76/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 148 الی 150
﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾﴿148﴾﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾﴿149﴾﴿قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾﴿150﴾
اين ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ﴾ يك اِخبار از غيب است و به نوبهٴ خود معجزه است يا اساساً براساس آشنايي به دأب آنها زمينه چون فراهم بود ذات اقدس الهي فرمود مشركين چنين احتجاجي ميكنند ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾ اگر زمينه فراهم نبود اين ﴿سَيَقُولُ﴾ ميشود اِخبار از غيب و معجزه، اگر زمينه به طور متعارف فراهم بود اين براي توطئه و تمهيد براي جواب، اين يك مطلب.
مطلب دوم آن است كه اين سخن يقيناً واقع خواهد شد اين احتجاج حالا يا براساس معجزه و اِخبار غيب، يا براساس اينكه زمينهاش فراهم بود و روشن بود كه خدا فرمود مشركين چنين احتجاجي ميكنند ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ﴾ پس يقيناً خواهند گفت و اين حرف را به عنوان حجت اقامه خواهند كرد لذا حرفي كه به حسب ظاهر هنوز واقع نشده، حجتي كه هنوز اقامه نشده، خدا پاسخ آن را دارد ميدهد براي يكي از دو وجه است يا براي اينكه اِخبار به غيب كرده و معجزه است پس يقيناً واقع خواهد شد يا نه، جريان اِخبار غيب و معجزه نيست زمينه فراهم بود كه چنين پاسخي را بدهند، معلوم بود كه چنين پاسخي را ميدهند لذا خداوند اين را محقّقالوقوع گرفت و پاسخ آن را دارد ميدهد كه ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ﴾.
مطلب بعدي آن است كه مشركين براساس تفكّر جبري همهٴ كارهاي خود را به خدا اسناد ميدادند ميگفتند كه خدا قادرِ مطلق است و اگر اين كارِ ما مرضيّ خدا نبود ميتوانست جلوي ما را بگيرد و چون جلوي ما را نگرفت معلوم ميشود كه مرضيّ اوست ما طبق دستور او اين كار را انجام ميدهيم.
اين احتجاج مشركين كه بر محور جبر است تاكنون چند جاي قرآن كريم از آنها نقل كرد و آن را ابطال كرد در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مواردي از آن گذشت چه اينكه در سورهٴ «اعراف» هم بخشي از اينها خواهد آمد كه آنها ميگويند خدا ما را وادار كرد به اين كار آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ فرمود اگر خلافي يا معصيتي بكنند چه در مسئله شرك كه امر اعتقادي است، چه در مسايل منكرات ديگر به گناهي آلوده ميشوند وقتي به آنها اعتراض ميشود كه چرا اين كار را ميكنيد ميگويند اين كاري است كه نياكان ما ميكردند، اگر گفته بشود كه خب شما و نياكانتان چرا اين كار را ميكنيد براساس جبر پاسخ ميدادند كه اين مرضيّ خداست، خدا ما را امر كرده براي اينكه اگر خدا امر نميكرد ما انجام نميداديم ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا﴾ اگر اعتراض بشود كه چرا آبائتان اين كار را كردند و شما چرا به دنبال آبائتان حركت ميكنيد پاسخ مشترك كه ميدهند اين است كه ﴿وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾ آنگاه جوابي كه ذات اقدس الهي به پيغمبر اعلام ميكند اين است كه فرمود بگو ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿أَتَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در غالب موارد هست كه شما براساس مظنّه و گمان و خَرص و افترا سخن ميگوييد خدا چنين چيزي نفرمود زيرا براي اثبات اين مطلب را خدا فرمود بايد يك دليل عقلي يا دليل نقلي اقامه كنيد و شما نه دليل عقلي داريد، نه دليل نقلي.
آنگاه خودِ ذات اقدس الهي از جريان مشيئت و اراده در موارد گوناگون پرده بر ميدارد كه اگر خدا ميخواست يقيناً شما موحّد بوديد يعني شما بين ارادهٴ تشريعي و ارادهٴ تكويني خلط نكنيد چه اينكه در آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم چنين خلطي به عمل آمده است ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ يعني اينكه ما بتها را عبادت ميكنيم اين مشيئت خداست، مورد اراده خداست زيرا اگر خدا ميخواست كه ما مشرك نباشيم شرك نميورزيديم و بتها را نميپرستيديم ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ باز ميفرمايد: ﴿مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ٭ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ ٭ بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾.
ميفرمايد به حسب ظاهر مشركين دو گروهاند يك عده جزء عوام آنها هستند، يك عده جزء صاحبنظران، آنهايي كه صاحبنظرند وقتي كه تحليل ميكنيم ميبينيم سَر از عوامي در ميآيند براي اينكه به صاحبنظر ميگوييم شما يا دليل عقلي يا دليل نقلي بر توجيه شركتان اقامه كنيد يا برهان عقلي بياوريد كه اين شرك حق است يا برهان نقلي اقامه كنيد كه اين شرك حق است فرمود در آن آيهٴ بيست سورهٴ «زخرف» تا 22 فرمود: ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ دربارهٴٴ اينكه فرشتگان را فرزندان بنات خدا ميدانستند و آنها را عبادت ميكردند ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ﴾[1] وقتي از آنها سؤال بشود كه چرا فرشتگان و مانند آن را ميپرستيد ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾[2] اگر خدا ميخواست كه ما مشرك نباشيم خب ما هم شرك نميورزيديم چون شرك ميورزيم معلوم ميشود خواست خداست براساس همان جبر، آنگاه ذات اقدس الهي سه مطلب از اينها نقل ميكند دربارهٴ آنها بيان ميكند.
اول اينكه فرمود: ﴿مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ﴾ اينها سخنِ عالمانه ندارند براي اينكه خلط كردند بين اراده تكويني و اراده تشريعي جبر باطل است ذات اقدس الهي تشريعاً از همگان توحيد و ايمان به توحيد خواست ولي تكويناً انسانها را آزاد گذاشت تا در سايه آزادي به كمال برسند تكويناً نه ايمان را خواست بالإلجاء، نه كفر را خواست تكويناً خواست اينها آزاد باشند كه فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[3] اين مطلب اول كه فرمود سخن اينها عالمانه نيست يعني دليل عقلي ندارند.
دوم اينكه دليل نقلي هم ندارند ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾[4] آيا ما كتاب آسماني بر اينها نازل كرديم و در كتاب آسماني نوشتيم كه شما مشرك باشيد كه اينها به دليل نقلي تمسّك كنند اينهم كه نبود البته اين راهِ جدال احسن را نشان دادن است وگرنه آنها قايل نبودند كه بشر ميتواند پيامبر بشود نبوّت عام را منكر بودند اختصاصي به پيامبري دون پيامبر ديگر نداشتند گفتند اصلاً بشر ممكن نيست پيغمبر بشود، ولي قرآن دارد به آنها به عنوان جدال برهان ياد ميدهد ميفرمايد شما يا دليل عقلي اقامه كنيد براي توجيه شرك يا بگوييد در فلان كتاب آسماني نوشته است كه شرك رواست حالا يا كتاب آسماني براي شما نازل شده است يا براي پيغمبرِ ديگري، آنچه در سورهٴ «احقاف» داشت ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[5] آن جامع همهٴ اينهاست.
بنابراين قرآن براساس عدل و انصاف دارد محاوره ميكند ميفرمايد شما پس لااقل عليه ما جدال احسن كنيد يعني در يك كتاب آسماني مطلبي نوشته باشد كه شرك را خدا امضا كرده باشد شما به ما ارائه بدهيد ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾[6] .
مطلب سوم آن است كه شما آن صاحبنظران را هم كه وقتي تحليل ميكنيد سرانجام مثل عوام آنها هستند عوام آنها ميگفتند كه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ٭ ... مُهْتَدُونَ﴾[7] و مانند آن صاحبنظراني كه در اثر خلط بين ارادهٴ تكويني و تشريعي به يك قياس استثنايي تمسّك ميكردند سرانجام وقتي اينها خلع سلاح شدند مثل يك عوام فكر ميكنند ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ اين ﴿بَلْ قَالُوا﴾ كه «بَل»، «بَل» اضرابيه است تحليل نهايي حرف جبريهاست اول با يك قياس استثنايي جلو آمدند، بعد معلوم شد كه خلط بين ارادهٴ تكويني و ارادهٴ تشريعي است، بعد گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾، پس نه دليل عقلي داشتند، نه دليل نقلي داشتند براساس همان سنّت باطل تبارشان عمل ميكردند.
مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي به آن حداقل علم اكتفا كرده است فرمود: ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ﴾ اين تنوينش كه تنوين تنكير است براي تحقير است يعني كمترين علم، نازلترين علم كه بالأخره بشود به او احتجاج كرد را اقامه كنيد شما نازلترين علم را نتوانستيد بياوريد.
پرسش...
پاسخ: خب چرا؟ براي خاطر اينكه يك وقت است كه ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[8] است يك وقتي دو برهان، سه برهان، چهار برهان اقامه ميشود براي يك مسئله، يك وقت است يك دليل اقامه ميشود كه فقط اصل علم را ميآورد يقين هم مراتبي دارد، درجاتي دارد.
پرسش...
پاسخ: تعدّد برهان باعث تأكيد علم است ديگر، علم درجاتي دارد مقولهٴ به تشكيك است الآن يك وقتي كسي ميداند كه فلان حُكم وجوب است تقليداً ميداند كسي تحقيقاً ميداند، كسي اَعلم از اوست مؤكّداً ميداند، يكي اعلم از اعلم است به طور اَدَق ميداند لذا هر اشكالي كه از هر ناحيهاي بشود آن اعلم ميتوان پاسخ بدهد علم مقوله به تشكيك است، خب.
فرمود حداقل احتجاج را ولو يك دليل عقلي ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ﴾ كه ﴿فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ استخراج كنيد، استنباط كنيد اينكه مقدورتان نيست بعد فرمود: ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾ كه اين مطلق ظن در فروعِ دين حجّت نيست چه اينكه شما دربارهٴٴ دو محور از محورهاي اصلي دين به ظن اكتفا كرديد هم دربارهٴ توحيد و شرك به مظنّه اكتفا كرديد، هم دربارهٴ تشريع و قانونگذاري كه كار پيغمبران است به مظنّه اكتفا كرديد گرچه فلان چيز حلال است، فلان چيز حرام است حُكم فقهي است اما تقنيناش مربوط به وحي و نبوت است حُكم اصولي است يك وقت است كسي به يك شيء ملتزم است عمل بكند، خب ولو خلاف هست اما اين در حدّ خلاف فقهي و فرعي است يك وقت كسي قانونگذاري ميكند اين همان است كه ميگويند اگر استحلال كرده فلان حرام را ميشود مرتد يك وقت كسي ـ معاذ الله ـ عمداً دروغ ميگويد خب يك معصيت فقهي است يك وقت ـ معاذ الله ـ ميگويد دروغ گفتن حلال است عالماً عامداً اين مطلب ديني را انكار ميكند، خب اين ديگر تنها معصيت فقهي كه نيست كه اين سخن از ارتداد است.
قانونگذاري يك امر اصلي است آن قانون وضع شده امر فقهي و فرعي است ولي تقنين كار اصلي است ذات اقدس الهي ميفرمايد شما در دو محور از محورهاي اصيل دين به مظنّه اكتفا كرديد هم در مسئله توحيد و شرك، هم در مسئله تقنين اين گفتيد: ﴿هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾[9] اين تقنين است ديگر خب تقنين كار وحي است شما به مظنّه اكتفا كرديد ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ كه خَرص يعني تخمين و چون لازمِ غالبش كذب است و افتراست از اين جهت ﴿تَخْرُصُونَ﴾ به معني «تكذبون» و «تفترون» آمده است.
آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ﴾ شما كمترين علم را نداريد ولي ذات اقدس الهي بالاترين و برترين حجت را ارائه ميكند در ذيل اين ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ﴾ نصوصي هست كه البته از باب تطبيق است كه در قيامت از افراد سؤال ميكنند كه چرا فلان شيء را عمل نكردي، فلان واجب را عمل نكردي، فلان حرام را ترك نكردي ميگويد من نميدانستم آنگاه ميگويند «هل لا تعلّمت» خب چرا ياد نگرفتي؟ اول ميگويند «هل لا عَمِلت» چرا عمل نكردي يا چرا «لم ما عَمِلت» عمل نكردي وقتي گفت من نميدانستم ميگويند «هل لا تعلّمت» خب چرا نرفتي ياد بگيري اين ميشود حجت بالغه البته اين مصداقي از مصاديق حجت بالغه است كه در قيامت ظهور ميكند و روايتي كه در برهان به اين مضمون آمده است تطبيق است چه اينكه روايتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هست كه ما خاندان عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) حجت بالغهٴ خداييم «علي من دون السماء و مَن فوق الأرض»[10] هر كه زير آسمان و روي زمين است ما حجت خداييم بر آنها، اينكه در زيارت وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) گفته ميشود كه سلام بر تو كسي كه حجّت خدايي «عَلى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى» اين به استناد همين نصوصي است كه مربوط به همهٴ اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است، خب اينها تطبيق است.
آنگاه برهان بالغ و حجت بالغهاي كه ذات اقدس الهي اقامه ميكند اين است كه فرمود: ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ شما قبول داريد كه قدرت خدا بيكران است خب اگر خدا ميخواست كه شما هدايت بشويد براساس آن الجاء و جبر خب همهتان هدايت ميشديد اين كاري كه ديگران كردند اين مشيئت خدا به آن تعلّق نگرفت به دليل اينكه ﴿ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ كساني قبل از شما بودند همين حرف را ميزدند كه به دست عذاب الهي سپرده شدند شما برويد آثار آنها را ببينيد﴿فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ﴾[11] ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[12] و مانند آن، خب اگر اين حق بود چرا مستأصل ميشدند مستأصل يعني اصلشان كَنده شد «استأصله» يعني «قطع أصله»، خب اين حجت پس اينجا تمام ميشود، خب.
اگر چنين كار مورد رضاي حق بود قبل از شما، شما اولين مشرك كه نيستيد كه، اولين بدعتگزار هم كه نيستيد قبل از شما مشركيني، بدعتگزارندگاني هم بودند ﴿حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ يك كمي عذاب ما را چشيدند مستأصل شدند ريشهشان كنده شد البته آن عذابي كه انسان دائماً آن را بچشد و مستأصل نشود در دنيا نيست آن عذاب فقط در آخرت است ولي عذاب دنيا بالأخره يك مقداري كه باشد به حيات انسان خاتمه ميدهد خب اگر اين حق بود چرا فلان گروه، فلان گروه كه قبل از شما بودند، تكذيب كردند، قصصش هست، تاريخش نزد شما هست، در تورات هست، در انجيل هست، آثار باستانيشان هم هست ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾[13] خب برويد تحقيق كنيد ديگر.
بنابراين اگر ذات اقدس الهي با ارادهاش ميخواست شما هدايت بشويد هدايت ميشديد همهتان را هدايت ميكرد معلوم ميشود كه تكويناً خدا خواست شما آزاد باشيد، تشريعاً از همه توحيد و اطاعت طلب كرد آن ارادهٴ تشريعي است كه البته معصيتپذير است ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾.
مشابه اين مضمون قبلاً تاكنون چند مورد در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت يكي در آيهٴ 107 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾ اگر خدا با اراده تكويني ميخواست كه اينها مشرك نشوند و شرك نورزند يقيناً شرك نميورزيدند «لكن التالي باطن فالمقدم مثله» لكن اينها شرك ورزيدند معلوم ميشود كه خدا نخواست كه اينها مشرك نباشند به ارادهٴ تكويني.
قريب به همين مضمون در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 35 اينچنين گذشت ﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي﴾، خب بنا بر اين نيست كه انسان از راه جبر و الجاء اينها را مؤمن كند وگرنه خدا ميكرد اگر ذات اقدس الهي براساس ارادهٴ تكويني مشيئتش تعلّق ميگرفت كه اينها مؤمن باشند يقيناً ايمان ميآوردند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم همين مضمون به بيان ديگر آمده است كه قبلاً خوانديم كه ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا﴾[14] بعد پاسخ فرمود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آنجا آيهٴ 99 قريب به همين مضمون آمده است ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾ اگر ذات اقدس الهي با مشيئت تكويني اراده ميكرد كه اينها مؤمن بشوند همهٴ مردم روي زمين مؤمن ميشدند چون او مقلّبالقلوب است و ارادهٴ تكويني او هم تخلّفناپذير.
مشابه اين استدلال كه ذات اقدس الهي نقل ميكند و رد ميكند در آيهٴ 35 سورهٴ مباركهٴ «نحل» است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ فرمود مشركين حجاز براساس خلط بين ارادهٴ تكويني و ارادهٴ تشريعي يك قياس استثنايي تشكيل دادند گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ﴾ اگر خدا ميخواست كه ما بتپرست نباشيم يا بدعتگزار نباشيم هرگز ما و نياكان ما مشرك نميشديم و چيزي را هم تحريم نميكرديم ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا﴾ اين دربارهٴ اعتقاد ﴿وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيءٍ﴾ اين دربارهٴ قانونگذاري آنگاه خدا ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ همين تفكّر جبري و خلط بين تكوين و تشريع در گذشتگان هم بود و اينها غافلاند كه ذات اقدس الهي به وسيلهٴ وحي ارادهٴ تشريعي دارد و خاصيت ارادهٴ تشريعي همان ابلاغ است مردم را در انتخاب راه آزاد ميگذارد هر راهي را كه خواستند بپذيرند تا آزادانه به كمال برسند ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾[15] كه راه آزادي را ارائه ميكنند و رسول جز بيانگر تشريع چيز ديگر نيست.
در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» همين مضمون به لفظ ديگر آمده است كه آنهم قبلاً اشاره شد آيهٴ بيست تا 22 همين سورهٴ «زخرف» در همين بحث ديروز اشاره شد كه ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ٭ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾ حالا كه ثابت شد نه دليل عقلي دارند، نه دليل نقلي ﴿بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾ بعد هم در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ ٭ قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ آنگاه ﴿فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾ و بعد هم به مشركين حجاز ميفرمايد: ﴿فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ﴾[16] ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ و مانند آن، خب اگر آنها حق بودند چرا به عذاب الهي گرفتار ميشدند.
پس تاكنون آنها حجّتي نداشتند بر تحريم اقامه كنند در مسئله توحيد چند تا برهان گذشت كه چه در مسايل نظمي كه در كشاورزي هست، نظمي كه در دامداري هست، نظمي كه در مسايل نجوم و هيئت هست، نظمي هم كه در مسايل معدن و كان هست اين براهين را قرآن نقل كرد در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام»، دربارهٴ جريان تحريم هم فرمود من كه صاحب وحيام جز اين امور مُحرّم چيز ديگري را مُحرّم نمييابم ﴿قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا﴾ در همهٴ موارد ملاحظه ميفرماييد كه دليل عقلي دارد كه بايد آن را دليل نقلي ذكر كرد در سورهٴ «احقاف» اينچنين بود، در سورهٴ «زخرف» اينچنين بود، در اين سوره اين طور است هرگز عقل در مقابل شرع نيست كه انسان بگويد اين مطلب عقلي است يا شرعي، عقل در مقابل دين نيست كه ما بگوييم مطلب عقلي است يا ديني، عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دين يا شرع، شرع منابع قوي سهگانه دارد كتاب است و سنّت است و عقل، چون اجماع به هر تقريبي كه تقرير بشود زيرمجموعه سنّت است در مقابل سنّت نيست.
دليل يا عقلي است يا نقلي آن نقل يا كتاب است يا سنّت، آن سنّت راه اثباتش يا شهرت روايي است يا شهرت فتوايي است يا خبر واحد است يا اجماع، كه اجماع زيرمجموعهٴ سنّت قرار ميگيرد نه در مقابل سنّت از منابع چهارگانه فقه شمرده بشود در همهٴ موارد قرآن ميفرمايد يا دليل عقلي يا دليل نقلي نه يا دليل عقلي يا دليل شرعي، شرع در مقابل عقل نيست و عقل در مقابل شرع نيست اينكه شما در اصول ملاحظه ميفرماييد كه منبع قوي فقه همين چهارتاست نشان ميدهد كه عقل يكي از منابع شرع است و گاهي يك فقيه به دليل عقلي استدلال ميكند، يك اصولي به دليل عقلي استدلال ميكند براي يك مطلب ديني معلوم ميشود دين را همان طوري كه از نقل ميتوان فهميد، از عقل هم ميتوان فهميد مسئله اجتماع امر و نهي كه كسي فتوا ميدهد به بطلان صلاة دربارهٴ مغصوبه، فقيه ديگر فتوا ميدهد و به عدم بطلان صلاة دربارهٴ مغصوبه اين نه آيهاي در كار هست، نه روايتي در كار هست، خب آنكه ميگويد نماز در دار غصبي حرام است، فتوا ميدهد منشأ فتواي او چيست؟ اين عقل اوست كه اجتماع امر و نهي نميشود، آنكه فتوا ميدهد كه نماز در دار غصبي صحيح است «كما هو الحق» آن فتوايش چيست؟ آن عقل ميگويد، عقل ميگويد، كه امر منسبش جداست، نهي منسبش جداست مصداقاً باهماند، مورداً آنجا كه محور تعلّق است دوتاست، خب.
همهٴ اينها براساس عقل است آنهايي هم كه ميگفتند امر به شيء مقتضيِ نهي از ضد است ضدّ عام است، ضدّ خاص همهٴ اينها براساس عقل ميگويند برابر عقل، اصول ثابت ميشود، برابر اصول، فقه ثابت ميشود، برابر فقه، رسالهٴ عمليه تنظيم ميشود، پس حرام و حلال بخشي از ظاهر دليل نقلي است بخشي هم از استنباط عقلي است در اينگونه از موارد ذات اقدس الهي عقل را در مقابل نقل و شاهد قرار ميدهد نه عقل را در مقابل شرع قرار ميدهد فرمود: ﴿هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا﴾ دليل عقلي كه اقامه نكرديد گفتيم: ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾[17] كه نداشتيد، گفتيم: ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ كه نداشتيد به نازلترين درجهٴ علمي اكتفا كرديم كه نداشتيد حالا شاهد اقامه كنيد ﴿هَلُمَّ﴾ اين ﴿هَلُمَّ﴾ كه اسمِ فعل است اسم است و معني فعل، گفتند مذكّر و مؤنّث، مفرد و جمع در او يكسان است البته طبق بعضي از لغات، برخي از لغات و اقوام و ملل عرب علامت تثنيه و جمع «هَلمّا» «هلمّوا» روي اين كلمه ﴿هَلُمَّ﴾ ميآورند ولي معروف همين است كه اسم فعل است و در مفرد و تثنيه و جمع يكسان به كار ميرود ﴿قُلْ هَلُمَّ﴾ يعني بياوريد ﴿شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا﴾ بالأخره پيغمبري، امامي، كتابي، چيزي كه از آسمان خبر بدهد بالأخره آسماني باشد بياوريد كه بگويد كه اين ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ﴾[18] وقتي دليل عقلي نداشتيد، دليل نقلي اقامه كنيد بعد آنگاه ميفرمايد رسول من يقيناً اينها شاهدي ندارند بر فرض محال اگر چنين شاهدي اقامه بكنند تو مبادا حرف اينها را بپذيري ﴿فَإِن شَهِدُوا﴾ يعني اگر ادا كردند شهادت را نه ﴿شَهِدوا﴾ يعني «علموا» اينجا سخن از اداي شهادت است چون در محكمهٴ محاوره و مناظره است ﴿فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ﴾ تو مبادا گواهي بدهي كه طبق فلان دليل نقلي اين كار قبلاً حرام بود.
بعد همين مطلب را به صورت تعليل ذكر كرد فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ فرمود اينها چند منقصت است منقصتهاي عقلي در آنها هست و منقصتهاي نقلي اينها اول اهل هوا هستند در همهٴ موارد به يعني ﴿الَّذِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ﴾ اول ﴿الَّذِينَ﴾ دوم به اسم ظاهر مبادرت كرد وگرنه قاعدهاش اين بود كه به ضمير اكتفا كند براي اينكه فرمود: ﴿فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ﴾ اما الآن براي اهميت مسئله به جاي ضمير، اسم ظاهر ميآورد و تعليق حُكم بر وصف مشعر به علّيت است آن علت را ذكر ميكند نفرمود: «فلا تتبعهم» فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ﴾ اين طورند، اين طورند، اين طورند، اين طورند ذكر كرده اينها آيات ما را تكذيب كردند، اينها به قيامت مؤمن نيستند، اينها راه انحرافي را طي كردند، از توحيد به شرك آمدند، از اعتقاد به قيامت عدول كردند، از اعتقاد به وحي عدول كردند سه اصل از اصول اصلي دين را اينها زير پا گذاشتند ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ﴾ نفرمود: «ولا تتبعهم» اگر ميفرمود: «لا تتبعهم» اين معارف را ديگر تفهيم نميكرد به حسب ظاهر اقتضا ميكرد كه به همان ضمير اكتفا بشود فرمود: ﴿فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ﴾ «و لا تتبعهم» اما دليل اقامه كرد كه اينها براساس علم عقلي نبود، براساس علم نقلي نبود اگر نه عقل بود، نه نقل ميشود هوا و هوس.
پس ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ﴾ اين گروه را «أهواء الذين كذا الذين كذا الذين كذا» اينها ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ يك، ﴿لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ﴾ دو، ﴿وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ اين ﴿وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ در طليعهٴ همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مفصّل گذشت اولين آيهٴ سورهٴ «انعام» اين بود ﴿ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ «يعدلون بربهم الي غيرهم» اينها براي الله عِدل درست كردند، عديل درست كردند، همتا درست كردند اللهي كه ﴿لَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ كفر درست كردند اينها «عدلوا بربهم» يعني «جعلوا غير الله» را «عِدلاً و عديلاً لله سبحانه و تعالي»، خب پس ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ﴾ اين گروه را، اينها براساس هوس و هوا دارند حُكم ميكنند ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ و اهواي ﴿الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ﴾ و اينها كسانياند كه ﴿بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»