76/07/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 153
﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾
چون بحث ديروز ضبط نشد لذا مقداري از مباحث ديروز به طور اجمال تكرار ميشود و بازگو.
خلاصهٴ آنچه كه در بحث ديروز گذشت اين بود كه ظاهر اين آيهٴ مباركه وحدت صراط مستقيم است كه صراط مستقيم متعدّد نيست واحد است براي اينكه در قرآن كريم به اين صورت آمد ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ كه اين يا كلامالله هست كه خدا ميفرمايد راهِ من اين است يا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به مردم بگو كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ و آنچه را كه رسول خدا ميگويد از خداست براي اينكه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[1] پس در اين جهت ثمرهاي نيست كه حالا اين سخنِ خدا باشد كه خدا ميفرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ يا سخن رسول او باشد و قرآن هر دو قِسم را امضا ميكند براي اينكه در بخشي از آيات قرآن كريم صراط را به خدا اسناد ميدهد ﴿صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾[2] يا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است شيطان تهديد ميكند ميگويد كه ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[3] كه اين صراط را به الله اسناد ميدهد آيهٴ شانزده سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ چه اينكه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هم آمده است كه ﴿صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ و هم ميتوان صراط را به رسول خدا اسناد داد كه ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[4] و صراط مستقيمي كه به رسول خدا اسناد داده ميشود همان صراطالله هست چون رسول خدا جز بر صراط الهي راهِ ديگري ندارد و اسناد صراط هم به سالك مصحّح دارد، هم به محرّك، هم ميتوان گفت اين راه، راه خداست كه او تعيين كرده است و ميبرد و هم راه، راه پيامبر است براي اينكه اين راه را فهميد و از راه وحي به مردم نشان داد و اين راه را ميرود صراط را هم ميشود به سالكان آن صراط اسناد داد، هم به مُعيّن و محرّك آن صراط، خب.
در اين جهت بحث مهمّي نيست كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ عمده آن است كه فرمود: ﴿فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ يعني، اين راه را پيروي كنيد ما اداي اين هر راهي كه باشد آنها را رها كنيد براي اينكه آنها مزاحم اين راه مستقيماند به اين راه ختم نميشوند يك وقت است انسان ميانبُر ميكند يك راه فرعي را طي ميكند ميگويد كه سرانجام كه به اين صراط منتهي ميشود خب من آن راهها را ميروم ولي تعبير قرآن كريم اين است كه غير از اين صراط مستقيم هيچ راهي را نرويد براي اينكه شما را از اين راه جدا ميكند و به اين راه ختم نميشود ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ آن را جمع محلاً به الف و لام آورده كه ﴿مَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[5] .
بعد فرمود اينچنين نيست كه حالا آن راهها خطر داشته باشد و سرانجام به اين صراط و بزرگراه منتهي بشود اين طور نيست براي اينكه ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ براي اينكه التفات از تكلّم به غيبت نشود آن ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾ حرف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد، بعد اينكه ميفرمايد: ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ پيغمبر ميفرمايد اين راهِ مرا كه از طرف خدا آوردم طي كنيد و راههاي ديگر را رها كنيد براي اينكه شما را از سبيلالله جدا ميكند، خب.
و راهي را كه پيامبر آورده است چون معرفه است يا راهي كه به خدا اسناد دارد معرفه است ديگر تعدّد ندارد و راههاي ديگر صراط مستقيم نيست براي اينكه انسان را از اين صراط مستقيم باز ميدارد، گاهي ممكن است گفته بشود در قرآن كلمهٴ صراط مستقيم نكره ذكر شده است هر پيامبري داراي صراط مستقيم است و اين نكره نشانهٴ تعدّد است چه اينكه، خداوند به پيغمبر فرمود: ﴿عَلي صِرَاط مُسْتَقِيم﴾ ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[6] يا دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾[7] ﴿اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[8] دربارهٴ انبياي ديگر كه فرمود اينها را خداوند ﴿إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ﴾[9] هدايت كرد يا به پيغمبر فرمود: ﴿يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ كه اينها نكره است معلوم ميشود كه صراطهاي مستقيم متعدّد است چنين استدلالي تام نيست براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحةالكتاب» به ضميمهٴ سورهٴ «نساء» معلوم ميشود كه همهٴ اين صراطهايي كه انبيا دارند يك راه هست.
در سورهٴ «فاتحةالكتاب» خدا به ما آموخت كه عرض كنيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ بعد هم وصف ممتازي را براي اين صراط ذكر كرد و آن اين است كه ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ و اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم كسانياند كه مغضوب نيستند، ضالّين نيستند، اينها ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ﴾ وصف آن ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هست، نه وصف راه كه ما سه راه داشته باشيم راه انبيا را نشان بدهد، نه راه مغضوب عليه، نه راه ضالّين، اين به آن معنا نيست ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ كه اين مُنعمَعليه چه كسانياند؟ اين مُنعمعليه كساني هستند كه مغضوب نيستند، ضالّ نيستند اينها در راهاند، خب.
اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحةالكتاب» آمد ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآ لِّينَ﴾ اين «مُنعمعليهم» هم در سورهٴ «طه» و مانند آن مشخص شد چه كسانياند و هم در آيهٴ 69 سورهٴ مباركهٴ «نساء» به صورت روشن بيان شد ملاحظه بفرماييد آيهٴ 66 به بعد سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿وَإِذاً﴾ يعني آنهايي كه به ما معتقدند، حرف ما را عمل ميكنند ﴿وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً ٭ وَإِذاً﴾ اگر اين كار را كردند، عقيده را پيدا كردند و عمل صالح داشتند ﴿وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ٭ وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ با اينكه نكره است بعد فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ خب.
پس آنكه در سورهٴ «فاتحةالكتاب» آمده است اين است كه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ اين صراط مستقيم چه خصوصيتي دارد، راه چه كسانياند، سالكان اين راه چه كسانياند، ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه كسانياند، اين مُنعمعليه چه كسانياند، فرمود: ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾ اينها چه كسانياند؟ ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾ خب پس معلوم ميشود كه راه انبيا و صديقين و شهداء و صالحين يكي است، اگر اختلافي هست در شريعت و منهاج است كه اينها قطعات همين اتوبان و بزرگراه هست نه راه ديگر اينچنين نيست كه انبيا صراطهاي مستقيم داشته باشد آن نكرهها همه به اين معرفه ختم ميشوند بيش از يك راه نيست حالا چون بيش از يك راه نيست ذات اقدس الهي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً بحثش گذشت فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[10] نام خيلي از انبيا را ميبرد ميفرمايد اينها كسانياند كه ما اينها را هدايت كرديم تو همين راه را ادامه بده كه قبلاً هم بحثش گذشت در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» نفرمود پيرو اينها باش، فرمود راهي را كه ما به اينها نشان داديم همان راه را شما طي كنيد يعني از آيهٴ 89 به بعد سورهٴ «انعام» اينچنين بود ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ﴾ يعني اين انبيا را كه نام ميبرد فرمود خدا اينها را هدايت كرده است ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» تو تابع نوح نيستي، تابع ابراهيم نيستي، تابع انبياي ابراهيمي نيستي يك راهي است كه ما به اينها نشان داديم تو هم همان راه را برو نه «بهم اقتده» كه آنها بشوند قُدوه تو ﴿بِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ يعني اين ديني كه به آنها داديم همان دين را به تو داديم، خب.
اين يك راه هست كه انبيا در اين راهاند، شرايع هم در همين راه هست در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» هم آيهٴ سيزدهم سورهٴ «شوريٰ» مشابه اين را بيان ميكند فرمود: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ﴾ فرمود آنچه را كه به نوح گفتيم، به ابراهيم گفتيم، به موسي گفتيم، به عيسيٰ گفتيم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به تو هم همان را ميگوييم چون اينها پنج پيامبر اولواالعزماند بقيه صاحب عزم به معناي شريعت جهاني نيستند، خب همان را كه به انبياي ديگر گفتيم به تو گفتيم پس اينچنين نيست كه ﴿وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾[11] نكره باشد، ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[12] نكره باشد و صراطهاي مستقيم متعدّد باشد، نه يك ﴿الصِّرَاطَ﴾ كه معرفه است بيشتر نيست و اين ﴿الصِّرَاطَ﴾ معرفهٴ معلوم، معهود همان است كه نبيين و صديقين و شهداء و صالحين بر آنند.
پرسش...
پاسخ: حالا بياييم به سراغ تو در تو بودن حقيقت حالا ده وجهي كه گفته شد حالا معلوم ميشود كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[13] نه حقيقتي است غرق در حقيقت مثنوي كتابي نيست كه انسان بدون استاد بتواند حل كند آن مشايخ ما مثل مرحوم آقاي فاضل توني از كساني بود كه خب در آن بحبوحهٴ [گيرودار] قدرتمندي حوزه اصفهان كه آن وقت ايشان كه ما خدمتشان فصول ميخوانديم ميفرمود كه آثناه معروف به فضل بود آثناه يعني صاحب همين بقعهٴ مباركهٴ متبركه مرحوم آقاي بروجردي ميفرمود آثناه آن روز معروف به فضل بود كه فصول تدريس ميكرد مرحوم آقاي فاضل توني ايشان ميگفت فضلا و بزرگان مثنوي را تدريس ميكردند، درس ميخواندند، خب اگر اين كتاب فارسي نبود و عربي بود، اگر نظم نبود و نثر بود و اگر آن هزليات و داستان و قصهها در آن نبود منقّه بود از قويترين كتاب بود مگر مثنوي را بياستاد آدم ميتواند بخواند مثنوي را آدم بياستاد بخواند همين طور در ميآيد حالا معلوم ميشود اين كتابهاي عميق درسي اگر همين طور باز باشد به اين صورت در ميآيد با چهار تا شعر مگر ميشود انسان بازي بكند با آيات قرآن كريم، حالا بعد روشن خواهد شد كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[14] به هر تقدير پس قرآن اينچنين نيست كه بگويد صراطها متعدّد است بيش از يك صراط نيست.
بحثي كه الآن مطرح است اين است كه ما معيار بحث را و محلّ اصلي بحث را گُم نكنيم خدا رحمت كند مرحوم شهيد ثاني را در آن منيه بارها به عرضتان رسيد فرمود طلبهها يك مقدار بايد رياضي بخوانند كه خطكشي شده فكر بكنند اين خطكشي شده يعني خلط مبحث نكنند، يعني مغالطه نكنند كه من الآن در كجا هستم چه چيزي را دارم بحث ميكنم، محلّ بحث من چه چيزي است، تا خطكشي نشود، محلّ بحث مشخص نشود، جاي بحث مشخص نشود، موضع بحّاثها مشخص نشود آدم گرفتار مغالطه است.
براي اين خطكشيها شما ميبينيد در همان آن كتاب گاهي مقام ثبوت و اثباث خلط ميشود، گاهي تكوين و تشريع خلط ميشود حالا همهٴ اينها كه خطكشي شده از هم جدا بشود معلوم ميشود كه در نظام تشريع، در مذهبها، در عقايد، در مكتبها بيش از يك صراط نيست اينچنين نيست كه نه تشيّع حق باشد، نه تصنّع نه يكي بالأخره حق است اينچنين نيست كه نه اشعري حق باشد حق محض. نه معتزلي او هم راست ميگويد، اينهم راست ميگويد او هم در صراط است اينهم در صراط است و اين طور نيست همين رسول خدايي كه برابر اين ميفرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ همين رسول را نقل كردند كه در جمع اصحاب نشسته بود، اصحاب در محضر او نشسته بودند بعد فرمود يك خطي كشيد بعد خطوط فرعي در كنار اين خط بزرگ ترسيم كرد، فرمود اين چه نقشهاي است؟ عرض كردند «الله و رسوله اعلم» فرمود آن راهي كه من آوردم اين خط بزرگ است، راههايي كه در دو طرفش رسم كردم راه ديگران است راهي كه من آوردم همين است.
همين رسول طبق آيات قرآن فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[15] فرمود بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما، گرچه اين را دربارهٴ كافران گفته است نه دربارهٴ موحّدان ولي دربارهٴ موحّدان هم فرمود: ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اينها كساني است كه ﴿يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾[16] يك وقت است كه شريعت موسي در موطن خود حق است. شريعت عيسي در موطن خود حق است همان شريعتها و همان پيروان آن شرايع در موطني كه قرآن حضور و ظهور دارد ديگر دين حق قرآن است فرمود اينهايي كه ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ خب پس اينها حق نيستند الآن براي خطكشي كردن يك معماري لازم است يكي اينكه بحث صراط مستقيم در نظام تكوين از صراط مستقيم در نظام تشريع كاملاً بايد جدا بشود يك، يكي معذور بودن غير از آن است كه انسان در صراط مستقيم است، خب خيليها معذورند، خيليها به جهنم نميروند مگر اين همه كُفاري كه در روستاهاي دوردست مناطق استكبارنشين كه دسترسي به تحقيقات ندارند مگر اينها به جهنم ميروند؟ هيچ كدام از اين كفار مستضعف به جهنم نميروند، جهنم نرفتن يك مطلب است، ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[17] بودن مطلب ديگر است خب آن روستايي كه اصلاً نامي از اسلامي نشنيد او را خدا به جهنم ميبرد، آن شاك متفحّصي كه در صراط تحقيق است و مُرد او به جهنم ميرود اينچنين نيست كه مجانين مگر به جهنم ميروند، اولاد كفار مگر به جهنم ميروند، يك وقت است كه چه كسي به جهنم ميرود، چه كسي به بهشت ميرود، يك وقت است در مسئله معرفتشناسي چه كسي بر صراط مستقيم است، چه كسي براي صراط مستقيم نيست ممكن است يك سنّي غير قادر بر تفحّص او تسنّناش را ادامه بدهد به جهنم هم نرود، جهنم نرفتن غير از آن است كه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[18] .
پس يك فصل مربوط به آن است كه بحث تكوين را از تشريع جدا كنيد، يك بحث در اين است كه معذور بودن را با ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ بودن جدا كنيم كه اينها هيچ باهم اشتباه نشود، يك بحث هم در اين است كه كجا حقيقت تو در توست و كجا ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[19] آنها كه در راهاند حقايقي است تو در تو، براي قرآن باطني است و باطن و باطني است ميگويند رواياتي كه ما داريم درجات ايمان سلمان دهتاست، درجات ايمان اباذر نُهتاست و اگر اباذر بفهمد بر قلب سلمان چه ميگذرد بر او تحملش دشوار است و مانند آن اينها كه در راهاند اينها كه در راهاند از آن به بعد «خير الامور اكثرها و اوفرها و اشدها» براي تشخيص اينكه ما كجا قدم برداريم گفتند «خير الامور اوسطها»[20] حالا كه مشخص شد آدم در راه است از به بعد گفتند تا ميتواني بدو گفتند اولاً سرعت بگير، بعد سبقت بگير، بعد بگو خدايا مرا از همه نزديكتر بكن «اقربهم منزلة منك و اخصهم زلفة لديك»[21] گاهي ميبينيد آدم يك مقدار مال را ببخشد ميگويند اسراف است ميگويند چه حق داشتي بچهات را گرسنه بگذاري مال را بدهي اين ميشود معصيت، گاهي انسان سه روز خودش و زن و بچهاش گرسنه با آب خالي افطار ميكند آيه دربارهٴ او نازل ميشود.
چه كسي در صراط مستقيم است، خب آن كار را ديگري اگر ميكرد ميگفتند كار معصيت كردي چه حق داشتي واجبالنفقهات را گرسنه گذاشتي مگر كسي حق دارد كه نان بچههايش را به فقير و يتيم و مسكين بدهد يك وقتي ميبينيد اهلبيت همين كار را ميكنند آيات سورهٴ «انسان» نازل ميشود، اگر كسي ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[22] بود آنجا هر چه بيشتر بهتر، هر چه سرعت ﴿فَاسْتبَقُوا﴾[23] شد ﴿سَارِعُوا﴾[24] شد و مانند آن.
اين بحثها كه كاملاً از هم جدا بشود آن وقت معلوم ميشود كه خيليها بر صراط مستقيم نيستند يك گروهي بر صراط مستقيماند، خب همين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه خطكشي كرده فرمود اين بزرگراه صافي كه ترسيم كردهاند براي من است، آن خطوط ديگر راهي است كه ديگران دارند و آن راهها را نرويد ﴿فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾ اين آيه را هم خواند همين پيغمبر فرمود ملّت من به 73 فرقه منشعب ميشوند يك فرقه، فرقهٴ ناجيه است بقيه در ضلالتاند اگر سرايندگاني آمدند گفتند:
«جنگ 72 ملت به ره عذر بِنه چون نديدند حقيقت»
همين است ديگر، خب پس يك حقيقت است بقيه افسانه است حالا اينها كه افسانه زدهاند جهنم ميروند يا نه، آنها مشمول رحمت الهياند اگر معذور بودند كه نميسوزند، اگر معذور نبودند به اندازه سلب معذوريتشان سوخت و سوز دارند ولي «والمعالي الي الرحمة».
اما اينكه انسان بگويد رحمت خدا بيش از غضب اوست، هدايت خدا كجا رفته، بله آنهايي هم كه ميسوزند سوخت و سوزشان محدود است فقط يك گروه به ابد گرفتار عذاب ابدند شما وقتي يك مقدار بالاتر ميآييد و بالاتر ميآييد روي عرش بحث قرار ميگيريد ميبينيد اكثري عالم اهل رحمتاند ممكن است كه كسي ده سال يا ده ميليون سال بسوزد ولي نسبت به ابد كه ده ميليون كه «حلقة في فلات» است ده ميليون سال نسبت به ابديت عالم كه قابل قياس نيست آنكه مخلّد است كه بعضيها خلود را مشكل دارند آنكه مخلّد است آن كافرِ عنودِ لجوجِ لدودِ جهود است بقيه كه مخلّد نيستند مگر هر كافري مخلّد است آنكه عالماً عامداً پا روي حق گذاشته است «وَاَنْ تُخَلِّدَ فيهَا الْمُعانِدينَ»[25] بود وگرنه خيليها اين همه كه در ماه مبارك رمضان ميليونها نفر در هر افطاري آزاد ميشوند، در هر شب جمعهاي آزاد ميشوند، در پايان ماه مبارك رمضان آزاد ميشوند راجع به همين جهنميهاست ديگر بحث معذور بودن جداست، بحث سوخت و سوز جدا آنهايي هم كه گرفتار سوخت و سوزند بحث محدود و غير محدودشان هم جداست وقتي محدود و غير محدود را جدا كرديم آمديم بر پشتبام بحث معلوم ميشود رحمت او بيكران است آنكه ميماند نسبت به آنهايي كه آزاد ميشوند براي ابديّتِ ابد قابل قياس نيست يك گروه كَمي مخلّدند آنهايي كه بيرون رفتند بالأخره مشمول رحمت الهياند يعني در كلّ عالَم كه شما جمعبندي ميكنيد براساس ابديّت كه بحث ميكنيد ميبينيد رحمت پيروز است منتها كسي نميتواند يك روزش هم تحمل كند.
وجود مبارك امام سجاد(عليه السلام) فرمود به اندازهاي كه قدرت آتش را داريد معصيت بكنيد ما قدرت يك لحظهاش هم نداريم نه يك لحظه آتش آخرت، يك لحظه آتش دنيا را هم نميتوانيم تحمل بكنيم آتش دنيايي كه نسبت به آتش آخرت قابل قياس نيست، خب.
حالا پس معلوم ميشود كه ما در چند فصل بايد بحث بكنيم.
پرسش...
پاسخ: كفر، بله.
پرسش...
پاسخ: بله منتها اين قصدش بر يك خبط در موضوع يا خبط در مصداق گرفتار كرده اين دسترسي نداشت خيال كرد كه اين حق است و چون خيال كرد اين حق است گرفتار شده حجت خدا بر او بالغ نشده سرّش اين است كه همهشان در حوزه علميه قم ماندند الآن جهان تشنه مبلّغين است اينها نه زبان ميدانند، نه اهل قلماند، نه اهل زبان كه حرفها را در فصلهاي تعطيلي منتقل كنند.
در مسافرتي كه من در سال 61 بود در كنفرانس لندن شركت كردم ديدم كسي آمده بعد از سخنراني گفت من كاري دارم، گفتم بفرماييد، رفتيم يك گوشهاي نشستيم يك ميز كوچكي وسط بود يك صندلي آن طرف، يك صندلي اين طرف، گفت ما در جايي ننشستيم كه اگر بگويند از فلان شهر يا فلان كشوريم شما بدانيد ما جايي هستيم كه هر جا ميرويم بايد شناسنامهمان همراهمان باشد من ديدم اين دست كرد در جيبش و يك نقشهاي درآورد و روي ميز پهن كرد و بعد ديدم دستش به طرف اقيانوس كبير دارد ميرود همچنين مستقيم رفت تا يك سوراخكي آنجا بود گفت ما يك جزيرهاي است در كنار نزديكيهاي قطب اقيانوس كبير كه به تنهايي بيش از تمام خشكيهاي روي زمين است ما اينجا نشستيم سلام مردم منطقه ما را به مسئولين ايران برسانيد بگوييد مردم منطقه ما تشنهٴ حرف شمايند اين دستگاه فرستندهتان را طرزي تنظيم كنيد كه ما بفهميم شما چه ميگوييد، خب چنين عطشي الآن هست آنها الآن در كفر به سر ميبرند بعضي از دوستان ما كه در اقصا نقاط چين مسافرت كردند به ما گفتند دهي رفتيم مسلمان بودند اسلامشان فقط به اين بود كه «لا اله الا الله» را بلد بودند وگرنه قرآني، اصلاً نام مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) را نشنيدند مسلماناند گفتند اهل اين روستا مسلماناند وقتي هم كه ديدند ما از ايران آمديم زن و مرد آمدند تا لبهٴ آن روستا به استقبال ما و اسلامشان فقط اين بود كه فقط بلد بودند بگويند «لا اله الا الله» همين، اين بشر تشنه الآن منتظر شماست اينها را كه خدا يقيناً جهنم نميبرد كه اما ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[26] نيستند براي اينكه پيغمبر را نميدانند چيست، قرآن را نميدانند چيست، دين نميدانند چيست، علي نميدانند چيست، آلعلي نميدانند چيست، جهنم نرفتن يك مسئله است، ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ بودن مسئله ديگر است، خب.
بحث اول و اولين فصل اين است كه ما بين بحثهاي تكويني و تشريعي فرق بگذاريم در بحث ديروز ملاحظه فرموديد در نظام تكوين هيچ كسي بيراهه نميرود اصلاً كجراهه در نظام تكوين نيست براي اينكه در نظام تكوين كار به دست مدبّرات امر است يعني فرشتهها اينها هم كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[27] مدبّرات هم فرمان را از ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[28] از الله ميگيرند، الله هم كه ﴿يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ﴾[29] ربالعالمين است او هم برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «هود» بود كه در بحث ديروز گذشت همهٴ موجودات را ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ رهبري ميكند آيهٴ 56 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ فرمود هيچ موجودي نيست مگر اينكه زمامش به دست خداست اين يك، و خدا هم ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ زمامداري ميكند اين دو، ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ اين مقدمه اُوليٰ، خب خدا كه زمامدار هر جنبندهاي است به كدام سَمت ميبرد؟ ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ خب اينجا هم نكره است بگوييم خدا چند راه دارد يا خدا يك راه مشخص بيش نيست منتها همهٴ راهها در نظام تكوين صراط مستقيم است همان طوري كه يك كَبك و تزرو زندگي لذيذانه دارند، مار و عقرب هم بشرح ايضاً [همچنين].
اين صراط مستقيم در نظام تكوين كه هيچ كسي بيراهه نميرود، كجراهه نميرود اين با جهنمي بودن هم ميسازد، با بهشتي بودن هم ميسازد هم مار و عقرب بر صراط مستقيماند، هم طاووس بر صراط مستقيم است، هم كبك و تزرو بر صراط مستقيماند.
در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» آنجا مشخص كرده است كه در نظام تكوين همه به لقاءالله منتهي ميشوند منتها بعضي خدا را به عنوان رحمان، رحيم، ستّار، غفّار، حنّان، منّان ملاقات ميكنند، بعضي خدا را به عنوان منتقم، قهّار، شديدالبطش ملاقات ميكنند در آيهٴ ششم به بعد سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ ملاحظه فرموديد خطابات قرآن چند نوع است از عامترين خطاب تا خاصترين خطاب ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾[30] جزء خطابات عامّه است ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ جزء خطابهاي اخص است و بينهما هم مراتب عامترين خطاب قرآن همين ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است كه مسلمان و كافر، ملحد و موحد همه زيرمجموعه ايناند بعد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[31] است ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[32] است بعد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است بعد ﴿يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾[33] است ﴿يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾[34] است و عاليترين خطابش ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾[35] است، خب.
اينكه ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ چه مُلحد، چه موحد ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ هيچ كس ممكن نيست به ملاقات الله نرود همه به لقاءالله ميروند منتها ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِي كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ٭ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً ٭ وَيَنقَلِبُ إِلَي أَهْلِهِ مَسْرُوراً﴾ اين به لقاي خداي ارحمالراحمين ميرود ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً ٭ وَيَصْلَي سَعِيراً ٭ إِنَّهُ كَانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَن يَحُورَ ٭ بَلَي إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِيراً﴾[36] كه اين به لقاي خداي قهّار ميرود همه ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[37] اين صراط مستقيمِ تكويني است آنها هم كه به جهنم ميروند در صراط مستقيماند، آنهايي كه به بهشت هم ميروند در صراط مستقيماند، در صراط مستقيم تكويني يعني در نظام تكويني كه در تحت تدبير مدبّرات امر است كجراهه و بيراهه نيست لذا در بخشهاي ديگر ذات اقدس الهي وقتي از جهنمِ جهنميها ياد ميكند ميفرمايد اينها را به صراط جهنم راهنمايي كنيد در آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است كه ﴿احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها كه بتپرستاند چه كارشان كنيد؟ جمع كنيد، بعد كجا ببريد؟ ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلَي صِرَاطِ الْجَحِيمِ﴾، خب.
پس يك صراط مستقيمي است كه به جهنم ختم ميشود گرچه به وصف استقامت نيامده، اما صراط است بالأخره و اين است كه معذور بودن با ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[38] بودن جدا كنيم كه اينها هيچ باهم اشتباه نشود، يك بحث در اين است.. در نظام تكوين هيچ كسي بيراهه نميرود كجروي كج آيدت جف القلم هيچ بيراههاي، كجراههاي، انحرافي در نظام تكوين نيست ديروز به عرضتان رسيد كه جهان مثل معماريِ يك بناي مهندسي شده نيست نظير دانههاي يك رشتهٴ تسبيح نيست چون اگر شما يك دانهاي را برداريد جايش را عوض بكنيد بالأخره رشته، رشته است يك آجر يا سنگ يا سنگنمايي را از اين خانه معماري شده برداري، مشابه او را بگذاري چون مشابه دارد هيچ آسيبي وارد نميشود اما نظام تكوين مشابه ندارد تكتك موجودات مظهر ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[39] هستند لذا اينها مثل حلقات سلسلهٴ عددند كه شما بخواهيد پنج را بين چهار يا شش برداريد يك عدد ديگر به جايش بگذاري ممكن نيست چون هر چيزي علتي دارد، معلولي دارد، شرايط خاصي دارد مثل نظام رياضي است، نه نظام تسبيحي يا معماري، خب.
اگر هر چيزي در جاي خود مشخص است، مرگ و حيات هر چيزي مشخص است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ﴾[40] اختصاصي به انسان ندارد در حيوانات هست، در موجودات ديگر هم هست ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[41] اختصاصي به فرشتهها ندارد هر موجودي در نظام تكوين اين است، پس نظام تكوين صراط مستقيم دارد و هيچ كجراههاي ندارد و همه من اللهاند و الي الله، جهنميها صراط مستقيم دارند، بهشتيها صراط مستقيم دارند همه براساس نظم علّي و معلولي است اين خلاصهٴ بحث اجمالي در فصل اول تا معلوم بشود كه بحث در صراط مستقيمِ تكويني نيست در صراط مستقيم تشريعي يعني عقايد، مكتبها، دينها و مانند آن در اينگونه از بحثها براي خطكشي كردن ما بايد سه خط بكشيم، اول آن خطكشيهايي كه خود دين جا دارد يعني قرآن و عترت كه عصارهٴ دين است آنجا جا دارد، دوم خط و صفي است كه دينشناسها حضور و دخول دارند فقيهاناند، اصولييوناند، مفسّراناند، حكماياند، متكلّماناند اينها كه دربارهٴ علوم ديني بحث ميكنند.
كه ما نه در صف اوليم، نه در صف دوم الآن بحث ما در اين نيست كه اين آيه چه ميگويد چون از آن فارغ شديم، بحث ما در اين نيست كه اين روايت چه ميگويد چون از آن فارغ شديم بحث ما معرفتشناسي ديني است يعني در صف سوم اينجا صندليهاي فراواني است كه معرفتشناسان نشستند، ما هم اينجا نشستيم ما ميخواهيم بحث بكنيم ببينيم كه اينهايي كه بحث در صف دوماند دربارهٴ مسايل ديني بحث ميكنند آيا همهشان راست ميگويند يا همهشان دروغ ميگويند يا بعضي راست ميگويند بعضي دروغ ميگويند همهشان ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[42] اند يا همهشان سبيل غي دارند يا بعضي صراط مستقيماند، بعضي سبيل غي، چون جاي ما خطكشي شده است در صف سوم هستيم نبايد از ما سؤال كرد كه حق با چه كسي است چون ما بحث معرفتشناسي داريم نه بحث فقهي يا اصولي يا تفسيري، بحث تفسيري همين بود كه تا حال داشتيم گفتيم ظاهر آيه و ظاهر آن روايات اين است كه صراط مستقيم يكي است، بقيه سبيلالغي است و حالا خدا چه كسي را ميسوزاند، چه كسي را نميسوزاند اين مربوط به معذور بودن است وگرنه بعضيها بر صراط مستقيماند، بعضيها بر صراط مستقيم نيستند اين ظاهر آيه.
اما حالا آمديم در صف سوم، صف سوم ديگر بحث ما بحث فقهي نيست، فلسفي نيست، تفسيري نيست، اصولي نيست، ادبي هم نيست بحث معرفتشناسي است ما دربارهٴ آن علما بحث ميكنيم و مكتبهايي كه دارند بحث ميكنيم ما در اين فصل سوم نه شيعه هستيم، نه سنّي دربارهٴ شيعهها و سنّيها يك طور حرف ميزنيم از ما سؤال ميكنند كه هر دو بر صراط مستقيماند يا نه؟ اينهم قبلاً گذشت كه اين بحث ما، بحث جامعهٴ دينداري نيست چون آنهم در سه مسئله و سه مرحله خلاصه شد كه اسلام دربارهٴ هر سه مرحله روح وسيع دارد در مرحلهٴ اول با مؤمنين سخن ميگويد ميفرمايد شما برادرانه باشيد، زندگي كنيد ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[43] از اين بازتر با موحّدان عالَم هم دستور صلح كُل بودن ميدهد ميفرمايد كه ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾[44] از اين مرحله كه انسان نه مسلمان است، نه مسيحي است، نه كليمي است، نه زرتشتي فقط انسان است ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[45] در اين مرحله هم دستور جهانشمول ميدهد در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» ميفرمايد همين كه انسان هستي ميتواني از زندگي مسالمتآميز برخوردار باشي به همهٴ ما دستور دادند كه به هر انساني خواه كافر، خواه مشرك، خواه كمونيسم، خواه بتپرست هر دين كه داشته باشند همين كه درصدد براندازي اسلام نباشد، عليه اسلام و مسلمين تلاش و كوشش نميكند نه تنها آنها را نرانيد، نه تنها نسبت به آنها بيتفاوت باشيد، بلكه نسبت به آنها مهربان، عادل، عطوف، رئوف باشيد ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ بعد در ذيلش فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[46] خب حالا كافري در كشور اسلامي دارد زندگي ميكند جشن عاطفهها هم تشكيل شده براي بيبضاعتهاي آموزش و پرورشي دارند كمك جمع ميكنند حالا كسي كافرزاده است خب به او كيف ندهند، لوازمالتحرير ندهند براي اينكه پدرش كافر است، مادرش كافر اينكه كار غلطي است كه، در نظام اسلامي كسي كه كافر است نبايد گدايي كند بالأخره اگر خداي ناكرده درصدد براندازي نظام هست او يك حساب خاصّي دارد، اما اگر نه كاري با اسلام و مسلمين ندارد فقط كافر است، خب انسان نسبت به او مهربان باشد، عطوف باشد اگر گداست تأمينش كند.
پرسش...
پاسخ: آن براي آن است كه مهاجماند، آن براي اينكه مهاجماند.
پرسش...
پاسخ: اگر اينها، اينها الآن مستعمرند در پناه دولت اسلاماند.
پرسش...
پاسخ: بله، اما در صورتي كه سياق نباشد اينجا سياقش، سياق جهاد است فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي است كه رسول الله هست، ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[47] هستند نسبت به خودشان رحيماند، نسبت به كفار خشناند كفاري كه صدر و ساقهٴ آن سورهٴ مباركهاي كه به نام حضرت است و همچنين سورهٴ «فتح» مشركين مهاجم بود وگرنه سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» دارد كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ﴾[48] «عن كذا عن كذا عن كذا» در سورهٴ «ممتحنه» مشخص كرده است كه كفاري كه با شما درصدد براندازي شما نيستند در پناه شما هستند.
پرسش...
پاسخ: قبلاً هم شايد به عرضتان رسيد، خب حالا شما اين حرفها را شايد براي خود ما قابل هضم نباشد مشكل باشد ولي شما ببينيد سورهٴ مباركهٴ «انسان» از چه كسي تجليل ميكند و چطور تجليل ميكند سورهٴ «انسان» خطوط كلي آن مهر الهي را تبيين ميكند، خب اينها كه مستحضريد بالأخره روزه گرفتند، در هواي سوزان حجاز روزهٴ نذري هم داشتند وجود مبارك اميرالمؤمنين، وجود مبارك صديقهٴ كبريٰ، وجود مبارك حسنين(سلام الله عليه عليهم اجمعين» و فضّه هم در خدمتشان بود روزه گرفتند و آن حالا يا جو بود يا گندم بود بالأخره وام گرفتند و با آسياي دستي دستساز شده است به دست مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليها) حالا يك قرص ناني فراهم شده اينها را به چه كسي دادند؟ قرآن اصرار دارد كه بگويد به چه كسي دادند.
يك بخش ديگري است آنجا كه موارد انفاق است فرمود اينها كسانياند كه انفاق ميكنند ﴿بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾[49] اما اينجا اصرار دارد كه بگويد به چه كسي دادند؟ فرمود: ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ﴾ به چه كسي؟ ﴿مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[50] مسكين معنايش معلوم است، مطلق است ما نميتوانيم بگوييم ظاهر اين مسكين كافر است مطلق است مسلمان و كافر هر دو را ميگيرد، يتيم هم بشرح ايضاً [همچنين] اما اسير چه كسي است؟ در مدينه چه كسي اسير بود مسلمان اسير بود يا كافر؟ اين جنگهايي كه با مهاجمين شرك داشتند گاهي مسلمانها شكست ميخوردند اسير ميدادند، گاهي آنها شكست ميخوردند اسير ميدادند اين اسيري كه در مدينه بود مسلمان بود يا بتپرست بود؟ ممكن بود كه اسلام آورده باشد ولي اصلش كه مشرك بود.
پرسش...
پاسخ: اسلامش دليل ميطلبد ظاهرش اين است كه مشرك بود، اگر كسي بخواهد ادعا كند كه آن اسير مسلمان بود بايد برهان اقامه كند ظاهرش اين است كه مشرك بود، خب ميبينيد كسي كه روزه ميگيرد، خودش و بچههايش گرسنه هستند و افطارياش را به يك مشرك ميدهد و آيه نازل ميشود اينگونه حالا چون اسير بود كاري نداشت ممكن هست كه واقعاً آن اسير مسلمان شده باشد، اما برهان ميخواهد ظاهرش اين است كه مشرك بود.
اين نظام است، خب شما الغارات را كه ببينيد اين تقريباً صد سال قبل از نهجالبلاغه نوشته شده [است] غارتهايي كه امويه در عصر حكومتشان بر علويها تحميل ميكردند خلاصهٴ آن غارتها در كتاب الغارات آمده يك بخش قابل توجهي از خطبههاي حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه به طور ارسال آمده در كتاب الغارات مسنداً ذكر شده آنجا صاحب كتاب الغارات ميگويد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) داشت عبور ميكرد ديد يك سالمند مكفوفي يعني نابينا، يك پير مكفوفالبصري دارد تكدّي ميكند، حضرت فرمود چه كسي است؟ عرض كردند يك مسيحي است كه نابيناست دارد گدايي ميكند، فرمود، خب آن وقتي كه جوان بود به اين كشور خدمت كرد حالا كه پير شد بايد گدايي كند «انفقوه من بيتالمال» خب اين علي(سلام الله عليه) است اين مسيحي كه ديگر مسلمان نشده كه، فرمود من حكومت بكنم آن وقت يك مسيحي گدايي كند اين دين برابر همان آيات سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» رفتار كرده ديگر فرمود كسي كه درصدد براندازي نظام نيست شما نه تنها با او بيمِهري نكنيد بلكه مهربانانه رفتار كنيد، مقسط باشيد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[51] ، خب.
اينگونه از تحمّل كثرت پوراليزم به اين معنا يعني تحمل كردن، حوصله به خرج دادن، ديگري را بيرون نكردن يك مسئله است، فتوا دادن همه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[52] هستند يك مسئله ديگر است تحمّل كثرت غير از اينكه همه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ هستند ما همه را بايد تحمل كنيم بله، اگر كسي اشكالي دارد، نزاعي دارد اما وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) با كفار بحث ميكرد اما ميگفت اين كافر است بحث كردن با كافر، تحمل كافر، مصاحبهٴ با كافر يك مرحله است، فتوا دادن اين ﴿لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[53] است مطلب ديگر است همان امام صادقي(سلام الله عليه) كه كفار را در كنار حرم ميپذيرفت با او بحث ميكرد، همان امام فرمود اين كافر است، خب يك وقت است انسان ميگويد طرف را بايد تحمل بكنيم، يك وقت است ميگوييم او هم ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[54] است اينچنين نيست، خب.
پس محدوده تحمل كردنها خارج از بحث است يك، محدودهٴ صراط مستقيم در نظام تكوين خارج از بحث است دو، آنچه كه فعلاً محلّ بحث است در صراط مستقيم عقيده، دين، مكتب و مانند آن است كه فصل سوم است در اين فصل سوم هم سه تا خطكشي شده است در خط اول دين قرار دارد كه دين حق است باطلپذير نيست، صدق است كذبپذير نيست، صحيح است عيبپذير نيست، كامل است نقصپذير نيست، خالص است مشوب نيست اين براي دين.
صف دوم علماي حوزه و دانشگاهاند كه دربارهٴ علوم ديني بحث ميكنند، صف سوم صف معرفتشناسانه است كه معرفتشناس صندلي را گذاشته در صف سوم از بيرون دارد نگاه ميكند ميبيند يك عده شيعهاند، يك عده سنّي اينكه معرفتشناسانه بحث ميكند بايد بگويد بالأخره عصمت شرط است يا عصمت شرط نيست ديگر اينكه عدهاي ميگويند امام لازم نيست معصوم باشد، عدهاي ميگويند حتماً بايد معصوم باشد بالأخره يكي حق است ديگري باطل چون في طرفين النقيضاند عدهاي ميگويند ثقيفه حق است، عدهاي ميگويند غدير حق است، عدهاي ميگويند پيغمبر علي(سلام الله عليهما) را نصب كرد عدهاي ميگويند نصب نكرد بالأخره يكي حق است ديگري باطل.
هر دو بايد باشند دوستانه بحث بكنند مربوط به يكي از فصول گذشته است اما يك معرفتشناس نميتواند بگويد نه تشيّع حق است، نه تسنّن حق است يا هم تشيّع ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[55] است، هم تسنّن ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است اين بايد بگويد بالأخره يا اين حق است يا آن حق است كدام است؟ «لست أدري» يك معرفتشناس در كمال صراحت به سرعت ميگويد «لست أدري» من نميدانم چون رشته من نيست، اگر خواستي بحث بكينم بحث كلامي ميكنيم ميبينيم حق با چه كسي است در آنجا معلوم ميشود بالأخره عصمت امام شرط است كه امام معصوم باشد يا نه، غدير بود يا نبود، ثقيفه حق است يا نه آن ميشود بحث كلامي، ولي وقتي بيرون دروازهٴ علوم داريم سخن ميگوييم معرفتشناسانه بحث ميكنيم گرچه نميدانيم حق با چه كسي است، ولي ميگوييم حق با يكي است ديگري بر باطل است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»