76/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 153
﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾
وقتي ميتوان صراطهاي مستقيم قائل شد كه يا اصل واقعيت تابع رأي صاحبنظران باشد آن طوري كه به گروه تصبيب اسناد داده شده است كه مصوّبه بر آناند اگر واقعيت تابع رأي صاحبنظر و مجتهد باشد هر راهي را كه صاحبنظر ميرود مستقيم است در حقيقت راه نيست براي اينكه بايد يك هدفي باشد تا انسان به سَمت هدف حركت كند اگر واقعيت تابع طيّ راه هست پس اول راه هست بعد طريق، بعد مقصد اگر مقصدي در كار نباشد ديگر نميشود گفت اين صراط مستقيم است يا غير مستقيم.
ولي به هر تقدير اگر واقعيت تابع رأي مجتهد باشد كه برخيها نظير مصوّبه چنين پنداري به آنها منسوب است در اين حال تعدّد صراط فرض دارد لكن اين مبنا باطل است بِنا هم باطل خواهد بود به صورت قياس استثنايي ترسيم ميشود و چون تالي باطل است مقدم هم باطل و اگر ما واقعيت را تابع رأي صاحبنظر و مجتهد ندانيم واقعيت بدون رأي مجتهد وجود دارد لكن واقعيت نسبي است نه مطلق آنگاه ممكن است صراطهاي مستقيمي فرض بشود چون هر كسي به يك گوشهاي از واقعيت ميرسد و واقعيت مطلق اصلاً وجود ندارد چون واقعيتها نسبي است قهراً [ناگزير] راههايي هم كه به اين واقعيتهاي نسبي منتهي ميشود متعدد خواهد بود اين هم «لكن المبنا باطل و البنا هم باطل» «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» اين هم به صورت قياس استثنايي قابل تقرير است چون تالي باطل است مقدم هم باطل است، چون مبنا باطل است بِنا هم باطل است و مانند آن.
و قائلين به صراط مستقيم هم هيچ كدام از اين دو سخن باطل را نگفتند و نميگويند يعني آنها هم معتقدند واقعيت تابع رأي صاحبنظر نيست با قطع نظر از رأي صاحبنظر موجود است و محقّق اولاً، و واقعيت هم مطلق است ثانياً، خالص است و حق است و اگر نسبيّتي هست در فهم هست نه در واقعيت، منتها اين فهمها بعضيها مطابق حق درميآيند بعضي مخالف حق درميآيند قهراً [ناگزير] آنكه مطابق حق است ميشود صراط مستقيم آنكه مخالف حق است ميشود سبيلالغي، اگر منظور از اطلاق همان عدم تناهي است كه فهم خالص گير كسي نميآيد يعني فهم غير متناهي، بله فهم غير متناهي و علم غير متناهي مخصوص ذات اقدس الهي است آن هم براساس آن است كه خود عالم هم غير متناهي است فيض او هم غير متناهي است او به فيض غير متناهي خود علم غير متناهي دارد ولي وقتي ما احكام را و عناوين را تقطيع كرديم هر موضوعي حُكم خاصّ خود را دارا بود قهراً [ناگزير] هر موضوعي براي هر محمولي آماده است و هر حُكمي هم براي هر موضوع خاص آماده است يك قضيه نيست تا انسان بگويد مطلق است يا محدود قضاياي متعدّد است و بايد از مغالطهٴ «جمع المسائل في مسئلة واحده» هم پرهيز كرد آنگاه هر مسئلهاي را جدا جدا بحث كرد وقتي هر مسئلهاي را جدا جدا بحث بكنيم ميبينيم كه در اين مسئله بالأخره چون صاحبنظران في طرفينالنقيض فتوا دادند يقيناً براساس معرفتشناسانهاي كه ما در صف سوم قرار گرفتيم و عالمان به احكام دين را بررسي ميكنيم يقيناً ميدانيم بعضيها حقاند بعضي ناحق، بعضي صراط مستقيماند بعضي صراط غير مستقيم، بعضي سبيلالغي.
مطلب ديگر آن است كه گاهي گفته ميشود چون خود دين تمام نيست و تمام نشده پيامبر رحلت كرده است از اين جهت دين خالص گير كسي نميآيد مثلاً اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمر طولانيتري پيدا ميكرد قرآن از اين بيشتر بو، آيات و سور بيشتري نازل ميشد قهراً [ناگزير] دين كاملتر بود و چون حضرت در سن 63 سالگي رحلت كردند مثلاً قرآن به پايان نرسيده، وحي ناتمام مانده، دين ناتمام مانده پس خودِ ديني كه به دست ما رسيده است دين خالصِ تامّ بالغ نيست.
اين سخن هم ناتمام است براي اينكه هم با برهان عقلي ناهماهنگ است هم با دليل نقلي با برهان عقلي ناهماهنگ است براي اينكه دليل عقلي كه نبوّت عام را ثابت ميكند ميگويد بشر بدون وحي نميشود هر جا كه بشر نيازمند است بايد وحي بيايد و نياز او را از طريق آسمان برطرف كند مگر اينكه آن نياز به حدّ نصاب برسد و از آن به بعد خود بشر بتواند از اين قوانين كلّي با اجتهادي كه در اختيار دارد فروعات را استنباط كند اصول كلّي بايد به حدّ نصاب برسد كه بقيه كه به فهم مجتهدان وابسته است ميسورشان باشد بتوانند از اين اصول، قواعد، مباني آن احكام را استنباط كنند و اگر اصول به حدّ نصاب نرسد، مباني به حدّ نصاب نرسد ذات اقدس الهي يقيناً يكي از اين دو كار را ميكرد يا عمر وجود مبارك حضرت را طولاني ميكرد و اين كار خيلي آسان بود آن خدايي كه نوح را نُه قرن و نيم نگه داشت خب پيغمبر را هم يكي، دو قرن نگه ميداشت مدت رسالت نوح(سلام الله عليه) نُه قرن و نيم بود عمر مباركش البته از نُه قرن و نيم بيشتر بود چون آنچه از قرآن برميآيد اين است كه ﴿فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً﴾[1] يعني رسالت او در بين مردم 950 سال بود نه اصل عمر او خب عمر او بالأخره از اين بيشتر بود.
اگر اصول كلّي دين به حدّ نصاب نميرسيد براساس دليل عقلي ذات اقدس الهي يا همين پيغمبر را با عمر طولاني نگه ميداشت حيات ميداد يا نه او ديگر خاتم انبيا نبود يك پيغمبر ديگري ميآمد براي تكميل آن اصول به جا مانده تكميل آن مباني و قواعد و قوانين به جا مانده چون هيچ كدام از آن دو نشد معلوم ميشود كه آن قوانين و اصولي كه براي جوامع بشري لازم و ضروري بود به حدّ نصاب رسيد از آن به بعد مجتهدان با استمداد از سنّت قطعي و قرآن كريم احكام را استنباط ميكنند اين دليل عقلي اجماعش است.
دليل نقلي هم همان طوري كه آن روز بعضي از آقايان هم اشاره كردند آيهٴ مباركهٴ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[2] است كه ظاهر آيه اين است كه دين به كمال رسيده نعمت الهي به پايان رسيده چيزي از اين به بعد ضروري براي جامعه نيست كه وحي بگويد آنچه كه ضروري بود وحي گفته است بقيه را ميتوان با كمك روايات مجتهدان استنباط بكنند و به مردم ابلاغ بكنند پس ظاهر ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ همان است كه برهان عقلي آن را تبيين ميكند و فتواي عقل هم همان است كه با ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ تأييد ميشود پس نميشود گفت كه اگر پيغمبر زنده بود دين مثلاً از اين كاملتر ميشد البته اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمر طولاني پيدا ميكرد ممكن بود لطايف ديگري، زواياي ديگري، مطالب ديگري كه در نصاب ضروري دين نقش ندارد ولي به عنوان نوافل معارف است نه فرايض معارف اين البته ياد ميگرفتند شاگردان او استفاده ميكردند و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: بسيار خب نقصي ر ا دارد جامعه هست و كامل هست و جامعه نيست يعني كامل نيست يعني آن گوشهاي را كه زيرمجموعهٴ خود ندارد و جمع نكرده است از آن جهت ناقص است ديگر، دين كه نبايد همهٴ فروع را بگويد عقل را به ما داده است كه اين منبع غنيّ دين است نقل را به عنوان ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[3] داد كه منبع غني دين است اين عقل و آن نقل دو حجت الهياند كه منبع ديناند و هر چه كه اين دو منبع گفته است ميشود دين يعني بايد گفت منبع ديني يا عقل است يا نقل، اگر نقل بود يا قرآن است يا سنّت، اگر سنّت بود آن سنّت را يا با خبر واحد كشف ميكنيم يا با اجماع كشف ميكنيم يا با شهرت كه اصول رايج حوزه بايد به اين سَمت حركت كند نه اينكه همين طوري رديف قطاري آدم وارد بشود در كتاب اصول بگويد كتاب، سنت، عقل، اجماع اينها چهارتا مبناي ديناند آخر اين يك راه علمي ندارد اينها قِسم شيء قسيم ديناند چون اجماع بر فرض هم حجت باشد به هر تقريبي تقرير بشود زيرمجموعهٴ سنّت است اينكه در مقابل سنّت نيست ولي ميبينيد كتاب اصول ما به همين روال مَشي ميكنند ميگويند بحث در حجيت كتاب، بحث در حجيت خبر واحد، بحث در حجيت اجماع، بحث در حجيت شهرت و مانند آن اين يك فرم علمي ندارد.
پرسش...
پاسخ: اينها همه زيرمجموعهٴ يك واقعيت است شما در بين سيزده، چهارده هزار فتوا كه مثلاً در رساله هست آن عناصر محوري را كه ميبينيد شايد پنج، شش تايش مخالف هم نباشند يكي ميگويد سجده سهو اين است، يكي ميگويد شك آن است، يكي ميگويد احتياط آن است، يكي ميگويد كه اتمام آن است شما ميبينيد در رئوس مسائل متّفقاند، در بدنهٴ مسائل متّفقاند، در اعضاي اصلي مسائل متّفقاند در آن ريز مسائل كه خيلي جزئي است اختلاف جزئي است اين ديگر فهمهاست مختلف ميشود وگرنه شما هرگز در بين اين رسالههايي كه در طي اين قرون تدوين شده شما يك اختلاف جوهري پيدا نميكنيد مطلب يكي است منتها فهميدنش چندين سال زحمت ميخواهد.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: خب بله اين مسئلهٴ مهمّي هست ربا مسئلهٴ مهمّي هست ولي اختلافشان مهم نيست ربا را همه ميگويند حرام است در تطبيق موضوع و تشخيص موضوع و اندراج تحت كبريٰ اختلاف دارند كسي نيامده بگويد ربا حلال است ديگري بگويد ربا حرام است كه آنچه كه اصل است مورد اتفاق است آنچه كه مورد اختلاف است زيرمجموعهٴ اين است كه آيا اين حيلهٴ شرعي جِد متمشّي ميشود و واقعاً قرض است واقعاً داد و ستد است يا جِد متمشّي نميشود و اصلاً ربايي است به اين صورت بنابراين اينچنين نيست كه كسي بگويد ربا حلال است ديگري بگويد ربا حرام، برخلاف مثلاً فتوايي كه يكي ميگويد الي المرافق اين الي غايت غَسل است ديگري ميگويد غايت مغسول كه بين عامّه و خاصه اختلاف هست.
بنا بر اين در اصول كلّي شما ميبينيد اختلافي نيست منتها فهميدنش با اينكه همه همين حرف را ميگويند فهميدنش چندين سال زحمت ميخواهد خب به چه دليل وضو بايد از بالا به پايين باشد با اينكه همه ميگويند، با اينكه ظاهر آيه هم الي المرافق است اين چندين سال درس ميخواهد كه آيا اين «الي» در اينگونه از موارد غايت مغسول است يعني تا آنجا را بشوي يا غايت غسل است از آنجا بشوي اين است كه درس ميخواهد اينها بعد از چندين سال ميفهمند غايت مغسول است يعني از اينجا تا آنجا را بشوي مثل اينكه ميگويند از اينجا تا آنجا را جارو كن، از اينجا تا آنجا را رنگ كن، از اينجا تا آنجا را گچ بگير نه اينكه از اينجا شروع بكن به آنجا ختم بكن.
غرض اين است كه شما اختلافاتي كه مثلاً در يك مكتب ميبينيد بسيار نادر است خطوط كلياش يكي است خب پس اينچنين نيست كه دين كامل باشد ولي جامع نباشد، نه هم جامع است هم كامل است آنكه گفت: «اوتيت جوامع الكلم» همين است به حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «و أنت يا علي اوتيت جوامع العلم» منتها يك اجتهاد بالغ ميخواهد كه از عدل و نقل مدد بگيرند به اين فروع استنباط بكنند منبع دين اين است يا عقل است يا نقل، اگر نقل شد آن نقل يا قرآن است يا سنّت، اگر سنّت بود آن سنّت را يا با خبر كشف ميكنيم يا با شهرت يا با اجماع يا با علل و عوامل ديگر اين طرز تدوين اصول است.
پرسش...
پاسخ: چون يكي صراط مستقيم است ديگري صراط باطل، صراط مستقيم نيست.
پرسش...
پاسخ: بله، لذا چون اينها صراط مستقيم است برخي ديگر اما آن غير مستقيم است ديگر.
پرسش...
پاسخ: بيرون را نگاه ميكند ميگويد آن هم همان طور است او از بيرون نگاه ميكند ميگويد بالأخره يكي مستقيم است يكي غير مستقيم شايد آنها مستقيم باشند آنها كه مستقيماند فتوايشان اختلاف كمي دارد اينها غير مستقيماند اين غير مستقيمها اختلافشان كَم است آن مستقيمها هم اختلافشان كم است اينكه از بيرون نگاه ميكند ميگويد أحدهما حق است خب.
پرسش...
پاسخ: نه ديگر براي اينكه خود قرآن فرمود: ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[4] يكي از چيزهايي كه كل شيء است آن است كه ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[5] خود قرآن فرمود هر چه پيامبر گفت اطاعت كنيد و پيامبر فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين»[6] خود قرآن فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[7] خب.
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي خواست جريان دين را از هر جهت كامل بداند و جامع بداند و فهمها را نسبي بداند البته فهم نسبي است كسي هم ادعا نكرده كه هر مطلق ميفهمد مادامي كه در حوزهٴ فهم هست با صاحبنظران درگير فهم است وقتي به صف سوم آمده معرفتشناسي ميكند ميگويد يكي حق است ديگري باطل، گاهي هم ممكن است همه حق باشد گاهي ممكن [است] همه باطل باشد اما در غالب موارد كه في طرفينالنقضياند ميگويند يكي حق است ديگري باطل پس اينچنين نيست كه مكتبها همه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ باشند.
مطلب ديگر آن است كه اگر كسي قائل شد اگر دين به زمين آمد زميني ميشود يا اين علل و عواملي كه ياد شده است مثلاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر عمر طولاني ميداشت دين افزوده ميشد، كاملتر ميشد، جامعتر ميشد و مانند آن، آن بايد بگويد ما اصلاً صراط مستقيم در عالم نداريم همهٴ اينها مخلوطي از استقامت و انحراف است نه اينكه همهشان مستقيم است بايد بگويد كه تمام اين راهها ملفّق از استقامت و انحراف است همهشان مشوب است خالص محض هيچ جا پيدا نميشود، خب پس اگر خالص محض هيچ جا پيدا نميشود همهٴ اين راهها مخلوطي از صراط و سبيلالغي است نه همهٴ اينها صراطهاي مستقيم است، اگر سخن در معذور بودن اينهاست البته اين از بحث بيرون است در تحرير محلّ بحث مشخص شد بحث در اين نيست كه اينها معذورند يا معذور نيستند و حق بحث دارند يا نه، گاهي گفته ميشود كه اينها مثل بازيگران ميدان بازياند، خب اگر يك بازندهاي نباشد يك برندهاي نيست اين سخن حق است اما اين مَثل با ممثّل خيلي فرق دارد شما ميخواهيد بگوييد كه در ميدان بازي، در زمين فوتبال راه را باز بگذاريد طرفين بيايند اين حق است ميخواهيد بگوييد تا بازنده نباشد برندهاي در كار نيست اين حق اس، بايد اگر ميگوييد راه را نبايد براي بازندهها بست اين حق است ولي به دنبال اين حقوق سهگانه يك حقّ چهارم هم بگوييد، بگوييد بالأخره يكي برنده است ديگري بازنده نگوييد همهٴ در صراط مستقيماند آنكه گُل ميزند برنده است البته ديگران را هم بايد راه داد و تا آنها نباشند برنده مشخص نميشود اما نه چون برنده هست بازنده را ما بايد داشته باشيم پس بازنده هم ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[8] است بازنده، بازنده است البته تا او نباشد برنده مشخص نخواهد شد.
مطلب ديگر آن است كه در جريان ولايت فقيه دو طرز بحث راه دارد يكي بحث كلامي است يكي هم بحث فقهي، بحث كلاميِ ولايت فقيه اين است كه آيا ذات اقدس الهي در عصر غيبت برنامهاي تنظيم كرده است يا نه، اگر ما مسئلهاي داشتيم كه موضوع مسئله فعل خدا بود اين مسئله، مسئلهٴ كلامي است چه ما رأي مثبت بدهيم چه رأي مثبت ندهيم مسئله، مسئلهٴ كلامي است مثلاً دربارهٴ اجلها، دربارهٴ رزقها، دربارهٴ تعويضها، دربارهٴ آلامها در كلام بحث ميشود اينها كه جزء عقايد نيست هر مسئلهٴ اعتقادي جزء علم كلام است اما نه هر چه در كلام بحث ميشود جزء عقايد باشد شما ميبينيد در كلام خيلي از مسائل بحث ميشود كه جزء عقيدهها نيست كسي اصلاً نداند آجال چه سبك است ارزاق چه سبك است فقط خدا رازق است اما چطور رزق ميدهد نقش ملائكه چيست اينها را اصلاً نداند به هيچ گوشهاي از گوشههاي اعتقادي او آسيب نميرساند اينچنين نيست كه اگر يك مسئلهٴ كلامي بود ميشود جزء مسئلهٴ اعتقادي چون هر مسئلهٴ اعتقادي كلامي است اما نه هر چه مسئله كلامي باشد آن هم اعتقادي باشد كه انسان بايد به آن معتقد باشد.
معيار در كلامي بودن مسئله اين است كه اگر ما مسئلهاي داشتيم كه موضوع و فعل الله بود اين مسئله، مسئلهٴ كلامي است و اگر مسئلهاي داشتيم كه موضوع فعلِ مكلّف بود اين مسئله، مسئلهٴ فقهي است دليلِ مسئلهٴ فقهي گاهي عقلي است گاهي نقلي اگر ما يك دليلِ عقلي اقامه كرديم براي يك مسئلهٴ فقهي آن مسئله را مسئلهٴ فقهي بودن از بی فقهي بودن بيرون نميكند ديگر مسئله كلامي نميشود نظير همين معامله غشّ در معامله و امثال ذلك كه ميبينيد مرحوم شيخ در مكاسب و ديگران در كتابهاي ديگر ميگويند فلان كار حرام است بالادلة الأربعه، خب گاهي با دليلِ عقلي ثابت ميكنند گاهي با دليلِ نقلي ثابت ميكنند حرمت شيئي را كه مسئله، مسئلهٴ فقهي است معيار فقهي بودن و كلامي بودن دليل نيست معيار موضوع مسئله است اگر ما مسئلهاي داشتيم موضوعش فعل خدا بود مسئله، مسئلهٴ كلامي است اگر مسئلهاي داشتيم موضوعش فعل مكلّف بود مسئله، مسئلهٴ فقهي است.
در جريان امامت بالعصر كه جزء عقايد اصول مذهب است آنجا هم دو مسئله است يك مسئلهٴ كلامي است يك مسئلهٴ فقهي در جريان ولايت فقيه هم به شرح ايضاً [همچنين] در باب امام عصر كه جزء عقايد هست و اصول مذهب اين است كه آيا ذات اقدس الهي بعد از رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خليفهاي براي او تعيين كرد يا نه اين مسئله، مسئلهٴ كلامي است گروهي ميگويند نه، ما اماميه برآنيم كه آري مسئله، مسئلهٴ كلامي است فيها قولان يكي از آن سلب است ديگري اثبات بعد از اينكه ثابت شده است به عقيدهٴ ما كه ذات اقدس الهي بعد از رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصوميني را نصب فرموده است آنگاه نوبت به مسئلهٴ فقهي ميرسد كه وظيفهٴ مكلّفين بعد از رحلت پيغمبر چيست؟ ميگويند «يجب عليهم الايمان بالولايه يجب عليهم اطاعة اولواالأمر» اين ميشود مسئلهٴ فقهي اين همان است كه مسئلهٴ امامت و ولايت در رديف صوم و صلاة قرار گرفت كه «بني الإسلام علي خمس»[9] در اين «بني الإسلام علي خمس» چهار مسئلهٴ فقهي است پنجمياش هم ولايت است اينچنين نيست كه «بُني الإسلام علي خمس» يكي صلاة است ديگر صوم است يكي زكات است ديگري حج است پنجمي الولايه يعني آن مسئلهٴ اعتقادي رديف مسائل فقهي باشد كه اينچنين كه نيست.
ولايت در كنار نبوت آن مسئلهٴ كلامي خاص خود را دارد اينجا كه «بُني الإسلام علي خمس» است همان طوري كه نماز خواندن بر مردم واجب، روزه گرفتن واجب، زكات دادن واجب، حج رفتن واجب، تولّي اولياي خدا واجب، تبرّي اعداي آنها هم واجب، اطاعت فرمايش ائمه واجب، ايمان به آنها واجب اين ميشود مسئلهٴ فقهي، مسئلهاي است كه موضوع مسئله فعلِ مكلّف است حالا دليل اين هم ميتواند عقلي باشد هم نقلي اين دربارهٴ اصل امامت و ولايت كه جزء اصول مذهب است.
اما ولايت فقيه كه نه جزء اصول مذهب است نه جزء اصول دين ميتواند هم مسئلهٴ كلامي باشد. هم مسئله فقهي مسئلهٴ كلامي بودنش اين است كه آيا ذات اقدس الهي در عصر غيبت امام معصوم(سلام الله عليه) حُكمي كرده است يا نه، بعضي ميگويند نه، بعضي ميگويند آري، طرفينش دربارهٴ مسئلهٴ كلامي اظهار نظر ميكنند حالا كه آنها كه به اين نتيجه رسيدند كه ذات اقدس الهي طبق برهان عقلي يا نقلي مثلاً در عصر غيبت امام معصوم(سلام الله عليه) دستوري داده است آنگاه در فقه بحث ميكنند بر مكلّفين واجب است كه آن منسوب را بشناسند و اطاعت كند تولّي كند ولايت آن فقيه را، اين ميشود مسئلهٴ فقهي آنكه در فقه مطرح ميكنند مسئلهاي است كه موضوعش فعل مكلّف است آن هم كه در كلام مطرح ميكنند مسئلهاي است كه موضوعش فعل الله است اگر مسئلهاي كلامي شد معنايش اين است كه ... با فقه ندارد ديگر جاي تقليد نيست اگر مسئلهاي بتمامها كلامي بود هيچ ارتباطي به فقه نداشت البته اين جاي تقليد نيست آن جايي كه نه امر اعتقادي است نظير بحثهايي كه در امور عامهٴ كلام مطرح است كه آيا شيء مطابق با وجود است يا نه از اينگونه از مسائل كلامي كه كم نيست، خب اين جزء امور اعتقادي نيست، جزء امور ايماني نيست اين اصلاً به فقه سرايت نميكند كلاميِ محض است، اما يك مسئلهاي كه به اعتقاد سرايت ميكند يا به عمل سرايت ميكند يك سَمتش به كلام وصل است، يك سَمتش به فقه وصل است در آن بخش فقهي بالأخره شخص يا بايد مجتهد باشد يا مقلّد مثل ساير مسائل، دربارهٴ ساير مسائل اگر تقليد ميكند در مسئلهٴ ولايت فقيه هم بايد تقليد بكند، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر آنكه در جريان ولايت فقيه آن طوري كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در كتاب قضا كه گوشهاي از كتاب قضا را در بحث ديروز خوانديم داشتند ايشان به اين نتيجه رسيدند كه حقّ قضا براي فقيه جامعالشرايط اين جزء ضروري مذهب است و اين را هم از مقبولهٴ عمربن حنظله استفاده كردند بعد فرمودند از اينكه حضرت اول فرمود: «فليرضوا به حكماً» بعد «فإني قد جعلته عليكم حاكماً»[10] معلوم ميشود كه فقيه جامعالشرايط حاكم است نه تنها حَكم، نه تنها قاضي است بلكه حكومت هم دارد في جميع الامور سلطانيه.
در قبل از اين يك نقدی به فرمايش صاحب جواهر دارد و آن اين است كه آيا فقيه جامعالشرايط در عصر غيبت ميتواند يك فرد عامي را به عنوان قاضي نصب بكند يا نه، يك چنين سِمتي را دارد، حقي را دارد يا نه، آنجا صاحب جواهر ميفرمايد آري، مرحوم شيخ آنجا اشكال ميكند كه فقيه جامعالشرايط نظير خود پيغمبر نيست كه بتواند يك عامي را به عنوان قاضي نصب بكند اين منافات با ولايت مطلقهٴ فقيه ندارد چون معناي ولايت مطلقهٴ فقيه به اين محدود است كه بالأخره اول تا آخر دين هر چه خدا فرمود هست واجب هست، حرام هست يك مسئول ميخواهد كه بيايد اينها را پياده كند استثنا ندارد كه فلان گوشه دين پياده نشود اين معناي ولايت فقيه است.
بخواهد چيزي به عنوان حُكم ولايتي جلوي يك اطلاقي را بگيرد، جلوي ..... اين يك مطلب ديگري است مگر عند التزاحم خود مرحوم شيخ در آنجا كه اشكال ميكنند ميگويند بر فرض كه آن ادلّه اطلاق داشته باشد اين ادلهٴ ناهيه كه ميگويد غير مجتهد حقّ قضا ندارد جلوي آن ولايت را ميگيرد اگر اختلافي در كتاب قضا بين نظر مرحوم شيخ و نظر صاحب جواهر است در نصب غير مجتهد براي قضاست در خصوص آن مسئله است وگرنه همان طوري كه در بحثهاي ديروزشان خوانده شد فرمود ظاهر اين «جعلته عليكم حاكما»[11] اطلاق سلطنتِ فقيه جامعالشرايط است پس اگر كسي خواست ولايت فقيه را از نظر شيخ انصاري(رضوان الله عليه) ارزيابي كند بايد كتاب قضا و شهادات ايشان را ببيند، اگر ابهامي در قسمت مكاسب هست با آن قضا حل ميشود و ظاهراً بعد از برخورد با فرمايش مرحوم صاحب جواهر چه در بحث قضا، چه در بحث امر به معروف و جهاد كه آن بيان بلند را صاحب جواهر داشتند ديد مرحوم شيخ عوض شد.
مطلب ديگر آن است كه اگر در بحث فهم دين ما بايد بگوييم همه بايد كمك بكنيم تا دين را بفهميم اين درست است فهم جمعي درست است ولي ممكن است كه ديگران كمك بكنند تا يك نفري بهتر بفهمد و ديگران در فهميدن مستقيم سهمي دارند اين هم درست است ولي بالأخره فهمي كه در مقابل اين فهم است في طرفينالنقيض است بالأخره يا اين حق است يا آن، جمعي فهميدن، دعوت به همكاري، همه را تحمل كردن يك مسئله است هر كه هر چه فهميد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[12] است اين يك مسئله ديگر است چون اولي حق است دومي ناحق.
مطلب بعدي آن است كه در تفسير جامعالبيان قرطبي آمده است كه همين روايتي را كه ابنمسعود نقل كرد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك خط مستقيمي كشيد بعد خطوط فراواني دو طرفش كشيد بعد از اصحاب سؤال كرد اين نقشهٴ چيست؟ عرض كردند «الله و رسوله أعلم» بعد فرمود راهي كه من آوردم اين خط مستقيم وسط است اما راههاي ديگر خطوط ضلالت است كه اين را ابنمسعود نقل كرد گذشته از اينكه فخررازي در تفسير دارد و در طرق اماميه هم آمده است قرطبي هم در جامعاش ذكر ميكند، بعد اين حديث هم ذكر ميكنند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه اقوام ديگر تا به 71 فرقه رسيدند تا به 72 فرق هم رسيدند اما فرقهٴ من، ملت من به 73 فرقه ميرسند كه يك فرقهاش فرقه ناجي است آن 72 فرقه اهل ضلالتاند بر نجات نيستند حالا معذورند مشمول لطف الهياند حساب ديگري دارد آنگاه ايشان ميگويد كه «قال بعض العالمين العارفين» كه اين 73 فرقه بودن اين هفتاد و سومين فرقهاي كه در اسلام است در آنها نبود اينها كسانياند كه دشمنان علما و فقهاياند كه در مذهب ديگر اين طور نبود اما در اسلام متأسفانه كساني پيدا ميشوند كه اينها عدوّ علما و فقهاياند اين فرقهاي كه جزء فرقه 73 است اين است.
بنابراين نميشود گفت هر كس هر چه فهميده است ميتواند حق باشد اما اين سؤالها كه آيا مباني فلسفي معرفتي پلوراليزم قابل نقد است يا نه بايد ثابت كرد كه با كدام مبنا انسان وارد اين بحث ميشود بالأخره داوري كردن غير از تماشاچي بودن است يك داور خط فكري دارد اين خطِ فكريِ داور هم براي كساني كه در صف سوم، چهارم، پنجم، ششم پشت سر هم نشستند آنها هم ميتوانند داوري كنند كه بالأخره يكي از اينها حق است ديگري باطل وگرنه گاهي انسان ممكن است وارد مسئلهٴ پلوراليزم بشود يك مبناي فلسفي صحيح داشته باشد يك مبناي معرفتشناسانهٴ صحيح داشته باشد يكي هم ممكن است بالعكس تا انسان داور است كشكولگونه حرف نميزند اطلاعاتي حرف نميزند، عالمانه حرف ميزند مبنا دارد يك وقتي گزارشگر است اينكه علم نيست يك وقتي تماشاچي است اينكه عالم نيست يك وقت داوري است ميشود علم، يك وقت قاضي است ميشود عالِم، اگر كسي در جريان كثرتشناسي داور بود نه تماشاگر، قاضي بود نه تماشاچي اين قهراً [ناگزير] علم دارد مبنا دارد بايد ببينيم مبناي او چيست بعضي از مباني ممكن است حق باشد، بعضي از مباني ممكن است باطل باشد از زاويهٴ روششناسي هم اينچنين است بعضي از روشها حق است بعضي از روشها باطل، بعضي از روشها براساس منطق صحيح است، بعضي از روشها براساس منطق باطل.
آيا مدّعيان پلوراليزم دچار سوء فهم و تحريف شدهاند؟ بعضي از آنها كه مدّعياند درست فهميدند و نظر خاص و صحيح دادند بعضي هم مبتلا به سوء فهماند حالا اگر شبهات ديگري هم چون از راه ميرسد بالأخره رسيد در بحثهاي ديگر مطرح ميشود چون در ذيل اين آيه مباركهٴ ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ٭ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ﴾[13] آنجا اين بحث مطرح است كه روزي انسان در آسمان است البته نه اين آسماني كه حالا با سفينهٴ سرنشيندار و بيسرنشين ميفرستند چون خود اينها رزق است نه مخزن رزق اين آسماني كه مخزن رزق است ذات اقدس الهي فرمود درهاي اين به روي كفار باز نميشود ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[14] اين آسمانهايي كه الآن پشت سر هم اينها ترمينال درست كردند اينكه درهايش به روي اينها باز است منظور اين آسمان نيست اين آسمان رزق است نه مخزن رزق ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ٭ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ﴾ آن آسماني است كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ بعد فرمود روزي شما در آسمان است و اين حق است ﴿مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ﴾ اين ﴿مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ﴾ به اين معنا گفته شد يعني همان طوري كه حرف زدن شما يك امر بيّنالرشد است هيچ ترديدي نداريد روزي شما هم اينچنين است اين يك معنا.
معناي ديگرش اين است كه همان طوري كه شما كه مطلبي را در ذهنتان ترسيم كرديد همهٴ آن مطلب را يكجا بيان نميكنيد اگر خواستيد تدريس كنيد حداقل يك ساعت وقت ميخواهد اگر خواستيد مقالهاي بنويسيد حداكثر ده صفحه مقاله ميخواهد آنچه را كه شما در نهان داريد به صورت ده صفحه درميآيد يا به صورت يك ساعت درس درميآيد اين تدريجي است مثل ﴿مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ﴾ روزي آدم هم تدريجي است علم، سؤالات، اشكالها ﴿مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ﴾[15] تدريجي است اينچنين نيست كه همهٴ علوم يكجا برسد همهٴ شبهات يكجا برسد همهٴ اشكالات يكجا برسد مستحضريد كه اشكال در كلّ نظام اگر هم يك اشكال غير وارد باشد اگر يك مغالطهاي هم باشد چون در كلّ نظام هستي شرّ بالذات وجود ندارد اينها شرّ بالقياس است شرّ بالقياس منشأ بسياري از بركات خواهد بود نظير بيماري كه پيشرفت همهٴ علوم پزشكي مديون بيماري است اگر كسي مريض نميشد كه اين همه پيشرفت در دانشكدههاي پزشكي اين همه تأليف در داروشناسي پديد نميآمد كه همهٴ پيشرفتهاي پزشكي محصول اين بيماريهاست كه بيماري چيز بدي است.
شرّ بالذات اصولاً در عالم نيست مغالطات هم همين طور است شبهات هم همين طور است شُبهه، مغالطه و مانند آن ممكن است براي خود شخص سوء اثر داشته باشد ولي در كلِّ نظام فكري هرگز سوء اثر ندارد بنابراين هر جا شبههاي هست استقبال كنيد هر جا مغالطهاي هست استقبال كنيد هيچ كس در بين دوستانش ترقّي نكرده است هر كس به هر جايي رسيده است در جمع دشمنان ترقّي كرده اين ايران در دوران هشت ساله سازندگي كه اين همهٴ بركات نصيب او شد محصول همان هشت سال جنگ است و اگر جنگ نبود، تلاش نبود، كُشتن و كشته شدن نبود اين برازندگي سازندگي هم نبود بالأخره هر كس ترقّي كرده است با جوشيدن با دشمنانِ فكري ترقّي كرده است.
از شبهه كاملاً استقبال كنيد هيچ كس را طرد نكنيد حالا خود او ميداند و شما اينكه دامنگير او شبههٴ غلط يك وقتي انسان اشتباه ميكند اين حل ميشود اما اگر كسي خداي ناكرده درصدد غلط اندازي باشد اين يك جزامي است كه آدم را ميخورد قبل از اينكه شما بخواهيد كسي را طرد كنيد او مطرود همان جزام فكري خود خواهد بود ـ معاذ الله ـ شما غصّهٴ هيچ چيزي را نخوريد نه غصّهٴ علم را بخوريد نه غصّهٴ شُبهه را منتها غصّهٴ خودمان را بخوريم كه ما به رسالتمان، وظيفهمان را خوب بدانيم يعني شُبههها را خوب بررسي كنيم، خوب بفهميم و خوب هم جواب بدهيم انشاءالله.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»