76/02/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 151 الی 153
﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾﴿151﴾﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشِدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾﴿152﴾﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾﴿153﴾
اين محرّمات دهگانه تقريباً مورد پذيرش همهٴ انبيا(عليهم السلام) است و براي همهٴ امم هم انبيا اين محرّمات دهگانه را بازگو كردند.
گاهي دربارهٴ محرّمات دهگانه ما را تشويق به تعقّل ميكنند گاهي به تذكّر ميكنند، گاهي به تقوا فرمود اين توصيه به اين امور دهگانه زمينه تعقّل، تذكّر و تقوا را فراهم ميكند چه اينكه در پايان هر كدام از اين سي آيه يكي از اين اوصاف سهگانه ذكر شد يكي ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ يكي ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ يكي ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾.
همين معارف در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به عنوان حكمت ياد شده است يعني از آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه شروع ميشود ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً﴾ تا آيهٴ 38 فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ آنگاه فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ در بحث عقوق وقتي از معصوم(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه حكمت چيست؟ آنها گفتند توحيد خدا و احسان به والدين، توحيد خدا و ترك عقوق والدين ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ يعني اين بيان بعضي از مصاديق روشن حكمت عملي است پس آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾[1] اين بيان مصداق بارز حكمت نظري از يك سو و حكمت عملي از سوي ديگر است چون آنچه كه مربوط به بخش معرفت است كه انسان بفهمد در جهان غير از يك مبدأ احدي نيست اين ميشود حكمت نظري كه كاري به معرفت و علم دارد.
و اگر همين معرفت به ايمان بنشيند تبديل بشود ميشود حكمت عملي يعني آنجا كه كار هست و بايد و نبايد هست، تكليف هست، حكمت عملي است آنجا كه درك است حكمت نظري است آن كسي كه ميفهمد جهان مبدئي دارد اين در حكمت نظري كار كرده است، آنكه ايمان ميآورد كه در جهان بيش از يك مبدئي نيست، مؤمن هست اين حكمت عملي است ايمان فعل نفس است كه بين نفس و او اراده فاصله است اما ادراك ديگر وصف نفس است، نه فعل نفس.
به هر تقدير درك اينكه عالَم مبدئي دارد جزء مسائل حكمت نظري است و ايمانِ به اينكه مبدئي در عالَم هست، اعتقاد به اينكه مبدئي در عالم هست يعني نفس به آن علم خود را گِره بزند باور كند اين ميشود حكمت عملي.
به هر تقدير وقتي از امام(عليه السلام) سؤال ميكنند كه حكمت چيست؟ كه خدا فرمود: ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[2] دو مصداق برايش ذكر ميكند يكي توحيد، يكي پرهيز از عقوق اين را مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در رسالهٴ عقوقشان اين را ذكر كردند غرض اين است كه آن به عنوان بيان مصداق است خب.
پس تعقّل اين مسائل، تذكّر اين مسائل، تقواي عملي اين مسائل جزء حكمت است يك بحث در اين است كه چطور در پايان هر بخشي يكي از اين اوصاف سهگانه آمده است گفتند جوابش همان است كه جناب فخررازي و ديگران بازگو كردند اين است كه آن پنج حُكم اولي كه مربوط به مسائل ادراكي است و امر روشني است در آنجا تعقّل را به كار برد فرمود: ﴿ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾.
و اما در مسئله ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ يا ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ﴾ يا ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اينها نيازي به تدبّر بيشتري دارد به تذكّر ياد كردهاند. بخش پاياني كه مربوط به عمل محض است فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ ميتواند فايدهٴ همه اين امور دهگانه باشد.
مطلب ديگر آن است كه اين از توحيد شروع شده و به اتحاد ختم شده اولين چيزي كه ما را در اين امور دهگانه به او تكليف كردند توحيد است و آخرين چيزي كه ما را به آن فراخواندند اتحاد است بالأخره هر جا اختلافي هست منشأش شرك است يعني خودخواهي است و مانند آن هيچ ممكن نيست دو نفر باهم اختلاف مذموم داشته باشند مگر در اثر هوي و هوي هم كه يك بُت مرموزي است لذا اين امور دهگانه از توحيد شروع شده است و به اتحاد ختم شد.
فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ كه دعوت به توحيد است كه اولين حُكم از امور دهگانه است و در پايان همين بخش دهگانه فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ كه ما را به اتحاد و پرهيز از اختلاف دعوت كردهاند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آمده است يعني ﴿أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾[3] چون هر جا اختلاف هست باز در اثر هواست قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اختلاف دو قِسم است يك اختلاف ممدوح است، يك اختلاف مذموم.
اختلاف ممدوح و محمود اختلافي كه زمينهٴ علم را فراهم بكند يعني دو صاحبنظر كه با هم مناظره فكري دارند براي اينكه حق روشن بشود اين اختلافها براي ظهور حق است هر كدام يك نظري دارند تضارب آرا ميشود «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[4] اين اختلاف، اختلاف محمود و ممدوح است مثل اينكه دو طلبه، دو دانشجو، يك طلبه و دانشجو با هم مناظره فكري دارند تا حق روشن بشود بعد از اينكه حق روشن شد از آن به بعد آنكه صاحبدل است ميپذيرد و آنكه صاحب هواست نميپذيرد و گريزان است از آن به بعد اختلاف، اختلاف مذموم است يعني بعد از روشن شدن حق هرگونه اختلافي پديد بيايد اختلاف مذموم است كه ذات اقدس الهي دربارهٴ اين اختلاف مذموم فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾[5] يعني بعد از اينكه مسئله براي يك عده روشن شد در اثر بَغي و فساد و ظلم اينها با هم هماهنگ نشدند و كنار نيامدند، پس اين امور دهگانه از توحيد شروع شده به اتحاد ختم شد.
مطلب بعدي آن است كه خطاب به ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[6] ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[7] و مانند آن نيست ﴿قُلْ تَعَالَوْا﴾ هر كس كه شايسته خطاب هست به او ميگويند بياييد محرّمات الهي را بشنويد كه همهٴ مردم در اين جهت سهيماند آنگاه بعد از اينكه از توحيد شروع كرد فرمود: ﴿حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ كه نكره در سياق نفي است و هر گونه شرك و شريكي را ابطال ميكند و بعد احترام به والدين را كه ذكر ميكند نفرمود: «احسان الي الوالدين» فرمود: ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾.
آن طوري كه در المنار و غير از المنار آمده است اين است كه اگر احسان به «الي» متعددي بشود اعم از مباشرت و تسبيب است و اگر با «باء» متعددي بشود يعني صله داشته باشد خصوص احسان مباشرتي «احسان بالوالدين» يعني شخصاً مشكلات پدر و مادر را حل كنيد مباشرتاً به آنها احسان كنيد نه تسبيباً كه اين در برقراري عاطفه از احسان معالواسطه اولاست.
جريان قتل نفس دو بار تكرار شده است يكي قتل اولاد، يكي قتل افراد ديگر گرچه همهٴ اينها در زيرمجموعه ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ جا دارند اما مسئله قتل اولاد براساس اين نكته كه مبادا تنگدستي مجوّز قتل باشد جدا ذكر شد گذشته از اينكه حرمتش شديدتر از گناهان ديگر است علي حده ذكر شد غرض آن است كه حرمت قتل اولاد گرچه مشمول ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ است ولي براساس اين دو نكته جدا ذكر شد.
يكي اينكه اين معلّل است براي اينكه مبادا كسي خيال كند تنگدستي مجوّز قتل فرزند است، دوم اينكه خب اقبح از ساير گناهان است از اين جهت هم ذكر خاص قبل از عام است، هم ذكر خاص بعد از عام يعني ﴿لاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ از باب ذكر خاص قبل از عام است براي اينكه عامش ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ است و اين هم جزء فواحش محسوب ميشود و آن جملهاي كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين از باب ذكر خاص بعد از عام است براي اينكه ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ شامل قتل افراد عادي هم خواهد بود.
اين مسئله قتل، حرمت قتل كه گاهي قبل از عام است گاهي بعد از عام براساس دو نكته است در هر كدام از اين مذكورين.
دربارهٴ حرمت قتل ولد دو نكته است يكي اينكه مبادا فقر و تنگدستي مصحح قتل باشد يكي آن قباحت و شنائت شديد قتل فرزند است اين ذكر خاص قبل از عام، اما آن ذكر خاص بعد از عام آن هم دو نكته دارد يكي مشترك است با نكته قبلي و آن شدت قباحت و شنائت قتل نفس است دوم اينكه يك استثنايي دارد چون ارتكاب فواحش ديگر استثنا ندارد ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾ ديگر نميشود استثنا كرد لكن قتل نفس استثنا دارد فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ آنجا كه دارد ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[8] ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ﴾[9] آن موارد قصاص است مستثناست يا در برخي از حدود است كه مستثناست آنجا كه قتل نفس به عنوان قصاص انجام ميگيرد يا به عنوان حدّ رَجم يا حدّ محاربه انجام ميگيرد مستثناست براساس اين دو نكته قتل نفس بعد از نهي از قُرب فواحش علي حده ذكر شده است.
مطلب بعدي آن است كه قبلاً گذشت كه ﴿ذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ﴾[10] چه گناه ظاهر، چه گناه باطن اينجا هم ميفرمايد: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾ اين تنها ناظر به آن حُكم باطل و فرسودگي جاهلي نيست كه آنها از زناي مخفيانه پرهيزي نداشتند و از زناي علني پرهيزي داشتند مخصوص او نيست بلكه هر گناهي چه ظاهر، چه سرّ اين منهي است زيرا آنكه از گناه علني ميپرهيزد و از گناه سرّي پرهيزي ندارد او در حقيقت مشرك است يعني آنجا كه گناه نميكند از ترس مردم گناه نميكند خوفاً يا حيائاً من الناس گناه نميكند نه از ترس عذاب الهي.
و اما آن كسي كه معتقد است به خدايي كه ﴿وَالظَّا هِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[11] است او در سرّ و علن گناه نميكند براي اينكه معتقد است در باطن «هو الباطن» است در ظاهر هم «هو الظاهر» است ديگر دليلي ندارد كه بين سرّ و علن فرق بگذارد.
يك بيان نوارني از حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ»[12] يعني از گناه مخفيانه بپرهيزيد براي اينكه آن كسي كه امروز شما را در پنهاني مينگرد فردا داور محكمه است حالا اگر يك محكمهاي داشتيم كه شاهد همان حاكم بود حاكم همان شاهد بود و در خلوت و جلوت شهودي داشت خب چنين حاكمي يقيناً عادلانه حُكم ميكند «اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ»[13] .
بالاترين شاهدها ذات اقدس الهي است بعد از شهادت اعضا و جوارح خب اگر خود ذات اقدس الهي قاضي و حاكم است و همان خدا حاضر در صحنه است خب يقيناً انسان ميداند كه حُكم برخلاف حق نخواهد بود عدل محض است لذا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ﴾ يعني بحث اين هم باز به توحيد برميگردد به خدايي كه ﴿الظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ است معتقد باشيد و به استناد حضور و شهود خدايي كه ﴿الظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ است از فواحش فاصله بگيريد و اين توصيهٴ الهي است خدا و به شما وصيت كرده است ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اين عقل همان عقل عملي است كه «ما به عبد الرحمن واكتسب به الجنان»[14] نه عقل نظري كه مربوط به ادراك مسائل باشد.
بعد يكي از آن محرّمات دهگانه تصرّف بيجا در مال يتيم است فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد چيزي كه انگيزهٴ انسان نسبت به او زياد است يك، قدرت كنترل او ضعيف است دو، در چنين حالي ميگويند نزديك نشويد چرا ميگويند آنجا كه موادّ محترقه است يا مثلاً موادّ بنزيني است استعمال دخانيات ممنوع است براي اينكه ممكن [است] از دور هم محترق بشود چيزي كه حسّاس است زمينه احتراق در او فراوان است ميگويند نزديك نشويد، اما نگفتند نزديك مال مردم نشويد براي اينكه خب آنها قدرت دفاع دارند چون قدرت دفاع دارند انگيزه تعدّي كم است ولي دربارهٴ مال يتيم چون او قدرت دفاع ندارد انگيزه تعدّي زياد است دربارهٴ فواحش هم بشرح ايضاً [همچنين] فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا﴾ اما اين معنايش اين نيست كه شما دربارهٴ مال يتيم دخل و تصرّف نكنيد برخيها نقل كردند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود با مال يتيم تجارت كنيد براي اينكه او مثلاً اموال ذكوي داشته باشد و تجارت نكنيد خب بايد هر سال از آن نصاب بالأخره يك مقداري كم ميشود «تأكله الصدقه» چون اين صدقات واجبهاي كه متعلّق به اموال ايتام است كم ميآورد بالأخره ولي اگر شما تجارت كنيد جبران ميشود.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» زمينهٴ سؤال را بازگو ميكند كه سؤال كردند ما با مال يتيم چه كنيم؟ عدهاي در جنگ و غير جنگ شهيد ميشدند بالأخره بازماندگان آنها در بين مردم به سر ميبردند، زندگي ميكردند ما با اموال يتاميٰ چه كنيم؟
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 220 اينچنين سؤال و جواب آنها مطرح شد ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَي قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ﴾ اما ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ مبادا به بهانه اصلاح وارد اموال اينها بشويد ولي اگر واقعاً مصلح باشيد ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ كار بسيار خوبي است ﴿فَإِخْوَانُكُمْ﴾ برادران دينيِ شما هستند با مال اينها تجارت كنيد، به آنها چيزي بفروشيد از آنها چيزي بخريد با وليّ آنها ارتباط داشته باشيد، خودتان كار مولّيعليه را انجام بدهيد ولي اگر خودتان وصيّ اينها بوديد يا وليّ اينها بوديد دربارهٴ اموال اينها دخل و تصرّف كرديد خب يك اُجرةالمثلي ميطلبيد اگر نيازي به اجرت و مانند آن نداريد صرفنظر كنيد براي شما خيلي بهتر است آن را در آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً ملاحظه فرموديد، فرمود كه ﴿وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ شما كه عهدهدار اصلاح مال يتيمايد اگر وضع ماليتان خوب است كه عفّت بورزيد و چيزي نگيريد معلوم ميشود اين عفيف بودن تنها در مسائل غريزي جنسي نيست آن بزرگان اخلاق هم عفّت را جامع مشترك بين مسائل غريزي و مالي دانستند يعني جامع بين سخاوت و عفّت معهود همان عفّت اخلاقي است.
در مسائل مالي يك وقتي انسان تندروست، يك وقتي كندرو، يك وقتي اهل اصراف و تبذير است يك وقتي بخيل است و مبتر و قتور كه ﴿كَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾[15] قتور با تاي منقوط يعني بخيل، مُمسك تبذير و اسراف افراط در تصرّف مال است، اقتار، قتور بودن تفريط در مسائل مالي است يعني امساك بين آن اسراف و بين اين اقتار، بين آن افراط و اين تفريط سخا و جود است كه جود و سخا آن است كه نه انسان بخيل و قتور باشد نه مبزّر و مُصرف آن حدّ ميانگين است و اگر كسي در مسائل مالي ميانگين بين اسراف و اقتار داشت بين تصريف و تقصير داشت بين مُصرف بودن و قتور بودن داشت ميگويند او سخي است داراي سخا و جود است اين سخا و جود كه ميانگين بين آن افراط و تفريط است ميگويند عفّت مالي چه اينكه بين اسراف و تفريط مسائل غريزي، عفّت اخلاقي است عفّت جنسي است جامع آن عفّت جنسي و اين عفّت مالي را در كتابهاي اخلاقي ميگويند «العفة» كه عفّت جامع بين افراط و تفريط است.
در اين آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم فرمود اگر كسي وضع مالياش خوب است دربارهٴ مال فقير تصرّف رايگان داشته باشد ﴿وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ﴾ با مال ايتام عفيفانه برخورد كند سخاوتمندانه برخورد كند چيزي نگيرد و اگر كسي وصي است وكيل است وليّ است كار صغير را دارد انجام ميدهد ولي نيازمند و مستمند است ﴿وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ﴾[16] يعني دخل و تصرّفي كه در مال يتيم ميكند تجارتي كه در مال يتيم ميكند به سود يتيم از مال يتيم به نحو معروف يعني چيزي را كه عقل او را به رسميت ميشناسد نقل او را به رسميت ميشناسد به اصطلاح معروف در دين است نه منكر و ناشناخت در دين برابر با معروف در مال يتيم تصرّف كند اين ميشود تصرّف ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ پس ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ معنايش اين نيست كه راه را ببندند و در مال يتيم تصرّف نكنند.
مطلب ديگر آن است كه اين مفهوم ندارد كه حالا وقتي «اذا بلغ اشدّه تصرفوا واقتربوا فيه بما هي غير احسن» اين وارد مورد غالب است ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشِدَّهُ﴾ كه حالا «فاذا بلغ اشدّه فاقتربوا بغير التي هي احسن» اين طور نيست بعدش هم ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ است الاّ اينكه قبلاً اين قيد وارد مورد غالب است چون انگيزهٴ تصرّف بغير احسن در مال انسان غير قدرت دفاعي هست كسي كه قدرت دفاعي ندارد لذا فرمود: ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشِدَّهُ﴾ اين ﴿حَتَّي﴾ غايتي نيست كه در خصوص مقام مفهوم داشته باشد كه «فاذا بلغ اشدّه» آن وقت «يجوز لكم أن تقربوا ماله بغير التي هي احسن» اين طور نيست «بغير التي هي احسن» هميشه ممنوع است منتها وقتي او يتيم باشد انگيزهٴ «بغير التي هي احسن» هست اين را نهي كرده حالا وقتي دفاع بزرگ شده است خب از مال خود دفاع ميكند ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشِدَّهُ﴾ اين تمام شد.
بعد هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود برای اينكه مشكل غذايي و مشكل داوري بعد پيش نيايد ﴿فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ﴾[17] شاهد بگيريد كه بگوييد ما اين مال را به او داديم كه پسفردا او منكر نشود چه اينكه در بحثهاي تجارت هم در همان آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كه اگر شما قرضي گرفتيد قرضي داديد بالأخره بنويسيد ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾[18] نشد ﴿فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾[19] يك مالي را رهن بگيريد. در برخوردهاي تجاري بايد بيگانهوار برخورد كرد در برخوردهاي دوستي خب البته عادي.
پرسش...
پاسخ: فرمود اشهاد كنيد، استشهاد كنيد، شاهد بگيريد، بنويسيد دينتان را، نشد وام داديد رهن بگيريد ﴿فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾ اگر او دِين را داده خب فسخ رهن ميكند ديگر لذا اختلافي پيش نميآيد.
اما اينكه فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ براي آن است كه انسان گاهي با پيمانه داد و ستد ميكند گاهي با وزن داد و ستد ميكند گاهي با پيمانه ميگيرد با وزن ميدهد گاهي هم همهٴ كارهايش يكسان است.
در سورهٴ مباركهٴ «مطفّفين» كه فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمطفّفين﴾[20] آنجا اين را باز كرده تطفيف يعني كَم دادن اصولاً طفيف يعني كم، طَف يعني كَم، اندك بله، مطفّف يعني كم ميدهد خب اين چگونه كم ميدهد ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾[21] اينها كه در ميدان يا غير ميدان بار ميخرند كِيلي ميخورند سابق اين طور بود البته حالا همهاش وزني است مثلاً كِيلي ميخرند در موقع فروش يا كِيلي ميفروشند يا وزني، ولي در موقع خريد كِيلي ميخرند سابق اين طور بود يعني وقتي در ميدان بار، بار را ميخريدند پيمانه ميخريدند وقتي ميخواستند بفروشند يا كلّي ميفروختند باز هم پيمانه بود يا جزئي ميفروختند كه غالباً اينچنين بود وزن بود.
فرمود مطفّف پيشهاش اين بود كه ﴿إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾ اينها در ميدان خريد وقتي ميخواستند بار را از اين چارپاها پياده كنند يا حالا از كاميونها پياده كنند بار را تحويل بگيرند كاملاً تحويل ميگرفتند يعني با كِيل پُر تحويل ميگرفتند، موقع اكتيال يعني پذيرش كِيل، كِيل را پُر ميكردند ﴿إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾ چون خودشان ميخواستند بخرند، اما «عند الكيل» نه «عند الاكتيال» آنجا كه ميخواهند كِيل كنند به ديگري بدهند كم ميگذارند ﴿إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ﴾ كه كِيل را بپذيرند بارها را در ميدان كِيلگونه بپذيرند پُر ميكنند ولي «عند الكيل» نه «عند الاكتيال» آنجا كه ميخواهند پيمانه به ديگري بدهند پُر نميكنند خب.
اين در صورتي است كه كلّي بخرند و بخواهند كلّي بفروشند اگر كلّي بخرند و بخواهند جزئي بفروشند فرمود: ﴿إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾ با كِيل خريدند با وزن ميفروشند ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾ اينها كه كلّي ميخرند با وزن نميخرند سابق اين طور بود با كيل ميخريدند موقع فروش يا با كِيل ميفروشند يا با وزن ﴿وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ ٭ أَلاَّ يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُم مَبْعُوثُونَ ٭ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ﴾[22] خب.
آنچه در سورهٴ «مطفّفين» آمده و آنچه در اين بخش آمده كه فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ﴾ چه بخواهيد كلّي بخريد به صورت كِيل، چه بخواهيد جزئي خريد و فروش كنيد وزن بالقسط باشد اما الآن با پيشرفت علوم خب اگر وزن بيش از كِيل كارآيي نداشته باشد كمتر از او نيست.
آنچه كه در اين بخش از سورهٴ «انعام» آمده است و آنچه در بخش سورهٴ مباركهٴ «مطفّفين» آمده است همه زيرمجموعه اين آيهاي است كه قبلاً بحث شد فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[23] آن جامعترين اصلي است كه همهٴ اينها را زيرمجموع ميگيرد فرمود چيزي از مردم كم نگذاريد خواه مسائل اقتصادي باشد به صورت كيل و وزن، خواه مسائل سياسي باشد، خواه مسائل اعتقادي باشد، خواه مسائل تبليغي باشد چيزي كه بلد نيستيد نگوييد وقتِ مردم هم تلف نكنيد اين ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اين جمع با آن نكره با آن ناس جامعترين آيه است هيچ چيزي از مردم كم نگذاريد يك وقت است كسي مطلبي را بلد نيست حالا ميخواهد سرهم بكند خب آيه كيل و وزن او را شامل نميشود مگر با تنقيح مناط همان ﴿لاَ تَبْخَسُوا﴾ شاملش ميشود يك وقت است آدم حرف نيمساعته را يكساعته بيان ميكند وقت ديگران را تلف ميكند خب آن آيه شامل ميشود اين آيه شامل نميشود مگر با تنقيح مناط، خب وقت مردم را تلف كردن، بي جا حرف زدن، يك مطلب را تكرار كردن همين است ديگر عمر مردم را كم نكنيد، وقت مردم را كم نكنيد آن جامعترين آيه است ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ خيلي آن اصل، اصل جامعي است و همهٴ اينها زيرمجموعه او جا ميگيرد و اصلي به جامعيّت او من در ذهنم نيست در قرآن كريم كه حالا كسي به خودش اجازه بدهد وقت مردم را تلف بكند تبليغ بيجا بكند، تعريف بيجا بكند، تكذيب بيجا بكند، تعليل بيجا بكند يك مطلبي را وقتي در يك جايي دارد سخنراني ميكند ببيند دو نفر در بين صد نفر صاحبنظر آمدند پاي منبر او براي اينكه خودش را نشان بدهد آن حق آن 98 نفر را دارد ضايع ميكند حالا وارد مسائل علمي ميشود خب آن دو نفر آمدند تو داري خودت را به او نشان ميدهد آن 98 نفر چه كنند فرمود حق مردم را ضايع ميكني اگر آدم جايي حرف بزند كه اكثري حرف او را نفهمند حق آنها را ضايع كرده است ميخواهي خودت را نشان بدهي جاي فراوان هست بخواهي مردم را هدايت كني اين طرز حرف زدن نيست خب.
آن ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[24] يك اصل جامعي است كه همهٴ اينها زيرمجموعه او قرار ميگيرد ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ قِسط هم مصادف با عدل است منتها يعني جزء، قِسط در مقابل قصد است قصد و فتح يعني جور و ظلم، قِسط به كسر مطابق با عدل است اينكه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[25] قاسطان و مارقان و ناكسان، قاسطان از قَسطاند نه از قِسط مقسطين كسانياند كه اهل قِسط و عدلاند و خداوند مُقسِط را دوست دارد.
فرمود چه كيل، چه وزن، چه خريدار، چه فروشند همه امور چهارگانه زيرمجموعه ﴿وَأَوْفُوا﴾ است اين ﴿وَأَوْفُوا﴾ غير از ﴿زِنُوا﴾ است غير از ﴿كُلُوا﴾[26] است يك وقت ميفرمايد: «كلوا بالقسط» ﴿زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ﴾ يك وقت دارد ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ خودِ ﴿أَوْفُوا﴾ يك پيام خاصّ خود را دارد وفا كردن يعني كم نگذاشتن، يعني تمام كردن يك وقتي ميفرمايد: ﴿زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ﴾[27] «كلوا بالقسط» «اكتالوا بالقسط» يك وقت دارد ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ خود ﴿أَوْفُوا﴾ يعني «اتمّوا» خب.
﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ حالا اگر كسي بگويد يك كار دشواري است فرمود ما اين مقداري كه شما براساس مسائل رياضي فكر ميكنيد مثلاً يك ميلياردم يك گرم براساس رياضيات البته كم و زياد ميشود ولي ما آنها را نميگوييم ما همان مقدار معروف و متعارف را ميگوييم ﴿لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اما اين ﴿لاَ نُكَلِّفُ﴾ گرچه نزديك ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ آمده است اما يك واسطةالعقد است كه اين همهٴ امور دهگانه را به هم جمع ميكند چند تا قبلاً گذشت، چند تا بعداً ميآيد اين نظير بيتالغزل يك قصيده است نظير واسطةالعقد گردنبند است كه وسطِ اين امور دهگانه قرار گرفته كه قبلي و بعدي را به هم مرتبط ميكند يعني آنچه كه از احكامي كه قبلاً گفتيم آنچه را كه هم كه بعداً ميگوييم اينها در وُسع شماست در وُسع شماست يعني كمتر از قدرت شماست شما ميتوانيد اينها را انجام بدهيد هنوز جا خالي دارد مثلاً ميگويند اين مسجد براي اين مقدار وسيع است يعني چه؟ وسعت اين مقدار را دارد يعني چه؟ نه معنايش اين است كه اين مقدار بيايند ديگر بيش از اين جا نيست ميگويند «وَسِع» يعني آن مظروف در برابر اين ظرف، اين ظرف وسعت اينها را كار دارد «وسع» غير از «انطبق» است نه معنايش اين است كه قدرت شما به همين اندازه است بيش از اين قدرت نداريد.
به دليل اينكه ذات اقدس الهي يك عده را به بيش از اين هم مكلّف كرده باز اساس كلّي اين است كه ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ اينكه قبلاً فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[28] اين تضيغاتي كه براي اينها كرده اينها برابر وُسع آنها بود ديگر منتها خيلي از چيزها را بر ما تخفيف داده اين است كه گفته شد ﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾ يعني اگر «اصر» باشد فشار و شتاب باشد باز برابر وُسع هست نه مافوق وسع منتها اين سختگيري دربارهٴ امم ديگر بود دربارهٴ ما نيست نه اينكه اگر ﴿لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ شد ديگر چه معنا دارد كه ما بگوييم ﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا﴾[29] اين معنايش اين نيست كه «لا تكلّف علينا الا بما نسوها كما كلّفت علي هؤلاء الذين لا يسبقون فيه» اين طور نيست كه آنها برابر وسعشان بود ما هم برابر وسعمان منتها وسع بيش از اين مقدار است اگر شما بيش از اين مقدار هم تكليف بكنيد باز ما ميتوانيم وي به دشواري ميتوانيم مثل انساني كه تابستان و زمستان روزه ميگيرد هر دو مقدور اوست منتها در تابستان با شدّت و زحمت بيشتري روزه ميگيرد در زمستان كه روز كوتاه است و هوا خنك با زحمت كمتري روزه ميگيرد.
پس «إصر» منافات ندارد به اينكه «ما دون الوسع» باشد اما اينكه فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي﴾ اين را جناب فخررازي و ديگران هم كه تذكّر دادند نكته خوبي است اصلش مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان آورده كه ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ ناظر به مسائل قضايي نيست.
دربارهٴ گزارشها اين طور است در مورد قضا اين طور است، دربارهٴ شهادت اين طور است، دربارهٴ مدح و قطع اين طور است و حتي گفتند اگر حرف زديد حتي بخشهاي تبليغي را هم همين جا ذكر كردند گفتند: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ به شما فرصت دادند نيم ساعت حرف بزنيد خب ﴿فَاعْدِلُوا﴾ ممكن است از حقتان بگذريد اما بيش از اين اندازه لازم نيست دو بار، سه بار به شما تذكر بدهند برخلاف اخلاق كه آقا وقت تمام شد شما باز ادامه بدهيد اين ادامه را ميشود جاي ديگر داد اما ﴿إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ اين ﴿وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي﴾ اينچنين نيست كه منحصر بكند به مسئلهٴ قضا و شهادت البته مسئلهٴ قضا و شهادت را هم به نحو خصوص ميگيرد.
يكي از بحثهايي كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» به عنوان جامعيت دين اسلام گذشت اين بود كه اين دين ميتوان جهاني باشد يكي از نشانههاي جهاني بودن دين اين است كه قانونش بتواند براي پيروان و منكران هر دو يكسان جاري بشود بعضي از احكام است كه مربوط به پيروان خود دين [است] مثل نماز و روزه و امثال ذلك، بعضي از مسائل است كه مربوط به پيروان نيست بالأخره يك كشوري غيرمسلمان هم در آن زندگي ميكنند بعضي يهودياند، بعضي مسيحياند، بعضي زرتشتاند، بعضي كمونيستاند، بعضي بتپرستند زندگي ميكنند مثل هند و غير هند، حالا آن كشور كه نميشود بيقانون زندگي كند اداره بشود كه دستگاه قضايي آن كشور هم كه نميتواند چند دستگاه داشته باشد كه اينچنين نيست كه حالا اسلام براي يك كشوري كه در آن فرق و ملل گوناگون زندگي ميكنند مثل ايران كنوني كه هم در او مسلمان هست اكثري است شيعه است، سنّي هست، يهودي هست، مسيحي است، زرتشتي هست، كمونيست هست، بتپرست هست، هندوست،.. خب بالأخره يك قانوني بايد باشد جهاني يا نه، اين امور كلّي كه براساس قسط و عدل است بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت آيهٴ 135 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلَي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيرَاً فَاللّهُ أَوْلَي بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَي أَن تَعْدِلُوا وَإِن تَلْوُو أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً﴾ در آن آيه و بخشي از آيات ديگر مشخص شد كه بالأخره طرفين قضا يا طرفين بزهكاري و اتّهام در محكمه كه حاضرند بالأخره يا مسلماناند يا كافرند يا يكي مسلمان است، يكي كافر يا طرفين غنياند يا طرفين فقيرند يا يكي فقير است يا طرف ديگري غني يا طرفين نزديك به آدماند يا طرفين دورند يا يكي نزديك است و ديگري دور همهٴ اين شُعب را قرآن بيان كرده.
اگر نظر شريفتان باشد يك سارقي در مدينه نقدي زده خانه كسي را، ديوار كسي را خراب كرده رفته مالش را گرفته و فرار كرده رفته به طرف مكه با توطئه خواستند بگويند كه اين دزد يكي از يهوديهاي مدينه است آيه نازل شد نه اين مسلمان است دزدي كرده چرا يهودي را متّهم ميكنيد آن بحثش مفصّل گذشت شأن نزولش هم گذشت، آن آيهاش هم خوانده شد خب گاهي ميبينيد دين به نفع يهودي مسلماني را محكوم ميكند خب اين دين ميتواند جهاني باشد.
در همان آيهٴ 135 سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود چه بستگانتان باشند چه نباشند چه پدر و مادرتان باشند چه نباشند، چه غني باشند چه نباشند، چه فقير باشند چه نباشند آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» فرمود چه اقربهاي شما باشند چه نباشند، آن آيهاي كه يهودي را خواستند متّهم بكنند ميگويد چه مسلمان باشد چه كافر، خب اين دين ميتواند جهاني باشد ديني كه بين غني حالا يك موتوري است زده يك غني را در جدول انداخته او را مجروح كرده، مصدوم كرده يا كُشته ميگوييم اين چون حزباللهي هست معاف است آن چون سرمايهدار است دَمش هدر است اين است، يا هر كسي هست حقش، حق است فرمود: ﴿يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيرَاً فَاللّهُ أَوْلَي بِهِمَا﴾[30] شما برای حق حُكم بكنيد غنا و فقر كه دليل محق و مبطل بودن نيست مسلمان و كافر بودن دليل نيست كه فلان راننده تصادف كرده حق با اوست يا نه، يا نزديك و دور بودن كه دليل برحقانيت نيست.
پس قُرب و بُعد دليل نيست اسلام و كفر دليل نيست، غنا و فقر دليل نيست، خويشاوندي و غير خويشاوندي دليل نيست رعامت و عدم رعامت دليل نيست اين دين ميتواند جهاني باشد فوراً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آمدن آن آيه دستور داده آن كسي كه نقد زده از مدينه هم فرار كرده به طرف مكه او را آورده و محاكمه هم كردند اين يهودي بيچاره را گفتند تو متّهم نيستي خب.
اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي﴾ يعني نه نزديك بودن دليل بشود كه شما كم و زياد كنيد نه دور بودن و ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد گاهي ممكن است يك آيه به چند جمله و به چند جزء تجزيه بشود هر كدام يك پيام خاصي داشته باشد اين را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان به عنوان مثال ذيل ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[31] آنجا اين را تحليل كردند كه فرمودند: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ يك جمله است يعني در اين محاضرات به الله تكيه كن آنها را بگذار در باطلشان به سر ببرند بعد فرمودند كه اين ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ يك جمله است اين ﴿يَلْعَبُونَ﴾ را هم كه برداريد باز اين آيه معنا دارد ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ﴾ ﴿فِي خَوْضِهِمْ﴾ هم كه برداريد آيه معنا دارد ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ﴾ ﴿ثُمَّ ذَرْهُمْ﴾ هم كه برداريد معنا دارد ﴿قُلِ اللّهُ﴾ هميشه به ياد الله باش.
ميبينيد سبك قرآن طوري است كه هر كدام از اين آيات كه مجموع معنا كنيد پيام خاصّ خود را دارد حالا اينجا فرمود: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا﴾ و اين جملهٴ ﴿وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي﴾ را هم كه برداريد آن وقت حرفي كه فخررازي و ديگران گفتند معناي خاصّ خود را پيدا ميكند يعني هر جا حرف ميزنيد به اندازه حرف بزنيد ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا﴾ كه تتمّه بحث براي فردا.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»