درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 139 الی 141

 

﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾﴿139﴾﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾﴿140﴾﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾﴿141﴾

 

در آيهٴ 137 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه بتها يا مبلّغان بتكده و بت‌پرستي يا شياطين انس و جن اين بت‌پرستها را گمراه كردند كه آنها را وادار به بدعت كردند و انگيزهٴ آنها در اين اضلال و غوايت هلاكت اين مردم بود ﴿لِيُرْدُوهُمْ﴾ اين كلمه «اِرداء» گرچه در پايان اين همزه است مصدر باب افعال است ولي خودش ناقص است اما ناقص «يايي» است، نه ناقص واوي آن «ردأ» كه مهموز است به معناي «فَسَد» است مي‌گويند متاع رديء در مقابل متاع جَيّد، ميوهٴ رديء در مقابل ميوه جيّد.

آن «رداء،يردوا» كه ناقص واوي است بر وزن «ردأ،يردئو» نظير اين «نصر،ينصروا» آن‌هم به معناي رمي به حجاره و مانند آن است اما اين «رَدَيَ،يرداء» كه ناقص يايي است به معناي هلاكت است و در قرآن كريم اين ناقص يايي به معناي هلاكت در چند مورد استعمال شد كه يكي از آن موارد همين آيهٴ محلّ بحث است كه فرمود: ﴿لِيُرْدُوهُمْ﴾[1] .

در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيهٴ 23 اين است ﴿وَذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُم بِرَبِّكُمْ أَرَدَاكُمْ﴾ ﴿أَرَدَاكُمْ﴾ يعني «اهلككم ردي» يعني «هَلَك» اين ناقص يايي به معناي هلاكت است آن باب افعالش هم به معناي اهلاك چه اينكه در سورهٴ «صافات» آيهٴ 56 كه فرمود: ﴿تَاللَّهِ إِن كِدتَّ لَتُرْدِينِ﴾ يعني «لتهلكني» مرا به هلاكت برسانيد و هلاك كنيد.

در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ شانزده اين است ﴿فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَي﴾ قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ سوم اين‌چنين بود ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ﴾ «متردّيه» يعني اينكه افتاد و هلاك شد از بالاي كوه افتاد به دامنه كوه و به هلاكت رسيده است «تردّيٰ» يعني «هلَك».

بنابراين ﴿لِيُرْدُوهُمْ﴾ يعني «ليهلكهم» منتها وقتي انساني يا حيواني بالاي كوه مشغول حركت است كسي را پرت كند به دامنه كوه به حركت برسد چنين حالي را مي‌گويند «ارداء» و اينها براساس فطرت در مرحله بالا بوددن در اثر اغواي شياطين انس و جن بخواهند پايين بيايند و به هلاكت برسند چنين چيزي را مي‌گويند «ارداء» لذا فرمود: ﴿لِيُرْدُوهُمْ وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾.

مطلب بعدي آن است كه در آيهٴ 139 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿قَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ﴾ اين ﴿خَالِصَةٌ﴾ اگر مصدر باشد نظير عافيه كه تايش، تاء تأنيث نيست گاهي بر وزن فاعله مصدر به اين وزن در مي‌آيد و تايش هم تاء تأنيث نيست مثل اينكه تاء رحمت و مغفرت تاء تأنيث نيست ﴿خَالِصَةٌ﴾ مصدر است نظير عافيه تايش تأنيث نيست قهراً [ناگزير] بايد چيزي تقدير بگيريم بگوييم «ما في بطون هذه الاصنام ذو خالصة» مثلاً و اما اگر اين ﴿خَالِصَةٌ﴾ وصف باشد حالا يا اسم فاعل است يا صفت مشبهه اين تاء مي‌تواند تاي مبالغه باشد نظير داعيه، طاغيه، روايه و مانند آن يا تاء تأنيث باشد اگر مبالغه بود كه خب آنها اصرار دارند بر اينكه اين كمال خلوص هست براي مردها يعني آنچه كه در درون اين حيوانات است فقط براي مردها حلال است خالص است و ناب، و اما اگر تاء براي تأنيث باشد چون آنچه در بطون اينهاست اعم از البان و اَجنه يعني جنينها از اين جهت مي‌تواند مؤنث باشد چه اينكه به‌لحاظ لفظ كه فرمود: ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ﴾ به‌لحاظ لفظ ﴿مَا﴾ مي‌توان مذكّر ياد كرد چه اينكه تعبير به ﴿مُحَرَّمٌ﴾ مذكر است.

پس ﴿خَالِصَةٌ﴾ اگر وصف باشد يا تايش مبالغه است كه نيازي به ملاحظهٴ اَجنه و البان و امثال‌ذلك نيست يا تايش تأنيث است اگر تايش تأنيث است ملاحظه آن اَجنه است يعني جنينها و آنچه كه مذكّر آورده شد به عنوان ﴿مُحَرَّمٌ﴾ به‌لحاظ لفظ ﴿مَا﴾ست كه ﴿مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ﴾ هم شامل اَجنه مي‌شود يعني جنينها و هم شامل البان مي‌شود منتها به قرينهٴ ﴿وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ﴾ اين ناظر به مسئلهٴ اَجنه و جنينها و امثال‌ذلك است نه ناظر به البان چون البان ديگر ميته و غير ميته ندارد نمي‌شود گفت اين شير اگر مُرده است زن و مرد هم مي‌توانند استفاده كنند و اگر اين شير زنده است فقط مردها استفاده مي‌كنند آنچه كه جنين است و در نهان اين انعام است آن قابل اين تفصيل هست.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ كه بر تجسّم اعمال استشهاد شده است اگر معنا اين باشد كه اين وصف بدلِ اين ﴿هُم﴾ هست ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ يعني خداوند اين وصف اينها را كه كذب باشد جزا مي‌دهد «سيجزي كذبهم» كذبشان را جزا مي‌دهد به چه چيزي جزا مي‌دهد اين مذكور نيست، اما اگر ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ اين باشد كه «سيجعل الله تعالي وصفهم جزائهم» يعني همين وصف را كيفر اينها قرار مي‌دهد آن‌گاه معلوم مي‌شود صورت باطني اين وصف جزاي اينهاست و اين تجسّم اعمال است.

پس اينكه بعضي از كتابهاي اهل حكمت به اين ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ استشهاد كردند بر تجسّم اعمال، اين در يك فرض تام است، اگر ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ به اين معنا باشد كه ﴿سَيَجْزِي﴾ وصفِ اينها را كه اين وصف بدل از اين ضمير ﴿هُم﴾ باشد خداوند اينها را جزا مي‌دهد يعني چه؟ يعني وصف اينها را آنچه را كه اينها كردند جزا مي‌دهد اينها چه كردند؟ دروغ گفتند يعني «سيجزي افترائهم، كذبهم، تشريعهم، بدعتهم» و مانند آن اما به چه چيزي جزا مي‌دهد آن ديگر مذكور نيست براساس اين معنا آيه دلالت بر تجسّم اعمال ندارد اما اگر ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ به اين معنا باشد كه «سيجعل الله سبحانه و تعالي وصفهم جزائهم» يعني همين دروغ را جزاي اينها و كيفر اينها قرار مي‌دهد معلوم مي‌شود كه دروغ يك صورتي دارد به نام شعله كه آن شعله همين دروغ است كه به آن صورت درآمده و خداوند اين صورت باطني وصف را جزاي آنها قرار مي‌دهد.

مطلب بعدي آن است كه همين اعراب جاهلي از يك سو در اثر تنگدستي و گراني و قحطي فرزندان خود را براساس ترس و گرسنگي مي‌كُشتند، از سوي ديگر بهترين اموالشان را براي بتها و خدمهٴ بت و بتكده و مانند آن قرار مي‌دادند، خب مي‌شد سفاهت ديگر، شما اگر از جهت معيشت تنگدست‌ايد چرا بهترين مالتان در كشاورزي و دامداري آن را اختصاص مي‌دهيد به بتكده، به سدنهٴ بت، خدمهٴ بت و مانند آن اين يكي از مصاديق بارز سفاهت آنهاست كه ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اگر ناظر به خود قتل فرزند باشد كه ظاهر اين آيه است خودِ اين قتل فرزند سفاهت است چون اينها همان طوري كه ملاحظه فرموديد در سه بخش فرزندشان را مي‌كُشتند يكي مربوط به خصوص دخترها بود در بعضي قبايل مثل بني‌تميم و يكي در خصوص فرزندها بود در حالت گرسنگي و خوف فقر كه ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[2] است، يكي هم نه براي قرباني كردن براي بتها، اگر منظور خصوص قرباني باشد خودِ اين قتل فرزند براي قرباني بتها خودش سفاهت است و اگر قتل فرزند براي خشيهٴ املاق و ترس گرسنگي باشد اين سفاهت است براي اينكه بهترين مالشان را در اختيار خدمهٴ بتكده قرار مي‌دادند از آن طرف فرزندانشان را از خوف فقر مي‌كُشتند.

﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ قرطبي در جامع احكام خود كه يك قصه‌اي را نقل مي‌كند و آن اين است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌ديد مردي مرتّب غمگين است از او سؤال فرمود كه چرا غمگيني؟ گفت من در جاهليت كاري كردم كه اميد بخششم نيست مثلاً، فرمود چه كردي؟ عرض كرد به اينكه خب رسم بود در قبيله ما مثلاً اگر كسي خدا به او دختر مي‌داد اين دختر را زنده به گور مي‌كردند خدا به من دختري داد مادر اين دختر وساطت كرد و علل و عوامل ديگر هم وادارم كرد كه من اين دختر را زنده به گور نكنم يا از من پنهان نگه داشتند تا وقتي كه اين دختر بالغه شد و از او خِطبه‌اي كردند براي مراسم نكاح و جميل هم بود من به بهانهٴ مسافرت به همسرم گفتم كه مي‌خواهم فلان سفر بروم اين دختر را به همراه من بياور، او خيلي خوشحال شد و از من تعهّد گرفت كه من آسيبي به اين دختر نرسانم من هم تعهّد سپردم كه آسيبي به اين نرسانم وقتي از آن باديه فاصله گرفتيم به سرِ چاهي رسيديم مردّد شدم كه او را در چاه بيندازم يا نه، اين دختر فهميد به من التماس كرد كه حياتم را از بين نبر به عهد مادرم وفا بكن به مادرم تعهّد سپردي كه به من آسيبي نرساني گفت مردّد بودم كه اين دعاها و خواسته‌ها و آن تعهّد نزد من محترم باشد يا آن هميّت جاهلي آب چاه را ديدم و عمق چاه را ديدم شيطان بر من غالب شد بالأخره اين دختر را در چاه انداختم و او همان طوري كه رفت جزع و ناله مي‌كرد و مي‌گفت من بيگناه را چرا به اين صورت درآوردي و استغاثه هم مي‌كرد من آن قدر ماندم تا او در آب چاه خفه شد و مطمئن شدم كه مُرد و رفتم الآن كه اسلام آوردم اين خاطره مرا رنج مي‌دهد.

ايشان نقل مي‌كند يعني قرطبي نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اشك ريخت فرمود من مأمور نيستم به كارهايي كه در جاهليت شد انتقام بگيرم چون براساس قانون «الاسلام يجبّ ما قبله» وگرنه از تو انتقام مي‌گرفتم.

اين خويِ وحشي در اينها بود الآن هم شما مي‌بينيد در بعضي از منطقه‌هايي كه خيلي داعيهٴ تمدّن دارند همين صورت هست فروختن بچه‌ها و مانند آن چه پسر، چه دختر هست اين خشيهٴ املاق كه باعث كشتن بچه‌ها در اعراب جاهلي بود الآن باعث فروختن بچه‌هاست اينكه مي‌بينيد در كشورهاي خيلي متمدّني هم رواج هست نمي‌شود گفت كه اينها با نداشتن اسلام متمدّن‌اند ممكن نيست ملّتي مسلمان نباشد و متمدّن باشد اين يك فريبي بيش نيست براي اينكه هيچ حرمتي انسانها نزد اينها ندارند، خب همين چند وقت قبل شما ديديد صدا و سيما منظره‌اي نشان داد از بعضي از كشورها كه اين مادر آمده در حالي كه اشك مي‌ريخت بچه‌اش را آورد بفروشد و اين خشيه املاق است ديگر با اينكه اينها داعيه تأمين اقتصادي دارند.

قرآن مي‌فرمايد: ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اين تنها دربارهٴٴ جريان مسايل اعتقادي نيست كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ بلكه دربارهٴٴ احكام و حِكَم الهي هم هست خواه دربارهٴ عقايد، خواه دربارهٴ احكام اگر كسي برخلاف مسير احكام الهي قدم بردارد سفيه است آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه ﴿مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[3] ملةِ ابراهيم به معناي جامعش اعم از اصول و فروع هر كسي از اصول دين يا فروع دين اعراض بكند سفيه است براي اينكه اين دين، دين حكمت است منتها بعضي از امور بيّن‌الغي است و سفاهتش روشن است ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ﴾ خب آنچه را كه ذات اقدس الهي به اينها داده است آن را تحريم كردند بعد مع‌ذلك گرفتار فقر شدند و گاهي بچه‌ها را مي‌كُشتند.

چون سورهٴ مباركهٴ «انعام» در حقيقت سورهٴ احتجاج است براهين فراواني براي توحيد ربوبي و خالقي ذات اقدس الهي ذكر مي‌شود تا با اين احتجاجها جلوي آن الحاد و شرك‌ورزي جاهلي را بگيرند بعد از اينكه آن بخش را از مشركين نقل فرمود آن‌گاه آيات توحيدي را در آيهٴ همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 141 ياد مي‌كند فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ﴾[4] خدايي است كه بوستانهايي كه درختهاي آنها به وسيله چوبها و دعائم بالا آمده نظير درخت انگور يا درختهاي ديگري كه معروش نيستند درختهاي انگور يك مقدارش روي خاك و زمين افتاده است، يك مقداري هم داربست شده است آنهايي كه داربستند معروش‌اند يعني مسقّف‌اند براي آنها سقفي درست شده و بعضيها هم كه داربست نيستند اصولاً عرش يعني ارتفاع، معروش آن سقف را مي‌گويند عرش، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 259 كه بحث شده بود در آنجا روشن شد كه عروش يعني اَسقاف ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ يعني اين سقفهاي اين خانه‌هاي اين روستا و منطقه پايين آمده خانه بر سرشان ويران شده كه سقف خانه را مي‌گفتند عرش خانه يعني مرتفع است اصولاً مكان مرتفع را مي‌گويند عرش اين درخت يا معروش است نظير انگورهايي كه داربستند يا غير معروش‌اند، غير معروش دو قسم است يك وقت كه شأنيت معروش بودن را دارد مثل انگورهايي كه به زمين افتاده است، يا نه درختهايي ديگري است كه نيازي به داربست ندارد براي اينكه شاخه‌هاي رفيع خودِ آن درخت به منزله داربست است.

خداوند باغهايي را كه معروش و غير معروش است هر دو صِنف را آفريد خرما و زرع را آفريد اين خرما تتمّهٴ آن بحث قبلي است كه مربوط به باغداري است باغ انگور و غير انگور، باغ خرما و غير خرما اينها مربوط به باغ است بخشهاي جو و گندم و ذرّت و امثال‌ذلك مربوط به زرع و كشاورزي است فرمود: ﴿وَالزَّرْعَ﴾، خب پس هم باغهاي فراوان و هم زرعهاي فراوان را ذات اقدس الهي انشا كرد، پس اين بخش مهم كشاورزي را خدا آفريد اگر حُكمي براي آنها هست بايد خدا تعيين كند شما مي‌آييد دربارهٴ مخلوقات خدا بدعتهاي فراواني مي‌گذاريد كه فلان حَرث براي چه كسي حلال است، فلان حرث براي چه كسي حرام.

﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ﴾ «اُكُل» كه مستحضريد بمعناي ميوه است نه خوردن «اُكل» يعني خوراكي ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾[5] يعني «تعطي ثمرها» خوراكيهاي او دائمي است، ميوه‌هاي او دائمي است در بهشت هم اين‌چنين است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[6] نه «أكلها دائم» دائماً درختهاي بهشت ميوه دارد اين‌چنين نيست كه ميوه‌هاي درخت بهشت نظير ميوه‌هاي درخت دنيا فصلي باشد تمام درختهاي بهشت در تمام حالات ميوه دارند، خب.

اُكل وميوه‌هاي اين باغها مختلف است هم از نظر رنگ، هم از نظر مزه، هم از نظر كيفيت، هم از نظر قد، مقدار، شكل از جهات گوناگون مختلف است ﴿مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ﴾ يعني «هو الذي أنشأ الزيتون و الرمان» آن‌هم «متشابهاً بغير متشابه» برخي از اينها شبيه يكديگرند، برخي از اينها شبيه يكديگر نيستند اين اشتباه در اين‌گونه از موارد همان معناي تشابه را دارد مثل اينكه اختلاف معناي تخالف دارد وقتي اختلاف دارند باهم يعني دو نفر يا سه نفر يا چند نفر باهم اختلاف دارند يعني باهم مخالفت دارند گرچه اصطلاحاً بين مخالفت و اختلاف فرق است ولي در اين‌گونه از موارد باب افتعال بين دو نفر يا بيش از دو نفر هست اينجا هم اشتباه يعني بين چند چيز است و چند چيز شبيه هم‌اند.

يك وقت است مي‌گوييم فلان كس اشتباه كرده اين يك اشتباه مذمومي است يعني چيزي كه باطل است و شبيه حق است ولو اشتباه شده اين حق نيست ولي حق‌نماست اين شخص خيال كرده حق است اين‌گونه از موارد مي‌گويند شُبهه.

در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) بود كه فرمود شُبهه را شُبهه مي‌گويند براي اينكه «ِأَنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ»، «وَ إِنَّما سُمَّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ»[7] اين «ليس بها» در نهج‌البلاغه نيست اما آن صدرش هست كه چرا شُبهه را شُبهه گفتند براي اينكه حق‌نماست، شبيه حق است و شُبههٴ به معناي حق‌نما و «ليس بحق» منشأ اشتقاق اشتباه هست اشتباه از اين است يك اشتباه مذموم است يك وقتي اشتباه ممدوح است يعني اينها شبيه هم‌اند، نظير هم‌اند، امثال هم‌اند اين ميوه‌ها اشباه‌اند، مشتبه‌اند يعني «بعضها يشبه بعضها» اين افتعال مفيد معناي باب تفاعل و مفاعله است ﴿مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ﴾ يعني بعضي از اينها مشتبه‌اند، شبيه يكديگرند، بعضي از اينها متشابه هم نيستند، خب.

اين آيه گذشته از اينكه مفيد مسئلهٴ توحيد هست اما پيام مستقيم اين آيه در اينجا ناظر به آن حُكم تكليفي است، نه بحث عقلي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 95 و همچنين آيهٴ 99 به عنوان براهين توحيدي از باغداري، كشاورزيهاي گوناگون، چه باغ، چه كشاورزي استدلال شده است ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾ كه در آيهٴ 95 سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً﴾ كه مربوط به كشاورزي بود ﴿وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ﴾ كه مربوط به باغداري بود كه مجموع اينها زير پوشش كشاورزي است ﴿انْظُرُوا إِلَي ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين برهان بر نه توحيد ربوبيست از راه نظم است و مانند آن.

اما در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» ناظر به استدلال توحيدي، توحيد خالقي يا توحيد ربوبي از راه نظم و يا حدوث و يا مانند آن نيست براي ابطال بدعت و تشريع آنهاست آنها آمدند گفتند فلان بخش از كشاورزي براي فلان گروه حلال است براي فلان گروه حرام، فلان بخش از باغداري براي فلان گروه حلال است براي فلان گروه حرام، فلان بخش از دامداري براي فلان گروه حلال است براي فلان گروه حرام ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند كه تعيين تكليف اينها را چه در كشاورزي، چه در باغداري، چه در دامداري خدا بايد تعيين كند او خالق اينهاست، وقتي معلوم شد او خالق آنهاست حالا فتواي او را بايد گوش داد فتواي او اين است كه ﴿كُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ﴾ نگوييد چه چيزي براي كدام گروه حلال است، چه چيزي براي كدام گروه حرام، براي همه حلال است هر كسي چه زن، چه مرد، چه كودك، چه بزرگ هر كسي از اينها مالك اينها شد بر اينها حلال است يا مالك باشد يا مأذون از طرف مالك، ديگر ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ نيست ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ﴾[8] نيست اينها «حلال للناس اجمعين».

انسان يا متاع بايد بر او مباح باشد حالا يا چون مِلك اوست يا مِلك او نيست او اجاره كرده مثل اينكه باغي را اجاره كرده مِلك او نيست اين زمين، ولي اين متاع را به وسيله اجارهٴ باغ مالك شده است منفعت باغ را مالك شده است يا نه مستقيماً محصول درخت را مي‌خرد يا نه مأذون از طرف مالك است همين كه براي او مباح باشد كافي است اين امر هم امر اباحه است نه امر الزامي، چون امر در مورد حضر واقع شده آنها مي‌گفتند: ﴿هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ﴾[9] يعني ممنوع است، كه مي‌فرمايد نه، منعي نيست ﴿كُلُوا﴾ ﴿كُلُوا مِن ثَمَرِهِ﴾ ثمرِ آن شجر ﴿إِذَا أَثْمَرَ﴾ وقتي كه به ثمر نشست از ثمرش استفاده كنيد اين حلال است ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾.

اين ضمير حق يا به خودِ مال برمي‌گردد يا به «الله» برمي‌گردد در رجوع ضمير به «الله» لازم نيست كه «الله» قبلاً ذكر شده باشد چون او معهود است و معلوم هست لذا در پايان همين آيهٴ 140 فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾ چه اينكه در صدر همين آيه هم فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي﴾ خب بالأخره ذات اقدس الهي معهود است، معلوم است اگر بخواهد از او به ضمير غايب ذكر بشود مشكلي نيست.

پس اين ضمير ﴿حَقَّهُ﴾ يا به «الله» برمي‌گردد يا به مال برمي‌گردد چون در اضافه ادني ملابسه كافي است يا به فقير برمي‌گردد به قرينهٴ مقام، به هر تقدير فرمود حق آن را در قِبال آنچه خودتان مصرف مي‌كنيد بپردازيد ﴿يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ وقتي كه اين ثمر را مي‌كَنيد احتصاد كردن، درو كردن و كَندن، حالا كَندن هر چيزي مناسب خود اوست اگر كشاورزي باشد نظير جو و گندم و برنج و اينها آن سنبل را، آن خوشه را قطع مي‌كنند بعد خرمن‌كوبي مي‌كنند و دانه‌ها را مي‌گيرند و اما اگر كشاورزي به آن معنا نباشد باغداري باشد كه زيرمجموعهٴ عنوان جامع كشاورزي است آن‌هم كَندن و چيدن ميوه‌ها و ﴿يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ اوست ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ آن روزي كه اينها را مي‌كَنيد.

در اين كريمه مسئله حق هست حالا يا حق‌الله هست از جهت اينكه او تشريع فرمود يا حق ثمر است و حق شجر هست كه اين ثمر و شجر ميوه‌هايي كه مي‌دهند همه‌اش براي مالكش نيست مي‌گويند حق فقرا بالأخره به هر كدام از اين سه وجه باشد اضافه و مصحّح دارد.

عمده آن است كه سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد، مسئله زكات از فروع فقهي است كه در مدينه نازل شده آياتي كه در سورهٴ مكه هست دربارهٴ زكات يا ناظر به تزكيهٴ نفس است كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ... وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾[10] كه شايد در آنجا زكات به معناي تزكيه نفس باشد لذا نفرمود اينها ﴿يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾[11] فرمود اينها فاعل زكاتند يعني تزكيه است گرچه در همانجا هم احتمال اين هست كه زكات مالي را شامل بشود يا زكات مالي را هم شامل بشود و يا زكات همان صدقات مستحبّي است گرچه آيات فراواني در قرآن دربارهٴ زكات آمده اما اين زكات فقهيِ مصطلح و معهود بايد در سوره‌هاي مدينه جستجو كرد نه در سوره‌هاي مكه بخش عظيمي از آيات زكات در مكه نازل شد كه اين آيات ناظر به زكات فقهيِ مصطلح نيست كه در نُه چيز واجب است.

پرسش...

پاسخ: بله

پرسش...

پاسخ: بله، اما ديگر زكات نيست اينجا هم مي‌خواهيم همين را عرض كنيم در سورهٴ مباركهٴ «معارج» و مانند آن كه فرمود: ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ٭ إِلَّا الْمُصَلِّينَ﴾ سورهٴ مباركهٴ «معارج» آيهٴ 19 به بعد اين است ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ٭ إِلَّا الْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ ٭ وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾ خب اين در مكه است و نظير آيهٴ محلّ بحث است اما سخن از زكات نيست معلوم مي‌شود اسلام همان وقتي كه آمده است در اموال متمكّنين حقّي براي مستمندان قايل شده است غير از زكات مصطلح حالا بر فرض كسي زكات مال خود را داد عده‌اي در جامعه نيازمند بودند و اينها كه مؤدّيان زكات‌اند باخبرند و آگاهند اگر يك نفر باخبر است كه مثلاً همسايه‌اش يا دوستش در زحمت مالي است بر او واجب عيني است، اگر چند نفر باخبرند بر اينها واجب كفايي است بالأخره آن نيازمند بايد تأمين بشود اين طور نيست كه كسي بگويد من وجوه شرعيه‌ام را دادم ديگر چيزي بر من نيست تأمين نيازهاي ضروري مستمندان واجب هست ولو انسان وجوه شرعي‌اش را داده باشد اگر هيچ كس باخبر نيست فقط يك شخص معيّن باخبر است بر او واجب عيني است، اگر چند نفر باخبرند كه بر آنها واجب كفايي است.

اين كريمه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» است و در مكه نازل شد معلوم مي‌شود كه در همان مكه هم تأمين نيازهاي مستمندان را واجب كرده است و اختصاصي به مسئله زكات هم ندارد فرمود: ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾.

به دو دليل اختصاص به زكات ندارد يكي اينكه زكات مصطلح در زرع است در باغداري كه زكات نيست بالأخره در غلات اربعه است در مسئله نخل و كَرم و زيتون و رمّان و امثال‌ذلك كه مسايل باغي است ميوه‌هاي باغ كه زكات فقهي مصطلح ندارند آن غلات اربعه است كه براي كشاورزيِ در مقابل باغداري است.

دليل دوم همين است كه در مكه اصولاً زكات فقهي مصطلح واجب نشده بود اين زكات فقهي مصطلح نظير خمس و اينها در مدينه واجب شد.

پرسش...

پاسخ: آنجا را گفتند آنجا هم همين طور است يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[12] نظير ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ٭ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[13] كه در سورهٴ مباركهٴ «شمس» است به معناي تزكيه نفس است يا طبق بعضي از نصوص كه ائمه(عليهم السلام) در بعضي از روايات اشاره كردند از اين آيه حُكم زكات هم فهميدند، زكات عيد فطر را فهميدند آن قسمت مهمّش به كمك روايت هست، يا اگر نه زكات مالي است اين زكات مستحب است وگرنه زكات فقهيِ مصطلح در مدينه آمده نه در مكه، خب.

﴿وَلاَ تُسْرِفُوا﴾ دربارهٴٴ مخاطبانِ ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ وجوه فراواني است ولي غالباً فكر مي‌كردند كه اين اختصاص دارد به مالمندان آنهايي كه داراي مال‌اند و متمكّن‌اند و ثروتمندند ولي اطلاق ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ شامل همه مي‌شود هم فقير، هم غني، هم مسئولين اخذ زكوات و جمع مسايل مالي هر كسي مال دستش هست بالأخره حق اسراف ندارد فقير هم حق ندارد بالأخره اين مال را تضييع كند چه اينكه غني هم حق ندارد و كسي كه اموال بيت‌المال در دست اوست اين‌هم حق ندارد كه اسراف بكند به اطلاق اين ﴿لاَ تُسْرِفُوا﴾ مي‌شود تمسّك كرد چه اينكه بزرگاني از اهل تفسير هم تمسّك كردند براي حرمت اسراف مطلقا چه كساني كه وضع مالي‌شان خوب هست بايد زكات بپردازند، چه كساني كه وضع مالي‌شان خوب نيست گيرندگان زكاتند و چه كساني كه واسطه اين كارند مثل مسئولين نظام كه زكات را دريافت مي‌كنند و اموال بيت‌المال را دريافت مي‌كنند بعد مي‌پردازند.

چند روز قبل از اباذر(رضوان الله تعالي عليه) اين هوشياري به عرضتان رسيد كه ايشان گفت بالأخره شما بايد مشخص كه اين الف و لام عوض از كدام مضاف‌اليه است مي‌گوييد بيت‌المال، بيت‌المال اين الف و لام عوض از كدام مضاف‌اليه است چون اين ديده بود كه سران حكومت اموي اين الف و لام را عوض از مضاف‌اليه مي‌دانند مضاف‌اليه الله است مي‌گويند بيت‌المال يعني بيت مال الله اين سخن حق است «كَلِمَةُ حَقٍّ» اما «يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»[14] البته مال، مال خداست حرفي در او نيست اما اينها كه آمدند گفتند بيت‌المال، بيت‌المال اين الف و لامش عوض از مضاف‌اليه است و مضاف‌اليه‌اش هم الله است بيت‌المال يعني بيت مال الله براي اينكه بگويد كه من اگر مثلاً در اين اموال تصرّف زايدي كردم به گمان شما در حقيقت در مال خدا تصرّف زايد كردم خدا در قيامت از من سؤال مي‌كند و مرا زير سؤال مي‌برد به شما چه، چون به قيامت معتقد نبود، به سؤال و جواب اله معتقد نبود همان بود كه پسرش گفت «لعب الهاشم بالمُلك» بنابراين الف و لام برايش يك مضاف‌اليه‌اي درست كردند به نام بيت مال الله.

اينجا بود كه اباذر(رضوان الله عليه) آن ندا را برآورد كه نه، بايد مستقيماً بگوييد اين الف و لام عوض از مضاف‌اليه است و مضاف‌اليه‌اش هم المسملين‌اند بيتِ مال المسلمين البته ذات اقدس الهي خلق كرد، ذات اقدس الهي دستور داد مصرفش الله نيست، مصرفش مسلمين‌اند اين يكي از موارد نزاع درگير تنگاتنگ اباذر(رضوان الله و سلامه الله عليه) با امويان(عليهم اللعنه) بود گفت شما منظورتان اين است كه بگوييد خدا خلق كرد اينكه حرف اوليه ماست، اگر منظورتان اين است كه سؤال‌كننده حقيقتاً خداست اين‌هم حرف اوليه ماست، اگر منظورتان اين است كه خلط مبحث كنيد بگوييد مسلمين حق دخالت ندارند اين درست نيست براي اينكه مسلمين مصرفند ديگر.

حالا فرض كنيد اگر مالي را كسي نذر كرده لله، خب آن منظورله او حق اعتراض دارد براي اينكه او مصرف هست اگر كسي مالي را وقف كرده لله، مال لله وقف شده است اما موقوف‌عليه حق اعتراض دارد چون مصرف مال است اينجا مصرفين و مسلمين مصرف مال‌اند حق اعتراض دارند لذا فرمود: ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ طرزي همين اعراب جاهلي اين يكي از معجزات پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و ائمه(عليهم السلام) همين اعراب جاهلي كه نمونه‌هاي جاهليتشان را شما ملاحظه فرموديد در اين چند بخشي از آيات در قانونگذاري‌شان جاهليت ظهور كرده، در آدم‌كُشي‌شان در سه بخش جاهليت ظهور كرد، در نذوراتاشان در چند بخش جاهليت ظهور كرده خدا به تعبير جناب امام رازي هفت وصف نكوهشي و نكوهيده براي آنها ذكر كرده سفاهت ذكر كرده، جهالت ذكر كرده، افترا ذكر كرده، ضلالت ذكر كرده، عدم هدايت ذكر كرده و اوصاف ديگر در همين بخشهاي ياد شده آ‌ن وقت همين اعراب درنده‌خوي را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طرزي تربيت كرد كه برخيها باغيهاي خودشان، باغ خرما يا باغ انگور و مانند آن در مدينه مقداري از اين باغ را، ديوارش را خراب مي‌كردند كه افرادي كه نيازمندند بيايند بچينند و بروند اين طور تربيت كرد، خب.

در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[15] خداوند ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ﴾[16] آنجا گذشت به اينكه همين اعرابي كه از سوسمار نمي‌گذشتند طرزي اينها را اسلام تربيت كرد كه در ايام احرام در حرم از آهو صرف‌نظر مي‌كردند، از كبوتر صرف‌نظرمي‌كردند فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[17] از آن طرف هم ذات اقدس الهي دستور مي‌داد اين آهوان، اين حيوانات صحرايي به تيررس اينها، به دسترس اينها قرار بگيرد كه تا امتحان بكند فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ﴾ كه ﴿تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ﴾[18] با دست مي‌توانيد بگيريد، با تير مي‌توانيد بگيريد، خب اين پيغمبر بود و همين قرآن بود آنكه از سوسمار نمي‌گذشت حالا از آهو مي‌گذرد.

اين مردم جاهلي كه ملاحظه فرموديد اين هيچ خويي از خويهاي تمدّن در اينها نبود اينها را طرزي تربيت كرد كه در مدينه باغ خرما يا انگور يا خرما مثلاً خرما مقداري از ديوار اين باغ خرما را خراب مي‌كردند كه مزاحمي براي عابرين نباشند حقّ‌المارّه به اين معنا يك سفره عامي بود هر كسي مورد نيازش را مي‌گرفت و مي‌برد و وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود اصولاً كَندن ميوه در شب مكروه هست «حصاد الثمر» در ليل مكروه هست رواياتش هم در باب حصاد الثمر هست براي اينكه عابري كه روزها از كنار اين باغ مي‌گذرد و ميوه را مي‌بيند فردا كه مي‌آيد مي‌بيند اين درختها سبك شده، سرهايشان بلند شده، باغ خالي است خب حسرت مي‌برد فرمود روز بچينيد، بركت داشته باشد، به چهار عابر تعارف كنيد كه آنها هم از اين ميوه استفاده كنند حالا حتماً بايد نداشته باشند شما روحتان، روح كَرم باشد لذا چيدن ميوه در شب مكروه هست سرّش هم همين است، خب اينها لازم نيست همه‌اش زكات واجب باشد كه بعضيها هم البته مستحب است، برخي هم براي تأمين نيازهاي مستمندان واجب است ولو زكات فقهيِ مصطلح نباشد.

﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا﴾ اين ﴿تُسْرِفُوا﴾ هم نهي‌اش هم اطلاق دارد و شامل آنها كه متمكّن‌اند، شامل آنها كه بيت‌المال دستشان است شامل افراد عادي.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] انعام/سوره6، آیه137.
[2] اسراء/سوره17، آیه31.
[3] بقره/سوره2، آیه130.
[4] انعام/سوره6، آیه141.
[5] ابراهیم/سوره14، آیه25.
[6] الرعد/سوره13، آیه35.
[7] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 38.
[8] انعام/سوره6، آیه138.
[9] انعام/سوره6، آیه138.
[10] مؤمنون/سوره23، آیه1 الي 4.
[11] مائده/سوره5، آیه55.
[12] اعلی/سوره87، آیه14.
[13] شمس/سوره91، آیه9 ـ 10.
[14] ـ نهج البلاغه، حكمت198.
[15] مائده/سوره5، آیه95.
[16] مائده/سوره5، آیه94.
[17] مائده/سوره5، آیه95.
[18] مائده/سوره5، آیه94.