درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/02/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 146 الی 149

 

﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾﴿146﴾﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾﴿147﴾﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾﴿148﴾﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾﴿149﴾

 

ظاهر تقديم ظرف كه فرمود: ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا﴾ اين است كه اين حرمت اختصاصي به يهوديها دارد شامل مشركين و همچنين شامل مسيحيها نخواهد بود اين‌چنين نيست كه دامنگير همهٴ اهل كتاب باشد، دامنگير خصوص يهوديهاست.

مطلب دوم آن است كه ظاهر ﴿كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ يعني آنكه داراي چنگال و ناخن و مانند آن است اطلاق ظُفْر و ظُفُر بر سُم قرينه مي‌طلبد اگر دليل خارجي داشتيم كه دلالتش و حجيتش تام بود كه منظور از اين ﴿ذِي ظُفُرٍ﴾ اعم از حيواناتي هستند كه داراي ناخن و چنگال‌اند و حيواناتي هستند كه داراي سُم‌اند كه انگشتهاي آنها شكاف ندارد آن حجت مأخوذ است و معتبر وگرنه به ظاهر آيه عمل مي‌شود كه دلالت مي‌كند بر اينكه هر حيواني كه داراي ناخن هست، نه داراي سُم.

مطلب سوم آن است كه جناب فخررازي مي‌گويد به وسيله خبر واحد ثابت شده است كه حافر هم غير از بقر و غَنم يعني آن حيواناتي كه داراي حافرند و سُم هستند بر اينها حرام‌اند ولي نمي‌شود دست از قرآن به وسيله خبر واحد كشيد، اين سخن تام نيست براي اينكه خودِ قرآن كلام معصوم را حجت كرده است در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[1] اوامر و نواهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براساس الهامهاي الهي است قهراً [ناگزير] مي‌شود حجت و اگر به وسيله پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين به وسيله اهل‌بيت كه از طرف پيغمبر به وسيله پيغمبر از طرف خدا نصب شده بودند خبري كه نِصاب حجت را داشت سنداً و دلالتاً نسبت به يك آيه‌اي مقيّد بود يا مخصّص بود يا قرينه‌اي بود به آن خبر عمل مي‌شود اين‌چنين نيست كه ما نتوانيم به وسيله خبر واحد دست از عموم يا اطلاق آيه برداريم.

مطلب چهارم آن است كه اين ﴿ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ﴾ در بعضي از رواياتي كه در تفسير شريف برهان هست به اين صورت آمده كه چون يهوديها به اين شَحم و به اين چربيهاي حيوانات خيلي علاقه‌مند بودند خداوند بر اينها تحريم كرده و از طرفي اينها گوشتها را و اين شحوم را به فقرا نمي‌دادند براي فقرا روا نمي‌دانستند اين نشانهٴ بَغي و ظلم آنهاست لذا ذات اقدس الهي گوشت بسياري از حيوانات و شَحم و چربي گاو و گوسفند را بر اينها تحريم كرده است ولي آنچه كه در تفسير برهان آمده است منافات ندارد برابر با آنچه از آياتي كه در بحث ديروز گذشت كه خودِ قرآن مي‌فرمايد: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[2] ما بعضي از امور طيّب را براي اينها در اثر تبهكاريهاي اينها حرام كرديم اين منافات ندارد كه آن آيه هم به ظاهرش اخذ بشود و اين روايت هم مأخوذ باشد يعني چند چيز باعث شده است كه ذات اقدس الهي گوشت حيوانات ناخن‌دار را بر اينها تحريم كرده است و چربي گاو و گوسفند هم بر اينها تحريم كرده است.

مطلب بعدي كه فرمود: ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ يعني هم گزارش ما صدق است اين خبر صدق است، هم ما كه گزارشگر وحي الهي هستيم صدق مُخبري داريم هم صدق خبري است، هم صدق مُخبري اما در طرف مقابل آنها هم مدّعي كذب خبري بودند هم كذب مخبري فرمود: ﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ﴾ اما ﴿وَلاَيُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾ اين ﴿بَأْسُ﴾ چيست آن را در آيهٴ بعد مشخص مي‌كند كه يك گروه ديگري همانند اين گروه پيامبرشان را تكذيب كردند به عذاب الهي گرفتار شدند و اين عذاب الهي دو قسمت است يك قسمتش نقداً به اينها داده شد اينها چشيدند، يك قسمت هم در آينده دامنگير اينها خواهد شد اينكه فرمود: ﴿وَلاَيُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾ كيفيت تعذيب تبهكاران را در آيهٴ بعد ذكر مي‌كند.

اما آنچه كه در امروز مطرح است فرمود: ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ مشركين جاهلي كه هم از نظر عقيده منحرف بودند و هم از نظر بدعت‌گذاري و افترا يك انحراف فقهي و حقوقي داشتند دو گروه بودند عده‌اي جزء عوامهاي آنها بودند و عده‌اي جزء صاحب‌نظران آنها عوامهاي آنها خود را محتاج به احتجاج و استدلال نمي‌ديدند كاري بود براي آنها پسنديده، برابر ﴿زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ﴾[3] يا ﴿زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ﴾[4] و مانند آن اين كار نزد اين جَهلهٴ از مشركان زيبا جلوه كرده بود و اين را حق مي‌پنداشتند كه ﴿هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[5] كاري كه نزد اينها زيبا بود و كاري كه اينها فكر مي‌كردند كه حَسنه است خود را بي‌نياز از استدلال مي‌ديدند اگر احياناً مي‌خواستند دليل اقامه كنند مي‌گفتند اين سنّت نياكان ماست، تبار ما اين‌چنين رفتند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[6] اين خلاصه دأب جَهلهٴ از مشركين.

اما صاحب‌نظران آنها كه مي‌خواستند اين كار را برهاني كنند هم براي شركِ خود و شركِ نياكان خود دليل اقامه مي‌كردند، هم براي قانون‌گذاري خودشان نسبت به تحريم حَرث و انعام دليل اقامه مي‌كردند مدّعايشان مشترك، دليلشان هم مشترك، ذات اقدس الهي بعد از اينكه در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» در دو فصل سخن گفت يك فصل مربوط به عقايد آنها بود، يك فصل مربوط به بدعتهاي فكري و قانوني آنها بود الآن جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد اينها هم دربارهٴ اعتقادات شرك‌آلود خود دليل اقامه مي‌كنند، هم دربارهٴ بدعت‌گذاريهاي قانوني‌شان دليل اقامه مي‌كنند و آن اين است كه ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ كه اين ناظر به مسئلهٴ اعتقاد آنهاست ﴿وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ كه اين ناظر به آن بحثهاي قانون‌گذاري آنهاست. چون ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم دربارهٴ شرك آنها با آنها احتجاج كرد، هم دربارهٴ تحريم فقهي اينها كه ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ﴾[7] يا در آن بخش گفتند: ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا﴾[8] و يا گفتند: ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ﴾[9] كه هم بخش اعتقادات شرك‌آلود آنها را ذكر فرمود و هم بخش بدعت‌گذاريهاي قانوني اينها.

آن‌گاه برهاني كه از صاحب‌نظران اهل شرك نقل مي‌كند اين است اين به صورت قياس استثنايي است در قياس استثنايي مستحضريد كه يك تلازم تالي بايد ثابت بشود، اين بطلان مقدّم اگر تلازم مقدم و تالي ثابت شد و بطلان تالي هم ثابت شد اين قياس استثنايي به نصاب حجت مي‌رسد، قياس استثنايي كه آنها ارائه كردند اين است ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ يعني «لو شاء الله أن لا نشرك و لا آباؤنا لم نشرك و لو شاء الله علي نحرّم أن لا نحرّم لم نحرّم و لكن أشركنا و لكن حرّمنا» يعني «فالتالي باطل فالمقدم مثله» اگر خدا مي‌خواست كه ما و نياكانمان شرك نورزيم، شرك نمي‌ورزيديم لكن شرك ورزيديم معلوم مي‌شود كه خدا نخواست كه ما مشرك نباشيم اين دربارهٴ اعتقاد.

اگر خدا مي‌خواست كه ما تحريم نكنيم و قانوني وضع نكنيم، تحريم نمي‌كرديم و قانوني وضع نمي‌كرديم «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» ما قوانيني وضع كرديم چيزهايي را تحريم كرديم معلوم مي‌شود كه خدا نخواست كه ما تحريم نكنيم، نخواست كه ما قانون وضع نكنيم اين خلاصهٴ احتجاج آنها به اين قياس استثنايي كه متفرّع است بر بيان تلازم مقدّم و تالي از يك سو و بطلان تالي از سوي ديگر، لكن ذات اقدس الهي اين را حجت نمي‌داند يك گمان باطل مي‌داند مي‌فرمايد اولاً اين احتجاجِ كُهنه سابقه دارد قبل از شما مشركين ديگري هم بودند كه هم شرك مي‌ورزيدند، هم در برابر قانون خدا قانون‌گذاري مي‌كردند و انبياي گذشته را تكذيب كردند هم تكذيب خبري، هم تكذيب مُخبري به سرنوشت تلخ عذاب الهي گرفتار شدند كه آن سرنوشت هم به انتظار شماست ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ يعني گذشتگان هم اين راهِ باطل و بيهوده را رفتند تا عذاب ما را چشيدند، چشيدن عذاب معلوم مي‌شود يك عذابِ مهمي در كار هست كه بخشي از آن عذاب را فعلاً دامنگير اين تبهكارها كردند كه قرآن مي‌فرمايد اينها چشيدند ﴿ذَاقُوا﴾ يعني عذاب بيش از آن مقداري بود كه اينها ديدند بقيه را بعداً دامنگير اينها خواهيم كرد.

اگر يك وقتي يك چيزي، آبي را فراهم بكنند بگويند او چشيد معلوم مي‌شود آن مقداري كه چشيد همهٴ آب نيست وگرنه «ذوق» تعبير نمي‌كردند مي‌گفتند: «شَرب» از اينكه تعبير «ذاق» دارد يا ﴿ذَاقُوا﴾ يعني چشيدن معلوم مي‌شود آن آب بيش از آن مقداري است كه اين شخص مصرف كرده است.

در اين‌گونه از موارد كه تعبير قرآن اين است كه ﴿حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ معلوم مي‌شود بأس ما بيش از آن مقداري است كه اينها احساس كردند اينها تازه گوشه‌اي از اين عذاب را چشيدند نه نوشيدند پس عذاب بقيه‌اي هم دارد، خب.

بخشي از اين عذاب در دنياست، بخشي هم در احتضار هست، بخشي در برزخ است، بخشي در ساهرهٴ قيامت است، بخش عظيمي هم در جهنم.

پرسش...

پاسخ: بله، آن تازه در هنگام مصاحبه و مناظره است ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[10] بعد هم مي‌گويند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[11] اين در طليعهٴ مناظره است، خب.

اصلِ اينكه اقوام و مشركان در هر دوره‌اي در برابر انبياي خودشان بودند اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت نظير آيهٴ 118 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دلهاي اينها شبيه هم‌ است آنچه در ادوار گذشته مي‌گفتند با آنچه در اعصار كنوني مي‌گويند يكسان است براي اينكه دلهاي اينها شبيه هم است، مشابه اين تكذيب مشترك در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم آمده است آيهٴ 25 و 26 سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين است ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ ٭ ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ از اين مهم‌تر در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» است كه قبل از فاطر است در سورهٴ «سبأ» يك هشدار و زنگ خطر مهمّي به گوشِ مشركان حجاز مي‌رساند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد به اينها بگو كساني قبل از صناديد قريش و قبل از شماها زندگي مي‌كردند و انبياي خود را تكذيب كردند و خداوند آنها را به دست عذاب سپرد كه شما يك دهمِ قدرت و عُده و عِدهٴ اينها را نداريد پس شما به چه چيزي فخر مي‌كنيد و مي‌باليد آيهٴ 45 از سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ فرمود پيامبرا! به اين مردم، و مشركين حجاز بگو قبل از شما كساني بودند كه انبياي خود را تكذيب كردند و خداوند آنها را تعذيب كرد و شما يك دهم قدرت آنها را نداريد ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ يعني مكذّبين فعلي ﴿مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ يعني مكذّبين قبلي را شما به مِعشار قدرت آنها نمي‌رسيد به چه چيزي فخر مي‌كنيد ما همهٴ آنها را از بين برديم، خب.

اين دو مطلب را به همراه دارد يكي اينكه براساس تشابه قلوب مشركين عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان تكذيبي را دارند كه مشركان اعصار انبياي سلف(عليهم السلام) هم اين تكذيب را داشتند.

مطلب دوم زنگ خطري است كه فرمود همان طوري كه ما مشركان تكذيب كنندهٴ اعصار گذشته را عذاب كرديم، مشركين عصر كنوني را هم تعذيب مي‌كنيم البته سورهٴ مباركهٴ «سبأ» يك مزيّتي دارد و آن اين است كه مشركين عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جهت عِدّه و عُده و امكانات ديگر يك دهم قدرتهاي مشركين گذشته را ندارند وقتي آنها معذّب شدند، مشركين عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به طريق اُوليٰ، خب.

اين خاصيّت نوراني بودن قرآن كريم است، نور بودن است اگر قرآن كريم يك كتابِ علمي محض باشد، كتاب حكمت باشد، كلام باشد، فقه باشد همان بحث خاصّ خود را دارد اما چون نور است هم خواصّ علوم عقلي را دارد، هم خواصّ علوم نقلي را دارد، هم برهان و موعظه و جدال اَحَسن دارد، هم در اثناي برهان بشيرِ نذير است، خب.

فرمود: ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ آن‌گاه دوباره به اصل احتجاج بر مي‌گردند بعد از اين موعظه و انذار كه روشن كرد اينكه فرمود: ﴿وَلاَيُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾ نحوه ردّ بأس هم اين است كه فرمود: ﴿حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ عده‌اي بودند تكذيب كردند گوشه‌اي از عذابهاي ما را چشيدند پس معلوم مي‌شود همهٴ عذابها به سر آنها نيامده بعضي هم مانده هنوز اينكه فرمود: ﴿وَلاَيُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾ نحوهٴ عدمِ رد در همين آيهٴ محلّ بحث بيان شد كه ﴿حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾.

پرسش...

پاسخ: اگر به كفر و زندقه نرسيده باشد بله، چون در بعضي از نصوص دارد كه «ان الله(سبحانه و تعالي) أجل» يا «اكرم من ان يعد بعده مرتين» بعضي هستند كه در دنيا به يك سلسله عذابهايي پاك مي‌شوند ديگر در آخرت عذابي ندارند، يك عده هستند كه ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[12] هر دو نشئه معذّب‌اند، يك عده هستند كه هم از حَسنات دنيا برخوردارند و هم از حَسنات آخرت برخوردارند آن مؤمنين صالح‌اند كه ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[13] سه گروه‌اند بالأخره، خب.

فرمود در مسئلهٴ احتجاج ﴿قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ آيا علمي داريد كه براي ما استخراج كنيد، استنباط كنيد اين طلب علم كردن نه يعني استدلال، نفرمود دليلتان را اقامه كنيد تا آنها حجت وهمي را هم اقامه كنند آن چيزي كه علم مي‌آورد بعضي از استدلالها نظير همين مغالطين كه الآن خوانده شد به صورت قياس استثنايي اين الآن مغالطه است صورتش صورت قياس استثنايي است كه مفيد يقين است، ولي سيرتش مغالطه است اين دليل نيست نفرمود دليل اقامه كنيد تا آنها بگويند ما دليلمان همين قياس بود اقامه كرديم فرمود علم اقامه كنيد به ما علم بدهيد يعني آن دليل خاصي كه مفيد علم است، مصون از مغالطه است در آن بخشهاي قبلي هم فرمود: ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾[14] .

به تعبير برخي از اهل تفسير اين ذكر سبب و ارادهٴ مسبّب است ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾ يعني «نبئوني بحجّةٍ بدليلٍ» و براي اينكه ثابت كند آنچه را كه اينها استدلال كردند دليل نيست فرمود: ﴿نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ﴾ يا ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ﴾ يعني دليل علم‌آور بياوريد نه مغالطه الآن براي شما ما روشن مي‌كنيم كه اين قياس استثنايي مغالطه است چون مغالطه است عامل جهل است نه علم و شما هم چون در غالط في نفسه و مغالط غيريد تشخيص نداديد همين گمان را علم مي‌پنداريد لذا افترا مي‌بنديد بر خدا ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ خارج كنيد يعني استخراج كنيد، استخراج كنيد يعني استنباط كنيد نه بيرون بيندازيد اين را مي‌گويند اخراج كردن مجتهد اخراج مي‌كند يعني استخراج مي‌كند، يعني استنباط مي‌كند يعني آن آبهايي كه در درونِ اين جريان هست نبض و جوشش مي‌دهد به اينها، خب.

فرمود آيا علمي داريد كه براي ما استخراج كنيد يا نه؟ شما علمي نداريد فقط گمان باطل است كه شما را به خود مشغول كرده به استناد آن گمان باطل شما فِريه داريد، كذب داريد، خَرص و تخمين داريد و مانند آن.

پرسش...

پاسخ: اين مي‌شود جاهلِ مقصّر ديگر، اينها وقتي كه حجّت بالغه را ديدند، معجزه را ديدند بايد بپذيرند اگر كسي معجزه را ببيند و نپذيرد مي‌شود جاهل مقصّر.

آ‌ن‌گاه ذات اقدس الهي دربارهٴ همين اين برهاني كه آنها تمسّك كردند فرمود شما حجت نداريد براي اينكه ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ بلكه ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ آن حجّتي كه به حدّ نصاب مي‌رسد و نابالغ نيست بلكه بالغ است و به حدّ علم مي‌رسد و به ديگران هم مي‌رسد و مي‌رساند براي خداست حالا خدا مي‌خواهد حجت بالغه خودش را اقامه كند ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ حالا حجت بالغه چيست؟ اين است ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ شما مغاله كرديد با يك قياس استثنايي، ذات اقدس الهي با قياس استثنايي مقابل اين حجت بالغه دارد.

بيان‌ذلك اين است كه چطور ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ كه قياس استثنايي است اين مي‌شود حجّت بالغه، آن ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ مي‌شود قياس استثنايي مغالطه‌اي، براي اينكه اين مشيئت دو قِسم است يك مشيّت تكويني است، يك مشيّت تشريعي ما كه تا كنون يعني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آنها سخن مي‌گويد مي‌فرمايد دين كه تا كنون با شما از ارادهٴ خدا دربارهٴ شما و ديگران سخن مي‌گويد ارادهٴ تشريعي است، ارادهٴ تشريعي آن است كه مولا فعلِ غير را از راه اختيار و ارادهٴ او اراده كند، يك ارادهٴ تكويني است كه انسان دربارهٴ كارهاي خودش دارد انسان اراده مي‌كند برخيزد، بنشيند، غذا بخورد، سخن بگويد. چيز بنويسد، چيز گوش بدهد اين كارهايي كه همه ﴿آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾[15] دربارهٴ خودشان دارند يك ارادهٴ تكويني است در حيطهٴ كار خودشان انجام مي‌دهند.

يك وقت اراده‌اي است كه براساس قانون و فرمان انسان اراده مي‌كند كساني كه زيرمجموعه او هستند و مطيع او هستند اين را انجام بدهند وقتي كه اراده به فعل خودم تعلّق گرفت اين مي‌شود ارادهٴ تكويني، وقتي اراده به فعل غير تعلّق گرفت چون بين ارادهٴ آمر با فعل مأمور، اراده مأمور فاصله است مأمور هم آزاد است در امتثال و تعدّي و تمرّد لذا گاهي ممكن است آن فعل واقع بشود، گاهي ممكن است آن فعل واقع نشود، پس اگر كسي اراده كند ديگري كه تحت امر اوست با ميل و ارادهٴ خود كاري را انجام بدهد مي‌گويند ارادهٴ تشريعيه، اگر اراده كرد كه خودش كاري انجام بدهد اين مي‌شود ارادهٴ تكوينيه.

ذات اقدس الهي آنجا كه اراده مي‌كند خودش كاري را انجام بدهد اين ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[16] چون سراسر جهان جنود الهي‌اند فرض ندارد كه موجودي نگذارد ارادهٴ خدا محقّق بشود هر فعلي را كه خدا اراده كرده است با امر ﴿كُن﴾ آن يافت مي‌شود كه اين ﴿كُن﴾ «كان» تامه است آن ﴿يَكُونُ﴾ هم «كان» تامه است تخلّف هم راه ندارد كه ﴿فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ﴾[17] .

و اما آنجا كه ذات اقدس الهي اراده كرده است كه ديگران با ميل و ارادهٴ خود كار انجام بدهند اين مي‌شود ارادهٴ تشريعيه، اراده كرد كه ديگران نماز بخوانند، روزه بگيرند، واجبها را انجام بدهند، محرّمات را ترك كنند اما با ميل و اختيار خود تصميم بگيرند اين مي‌شود ارادهٴ تشريعيه چون در آن كارها ارادهٴ افراد نقش مؤثر دارد گاهي مي‌خواهند مي‌كنند، گاهي هم نمي‌خواهند نمي‌كنند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[18] كه تكامل در اثر حفظ اختيار و آزادي انسانهاست.

يك وقت است كه مولا اراده مي‌كند قانون‌گذاري كند يا ذات اقدس الهي اراده مي‌كند كه قانون وضع كند اين ارادة التشريع است كه اين ارادة التشريع از سنخ ارادهٴ تكويني است كه از قبيل همان ارادهٴ تكويني است و از بحث بيرون است مثل اينكه خود انسان اراده كرده است كه براي زيرمجموعهٴ خود قانوني وضع كند اين اراده به فعل خود او تعلّق گرفته است ارادهٴ تقنين دارد، ارادهٴ وضع قانون دارد، ارادهٴ تشريع دارد كه اين ارادةالتشريع، ارادةالوضع، ارادةالجعل، ارادةالتقنين به ارادهٴ تكويني بر مي‌گردد اين را نمي‌گويند ارادهٴ تشريعيه، ارادهٴ تشريعيه آن جايي است كه ارادهٴ شخص تعلّق بگيرد كه ديگري با ميل و اختيار ارادهٴ خود كاري را انجام بدهد اين فرق بين ارادهٴ تكوينيه و ارادهٴ تشريعيه از يك سو و فرق بين ارادهٴ تشريع و ارادهٴ تشريعيه از سوي ديگر اين چهار امر كه روشن شد حالا اين‌چنين گفته مي‌شود.

ذات اقدس الهي فرمود خداوند همه را در ارادهٴ تكوينيه خودشان به حسب ارادهٴ تكوينيه اراده كرده است كه بشر آزاد باشد از كسي براساس ارادهٴ تكويني نه ايمان خواست، نه كفر چون اگر براساس ارادهٴ تكويني خدا از كسي ايمان يا كفر اراده كند براساس ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[19] او واقع مي‌شود شخص مضطرّ است و منجأ است ديگر آزاد نيست، ديگر مكلّف نيست و ديگر ثواب و عِقاب معنا ندارد، پس براساس ارادهٴ تكويني ذات اقدس الهي اراده كرده است كه بشر آزاد باشد نه ايمان آنها را خواست، نه كفر آنها را ﴿هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[20] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[21] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[22] خدا خواست كه مردم آزاد باشند اين ارادهٴ تكويني است آزادي را از مردم نمي‌شود گرفت يعني الآن كسي بخواهد در تمام مدّت عمر كاري را بي‌اراده انجام بدهد مستحيل است مثل اينكه تمام تلاش و كوشش را بكند بخواهد دو، دو‌تا بشود سه‌تا يا دو، دو‌تا بشود پنج‌تا هرگز دو، دو‌تا سه، يا پنج نخواهد بود و هرگز ممكن نيست كسي بخواهد كاري بي‌اراده بكند بگويد من مي‌خواهم كاري را بي‌اراده انجام بدهم يك چيز مستحيل است مگر اينكه در حال خواب باشد كه فعل، فعل او نيست او مورد فعل است نه مصدر فعل وگرنه انسان بخواهد مصدر فعل باشد بي‌اراده، اين شدني نيست خداوند انسان را مختار آفريد، آزاد آفريد، خب.

آنها در قياس استثنايي گفتند كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ آن مَشيء محذوف است يعني «لو شاء الله أن لا نشرك و لا نحرّم لم نشرك و لم نحرّم» آن مشيء محذوف است اگر خدا مي‌خواست كه ما شرك نورزيم و تحريم نكنيم ما مشرك نمي‌شديم و تحريم نمي‌كرديم لكن مشركيم و تحريم مي‌كنيم يعني «لكن التالي باطل فالمقدم مثله».

اين جا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما كه شرك ورزيديد و تحريم كرديد نه براي آن است كه خدا خواست كه شما مشرك باشيد شما حرفتان اين است كه اگر خدا مي‌خواست كه ما شرك نورزيم و تحريم نكنيم شرك نمي‌ورزيديم و تحريم هم نمي‌كرديم ما هم قبول داريم كه خدا نخواست كه شما شرك نورزيد و تحريم نكنيد، اما نخواستنِ شرك، نخواستنِ نفي شرك معنايش خواستن شرك نيست خدا نه خواست كه شما مشرك نباشيد، نه خواست كه شما مشرك باشيد از نظر تكوين نه اراده كرد كه شما مشرك نباشيد، نه اراده كرد كه شما مشرك باشيد از نظر تكوين اراده كرد شما مختار باشيد.

پس سه امر را شما رقم بزنيد، بنويسيد تا گرفتار مغالطه نشويد اگر ننوشته هم براساس هوا حرف زديد يكي كه نفي شد خيال مي‌كنيد ديگري اثبات مي‌شود اما وقتي رقم زديد سه علامت گذاشتيد اگر سومي نفي شد اوّلي اثبات نمي‌شود شايد دوّمي اثبات شده باشد شما اول بنويسيد خدا خواست كه ما مشرك باشيم و محرّم اين يك، خدا نه اراده كرد ما مشرك باشيم نه اراده كرد مشرك نباشيم بلكه اراده كرد ما آزاد و مختار باشيم اين دو، سومي اين است كه خدا خواست ما شرك نورزيم، خدا خواست كه ما تحريم نكنيم اين قياس استثنايي شما براساس آنچه را كه ما مباشتاً بپذيريم اين سومي را حل مي‌كند يعني اگر خدا مي‌خواست كه ما مشرك نباشيم و تحريم نكنيم ما هم شرك نمي‌ورزيديم و تحريم نمي‌كرديم، چون ما شرك ورزيديم و تحريم كرديم معلوم مي‌شود كه خدا بخواهد كه ما مشرك نباشيم باطل است، مقدم اين است نه خدا خواست كه ما مشرك باشيم.

خدا خواست كه ما مشرك باشيم مطلب اول، خدا خواست كه ما آزاد باشيم مطلب دوم، خدا خواست كه ما مشرك نباشيم و مُحرِّم نباشيم مطلب سوم اين سه امر كاملاً از هم جداست اين قياس استثنايي شما از بطلان تالي بطلان اين سومي را اثبات مي‌كند نه اوّلي را تثبيت بكند يعني از اينكه خدا نخواست شما مشرك نباشيد اين ثابت شده است چون اگر خدا مي‌خواست شما مشرك نباشيد شما مُحرّم نباشيد شما هم شرك نمي‌ورزيديد و تحريم نمي‌كرديد «لكن التالي باطل» چون شما شرك ورزيديد و تحريم كرديد معلوم مي‌شود كه خدا نخواهد كه شما مشرك باشيد و مُحرّم اين باطل است، بسيار خب.

خدا نخواست، نخواهد كه شما مشرك و مُحرّم باشيد اين باطل، مگر آن اوّلي نقيض اين است كه حالا اينكه باطل شد آن اوّلي ثابت بشود بلكه دو امر ديگر در پيش است يكي اينكه خدا بخواهد كه شما مشرك باشيد و مُحرّم، يكي اينكه نه بخواهد كه شما مشرك باشيد تكويناً، نه نخواهد كه شما تكويناً مشرك باشيد بلكه بخواهد كه شما در انتخاب راه آزاد باشيد خدا تكويناً اراده كرد كه شما آزاد باشيد نه شرك شما را خواست، نه توحيد شما را تكويناً خواست كه شما آزاد باشيد اگر خدا تكويناً مي‌خواست شما موحّد باشيد موحّد مي‌شديد و اگر مي‌خواست شما مؤمن باشيد مؤمن مي‌شديد و اگر مي‌خواست تكويناً پيرو پيغمبر باشيد يقيناً مي‌شديد ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[23] لكن تكويناً نخواست، تكويناً نخواست معنايش اين نيست كه تكويناً خواست شما مشرك باشيد بلكه تكويناً نه خواست شما موحّد باشيد و نه خواست شما مشرك، بلكه تكويناً خواست شما آزاد باشيد، لكن تشريعاً خواست شما موحّد باشيد شما در ارادهٴ تشريعي معصيت كرديد برخلاف ارادهٴ خدا عمل كرديد، موحّد نشديد لكن براساس انتخاب خود توحيد را ترك كرديد و شرك را پذيرفتيد.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾ اين قياس استثنايي مغالطه است براي اينكه از نفي تالي، نفي مقدّم لازم مي‌آيد، لكن از نفي مقدّم اثبات اينكه خدا خواست شما مشرك باشيد لازم نمي‌آيد چون شما شرك ورزيديد و تحريم كرديد معلوم مي‌شود كه خدا نخواست كه شما شرك نورزيد و تحريم نكنيد نه معلوم مي‌شود كه خدا خواست كه شما مشرك باشيد و بدعت‌گذار، چون اينها نقيض هم نيستند كه يكي نفي شد ديگري اثبات بشود.

يكي اينكه خدا بخواهد كه شما مشرك باشيد اين يك، يكي اينكه خدا نخواهد كه شما مشرك نباشيد اين سومي، بين اين دو ارادهٴ ديگر فاصله است و آن اين است كه خدا تكويناً خواست شما در انتخاب راه آزاد باشيد خواست تكويناً كه شما آزادانه يا موحّد باشيد يا مشرك شما به اختيار خود راه شرك را طي كرديد اين است كه فرمود: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ آن حجّت بالغه چيست؟ اين است كه ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ اگر خدا براساس ارادهٴ تكويني مي‌خواست كه شما هدايت بشويد و موحّد، همه‌تان هدايت مي‌شديد و موحّد لكن «التالي باطل فالمقدم مثله» شما همگان هدايت نشديد معلوم مي‌شود خدا به ارادهٴ تكويني نخواسته است كه شما هدايت بشويد چون آن ارادهٴ تكويني كمال را به همراه ندارد.

حالا دو روايت دربارهٴ اين ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ كه بحث مي‌شود ان‌شاءالله.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] حشر/سوره59، آیه7.
[2] نساء/سوره4، آیه160.
[3] انعام/سوره6، آیه137.
[4] نمل/سوره27، آیه4.
[5] کهف/سوره18، آیه104.
[6] زخرف/سوره43، آیه23.
[7] انعام/سوره6، آیه136.
[8] انعام/سوره6، آیه138.
[9] انعام/سوره6، آیه139.
[10] دخان/سوره44، آیه49.
[11] حاقه/سوره69، آیه30 ـ 31.
[12] مائده/سوره5، آیه33.
[13] بقره/سوره2، آیه201.
[14] انعام/سوره6، آیه143.
[15] طه/سوره20، آیه130.
[16] یس/سوره36، آیه82.
[17] یونس/سوره10، آیه107.
[18] کهف/سوره18، آیه29.
[19] یس/سوره36، آیه82.
[20] بلد/سوره90، آیه10.
[21] کهف/سوره18، آیه29.
[22] انسان/سوره76، آیه3.
[23] یونس/سوره10، آیه99.