76/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 145 الی 147
﴿قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿145﴾﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾﴿146﴾﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾﴿147﴾
در برابر تحريمهاي خرافي جاهليت سه نوع حرام را ذات اقدس الهي در قرآن بازگو كرد آنگاه ميفرمايد آنچه را كه شما تحريم كرديد از هيچ كدام از اين سه نوع نيست، آنچه را كه خدا حرام كرد شما حلال كرديد و آنچه را كه خدا حلال كرد شما تحريم كرديد.
خدا عنوان رِجس، فسق اينها را سبب تام براي حرمت ميداند و بَغي را هم مقتضي براي حرمت ميداند و اين عناوين سهگانه باعث حرمت اشياي مشخص است. آنچه رِجس است، محرّم است و اين رِجس بودن سبب تام براي حرمت است نظير ميته، دَم مسفوح، گوشت خنزير و مانند آن نظير خَمر كه اينهم رِجس است و جزء خبائث و آيات ديگر او را تحريم كرده اينها محرّمات بالرجساند.
قِسم دوم محرّم بالفسق است، نه محرّم بالرجس يعني ذاتاً اين حيوان پليد نيست اما در اثر اينكه اين را براي غير خدا كُشتند و به نام غير خدا كُشتند و از آن صراط مستقيم منحرف شدند و فاسق شدند اين حرمت پيدا كرده كه فرمود: ﴿أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ﴾.
بعد از ذكر اين محرّمات چهارگانه يعني ميته و دَم مسفوح و لَحم خنزير كه محرّم بالرجساند و حيواناتي كه مذبوح يا منحور بشوند بغير الله كه اينها محرّم بالفسقاند آنگاه گروهي را استثنا كرده است فرمود اگر كسي مضطر بود، اگر اين اضطرار به سوء اختيارش بود فعلاً ميتواند استفاده كند ولي حرمتش محفوظ است، اگر به سوء اختيارش نبود اين حرمت تكليفي گرفته شده است اما آن مسئله نجاست كه خارج از بحث است، خارج از استثنا هم هست يعني اگر كسي مضطر شد به أكل ميته يا به أكل لحم خنزير يا به دم مسفوح آن حرمتش برداشته شده نه نجاستش يعني بايد دهان را آب بكشد، دست را آب بكشد چون از اين جهت كه مضطر نيست و بحث هم از حيث حرمت است، نه از حيث نجاست.
و در جريان اضطرار هم آن كساني كه باقي بر اماماند، راهزناناند و متعدّي به نظاماند آنها هم باز از اين مستثنا، مستثنايند يعني گرچه ممكن است آنها براي حفظ حيات خودشان مجاز باشند كه استفاده كنند ولي حرمت سرِ جايش محفوظ است يعني با غذاي حرام دارند جانشان را حفظ ميكنند.
آن سبب سوم، سببي است به نام بَغي، منتها اين سبب در حدّ اقتضاست يعني گاهي معصيت باعث تحريم محلّل خواهد بود و اين حرمت تحريم هم تحريم عقوبت و كيفر الهي است، كيفر الهي گاهي در قيامت است به صورت نارِ جهنّم، گاهي در دنياست اين در دنيا كيفر ميدهد گاهي به صورت صاعقه است، گاهي به صورت طوفان است ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[1] گاهي به صورت فرورفتن در كام درياست نظير ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[2] يا فروبردن در كام زمين است نظير ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[3] و مانند آن، گاهي هم كيفر الهي به اين صورت است كه محلّل و طيّبي را بر يك عده حرام ميكند و اين قِسم سوم كه بَغي است يعني در اثر ظلم و ستم يك عدهاي خداوند طيّب و طاهر را بر اينها حرام كرده است آن طيّبات و طاهرات نه رجساند كه پليدي ذاتي داشته باشند، نه فسقاند كه لغيرالله باشند بعضي از امور محلّل و حيوانات محلّلاند كه نه از نظر پليدي گرفتار آلودگياند، نه چون لغيرالله ذبح يا نحر شدهاند آلودهاند هنوز نهري نشدند، ذبحي نشدند ولي آنها حق ندارند استفاده كنند.
پس بنابراين گاهي سبب حرمت رجس است كه پليدي اشيا، گاهي فسق است كه لغيرالله كُشته ميشوند، گاهي هم بَغي و ظلم است اين سوّمي مقتضي است نه سبب، اشاره شده است كه اين بَغي و ظلم در امت مرحومه هم هست و ذات اقدس الهي آن طيّبات را بر امت مرحومه حرام نكرده است اين دربارهٴ خصوص يهوديهاست كه در آيات سورهٴ «بقره» و آيات سورهٴ «آلعمران» و مانند آن آمده است كه ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[4] كه براي آنها حلال بود آن بحثش هم بايد ادامه پيدا كند، پس اين در حدّ مقتضي است، نه سبب.
مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود در اثر بَغي و ظلم يهوديها ما خيلي از امور محلّل را بر اينها حرام كرديم اين يك حرمت تشريعي است از اينجا انسان ميتواند پي ببرد كه گاهي گناه باعث ميشود كه خيلي از روزيها از انسان سلب ميشود آثار تلخ خيلي از گناهان در اين دعاي نوراني كميل آمده [است] مرحوم كليني(رضوان الله عليه) بعضي از گناهاني كه آثار مخصوص دارند اين را در جلد دوم كافي جمع كردند ولي مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در همهٴ آن ابعاد غالب رواياتي كه اثر سوء گناهان را ذكر ميكند در يك باب جمع كرده [است] آن گناهي كه «تَحْبِسُ الدُّعآ» چيست، آن گناهي كه «تَقْطَعُ الرَّجآءَ» چيست، آن گناهي كه «تَهْتِكُ الْعِصَمَ» چيست، آن گناهي كه «تُغَيِّرُ النِّعَمَ» چيست، آن گناهي كه تعجّل عقوبت چيست همهٴ آن گناهان را مشخص كرده [است].
در دعاي كميل مشخص نشد كه آن گناهان چه چيزهايي هستند «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ» «تُغَيِّرُ النِّعَمَ» «تَحْبِسُ الدُّعآ» «تَقْطَعُ الرَّجآءَ» اما آن گناه كدام گناه است مشخص نيست ولي بخشي از رواياتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم كافي ذكر كرده اينها آمده و آنچه را كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي گردآوردند به صورت جامع غالب گناهاني كه آثار سوء مخصوصي دارند و كليّاتش در دعاي كميل آمده، جزئياتش و صغرياتش در آن احاديث نوراني آمده، خب.
از اينجا معلوم ميشود كه اگر تشريعاً خدا براي كيفر به وسيله گناه بعضي از محلّلها را محرّم ميكند، گاهي هم به وسيله بعضي از گناهان روزيهاي انسان را سلب ميكند پس شدني است چون همهٴ احكام الهي يك مصلحت خفيّه آنها را همراهي ميكند، پس گاهي ممكن است كه انسان به وسيله گناهي روزيِ او كم بشود چه اينكه اينهم در بعضي از نصوص آمده، گاهي كيفري كه ذات اقدس الهي ميدهد روزي معنوي را سلب ميكند كه اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند كه از وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كسي سؤال كرده [است] چطور گاهي ما توفيق نماز شب نداريم فرمود: «بذنب يوماً» آن گناه روز نميگذارد انسان شب برخيزد، خب.
پس گاهي روزي معنوي از انسان سلب ميشود، گاهي روزي مادي سلب ميشود، گاهي همين ارزاق محلّل تشريعاً بر انسان حرام ميشود حالا تا مصلحت در چه چيزي باشد و ذات اقدس الهي چگونه بخواهد كيفر بدهد، پس كيفر گاهي به محروميت از رزق معنوي است، گاهي محروميت از رزق ظاهري است، گاهي تحريم رزق ظاهري است كه اين سوّمي يك حُكم تكليفي و حُكم شرعي است، خب.
اينكه فرمود: ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ يعني بر يهوديها ما هر چه كه ﴿ذِي ظُفُرٍ﴾ تحريم كرديم ناظر به آن است كه شما كه در جاهليت اين تحريمها را داريد نه مطابق با رِجس و فسق است و نه مطابق با بَغياي كه خداوند در اثر بَغي اموري را بر يهوديها حرام كرده است.
پرسش...
پاسخ: بالأخره هرجا گناه باشد آثار خاصّ خود را خواهد داشت ديگر.
پرسش...
پاسخ: نه، اضطرار در كار نيست اگر كسي به سوء اختيار خودش را مضطر كند آن حُكم تكليفي برداشته نميشود، اگر به سوء اختيار كسي مضطر شد به امري حكم تكليفي كه برداشته نميشود.
پرسش...
پاسخ: خب آن دو حرف است يك وقت است كه فساد آمده را انسان ميخواهد دفن كند اينجا دفع افسد به فاسد است و فيالجمله گفتند محظور ندارد، يك وقتي در مقام فساد نيامده است يعني براي اينكه آن گناهِ اهم نيايد ما مردم را به گناه مهم مشغول بكنيم اين مصحّح ندارد آن در مقام رفع است، نه در مقام دفع، يعني اگر يك گناه اهمّي آمده ما هيچ راهي نداريم، هيچ راهي نداريم براي رفع آن ذنب اهمّ، اِلاّ ارتكاب آن ذنب مهم، خب اين عيب ندارد اين تزاحم است، اما در صورت رفع است يك، و رفع اهمّ به مهم است اينكه ميگويند دفع افسد به فاسد، در حقيقت رفع افسد به فاسد است، يك وقتي در مقام دفع است ما براي اينكه اينها به فلان گناه مبتلا نشوند اينها را به يك گناه كوچكتري سرگرم ميكنيم اينكه مصحّح ندارد.
﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ ظُفُر و ظُفر نظير جُمُعَه و جُمعِه به يك معناي جامع هست هم ناخن را ميگويند ظُفر، هم چنگال را ميگويند ظُفر، هم آن سمهاي نشكافته را ميگويند ظُفر نظير آنچه كه در شتر هست، در ترجمههاي برخي از قدما سُم را سُنب با نون و باء ضبط كردند كه آنهم معلوم ميشود صحيح است هم سُم صحيح است، هم سُنب، خب.
اين سه گروه بر يهوديهاي باقي و طاغي محرّم شد آنهايي كه داراي ناخناند، ناخن از سنخ استخوان است منتها استخوان نرمتر و قابل قطع كه نيروي لامسه در آن نيست سنخش، سنخ گوشت نيست سنخش، سنخ استخوان است و چنگال هم مورد اطلاق ظُفر است، سُمهاي نشكافته را هم آن طوري كه جناب طبري گفته است آن را هم ظُفر ميگويند لذا شتر و اردك و غاز و مرغهاي هوايي اينگونه از طيور بر يهوديها حرام شد كه اينها ﴿كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ اينها لحماً و شحماً و وَبَراً و صوفاً و شعراً بر اينها محرّم است نظير ميته خودِ اين اعيان بر آنها تحريم شده است نه اينكه گوشتشان حرام است و شيرشان مستثناست يا گوشت و شيرشان حرام است و چربيشان مستثناست اين طور نيست اينها جزء اعيان محرّمهاند يعني هم گوشتشان، هم پوستشان، هم پِيشان و هم شيرشان اينها محرّم است.
﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ هم اطلاق دليل حرمت همهٴ اين اشيا را ثابت ميكند، هم به قرينهٴ تفصيل و تقابلي كه در بين است اطلاق معلوم ميشود چون در جريان بقر و غَنم ميفرمايد ما گوشت گاو و گوسفند را بر اينها حرام نكرديم پِياش را حرام كرديم، چربياش را حرام كرديم، پس دربارهٴ گاو و گوسفند فرمود لحمشان محرّم نيست، شحمشان محرّم است، دربارهٴ ذيظُفر نفرمود مگر شحمشان يا مگر لحمشان اين اطلاق و همچنين قرينهٴ تقابل نشان ميدهد كه هر حيوان سُمداري يا چنگالداري يا ناخنداري از طيور و غير طيور بر يهوديها در اثر طغيانگري اينها محرّم شده است لحماً و شحماً و وَبراً و صوفاً و شعراً و لبناً، همهٴ اينها محرّم است ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾.
اما دربارهٴ غير ذيظُفر آنهايي كه پاهاي آنها انگشت دارد و اين انگشتها از هم جدا هستند، منفرجالأصابعاند داراي انگشتانياند كه از يكديگر جداياند نظير گوسفند، گاو و مانند آن فرمود: ﴿وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا﴾ يعني لحمشان محرّم نيست برخيها گفتند لحم دو قِسم است لحم ابيض كه همان شَحم است و لحم احمر كه همان لحم مصطّلح هست اينها آن پِي و چربي را ميگفتند از سنخ گوشت است منتها گوشت سفيد برخي از اهل تفسير.
به هر تقدير چربيهاي اين حيوانات بر آنها محرّم است اما لحمشان محرّم نيست ﴿وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا﴾ قهراً [ناگزير] شيرشان حرام نيست و پوستشان محرّم نيست و مو و پشمشان هم محرّم نيست در بين آن اقسام شحم و چربي سه قِسم استثنا فرمود، فرمود: ﴿إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا﴾ اين يك، ﴿أَوِ الْحَوَايَا﴾ اين دو، ﴿أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ﴾ اين سه، يعني ما گوشت گاو و گوسفند را بر يهوديها تحريم نكرديم فقط چربيهاي گاو و گوسفند را بر اينها حرام كرديم.
سه قِسم از اقسام چربي استثنا شده آن چربي كه ظهور و پشتهاي اينها حمل ميكنند آن حلال است آن مقدار از چربي كه در پشت گاو و گوسفند است آن حرام نيست آن حلال است ﴿أَوِ الْحَوَايَا﴾ اين ﴿أَوِ الْحَوَايَا﴾ را دو احتمال مستحضريد كه مرحوم امينالاسلام و ديگران دارند اين ﴿أَوِ الْحَوَايَا﴾ اين ﴿حَوَايَا﴾ يا مرفوع است كه عطف بر ﴿ظُهُورُ﴾ باشد يا منصوب است كه عطف بر ﴿مَا﴾ باشد اگر مرفوع بود عطف بر ﴿ظُهُورُ﴾ است يعني «الا ما حملت ظهورهما أو ما حملت الحوايا»، ولي اگر عطف بر ﴿مَا﴾ باشد محلاً منصوب است و عبارت اينچنين خواهد بود كه «حرّمنا عليهم شحومهما الا الحوايا» كه «حوايا» خودش مستثناست، خب.
﴿مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ﴾ اين ﴿مَا﴾ عطف است بر ماي اول يعني «حرّمنا عليهم شحومهما الا ما حملت ظهورهما أو ما اختلط بعظم» يعني «الا ما حملت الا ما اخ لتط بعظم» سومي و اولي مشكل فقهي ندارد اين دومي است كه مشكل فقهي دارد يك وقت است كه انسان به فكر رفع و نصب است خب آن مشكل ادبي دارد و معنا عوض نميشود، اما يك فقيه اگر بخواهد از اين آيه استنباط كند در زحمت است تنها سخن از رفع و نصب كه نيست بگوييم كار ادبي است حالا يا مرفوع يا محلاً مرفوع يا محلاً منصوب، اگر اين ﴿حَوَايَا﴾ عطف بر ﴿ظُهُورُ﴾ باشد محلاً مرفوع است معنا اين خواهد شد كه «الا ما حملت الحوايا» يعني مگر آن چربيهايي كه چربرودها و رودههاي چرب حمل ميكنند يعني آن چربي اطراف روده آنهم حلال است، اگر حوايا منصوب باشد يعني معطوف باشد بر ﴿مَا﴾ در ﴿مَا حَمَلَتْ﴾ معلوم ميشود چربروده حلال است نه چربي روده، خب خيلي حُكم فقهياش فرق ميكند خود آن روده كه چربروده است و چربي را به همراه دارد از او به عنوان حوايا ياد ميكنند كه مفردش «حاويه»، «حويه»، «حاويا» است كلّ اين «حوايا» حلال است فقيه در زحمت است حالا آن ميگويد يا مرفوع يا منصوب، خب.
امر داير است بين اينكه اين ﴿حَوَايَا﴾ مرفوع باشد عطف بر ﴿ظُهُورُ﴾ باشد معنايش اين خواهد شد كه «الا ما حلمت ظهورهما» يا «الا ما حملت الحوايا» آن چربيِ چربرودها آن حلال است نه رودهٴ چرب كه وصف و موصوف هر دو حلال باشد و آنچه كه تعيين كننده است كه اين حوايا عطف بر ماست، نه بر ظهور منصوب است نه مرفوع، اين است كه اگر ما گفتيم اين حوايا منصوب است و عطف بر ماست يعني آنچه را نه عطف است بر ظهور، اگر گفتيم عطف است بر ظهور و محلاً مرفوع است يعني آنچه را كه حوايا حمل ميكند آن مستثناست خلافي را مرتكب نشديم براي اينكه شحوم محرّم است و سه مورد از اين شحوم استثنا شده آن پِياي كه در پشت گاو و گوسفند است، آن پِياي كه در چربروده است يعني چربياي كه همراه آن روده است نه روده با چربي يا چربروده و همچنين آن چربياي كه با استخوان دُم گاو و گوسفند همراه است اين مستثنا متّصل است، استثنا متّصل است سه قِسم چربي از شحوم استثنا شده [است].
اما اگر ﴿حَوَايَا﴾ منصوب باشد عطف باشد بر ﴿مَا﴾ معنايش اين است كه خداوند شحوم را حرام كرده مگر چربي پشت گاو و گوسفند را يك، و مگر چربروده را دو، اين چربروده منحل ميشود به روده به چربي همراه روده، خب نسبت به چربي همراه روده استثنا رواست براي اينكه استثنا متّصل است، اما نسبت به آن رودهٴ چرب استثنا منقطع است براي اينكه آن روده كه شحم نيست چون آن روده شحم نيست و جزء گوشت محسوب ميشود يا اگر جزء گوشت هم نباشد بالأخره جزء شحم نيست اين استثناي منقطع است و چون اصل استثناي متّصل است زيرا استثنا «اخراج ما لولا لدخل» اين معناي استثناست كه اگر استثنا نكنيم اين مستثنا داخل در مستثنامنه است، خب اگر ما بگوييم اين حوايا منصوب است عطف است بر ما يعني چربروده، خب ما اين را اگر استثنا نكنيم هم داخل نيست براي اينكه روده كه در داخل شحم نيست از اين جهت استظهار ميشود چون اصل در استثنا متصّل است نه منقطع و انقطاع با اتصال هم تاي هم نيستند ظاهر لفظ اين است كه اين حوايا مرفوع باشد، عطف باشد بر ظهور آنگاه معنا مستقيم خواهد شد و آن اين است كه ﴿حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا﴾ همهٴ اقسام چربي براي اينها حرام است مگر سه چربي، چربي پشت گاو و گوسفند، چربي چربروده و چربياي كه به استخوان دُم چسبيده است اين استثنا ميشود متّصل ﴿حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا﴾ آن شحمي كه ﴿حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا﴾ الا آن شحمي كه «حملت الحوايا» الا آن شحمي كه ﴿اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ﴾ اين نظم طبيعياش محفوظ است.
بعد ميفرمايد: ﴿ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ﴾ بَغي اينها و ظلم اينها هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت آيهٴ 160 سورهٴ «نساء» اين بود ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ ظلمي كه ميكردند و ﴿وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً ٭ وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ غير از اينكه تهديد به عذاب اخروي فرمود برخي از محلّلات و طيّبات دنيا را هم بر اينها تحريم كرده است چه اينكه در آيهٴ 93 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود كه ﴿كُلُّ الطَّعامِ كَانَ حِلّاً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَي نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين در حدّ اقتضاست لذا در شريعت ما با اينكه خب خيليها متأسفانه گرفتار ربا و غير ربا هستند اين كار بر آنها تحريم نشده اين در حدّ اقتضاست نه در سبب... يا سبب تام اما رجس بودن سبب تام است براي حرمت همهٴ ملل يكساناند، فسق بودن سبب تام است براي حرمت همهٴ ملل يكساناند.
برخيها از اهل سنّت طبق نقل مرحوم فاضل مقداد قايل به حرمت بعضي از دواب شدند يعني غير از اين محرّمات قايل شدند به اينكه خِيل و بغال هم محرّم است براي اينكه قرآن كريم منافعي كه براي خيل و بغال ذكر ميكند فقط اين است كه اينها را وسيله نقليه ميداند و زينت، اما وسيله بهرهبرداري تغذيه نميداند آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً﴾ مسئله حمل اثقال را در آيهٴ قبل يعني آيهٴ هفت بيان فرمود و مسئله حمل مسافر را و زينت را در آيهٴ هشت بيان ميكند پس خيل و بغال و حمير براي سوار شدن و زينت است نه براي خوردن.
اين استنباط غافلانه است براي آنكه ذات اقدس الهي كه درصدد بيان همهٴ منافع اين حيوانات نبود تا شما بگوييد چون در مقام بيان است تحديد است، حصر است فقط فايده اين خيل و بغال سوار شدن و وسيله حمل و نقل و زينت است اينچنين نيست آن منافع رايج را ذكر كرده [است] الآن هم كه حلال گوشت در اينها منافع رايج اينها حمل و نقل مسافر و بار است و زينت، ديگر براي گوشت از اينها استفاده نميشود نه اينكه اينها محرّماند، پس اين استدلال و استنباط بعضي از علماي سنّت اين ناتمام است، خب.
پرسش...
پاسخ: نه، شتر كه حرام نبود غاز و اردك و مرغ هوايي كه حرام نبود و نيست برخي از چنگالدارها مُحرّماند نه ﴿كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: شامل آنها هم بشود، اما ﴿كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ كه براي مسلمين حرام نيست هر چه كه ناخن دارد، چنگال دارد، سُمهاي نشكافته دارد اين مجموعاً زير عنوان ﴿كُلَّ ذِي ظُفُرٍ﴾ است و بر يهوديهاي باقي حرام، خب غاز باشد، اردك باشد، مرغهاي هواي باشد همهٴ اينها اينچنيناند ديگر هيچ كدام از اينها، شتر باشد بسياري از اينها محلّل است براي ديگران برخيها محرّم است البته، خب پس آن استنباط ميشود ناتمام.
فرمود: ﴿ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ اين ﴿إِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ دوباره برگشت با احتجاج با اصل مشركين حجاز فرمود آنچه را شما محرّم كرديد از حَرث و انعام سندي ندارد براي اينكه سند حرمت يا رجس بودن است يا فسق بودن است يا بغي است، بَغي مقتضي است و ذات اقدس الهي بايد تحريم بكند كه اين مقصود يهوديها بود، رجس و فسق سبب تام است براي حرمت كه در آن گاوها و گوسفندها و شترهاي كه شما تحريم كرديد نيست و ما راست ميگوييم.
هم صدق خبري داريم، هم صدق مُخبري، صدق مُخبري داريم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بحثهاي قبل آن آياتي كه گذشت به مردم فرمود كه ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي أُمَمٍ مِن قَبْلِكَ﴾[5] من چهل سال در بين شما به عنوان يك انسان امين امتحان شدم و راست ميگويم صدق خبري هم هست براي اينكه اين وحي است نه من دروغ ميگويم، نه اين وحي هم صدق خبري است، هم صدق مُخبري ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ غير از اينها محرّم نيست.
﴿قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ﴾ بعد مگر سه قِسم كه رجس است و فسق است و بغي ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ اين بحث كه تمام شد آنگاه آنها محكوم خواهند بود براي اينكه برهاني اقامه نكردند لكن ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اين اعراب جاهلي كه بدعتهاي خرافه گذاشتند بگو، بگو ﴿فَإِن كَذَّبُوكَ﴾ اگر تو را تكذيب كردند ـ معاذ الله ـ گفتند خبر كذب است يا تو كذب مُخبري داري اينها را افترا بستي تو هيچ راهي نداري براي اينكه احتجاج تمام شده است حجت بالغ شد مگر اينكه آنها را دعوت كني با تبشير و انذار ﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾ باز با تبشير و انذار اينها را دعوت كن، نه با انذار محض بگو ذات اقدس الهي رحمت بيكران دارد اگر شما توبه كرديد هماكنون توبه شما پذيرفته ميشود مرا تصديق كرديد هماكنون توبه و انابه شما قبول ميشود ﴿رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ﴾ نه بالفعل رحمت خاصهاش همه جاست، آن رحمتي كه بالفعل همه جائي است آن رحمت مطلقه رحمانيه است ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾ اما آنكه ميتواند به همه برسد ولي مربوط به صلاحديد ذات اقدس الهي است آن رحمت خاصّه است لذا فرمود: ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾[6] وگرنه او اگر بالفعل همه را در برگرفته بود كه ديگر جا براي كتابت و فرض رحمت نبود كه، اين رحمت خاصّه را ذات اقدس الهي به تبهكاران تائب عطا ميكند، اما انذارش هم در كنار تبشير ذكر شده است فرمود: ﴿وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ﴾ آن بأس و انتقام و تشديد ذات اقدس الهي از قوم مجرم رَد نميشود يعني كسي نميتواند رد كند «لا رادّ لقضائه»[7] اين البته وعيد است اما حالا يقيناً واقع ميشود يا ذات اقدس الهي عفو ميكند آن ديگر مربوط به كَرَم خاص خداست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»