76/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 153
﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾
ظاهر اين آيهٴ مباركه اين است كه صراط مستقيم واحد است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين بر اين صراط مستقيم حركت ميكنند و جداي از اين صراط مستقيم سبيلالغَي است كه گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[1] كه «يقاتلون» مثلاً «في سبيل الطاغوت» يا تعبيرش اين است كه عدهاي في سبيلالغياند آنها كه در صراط مستقيماند مقاطع گوناگونشان، خطوط فرعيِ منتهي به اين صراط مستقيم اينها البته متعدّد است كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» به اين صورت ذكر شده است ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾[2] و اگر گفته شد «الطرق الي الله بعدد أنفاس الخلائق»[3] و مانند اين براي آن است كه همهٴ كساني كه در صراط توحيدند و هر كسي به آيهاي از آيات تكويني خواه انفسي، خواه آيه آفاقي استدلال ميكند اين در حقيقت در صراط مستقيم است در مقطعي از مقاطع اين راه راست دارد حركت ميكند، ولي در قِبال اين صراط مستقيم كه واحد است هر راه ديگري فرض بشود راه انحرافي و كجراهه هست اين ظاهر آيات قرآن كريم.
اما گاهي گفته ميشود به اينكه صراط مستقيم متعدّد است و يكي نيست قهراً [ناگزير] پوراليزم يعني مكتبي كه تسامح دارد، كثرت گرايي را امضا ميكند آن ميشود حق، اگر صراط مستقيم متعدّد باشد قهراً [ناگزير] حق هم متعدد، صدق هم متعدد و كمال هم متعدد بنابراين بايد يكديگر را تحمل كرد.
قبلاً محور بحث مشخص شد كه تحمل كردن افراد حق است بايد اينها را تحمل كرد در صورتي كه درصدد براندازي نباشند، اما تحمل كردن دليل بر اين نيست كه همهٴ اينها حق ميگويند يا حق نزد همه است، تحمل كردن براي آن است ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾[4] هست، حجت خدا بالغ بشود و مانند آن.
تحمل كردن لازم اعم است، نشانه آن نيست كه همهٴ اين متحمّلها حق باشند، پس تحمل افكار ديگران كه چيز خوبي است و در سه مقطع هم بازگو شد اين خارج از بحث است عمده آن است كه ببينيم راهها يكي است يا متعدّد از نظر بحثهاي قرآني ملاحظه فرموديد كه شواهد فراواني است كه صراط مستقيم يكي است، اما از نظر بحثهاي معرفتشناسانه نه بحثهاي تفسيري يا كلامي يا فقهي، بحثهاي معرفتشناسانه يعني ما بيرون از بحثهاي تفسيري، فقهي، كلامي بيرون قرار بگيريم و دربارهٴٴ راهيان اين راه داوري بكنيم قهراً [ناگزير] بايد جاي ما مشخص باشد كه در بحث معرفتشناسي جايمان چيست، حرفمان چيست.
ما براي اين ناچاريم خطكشي بكنيم خط اول و صف مقدّم صف دين است كه دين در آن صف در آن خط قرار دارد كه دين حق است باطل نيست، صدق است كذب نيست، خالص است مشوب نيست، كامل است ناقص نيست، صحيح است معيب نيست و اين اصل دين است كه به صورت قرآن و عترت(عليهم السلام) در ميآيد اين را تا حدودي فعلاً قبول دارند حالا بعد ببينيم دربارهٴ همين اينهم حرف دارند يا نه؟
صف دوم، صف علماي دينشناس است مثل حكيمان، متكلّمان، فقيهان، مفسّران، اصولييون و مانند آن كه اينها دربارهٴ مسايل ديني اظهار نظر ميكنند كسي ميگويد معناي آيه اين است، ديگري ميگويد معناي آيه آن است و هكذا در سنّت كه اين صف علماي دين است.
صف سوم، صف معرفتشناسان ديني است آنها ديگر بحث فقهي يا كلامي نميكنند بحث ميكنند ببينند كه همهٴ اينها حق ميگويند يا همهٴ اينها باطل ميگويند چطور شد كه در فلان عصر اين فكر پيدا شد بعد در عصر ديگر اين فكر غروب كرد فكر جديدي طلوع كرد كه اين گروه سوم كه در خط سوماند، در صف سوماند دربارهٴ سرگذشت و سرنوشت اين علماي دينشناس سخن ميگويند نه دربارهٴ مسايل ديني آنها بحث نميكنند كه آيا امام بايد معصوم باشد يا نه، آنها بحث ميكنند كه عدهاي برنامهشان در اثر خصوصيتهاي فكري اين بود كه قايل به عصمت اماماند، يك عدهاي قائل به عصمت امام نيستند اينها از بيرون دارند اين گروه دوم را ارزيابي ميكنند.
بنابراين كساني كه در صف سوم نشستهاند و معرفتشناسان ديني دارند اينها بايد مستحضر باشند كه عدهاي هم در صف چهارم اينها را مواظباند چون يك وقت انسان معرفتشناس است يك وقتي تماشاگر، تماشاگر محصول تماشاي او جز گزارشهاي اطلاعاتي و كشكولگونه چيز ديگر نيست مثلاً آن تماشاچي كه در اين بازيهاي فوتبال نشستهاند خيليهايشان قدرت داوري ندارند فقط ميبينند توپي هوا رفته به زمين آمده، از زمين هم برخاست به هوا رفته كسي هم زده و كسي هم گرفته اما حق با چه كسي است آن را داور بايد اظهار نظر كند تماشاچي او اهل اطلاع است نه اهل علم او كشكولگونه چيزهايي را ميبيند او از بحث خارج است ولي معرفتشناس داور است، محقّق است، عالِم است اظهار نظر ميكند، خب.
پس كساني كه در صف سوم نشستند صندليهايشان صندلي معرفتشناسانه است نه صندلي تماشاگر، تماشاچي تماشاچي است او از بحث بيرون است ولي يك صف چهارمي هست، صندليهاي ويژهاي است كه آنها اين معرفتشناسها را كنترل ميكنند بالأخره معرفتشناسي يك علم تحقيقي است اگر علم است برهان دارد، اگر برهان دارد موضوع و محمول و نسبت دارد، اگر برهان دارد مبادي تصوّري و تصديقي دارد ممكن نيست علمي برهاني باشد و مبادي نداشته باشد قهراً [ناگزير] كسي كه در صف چهارم نشسته اين معرفتشناساني كه در صف سوماند اينها را كاملاً كنترل ميكنند حالا شما فرض كنيد يك شيعه بخواهد در صف معرفتشناسي بنشيند بالأخره خواه و ناخواه آن افكار و مبادي پيشفرض او نقشي در داوري اين علوم دارد، يك سنّي بخواهد داوري كند يك طور ديگر داوري ميكند، يك موحّد بخواهد داوري كند يك سبك خاص داوري دارد، يك ملحد بخواهد داوري كند يك سبك خاص داوري دارد بالأخره كسي كه در صف سوم نشسته است معرفتشناسانه داوري ميكند اين علم برهاني هست يا نه، يقيناً علمي است تحقيقي و برهاني و پيچيده.
اين علمِ برهانيِ پيچيده مبادي تصوريّه و تصديقيّه دارد يا نه، اين شخصي كه معرفتشناس است در صف سوم نشسته است و دارد دربارهٴ علوم داوري ميكند بالأخره يك پيشفرضهايي را قبول كرده آنهايي كه در صف چهارم اينها را كنترل ميكنند اين را ميدانند كه اين معرفتشناسي كه در صف سوم نشسته، داوري ميكند براساس چه مبنايي دارد داوري ميكند چون علمِ استدلاليِ برهاني بدون مبادي تصوّري و تصديقي نخواهد بود، خب.
البته گروهي هم هستند كه در صف پنجماند و ماها كه الآن در صف چهارم نشستيم ماها را كنترل ميكنند مادامي كه انسان حرفي دارد براي گفتن يقيناً مبادي دارد اگر تماشاچي باشد كه حرفي براي گفتن ندارد آن هيچ، اگر تماشاچي نيست، داور هست، حرفي براي گفتن دارد قهراً [ناگزير] يك مبادي تصوري دارد، مبادي تصديقيه دارد، براساس اصولي دارد داوري ميكند، خب.
حالا تسلسل هم ينقطع بانقطاع الاعتبار شما ببينيد در حوزههاي ما به صف سوم نرسيدند چه رسد به صفوف ديگر الآن شما سي هزار نفر طلبه در حوزه داريم همهٴ اينها، همهشان در صف دوماند ديگر در صف سوم خيلي آحادي از شما شركت كنيد چه رسد به صف چهارم اينها اموري است ينقطع بانقطاع الاعتبار خب همه قائلاند به اينكه اين آيه چه ميگويد، اين روايت چه ميگويد اما حالا چطور شد كه حوزه به اين سَمت آمده است در آن زمينه فكر نميكند حالا كسي آمده در اين زمينه دارد فكر ميكند ما بايد او را كنترل كنيم ببينيم او براساس چه مبنايي اين سخنان را ميگويد، كسي ميگويد نه تشيّع اسلام خالص است نه تسنّن، نه فقه مالكي فقه خالص است نه فقه جعفري، نه زيديه حقّ خالصه را ميگويد نه وهّابيه، حقّ خالص نزد هيچ كسي نيست، خب شما بايد اين را كنترل كنيد كسي كه اين طور حرف ميزند براساس چه مبنايي حرف ميزند كسي صريحاً بگويد نه تشيّع اسلام خالص است نه تسنّن، اسلام خالص نزد هيچ كسي نيست از آن طرف شما امام را داريد كه ميگويد ما اسلام ناب آورديم از اين طرف هم كساني هستند كه ميگويند اسلام ناب به دست هيچ كسي نيست بالأخره كسي بايد باشد داوري كند يا نه، البته اين داوريها به داوريهاي ديگر ختم ميشود هر اندازه بشر خسته شد رها ميكند ولي غالب افراد در صف دوماند اصلاً حاضر نيست كسي بيايد روي صندلي سوم بنشيند چه رسد در صندلي چهارم جا بگيرد، خب.
بنابراين كسي ممكن است پلوراليزم يعني مكتب پذيرش كثرت به عنوان اينكه همهٴ اينها حقاند يا حقّ نسبياند تحمل بكند محور بحث الآن مشخص شد يك وقت است كه كسي ميگويد كه عدهاي حقاند، عدهاي باطلاند ولي بايد با باطلها بحث كرد گفتگو كرد ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾[5] يا اگر هم قابل هدايت نيستند بالأخره مستأمناند در پناه دولت اسلاماند بايد زندگي مسالمتآميز داشته باشند اين يك حرف است كه انسان ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾ آنها را تحمل ميكند يا نه چون مستأمناند در پناه دولت اسلاماند بايد از امنيت برخوردار باشند آزادي نسبي دارند يك وقتي ميگويد نه، اينها هم يك قدري حق نزد اينهاست، قدري حق نزد ديگران است، قدري حق نزد سنّيهاست، قدري حق نزد شيعههاست، قدري حق نزد مالكيهاست قدري حق نزد جعفريهاست، نه فقه مالكي حقّ محض است نه فقه جعفري، نه تشيّع اسلام ناب است نه تسنّن يك وقت اين فكر را دارد، خب.
براي تثبيت چنين فكري از چند راه ممكن است بيايند چه اينكه آمدند يكي اينكه فهم متون ديني مختلف است، يكي اينكه تجارب ديني مختلف است، يكي اينكه دين همين كه از آسمان به زمين آمده چند طور است و يكي اينكه دين متأسفانه بعضي از چيزهايش ناقص مانده مثلاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون در سنّ 63 سالگي رحلت كردند و عمر طولاني پيدا نكردند اگر حضرت ميماند آيات ديگري نازل ميشد، بيانات ديگري بود، سؤالات ديگري ميشد، جوابهاي ديگري بود بنابراين از اين جهت يك مشكلي هم در خود متن دين هست.
پرسش...
پاسخ: أحسنت، أحسنت خب ميبينيد حرف اول از كجاها شروع ميشود به كجا ختم ميشود؟ اول سخن اين است كه فهمِ دين مختلف است، بعد سخن در اين است كه تجارب ديني مختلف است، بعد سؤال در اين است كه دين وقتي از آسمان به زمين آمده مخلوط ميشود، بعد سخن در اين است كه پيغمبر زود مُرده خيلي از چيزها را نگفته، خب وجود مبارك حضرت اگر لازم بود ذات اقدس الهي همان طوري كه وليّاش را ميليونها سال ميتواند نگه بدارد آن حضرت را هم نگه ميداشت اما بعد از اينكه دين به نصاب رسيده است بعد از اينكه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[6] بعد رحلت كرد بقيهاش هم به فهم مجتهدان وابسته است اينچنين نبود كه لازم بود دينِ ناقص كامل بشود ولي حالا متأسفانه چون پيغمبر مريض شد و مُرد ديگر بعضي از احكام دين نيامده، خب بايد يك پيغمبر ديگري بايد بيايد تا آنها را بگويد براساس نبوّت عام و برهان نبوّت عام يك پيغمبر ديگري بايد بيايد آنها را بگويد يا آن پيغمبر اول بايد عمر طولاني داشته باشد كه همهٴ وحيهاي لازم را كه مكمّل گذشته است دريافت كند و ابلاغ كند يا نشد يك پيغمبر ديگر بيايد.
آن ذات اقدس الهي كه ميتواند يك انسان را ميليونها سال نگه بدارد، خب ميتواند پيغمبر هم چند سال بيشتر نگه بدارد اين ببينيد اول سخن از اين است كه دين كامل است ولي فهم دين ناقص است سرانجام بحث از كجا در ميآورد؟ البته همهتان اين مقاله را خوب مطالعه كنيد، خوب مباحثه كنيد، خوب عميقاً بحث كنيد بعد آن وقت «علي بيّنة من ربّه» بتوانيد نقد كنيد، خب.
بنابراين محورهاي اصلي همين اين سه، چهار محور است ممكن است محورهاي ديگري هم باز ارائه بشود كه چون فهمِ ديني متعدّد است قهراً [ناگزير] بايد يكديگر را تحمل كرد در نوبتهاي قبل مخصوصاً آن روز اول بحث كه البته ضبط نشد اين مسايل به عرضتان رسيد كه، بعضيها حقّ فهميدن ندارند اين از همان اول وقتي كه وارد ميشود كجراهه است از اين جهت فرق بين شريعت و طبيعت ندارد مثل كسي كه درس زمينشناسي نخوانده، گياهشناسي نخوانده، معدنشناسي نخوانده، اخترشناسي نخوانده، درياشناسي نخوانده بخواهد اظهار نظر كند از همان اول كجراهه رفته است فهم شريعت هم بشرح ايضاً [همچنين]، خب.
اينچنين نيست كه راه براي همگان باز است يعني همه ميتوانند بيايند ده، بيست سال درس بخوانند بعد اظهار نظر بكنند چه در طبيعت، چه در شريعت بعضي از همان اول كجراهه ميروند حقّ اظهار نظر ندارند چه در گياهشناسي باشد چه در قرآنشناسي باشد اينكه فرقي ندارد يك انسان درس نخوانده در هر رشتهاي حقّ اظهار نظر ندارد اين خارج از بحث است، اما آنها كه نه روشمندانه در مسئله طبيعتشناسي يا شريعتشناسي به حدّ نصاب درس خواندند نزد اساتيد خيلي خب اينها حقّ اظهار نظر دارند.
حالا كه اظهار نظر ميكنند ما اگر خواستيم ببينيم حق با چه كسي است ميرويم در صف دوم و نامنويسي ميكنيم و در يكي از رشتهها بحث ميكنيم تا براي ما هم معلوم بشود كه حق با چه كسي است حالا يا واقع را ميفهميم يا نميفهميم ولي در آن رشته بالأخره حقّ شركت داريم، ولي اگر بحث ما معرفتشناسانه بود نه بحث فقهي يا فلسفي يا كلامي يا تفسيري ما در صف سومايم ما نميدانيم حق با چه كسي است ما نميدانيم حق با شيخ انصاري است يا مرحوم صاحب جواهر يا فقهاي ديگر ولي چون در صف سوم نشستيم ميبينيم كه اينها گاهي همهٴ اينها در يك رديف حرف ميزنند منتها بعضي دقيقاند بعضي اَدَق، بعضي رقيقاند بعضي اَرَق ميگوييم همهٴ اينها ممكن است حق ممكن است حق باشند منتها بعضها فوق بعض نظير اينكه دربارهٴ همين اين واجب بودن يك شيء يا مطلوب بودن يك شيء مثال زديم آن روز كه مثلاً همهٴ فقها ميگويند فلان كار، فلان عمل مطلوب شارع است منتها بعضي ميگويند مستحب است، بعضي ميگويند واجب آنهايي هم كه ميگويند واجب بعضي ميگويند واجب تعييني است بعضي ميگويند واجب تخييري است، بعضي ميگويند واجب عيني است بعضي ميگويند واجب كفايي، بعضي ميگويند واجب عبادي است بعضي ميگويند واجب توسّلي، بعضي ميگويند واجب مباشرتي است بعضي ميگويند اعم از مباشرت و تسبيح.
ميبينيد ده، بيست قول با مجموعه، زير مجموعهٴ اينها در اين رشته است انسان ميتواند بگويد كه ممكن است همهٴ اينها حق باشند منتها بعضها أدقّ از بعض، بعضها فوق بعض اين «درجات بعضها فوق بعض» يا ممكن است ـ معاذ الله ـ در چيزي كه مطلوب مولاست صاحب نظران آن رشته بگويند اين مطلوب مولا نيست منتها بعضي بگويند مكروه است، بعضي بگويند معصيت آنهايي هم كه ميگويند معصيت بعضي ميگويند معصيت صغيره است بعضيها ميگويند معصيت كبيره، آنهايي كه ميگويند معصيت كبيره است بعضي ميگويند تعذير دارد بعضي ميگويند حدّ، آنها هم كه ميگويند معصيت كبيره است بعضي ميگويند كفّاره دارد بعضي ميگويند كفاره ندارد، آنها هم كه ميگويند معصيت كبيره است و كفاره دارد بعضي ميگويند كفارهاش جمع است بعضي ميگويند كفارهاش جمع نيست.
ميبينيد در يك فضايي ممكن است همهٴ اينها اشتباه كرده باشند دركات داشته باشند منتها ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[7] در اينجا ما كه در صف سوم معرفتشناسي داريم «لَستُ أدري» نميدانيم حق با اوست يا حق با اين دربارهٴ هر دو گروه احتمال ميدهيم ولي اگر در مسئلهاي در يك مسئلهٴ خاصّي فقيهان ما دو رشته بودند بعضي گفتند اين مطلوب مولاست، بعضي گفتند مطلوب مولا نيست خب اين في طرفين النقيض است ما يقين داريم كه يكي حق است ديگري باطل كدام حق است «لَستُ أدري» چون ما بحث فقهي نداريم اما يقين داريم با حفظ همهٴ شرايط و اوصاف واحد بالأخره يكي حق است ديگري باطل يك معرفتشناس بايد بگويد كه يقيناً يكي حق است ديگري باطل، يكي صراط مستقيم است ديگري كجراهه ميرود منتها آنكه كجراهه ميرود چون ساليان متمادي درس خوانده است مجتهد است خطا ميكند و معذور است آن يكي كه به صواب رسيده است دو اجر دارد آن يكي كه به يك صواب نرسيده است يك اجر دارد ديگر نميشود گفت كه همه حقاند.
دربارهٴ نمازجمعه در عصر غيبت بعضي ميگويند مثلاً واجب تخييري است بعضي ميگويند واجب تعييني است، بعضي ميگويند مثلاً كفايت ميكند از ظهر بعضي ميگويند كفايت نميكند ولي در قبال همهٴ اين آرايي كه از مطلوبيت نمازجمعه خبر ميدهد بعضيها ميگويند نمازجمعه در عصر غيبت حرام است، خب بالأخره ما گرچه نميدانيم حق با آنهاست يا حق با اينهاست ولي ميدانيم حق با يكي از اين دوتاست يكي ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[8] است، ديگري ﴿سَبِيلَ الْغَيِّ﴾[9] چون نمازجمعه با حفظ شرايط وحدت يعني همه اوصاف مثل عصر غيبت باشد، دسترسي به امام معصوم(سلام الله عليه) نباشد با همهٴ شرايط، يكي ميگويد حرام است يكي ميگويد واجب بالأخره يكي حق است ديگري حق نيست ديگر، خب.
پرسش...
پاسخ: آنها، ماها را كه در رديف سومايم ما را ميبينند داوري را داوري ميكنند آنها اگر بخواهند داوري كنند دربارهٴ خود علوم بايد بيايند در صف سوم آنها ميآيند به ما ميگويند كه شما كه داوري كرديد به استناد اصل تناقض داوري كرديد يا فلان كس كه داوري كرده است به استناد فلان اصل داوري كرده است آن سند مثلاً تام نيست آنها داورها را ارزيابي ميكنند و داوريهاي آنها و مبادي داوري را نه دربارهٴ علوم.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر، ما هم ميگوييم آن ممكن است حق باشد «لست أدري» ممكن است حق باشد، ممكن است اين حق باشد، ممكن است همهٴ اينها حق باشد و در قبالش باطل، اما هر دو طرف حق باشد داوري نيست چون ما فتوا به امكان ميدهيم نه احتمال عقلي، آن احتمال عقلي است كه ضروري في قعة الإمكان آن است كه مسئله علمي نيست اما كسي بخواهد فتوا به امكان بدهد اين داوري است، خب.
پرسش...
پاسخ: اگر كسي بگويد هيچ فهمي مقدّس نيست، هيچ فهمي حجت نيست، هيچ فهمي مطلق نيست، هيچ فهمي خالص نيست اين بايد موضوع را بررسي كرد و آن اين است كه اين هيچ فهم، هيچ فهم، هيچ فهم ما يكي از اقسام معروف مغالطه اين جمع المسئله في مسئلة واحدة است اين است كه انباري بحث كردن، خرواري سؤال كردن، انباري جواب دادن يكي از همان اقسام معروف مغالطه است كه انسان چند مسئله را يكجا مخلوط بكند خدا رحمت كند مرحوم بوعلي را و همچنين شيخ اشراق را اين دو بزرگوار هر دو فتوايشان اين است كه بر طلاب علوم خواندن بخش برهان منطق جزء فرايض است قسمتهاي ديگر را اينها ميگويند جزء نوافل منطق است روزگار سيّار است عمر كوتاه است، انسان به بخشهاي ديگر نرسيد، نرسيد اما قسمت برهان منطق را يعني كجا انسان يقين پيدا ميكند، كجا يقين پيدا نميكند، شرط يقين چيست، شرط غير يقين چيست، اين را انسان بايد حتماً بخواند تعبير جناب بوعلي در برهان شفا اين است كه اين فرض است مشابه آن تعبير را جناب شيخ اشراق در بحث منطق در قسمت برهان دارد تعبير ايشان اين است كه «فان الروزجار» كه معرّب روزگار است روزگار ميگويد به آدم مهلت نميدهد آدم همهٴ علوم را ياد بگيريد بالأخره بايد آن نخبهها را بپذيرد الآن ميبينيد بحث معرفتشناسي مسئله روز است كه انسان به چه چيزي يقين پيدا ميكند و شرط يقين چيست؟ خب.
براي پرهيز از جمعالمغالطه بايد از جمع المسئله في مسئلة واحدة ما پرهيز بكنيم چون مجموع مسئله اصلاً وجود ندارد تا ما بگوييم حق است يا باطل، صدق است يا كذب، كامل است يا ناقص ده مسئله كه وجود ندارد ده مسئله ده وجود دارد تكتك مسايل را بالأخره بايد حل كرد، تكتك مسايل را بايد مورد ارزيابي قرار داد حالا اگر كسي بگويد هيچ فهمي مقدس نيست، هيچ فهمي حجت نيست اگر منظور آن است كه در بحث معرفتشناسانهٴ چنين حرفي بزنند اين حرف ناصواب است، اگر منظور آن است كسي در صف دوم قرار بگيرد اين بله، كسي كه در صف دوم قرار ميگيرد ميتواند بگويد هيچ فهمي براي من مقدس نيست حالا فرض كنيد يك طلبهٴ فاضل جدّي ده، بيست سال زحمت كشيده خوش استعداد بوده حالا به حدّ رأي رسيده [است].
اين مفتاحالكرامه را باز ميكند ميگويد در اين مسئله ده قول، بيست قول، كمتر و بيشتر هست اين مجاز است بگويد كه هيچ كدام از اينها براي من مقدّس نيست، هيچ كدام از اينها براي من حجت نيست. خب به او ميسِزد كه بگويد چه اينكه ميگويند همهٴ علماي ما حرفشان اين است ديگر هر صاحبنظري وقتي مفتاحالكرامه نگاه بكند ميبيند اين مسئله ده قول است، بيست قول است ميگويد همهٴ اينها بزرگواراناند، همهٴ اينها اهل بهشتاند ولي هيچ كدام اينها براي ما معتبر نيست ما خودمان بايد بفهميم چه چيزي ميگوييم اين براي كسي است كه در صف دوم است.
ولي كسي كه در صف سوم است نميتواند بگويد هيچ كدام مقدّس نيست، هيچ كدام حجت نيست كسي كه در صف سوم است ميگويد بعضي از اينها كه مطابق با حق است مقدّس است، بعضيها يقيناً نامقدّس بعضيها كه مطابق با حق است يقيناً حجت است، بعضيها يقيناً حجت نيست چون اينها في طرفيالنقيضاند حالا فرض كنيد مسئله تشيّع و تسنّن چون ما در صف سوم اينها نشستند و ما در صف چهارم داريم اينها را كنترل ميكنيم اينها كه در صف سوماند بحث كلامي ندارند كه آيا عليبنابيطالب(سلام الله عليه) خليفه بلافصل است يا ديگري چون بحث كلامي بحث كلامي است، بحث معرفتشناسي بحث معرفتپذيري است و در صف سوم است ولي اينها كه بحث معرفتشناسي دارند ميگويند يك عده از متكلّمان ميگويند خليفهٴ پيغمبر بايد معصوم باشد، يك عده ميگويند نه، يك عده ميگويند خليفهٴ پيغمبر را پيغمبر از طرف خدا بايد نصب بكند، يك عده ميگويند نه، يك عده ميگويند بر غدير چنين اتفاقي افتاده است، يك عده ميگويند نه، خب اينها في طرفينالنقيض است بالأخره، بالأخره خليفهٴ پيغمبر يا بايد معصوم باشد يا لازم نيست «يجب أن يكون معصوماً أو لا يجب» اينها نقيض هماند «لابدّ أن يكون معصوماً» يا «لا يلزم أن يكون منسوبا» خليفهٴ پيغمبر «يجب أن يكون معصوما» يك عده ميگويند «لا يجب أن يكون منسوبا» اينها في طرفينالنقيض است ديگر.
كسي كه در صف سوم است با مسايل ديگر مخلوط نميكند كه بشود جمع المسائل في مسئلة واحده ديگر مسئله مسح بر خوفين را مخلوط نميكند، كيفيت غَس الي المرافق را مخلوط نميكند، كيفيت سجدهٴ علي الارض را مخلوط نميكند با مسايل ديگر مخلوط نميكند فقه را با كلام مخلوط نميكند تكتك اينها را محلّ بحث قرار ميدهد چون «جمع المسائل في مسئلة واحده» اصلاً مسئله نيست چون وجود ندارد تا علم به آن تعلّق بگيرد قهراً [ناگزير] چون اينها في طرفينالنقيض است قهراً [ناگزير] يكي حق است ديگري باطل آنكه حق شد ميشود مقدّس، آنكه به اين حق رسيد فتواي او ميشود حجت، آنكه في قبال اين است ميشود نامقدس و غير حجت اما كدام يكي از اينها حق است «لست أدري» ما كه بحث كلامي نداريم اگر خواستيم ببينيم كدام يك از آنها حق است ميرويم بحث كلامي ميكنيم.
پس كسي در بيرون دروازه يعني در صف سوّم بنشيند بگويد نه تشيّع اسلام ناب و خالص است نه تسنّن، نه فقه مالكي خالص است نه فقه جعفري، بالأخره سجدهٴ انسان نمازگذار علي المأكول و الملبوس يا صحيح است يا صحيح نيست از اين دو حال بيرون نيست.
.. باشد نه ناصحيح كه رفع نقيضين است آنهم كه ممكن نيست بالأخره يكي حق است ديگري باطل ديگر مجموع اين حرفها هم كه مسئلة واحده نيست تا ما بگوييم قدري حق نزد مالكي است قدري حق نزد جعفري، قدري حق نزد سنّيهاست قدري حق نزد شيعههاست.
پرسش...
پاسخ: آن دو مسئله است يكي اينكه در حال تقيّه گفتند شارع مقدّس از مانعيت مانع رفع نظر كرده يا از شرطيّتِ شرطيّت رفع نظر كرده و مانند آن، اما الآن به ما به عنوان بحث معرفتشناسي اگر خواستيم بگوييم نه فقه مالكي اسلام و ناب خالص است نه فقه جعفري، نه تشيّع اسلام خالص است نه تسنّن اين يعني چه؟ بالأخره خليفه يا بايد معصوم باشد يا نه، يا منسوب است يا نه، يا غدير حق بود يا نه، يا ثقيفه حق بود يا نه، خب.
پرسش...
پاسخ: اگر كلّ و جزء باشد بله، اما اگر كلي و جزئي باشد نه، ما يك كلّ و جزء داريم كه يك واحد حقيقي است، يك كلّي و جزئي داريم تشيّع كلّي است كل كه نيست، تسنّن كلّي است كل كه نيست، دهها مسئله كلامي دارند، مسئله فقهي دارند، مسايل فلسفي دارند، مسايل تاريخي، سياسي، اجتماعي دارند در تكتك اينها بايد بحث كرد جمع المسائل في مسئلة واحده انباري حرف زدن است، انباري سؤال كردن است «حُسن السؤال نصف العلم»[10] آدم بفهمد چطور بپرسد، چطور مسئله طرح كند، هر مسئلهاي را از مسئله ديگر جدا كرده طرح كند اين راه تحقيق است.
اما چند مسئله را يكجا طرح بكند ميشود جمع المسائل في مسئلة واحدة اين ميشود مغالطه مثل اينكه قاضي محكمه اگر پنج حرف شاكي دارد، پنج حرف متّهم دارد، خب يكجا او حق ميگويد، يكجا اين حق ميگويد اين پنج پرونده لازم است نه يك پرونده، يا اگر يك پرونده هست پنج جلسه لازم است، پنج صفحه لازم است نبايد اينها را باهم مخلوط كرد.
بنابراين اگر كسي بيرون دروازهٴ اين علوم نشسته بگويد هيچ فهمي مقدّس نيست اين درست نيست بايد بگويد آن فهمي كه مطابق با دين است حق است و مقدس، آن فهمي كه مطابق با دين نيست حجت نيست و مقدس نيست كدام يك از اينها مطابقاند البته مدّعيان زيادند هر كسي «كلّ يجرّ النار الي مكتبه» و مانند آن، ولي بحث معرفتشناس نبايد اين باشد كه هيچ فهمي مقدس نيست، هيچ فهمي حجت نيست، هيچ فهمي خالص نيست، هيچ فهمي حق نيست، نه بعضي از فهمها حقاند، خالصاند، صدقاند، ناباند و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: بحث در معرفتشناسي است ديگر.
پرسش...
پاسخ: بسيار خب
پرسش...
پاسخ: خب آن «درجاتٌ بعضها فوق بعض».
پرسش...
پاسخ: ببينيد بله، مجموعه يك معيارهاي كلّي دارد كه فصل مقوّم تشيّع است كه مثلاً امام بايد معصوم باشد يك، منسوب بايد باشد دو، و شده سه، حالا عليبنابيطالب(سلام الله عليه) كه خليفةالله هست، خليفة رسول الله هست، منسوب هست، معصوم است بياناتي دارد حالا بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در اين خطبه به چه منظور است بين علماي شيعه در دركش اختلاف هست آنگاه «درجاتٌ بعضها فوق بعض» يك وقت است كسي ميگويد نه، معلوم نيست علي يا عُمَر حق باشند اين است، معلوم نيست كه امام بايد منسوب باشد يا نه، معلوم نيست امام بايد معصوم باشد يا نه، بالأخره اينها في طرفينالنقيضاند اگر علماي شيعه در درك نصوص نهجالبلاغه اختلاف دارند همهٴ اينها زيرمجموعه يك صراطاند يعني بعد از پذيرش اينكه خليفه بايد معصوم باشد و منسوب باشد و منسوبِ معصوم هم عليبنابيطالب (عليه السلام) است آنگاه در زيرمجموعه فرمايشات ايشان اختلاف نظر دارند اين «درجاتٌ بعضها فوق بعض» يك وقت است كسي در قبال اين است آن ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[11] آن وقت انسان در بيرون دروازه به عنوان معرفتشناس بگويد نه تشيّع اسلام خالص است نه تسنّن.
پرسش...
پاسخ: تشيّع همين ديگر الآن بحث جمع المسائل في مسئلة واحده كه روا نيست ما بايد در تكتك اينها بحث بكنيم ديگر يك مسئله كه به عنوان تشيّع نيست، يك مسئله هم كه به عنوان فقه مالكي يا فقه جعفري نيست جمع المسائل في مسئلة واحده هم كه مسئله نيست يك وقتي كسي از ما سؤال بكند يك ليستي به ما بدهد كه آيا مسح خوفين درست است، غَسل الي المرفق درست است، مسح علي الرأس درست است همهٴ اينها را با يك ويرگول به عنوان مسئلة واحده از ما سؤال كند ميگوييم اينكه مسئلةُ واحده نشد كه اين سي مسئله است يا صد مسئله است شما صد سؤال داريد، صد جواب.
پرسش...
پاسخ: نه، دو حرف است ايشان به عنوان كلّي ميگويد، ميگويد هيچ چيز خالص نيست.
پرسش...
پاسخ: دو حرف است آن يك مورد كه با اين مورد خالص كه مخلوط نميشود.
پرسش...
پاسخ: حالا تا برسيم به اينكه خود دين وقتي كه به زمين آمده مشوب ميشود الآن در محور اوليم كه چون فهمها از متون ديني مختلف است بنابراين معلوم نيست خالص و ناخالص كدام است، دوم تجارب ديني كه مربوط به كشف و شهود است كه بعد عاليترين درجهاش به انبيا ميرسد، سوم آن است كه اصولاً دين آسماني وقتي به زمين آمده مثل سيل گلآلود ميشود هم از پايين گِل و لاي دارد، هم از بالا كَف دارد كه اين پايين را خودشان افزودند بالايي را قرآن گفته، چهارم آن است كه اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زنده ميبود، عمر طولاني ميداشت ممكن بود آيات ديگري بيايد، ممكن بود مطالب ديگري بيايد، ممكن بود سؤالات بيشتري ايجاد بشود يعني فعلاً آنچه كه ما داريم معلوم نيست كه خالص محض باشد اين بين راه حضرت رفته [است].
پرسش...
پاسخ: نه، حالا دانه دانه ديگر.
پرسش...
پاسخ: اين دانه دانه، اين دانه دانه محور اصليِ تشيّع و تسنّن.
پرسش...
پاسخ: نه، دو حرف است بالأخره آن مجموعهٴ برداشتها به استناد عصمت و نسب است يا نه؟
پرسش...
پاسخ: اين برداشت ممكن است ناتمام باشد اصل تشيّع ميگويد آن خليفةالله بايد معصوم باشد اولاً، منسوب باشد ثانياً، و هر دو وصف در وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هست ثالثاً، و غدير و امثال غدير محقّق آناند رابعاً، يكي ميگويد نه، اين محور اصلي است حالا مسح خوفّين و امثال خوفّين را كه ما نبايد اينجا كنار هم بياوريم كه بشود جمع المسائل في مسئلة واحده كه.
پرسش...
پاسخ: يعني از نظر مقام عمل، مقام عمل ايشان راجع به بحث دينشناسي ميگويد ممكن است كسي فتوا بدهد و مردم عمل نكنند ايشان دربارهٴ فتواي علما حرف دارد دربارهٴ كتابهاي علمي حرف دارد اين درباره جواهر و مكاسب حرف دارد نه دربارهٴ مردم، خب مردم ميبيند كه يك عده مِيگسارند، يك عده خَمّارند، يك عده رمّالاند اين را كه همهٴ شماها قبول داريد و همه ماها هم قبول داريم كه «اكثرهم كذا و كذا» اما سخن از فهم علماست اين محور اول حرفشان اين است كه چون فهم متون ديني مختلف است معلوم نيست حق با چه كسي است، خب اگر معرفتشناس بحث معرفتشناسانه دارد چون واقعيت را كه پذيرفتند مطلق است يعني حق مطلق است، حق خالص است، حق حق است باطلپذير نيست، حق صدق است كذبپذير نيست، حق كامل است ناقص نيست، حق صحيح است مَعيب نيست اينها را قبول دارند حالا اينها را اوايل قبول دارند ولي در محور چهارم رسيديم ممكن است سبك ديگر بگويند.
پرسش...
پاسخ: خب علمايشان هم مثل ديگراناند كه عمل نميكنند آن علماي دروغين را كه كسي اختلاف ندارد كه خود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هم دربارهٴ علماي دروغين هم حرف دارد اين بحث معرفتشناسي مربوط به علماي راستين است نه مربوط به علماي دروغين، علماي دروغين كه اصلاً دينشناس نيستند كه آنها را خود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود اينها قطّاعالطريقاند در روايات ما هم هست آنها كه خالي از بحث است.
پرسش...
پاسخ: نه، اينكه در منطق مشخص كردند كه يك مسئله، يك موضوع، يك محمول.
پرسش...
پاسخ: كه چه؟
پرسش...
پاسخ: بالأخره آن منطق ديگر كه نميتواند مغالطه را برهان كند كه ما وقتي كه داريم دربارهٴ يك موضوع به عنوان «الف» و «باء» بحث ميكنيم جيم و دال نبايد اينجا راه پيدا كنند هر منطقي كه بيايد اين را قبول دارد كه، كه آن خارج از حوزه بحث است الآن بحث در اين است كه آيا خليفه بايد معصوم باشد أم لا؟ منسوب باشد أم لا؟ شد يا نشد؟ حالا اين سه مسئله.
پرسش...
پاسخ: خب بله آنها را قبول دارند بله ميگويند شما بياييد اشكال كنيد آنها از اينكه بر خود ايشان اشكال بشود كه اصلاً آمادهاند آن ميخواهد زير مباني و فتاواي مراجع را آب ببندد وگرنه بر او شما چند اشكال بكنيد كه او به استقبال ميآيد او ميخواهد حوزه و اين رسالهها را زيرش آب ببندد كه هيچ فهمي مقدّس نيست وگرنه شما چهار اشكال بكنيد كه او از خدا ميخواهد.
پرسش...
پاسخ: يعني آن حَسَن است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[12] آنها اِلهشان هوايشان است يك مقداري در سؤال حالا ميبينيد من دو بار به شما اجازه دادم دو بار سؤال را عميق فكر كنيد كه وقت ديگران را نگيريد.
﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ خب او كسي كه متألّهة الهواست او كه خارج از بحث است اين بالأخره هواي او اله اوست، اله او هواي اوست دين را به بازي گرفته اينها كساني هستند كه هوامدارند، هواپرستاند نه شريعتمدار شريعتخواه و مانند آن، خب.
پس اگر ما در صف سوم نشستهايم وقتي ميتوانيم بگوييم هيچ فهمي مقدّس نيست كه هيچ مقدّسي را در عالم قائل نباشيم، اگر ما قائل به نِسبيّت واقع نبوديم چه اينكه نيستيم، فهم نسبي است ولي واقعيّت مطلق است ما تكتك اينها را مقطع مقطع از هم جدا ميكنيم ميگوييم مثلاً براهمهٴ هند الله را قبول دارند ولي ميگويند ما نيازي به پيغمبر نداريم براي اينكه پيغمبر كه ميآيد يا حرفش مخالف عقل است يا موافق عقل اگر موافق عقل بود كه عقل كافي است، اگر مخالف عقل بود كه مردود است اين حرف براهمهٴ هند كه در كتابهاي كلامي هست، در قبالش موحّدان و پيروان ملّتهاي انبياي الهي هستند كه ميگويند نه، بشر نيازمند به راهنماست، خب بالأخره يكي از اين دو صراط مستقيم است.
از همان اول بعضي ميگويند خدا هست، بعضي ميگويند خدا نيست آنها كه نيست هيچ، آنها كه ميگويند خدا هست بعضي ميگويند صفاتش عين ذات است بعضي ميگويند صفاتش عين ذات نيست بالأخره يكي حق است ديگري باطل حالا آنكه قبول كردند صفاتش عين ذات اوست ميگويند پيامبر دارد بعضي ميگويند پيامبر ندارد، آنها كه ميگويند خدا پيامبر دارد وحي فرستاده است بعضي ميگويند خليفه دارد بعضي ميگويند خليفه ندارد ببينيد در همهٴ مقطعها بين طرفينِالنقيض اختلاف است، وقتي بين طرفينالنقيض اختلاف شد يكي لابد حق است ديگري يقيناً باطل، يكي خالص است ديگري يقيناً باطل، يكي صدق است ديگري كذب، يكي صحيح است ديگري مَعيب، يكي كامل است ديگري ناقل، اگر زيرمجموعه يك اصل باشند آنجا دو احتمال هست يكي اينكه همهشان حق باشند «بعضها فوق بعض» كه خواهيم گفت كه حقايق تو در توياند لابهلاياند و مانند آن بعضيها ممكن است همهشان باطل باشند ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[13] اما آنجاهايي كه في طرفينالنقيض است يقيناً يك عده حق است يك عده باطل قهراً [ناگزير] آن فهمها كه مطابق حق است ميشود مقدّس و حجت، آن فهمها كه مطابق با حق نيست ميشود نامقدّس و غير حجت.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»