع ﴿تَتَّقُونَ﴾ آن وقت ﴿ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾[33] كه مربوط به آيات بعد از اين است.
مطلب ديگر كه به عنوان بحث پاياني عرض ميكنيم اين است كه حالا اگر كسي اينچنين طرح كند كه اين ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[34] مربوط به اين است كه وجود مبارك حضرت امير(عليه السلام) را به ولايت برگزيد و به نصب حضرت امير دين كامل شد اما آنها نه تنها با ثقيفه و امثال ثقيفه كارهاي سياسي و كارهاي نظامي حضرت امير(عليه السلام) را منع كردند براي اينكه كارهاي فرهنگي فكري اينها را منع كردند خب پس خيلي از امور ديني به دست ما نرسيده.
پاسخ اجمالياش اين است كه اولاً اگر آن نِصاب لازمِ در دين هم نرسيده باشد يك وقتي ميگوييم كه آن نصاب لازم رسيده خيلي از معارف و اينها به ما نرسيده كما هو الحق آن يك چيز ديگر است يك وقت است ممكن است كسي بگويد نه آن نِصاب لازم هم نرسيده بسيار خب اگر به ما نرسيده به ديگران هم يقيناً نرسيده اگر يك صراطكي هم هست باز در ماهاست نه اينكه صراط مستقيم ما در عالم فراوان داريم همين البته آن مقداري هم كه هست باز به دست اماميه است گرچه خطوط كلي را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان حجةالوداع فرمود: «ما من شيء يقربكم من الجنة ويباعدكم من النار»[35] كه ما گفتيم، مانده مسئلهٴ متولّي اجرا، متولّي اجرا هم مشخص شده است وليّ اجرا اوست و مشخص شده است اگر هم بر فرض بعضي از احكام و حِكم از ما مستور مانده باشد اين معنايش اين است كه ناقص است نه ناخالص نه مشوع اين يك، و معنايش اين است كه همين صراط باريك هم باز در اختيار اماميه است در جاهاي ديگر خبری نيست چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[36] .
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»