درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 148 الی 151

 

﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾﴿148﴾﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾﴿149﴾﴿قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾﴿150﴾﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾﴿151﴾

 

پرسش...

پاسخ: حالا آن نكته هم شايد اشاره بشود.

 

پرسش...

پاسخ: حالا ان‌شاءالله به ﴿فإِن شَهِدُوا﴾ رسيديم آنجا همان نكته حل مي‌شود ان‌شاءالله.

 

مشركين به بهانهٴ جبر گفتند كه براساس اين قياس استثنايي اگر خدا مي‌خواست كه ما شرك نورزيم و تحريم نكنيم نه ما نه نياكان ما هيچ كدام نه شرك مي‌ورزيديم نه تحريم مي‌كرديم چون ما و نياكان ما هم شرك ورزيديم، هم تحريم كرديم معلوم مي‌شود خواستهٴ خداست.

براساس اين توهّم قياس استثنايي كه نشانگر جبر است ذات اقدس الهي فرمود اين سخن باطل است خدا هرگز نخواست كه شما شرك بورزيد يا اينكه نخواست كه شما شرك نورزيد چون اگر مي‌خواست شما شرك نورزيد البته مشرك نمي‌شديد لكن اينكه تالي باطل است نشانهٴ آن نيست كه مقدم باطل است براي اينكه تلازم بين مقدم و تالي ممنوع است.

بيان‌ذلك اين است كه شما خيآل‌كرديد چون مشرك‌ايد معلوم مي‌شود كه خدا خواست كه شما شرك بورزيد، برهانتان هم اين است كه اگر خدا مي‌خواست كه ما مشرك نباشيم شرك ما ممتنع بود، ولي چون شرك ما ممتنع نيست و ما شرك ورزيديم معلوم مي‌شود خدا خواست.

پاسخش آن است كه اگر خدا مي‌خواست كه شما مشرك نباشيد يقيناً شرك نمي‌ورزيديد يعني در نظام تكوين اگر خداوند اراده مي‌كرد يا كراهت داشت و نمي‌خواست كه شما شرك بورزيد يقيناً شما شرك نمي‌ورزيديد، لكن نقيض اين مطلب آن نيست كه خدا خواست كه شما شرك بورزيد هم ارادهٴ خدا نسبت به شرك شما باطل است، هم ارادهٴ خدا تكويناً به توحيد شما باطل است خدا تكويناً نه خواست كه شما شرك بورزيد، نه خواست كه شما موحّد باشيد، اگر مي‌خواست كه شما موحّد باشيد يقيناً موحّد مي‌شديد ولي نخواست تكويناً كه شما موحّد باشيد.

يكي را آنها ابطآل‌كردند، يكي را خود قرآن كريم يعني قرآن كريم فرمود خدا تكويناً بخواهد كه اينها مشرك نباشند يقيناً آنها مشرك نيستند لكن خدا تكويناً چنين اراده‌اي نكرد، خدا تكويناً ارده نكرد كه اينها موحّد باشند زيرا اگر تكويناً اراده مي‌كرد كه اينها موحّد باشند يقيناً اهل توحيد بودند چون اهل توحيد نيستند پس خدا تكويناً اراده نكرده است كه اينها موحّد باشند، آن‌گاه اين توهّم پيش مي‌آيد كه پس نقيضين رفع شده است يعني هم ارادهٴ توحيد نفي شد، هم ارادهٴ شرك نفي شد.

پاسخش اين است كه اينها نقيض هم نيستند هرگز نقيضان رفع نمي‌شوند چه اينكه جمع نقيضين هم محآل‌است بلكه احدالنقيضين يقيناً صادق است نقيض ديگر كاذب، خدا بخواهد كه اينها مشرك نباشند اين باطل است كه خدا اراده كرده باشد مشرك نباشند اين باطل است چون استدلآل‌آنها اين است نقيض اين حق است نقيضِ ارادهٴ خدا نفي شرك را باطل است آن‌گاه اين نقيض دو فرق دارد يك فرقش اين است كه اراده كرده باشد كه اينها موحّد باشند اين‌هم باطل است، فرق ديگر نقيض اين است كه خدا نه اراده كرد اينها مشرك باشند، نه اراده كرد كه اينها موحّد باشند تكويناً بلكه تكويناً اراده كرده است كه اينها آزاد باشند، تكويناً اراده كرد كه اينها مختار باشند منتها تشريعاً اراده كرد كه موحّد باشند ارادهٴ تشريعي تخلّف‌پذير است.

پرسش...

پاسخ: در آن جريان عالَم ذريّه آن عالم فطرت است يا هر چه هست در همان نشئه انسان موحّد هست الآن هم اگر براساس فطرت خود برگردد موحّد است، خب.

شما در منطق مستحضريد كه گفتند قضيه قياس بالأخره يا اقتراني است يا استثنايي، قياس استثنايي كه از شرطيه تشكيل مي‌شود آن شرطيه يا متّصله است يا منفصله، اگر متّصله است بايد لزوميه باشد و اگر منفصله است يا انفصالشان در جمع است كه مانعةالجمع است يا مانعةالخلو است يا منفصلهٴ حقيقيه.

اگر شيء يعني مقدم و تالي نقيض هم باشند چون جمعشان محال، رفعشان محآل‌چنين منفصله‌اي منفصلهٴ حقيقيه است لذا جمع مقدم و تالي محال، رفع مقدم و تالي هم محآل‌براي اينكه مقدم و تالي در منفصله حقيقيه نقيض يكديگرند چون نقيضان اجتماعشان محال، ارتفاعشان محآل‌لذا منفصلهٴ حقيقيه هم مانعةالجمع است هم مانعةالخلو ولي اگر از شيء و اخصّ از نقيض تشكيل بشود اين منفصله مانعةالجمع است، اگر از شيء و اعم از نقيض تشكيل بشود كه اين منفصلهٴ مانعةالخلو است.

در اينجا اين منفصله از شيء و اعم از نقيض تشكيل شد يعني مانعةالجمع است مانعةالخلو نيست چون اخصّ از نقيض تشكيل شد هم اراده بكند كه شما مشرك باشيد اين محآل‌است، هم اراده بكند كه شما موحّد باشيد محآل‌است چون ارادهٴ تكويني جبر مي‌آورد و جبر محآل‌است، نه اراده كرد كه شما موحّد باشيد، نه اراده كرد كه شما مشرك باشيد بلكه اراده كرد كه شما آزاد باشيد قهراً [ناگزير] آزادي انسان مي‌شود امر حقيقي و ضروري انسان بالضروره آزاد است، اگر كاري به انسان اسناد دارد يقيناً ارادي است ممكن نيست كاري به انسان اسناد داده باشد و انسان مصدر فعل باشد، نه مورد فعل مگر اينكه با اختيار است يك وقتي دست انسان را مي‌گيرند از جايي به جايي مي‌كشند بيرون مي‌برند در چنين حالتي انسان بيرون نرفت او را بيرون بُردند در اين حآل‌انسان مورد فعل است نه مصدر فعل، ولي اگر كاري از انسان صادر شد كه انسان مصدر آن كار است كار به او به عنوان فاعل اسناد پيدا كرد اين يقيناً ارادي است منتها نسبت به خصوصيات آن فعل يا عمد است يا شبه عمد است يا خطا حتي در خطاي محض هم فعل، فعل ارادي است يعني انسان قصد هدفگيري يك پرنده‌اي را داشت خيآل‌مي‌كرد اين پرنده است زد به كسي كه خيآل‌كرد او پرنده است در تطبيق اشتباه كرده وگرنه اصل رَمل فعل اختياري آدم است لذا مي‌گويند قتل يا عمدي است يا شِبه عمد يا خطا، آنجا كه فعل به فاعل نسبت دارد.

يك وقت است كسي خودش را به اتومبيل راننده مي‌زند در اينجا اين فعل به هيچ وجه به راننده اسناد ندارد راننده نبايد قصاص بشود چون قتل عمدي نكرده [است]، نه بايد كار ديه شِبه‌ عمد بپردازد، نه بايد ديه خطا بپردازد اصلاً چيزي بدهكار نيست براي اينكه اين كار به راننده اسناد ندارد، يك وقت است كه نه، راننده حالا در اثر سرعت يا غير سرعت يك فعلي را انجام داد به ديگري برخورد كرد در اين حآل‌است كه اين قتل به راننده اسناد دارد به احد انحاي ثلاثه يا عمد يا شِبه عمد يا خطا.

بنابراين اگر انسان مورد فعل باشد كه در حقيقت مصدر فعل نيست، فاعل نيست از بحث بيرون است، اگر فعل به فاعل اسناد داشته باشد شخص مورد فعل نباشد بلكه مصدر فعل باشد يقيناً به اَحَد انحاي ثلاثه خواهد بود حتي در مسئله خطا فعل ارادي انسان نسبت به آن حيوان است خطئاً نسبت به انسان هرجا خطاست، خطا نسبي است وگرنه آن فعل، فعل عمدي است.

به هر تقدير نقيض ارادةُالشرك، لا ارادةالشرك است اين لا ارادةالشرك دو فرد دارد يكي ارادةالتوحيد است، يكي ارادةالاختيار كه خدا اراده كرده است كه انسان آزاد و مختار باشد و آن ارادةالاختيار حق است، نه ارادةالتوحيد، نه ارادةالشرك به ارادهٴ تكوينيه لذا قرآن هر دو را نقل كرد و هر دو را ابطآل‌كرد.

فرمود: ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ اين‌هم باطل است اراده نكرد هدايت شما را شما هم كه گفتيد: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ يعني خدا اراده كرد كه ما مشرك باشيم اين‌هم باطل است هم ارادةالشرك باطل است، هم ارادةالتوحيد باطل است اينها منفصلهٴ مانعةالجمع‌اند نه مانعةالخلو لذا حقيقيه نيست ارادةالشرك نقيضش لا ارادةالشرك است نه ارادةالتوحيد اين لا ارادةالشرك دو تا فرد دارد يك فردش ارادةالتوحيد است كه آن را هم قرآن نقل كرد، ابطآل‌كرد فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[1] آنكه مي‌ماند اين است كه در تكوين خدا نه ارادهٴ كفر كرد، نه ارادهٴ توحيد بلكه در نظام تكوين اراده كرد بشر مختار باشد ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[2] اين راجع به آن بخش اول.

پرسش...

پاسخ: عدم ارادهٴ توحيد در خارج با ارادهٴ اختيار يكسان است يعني خداوند نسبت به مكلّفين يا ارادهٴ توحيد دارد يا نه، حالا كه ارادهٴ توحيد نداشت يا ارادهٴ شرك دارد يا نه، وقتي اين دو نه را جمع بكنيد معلوم مي‌شود انسان مي‌شود آزاد، در منفصلهٴ حقيقيه چون مقدم و تالي نقيض هم‌اند لذا منفصلهٴ حقيقيه بيش از دو ضلع ندارد چون شيء بيش از يك نقيض كه ندارد منفصله مانعةالجمع و مانعةالخلو چون اينها نقيض هم نيستند مخصوصاً در منفصله مانعةالجمع ممكن است اضلاع منفصله سه چيز، چهار چيز، پنج چيز باشد «اما هذا و اما هذا و اما هذا و اما هذا» آنجا كه منفصله مانعةالجمع است و ارتفاع همهٴ اينها ممكن است.

بنابراين در منفصلهٴ حقيقيه حتماً مقدم و تالي نقيض هم‌اند براي اينكه جمعشان محال، رفعشان محآل‌انفصآل‌در وجود و عدم است اينجا ذات اقدس الهي سه قضيه را در همين آيات بيان كرد.

يكي اينكه خودش بيان كرده ابطآل‌كرد فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ﴾ «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» پس خدا نخواست كه شما را تكويناً هدايت بكند.

يكي را آنها اراده كرده‌اند و ابطآل‌كرده‌اند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ يعني «لو شاء الله أن لا نشرك لم نشرك لكن اشركنا» معلوم مي‌شود مقدم باطل است.

ذات اقدس الهي مي‌فرمايد هم آن باطل است هم اين، هم ارادهٴ خدا تكويني خدا نسبت به ايمان باطل است چون تكويناً خدا نخواست كه مردم را به ايمان مجبور كند، هم ارادهٴ تكويني خدا به شرك باطل است هيچ‌گاه خدا نخواست كه اينها مشرك باشند پس ارادةالشرك باطل تكويناً، ارادةالتوحيد تكويناً باطل اينها منفصلهٴ مانعةالجمع‌اند نه مانعةالخلو هم ارادهٴ توحيد تكويناً باطل، هم ارادةُالشرك تكويناً باطل هر دو كه باطل شد آن‌گاه سؤآل‌مي‌شود پس چه چيزي مي‌ماند؟ مي‌فرمايد اراده كرد ذات اقدس الهي تكويناً اراده كرد كه بشر آزاد باشد، خب.

وقتي كه دو طرف باطل شد يك شيء سومي روي كار آمد معلوم مي‌شود كه اين دو طرف هيچ كدام نقيض هم نيستند، اين يك مطلب.

اگر اين دو طرف نقيض هم نبودند يك شيء سومي داشت ما براي اينكه ارزيابي بكنيم در محور تناقض بايد دو منفصله داشته باشيم چون با يك منفصله هرگز نمي‌شود سه ضلع را تأمين كرد در منطق خوانديد در بحثهاي حكمت و كلام هم خوانديد كه مي‌گويند شيء يا ضروري است يا ممكن يا ممتنع و از اين سه نه كمتر است نه بيشتر، جمع اينها محال، رفع اينها محآل‌براي اين است كه اين سه ضلع محصول دو منفصله است نه يك منفصله يعني اين‌چنين مي‌شود كه شيء يا ضروري‌الوجود يا نه، اگر ضروري‌الوجود نبود يا ضروري‌العدم است يا نه، وقتي گفتيم آري، نه، مي‌شود تناقض آن وقت محصول اين دو نه مي‌شود ممكن يعني يا شيء يا ضروري‌الوجود است يا نه ضروري‌الوجود نيست، اگر ضروري‌الوجود نبود يا ضروري‌العدم است مي‌شود ممتنع يا نه، اين دو نه يعني نه ضروري‌الوجود باشد نه ضروري‌العدم مي‌شود ممكن كه ممكن سلب ضرورتين است آنكه ضروري‌الوجود است مي‌شود واجب، آنكه ضروري‌العدم است مي‌شود ممتنع، خب.

الآن شما يك وقتي مي‌خواهيد اين قرآن را با بحثهاي عقلي هماهنگ كنيد چون اينجا برهان عقلي است برهان نقلي كه نيست ذات اقدس الهي دارد نسبت به مشركين براي نفي شرك برهان اقامه مي‌كند خودش يك منفصله اقامه كرده باطل كرده، آنها هم يك منفصله اقامه كردند باطل كردند، خب محصول چه چيزي شد يك ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[3] «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» ﴿لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» يك قياس استثنايي هم آنها اقامه كردند.

آن وقت وقتي انسان مي‌تواند از اين آيات برداشت صحيح داشته باشد كه يك قالب فكري خوبي داشته باشد اينها را رقم مي‌زند، جدا جدا مي‌نويسد مي‌گويد اين سه منفصله است اين سه منفصله از يك منفصله حقيقيه حكايت مي‌كنند و آن اين است كه خدا يا اراده كرده است تكويناً كه اينها موحّد باشند يا نه، اين منفصله حقيقيه، اگر تكويناً اراده نكرده است اينها موحّد باشند يا اراده كرده است اينها مشرك باشند يا نه، آن ارادةالتوحيد تكويناً باطل، اين ارادةالشرك تكويناً باطل، اين دو نه كه نه ارادةُالتوحيد است تكويناً، نه ارادةُالشرك است تكويناً اين دو نه مي‌شود حق و آن اين است كه خدا تكويناً اراده كرده انسان آزاد باشد.

نتيجه اين را آن آياتي نظير ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[4] گذاشته يعني ما مردم را آزاد گذاشتيم اين آزادي در نظام تكوين است وگرنه در نظام تشريع كه بر مردم واجب است الآن اين توحيد واجب است، الآن تحريم شرك را مي‌خوانيم كه فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ پس در نظام تشريع تحريم كرده شرك را و توحيد را واجب كرده است، در نظام تكوين بشر را آزاد گذاشته لذا جبر باطل است چه اينكه تفويض باطل است در نظام تكوين انسان آزاد است و مختار، ولي در نظام تشريعي شرك حرام و توحيد واجب، خب.

پرسش...

پاسخ: بله ديگر، آنها خواستند بگويند كه «لو شاء الله أن لا نشرك لم نشرك لكن اشركنا» پس معلوم مي‌شود خدا از ما نخواست كه مشرك نباشيم بلكه همين شرك را خواسته است.

پرسش...

پاسخ: آن وقت خدا نقض فرمود كه اگر خدا كه قدرت دارد اگر مي‌خواست موحّد باشيد يقيناً موحّد مي‌شديد معلوم مي‌شود نه توحيد را خواست نه شرك را، خب ديگران كه موحّدند پس چه؟ پس براساس جبر بگوييد خدا از آنها توحيد را خواست ديگر، كسي كه قائل به جبر است آن وقت به اينها مي‌گويند خب انبيا و اوليا و پيروان آنها كه موحّدند خدا از آنها توحيد خواسته، پس آنها مي‌شوند مجبور بر توحيد پس هم جبر حق است در توحيد، هم جبر حق است در شرك اين‌چنين كه نيست.

پرسش...

پاسخ: چرا نخواسته [است]؟

پرسش...

پاسخ: خب از آنها كه موحّدند آنها كه مشرك نيستند از آنها چه چيزي خواسته [است]؟ اگر جبر حق است اگر جبر حق است پس آنها از آنها توحيد خواسته ديگر انسان اگر جبري مي‌انديشد معنايش اين است كه

«من غلام و آلت فرمان او»[5]

آنكه جبري مي‌انديشد مي‌گويد

«من غلام و آلت فرمان او»

مسلوب‌الاختيارم، خب مسبوق‌الاختيارم پس همهٴ انبيا و اوليا و موحّدان عالَم مجبور به توحيدند و همهٴ مشركان مجبور به شرك‌اند.

قرآ‌ن كريم برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد از اين جهت كه يك عده مشرك‌اند، يك عده موحّدند معلوم مي‌شود تكويناً خدا نه شرك را خواست، نه توحيد را ﴿لَوْ شَاءَ﴾ چرا بعضي ﴿هَدَيٰ﴾[6] بعضي ﴿لَمْ يَهْدِ﴾[7] ﴿لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[8] چرا يك عده موحّدند يك عده مشرك، معلوم مي‌شود خدا نه شرك را خواست نه توحيد، اگر شما مي‌گوييد ﴿مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ مي‌گوييم «لما وحّد هؤلاء و لما وحّد آباء هؤلاء» خب از اينكه موحّدان در قبآل‌شمايند، شما در قبآل‌موحّدانيد معلوم مي‌شود خدا نه توحيد را خواسته نه شرك را، شما قبول داريد كه اگر خدا شرك را مي‌خواست مشرك مي‌شدند و اگر توحيد را مي‌خواست موحّد مي‌شدند خب پس چرا ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[9] بعضي مشرك‌اند، بعضي موحّد؟

پرسش...

پاسخ: خب جبر يا اين است مثل اينكه دو دو‌تا گاهي چهارتا، گاهي سه‌تا جبر آنكه مي‌گويد جبر حق است مي‌گويد همه جا جبر حق است.

پرسش...

پاسخ: كجا؟

پرسش...

پاسخ: خدا از انسان چه چيزي خواسته [است]؟

پرسش...

پاسخ: خدا كه دو قانون ندارد كه، انسان هم كه دو حقيقت نيست در عالَم هم يك چيز حق است نه خدا دو خداست، نه انسان دو حقيقت است، نه اينكه هم شرك حق است هم توحيد حق است بالأخره احدهما حق است ديگر خدا حق مي‌خواهد باطل كه نمي‌خواهد اينها بر حقانيتشان استدلآل‌مي‌كردند آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه خدا كه يكي است، انسانها هم كه يكي است در عالَم هم بالأخره يا توحيد حق است يا شرك حق است خدا چه چيزي را خواسته [است]؟

پرسش...

پاسخ: پس مي‌شود نظام تشريع

پرسش...

پاسخ: پس مي‌شود نظام تشريع، خب حالا اگر اين است بسيار خب حالا شما موحّد باشيد بگذاريد آنها مشرك باشند.

پرسش...

پاسخ: پس معلوم مي‌شود كه او نخواسته [است].

پرسش...

پاسخ: او كه نخواسته [است]، شما مي‌بينيد اگر او خواسته باشد او براي همگان رقم زده كه اين بايد مشرك باشد او بايد موحّد باشد اين‌چنين نيست براي اينكه خيليها بودند توبه كردند همهٴ مشركين از همين مشركين، پس معلوم مي‌شود امكان دارد.

غرض آن است پس اگر چيزي جبري است پس معلوم مي‌شود در اختيار خود انسان نيست پس در حالي كه با اختيار توبه كردند.

پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه اينكه تحوّل‌پذير است معلوم مي‌شود در اختيار آدم است اگر چيزي جبر باشد مي‌شود مورد فعل نه مصدر فعل، اگر

«من غلام و آلت فرمان او»[10]

انسان مي‌شود مورد فعل نه مصدر فعل ارادهٴ انسان در اختيار اوست اينكه مي‌بينيد ﴿ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾ ﴿ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾[11] معلوم مي‌شود انسان آزاد است ديگر، خب.

بنابراين اينكه بگويند رفع نقيضين مي‌شود، رفع نقيضين نمي‌شود چون نقيض ارادةالشرك، ارادةالتوحيد نيست و بالعكس، نقيض ارادةالشرك عدم و ارادةالشرك است اين عدم و ارادةالشرك دو فرق دارد يك فرقش ارادةالتوحيد است تكويناً كه آن‌هم باطل است خود قرآن نقل كرده، ابطآل‌كرد فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ﴾[12] ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[13] «لو شاء كذا» «لو شاء كذا» يك اين است كه نه ارادةالتوحيد دارد تكويناً، نه ارادةالشرك دارد تكويناً بلكه ارادةالاختيار والحريه دارد تكويناً فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[14] فرمود تو راه را نشان بده بدان مردم آزادند، خب مردم آزادند يعني تكويناً آزادند وگرنه تشريعاً كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾[15] ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ﴾[16] ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ﴾[17] تشريعاً كه مردم آزاد نيستند فرمود: «حُرِّمَ عَلَيْكُمْ كذا و كذا» «حرم عليكم عن تقتلوا اولادكم» «حرم عليكم ان تشركوا بالله» ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ﴾ تشريعاً كه مردم آزاد نيستند كه، اين‌هم يك مطلب.

پس اگر ما نقيضها را ارزيابي كنيم معلوم مي‌شود كه اينها منفصلهٴ مانعةالجمع‌اند نه منفصلهٴ مانعةالخلو و ما چون سه ضلع داريم محصول اين سه ضلع دو منفصله است و هرگز يك منفصله سه ضلع تحويل نمي‌دهد يك منفصله حقيقيه چون منفصلهٴ حقيقيه از نقيضين تشكيل مي‌شوند شيء بيش از يك نقيض ندارد و الآن ما سه ضلع پيدا كرديم يكي ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ كه منادي حرّيت است، يكي ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[18] كه براي ابطآل‌ارادهٴ توحيد است، يكي براي ابطآل‌ارادهٴ شرك است كه آنها گفتند، پس ارادةالشرك باطل، ارادةالتوحيد باطل لا ارادةالشرك و لا ارادةالتوحيد بر ارادةالحرية و الانتخاب مي‌شود حق.

مطلب بعدي آن است كه اين كلمهٴ علم گرچه نكره است ولي تنوين نكره تنها اين نيست كه يك حرف جري مي‌آيد يك تنويني به اين مجرور مي‌دهد بلكه اين تنوينها هم براي خودشان يك پيامي دارند گاهي پيامشان تفخيم و تعظيم است، گاهي پيامشان تحقير است يك وقتي ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[19] مي‌گويند اين تنوين براي تفخيم است يعني يك علم ويژه‌اي به او داديم، يك وقت است مي‌گويند كه ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾ بالأخره كم‌ترين دليل را اقامه كنيد ممكن است كه اين تنويني كه روي اين نكره در مي‌آيد براي تحقير باشد نظير اين‌گونه از موارد ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ﴾[20] كذا، يك وقت است اين تنوين براي تفخيم و تعظيم است نظير آنچه كه فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ يا آنچه دربارهٴ حضرت سليمان(سلام الله عليه) فرمود كه ما ايطاي علم و فهم كرديم و مانند آن.

مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ ناظر به آن است كه اينها رفتند بگويند كه اين يك آثار قديمي است و عتيق است قرآن مي‌فرمايد اين كُهَن نيست كهنه است ما آن قديميها هم خاك كرديم از بين برديم اينكه اينها گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ تبار ما هم اين كار را كردند فرمود تبار شما هم كار بدي كردند آنها را هم عذاب كرديم مي‌بينيد كلمه، كلمه به حرفهاي آنها پاسخ داد آنها گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ﴾ يعني «لو شاء الله أن لا نشرك» ﴿مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا﴾ آنها كه تبار ما بودند نياكان ما بودند هم همين راه را رفتند قرآن مي‌فرمايد كه: ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ آنها هم تكذيب كردند آنها هم كاذب بودند هم مكذب، بد كردند ما آنها را هم عذاب كرديم شما را هم عذاب مي‌كنيم.

مطلب بعدي آن است كه اين حجّت بالغه هم عقلي است هم نقلي الآن قسمت مهم اين براهين را مي‌بينيد براهين عقلي است خب الآن شما سه منفصله داريد كه اين آيات را باهم جمع بكنيد مي‌بينيد دو تا‌ [از] آنها را ابطآل‌كرده يكي را اثبات كرده بالأخره عقل بايد بفهمد كه اينها نقيضين هستند يا نيستند ديگر.

اين حديث نوراني در مجمع‌البحرين مرحوم طريحي هست البته اصلش كه بالاتر از اوست در كافي هست كه «ان لله علي الناس حجتين»[21] يك حجت ظاهره است كه انبيا و مرسلين(عليهم السلام)اند، يك حجت باطنه است كه عقول انسانهاست، اما تعبير لطيفي كه در مجمع‌البحرين مرحوم طريحي هست اين است كه عقل «شرعٌ من باطن» و رسول «عقلٌ من ظاهر» لذا مي‌بينيد در كتاب اصول عقل به عنوان يكي از ادله معتبر اصول فقه تلقّي شده يعني يك اصولي حجّيت عقل را در كتاب اصول ثابت مي‌كند بعد فقيه به استناد اين حجيت عقل در كتاب فقه فتوا مي‌دهد، خب آنچه را كه عقل مي‌گويد شرع است ديگر بعضي از موارد دليل نقلي دليل عقلي را تأييد مي‌كند حالا اگر ما دليل نقلي نداشتيم بر حرمت خيانت، وجوب ردّ امانت، خب فقها فتوا مي‌دادند كه ردّ امانت واجب است خيانت در امانت حرام است براي اينكه عقل مي‌گويد خودِ عقل دليل بر اين حُكم فقهي است لذا اين تعبير كه در مجمع‌البحرين هست محصول همان روايتي است كه در مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده كه «ان لله علي الناس حجتين» و آن محصولش اين است كه عقل «شرعٌ من باطن» چه اينكه رسول «شرعٌ من ظاهر».

در بخش ديگر فرمود: ﴿هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا﴾ اين ضمير ﴿شَهِدُوا﴾ به مشركين بر نمي‌گردد به آن شهود جور بر مي‌گردد.

فرمود كه شما حالا برهان عقلي نداشتيد بسيار خب يك دليل نقلي بياوريد يك عده‌اي كه از انبياي سَلف باخبر بودند، از كتب و صحف آسماني باخبر بودند نظير آنچه كه در سورهٴ «احقاف» آمده [است] ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾[22] البته اين به عنوان جدآل‌احسن خواهد بود يعني آنها را تلقين جدآل‌مي‌كند كه بالأخره ما به كتاب آسماني و صحف آسماني معتقديم شما يك دليل نقلي اقامه كنيد كه ما بپذيريم اگر چند نفري شاهد زور و بطلان آمدند گفتند كه در كتابهاي آسماني، صحف آسماني آمده است كه مثلاً فلان چيز حرام است يا شرك است ﴿فَإِن شَهِدُوا﴾ آ‌ن شهود باطل، نه ﴿شَهِدُوا﴾ يعني مشركين اينها كه مدّعي‌اند، مدّعي كه نمي‌تواند شاهد باشد اين ضمير ﴿شَهِدُوا﴾ به مشركيني كه داعيه دارند بر نمي‌گردد به آن شهود بر مي‌گردد فرمود: ﴿هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا﴾ حالا اگر اينها رفتند شاهدِ زور آوردند ﴿فَإِن شَهِدُوا﴾ آن شهودِ جعلي نه ﴿شَهِدُوا﴾ اين مشركين پس ﴿فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ﴾ تو نسبت به اينها شهادت نده نگو بله در كتاب آسماني اين‌چنين بوده است براي اينكه اينها براساس هوس دارند حكم مي‌كنند براساس هويٰ ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ﴾ كه بحثش در ديروز گذشت، خب.

پس اينها هيچ دليل عقلي يا نقلي اقامه نكردند بر اينكه شرك حق است، تحريم حق است، ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ حق است ﴿إِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ﴾[23] اين حق است پس مُحرّم و محلّلي كه اينها داشتند خرافات است و حق نيست حالا تو به اينها بگو من دليل دارم.

اولاً خودِ اين كتاب آسماني وحي الهي است كه شما ترديد داريد مثل اين بياوريد؛ ثانياً در صحف انبياي قبلي هم همين هست، همين بود مي‌گوييد به اهل كتاب مراجعه كنيد فرمود: ﴿قُلْ﴾ حالا تو در برابر آنها كه آنها دليل بر صحّت شرك يا صحّت آن تحريمهاي خرافي نداشتند بگو ﴿قُلْ تَعَالَوْا﴾ ﴿تَعَالَوْا﴾ مستحضريد كه معمولاً در سطح واحد نمي‌گويند «تعال» يا ﴿تَعَالَوْا﴾ اگر كسي بالا باشد ديگري پايين باشد مي‌گويند ﴿تَعَالَوْا﴾ در تفسير بيضاوي و امثآل‌بيضاوي آمده كه اصلاً اين ريشه لغت «تعال» از اينجا نشأت گرفته كه اعراب كوهستاني آنها كه در روستاها و بخشهاي كوهستاني زندگي مي‌كردند معمولاً در اين منطقه‌هاي كوهستاني يك دشت پهني دارد و يك دامنه پُرفراز و نشيبي اين خانه‌ها را در دامنه‌هاي با فراز و نشيب مي‌سازند و آن دشت را براي منطقه كشاورزي و دامداري‌شان اختصاص مي‌دهند. بچه‌ها و نوسالان اينها بالأخره روز مي‌آمدند در اين دشت براي دامداري و كشاورزي و كارهايشان اولياي اينها شب به اين دامنهٴ به اين تراسها، به اين ايوانهاي خانه‌شان مي‌آمدند داد مي‌زدند «تعال» «تعال» يعني بيايد بالا، بياييد بالا.

اين «تعال» «تعال» در صورت اختلاف سطح است اما در صورت اتحاد سطح يعني اگر كسي در يك اتاقي نشسته است هم‌سطح است ديگري را نمي‌گويد «تعال» مي‌گويد «إليّ» مگر يك جايي را بالا فرض بكنند آنجا كه صدر فرض شده است براي دعوت به صدر مي‌گويند «تعال» بيا بالا خب كه ما هم در فارسي همين تعبيرات را داريم يا مي‌گوييم بيا اينجا يا مي‌گوييم بالا، اگر يك جايي را صدر مجلس فرض كرديم مي‌گوييم بيا بالا، اگر جايي كنار هم هست و هم‌سطح است ديگر نمي‌گوييم بيا بالا مي‌گوييم بيا بنشين.

اينجا كه فرمود: ﴿تَعَالَوْا﴾ يعني بالا بياييد معمولاً انبيا شاگردانشان را، اُمم را دعوت مي‌كنند مي‌گويند بالا بياييد، بالا بياييد الآن شما در حضيض‌ايد، شرك حضيض است و توحيد اوج است، تحريم خرافي حضيض است و تحريم الهي اوج است و مانند آن.

﴿تَعَالَوْا﴾ بالا بياييد تا من بر شما اين آيات الهي را كه محلّلات و محرّمات بر شما نازل كرده است تلاوت كنم ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ﴾ كه جواب امر است و مجزوم ﴿أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾ برخيها گفتند كه اين ﴿حَرَّمَ رَبُّكُمْ﴾ جمله تمام مي‌شود اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است يعني «الزموا» و از مقطع بعد شروع مي‌شود ولي ظاهرش اين است كه متعلّق به ﴿حَرَّمَ﴾ است يعني «حرّم ربّكم عليكم» بر شما تحريم كرده است، خب.

چون اين ﴿أَتْلُ﴾ به منزلهٴ «اقرأ» است من قرائت بكنم لذا متن آن آيه و خود آن لفظ را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلاوت كرده و قرائت كرد اينكه خدا فرمود: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾[24] يعني آنچه را كه شنيد همان را تلاوت مي‌كند و قرائت مي‌كند لذا به حسب ظاهر اين‌چنين نشان مي‌دهد كه مثلاً بايد بفرمايد كه «أن تشركوا» نه ﴿أَلاَّ تُشْرِكُوا﴾ براي اينكه خدا شرك را حرام كرده [است]، عدم شرك را كه حرام نكرده [است] ﴿حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا﴾ ولي در حقيقت اين ﴿أَلاَّ﴾ كه همان «أن لا» بود اين «ال» مفسّر است مفسّر آن تحريم است، مفسّر آن حرام است چه چيزي را تحريم كرده [است]؟ شرك را تحريم كرده [است]، وقتي شرك حرام شد چه چيزي بر شما واجب مي‌شود اينكه ﴿أَلاَّ تُشْرِكُوا﴾ در بعضي از امور جمله به صورت مفرد هست و به صورت اثبات است در بعضي از امور جمله به صورت سلب است نظير ﴿أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾ يعني «احسنوا بالوالدين احسانا» آنجا هم شرك حرام است ﴿أَلاَّ تُشْرِكُوا﴾ مي‌شود واجب.

مطلب ديگر آن است كه اين نكره در سياق نفي كه مفيد عموم است براي آن است كه تاكنون چند قِسم از اقسام شرك منحوس ذكر شده شرك به اصنام و اوثان را كه وجود مبارك ابراهيم به آزر فرمود: ﴿أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً﴾[25] اين ذكر شده، شرك كواكب ذكر شده كه ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[26] است شرك ملائكه و امثال‌ذلك يا ﴿وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ﴾[27] شرك جنّها، شركت جنّها همهٴ اينها را تقريباً يا تصريحاً يا تلويحاً ذكر فرمود حالا به عنوان نكره در سياق نفي همهٴ أنحاي شرك را تحريم مي‌كند ﴿أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً﴾[28] خواه اصنام و اوثان، خواه كواكب، خواه ملائكه، خواه جنّيها ﴿بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً﴾[29] تقريباً نُه يا ده چيز را از اصول و اُمّهات حُكم اعتقادي و فقهي و حقوقي را اينجا ذكر فرمود كه اينها مشترك بين همهٴ انبيا و امم است.

اول شروع كرد به شرك براي اينكه مهمترين گناه و كبيرترين كبائر خب شرك است ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[30] و اين اصولي كه اينجا ذكر فرمود تقريباً مورد پذيرش همهٴ انبياست چه اينكه در جريان شرك در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آنجا به اين صورت آمده است آيهٴ 65 سورهٴ «زمر» اين است كه ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾ خب همهٴ انسانها مكلّف‌اند و اين حرفي نيست كه در خصوص قرآن آمده باشد و براي همهٴ انبيا آمده است گرچه پيامبر مخاطب شد ولي كلّ ناس مرادند كلّ ناس هم مرادند ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[31] چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت يعني آيهٴ 88 همين سورهٴ «انعام» قبلاً گذشت كه ﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاكانُوا يَعْمَلُونَ﴾ وقتي كه جريان انبيا و مرسلين را ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ﴾ اگر آنها شرك بورزند كيفر تلخ مي‌بينند و عمل آنها باطل خواهد بود، پس معلوم مي‌شود بطلان شرك اختصاصي به يك شريعت ندارد چه اينكه اقامهٴ توحيد اختصاصي به يك شريعت ندارد نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيهٴ سيزده به اين صورت آمده است كه ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾ اصل اقامهٴ دين كه محور اصلي‌اش توحيد است توصيه‌اي است كه ذات اقدس الهي به همهٴ انبياي اولواالعزم كرده در اينجا هم پايان اين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» سخن از توصيه است چه اينكه در آن آيهٴ سيزده سورهٴ مباركهٴ «شوري» هم باز سخن از توصيه است.

بعد از جريان شرك كه اعظم كبائر است چه اينكه توحيد اُسِ همهٴ معارف است و احكام جريان احترام به والدين را ذكر مي‌كند در توحيد تمام كارهاي خير به توحيد بر مي‌گردد يعني هر كسي در هر گوشهٴ عالَم اگر كارِ خيري انجام مي‌دهد به توحيد بر مي‌گردد براساس پرهيز از هواست كه بُت داخلي است و براساس پرهيز از خرافات بت‌پرستيهاي خارجي است چه اينكه هر معصيتي هم به شرك بر مي‌گردد حالا يا شرك خفي يا شرك جَلي آنهايي كه مشرك‌اند كه خب شركشان روشن است و عصيانش هم به شرك روشن بر مي‌گردد، آ‌نهايي كه به حَسب ظاهر مسلمان‌اند و موحّدند ولي گاهي دستشان به فسق دراز مي‌شود در آن حيني كه دستشان به گناه دراز مي‌شود هوا را بر خدا مقدّم داشته‌اند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[32] يعني اگر شخص نداند كه اين شرك گناه است كه خب دستش به آن دراز مي‌شود كه معصيتي نكرده [است] چون نمي‌داند و جاهل قاصر است، ولي اگر بداند كه اين گناه است و دارد انجام مي‌دهد در همان موقع يك شرك نسبي دامنگير او شده براي اينكه هواي خود را بر فرمان ذات اقدس الهي مقدّم داشته در حقيقت دارد از هوس خود اطاعت مي‌كند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هيچ كسي معصيت نمي‌كند مگر اينكه در آن حين معصيت عالماً عامداً از هويٰ دارد اطاعت مي‌كند، نه از ذات اقدس الهي.

جريان اهميّت احترام به پدر و مادر به قدري است كه ذات اقدس الهي در كنار مسئله توحيد و حرمت شرك ياد مي‌كند در خيلي از موارد كه يكي‌اش هم در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» است آيهٴ دوازده به بعد اين است كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿يَابُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ٭ وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَي وَهْنٍ﴾ بعد از توصيه به توحيد و پرهيز از شرك جريان گراميداشت پدر و مادر مطرح است اين مسئله حرمت خانواده و احترام به پدر و مادر به خواست خدا براي روز يكشنبه ان‌شاءالله.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] یونس/سوره10، آیه99.
[2] کهف/سوره18، آیه29.
[3] یونس/سوره10، آیه99.
[4] کهف/سوره18، آیه29.
[5] ـ مثنوي معنوي.
[6] انعام/سوره6، آیه90.
[7] اعراف/سوره7، آیه100.
[8] یونس/سوره10، آیه99.
[9] اعراف/سوره7، آیه30.
[10] ـ مثنوي معنوي.
[11] نساء/سوره4، آیه137.
[12] نحل/سوره16، آیه9.
[13] یونس/سوره10، آیه99.
[14] کهف/سوره18، آیه29.
[15] بقره/سوره2، آیه183.
[16] بقره/سوره2، آیه216.
[17] بقره/سوره2، آیه178.
[18] یونس/سوره10، آیه99.
[19] کهف/سوره18، آیه65.
[20] انعام/سوره6، آیه143.
[21] ـ كافي، ج1، ص15.
[22] احقاف/سوره46، آیه4.
[23] انعام/سوره6، آیه139.
[24] بقره/سوره2، آیه129.
[25] انعام/سوره6، آیه74.
[26] انعام/سوره6، آیه76.
[27] انعام/سوره6، آیه100.
[28] حج/سوره22، آیه26.
[29] عنکبوت/سوره29، آیه8.
[30] لقمان/سوره31، آیه13.
[31] زمر/سوره39، آیه65 .
[32] جاثیه/سوره45، آیه23.